Borna66
09-06-2009, 02:20 PM
معشوق" هستی
http://pnu-club.com/imported/2009/09/81.jpg
از"مقالات" شمس و "مناقب العارفین" بر می آید که شمس تبریزی اگر چه مشایخ زیادی را در شهرهای گوناگون دیدار کرده و با برخی از آنان نظیر "ابن عربی" مصاحبت داشته است، معذلک هیچ کدام را به عنوان "شیخ" و مراد خویش نام نبرده است، مگر رسول خدا(ص) که در واقعه ای معنوی، خرقه محبتبر وی پوشانده است.
در نزد عارفان اوامر شیخ از هر کس دیگری حتی از خدا و پیامبر(ص) و اولیائش، با اهمیت تر است، چرا که در روابط خصوصی میان مراد و مرید، آنکه حّی است و گویاست مراد است و آنکه مرده است و ساکت، مرید. بنابراین در سرتاسر مقالات، شمس از شیخ خویش یعنی محمد مصطفی(ص) دم زده است.
وی رسول خدا(ص) را با لفظ "معشوق" هستی یاد می کند. اما چون عقل در بیان محبوب سرگشته می شود، مجازاً رسول خدا(ص) را عاشق می خوانند.
به اعتقاد شمس سخن پیامبر(ص)، از سخن قرآن و هرعارف و ولیی برتر است. قرآن تابع محمد(ص) است و نه محمد تابع قرآن. وی در کلام رسول(ص) اسرار بیشتری از قرآن می می جوید و می گوید کلام محمد(ص) تاویل آیات الهی است.
1- هر کسی سخن از شیخ خویش گوید. ما را رسول(ص) در خواب خرقه داد، نه آن خرقه که بعد از دو روز بدرد، و ژنده شود و در تونها افتد، و بدان استنجا کنند. بلکه خرقه محبت. محبتی نه که در فهم گنجد، محبتی که آنرادی و امروز و فردا نیست."( مقالات ص 134)
2- اگر از من پرسند که رسول(ص) عاشق بود؟ گویم که عاشق نبود، معشوق و محبوب بود، اما عقل در بیان محبوب سرگشته می شود، پس او را عاشق گوییم به معنی معشوق ."(مقالات ص 134)
شمس بارها تصریح می کند که "در سخن بزرگان اعتراض کردم، در سخن مصطفی صلوات 1- علیه خود اعتراض نکردم."(643) تنها در یک جا می گوید در حدیث "الدنیا سجن المومن" پیچیدم اما آن را هم در تفاوتی که میان "عباد" و "مومن" است حل می کند. (مقالات ص 643)
2-" در هیچ حدیث پیامبر(ص) نه پیچیدم الا در این حدیث که الدنیا سجن المومن، چون من هیچ سجن نمی بینم. می گویم:سجن کو؟ الا آنکه او نگفت که الدنیا سجن العباد،سجن المومن گفت. عباد، قومی دیگرند."(مقالات ص 611)
پیامبر (ص) و انبیاء (ع)
شمس ضمن تشبیهی در باره خاتمیت محمد مصطفی (ص) می گوید: هر میوه ای می آید ذوق آن میوه پیشین نماید.
اول گیلاس بود و مارول، آنکه قمرالدینی آید و بعد از آن خربزه و انگور، همچنانکه محمد(ص) آمد آن شریعت انبیاء دیگر شوخ شد."(64) دعوت محمد(ص) اگر چه اندک بود اما چون دمی را با خدای آرند، دم باقی است، این رسول(ص) جاودانه ماند.
به عقیده شمس انبیاء سابق هیچکدام به سر مصطفی نرسیدند. و با آنکه تمام جان کندنشان طلب مقام او بود، اما بدان نرسیدند.(664) شمس در جایی دیگرمقام احدیت را همان هستی محمد (ص) می داند که هیچ نبی ای با وی در این مقام شرکت ندارد.
محمد(ص) و آدم(ع)
محمد(ص) اگر چه به لحاظ زمانی هزاران سال پس از آدم(ع) به دنیا آمد اما از نظر رتبه و شان علت وجودی آدم محسوب می شود.
اولیت و آخریت از آن محمد(ص) است. وی مبدا پیدایش عالم و غایت آفرینش جهان است.
شمس با طنز مخصوص به خود می گوید:
گفت: آخر من پدر توام، تو فرزند من.
گفتم: خراینجا می خسبد که مرا فرزند می دانی.
خود را پدر می دانی. آنجا که محمد(ص) است آدم(ع) چه زند؟ (207)
محمد(ص) و نوح (ع)
شمس در مقایسه میان محمد(ص) و نوح (ع)
به یک نکته مهم بسنده می کند و از همین نکته خواننده مراتب این دورا می تواند خود حدس زند.
