Borna66
09-01-2009, 08:00 AM
تلقی متباین هنر جدید با هنر اسلامی
اما هنر و هنرمند جدید كه صورتهای خیالیاش زبان ساخت اهواء و اختیار نفسانی بشر شد، دیگر نه تنها با روی حق سروكار ندارد، بلكه عالم باقی را نیز به هیچ میگیرد و دودستی به فرش عالم خاكی میچسبد و قربی تا نهایت به نفس امّاره و عالم فانی كه محل ارضای شهوات این نفس ابلیس زده است، پیدا میكند. اساساً با این هنر نمیتوان از عالم كثرت و جهان فانی و نفس و نفسانیت فراتر رفت. گرچه ممكن است در حالت بحرانی، به نحوی از این وضع هنر و هنرمندی جدید بگذرد، امّا این نه از جهت صورت خیالی نفسانی جدید و مدرن بشری است، بلكه بهكل با رجوع به گذشت از این صورت و هنر و حقیقت و زیباییشناسی نفسانی آن در كلّ عالم دارد.
در دو تلقی متفاوت، دوگانگی ویژگیهای هنر اسلامی و هنر غربی را میتوان اجمالاً دریافت. امّا این دو هنر از نظر صورت ظاهری در عصر صفوی به هم آمیختند و چنانكه دیدیم در آغاز با ابداع محمدی و رضا عباسی غلبه با صورت و روح اسلامی هنرهای تجسمی و خیالات و كشف صوری بود، امّا در محمد زمان غلبه با صورت غربی و نفسانی هنر بود؛ بیآنكه فاقد همان عمق نیستانگارانه و خودبنیادانهی این هنر باشد و بر شهود نفسانی تاموتمامی متكی گردد. به همین دلیل تصاویر محمد زمان مانند شخصیت خود وی به روایت تاریخ، متزلزل و بیمارگونه به نظر میرسد.
عجیب آن است كه در آغاز تاریخ جدید ضمن طلب و تمنای بازگشت به گذشته، دو جریان به پیدایی میآید: نخست، جریانی است كه طلب و تمنای دینی دارد و سپس جریانی است كه میخواهد به طبیعتانگاری و عقلاندیشی یونانی رومی كهن بازگردد.
بنا بر سیطرهی حوالت نیستانگاری در تقدیر غربی نهایتاً جریان دینی در پرتستانیسم و دینزدایی مسیحی مسخ میگردد و دین جدید موجب تأسیس تاموتمام نظام مدرن میشود و پس از آنكه مذهب كاتولیكی در آغاز به رنسانس متقدم و متأخر مدد رساند، در مرحلهی دوم مذهب پرتستانی نفس كاتولیسیم و پاپ را برید و عصر خرد و روشنایی كه غلبهی تاموتمام هنر و فلسفهی ناسوتی و دنیوی را به همراه داشت، به فرجام رساند.
مراتب قدسی و ناسوتی و عرفی هنر دینی
شاید چنین به نظر آید كه هنر اسلامی كلاً به معنی هر آنچه كه در عالم و تمدن اسلامی به ظهور آمده، واجد صفت قدسی است، امّا چنین نیست. قدرمسلم آنچه در جهان اسلامی به پیدایی آمده است نه همه قدسی است بلكه شاهد شیطانیترین آثار نیز در این سرزمین هستیم. اگر شاعرانی چون سنایی و عطار به نهایت وادی وجد و حال عشق و فنا و بقا رسیدهاند، امّا شاعرانی شیطانی یا نفسانی چون بشار و ابوالعطاهیه و معری و خیام نیز در میان آمدهاند. دیگر اینكه نباید تصور كرد فقط نقاشی نفسانی و طاغوتانگاری یونانی در هنر تجسمی و موسیقی از سوی قرآن و حضرت نبی ختمی مرتب (ص) و ائمهی معصومین تحریم و تكریه شده است، بلكه قرآن صریحترین موضع را علیه شاعران تابع غاوون و گمراهی و اضلال گرفته است؛ چنانكه تصویرگری بتپرستانه را حجاب و رداع حق تلقی كرده و همراه شراب و قمار بهشدت نفی كرده است. حقیقت آن است كه راه قرآن و هنر اسلامی باید با تلطیف و تصرف و ابداع در مادهی هنر بیگانه به اقامهی عالم دین مدد میرساند و واسطه برای تقرب به حق و حقیقت میشد.
هنرمندان چه در شعر و معماری و چه در نقاشی و موسیقی و غیره بسیار همت خویش را مصروف داشتند تا هنرشان جلوهگاه حقیقت اسلام شود و آنچه در آرای حكیمان اُنسی در باب هنر گفتیم، تحقق پیدا كند. هنر در عالم اسلامی بهتدریج در حقیقت و انكشاف اسماءالحسنای الهی جذب شد و هویت سنّتی و دینی و قدسی خویش را یافت. این هنر در ساحت عرف و طبیعت نیز باید منادی عشق مجازی به مثابهی پلی به عشق حقیقی باشد. بنابراین، نازلترین هنر در عالم اسلامی چونان هنری مباح به كلیت این عالم میپیوندد و نازلتر از آن به دنیای منسوخ ناسوتی یونانی و اساطیری كهن بازمیگردد كه همان هنر حرام است.
در گذر زمان پس از ظهور عالم نفسانی و حوالت جدید، میراث هنر اسلامی به تبع فراموشی تفكر و اسماء وجودی كه در تاریخ اسلام تجلّی و ظهور كرده بود، نهان میشود و بخشی از آن در حكم مادهی هنر جدید و بخشی از آن نیز در حاشیه به حیات خویش ادامه میدهد. امروز آنچه به نام هنرهای سنّتی و صنایعدستی و شعر و موسیقی و نمایش كلاسیك كهن و امثال آن در حاشیه بعضاً چونان آلترناتیوی بیاهمیت تلقی میشود، بخش ثانوی میراث هنر اسلامی است و بخش اول آن نیز در تصرّف هنرمندانی مانند ماتیس و یانی قرار میگیرد و مسخ میشود.
بهاینترتیب مقارن با انحطاط تمدن اسلامی، هنر نیز در حدّ عتیقه و ابزارهای جلب گردشگر و جهانگرد تنزّل پیدا میكند. حتی مسجدها و مكانهای مقدس با نسخههای خطی قرآنی و نگارگرانه برای جلب گردشگر به موزه تبدیل میشود.
