PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : >> تقديم با عشق <<



صفحه ها : 1 [2] 3

NIMA.N
08-11-2009, 03:02 PM
پیرمرد لاغر و رنجور با دسته گلی بر زانو روی صندلی اتوبوس نشسته بود . دختری جوان، روبه روی او، چشم از گل ها بر نمی داشت. وقتی به ایستگاه رسیدند، پیرمرد بلند شد، دسته گل را به دختر داد و گفت: می دانم از این گل ها خوشت آمده است. به زنم می گویم كه دادم شان به تو. گمانم او هم خوشحال می شود. دختر جوان دسته گل را پذیرفت و پیرمرد را نگاه كرد كه از پله‏های اتوبوس پایین می رفت و وارد قبرستان كوچك شهر می شد.

NIMA.N
08-11-2009, 03:03 PM
وقتي كودك خوبي مي ميرد يك فرشته از بهشت به زمين مي آيد، و كودك مرده را در آغوش ميگيرد... بال هاي بزرگ و سفيدش را باز مي كند و از بالاي هر چيزي كه كودك به آن ها عشق مي ورزيده پرواز ميكند...، فرشته يك مشتِ پر گل مي چيند، و آن ها را به بالا، به پيش قادر مطلق، مي برد. آن ها ميتوانند، در بهشت زيباتر از زمين شكوفه بدهند، و خداوند همه آن گل ها را به قلب خود مي فشارد. اما او آن گلي را كه بيشتر از همه دوست دارد را مي بوسد... و سپس به آن گل صدا عطا مي كند تا در بزرگترين هم سرايي ستايش خداوند شركت كند... گل ها نمادي از انسان ها هستند، خداوند همه انسان ها را دوست دارد اما آنهايي را كه بيشتر دوست دارد را وقف ستايش خود ميكند. فرشته همان طور كه كودكي مرده را بالا، بسوي بهشت، مي برد، به كودك گفت: ” نگاه كن“ كودك صدايش را شنيد و چشمهايش را باز كرد، مثل اين كه در يك رويا بود ... آنها از بالاي مكانهايي كه كودك بازي مي كرد، پرواز كردند و به ميان باغ هايي با گل هاي زيبا رفتند. فرشته پرسيد: ـ كداميك از اين گلها را بايد با خود ببريم تا در بهشت بكاريم؟ آن نزديكيها يك بوته ي زيبا و باريك گل رز ايستاده بود. اما دستي نا بكار ساقه اش را شكسته بود، و به همين خاطر همه غنچه هاي نيمه بازش پژمرده شده و در اطراف آويزان بودند. كودك گفت: - گل بيچاره! اين را بردار، ممكن است در آنجا گل بدهد و رشد كند. فرشته آن گل را برداشت و كودك را بوسيد. آنها تعدادي از گل هاي شكسته ي پر پشت را چيدند، همچنين چند بنفشه وحشي و گل لاله ي تحقير شده اي را هم با خود بردند. كودك گفت: - حالا ما يك دسته گل داريم. فرشته سرش را از روي تصديق تكان داد. ولي به سوي بهشت پروازنكرد.... شب كاملا آرامي بود. آنها درآن شهر بزرگ ماندند و به طرف كوچه ي باريك محله هاي پايين شهر پرواز كردند. جايي كه انبوهي از پوشال و كاه ،غبار وخاكروبه ها جمع شده بود، آنجا تكه هاي بشقاب، خرده هاي گچ، لباس هاي مندرس و كهنه و كلاه هاي قديمي ريخته بود و همه اين چيزها منظره كوچه را به هم زده بود... و فرشته از ميان همه ي اين چيزهاي آشفته به تكه هايي از يك گلدان شكسته و تكه كلوخي كه از آن به بيرون خم شده بود، اشاره كرد. كلوخ با ريشه هاي قوي اما خشك شده ي يك گل صحرايي سرِ جايش نگه داشته شده بود و چون گل خشك شده بود كسي به آن محلي نمي گذاشت و دور انداخته شده بود. فرشته گفت: - آن گل حشك شده را با خودمان مي بريم. علتش را همان طور كه به پيش ميرويم برايت مي گويم... آن پايين در آن كوچه باريك، در زير زميني نمور، پسر بيمار و فقيري زندگي ميكرد. او از كودكي فلج بود. فقط وقتي حالش خيلي خوب بود ميتوانست، با تكيه بر چوب دستي اش، چند بار بالا و پايين اتاق برود... و اين حداكثر كاري بود كه او ميتوانست انجام دهد. براي چند روزي در تابستان اشعه هاي خورشيد به درون زيرزمين رخنه ميكردند و وقتي پسر كوچك آنجا در زير تابش خورشيد مينشست، دستش را جلوي صورتش مي گرفت و به خوني كه در انگشتانش جاري بود نگاه مي كرد و مي گفت:” آره، امروز اون بيرون اومده!“ او جنگل را با زيبايي سبز بهاريش مي شناخت، تنها به اين خاطر كه پسر كوچك همسايه اولين شاخه ي سبز يك درخت آلش را برايش آورده بود و او آن را بالاي سرش مي گرفت و خود را در روياهايش در جنگلي از درختان آلش مي ديد. جايي كه خورشيد مي درخشيد و پرندگان آواز مي خواندند... در يك روز بهاري پسر همسايه برايش گلهاي صحرايي آورد كه اتفاقا يكي از گل ها با ريشه بود. بنابراين در يك گلدان كنار تخت نزديك پنجره كاشته شد و رشد كرد. رشد كرد و شاخه هاي جديدي داد و هر سال گل هاي تازه مي داد و بزرگتر مي شد. براي پسر بيمار آن گل تبديل به عالي ترين گل روي زمين شد. آن گل تنها گنج كوچك زميني اش بود. به آن آب مي داد، و مراقبش بود و گل نيز مي كوشيد تا از حداقل نوري كه از پنجره باريك مي تابيد نهايت استفاده كند. گل در روياهاي پسر پرواز مي كرد و فقط براي شاد كردن پسر بود كه رشد مي كرد و بوي خوش در اطراف مي پراكند. و زماني رسيد كه خداوند پسر را به سوي خودش فرا خواند. و الان يك سال است كه او پيش قادر مطلق است. براي يك سال گل در كنار پنجره فراموش شده ماند، و پژمرد. به همين خاطر در كوچه انداخته شد. و اين همان گل بيچاره است كه در دسته گلمان گذاشتيمش. اين گل نسبت به ساير گلهاي باغ ملكه شادي بيشتري توليد كرده و بخشيده است. كودك پرسيد : - اما، تو همه اين چيز ها را از كجا مي داني؟ فرشته گفت: - من مي دانم، چون من همان پسري بودم كه بر روي چوب دستي راه مي رفت. من گلم را خوب مي شناسم. كودك چشم هايش را باز كرد و به صورت شاد و با شكوه فرشته نگاه كرد. در همين لحظه آنها به مكاني داخل شدند كه پر از شادي و آرامش بود. خداوند كودك مرده را در آغوش گرفت سپس او مثل فرشته دو بال در آورد. و دست در دست فرشته پرواز كرد. قادر مطلق گل صحرايي پژمرده را بوسيد، پس از اين بوسه بود كه گل صدادار شد و با آزادي و شادي بيشتري در همسرايي فرشتگان دور و نزديك هم آواز شد. كودك و گل صحرايي خوشحال بودند و آواز مي خواندند.

NIMA.N
08-11-2009, 03:03 PM
کرگدن گفت: نه امکان ندارد کرگدن ها نمی توانند با کسی دوست بشوند. دم جنبانک گفت: اما پشت تو میخارد.لای چین های پوستت پر از حشره های ریز است. یکی باید پشت تو را بخاراند. یکی باید حشره های تورا بردارد. کرگدن گفت: اما من نمی توانم با کسی دوست بشوم. پوست من خیلی .... است. همه به من می گویند پوست ..... دم جنبانک گفت: اما دوست عزیز, دوست داشتن به قلب مربوط میشه نه به پوست. کرگدن گفت: ولی من که قلب ندارم, من فقط پوست دارم. دم جنبانک گفت: این امکان نداره, همه قلب دارند. کرگدن گفت: کو کجاست, من که قلب خودم رو نمی بینم. دم جنبانک گفت: خوب, چون از قلبت استفاده نمیکنی, قلبت رو نمی بینی. ولی من مطمینم که زیر این پوست .... یکقلب نازک داری.کرگدن گفت: نه, من قلب نازک ندارم, من حتما یه قلب .... دارم. دم جنبانک گفت: نه, تو حتما یک قلب نازک داری, چون به جای اینکه دم جنبانک رو بترسونی, به جای اینکه لگدش کنی, به جای اینکهدهن گشاد و گندت رو باز کنی و اون رو بخوری, داری باهاش حرف میزنی.کرگدن گفت: خوب این یعنی چی؟ دم جنبانک گفت: وقتی که یه کرگدن پوست ...., یه قلب نازک داره یعنی چی؟ یعنی اینکه میتونه دوست داشته باشه, میتونه عاشق بشه.کرگدن گفت: اینا که میگی یعنی چی؟ دم جنبانک گفت: یعنی... بذار رو پوست .... قشنگت بشینم , بذار... کرگدن چیزی نگفت. یعنی داشت دنبال یه جمله مناسب میگشت. فکر کرد بهتره همون اولین جملشو بگه. اما دم جنبانک پشت کرگدن نشسته بود و داشت پشتش رو میخاروند. داشت حشره های ریز لای چین های پوستش رو بر می داشت. کرگدن احساس کرد چقدر خوشش میاد. اما نمیدونست از چی خوشش میاد. کرگدن گفت: اسم این دوست داشتنه؟ اسم اینکه من دلم میخواد تو روی پشت من بمونی و مزاحمهای کوچولوی پشتم رو بخوری؟ دم جنبانک گفت: نه اسم این نیازه, من دارم به تو کمک میکنم و تو از اینکه نیازت برطرف میشه احساس خوبی داری. یعنی احساس رضایت میکنی, اما دوست داشتن از این مهمتره. کرگدن نفهمید که دم جنبانک چی میگه. روزها گذشت, روزها, هفته ها و ماهها و دم جنبانک هر روز میآمد و پشت کرگدن می نشست. هرروز پشتش رو می خاروند و هرروز حشره های کوچیکه مزاحم رو از لابلای پوست ....ش بر میداشت و کرگدن هرروز احساس خوبی داشت. یک روز کرگدن به دم جنبانک گفت: به نظر تو این موضوع که کرگدنی از اینکه دم جنبانکی پشتش رو می خارونه وحشره های مزاحمش رو میخوره احساس خوبی داره, برای یه کرگدن کافیه؟دم جنبانک گفت: نه, کافی نیست.کرگدن گفت: درسته کافی نیست. چون من حس میکنم چیزای دیگه ای هم دوست دارم. راستش من بیشتر دوست دارم تورو تماشا کنم. دم جنبانک چرخی زد و پرواز کرد, چرخی زد و آواز خوند, جلوی چشمای کرگدن. کرگدن تماشا کردو تماشا کردو تماشا کرد. اما سیر نشد. کرگدن می خواست همین طور تماشا کنه. کرگدن با خودش فکر کرد: این صحنه قشنگ ترین صحنه دنیاست و این دم جنبانک قشنگ ترین دم جنبانک دم جنبانک دنیا و او خوشبخت ترین کرگدن روی زمین. وقتی که کرگدن به اینجا رسید احساس کرد که یه چیز نازکاز چشمش افتاد.کرگدن ترسیدو گفت: دم جنبانک, دم جنبانک عزیزم, من قلبم رو دیدم,همون قلب نازکم رو که میگفتی, اما قلبم از چشمم افتاد. حالا چکار کنم؟ دم جنبانک برگشت و اشکهای کرگدن رو دید. آمد و روی سر اون نشست و گفت: غصه نخور دوست عزیز, تو یه عالم از این قلبای نازک داری