نوح(ع) آنگاه که قومش را ستیزه جو یافت و تحملش به پایان رسید، دهان به نفرین کفار گشود."رب لا تذرعلی الارض من الکافرین دیاراً" یعنی خدا هرگز روی زمین کافری باقی مگذار اما محمد محبوب (ص) و رحمت هیچگاه لعن نکرد و تا واپسین دم از خداوند می خواست تا قومش را از تاریکی جهل رهایی بخشد:"اللهم اهد قومی فانهم لا یعلمون."(مقالات ص 171)
محمد(ص) و موسی(ع)
به اعتقاد شمس، تقاضایی که موسی (ع) از خداوند کرد، و از جانب خداوند رد شد، مرتبه موسی و موسویان را نشان می دهد. از تفاوتهای مهم موسی(ع) محمد(ص) آن بود که موسی در مرتبه"شنیداری" قرار داشت اما محمد(ص) علاوه بر مقام "استماع"، از مقام رویت نیز برخوردار گردید.
"کلیم ا... می گوید: ارنی، چون دانست که از آن محمدیانست، از این می خواست که اللهم اجعلنی من امة محمد، از ارنی همین می خواست که اجعلنی من امة محمد(ص).چون دید که پرتو مردی بر آن کوه آمد، کوه خُرد شد، گفت: کار من نیست، اما اجعلنی من امة محمد(ص)"(284)
از این رو خداوند در دو موضع موسی(ع) را تادیب نموده است، یکی در تقاضای رویت و دیگری در حدیث نفسی که با خویش نمود: "از من عالمتر در جهان هست"
1- موسی علیه السلام، گفت از من کی باشد عالمتر در جهان؟ یوشع گفت تغرّک تغرّک که کسی هست در عالم از تو عالمتر، خشم نگرفت و بر او گرمی نکرد که چه سخن است، الا گفت: هاها چگونه گفتی؟ زیرا که طالب بود. یوشع هم نبی بود الا حکم نمی کرد، حکم در آن وقت موسی علیه السلام می کرد. و این سخن از طرف خود هم می گویم، من نیز اگر مطلوبی بیابم همچنین کنم، و نگاهدارم تا بتوانم، تا حجابی در نه آید. او امضی حقباً، به قولی چهل سال، به قولی چهل هزار سال، به قولی هشتاد سال، به قولی هشتاد هزار سال.
این قصه موسی را که گرم بود، که از گرمی او آسمان می سوخت، سرد سرد بگویند. چون بیامد به مجمع البحرین، بر قول اهل ظاهر نزدیک انطاکیه، به قرب حلب، یا بر کوهی، نماز می کرد، بر قولی بر اسب، خنگ بر روی دریا می راند، از دور او را بدید. اکنون خداوند بر او ثنا می گوید: "عبداً من عبادنا آتیناه رحمة من عندنا" که کسی دیگر را آن نباشد، و علّمناء من لدنا علماً که از مدرسه حاصل نشود، و در خانقاه نه، و به معلم نه، و از کتاب نه، و از واسطه مخلوقان نه. اکنون یوشع گفت: من نازکی کار خضر را می دانم، تاو نیاوردم. صحبت کردن، که از این نیز بر آیم. تو چنان خواهی جدا افتادن که دگر او را هیچ نخواهی دیدن، او بازگشت. اکنون ماندند ایشان، با هم سخنها می گویند، از او چیزها می پرسد، و می گوید که هل اتبعک؟ چه می فرمایی متابعت کنم؟ نیاز بین از آن کلیم الله به حق رسیده!
سانبئک، بیدار کنم تو را، بیدار کننده خلایق را می گوید، نبی یعنی بیدار کننده، پس بیدار بود به حق، بیدارش می کند به حقیقت حق. اکنون آن باقی بر من وام باشد. وقتی دیگر بگویم.
چون دوم بار سوال کرد، به غضب جوابش داد: الم اقل لک انک ... آن غضب نفسانی نباشد. بندگان خدا را غضب نفسانی کی باشد؟ نعوذ بالله. آن غضب خدا باشد. از آن حذر باید کرد. دیگر همان عذر را باز نتوانست گفتن.