پایان تمدن سنتی اسلامی به دست متجددان غربزده
با اینكه تمدن سنّتی اسلامی كه به دست خودمان ویران شده و به پایان رسیده هنوز جاذبههای موزهای و خیالی خویش را كاملاً از دست نداده است، ولی زنده و جاندار و فعال نیز به شمار نمیآید. بیتردید آثار ابنسینا و سهروردی، میرداماد و ملاصدرا در كنار مسجد شیخ لطفالله و مسجد جامع عتیق شیراز و یزد و دیگر آثار بیشمار در موسیقی نظری و نمایش تعزیه با جاذبههای تخیلی هنوز اقلیتی از نخبگان و عامهی مردم جهان را برمیانگیزد. امروزه میلیونها دلار و یورو و پوند را صرف خرید نسخههای خطی و صنایع دستی مانند فرش و اشیاء عتیقه عصر صفوی و سلجوقی میكنند؛ و یادوارهها و سمینارهای مفصلی دربارهی شیخ طوسی و ابنسینا و میرفندرسكی و حاج ملا هادی سبزواری و ابنخلدون و ابنخرم و رضا عباسی و عبدالقادر مراغی و دیگر بزرگان دوران كهن تمدن اسلامی برپا میشود و صدها كتاب دربارهی تمدن اسلامی مانند تمدنهای دیگر تألیف میگردد. امّا تمدنهایی كه هنوز وجوهی از آیینها و ادیان كهن را به صورت نیمهجان و ممسوخ و به دور از ساحات عمومی حیات بشری و درنتیجه عقیم و خصوصی و فردیشده در پی اعصار صیانت كردهاند، عملاً در جهان مدرن از صورتی آلترناتیو با امكانات احیای تمدنی برخوردار نیستند. ولی اسلام هنوز علیرغم فروپاشی تمدّن سنّتی و كهنش، امكانات تاموتمام یك دین جهانی و فراگیر را دارد و میتواند به تناسب فروپاشی و انحطاط و بحران حوالت تاریخی تمدن جدید غرب كه امروز در عصر پستمدرن خویش با خویشتن به چالش افتاده است و بهتدریج موضوعیت خود را از دست میدهد، رخ نماید.
بههرحال، اكنون كه ذات و عوارض و صفات هنر اسلامی در صورِ مختلفش شرح شد و چگونگی غلبهی هنر مدرن را در جامعهی مدرن غربی و جامعهی نیمهمدرنـ نیمه سنّتی شرق، بهخصوص ایران و خاورمیانهی اسلامی دریافتیم، آیا میتوانیم مطرح كنیم كه در جامعهی مدرن فراتر از نیازهای گردشگری، هنر سنّتی و میراث هنر اسلامی پاسخگوی نیازی خواهد بود؟ و اینكه آیا هنر اسلامی ورود به همان هنر سنّتی هزار سال آغازین تاریخ اسلام است یا میتواند گشایندهی افقی نو از عالم و وجود برای آدمی باشد؟
میدانیم كه تمدن اسلامی كهن دیگر به دست خودمان نابود و سپری شده و هنوز هنری نو كه از ذات و صفات هنر اسلامی كهن ولی با صورتی نو برخوردار باشد به حضور نیامده است و همهی آثار هنری اسلامی شناختهشده به عالم كهن میپیوندد كه آن هم فقط اقلیتی را ارضا میكند.
آنچه امروز در جامعههای مدرن مسلماننشین رایج است، شیوههای مدرن شكلی(فیگوراتیو) و انتزاعی(آبستره) اروپایی و آمریكایی است. این شیوهها و سبكها را در دانشگاهها و مؤسسات آموزشی رسمی و كارگاههای و آتلیههای رسمی و غیررسمی نزدیك به مراكز جدید علمی تدریس میكنند؛ در حالی كه مؤسسات سنّتی و اندك مراكز دانشگاهی به هنرهای سنّتی میپردازند. البته فرقی نمیكند: هر دو تقلیدیاند، چه آنها كه از غرب تقلید میكنند و چه آنها كه از شرق و ایران قدیم. ظاهراً گروهی از جریان اول كه اكثریت جامعهی هنریاند، مدعی ابداع آثاری با سبك و شیوهای جهانیاند. جریان دوم كه اقلیت بسیار قلیل جامعهی هنری ما را تشكیل میدهند، همان راه رضا عباسی یا كمالالدین بهزاد را به نحوی تنزلیافته ادامه میدهند و مورد توجه عتیقهفروشان و مجموعهداران نیویورك و لندن و پاریس و برلیناند. درحالی كه گروه اول در همین حدّ نیز مورد توجه گالریها نمیتوانند بود و دچار نحوی افسردگیاند. جالب آن است كه امروز در سرزمینهای اسلامی و شهرهایی كه در آنها بهزاد و سلطان محمد و آقامیرك و رضا عباسی و قاسمعلی به ابداع درخشندهی آثار نگارگری خود پرداخته بودند، اكنون تحت سیطرهی سبكهایی است كه ربطی به عالم قدسی این آثار ندارد و نه تنها نسبتی با معراج آسمانی ندارند بلكه از طبیعت انضمامی نیز بیگانهاند. البته آن هم صرفاً با افتادگی در سطحیت و تقلید سطحی محض بدون انكشاف نیستانگارانهی هستی و عالم مدرن. از همین مراتب است كه موزهی هنرهای معاصر و مسلمانان ایرانی كه روزگاری داعیهی انقلاب اسلامی داشتند، به منحطترین شیوههای هنرهای تجسمی به نام هنر كانسپچوال و مفهومی پناه بردهاند و كسب جمعیت از زلفپریشان هنر پستمدرن و شاید اولترامدرن و ترانسمدرن غرب میكنند!
كوشش نو برای ظهور هنر انقلابی ـ اسلامی
روزگاری كه در پی یك كوشش جهانی معنوی، انقلاب اسلامی در ایران به وقوع پیوست و صورتی از تعهد انقلابی در هنرمندان جوان ایران آشكار گردید، كوشیدند از هنرهای مدرن غربی بهویژه اكسپرسیونیسم و رئالیسم انقلابی بهره جویند و بعضاً با تركیب شیوهی انتزاعی با نمادهای تاریخی اسلامی نظر حضوری خویش را نسبت به جهان اعلام كنند. امّا این تجربه دولت مستعجل بود و بیشتر هنرمندان این جریان پس از انقلاب منفعل شدهاند. بنابراین، بیشتر اینها دنبال هنر مدرناند تا آنكه بخواهند این هنر را به نوعی اسلامی و در حكم مادهی شهود دینی قرار دهند و در آن تصرّف كنند؛ چیزی كه در منشور آغازین هنر انقلاب اسلامی به نظر شهید آوینی رسیده بود.