NIMA.N
08-11-2009, 03:03 PM
دختر با نا امیدی و عصبانیت به پسر که روبرویش ایستاده بود نگاه می کرد کاملا از او نا امید شده بود از کسی که آنقدر دوستش داشت و فکر می کرد
که او هم دوستش دارد ولی دقیقا موقعی که دختر به او نیاز داشت دختر را تنها گذاشت از بعد از پیوند کلیه در تمام مدتی که در بیمارستان بستری بود همه به عیادتش آمده بودن غیر از پسر چشمهایش همیشه به دری بود که همه از آن وارد می شدند غیر از کسی که او منتظرش بود حتی بعد از مرخص شدن از بیمارستان به خودش گفته بود که شاید پسر دلیل قانع کننده ای داشته باشد ولی در برابر تمام پرسشهایش یا سکوت بود یا جوابهای بی سر و ته که خود دختر هم به احمقانه بودن آنها اعتراف داشت تحمل دختر تمام شده بود به پسر گفت که دیگر نمی خواهد او را ببیند به او گفت که از زندگی اش خارج شود به نظر دختر پسر خاله اش که هر روز به عیادتش آمده بود با دسته گلهای زیبا بیشتر از پسر لایق دوست داشتن بود دختر در حالت عصبی به پهلوی پسر ضربه ای زد زانوهای پسر لحظه ای سست شد و رنگش پرید چشمهایش مثل یخ بود ولی دختر متوجه نشد چون دیگر رفته بود و پسر را برای همیشه ترک کرده بود دختر با خود فکر می کرد که چه دنیای عجیبی است در این دنیا که آدمهایی غریبه پیدا می شوند که کلیه اش را مجانی اهدا می کند بدون اینکه حتی یک تومان پول بگیرد و حتی قبول نکرده بود که دختر برای تشکر به پیشش برود و یا پسر خا له اش با آن همه احساس و ابراز محبت و آنوقت او عاشق بی احساس ترین آدم دنیا شده بود در همین حال پسر از شدت ضعف روی زمین نشسته بود و خونهایی را که از پهلویش می آمد را پاک می کرد و پسر همچنان سر قولی که به خودش داده بود پا بر جا بود او نمی خواست دختر تمام عمر خود را مدیون او بماند....

NIMA.N
08-11-2009, 03:04 PM
الو سلام
منزل خداست؟
این منم مزاحمی که آشناست
هزار دفعه این شماره را دلم گرفته است
ولی هنوز پشت خط در انتظار یک صداست
شما که گفته اید پاسخ سلام واجب است
به ما که می رسد، حساب بندهایتان جداست؟
الو
دوباره قطع و وصل تلفنم شروع شد
خرابی از دل من است یا که عیب سیم هاست؟
چرا صدایتان نمی رسد کمی بلندتر
صدای من چطور؟ خوب و صاف و واضح و رساست؟
اگر اجازه می دهی برایت درد دل کنم
شنیده ام که گریه بر تمام دردها شفاست
دل مرا بخوان به سوی خود تا که سبک شوم
پناهگاه این دل شکسته خانه ی شماست
الو، مرا ببخش، باز هم مزاحمت شدم دوباره زنگ می زنم، دوباره، تا خدا خداست .
__________________

NIMA.N
08-11-2009, 03:04 PM
اي تنها مسا فر سرزمين دلتنگيهايم. اي تنها ماواي لحظات من. اي تپش اميد در وسعت بيکرانه غمهايم خالصانه مي پرستم تو را و تنها به خاطر تو نفس مي کشم به زندگي عشق مي ورزم تا روزي که از قفس تن و دنياي خاکي آزاد شوم و در آغوش ، تو را گيرم.
باور کن هم نقس شيرين زبانم تو کسي هستي که ستاره هاي آسمان بي تو خاموشند و با آمدن تو باز چشمک مي زنند. نمي دانم تو چه هستي ؟ که هر وقت گريه ام مي کني ابرهاي آسمان از عاطفه و عشق بر من مي بارنند و با خنده تو احساس مي کنم خورشيد در کنار من است . تا وقتي که غمگيني بزرگترين غصه هاي عالم به دوش من است. و اشکي به امتداد آسمان دلتنگي سهم من از زندگي است. من از توفقط بها نه اي مي خواهم براي گريستن.دلم برايت تنگ است. من براي تو مي نويسم از زندگي از عشق از عاشقي و از دل ديوانه ام.
نگاههاي دلنشين تو دلم را پاک کرد.و از آن لحظه تا کنون در عشقت مي سوزم . قلبم به ياد تو مي تپد و و نگاهم تو را مي جويد.هنگامي که زندگيم به شبهاي تيره و تار شباهت داشت و زماني هنگامي که مرگ را از ديده گانم به خود نزديک مي يافتم عشق تو در آسمان تيره و ظلماني وجودم طلوع کرد ودر عشق مقدس تو زندگي از دست يافته ام را يافتم
وجود تو نگاهه تو آغوشه تو هر کدام رشته عمر مرا بدست گرفته و طراوت و شيريني بر زندگيم بخشيده است قلب و روح من به آرزوي تو زنده خواهد ماند
امشب غريبا نه در ظلمت و در خلوت تنهايي پيک غم را مي جويم غافل از آن که غم در من زندگاني مي کند امشب از هر نسيم که مي ورزد تو را مي پرسم و از تو خبر مي گيرم
عاشقم عاشق ستاره صبح عاشق ابري سرگردان عاشق دانه هاي باران
عاشق هر چه نام توست بر آن.

NIMA.N
08-11-2009, 03:05 PM
در خراب آباد دل بسي زيستم و با هر جام صبوحي او در صحنه زندگي مست شدم و مجنون نگاهش شدم . اسير كلامش شدم با نامش خود را تسلي دادم با يادش ماه و خورشيد را به يكديگر رساندم اما او چون غزالي كه از صياد گريزان است همواره از يادم گريزان است با چشمانم برايش كمند مي افكنم اما اين غزال بر باد سوار است و من نشسته برخاك . او هم آغوش افلاك من هم جوار خار دربر دلدار .
در ساحل زيباي دلم كلبه اي ساختم حقيرانه و در وراي ذهنم حصاري ساختم تا دست تطاولگر زمانه ياد ش را از من به يغما نبرد . در دالان هاي خيال شمعي برافروختم تا سيرت زيبايش بر من متجلي شود .
زورق گمگشته من در طوفان بي تو دوام نمي آورد . بادبانهايش تكه پاره تنش شكسته است . ليكن نمي خواهم تنها يادگارت هم در کشاکش ابرهاي لجوج فراموشي فنا شود