گفت: ان سالتک عن شی... خضر دستک زد و از شادی رقصی کرد، که آخر زود بگو، مرا باز رهان، خلاص کن... گفت: اگر اجرت این بستدیی، می توانستی ... گفت: هذا فراق، دوری است میان من و تو. موسی علیه السلام بیدار شد؛ دید، دلبر شده، شمع مرده، ساقی خفته... خنک آنکه بنده ای را یافت و قصه موسی و خضر را پیش دل نگاهداشت، و امام خود ساخت.(757- 758) علی تاج الدینی
http://pnu-club.com/imported/2009/09/81.jpg
از"مقالات" شمس و "مناقب العارفین" بر می آید که شمس تبریزی اگر چه مشایخ زیادی را در شهرهای گوناگون دیدار کرده و با برخی از آنان نظیر "ابن عربی" مصاحبت داشته است، معذلک هیچ کدام را به عنوان "شیخ" و مراد خویش نام نبرده است، مگر رسول خدا(ص) که در واقعه ای معنوی، خرقه محبتبر وی پوشانده است.
در نزد عارفان اوامر شیخ از هر کس دیگری حتی از خدا و پیامبر(ص) و اولیائش، با اهمیت تر است، چرا که در روابط خصوصی میان مراد و مرید، آنکه حّی است و گویاست مراد است و آنکه مرده است و ساکت، مرید. بنابراین در سرتاسر مقالات، شمس از شیخ خویش یعنی محمد مصطفی(ص) دم زده است.
وی رسول خدا(ص) را با لفظ "معشوق" هستی یاد می کند. اما چون عقل در بیان محبوب سرگشته می شود، مجازاً رسول خدا(ص) را عاشق می خوانند.
به اعتقاد شمس سخن پیامبر(ص)، از سخن قرآن و هرعارف و ولیی برتر است. قرآن تابع محمد(ص) است و نه محمد تابع قرآن. وی در کلام رسول(ص) اسرار بیشتری از قرآن می می جوید و می گوید کلام محمد(ص) تاویل آیات الهی است.
1- هر کسی سخن از شیخ خویش گوید. ما را رسول(ص) در خواب خرقه داد، نه آن خرقه که بعد از دو روز بدرد، و ژنده شود و در تونها افتد، و بدان استنجا کنند. بلکه خرقه محبت. محبتی نه که در فهم گنجد، محبتی که آنرادی و امروز و فردا نیست."( مقالات ص 134)
2- اگر از من پرسند که رسول(ص) عاشق بود؟ گویم که عاشق نبود، معشوق و محبوب بود، اما عقل در بیان محبوب سرگشته می شود، پس او را عاشق گوییم به معنی معشوق ."(مقالات ص 134)
شمس بارها تصریح می کند که "در سخن بزرگان اعتراض کردم، در سخن مصطفی صلوات 1- علیه خود اعتراض نکردم."(643) تنها در یک جا می گوید در حدیث "الدنیا سجن المومن" پیچیدم اما آن را هم در تفاوتی که میان "عباد" و "مومن" است حل می کند. (مقالات ص 643)
2-" در هیچ حدیث پیامبر(ص) نه پیچیدم الا در این حدیث که الدنیا سجن المومن، چون من هیچ سجن نمی بینم. می گویم:سجن کو؟ الا آنکه او نگفت که الدنیا سجن العباد،سجن المومن گفت. عباد، قومی دیگرند."(مقالات ص 611)
پیامبر (ص) و انبیاء (ع)
شمس ضمن تشبیهی در باره خاتمیت محمد مصطفی (ص) می گوید: هر میوه ای می آید ذوق آن میوه پیشین نماید.
اول گیلاس بود و مارول، آنکه قمرالدینی آید و بعد از آن خربزه و انگور، همچنانکه محمد(ص) آمد آن شریعت انبیاء دیگر شوخ شد."(64) دعوت محمد(ص) اگر چه اندک بود اما چون دمی را با خدای آرند، دم باقی است، این رسول(ص) جاودانه ماند.
به عقیده شمس انبیاء سابق هیچکدام به سر مصطفی نرسیدند. و با آنکه تمام جان کندنشان طلب مقام او بود، اما بدان نرسیدند.(664) شمس در جایی دیگرمقام احدیت را همان هستی محمد (ص) می داند که هیچ نبی ای با وی در این مقام شرکت ندارد.
محمد(ص) و آدم(ع)
محمد(ص) اگر چه به لحاظ زمانی هزاران سال پس از آدم(ع) به دنیا آمد اما از نظر رتبه و شان علت وجودی آدم محسوب می شود.
اولیت و آخریت از آن محمد(ص) است. وی مبدا پیدایش عالم و غایت آفرینش جهان است.
شمس با طنز مخصوص به خود می گوید:
گفت: آخر من پدر توام، تو فرزند من.
گفتم: خراینجا می خسبد که مرا فرزند می دانی.
خود را پدر می دانی. آنجا که محمد(ص) است آدم(ع) چه زند؟ (207)
محمد(ص) و نوح (ع)
شمس در مقایسه میان محمد(ص) و نوح (ع)
به یک نکته مهم بسنده می کند و از همین نکته خواننده مراتب این دورا می تواند خود حدس زند.