تأثیر بقایای هنر سنّتی در جامعهی نیمهمدرن ایران
تردیدی نیست كه انباشتگی آثار سنّتی و گسترش بناهای اسلامی مانند مسجدها و كتیبهها و مقرنسها و بناهای عمومی با اصول سنّتی معماری میتواند محیطی نسبتاً معنویتر را برای ایرانیان معاصر و تبعاً برای جامعهی نیمهمدرن ـ نیمهسنّتی ایران كنونی فراهم آورد. امّا با این شیوه، گشایش و فتوحی بنیادی برای ما مهیا نمیشود. راهاندازی پیدرپی قهوهخانههای سنّتی و جشنوارههای مذهبی و آیینی و همایشها و هماندیشیها چیزی جز طریق تأخیر در نفوذ بیشتر حوالت غربی و هنر نفسانی آن نخواهد بود، چنان كه نهضت و جنبشها و نظامهای نیمبند سیاسی دینی معاصر و كنونی در جهان اسلام نیز بیشتر جنبهی مهارشدگی نسبی سیطرهی تاموتمام غربی و استمرار وضع برزخی در سرزمینهای اسلامی را پیدا كردهاند. از اینجا همهی نهضتهای اسلامی تا آنجا كه ممكن است باید به حفظ و صیانت میراث فرهنگی و هنر اسلامی بپردازند و در مرتبهی ثانی به احیای این فرهنگ و هنر بكوشند.
البته بدترین روش آنجاست كه نمایندگان سرزمینهای اسلامی بكوشند تا جدیدترین و مدرنترین جریانهای هنری غرب را به خدمت تبلیغ دینی بگمارند. آنها بهزودی توجه خواهند یافت كه اینگونه امور، فقط گسستگی عقل و خرد دینی سنّتی را از عالم دین و حقیقت تسریع خواهد كرد. بیم آن هست كه تدین مدرن یا دین مدرنشده قربانی گسستگی و اضمحلال عقل سنّتی یا قلب سلیم الهی باشد.
طریقت بازگشت به حقیقت هنر اسلامی، نه ظاهر سنّتی آن
مؤمنان مسلمان و شهروندانِ هرگونه جامعهی دینی و معنوی باید بها و فضیلت تمامی اشیا و اموری را كه مؤید سرمدیت و جاودانگی آن است، به طرزی برجسته و نمایان خاطرنشان سازند. از آن پس، هنر اسلامی و هرگونه هنر دینی كه هنوز نسخ و مسخ نشده است، چون به مبادی قدسی و نمونههای اصلیاش بازگردد، میتواند نه تنها نقش هنر عمومی و جمعی را كه دربرگیرندهی كلّ تمدنی است برعهده گیرد، بلكه تكیهگاهی معنوی باشد كه چون صادقانهتر با سیطرهی صورتهای وهمی دنیای مدرن و جدید به مخالفت برمیخیزد، دوچندان مؤثرتر شوند.
نشانههایی از تحوّلی كه در این جهت پیش میرود شاید در آغاز انقلاب و جنبش هنرهای سنّتی و نگارگری وجود داشت. ما علاقهی روزافزون محافل دینی غیررسمی را به هنرهای سنتی میتوانیم متذكر شویم، امّا تجدید هنر اسلامی فارغ از تجربهی سنّتی و كهن عصر تمدن اسلامی یا وابسته به آن، بدون بیداری روح تأمل و سیر و نظر در بطن اسلام ممكن نیست. بی این مبنا، هرگونه كوشش برای تجدید و احیاء هنر اسلامی ناكام خواهد ماند و چیزی جز نوعی بازسازی صوری بیثمر نخواهد بود. درواقع، آمادهگری برای رسوخ در حقیقت هنر اسلامی و دینی شرق صرفاً بدون توسّل به انكشاف این حقیقت تحویل به امر محال خواهد بود. اینگونه اندیشهی خودبنیادانه همانقدر باطل است كه هنر مدرن غربی در خودبنیادی ذاتی خود كه جز به اهواء نفس ابتدا نمیكند.
با درك اصول حكمت هنر اسلامی چنان كه اشاره كردیم، میتوانیم امكان درك شرایط تجدید و احیاء آن را نیز تمیز دهیم. تصدیق این امر كه هنر اسلامی بتواند انتزاعی باشد، یعنی مجاز و برحق دانستن اینكه هنر اسلامی بهویژه هنرهای تجسّمی اسلامی براساس صُوَر صرفاً انتزاعی و هیولایی بسط و گسترش یابد، محال است. درحقیقت، صُوَر انتزاعی نه تجریدی ماهیت و هویتی نفسانی دارند و راه هنر اسلامی نمیتواند راه انتزاعی و وهمآشفتگی باشد كه بر بنیاد روح نیستانگاری غربی گسترش یافته است؛ آن هم از نوع نیهلیسم و نیستانگاری منفعل نه فعال و انقلابی چپ.
علیرغم نظریههای شبهمدرن یا مدرن هنر، اثر هنرمندانهی دینی از اطوار و اشارات هنرمند ناشی نمیشود، بلكه برعكس، از تصویری باطنی و نمونهی مثالی اثر نشأت میگیرد.
در نظر گروهی از مدرنیستهای اسلامی نیز دورانی كه هنر دینی سنّتی ضرورت داشته سپری شده و درنتیجه اعاده و بازگشت هنر اسلامی سدههای گذشته محال است. آنان میگویند اسلام عصر ما كه با هنرهای انتزاعی و تجریدی بسیاری از اقوام كهن و سنّتی آشنایی یافته، نگرش اساسی را فقط در تصاویر انتزاعی و عاری از هرگونه صورت انضمامی، یا قیاس به سیرت و صورت انضمامی باز تواند یافت. این جماعت درواقع طالب آناند كه هنر اسلامی و روحانیت آن درنظرگاه كاندینسكیوار غربی تجربه شود، یعنی تجربهای محال. حقیقت آن است كه هنر تجریدی اسلامی كه ریشه در سنت حكمت انسی دارد با هنر انتزاعی مدرن كه ریشه در سوبژكتیویته و موضوعیت نفسانی و نیهیلیسم دارد زمین تا آسمان فاصله دارد و روحانیت و معنویت هنر اسلامی چیزی غیر از روحانیت و معنویت هنر غربی بهویژه نوع و گونهی مدرن آن است.