NIMA.N
08-11-2009, 03:05 PM
زیبا ترین قلب
روزي مرد جواني وسط شهري ايستاده بود و ادعا مي كرد كه زيبا ترين قلب را درتمام آن منطقه دارد.
جمعيت زياد جمع شدند. قلب او كاملاً سالم بود و هيچ خدشه‌اي بر آن وارد نشده بود و همه تصديق كردند كه قلب او به راستی زيباترين قلبي است كه تاكنون ديده‌اند. مرد جوان با كمال افتخار با صدايي بلند به تعريف قلب خود پرداخت.
ناگهان پير مردي جلوي جمعيت آمد و گفت كه قلب تو به زيبايي قلب من نيست. مرد جوان و ديگران با تعجب به قلب پير مرد نگاه كردند قلب او با قدرت تمام مي‌تپيد اما پر از زخم بود. قسمت‌هايي از قلب او برداشته شده و تكه‌هايي جايگزين آن شده بود و آنها به راستی جاهاي خالي را به خوبي پر نكرده بودند براي همين گوشه‌هايی دندانه دندانه درآن ديده مي‌شد. در بعضي نقاط شيارهاي عميقي وجود داشت كه هيچ تكه‌اي آن را پرنكرده بود، مردم كه به قلب پير مرد خيره شده بودند با خود مي‌گفتند كه چطور او ادعا مي‌كند كه زيباترين قلب را دارد؟
مرد جوان به پير مرد اشاره كرد و گفت تو حتماً شوخي مي‌كني؛ قلب خود را با قلب من مقايسه كن؛ قلب تو فقط مشتي رخم و بريدگي و خراش است .
پير مرد گفت: درست است. قلب تو سالم به نظر مي‌رسد اما من هرگز قلب خود را با قلب تو عوض نمي‌كنم. هر زخمي نشانگر انساني است كه من عشقم را به او داده‌ام، من بخشي از قلبم را جدا كرده‌ام و به او بخشيده‌ام. گاهي او هم بخشي از قلب خود را به من داده است كه به جاي آن تكه‌ي بخشيده شده قرار داده‌ام؛ اما چون اين دو عين هم نبوده‌اند گوشه‌هايي دندانه دندانه در قلبم وجود دارد كه برايم عزيزند؛ چرا كه ياد‌آور عشق ميان دو انسان هستند. بعضي وقتها بخشي از قلبم را به كساني بخشيده‌ام اما آنها چيزی از قلبشان را به من نداده‌اند، اينها همين شيارهاي عميق هستند. گرچه دردآور هستند اما ياد‌آور عشقي هستند كه داشته‌ام. اميدوارم كه آنها هم روزي بازگردند و اين شيارهاي عميق را با قطعه‌ای كه من در انتظارش بوده‌ام پركنند، پس حالا مي‌بيني كه زيبايي واقعي چيست؟
مرد جوان بي هيچ سخني ايستاد، در حالي كه اشك از گونه‌هايش سرازير مي‌شد به سمت پير مرد رفت از قلب جوان و سالم خود قطعه‌ای بيرون آورد و با دستهاي لرزان به پير مرد تقديم كرد پير مرد آن را گرفت و در گوشه‌اي از قلبش جاي داد و بخشي از قلب پير و زخمي خود را به جاي قلب مرد جوان گذاشت ..
مرد جوان به قلبش نگاه كرد؛ ديگر سالم نبود، اما از هميشه زيباتر بود زيرا كه عشق از قلب پير مرد به قلب او نفوذ كرده بود..

NIMA.N
08-11-2009, 03:06 PM
روزی هنگام سحرگاهان رب النوع سبیده دم از نزدیکی گل سرخ شکفته ای می گذشت. سه قطره آب بر روی گل مشاهده نمود که او را صدا کردند. -چه می گویید ای قطرات درخشان؟ -می خواهیم در میان ما حکم شوی. -مطلب چیست؟ -ما سه قطره ایم که هر یک از جایی آمده ایم: می خواهیم بدانیم کدام بهتریم. -اول تو خود را معرفی کن. یکی از قطرات جنبشی کرد و گفت: -من از ابر فرود آمده ام. من دختر دریا و نماینده اقیانوس مواجم. دومی گفت: -من ژاله و پیشرو بامدادم. مرا مشاطه ی صبح و زینت بخش ریاحین و ازهار می نامند. -دخترک من! تو کیستی؟ -من چیزی نیستم. من از چشم دختری افتاده ام. نخستین بار تبسمی بودم مدتی دوستی نام داشتم اکنون اشک نامیده می شوم. دو قطره اولی از شنیدن این سخنان خندیدند اما رب النوع قطره ی سومی را به دست گرفت و گفت: -هان! به خود باز آیید و خود ستایی ننمایید این از شما پاکیزه تر و گرانبهاتر است. -اولی گفت: من دختر دریا هستم. -من دختر آسمانم. -رب النوع گفت: چنین است اما این بخار لطیفی است که از قلب برخاسته و از مجرای دیده فرود آمده است! این بگفت و قطره اشک را مکید و از نظر غایب گشت.
(ترجمه ی شعر قطرات سه گانه اثر تریللو شاعر ایتالیایی که یوسف اعتصام الملک پدر پروین اعتصامی آن را ترجمه و در مجله ی بهار چاپ کرده است)

NIMA.N
08-11-2009, 03:06 PM
اين قفسه سينه که می بينی يه حکمتی داره. خدا وقتی آدمو آفريد سينه اش قفسه نداشت. يه پوست نازک بود رو دلش. يه روز آدم عاشق دريا شد. اونقدر که با تموم وجودش خواس تنها چيز با ارزشی که داره بده به دريا. پوست سينه شو دريد و قلبشو کند و انداخ تو دريا. موجی اومد و نه دلی موند و نه آدمی. خدا... دل آدمو از دريا گرف و دوباره گذاش تو سينش. آدم دوباره آدم شد. ولی امان از دست اين آدم. دو روز بعد آدم عاشق جنگل شد. دوباره پوست نازک تنشو جر داد و دلشو پرت کرد ميون جنگل. باز نه دلی موند و نه آدمی. خدا ديگه کم کم داشت عصبانی ميشد. يه بار ديگه دل آدمو برداشت و محکم گذاشت تو سينه اش. ولی مگه اين آدم, آدم می شد. اين بار سرشو که بالا کرد يه دل که داش هيچی با صد دلی که نداش عاشق آسمون شد. همه اخم و تخم خدا يادش رفت و پوست سينه شو جر داد و باز دلشو پرت کرد ميون آسمون. دل آدم مثه يه سيب سرخ قل خورد و قل خورد و افتاد تو دامن خدا. نه ديگه... خدا گف... اين دل واسه آدم ديگه دل نمی شه. آدم دراز به دراز چش به آسمون رو زمين افتاده بود. خدا اين بار که دل رو گذاش سرجاش بس که از دس آدم ناراحت بود يه قفس کشيد روش که ديگه آها ديگه... بسه. آدم که به خودش اومد ديد ای دل غافل... چقدر نفس کشيدن واسش سخت شده. چقد اون پوست لطيف رو سينش سفت شده. دس کشيد به رو سينشو وقتی فهميد چی شده يه يه آهی کشيد... يه آهی کشيد همچين که از آهش رنگين کمون درس شد. و اين برای اولين بار بود که رنگين کمون قبل از بارون درس شد. بعد هی آدم گريه کرد هی آسمون گريه کرد. روزها و روزها گذشت و آدم با اون قفس سنگين خسته و تنها روی زمين سفت خدا قدم می زد و اشک می ريخت. آدم بيچاره دونه دونه اشکاشو که می ريخ رو زمين و شکل مرواری می شد برمی داش و پرت می کرد طرف خدا تو آسمون. تا شايد دل خدا واسش بسوزه و قفسو برداره. اينطوری بود که آسمون پر از ستاره شد. ولی خدا دلش واسه آدم نسوخ که خلاصه يه شب آدم تصميم خودشو گرف. يه چاقو برداشت و پوست سينشو پاره کرد. ديد خدا زير پوستش چه ميله های محکمی گذاشته... دلشو ديد که اون زير طفلکی مثه دل گنجش می زد و تالاپ تولوپ می کرد. انگشتاشو کرد زير همون ميله ای که درس روی دلش بود و با همه زوری که داش اونو کند. آخ... اونقد دردش اومد که ديگه هيچی نفهميد و پخش زمين شد. ... خدا ازون بالا همه چی رو نيگا می کرد. دلش واسه آدم سوخت. استخونو برداشت و ماليد به دريا و آسمون و جنگل. يهو همون تيکه استخون روی هوا رقصيد و رقصيد. چرخيد و چرخيد. آسمون رعد زد و برق زد. دريا پر شد از موج و توفان و درختای جنگل شروع کردن به رقصيدن. همون تيکه استخون يواش يواش شکل گرفتو شد و يه فرشته٬ با چشای سياه مثه شب آسمون٬ با موهای بلند مثه آبشار توی جنگل٬ اومد جلو و دس کشيد روی چشای بسته آدم. آدم که چشاشو باز کرد اولش هيچی نفهميد. هی چشاشو ماليد و ماليد و هی نيگا کرد. فرشته رو که ديد با همون يه دل که نه با صد تا دلی که نداشت عاشقش شد. همون قد که عاشق آسمون و دريا و جنگل شده بود. نه... خيلی بيشتر. پاشد و فرشته رو نيگا کرد. دستشو برد گذاشت روی دلش همونجا که استخونشو کنده بود. خواس دلشو دربياره و بده به فرشته. ولی دل آدم که از بين اون ميله ها در نميومد. بايد دوسه تا ديگه ازونا رو هم ميکند. تا دستشو برد زير استخون قفس سينش فرشته خرامون خرامون اومدجلو. دستاشو باز کرد و آدمو بغل کرد. سينشو چسبوند به سينه آدم. خدا ازون بالا فقط نيگا می کرد با يه لبخند رو لبش. آدم فرشته رو بغل کرد. دل آدم يواش و يواش نصفه شد و آروم آروم خزيد تو سينه فرشته خانوم. فرشته سرشو آورد بالا و توی چشای آدم نيگا کرد. آدم با چشاش می خنديد. فرشته سرشو گذاش رو شونه آدم و چشاشو بست. آدم يواشکی به آسمون نيگا کرد و از ته دلش دس خدا رو بوسيد. اونجا بود که برای اولين بار دل آدم احساس آرامش کرد. خدا پرده آسمونو کشيد و آدمو با فرشتش تنها گذاش. ماهم آدمو با فرشتش تنها می ذاريم.
__________________

NIMA.N
08-11-2009, 03:07 PM
روزي حضرت سليمان (ع ) در کنار دريا نشسته بود، نگاهش به مورچه اي افتاد که دانه گندمي را باخود به طرف دريا حمل مي کرد. وقتی که نزديک آب رسيد. در همان لحظه قورباغه اي سرش را از آب دريا بيرون آورد و دهانش را گشود، مورچه به داخل دهان او وارد شد، و قورباغه به درون آب رفت.
سليمان شگفت زده فکر مي کرد، ناگاه ديد آن قورباغه سرش را از آب بيرون آورد و دهانش را گشود، آن مورچه از دهان او بيرون آمد، ولي دانه ي گندم را همراه خود نداشت .
سليمان(ع) آن مورچه را طلبيد و علت را پرسيد.
مورچه گفت: "اي پيامبر خدا، در قعر اين دريا سنگي تو خالي وجود دارد که و کرمي درون آن زندگي ميکند. او نمي تواند از آنجا خارج شود و من روزي او را حمل ميکنم. خداوند اين قورباغه را مامور کرده مرا درون آب دريا و به سوي آن کرم ببرد.
اين قورباغه مرا به کنار سوراخي که در آن سنگ است مي برد و دهانش را به درگاه آن سوراخ مي گذارد من از دهان او بيرون آمده و خود را به آن کرم مي رسانم و دانه گندم را نزد او میبرم و سپس به دهان همان قورباغه که در انتظار من است باز می گردم که مرا از آب دريا بیرون آورد."
سليمان به مورچه گفت: (( وقتي که دانه گندم را براي آن کرم ميبري آيا سخني از او شنيده اي؟ ))
مورچه: او مي گويد:
اي خدايي که رزق و روزي مرا درون اين سنگ در قعر اين دريا فراموش نمي کني رحمتت را نسبت به بندگان با ايمانت فراموش نکن.