نوح(ع) آنگاه که قومش را ستیزه جو یافت و تحملش به پایان رسید، دهان به نفرین کفار گشود."رب لا تذرعلی الارض من الکافرین دیاراً" یعنی خدا هرگز روی زمین کافری باقی مگذار اما محمد محبوب (ص) و رحمت هیچگاه لعن نکرد و تا واپسین دم از خداوند می خواست تا قومش را از تاریکی جهل رهایی بخشد:"اللهم اهد قومی فانهم لا یعلمون."(مقالات ص 171)
محمد(ص) و موسی(ع)
به اعتقاد شمس، تقاضایی که موسی (ع) از خداوند کرد، و از جانب خداوند رد شد، مرتبه موسی و موسویان را نشان می دهد. از تفاوتهای مهم موسی(ع) محمد(ص) آن بود که موسی در مرتبه"شنیداری" قرار داشت اما محمد(ص) علاوه بر مقام "استماع"، از مقام رویت نیز برخوردار گردید.
"کلیم ا... می گوید: ارنی، چون دانست که از آن محمدیانست، از این می خواست که اللهم اجعلنی من امة محمد، از ارنی همین می خواست که اجعلنی من امة محمد(ص).چون دید که پرتو مردی بر آن کوه آمد، کوه خُرد شد، گفت: کار من نیست، اما اجعلنی من امة محمد(ص)"(284)
از این رو خداوند در دو موضع موسی(ع) را تادیب نموده است، یکی در تقاضای رویت و دیگری در حدیث نفسی که با خویش نمود: "از من عالمتر در جهان هست"
1- موسی علیه السلام، گفت از من کی باشد عالمتر در جهان؟ یوشع گفت تغرّک تغرّک که کسی هست در عالم از تو عالمتر، خشم نگرفت و بر او گرمی نکرد که چه سخن است، الا گفت: هاها چگونه گفتی؟ زیرا که طالب بود. یوشع هم نبی بود الا حکم نمی کرد، حکم در آن وقت موسی علیه السلام می کرد. و این سخن از طرف خود هم می گویم، من نیز اگر مطلوبی بیابم همچنین کنم، و نگاهدارم تا بتوانم، تا حجابی در نه آید. او امضی حقباً، به قولی چهل سال، به قولی چهل هزار سال، به قولی هشتاد سال، به قولی هشتاد هزار سال.
این قصه موسی را که گرم بود، که از گرمی او آسمان می سوخت، سرد سرد بگویند. چون بیامد به مجمع البحرین، بر قول اهل ظاهر نزدیک انطاکیه، به قرب حلب، یا بر کوهی، نماز می کرد، بر قولی بر اسب، خنگ بر روی دریا می راند، از دور او را بدید. اکنون خداوند بر او ثنا می گوید: "عبداً من عبادنا آتیناه رحمة من عندنا" که کسی دیگر را آن نباشد، و علّمناء من لدنا علماً که از مدرسه حاصل نشود، و در خانقاه نه، و به معلم نه، و از کتاب نه، و از واسطه مخلوقان نه. اکنون یوشع گفت: من نازکی کار خضر را می دانم، تاو نیاوردم. صحبت کردن، که از این نیز بر آیم. تو چنان خواهی جدا افتادن که دگر او را هیچ نخواهی دیدن، او بازگشت. اکنون ماندند ایشان، با هم سخنها می گویند، از او چیزها می پرسد، و می گوید که هل اتبعک؟ چه می فرمایی متابعت کنم؟ نیاز بین از آن کلیم الله به حق رسیده!
سانبئک، بیدار کنم تو را، بیدار کننده خلایق را می گوید، نبی یعنی بیدار کننده، پس بیدار بود به حق، بیدارش می کند به حقیقت حق. اکنون آن باقی بر من وام باشد. وقتی دیگر بگویم.
چون دوم بار سوال کرد، به غضب جوابش داد: الم اقل لک انک ... آن غضب نفسانی نباشد. بندگان خدا را غضب نفسانی کی باشد؟ نعوذ بالله. آن غضب خدا باشد. از آن حذر باید کرد. دیگر همان عذر را باز نتوانست گفتن.
گفت: ان سالتک عن شی... خضر دستک زد و از شادی رقصی کرد، که آخر زود بگو، مرا باز رهان، خلاص کن... گفت: اگر اجرت این بستدیی، می توانستی ... گفت: هذا فراق، دوری است میان من و تو. موسی علیه السلام بیدار شد؛ دید، دلبر شده، شمع مرده، ساقی خفته... خنک آنکه بنده ای را یافت و قصه موسی و خضر را پیش دل نگاهداشت، و امام خود ساخت.(757- 758) علی تاج الدینی