از اینجا است كه بوركهارت در خطاب به مدرنیستها و نوگرایان مسیحی به قرینه میگوید: دورانی كه سنت و هویت تاریخی و فرهنگی، آن را تعیین نكند، محلی از اعراب ندارد. حقیقت آن است كه حكمت هنری اسلام و نوع تشبیه و تنزیه روحانی این هنر از مبادی الهی آن نشأت مییابد. بنابراین، همهی مسلمانان اصیل باید بدانند هر دور جدیدی كه از خارج الزام و تحمیل شود، چیزی جز دور شیطانی و دجالی نمیتواند بود. 8
معنوی و الهی بودن ممیزهی ذاتی و نه عرضی هنر اسلامی است، بدین معنی كه نقاشی مسیحی نمیتواند از نمونههای سنّتی كه حافظ آن از گزند هرگونه خودبنیادی است، چشم بپوشد. این نمونههای ابدی و ازلی همواره میدان وسیعی به نبوغ ابداعی و نیز به توقعات محیط دینی و مؤمنان مسلمان برای جولان میدهند، تا آنجا كه انتظارات محیط برحق باشد. این قید در دورانی كه برای «زمانهی ما» حق تقریباً نامحدودی قائلاند، حائز اهمیت اساسی است.
عالم اسلامی و آنچه به تفكّر قدسی هنرمندانی چون سنایی و عطار و علیرضا عباسی و بهزاد و محمدحسین اصفهانی و عیسی شیرازی مربوط میشود، ابداً در غم مسائل آنی و روزمره نبود و حتی از آن، مفهومی هم در خیال خود نداشت و شاید بتوان گفت، زمان هنوز از مقولهی مكان محسوب میشد. این بیم كه هنرمند نسخهبدلساز جلوه كند، بیوجه است و همچنین همّوغم «اصالت» و اتصال به مبدأ قدسی كه خلاف پیشداوریهای عصر مدرن است، غایت هنر اسلامی است و ركن و بنیان نهایی این هنر است كه مبدأ را به معاد میپیوندد.
در سراسر تمدن اسلامی و حتی تا اندازهای بعد از سقوط صفویه و اضمحلال تمدن سنّتی اسلامی تا به امروز، هنرمندان از میراث قدیم كه همواره در هر عصر در آنها به چشم كاملترین آثار مینگریستند، نسخه برمیداشتند و محاكات از ابداع اصیل میكردند و با محاكات از آن آثار طبیعتاً وجوهی را كه بیش از دیگر ساحات آن آثار برایشان ظهور و بروز بیشتری داشته، یعنی جنبههایی را كه آنان اساسی تلقی میكردند، نمایان میساختند و به این ترتیب هنر به طور طبیعی دائماً احیا میشد.
در تمدن اسلامی، هر هنرمند در مرتبهی نخست از نقشونگارها و الحان ازلی محاكات و یا ابداع میكرد، تحقیقاً به این سبب كه خود را با آن نمونهها و صورتها یكی كند و به میزانی كه این وحدت و یگانگی مربوط به ذات نمونهها میشد، هنر هنرمند كار و اثری زنده بود. البته تكثیر مكانیكی صورت نمیپذیرفت، بلكه از صافی خیال و قلب مطّهر مؤمن مسلمان میگذشت و با محاكات و ابداع شرایط محسوس هماهنگ میشد. درنهایت آنكه احیای هنر اسلامی صرف محاكات صوری نیست تا با اسقاط اضافات و زواید طبیعی، هنر اسلامی تلقی شود، بلكه در پی سیروسلوكی است كه پیش از هر چیز، تابع شناخت شهودی و اشراقی است. از اینجا اصالت و لطف اثر هنری به معرفت شهودی و حضور حاصل میآید و این خود به معنی انكشاف مجدد حقیقت اسلام و تشرّف دگرباره و تحولیافتهی متناسب با عصر موعود و امام عصرش (عج) است.
هنر دینی و اسلامی اگر هرگونه نسبت خردانگارانه را نگسلد و به سرچشمهی الهام خود كه به حسب وصف هر قدسی در «زمان بیزمان» و روز ازل و سرمد واقع است باز نگردد، احیا نخواهد شد.
پایان تمدن سنّتی اسلامی نه پایان تدین اسلامی
اگر گفتیم تمدن اسلامی گذشته انحطاط پیدا كرده و به پایان رسیده است، در ضمن به آن اشاره داشتیم كه هرگز اسلام در مقام دین كه همواره امكان تكوین تمدنی را داشته، به پایان نرسیده و نخواهد رسید. همان تمدن كهن اسلامی وآثار سنّتی باقیمانده از آن نیز كه بر بنیاد حكمت نبوی است، هنوز میتواند شهروندان نیمهمدرن مسلمان را در این سرزمینها جذب كند، درحالی كه تجلّی دیگری از حقیقت اسلام و آمادهگری برای حضور در افق این حقیقت عالمی نو بر اساس همان اصل نور محمدی پیدا خواهد آورد.
یادداشتها:
1. نام این نقاش را جان هلست نیز خواندهاند.
2. محمد زكی حسن، تاریخ نقاشی در ایران ، ترجمهی ابوالقاسم سحاب (تهران: سحاب كتاب، 1364)، ص152.
3. فلسفهی یونانی قبلاً بهواسطهی نسطوریان و یعقوبیان مسیحی و گروهی از اهلكتاب به نام مصائبیها در حوزهی ترجمه و تألیف صورتی شرقیتر یافته بود.
4. باید عرفان ایرانی و یهودی و مسیحی را نیز به عرفان هندوـ بودایی افزود كه در حكم ماده برای صورت اسلامی در كار آمده است.
5. تاریخ نقاشی در ایران ، ص156.
6. به اعتقاد ثروت عكاشه، نویسندهی كتاب فن التصویر الاسلامی كه با نام نگارگری اسلامی ترجمه شده است (تهران، حوزهی هنری، 1380)، نگارگری عربی به آن سبب رو به انحطاط نهاد كه هنرمندان مملوكی قواعد زیباییشناسی شرق دور را پذیرا نشد و چون با آنها قواعد و عناصر بیگانه برخورد كردند و راه ابداعات نو را خشكاندند (ص332). به اعتقاد اتینگهاوزن در كتاب نقاشی عرب ، عناصری مانند سلطهی بیگانگانی مانند تركان، تیولداری، استبداد و فساد اداری و فزونی مالیات و فقر و فلاكت طبقات كمدرآمد و انتقال راه بازرگانی شرق و غرب از سرزمینهای عربی و رواج مذهب تسنن و تحریم گونههای هنری به سقوط هنر نگارگری عربی مدد رساند (صص366ـ367).
7. هنر به قرینهی حكمت اُنسی آمده است زیرا اساساً شاعرانی مانند عطار و مولوی و حافظ و جامی و شبستری خود به مقام حكیم اُنسی رسیدهاند.
8. در اینجا، با كلمات تیتوس بوركهارت دربارهی احیای هنر مسیحی همسخنی صورت گرفته است؛ رك: هنر مقدس در شرق و غرب (تهران: سروش)، صص211ـ209.