NIMA.N
08-11-2009, 03:07 PM
پسر بچه ای وارد بستنی فروشی شد و پشت میزی نشست، از پیش خدمت پرسید: « یک بستنی میوه ای چند است؟ »
پیشخدمت: « 50 سنت »
پسر بچه پولهای داخل جیبش را شمرد و باز
پسر بچه:« یک بستنی ساده چند است؟ »
پیشخدمت که سرش شلوغ بود با عصبانیت: « 35 سنت »
پسر بچه باز سکه های خودش را شمرد و یک بستنی ساده سفارش داد.
پیشخدمت با بی توجهی بستنی را آورد و به دنبال کار خود رفت.
پسرک بعد از خوردن بستنی پول را به صندوق پرداخت کرد و رفت.
وقتی پیشخدمت بازگشت بر سر آن میز شوکه شد!!!!

NIMA.N
08-11-2009, 06:14 PM
بمون ای فصل خوب قصه های عاشقانه
بمون ای با بودن فصلی از گل با ترانه
بمون ای همصدای لحظه های خواب و رویا
صدای پای بودن توی رگ هام تو نفس هام
چه سخته بی تو رفتن
جه سخته بی تو موندن
نمیشه این جدایی باور من
وداع آخرین
جدایی در کمین ِ
غروب لحظه های واپسین ِ
همیشه قصه های آشنایی ناتموم ِ
تموم لحظه های با تو پیش روم ِ
چه سخته بی تو رفتن
چه سخته بی تو موندن
نمیشه این جدایی باور من
وداع آخرین ِ
جدایی در کمین ِ
غروب لحظه های واپسین ِ
همیشه قصه های آشنایی ناتموم ِ
تموم لحظه های با تو بودن پیش روم ِ
چه سخته بی تو رفتن
چه سخته بی تو موندن
نمیشه این جدایی باور من
وداع آخرین ِ
جدایی در کمین ِ
غروب لحظه های واپسین ِ
غروب لحظه های واپسین

NIMA.N
08-11-2009, 06:14 PM
اين جهان را غير حق پروردگاري هست ؟ نيست

هيچ ديّاري بجز حق دياري هست ؟ نيست



عارفان را جز خدا با كس نباشد الفتي

عاشقان را غير عشق دوست كاري هست ؟ نيست



دل به عشق حق ببند از غير حق بيزار شو

غير عشق حق و حق كاري و باري هست ؟ نيست



مست حق شو تا كه باشي هوشيار وقت خوش

غير مستش در دو عالم هوشيار هست ؟ نيست



اختيار خود به او بگذار ز اختيار

بنده را جز اختيارش اختياري هست ؟ نيست

NIMA.N
08-11-2009, 06:14 PM
ساقي باقي ما داد صلا بسم ا...
هر كه را هست سر جا فنا بسم ا...

شد دوا درد ، غذا خون جگر ، عشق طبيب
هر كه جويد ز سر صدق شفا بسم ا...

اي كه خواهي كه نماز از سر اخلاص كني
سوي حق عشق بود قبله نما بسم ا...

گر دلت آرزوي عكس جمالش دارد
بنگر آئينه سينه ما ، بسم ا...

منزل دوست بپرسد از آن شاه عرب
كرد اشارت به دل و گفت : هنا ، بسم ا...

سوي دل رفتم و گفتم كه بگو يار كجاست
گفت : اينجاست تو بي خويش درآ بسم ا...

بر درش رفتم و گفتم كه دهي بار مرا
گفت بگذار خودت را و بيا ، بسم ا...

NIMA.N
08-11-2009, 06:15 PM
شنیدستم که در روز ازل آن خالق یکتا
بگفتا : کاز می وصلم لبالب ساغری دارم
که می نوشد می وصلم که می پوید ره عشقم؟
که می گوید که در سر عشق داوری دارم
تمام انبیا زان می به قدر حوصله خوردند
حسین علی گفتا : در این سودا سری دارم
ندا آمد دو دست بی گنه از تن جدا خواهم
بگفتا : حضرت عباس میر لشکری دارم
ندا آمد جوانی بایدت سر پاره از خنجر
بگفتا : هجده ساله علی اکبری دارم
ندا آمد که طفلی را نشان تیر می خواهم
بگفتا : بارالها شیر خواره اصغری دارم
ندا آمد که زلفی را به خون آغشته می خواهم
بگفتا : بارالها زینب غم خواره ای دارم
ندا آمد که مطبخ را گلستان می کنی یا نه ؟
بگفتا : بارالها بهر آن مطبخ سری دارم
ندا آمد ز سیلی عارضی گلنار می خواهم
بگفتا : بارالها یک سه ساله دختری دارم

NIMA.N
08-11-2009, 06:15 PM
تو با اون نگاه گرمت ، توی قلب من نشستی *** تو یه احساس قشنگی تو خود آرزو هستی
تو یعنی اوج یه رویا ، بی نیاز از همه اما *** من واست غرق نیازم ، لبریز از عشق و تمنا
وقتی قهر می کنی قلبم می کنه پا در میونی *** قهر و آشتیات قشنکه تو که از ما بهترونی
می گی تنها تو به چشمم تو فقط این جوری هستی *** تو می گی دید من اینه ، خب خودت بگو کی هستی ؟
نگو یه ادم ساده ، واسه من فرشته ای تو *** مثه واژه های نابی توی هر نوشته ای تو
نه سیاهی ، نه سفیدی تو خود رنگین کمونی *** تو هوایی ، نفسی تو ، می میرم اگه نمونی
تو مثه معجزه هستی واسه من از همه سرتر *** تو به من بخشیدی خوبم با نگات یه حس برتر
تو نگات عاشقونس ، خیلی خیلی مهربونی *** تو بتی من بت پرستم ، با توام ابرو کمونی
تو یه غصه قشنگی واسه چشمام لالایی *** همه خوبیارو داری ، ولی حیف (( تو بی وفائی )

NIMA.N
08-11-2009, 06:16 PM
هر شب از تو مي نويسم قصه ي عاشقيامو*** مي خوام از تو پس بگيرم همه ي خاطره هامو
نمي خوام بشکنم آسون به تلنگر خيالت *** نمي خوام بسوزم هر شب توي روياي محالت
منو از سفر نترسون قصه گوي بي وفايي *** من توي رفتن ريشه دارم نمي ترسم از جدايي
نمي خوام فرهاد قصه بشم و بي تو بميرم *** اگه شيرينم بدوني عشقمو ازت مي گيرم
فکر نکن وقتي نباشي شعر دلتنگي مي خونم *** از حالا ميگم بدوني مي تونم بي تو بمونم

NIMA.N
08-11-2009, 06:21 PM
کاشکی اون لحظه آخر ، اشکامو تو دیده بودی *** که شاید دلت می سوختو حالا تو نرفته بودی
حالا بی تو پردردم ، پر تردیدمو وحشت *** بی تو بودن خیلی تلخه مثه مرگه توی غربت
همه شبهای بی تو ، اشک حسرت تو چشامه *** من که باورم نمی شه ، شایدم خوابی باهامه !
می دونم برنمی گردی می دونم دوستم نداری *** تو همیشه دوری از من من خزونم تو بهاری
کاشکی هر لحظه که نیستی ببینی چقدر ضعیفم *** که شاید دلت بسوزه واسه این قلب نحیفم
بی تو بودن مثل مرگه مثل مردن توی خوابه *** عزیزم تنهایی سخته مثل عشق بی جوابه
اما تو رفتی و حالا دیگه هیچکی رو ندارم *** مثل ابرای بهاری شب و روز دارم می بارم
می دونم عشقت بزرگه حتی از سرم زیاده *** می دونم دلم کوچیکه طاقت درد و نداره
اما عاشقی همینه اولش خبر نمی ده *** واسه مردن پیش چشمات اون اجازه نمی گیره
رفتی اما تا همیشه دل بهونتو می گیره *** بی وفائی اما قلبم همیشه واست میمیره

NIMA.N
08-11-2009, 06:21 PM
اگه بگم که قول مي دم تا هميشه باهات باشم ***اگه بگم که حاضرم فداي اون چشات بشم
اگه بگم توی آسمون عشق من فقط تويي ***اگه بگم بهونه ي هر نفسم تنها تويي
اگه بگم قلبمو من نذر نگاهت مي کنم ***اگه بگم زندگيمو بذر بهارت مي کنم
اگه بگم ماه مني هر نفس راه مني ***اگه بگم بال مني لحظه ي پرواز مني
ميشي برام خاطره ي قشنگ لحظه ي وصال ***ميشي برام باغبون ميوه هاي تشنه وکال
ميشي برام ماه شباي بي سحر ***ميشي برام ستاره ي راه سفر
ولي بدون هرجا باشي يا نباشي مال مني ***بدون اگه براي من هم نباشي عشق مني
براي سعادت شبا شعرامو من داد مي زنم ***براي خوشبختي تو خدا رو فرياد مي زنم
گفتم اين و بنويسم که دوست دارم عزيزم

NIMA.N
08-11-2009, 06:22 PM
تو هموني كه توي موج بلا *** واسه تو دستامو قايق مي كنم اگه موجا تو از من بگيرن *** قطره قطره آب ميشم دق ميكنم
واي كه دلم طاقت دوري تو رو هيچ نداره *** بغض نبودن تو اشكامو در مي اره
اي كه بي تو اين كوير خواب بارون مي بينه *** وقتي نيستي غم دنيا توي قلبم مي شينه
اي كه بي تو واسه من همه دنيا قفس *** هستي ازنبودن تو التهاب نفس
توي بهت غم و تنهايي من *** به سرم دست نوازش كشيدي ولي بارفتنت اي هستي من *** هستي منو به اتيش كشيدي
واي كه دلم طاقت دوري تو هيچ ندار *** بغض نبودن تو اشكامو در مياره.