فصلنامه بيناب، شماره7
اما هنر و هنرمند جدید كه صورتهای خیالیاش زبان ساخت اهواء و اختیار نفسانی بشر شد، دیگر نه تنها با روی حق سروكار ندارد، بلكه عالم باقی را نیز به هیچ میگیرد و دودستی به فرش عالم خاكی میچسبد و قربی تا نهایت به نفس امّاره و عالم فانی كه محل ارضای شهوات این نفس ابلیس زده است، پیدا میكند. اساساً با این هنر نمیتوان از عالم كثرت و جهان فانی و نفس و نفسانیت فراتر رفت. گرچه ممكن است در حالت بحرانی، به نحوی از این وضع هنر و هنرمندی جدید بگذرد، امّا این نه از جهت صورت خیالی نفسانی جدید و مدرن بشری است، بلكه بهكل با رجوع به گذشت از این صورت و هنر و حقیقت و زیباییشناسی نفسانی آن در كلّ عالم دارد.
در دو تلقی متفاوت، دوگانگی ویژگیهای هنر اسلامی و هنر غربی را میتوان اجمالاً دریافت. امّا این دو هنر از نظر صورت ظاهری در عصر صفوی به هم آمیختند و چنانكه دیدیم در آغاز با ابداع محمدی و رضا عباسی غلبه با صورت و روح اسلامی هنرهای تجسمی و خیالات و كشف صوری بود، امّا در محمد زمان غلبه با صورت غربی و نفسانی هنر بود؛ بیآنكه فاقد همان عمق نیستانگارانه و خودبنیادانهی این هنر باشد و بر شهود نفسانی تاموتمامی متكی گردد. به همین دلیل تصاویر محمد زمان مانند شخصیت خود وی به روایت تاریخ، متزلزل و بیمارگونه به نظر میرسد.
عجیب آن است كه در آغاز تاریخ جدید ضمن طلب و تمنای بازگشت به گذشته، دو جریان به پیدایی میآید: نخست، جریانی است كه طلب و تمنای دینی دارد و سپس جریانی است كه میخواهد به طبیعتانگاری و عقلاندیشی یونانی رومی كهن بازگردد.
بنا بر سیطرهی حوالت نیستانگاری در تقدیر غربی نهایتاً جریان دینی در پرتستانیسم و دینزدایی مسیحی مسخ میگردد و دین جدید موجب تأسیس تاموتمام نظام مدرن میشود و پس از آنكه مذهب كاتولیكی در آغاز به رنسانس متقدم و متأخر مدد رساند، در مرحلهی دوم مذهب پرتستانی نفس كاتولیسیم و پاپ را برید و عصر خرد و روشنایی كه غلبهی تاموتمام هنر و فلسفهی ناسوتی و دنیوی را به همراه داشت، به فرجام رساند.
مراتب قدسی و ناسوتی و عرفی هنر دینی
شاید چنین به نظر آید كه هنر اسلامی كلاً به معنی هر آنچه كه در عالم و تمدن اسلامی به ظهور آمده، واجد صفت قدسی است، امّا چنین نیست. قدرمسلم آنچه در جهان اسلامی به پیدایی آمده است نه همه قدسی است بلكه شاهد شیطانیترین آثار نیز در این سرزمین هستیم. اگر شاعرانی چون سنایی و عطار به نهایت وادی وجد و حال عشق و فنا و بقا رسیدهاند، امّا شاعرانی شیطانی یا نفسانی چون بشار و ابوالعطاهیه و معری و خیام نیز در میان آمدهاند. دیگر اینكه نباید تصور كرد فقط نقاشی نفسانی و طاغوتانگاری یونانی در هنر تجسمی و موسیقی از سوی قرآن و حضرت نبی ختمی مرتب (ص) و ائمهی معصومین تحریم و تكریه شده است، بلكه قرآن صریحترین موضع را علیه شاعران تابع غاوون و گمراهی و اضلال گرفته است؛ چنانكه تصویرگری بتپرستانه را حجاب و رداع حق تلقی كرده و همراه شراب و قمار بهشدت نفی كرده است. حقیقت آن است كه راه قرآن و هنر اسلامی باید با تلطیف و تصرف و ابداع در مادهی هنر بیگانه به اقامهی عالم دین مدد میرساند و واسطه برای تقرب به حق و حقیقت میشد.
هنرمندان چه در شعر و معماری و چه در نقاشی و موسیقی و غیره بسیار همت خویش را مصروف داشتند تا هنرشان جلوهگاه حقیقت اسلام شود و آنچه در آرای حكیمان اُنسی در باب هنر گفتیم، تحقق پیدا كند. هنر در عالم اسلامی بهتدریج در حقیقت و انكشاف اسماءالحسنای الهی جذب شد و هویت سنّتی و دینی و قدسی خویش را یافت. این هنر در ساحت عرف و طبیعت نیز باید منادی عشق مجازی به مثابهی پلی به عشق حقیقی باشد. بنابراین، نازلترین هنر در عالم اسلامی چونان هنری مباح به كلیت این عالم میپیوندد و نازلتر از آن به دنیای منسوخ ناسوتی یونانی و اساطیری كهن بازمیگردد كه همان هنر حرام است.
در گذر زمان پس از ظهور عالم نفسانی و حوالت جدید، میراث هنر اسلامی به تبع فراموشی تفكر و اسماء وجودی كه در تاریخ اسلام تجلّی و ظهور كرده بود، نهان میشود و بخشی از آن در حكم مادهی هنر جدید و بخشی از آن نیز در حاشیه به حیات خویش ادامه میدهد. امروز آنچه به نام هنرهای سنّتی و صنایعدستی و شعر و موسیقی و نمایش كلاسیك كهن و امثال آن در حاشیه بعضاً چونان آلترناتیوی بیاهمیت تلقی میشود، بخش ثانوی میراث هنر اسلامی است و بخش اول آن نیز در تصرّف هنرمندانی مانند ماتیس و یانی قرار میگیرد و مسخ میشود.
بهاینترتیب مقارن با انحطاط تمدن اسلامی، هنر نیز در حدّ عتیقه و ابزارهای جلب گردشگر و جهانگرد تنزّل پیدا میكند. حتی مسجدها و مكانهای مقدس با نسخههای خطی قرآنی و نگارگرانه برای جلب گردشگر به موزه تبدیل میشود.