NIMA.N
08-11-2009, 06:22 PM
بنام انکه غربت را بنا کرد غريبي را نثار جان ما کرد
بنام انکه غربت را بنا کرد تمام عاشقان را مبتلا کرد
بنام انکه غربت را بنا کرد مرا از تو ترا از من جدا کرد

NIMA.N
08-11-2009, 06:22 PM
اشک ريختن واسه سبز چشات يه عادته.....دوري و نديدنت براي من مثال يک حکايته
فکر نکني حرف دلم براي تو شکايته.....کي گفته زندگي براي من بدون تو خيلي راحته
نکنه اون دل تو از دست دل من ناراحته.....مي دوني بدجوري اين دل من عاشقته؟
آرزوي من تو اين شبها وصال روي ماهته.....تنها مرهمم تواين روزها عکسهاي يادگاريته
گفته بودن يه روز دل شکستن و رفتن کارته.....رفتن تو اي عشق من نگفتي آخر قرارته
يکي به من بگه کجاي اين عدالته؟.....به من بگو امروز چرا دشمن من کنارته؟

NIMA.N
08-11-2009, 06:22 PM
هواي تو كردم دوباره بازم دلم تنگه برات ... اگر چه دوري از دلم هنوزم ميميرم برات
اميد من سنگ صبور باشه برو پيشم نيا ... بزار كه تنها بسوزم تو غربت دلتنگيام
نه اين كه عاشق نباشم،نه نه اين كه دوست ندارم،نه ... مي خوام تو اوج بي كسي سر روي شونه ات بزارم
زخم زبون و صبر من بايد بگم حدي داره ... يه قلب خالي از اميد آخه سوزوندن نداره

NIMA.N
08-11-2009, 06:23 PM
گل پنجره
ازآن شبي که براين شيشه، پنجه کوبيدي هنوزپنجره مستانه، خواب ميبيند. ميان پنجره ميبينمت- چوماهيگير که نقش دختردريا،برآب ميبيند.
توچون کبوترگمراه آسمان،آن شب بسوي خانه ي من آمدي،سراپا ناز به زيرپاي توهرسنگ، چون شکوفه شکفت هنوز، غرق شکوفه ست کوچه هاي دراز.
به روي پنچره ام جاي پنجه ات باقي ست، به روي گونه ي من خال داغ لبهايت چوبانگ باد،هنوزم بگوش مي پيچد که:بازکن !منم آن دختر(( * )) يت.
تو،همچوشاپرکي نرم خيزورنگين بال لبم مکيدي وپرپرزدي درآغوشم . لبت رطوبت گرم غروب دريا داشت چومي نشست سبک، برلبان خاموشم .
هنوزسينه ي اين پرده هاي توري در به ياد ضربه ي دست تو مي تپد، بيتاب. هنوز نقش تو، برآستان در،مانده ست که بوسه ريخت، بدامان سايه ي مهتاب .
هنوزدردل اين شيشه هاي آينه گون شکفته پنجه ي گرمت، چوشعله ي فانوس. هنوزبرلب من مانده،عطربارولطيف، حريرگونه ي نرم تو،چون پرطاووس.
سياوش مطهري

NIMA.N
08-11-2009, 06:23 PM
کي اومده به خــــــوابم آتــــيشي انداخته جونم ... يکي که دلش سفيده تو نگاش عشقو مي خونم
کاش بمونه توي قلبـــــــم تا همــــيشه در کنارم ... نمي خوام چشـــــمي ببينه تا نـــظر بشه خيالم
به کسي چيزي نمــــــي گم تا بمونه توي خوابم ... مي خوام دردمــــــو بدونه تــــــا بشه محرم رازم
مي شه حرفا رو بهش گــــفت تـوي تنهايي ذهنم ... آره اون مي مــــونه پيشم همه جـا حتي تو قلب

NIMA.N
08-11-2009, 06:26 PM
دسته گل تو

گلنداما ، بسویم دسته ای گل ... فرستادی، مرا پروانه کردی مرا کاشانه چون غمخانه ای بود ... تو این غمخانه را گل خانه کردی
زدست قاصدت گل را گرفتم ... بهر گلبرگ آن صد بوسه دادم پس از آن ، با دلی آکنده از عشق ... به آرامی به گلدانی نهادم
شبانگه گرد گل پروانه گشتم ... بیاد تو به گل بس راز گفتم حکایت ها که با تو گفته بودم ... جای تو به گلها باز گفتم
میان دسته ای گل « زنبقت» را ... زا اشک چشم گریان آب دادم «بنفشه » را به یاد گیسوانت ... بانگشتم گرفتم تاب دادم
گل ناز تو را بوسیدم از شوق ... ولی آن گل کجا ناز تو را داشت نشانی داشت از بوی تو اما ... کجا چشم فسونسار ترا داشت
بروی برگ زیبای « گل سرخ ».... نهادم با دلی غمگین لبم را به امیدی که با یاد لب تو .... بصبح آرام بشادی یک شبم را
ولی هر چند بوسیدم گلت را ... دل تنگم چو غنچه نشکفت در آنحالت که گرم بوسه بودم ... « گل سرخ » تو در گوشم چنین گفت
گل سرخم مخوان ای عاشق مست ... که من پیش لب یار تو خارم به سرخی گرچه دارم رنگ آن لب ... ولی شیرینی و گرمی ندارم

NIMA.N
08-11-2009, 06:26 PM
دل ربودي قصد جانم مي کني *** اندک اندک بي نشانم مي کني
اي بهار خاطرات سبز من *** با جفاي خود خزانم مي کني
در پس ابر سياه قهر خود *** عاقبت چون مه نهانم مي کني
من چو مومي در کف بي مهر تو *** هر چه مي خواهي همانم مي کني
تير غم را با نگاهي اتشين *** جانب روح وروانم مي کني
بي وفايي تا به چند اي تند خو *** مهر خود را کي عيانم مي کني
پير شد دل در عزاي هجر تو *** کي به يک عشوه جوانم مي کني
داستان عشق ما افسانه شد *** اي که رسواي جهانم مي کني
بعد از اين ماييم و داغ دوريت *** اي که دائم قصد جانم مي کني
امير هوشنگ عظيمي

NIMA.N
08-11-2009, 06:28 PM
از یاد رفته
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ ***نیست یاری که مرا یاد کند دیده ام خیره به ره ماند و نداد ***نامه ای تا دل من شاد کند

خود ندانم چه خطایی کردم ***که ز من رشته الفت بگسست در دلش جایی اگر بود مرا ***چرا دیده ز دیدارم بست

هر کجا مینگرم باز هم اوست ***به چشمان ترم خیره شده درد عشقست که با حسرت و سوز ***دل پر شررم چیره شده

گفتم از دیده چو دورش سازم*** گمان زودتر از دل برود مرگ باید که مرا دریابد *** ورنه دردیست که مشکل برود

تا لبی بر لب من می لغزد ***کشم آه که کاش این، او بود کاش این لب که مرا می بوسد *** سوزنده آن بدخو بود
می کشندم چو در آغوش به مهر ***رسم از خود که چه شد آغوشش چه شد آن آتش سوزنده که بود *** شعله ور در نفس خاموشش

شعر گفتم که ز دل بر دارم*** بار سنگین غم عشقش را شعر خود جلوه ای از رویش شد* **با که گویم ستم عشقش را

مادر این شانه ز مویم بردار*** سرمه را پاک کن از چشمانم بکن این پیرهنم را از تن *** زندگی نیست بجز زندانم
تا دو چشمش به رخم حیران نیست *** به چکار ایدم این زیبایی بشکن این اینه را ای مادر*** حاصلم چیست ز خودآرایی
در ببندید و بگویید که من *** جز از او همه کس بگسستم کس اگر گفت چرا ؟ باکم نیست *** فاش گویید که عاشق هستم
قاصدی آمد اگر از ره دور*** زود پرسید که پیغام از کیست گر از او نیست بگویید آن زن *** دیر گاهیست در این منزل نیست
__________________

NIMA.N
08-11-2009, 06:28 PM
وقتي کسي رو دوس داري،حاضري جون فداش کني
حاضري دنيارو بدي،فقط يه بار نيگاش کني

به خاطرش داد بزني،به خاطرش دروغ بگي
رو همه چي خط بکشي،حتّي رو برگ زندگي

وقتي کسي تو قلبته،حاضري دنيا بد بشه
فقط اوني که عشقته،عاشقي رو بلد باشه

قيد تموم دنيارو به خاطرِ اون مي زني
خيلي چيزارو مي شکني ، تا دل اونو نشکني

حاضري که بگذري از دوستاي امروز و قديم
امّا صداشو بشنوي ، شب از ميون دوتا سيم

حاضري قلب تو باشه ، پيش چشاي اون گرو
فقط خدا نکرده اون ، يه وقت بهت نگه برو

حاضري هر چي دوس نداشت ، به خاطرش رها کني
حسابتو حسابي از ، مردم شهر جدا کني

حاضري حرف قانون و ، ساده بذاري زير پات
به حرف اون گوش کني و به حرف قلب باوفات

وقتي بشينه به دلت ، از همه دنيا مي گذري
تولّد دوبارته ، اسمشو وقتي مي بري

حاضري جونت و بدي ، يه خار توي دساش نره
حتي يه ذرّه گرد وخاک تو معبد چشاش نره

حاضري مسخرت کنن ، تمام آدماي شهر
امّا نبيني اون باهات ، کرده واسه يه لحظه قهر

حاضري هر جا که بري ، به خاطرش گريه کني
بگي که محتاجشي و ، به شونه هاش تکيه کني

حاضري که به خاطر ، خواستن اون ديوونه شي
رو دست مجنون بزني ، با غصه هاهمخونه شي

حاضري مردم همشون ، تو رو با دست نشون بدن
ديوونه هاي دوره گرد ، واسه تو دس تسلامد بدن

حاضري اعتبارتو ، به خاطرش خراب کنن
کار تو به کسي بدن ، جات اونو انتخاب کنن

حاضري که بگذري از ، شهرت و اسم و آبروت
مهم نباشه که کسي ، نخواد بشينه روبروت

وقتي کسي تو قلبته ، يه چيزقيمتي داري
ديگه به چشمت نمي ياد ، اگر که ثروتي داري

حاضري هر چي بشنوي ، حتي اگه سرزنشه
به خاطر اون کسي که ، خيلي برات با ارزشه

حاضري هر روز سر اون ، با آدما دعوا کني
غرورتو بشکني و باز خودتو رسوا کني

حاضري که به خاطرش ، پاشي بري ميدون جنگ
عاشق باشي اما بازم ، بگيري دستت يه تفنگ

حاضري هر کي جز اونو ، ساده فراموش بکني پشت سرت هر چي مي گن ، چيزي نگي گوش بکني

حاضري هر چي که داري ، بيان و از تو بگيرن
پرنده هاي شهرتون ، دونه به دونه بميرن

وقتي کسي رو دوس داري ، صاحب کلّي ثروتي
نذار که از دستت بره ، اين گنجِ خيلي قيمتي

NIMA.N
08-11-2009, 06:28 PM
من می روم اما به او بگویید دوستش دارم،
به او که تنش بوی گلهای سرخ را میدهد،
به او که با جادوی کلامش زیباترین لغات را شناختم،
به او که لحن صدایش دلپذیرترین آهنگ است،
به او که نگاهش به گرمییه آفتاب و لبانش به سرخیه شقایق ودلش به زلالییه باران است،
به او که برای من مینویسد،
مینویسد از باران، از شبنم، از گرمای عشق و ...
من می روم اما به او بگویید دوستش دارم ،
به او که قلبش به وسعت دریاییست که قایق کوچک دل من درآن غرق شده،
به او که مرا از این زمین خاکی به سرزمین نورو شعرو ترانه برد،
و چشمهایم را به دنیایی پر از زیبایی باز کرد.
من می روم اما به او بگویید دوستش دارم،
به او که صدای پایش را میشنوم،
به او که لحن کلامش را میشناسم،
به او که عمق نگاهش را میفهمم،
به او که .....
من می روم اما به او بگویید دوستش دارم،
به او که گل همیشه بهارمن است،
به او که قشنگترین بهانه برای بودن من است
وبه او که عشق جاودانه من است......

NIMA.N
08-11-2009, 06:28 PM
گفتی که می بوسم تو را، گفتم تمنا می کنم
گفتی اگر بيند کسی، گفتم که حاشا می کنم
گفتی ز بخت بد اگر ناگه رقيب آيد ز در
گفتم که با افسون گری او را ز سر وا می کنم

گفتی که تلخی های می، گر ناگوار افتد مرا
گفتم که با نوش لبم آن را گوارا می کنم
گفتی چه می بينی بگو، در چشم چون آيينه ام
گفتم که من خود را در او عريان تماشا می کنم

گفتی که از بی طاقتی دل قصد يغما می کند
گفتم که با يغماگران باری مدارا می کنم
گفتی که پيوند تو را با نقد هستی می خرم
گفتم که ارزان تر از اين من با تو سودا می کنم

گفتی اگر از کوی خود روزی تو را گويم برو
گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم
گفتی اگر از پای خود زنجير عشقت وا کنم
گفتم ز تو ديوانه تر دانی که پيدا می کنم

سیمین بهبهانی

NIMA.N
08-11-2009, 06:29 PM
صبر كن عشق زمين گير شود بعد برو / يا دل از ديدن تو سير شود بعد برو اي كبوتر به كجا؟قدر دگر تاب بيار / آسمان پاي پرت پير شود بعد برو تو اگر كوچ كني بغض گلو مي شكند / صبر كن گريه به زنجير شود بعد برو خواب ديدي شبي از راه سوارت آمد / باش تا خواب تو تعبير شود بعد برو

NIMA.N
08-11-2009, 06:29 PM
آغاز عشق ، ساحل وقایع دروغ بود

عشقت دروغ ، کل حقایق دروغ بود

دست ظریف و خط شقایق دروغ بود

افسانه بود وقتی مهر تو بر دل نشست

آن لحظه ها ، تمام دقایق دروغ بود

حالا عبور می کنم از هر چه بود و هست

از هر چه چشم های مرا بر دل تو بست

قلبت ولی برای دلم تنگ میشود

صدها دریغ ، قلب من از سنگ می شود

شاید به سنگ بودن خود شرم می کنم

از تنگ بودن قلب خود شرم می کنم

خاتون روزهای قدیمی مرا ببخش

بعد از تو باز خاطره تکرار می شود

مثل طناب بر تن من دار می شود

یادش بخیر عشق تو تنها امید بود

دیگر گذشت ، عشق تو انکار می شود

مردی که رفت پیش خودش کم کسی نبود

چشمی که سوخت قاعدتا تار می شود

وقتی که رفت ، چشم تو بیدار می شود

NIMA.N
08-11-2009, 06:29 PM
براي ديدن تو نقره ي ماهو چيدم تا اسمون هفتم به خاطرت دويدم براي ديدن تو اسمونو شكافتم ستاره رو چشيدم تا طعمتو شناختم براي ديدن تو خارا رو سجده كردم به جاي چشم ابرا سوختم و گريه كردم براي ديدن تو پاييز شدم شكستم برف زمستون شدم رو بامتون نشستم

NIMA.N
08-11-2009, 06:30 PM
چه ميداند كسي شايد كه او هم/ دلش زير نگاه من تپيدست چه ميداند كسي شايد شبي هم/ به يادم آهي از دل بركشيدست چه ميداند كسي شايد در آن روز/ كه وحشي بود و با من ناز ميكرد دلش با صد هزاران مهرباني/ به رويم در نهان در باز ميكرد چه ميداند كسي شايد در آن شب/ كه چشمانش به تاريكي درخشيد نگاهش انتظار ديگري داشت/ كه يكدم در نگاهم ماند و لغزيد چه ميداند كسي شايد در آن روز/ كه دزدانه به چشمم چشم ميدوخت بر لبانش حرف ديگري داشت/ نگاهش از نگاهم داشت ميسوخت

NIMA.N
08-11-2009, 06:31 PM
چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند. اما وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده اند و به جای سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است. بنابراین تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا کنند و علت جا ماندن از امتحان را برای او توضیح دهند. آنها به استاد گفتند: « ما به شهر دیگری رفته بودیم که در راه برگشت لاستیک خودرومان پنچر شد و از آنجایی که زاپاس نداشتیم تا مدت زمان طولانی نتوانستیم کسی را گیر بیاوریم و از او کمک بگیریم، به همین دلیل دوشنبه دیر وقت به خانه رسیدیم.».....استاد فکری کرد و پذیرفت که آنها روز بعد بیایند و امتحان بدهند. چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر یک ورقه امتحانی را داد و از آنها خواست که شروع کنند....آنها به اولین مسأله نگاه کردند که 5 نمره داشت. سوال خیلی آسان بود و به راحتی به آن پاسخ دادند.....سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال 95 امتیازی پشت ورقه پاسخ بدهند که سوال این بود: « کدام لاستیک پنچر شده بود؟»....!!

NIMA.N
08-11-2009, 06:31 PM
چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی افتادند. بقیه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند که گودال چقدر عمیق است* به دو قورباغه دیگر گفتند که دیگر چاره ای نیست* شما به زودی خواهید مرد.
دو قورباغه* این حرفها را نشنیده گرفتند و با تمام توانشان کوشیدند که از گودال بیرون بپرند. اما قورباغه های دیگر* مدام می گفتند که دست از تلاش بردارند* چون نمی توانند از گودال خارج شوند و خیلی زود خواهند مرد.
بالاخره یکی از دو قورباغه* تسلیم گفته های دیگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت. سر انجام به داخل گودال پرت شد و مرد.
اما قورباغه دیگر با تمام توان برای بیرون آمدن از گودال تلاش می کرد. هر چه بقیه قورباغه ها فریاد میزدند که تلاش بیشتر فایده ای ندارد* او مصمم تر می شد* تا اینکه بالاخره از گودال خارج شد.
وقتی بیرون آمد* بقیه قورباغه ها از او پرسیدند:<< مگر تو حرفهای ما را نمی شنیدی؟>>
معلوم شد که قورباغه ناشنواست. در واقع* او در تمام مدت فکر می کرده که دیگران او را تشویق می کنند.