پایان تمدن سنتی اسلامی به دست متجددان غربزده
با اینكه تمدن سنّتی اسلامی كه به دست خودمان ویران شده و به پایان رسیده هنوز جاذبههای موزهای و خیالی خویش را كاملاً از دست نداده است، ولی زنده و جاندار و فعال نیز به شمار نمیآید. بیتردید آثار ابنسینا و سهروردی، میرداماد و ملاصدرا در كنار مسجد شیخ لطفالله و مسجد جامع عتیق شیراز و یزد و دیگر آثار بیشمار در موسیقی نظری و نمایش تعزیه با جاذبههای تخیلی هنوز اقلیتی از نخبگان و عامهی مردم جهان را برمیانگیزد. امروزه میلیونها دلار و یورو و پوند را صرف خرید نسخههای خطی و صنایع دستی مانند فرش و اشیاء عتیقه عصر صفوی و سلجوقی میكنند؛ و یادوارهها و سمینارهای مفصلی دربارهی شیخ طوسی و ابنسینا و میرفندرسكی و حاج ملا هادی سبزواری و ابنخلدون و ابنخرم و رضا عباسی و عبدالقادر مراغی و دیگر بزرگان دوران كهن تمدن اسلامی برپا میشود و صدها كتاب دربارهی تمدن اسلامی مانند تمدنهای دیگر تألیف میگردد. امّا تمدنهایی كه هنوز وجوهی از آیینها و ادیان كهن را به صورت نیمهجان و ممسوخ و به دور از ساحات عمومی حیات بشری و درنتیجه عقیم و خصوصی و فردیشده در پی اعصار صیانت كردهاند، عملاً در جهان مدرن از صورتی آلترناتیو با امكانات احیای تمدنی برخوردار نیستند. ولی اسلام هنوز علیرغم فروپاشی تمدّن سنّتی و كهنش، امكانات تاموتمام یك دین جهانی و فراگیر را دارد و میتواند به تناسب فروپاشی و انحطاط و بحران حوالت تاریخی تمدن جدید غرب كه امروز در عصر پستمدرن خویش با خویشتن به چالش افتاده است و بهتدریج موضوعیت خود را از دست میدهد، رخ نماید.
بههرحال، اكنون كه ذات و عوارض و صفات هنر اسلامی در صورِ مختلفش شرح شد و چگونگی غلبهی هنر مدرن را در جامعهی مدرن غربی و جامعهی نیمهمدرنـ نیمه سنّتی شرق، بهخصوص ایران و خاورمیانهی اسلامی دریافتیم، آیا میتوانیم مطرح كنیم كه در جامعهی مدرن فراتر از نیازهای گردشگری، هنر سنّتی و میراث هنر اسلامی پاسخگوی نیازی خواهد بود؟ و اینكه آیا هنر اسلامی ورود به همان هنر سنّتی هزار سال آغازین تاریخ اسلام است یا میتواند گشایندهی افقی نو از عالم و وجود برای آدمی باشد؟
میدانیم كه تمدن اسلامی كهن دیگر به دست خودمان نابود و سپری شده و هنوز هنری نو كه از ذات و صفات هنر اسلامی كهن ولی با صورتی نو برخوردار باشد به حضور نیامده است و همهی آثار هنری اسلامی شناختهشده به عالم كهن میپیوندد كه آن هم فقط اقلیتی را ارضا میكند.
آنچه امروز در جامعههای مدرن مسلماننشین رایج است، شیوههای مدرن شكلی(فیگوراتیو) و انتزاعی(آبستره) اروپایی و آمریكایی است. این شیوهها و سبكها را در دانشگاهها و مؤسسات آموزشی رسمی و كارگاههای و آتلیههای رسمی و غیررسمی نزدیك به مراكز جدید علمی تدریس میكنند؛ در حالی كه مؤسسات سنّتی و اندك مراكز دانشگاهی به هنرهای سنّتی میپردازند. البته فرقی نمیكند: هر دو تقلیدیاند، چه آنها كه از غرب تقلید میكنند و چه آنها كه از شرق و ایران قدیم. ظاهراً گروهی از جریان اول كه اكثریت جامعهی هنریاند، مدعی ابداع آثاری با سبك و شیوهای جهانیاند. جریان دوم كه اقلیت بسیار قلیل جامعهی هنری ما را تشكیل میدهند، همان راه رضا عباسی یا كمالالدین بهزاد را به نحوی تنزلیافته ادامه میدهند و مورد توجه عتیقهفروشان و مجموعهداران نیویورك و لندن و پاریس و برلیناند. درحالی كه گروه اول در همین حدّ نیز مورد توجه گالریها نمیتوانند بود و دچار نحوی افسردگیاند. جالب آن است كه امروز در سرزمینهای اسلامی و شهرهایی كه در آنها بهزاد و سلطان محمد و آقامیرك و رضا عباسی و قاسمعلی به ابداع درخشندهی آثار نگارگری خود پرداخته بودند، اكنون تحت سیطرهی سبكهایی است كه ربطی به عالم قدسی این آثار ندارد و نه تنها نسبتی با معراج آسمانی ندارند بلكه از طبیعت انضمامی نیز بیگانهاند. البته آن هم صرفاً با افتادگی در سطحیت و تقلید سطحی محض بدون انكشاف نیستانگارانهی هستی و عالم مدرن. از همین مراتب است كه موزهی هنرهای معاصر و مسلمانان ایرانی كه روزگاری داعیهی انقلاب اسلامی داشتند، به منحطترین شیوههای هنرهای تجسمی به نام هنر كانسپچوال و مفهومی پناه بردهاند و كسب جمعیت از زلفپریشان هنر پستمدرن و شاید اولترامدرن و ترانسمدرن غرب میكنند!
كوشش نو برای ظهور هنر انقلابی ـ اسلامی
روزگاری كه در پی یك كوشش جهانی معنوی، انقلاب اسلامی در ایران به وقوع پیوست و صورتی از تعهد انقلابی در هنرمندان جوان ایران آشكار گردید، كوشیدند از هنرهای مدرن غربی بهویژه اكسپرسیونیسم و رئالیسم انقلابی بهره جویند و بعضاً با تركیب شیوهی انتزاعی با نمادهای تاریخی اسلامی نظر حضوری خویش را نسبت به جهان اعلام كنند. امّا این تجربه دولت مستعجل بود و بیشتر هنرمندان این جریان پس از انقلاب منفعل شدهاند. بنابراین، بیشتر اینها دنبال هنر مدرناند تا آنكه بخواهند این هنر را به نوعی اسلامی و در حكم مادهی شهود دینی قرار دهند و در آن تصرّف كنند؛ چیزی كه در منشور آغازین هنر انقلاب اسلامی به نظر شهید آوینی رسیده بود.