NIMA.N
08-11-2009, 06:31 PM
دیوار شیشه ای ذهن یه روز یه دانشمند یه آزمایش جالب انجام داد... اون یه اكواریم شیشه ای ساخت و اونو با یه دیوار شیشه ای دو قسمت كرد. تو یه قسمت یه ماهی بزرگتر انداخت و در قسمت دیگه یه ماهی كوچیكتر كه غذای مورد علاقه ی ماهی بزرگه بود. ماهی كوچیكه تنها غذای ماهی بزرگه بود و دانشمند به اون غذای دیگه ای نمی داد... او برای خوردن ماهی كوچیكه بارها و بارها به طرفش حمله می كرد، اما هر بار به یه دیوار نامرئی می خورد. همون دیوار شیشه ای كه اونو از غذای مورد علاقش جدا می كرد. بالا خره بعد از مدتی از حمله به ماهی كوچیك منصرف شد. او باور كرده بود كه رفتن به اون طرف اكواریوم و خوردن ماهی كوچیكه كار غیر ممكنیه. دانشمند شیشه ی وسط رو برداشت و راه ماهی بزرگه رو باز كرد اما ماهی بزرگه هرگز به سمت ماهی كوچیكه حمله نكرد. اون هرگز قدم به سمت دیگر اكواریوم نگذاشت. میدانید چرا؟ اون دیوار شیشه ای دیگه وجود نداشت، اما ماهی بزرگه تو ذهنش یه دیوار شیشه ای ساخته بود. یه دیوار كه شكستنش از شكستن هر دیوار واقعی سخت تر بود. اون دیوار باور خودش بود. باورش به محدودیت. باورش به وجود دیوار. باورش به ناتوانی.
نتیجه : ما هم اگه خوب تو اعتقادات خودمون جستجو كنیم، كلی دیوار شیشه ای پیدا می كنیم كه نتیجه ی مشاهدات و تجربیاتمونه و خیلی هاشون هم اون بیرون نیستن و فقط تو ذهن خود ما وجود دارند

NIMA.N
08-11-2009, 06:32 PM
میگن سه چیز در زندگی هیچگاه باز نمی گردند:زمان، کلمات و موقعیت ها.سه چیز در زندگی هیچگاه نباید از دست بروند:آرامش، امید و صداقت.سه چیز در زندگی هیچگاه قطعی نیستند:رؤیا ها، موفقیت و شانس.سه چیز در زندگی از با ارزش ترین ها هستند:عشق، اعتماد به نفس و دوستان.سه چیز در زندگی یک انسان را می سازند:تلاش، اخلاص و موفقیت.سه چیز در زندگی یک انسان را نابود می کنند:مشروب، غرور و خشم

NIMA.N
08-11-2009, 06:32 PM
مرد از راه چشم و زن از راه گوش به دام عشق می افتد .
دوری ، عشق را شدت می بخشد و نزدیكی ، قوت .
پیری مانع از عشق نیست . اما عشق تا حدی مانع از پیریست .
هرگز ندانستم چگونه ستایش كنم تا آنكه آموختم چگونه دوست بدارم .
عشق ناتمام می گوید : من تو را دوست دارم چون به تو نیاز دارم .
عشق تمام می گوید : من به تو نیاز دارم چون تو را دوست دارم .
در حساب عشق یك به اضافه یكی برابر است با همه چیز و دو منهای یك برابر با هیچ .
محال است عاشق باشی و عاقل .
عشق چیزی جز یافتن خویش در دیگران و شادكامی در شناخت نیست .
عشق همانند پروانه ایست كه اگر سفت بگیری له می شود و اگر سست بگیری می گریزد .
عشق چون میوه است . ممكن است خوب به نظر آید اما تا وقتی كه نرسیده آن را گاز نزن .
عشق چون ساعت شنی است . با خالی شدن مغز ، قلب پر می شود .
عشق غلبه خیال بر خرد است .
مرد به كرات عشق میورزد ، اما كم . زن به ندرت ، اما بسیار .
مردها همواره میخواهند اولین عشق یك زن باشند و زن ها دوست دارند آخرین عشق یك مرد باشند .
تنها پاداش عشق ، تجربه عاشقی است .
با عشق وشكیبائی چیزی نا ممكن نیست
__________________

NIMA.N
08-11-2009, 06:32 PM
هترین دوست اون دوستی كه بتونی باهاش روی یك سكو ساكت بنشینی و چیزی نگی و وقتی ازش دور میشی حس كنی بهترین گفتگوی عمرت رو داشتی.
ما واقعاً تا چیزی را از دست ندیم، قدرش را نمی‌دونیم، ولی در عین حال تا وقتی كه چیزی رو دوباره بدست نیاریم، نمی‌دونیم چیزی را از دست دادیم.
اینكه تمام عشقت رو به كسی بدی، تضمینی بر این نیست كه اون هم همین كارو بكنه پس انتظار عشق متقابل نداشته باش، فقط منتظر باش تا اینكه عشق آروم تو قلبش رشد كنه و اگه اینطور نشد، خوشحال باش كه توی دل تو رشد كرده.
در یك دقیقه میشه یك نفر رو خرد كرد، در یك ساعت میشه كسی را دوست داشت و در یك روز میشه عاشق شد ولی یك عمر طول میكشه تا كسی رو فراموش كرد.
دنبال نگاه‌ها نرو، چون میتونن گولت بزنن، دنبال دارایی نرو چون كم‌كم افول می‌كنه دنبال كسی برو كه باعث بشه لبخند بزنی چون فقط با یك لبخند میشه یه روز تیره را روشن كرد. كسی را پیدا كن كه تو را شاد كنه.
دقایقی توی زندگی هستن كه دلت برای كسی اونقدر تنگ میشه كه میخوای اونو را از رویات بیرون بكشی و توی دنیای واقعی بغلش كنی.
رویایی رو ببین كه میخوای. جایی برو كه دوست داری. چیزی باش كه میخوای باشی. چون فقط یك جون داری و یك شانس برای اینكه هر چی دوست داری انجام بدی.
آرزو می‌كنم به اندازه كافی شادی داشته باشی تا خوش باشی، به اندازه كافی بكوشی تا قوی باشی، به اندازه كافی اندوه داشته باشی تا یك انسان باقی بمونی و به اندازه كافی امید تا خوشحال بمونی.
همیشه خودتو جای دیگران بگذار، اگر حس میكنی چیزی ناراحتت میكنه، احتمالاً دیگران را آزار میده.
شادترین افراد لزوماً بهترین چیزها رو ندارن، اونا فقط از اونچه تو راهشون هست بهترین استفاده رو میبرن.
شادی برای اونایی كه گریه می‌كنن و یا صدمه می‌بینن زنده است. برای اونایی كه دنبالش میگردن و اونایی كه امتحانش كردن. چون فقط اینها هستن كه اهمیت دیگران رو تو زندگیشون میفهمن.
عشق با یك لبخند شروع میشه، با یك بوسه رشد میكنه و با یك اشك تموم میشه. روشنترین آینده همیشه روی گذشته فراموش شده، شكل میگیره. نمیشه تا وقتی كه دردها و رنجها را دور نریختی، توی زندگی به درستی پیش بری.
وقتی به دنیا اومدی، تو تنها كسی بودی كه گریه می‌كردی و بقیه می‌خندیدن. سعی كن یه جوری زندگی كنی كه وقتی رفتی، تنها تو بخندی و بقیه گریه كنن.

NIMA.N
08-11-2009, 06:32 PM
شايد ان روز كه سهراب نوشت .
تا شقايق هست زندگي بايد كرد
خبري از دل پردرد گل ياس نداشت .
بايد اين گونه نوشت :
هر گلي هم باشي
چه شقايق چه گل پيچك و ياس
زندگي اجبار است . زندگي اجبار است .

NIMA.N
08-11-2009, 06:33 PM
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران رفتم از کوي تو، ليکن عقب سر نگران ما گذشتيم و گذشت آنچه تو با ما کردي تو بمان و دگران ، واي به حال دگران رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند هر چه آفاق بجويند کران ، تا به کران مي روم تا که به صاحب نظري باز رسم محرم ما نبود ديده کوته نظران دل چون آيينه اهل صفا مي شکنند که ز خود بي خبرند اين زخدا بي خبران دل من دار که در زلف شکن درشکنت يادگاريست ز سر حلقه شوريده سران ...شهريارا غم آوارگي و دربدري شورها در دلم انگيخته چون نو سفران

NIMA.N
08-11-2009, 06:33 PM
تا ابد از مرغ روح عاشقان خواهم نوشت در قفس از آرزوی آسمان خواهم نوشت همزبانی با دلم هرگز نبوده تا ابد از زبان یک دل بی همزبان خواهم نوشت از دو چشم عاشقم در حسرت لبخند یار با نگاهی شرجی و اشکی روان خواهم نوشت در جواب مهربانیهای خود در راه عشق تا ابد از دلبری نامهربان خواهم نوشت چون بهارم شد خزان من همچنان بی اختیار با شروع هر بهاری از خزان خواهم نوشت چون که تنها عاشقی ماند در این دار فنا عاشقانه چند بیتی جاودان خواهم نوشت از نگاه ناوک اندازت به سویم تا ابد ماجرای قلب ریش و خون فشان خواهم نوشت در جوانی پیر گشتم از غم عشقت دگر از جوانی پیر و از پیری جوان خواهم نوشت با وجود زخم هجرت تا زمانی باقی است با دلی زخمی و جانی ناتوان خواهم نوشت قلب من عمری میان جمع تنها ماند و من تا ابد از عاشقی بی همزبان خواهم نوشت!

NIMA.N
08-11-2009, 06:33 PM
رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن
به اینکه من دوستت دارم حتی یه ذره شک نکن
هنوز یه قطره اشکت رو به صد تا دریا نمی دم
یه لحظه با تو بودن رو به عمر دنیا نمی دم
همین روزا بخاطرت به سیم آخر می زنم
قصه عاشقیمونو تو شهرمون جار می زنم

NIMA.N
08-11-2009, 06:35 PM
دل چو در دام عشق منظور است
دیده را جرم نیست، معذور است
ناظرم بر رخت به دیده‌ی جان
گرچه از چشم ظاهرم دور است
از شراب الست روز وصال
جان مستم هنوز مخمور است
دست از عاشقی نمی‌دارد
دایم از یار اگرچه مهجور است
جان آشفته بر رخت فاش است
شعله‌ی نار پرتو نور است
چشم مستت بلای عشاق است
خاک پای تو تاج فغفور است
حکم داری به هرچه فرمایی
که عراقی مطیع و مامور است

NIMA.N
08-11-2009, 06:35 PM
چو اشک از سر مژگان چکیدنی شده ام
بیا بهانۀ شعرم که دیدنی شده ام دلم زدست تو فریاد میزند همه شب حدیث نغمه تارم ، شنیدنی شده ام خیال عشق تو بخشیده بال پروازم پرنده ام، به هوایت پریدنی شده ام تو یک نظر به من انداختی در این بازار بسان یوسف کنعان خریدنی شده ام رسیده میوۀ عمرم به شاخسار زمان نگاه کن که در این فصل چیدنی شده ام شراب کهنه شدم در خم صبوری خویش علاج رنج خمارم ، چشیدنی شده ام گل خیال تو در باغ خا طرم روئید بجز تو از همه گلها ، بریدنی شده ام برای کلک هنر آفرین نقاشان به سر چو عشق تو دارم ، کشیدنی شده ام