تأثیر بقایای هنر سنّتی در جامعهی نیمهمدرن ایران
تردیدی نیست كه انباشتگی آثار سنّتی و گسترش بناهای اسلامی مانند مسجدها و كتیبهها و مقرنسها و بناهای عمومی با اصول سنّتی معماری میتواند محیطی نسبتاً معنویتر را برای ایرانیان معاصر و تبعاً برای جامعهی نیمهمدرن ـ نیمهسنّتی ایران كنونی فراهم آورد. امّا با این شیوه، گشایش و فتوحی بنیادی برای ما مهیا نمیشود. راهاندازی پیدرپی قهوهخانههای سنّتی و جشنوارههای مذهبی و آیینی و همایشها و هماندیشیها چیزی جز طریق تأخیر در نفوذ بیشتر حوالت غربی و هنر نفسانی آن نخواهد بود، چنان كه نهضت و جنبشها و نظامهای نیمبند سیاسی دینی معاصر و كنونی در جهان اسلام نیز بیشتر جنبهی مهارشدگی نسبی سیطرهی تاموتمام غربی و استمرار وضع برزخی در سرزمینهای اسلامی را پیدا كردهاند. از اینجا همهی نهضتهای اسلامی تا آنجا كه ممكن است باید به حفظ و صیانت میراث فرهنگی و هنر اسلامی بپردازند و در مرتبهی ثانی به احیای این فرهنگ و هنر بكوشند.
البته بدترین روش آنجاست كه نمایندگان سرزمینهای اسلامی بكوشند تا جدیدترین و مدرنترین جریانهای هنری غرب را به خدمت تبلیغ دینی بگمارند. آنها بهزودی توجه خواهند یافت كه اینگونه امور، فقط گسستگی عقل و خرد دینی سنّتی را از عالم دین و حقیقت تسریع خواهد كرد. بیم آن هست كه تدین مدرن یا دین مدرنشده قربانی گسستگی و اضمحلال عقل سنّتی یا قلب سلیم الهی باشد.
طریقت بازگشت به حقیقت هنر اسلامی، نه ظاهر سنّتی آن
مؤمنان مسلمان و شهروندانِ هرگونه جامعهی دینی و معنوی باید بها و فضیلت تمامی اشیا و اموری را كه مؤید سرمدیت و جاودانگی آن است، به طرزی برجسته و نمایان خاطرنشان سازند. از آن پس، هنر اسلامی و هرگونه هنر دینی كه هنوز نسخ و مسخ نشده است، چون به مبادی قدسی و نمونههای اصلیاش بازگردد، میتواند نه تنها نقش هنر عمومی و جمعی را كه دربرگیرندهی كلّ تمدنی است برعهده گیرد، بلكه تكیهگاهی معنوی باشد كه چون صادقانهتر با سیطرهی صورتهای وهمی دنیای مدرن و جدید به مخالفت برمیخیزد، دوچندان مؤثرتر شوند.
نشانههایی از تحوّلی كه در این جهت پیش میرود شاید در آغاز انقلاب و جنبش هنرهای سنّتی و نگارگری وجود داشت. ما علاقهی روزافزون محافل دینی غیررسمی را به هنرهای سنتی میتوانیم متذكر شویم، امّا تجدید هنر اسلامی فارغ از تجربهی سنّتی و كهن عصر تمدن اسلامی یا وابسته به آن، بدون بیداری روح تأمل و سیر و نظر در بطن اسلام ممكن نیست. بی این مبنا، هرگونه كوشش برای تجدید و احیاء هنر اسلامی ناكام خواهد ماند و چیزی جز نوعی بازسازی صوری بیثمر نخواهد بود. درواقع، آمادهگری برای رسوخ در حقیقت هنر اسلامی و دینی شرق صرفاً بدون توسّل به انكشاف این حقیقت تحویل به امر محال خواهد بود. اینگونه اندیشهی خودبنیادانه همانقدر باطل است كه هنر مدرن غربی در خودبنیادی ذاتی خود كه جز به اهواء نفس ابتدا نمیكند.
با درك اصول حكمت هنر اسلامی چنان كه اشاره كردیم، میتوانیم امكان درك شرایط تجدید و احیاء آن را نیز تمیز دهیم. تصدیق این امر كه هنر اسلامی بتواند انتزاعی باشد، یعنی مجاز و برحق دانستن اینكه هنر اسلامی بهویژه هنرهای تجسّمی اسلامی براساس صُوَر صرفاً انتزاعی و هیولایی بسط و گسترش یابد، محال است. درحقیقت، صُوَر انتزاعی نه تجریدی ماهیت و هویتی نفسانی دارند و راه هنر اسلامی نمیتواند راه انتزاعی و وهمآشفتگی باشد كه بر بنیاد روح نیستانگاری غربی گسترش یافته است؛ آن هم از نوع نیهلیسم و نیستانگاری منفعل نه فعال و انقلابی چپ.
علیرغم نظریههای شبهمدرن یا مدرن هنر، اثر هنرمندانهی دینی از اطوار و اشارات هنرمند ناشی نمیشود، بلكه برعكس، از تصویری باطنی و نمونهی مثالی اثر نشأت میگیرد.
در نظر گروهی از مدرنیستهای اسلامی نیز دورانی كه هنر دینی سنّتی ضرورت داشته سپری شده و درنتیجه اعاده و بازگشت هنر اسلامی سدههای گذشته محال است. آنان میگویند اسلام عصر ما كه با هنرهای انتزاعی و تجریدی بسیاری از اقوام كهن و سنّتی آشنایی یافته، نگرش اساسی را فقط در تصاویر انتزاعی و عاری از هرگونه صورت انضمامی، یا قیاس به سیرت و صورت انضمامی باز تواند یافت. این جماعت درواقع طالب آناند كه هنر اسلامی و روحانیت آن درنظرگاه كاندینسكیوار غربی تجربه شود، یعنی تجربهای محال. حقیقت آن است كه هنر تجریدی اسلامی كه ریشه در سنت حكمت انسی دارد با هنر انتزاعی مدرن كه ریشه در سوبژكتیویته و موضوعیت نفسانی و نیهیلیسم دارد زمین تا آسمان فاصله دارد و روحانیت و معنویت هنر اسلامی چیزی غیر از روحانیت و معنویت هنر غربی بهویژه نوع و گونهی مدرن آن است.
از اینجا است كه بوركهارت در خطاب به مدرنیستها و نوگرایان مسیحی به قرینه میگوید: دورانی كه سنت و هویت تاریخی و فرهنگی، آن را تعیین نكند، محلی از اعراب ندارد. حقیقت آن است كه حكمت هنری اسلام و نوع تشبیه و تنزیه روحانی این هنر از مبادی الهی آن نشأت مییابد. بنابراین، همهی مسلمانان اصیل باید بدانند هر دور جدیدی كه از خارج الزام و تحمیل شود، چیزی جز دور شیطانی و دجالی نمیتواند بود. 8
معنوی و الهی بودن ممیزهی ذاتی و نه عرضی هنر اسلامی است، بدین معنی كه نقاشی مسیحی نمیتواند از نمونههای سنّتی كه حافظ آن از گزند هرگونه خودبنیادی است، چشم بپوشد. این نمونههای ابدی و ازلی همواره میدان وسیعی به نبوغ ابداعی و نیز به توقعات محیط دینی و مؤمنان مسلمان برای جولان میدهند، تا آنجا كه انتظارات محیط برحق باشد. این قید در دورانی كه برای «زمانهی ما» حق تقریباً نامحدودی قائلاند، حائز اهمیت اساسی است.
عالم اسلامی و آنچه به تفكّر قدسی هنرمندانی چون سنایی و عطار و علیرضا عباسی و بهزاد و محمدحسین اصفهانی و عیسی شیرازی مربوط میشود، ابداً در غم مسائل آنی و روزمره نبود و حتی از آن، مفهومی هم در خیال خود نداشت و شاید بتوان گفت، زمان هنوز از مقولهی مكان محسوب میشد. این بیم كه هنرمند نسخهبدلساز جلوه كند، بیوجه است و همچنین همّوغم «اصالت» و اتصال به مبدأ قدسی كه خلاف پیشداوریهای عصر مدرن است، غایت هنر اسلامی است و ركن و بنیان نهایی این هنر است كه مبدأ را به معاد میپیوندد.
در سراسر تمدن اسلامی و حتی تا اندازهای بعد از سقوط صفویه و اضمحلال تمدن سنّتی اسلامی تا به امروز، هنرمندان از میراث قدیم كه همواره در هر عصر در آنها به چشم كاملترین آثار مینگریستند، نسخه برمیداشتند و محاكات از ابداع اصیل میكردند و با محاكات از آن آثار طبیعتاً وجوهی را كه بیش از دیگر ساحات آن آثار برایشان ظهور و بروز بیشتری داشته، یعنی جنبههایی را كه آنان اساسی تلقی میكردند، نمایان میساختند و به این ترتیب هنر به طور طبیعی دائماً احیا میشد.
در تمدن اسلامی، هر هنرمند در مرتبهی نخست از نقشونگارها و الحان ازلی محاكات و یا ابداع میكرد، تحقیقاً به این سبب كه خود را با آن نمونهها و صورتها یكی كند و به میزانی كه این وحدت و یگانگی مربوط به ذات نمونهها میشد، هنر هنرمند كار و اثری زنده بود. البته تكثیر مكانیكی صورت نمیپذیرفت، بلكه از صافی خیال و قلب مطّهر مؤمن مسلمان میگذشت و با محاكات و ابداع شرایط محسوس هماهنگ میشد. درنهایت آنكه احیای هنر اسلامی صرف محاكات صوری نیست تا با اسقاط اضافات و زواید طبیعی، هنر اسلامی تلقی شود، بلكه در پی سیروسلوكی است كه پیش از هر چیز، تابع شناخت شهودی و اشراقی است. از اینجا اصالت و لطف اثر هنری به معرفت شهودی و حضور حاصل میآید و این خود به معنی انكشاف مجدد حقیقت اسلام و تشرّف دگرباره و تحولیافتهی متناسب با عصر موعود و امام عصرش (عج) است.
هنر دینی و اسلامی اگر هرگونه نسبت خردانگارانه را نگسلد و به سرچشمهی الهام خود كه به حسب وصف هر قدسی در «زمان بیزمان» و روز ازل و سرمد واقع است باز نگردد، احیا نخواهد شد.
پایان تمدن سنّتی اسلامی نه پایان تدین اسلامی
اگر گفتیم تمدن اسلامی گذشته انحطاط پیدا كرده و به پایان رسیده است، در ضمن به آن اشاره داشتیم كه هرگز اسلام در مقام دین كه همواره امكان تكوین تمدنی را داشته، به پایان نرسیده و نخواهد رسید. همان تمدن كهن اسلامی وآثار سنّتی باقیمانده از آن نیز كه بر بنیاد حكمت نبوی است، هنوز میتواند شهروندان نیمهمدرن مسلمان را در این سرزمینها جذب كند، درحالی كه تجلّی دیگری از حقیقت اسلام و آمادهگری برای حضور در افق این حقیقت عالمی نو بر اساس همان اصل نور محمدی پیدا خواهد آورد.
یادداشتها:
1. نام این نقاش را جان هلست نیز خواندهاند.
2. محمد زكی حسن، تاریخ نقاشی در ایران ، ترجمهی ابوالقاسم سحاب (تهران: سحاب كتاب، 1364)، ص152.
3. فلسفهی یونانی قبلاً بهواسطهی نسطوریان و یعقوبیان مسیحی و گروهی از اهلكتاب به نام مصائبیها در حوزهی ترجمه و تألیف صورتی شرقیتر یافته بود.
4. باید عرفان ایرانی و یهودی و مسیحی را نیز به عرفان هندوـ بودایی افزود كه در حكم ماده برای صورت اسلامی در كار آمده است.
5. تاریخ نقاشی در ایران ، ص156.
6. به اعتقاد ثروت عكاشه، نویسندهی كتاب فن التصویر الاسلامی كه با نام نگارگری اسلامی ترجمه شده است (تهران، حوزهی هنری، 1380)، نگارگری عربی به آن سبب رو به انحطاط نهاد كه هنرمندان مملوكی قواعد زیباییشناسی شرق دور را پذیرا نشد و چون با آنها قواعد و عناصر بیگانه برخورد كردند و راه ابداعات نو را خشكاندند (ص332). به اعتقاد اتینگهاوزن در كتاب نقاشی عرب ، عناصری مانند سلطهی بیگانگانی مانند تركان، تیولداری، استبداد و فساد اداری و فزونی مالیات و فقر و فلاكت طبقات كمدرآمد و انتقال راه بازرگانی شرق و غرب از سرزمینهای عربی و رواج مذهب تسنن و تحریم گونههای هنری به سقوط هنر نگارگری عربی مدد رساند (صص366ـ367).
7. هنر به قرینهی حكمت اُنسی آمده است زیرا اساساً شاعرانی مانند عطار و مولوی و حافظ و جامی و شبستری خود به مقام حكیم اُنسی رسیدهاند.
8. در اینجا، با كلمات تیتوس بوركهارت دربارهی احیای هنر مسیحی همسخنی صورت گرفته است؛ رك: هنر مقدس در شرق و غرب (تهران: سروش)، صص211ـ209.
فصلنامه بيناب، شماره7