NIMA.N
08-11-2009, 06:36 PM
چشم، چشم دو ابرو نگاه من به هر سو پس چرا نیستی پیشم؟ نگاه خیس تو کو؟ گوش، گوش دو تا گوش دو دست باز یه آغوش بیا بگیر قلبمو یادم تو رو فراموش چوب، چوب یه گردن جائی نری تو بی من دق می کنم، می میرم اگه تو دور شی از من دست، دست دو تا پا یاد تو مونده اینجا یادت می یاد می گفتی بی تو نمیرم هیچ جا...؟ چشم چشم دو ابرو، دو ابروي کموني چشم چشم دو ابرو، دو چشم آسموني چشم چشم دو ابرو، چشماي خيس هر شب من تو يه فرياد، اسم تو عمري بر لب
دست دست دو تا دست، دو دست عاشقانه دو دست پاک و پر مهر، دو حس صادقانه پا پا دو تا پا، دو پاي سخت همراه همراهي قرص و محکم حتي تا خونه ما
قلب قلب دو تا قلب، دو قلب قفل در هم دو قلب مست عاشق، عشقي فرا از عالم جسم جسم دو تا جسم، دو جسم اما با يه روح يه روح آسموني بلند چو قله کوه
عشق، عشق چه زيباست، الهي جون بگيره هر کسي سد عشق شد دعا کنيم بميره

NIMA.N
08-11-2009, 06:36 PM
آيينه پرسيد که چرا دير کرده است؟
نکند دل ديگري او را اسير کرده است
خنديدم وگفتم او فقط اسير من است
تنها دقايقي چند تأخير کرده است
گفتم امروز هوا سرد بوده است
شايد موعد قرار تغيير کرده است
خنديد به سادگيم آيينه و گفت
احساس پاک تو را زنجير کرده است
گفتم از عشق من چنين سخن مگوي
گفت: خوابي سال‌ها ديرکرده است...
در آيينه به خود نگاه مي‌کنم
آه! عشق تو عجيب مرا پير کرده است
راست گفت آيينه که منتظر نباش
او براي هميشه دير کرده است...!!

NIMA.N
08-11-2009, 06:36 PM
اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم کسی که حرف دلش را نگفت من بودم
دلم برای خودم تنگ می شود آری همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم
نشد جواب بگیرم سلام هایم را هر آنچه شیفته تر از پی شدن بودم
چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را ؟ اشاره ای کنم انگار کوهکن بودم

NIMA.N
08-11-2009, 06:37 PM
دلی ديرم خريدار محبت
کز او گرم است بازار محبت
لباسی دوختم بر قامت دل
زپود محنت و تار محبت
******
غم عشقت بيابان پرورم کرد
فراقت مرغ بی‌بال و پرم کرد
بمو گفتی صبوری کن صبوری
صبوری طرفه خاکی بر سرم کرد

استاد شهریار

NIMA.N
08-11-2009, 06:37 PM
وشا آنانکه الله یارشان بی ... بحمد و قل هو الله کارشان بی
خوشا آنانکه دایم در نمازند .... بهشت جاودان بازارشان بی
*****
دلم میل گل باغ ته دیره .... درون سینه‌ام داغ ته دیره
بشم آلاله زاران لاله چینم ... وینم آلاله هم داغ ته دیره

استاد شهریار

NIMA.N
08-11-2009, 06:37 PM
هالی کن سر از باغی برآرد .... ببارش هر کسی دستی برآرد
برآرد باغبان از بیخ و از بن ..... اگر بر جای میوه گوهر آرد
*****
غمت در سینه‌ی مو خانه دیره .... چو جغدی جای در ویرانه دیره
فلک هم در دل تنگم نهد باز ..... هر آن انده که در انبانه دیره

استاد شهریار

NIMA.N
08-11-2009, 06:38 PM
ته کت نازنده چشمان سرمه سائی ... ته کت زیبنده بالا دلربایی
ته کت مشکین دو گیسو در قفائی .... بمو واجی که سرگردان چرائی
******
جهان بی‌وفا زندان ما بی ..... گل غم قسمت دامان ما بی
غم یعقوب و محنت‌های ایوب ..... همه گویا نصیب جان ما بی

استاد شهریار

NIMA.N
08-11-2009, 06:38 PM
...
سر خود را مزن اين گونه به سنگ

دل ديوانه تنها، دل تنگ

منشين در پس اين بهت گران

مدران جامه جان را؛ مدران

مکن اي خسته درين بغض درنگ

دل ديوانه تنها، دل تنگ

پيش اين سنگدلان قدر دل و سنگ يکيست

قيل و قال زغن و بانگ شباهنگ يکيست

ديدي آن را که تو خواندي به جهان يارترين

سينه را ساختي از عشقش سرشارترين

آنکه مي گفت منم بهر تو غمخوارترين

چه دل آزارترين شد؛ چه دل آزارترين؟

نه همين سردي و بيگانگي از حد گذراند؟

نه همين در غمت اين گونه نشاند؟

با تو چون دشمن دارد سر جنگ

دل ديوانه تنها، دل تنگ

ناله از درد مکن

آتشي را که در آن زيسته اي سرد مکن

با غمش باز بمان

سرخ رو باش ازين عشق و سرافراز بمان

راه عشق است که همواره شود از خون رنگ

دل ديوانه تنها، دل تنگ


"فريدون مشيري"

NIMA.N
08-11-2009, 06:40 PM
...
از در درآمدي و من از خود به درشدم
گفتي کز اين جهان به جهان دگر شدم

چشمم به راه تا که خبر مي​دهد ز دوست
صاحب خبر بيامد و من بي​خبر شدم

چون شبنم اوفتاده بدم پيش آفتاب
مهرم به جان رسيد و به عيوق برشدم

گفتم ببينمش مگرم درد اشتياق
ساکن شود بديدم و مشتاقتر شدم

دستم نداد قوت رفتن به پيش يار
چندي به پاي رفتم و چندي به سر شدم

تا رفتنش ببينم و گفتنش بشنوم
از پاي تا به سر همه سمع و بصر شدم

من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت
کاول نظر به ديدن او ديده ور شدم

او را خود التفات نبودش به صيد من
من خويشتن اسير کمند نظر شدم

گويند روي سرخ تو سعدي چه زرد کرد
اکسير عشق بر مسم افتاد و زر شدم


"سعدي"

NIMA.N
08-11-2009, 06:41 PM
بوي باران، بوي سبزه، بوي خاک

شاخه هاي شسته، باران خورده، پاک

آسمان آبي و ابر سپيد

برگهاي سبز بيد

عطر نرگس، رقص باد

نغمه شوق پرستو هاي شاد

خلوت گرم کبوترهاي مست

نرم نرمک مي رسد اينک بهار

خوش به حال روزگار

خوش به حال چشمه ها و دشت ها

خوش به حال دانه ها و سبزه ها

خوش به حال غنچه هاي نيمه باز

خوش به حال دختر ميخک که مي خندد به ناز

خوش به حال جام لبريز از شراب

خوش به حال آفتاب

اي دل من! گرچه در اين روزگار

جامه رنگين نمي پوشي به کام

باده رنگين نمي نوشي ز جام

نقل و سبزه در ميان سفره نيست

جامت از آن مي که مي بايد تهي است

اي دريغ از تو اگر چون گل نرقصي با نسيم

اي دريغ از من اگر مستم نسازد آفتاب

اي دريغ از ما اگر کامي نگيريم از بهار

گر نکوبي شيشه غم را به سنگ

هفت رنگش مي شود هفتاد رنگ


"فريدون مشيري"

NIMA.N
08-11-2009, 06:42 PM
...
کفشهايم کو؟!
دم در چيزي نيست
لنگهء کفش من اينجاها بود!
زير انديشهء اينجا کفشي!
مادرم شايد اينجا ديشب
کفش خندان مرا٬ برده باشد به اتاق
که کسي پا نتپاند در آن

هيچ جايي اثر از کفشم نيست
نازنين کفش مرا درک کنيد
کفش من کفشي بود
کفشستان!
و به اندازه انگشتانم معني داشت ...
پاي غمگين من احساس عجيبي دارد
شصت پاي من از اين غصه ورم خواهد کرد
شصت پايم به شکاف سر کفش عادت داشت ...!

نبض جيبم امروز
تندتر مي زند از قلب خروسي که در اندوه غروب
کوپن مرغش باطل بشود ...
جيب من از غم فقدان هزار و صد و هشتاد و سه چوق
که پي کفش به کفاش محل خواهد داد
خواب از چشم ترش مي شکند

کفش من پاره ترين قسمت اين دنيا بود
سيزده سال و چهل روز مرا در پا بود
ياد باد آن که نهانش نظري با ما بود
دوستان! کفش پريشان مرا کشف کنيد!
کفش من مي فهميد که کجا بايد رفت٬
که کجا بايد خنديد
کفش من له ميشد گاهي
زير کفش حسن و جعفر و عباس و علي
توي صف هاي دراز
من در اين کله ي صبح٬ پي کفشم هستم
تا کنم پاي در آن
و بروم جايي که به آن نانوايي ميگويند!
شايد آنجا بتوان٬ نان صبحانه فرزندانم را
توي صف پيدا کرد
بايد الان بروم ... اما نه!
کفش هايم نيست! کفش هايم ... کو!


"مرحوم کيومرث صابري" (گل آقا)

NIMA.N
08-11-2009, 06:42 PM
...
تو را من زهر شيرين خوانم اي عشق

که نامي خوش تر از اينت ندارم

و گر هر لحظه رنگي تازه گيري

به غير از زهر شيرينت نخوانم


تو زهري؛ زهر گرم سينه سوزي

تو شيريني؛ که شور هستي از توست

شراب جام خورشيدي که جان را

نشاط از تو، غم از تو، مستي از توست


به آساني مرا از من ربودي

درون کوره ي غم آزمودي

دلت آخر به سرگردانيم سوخت

نگاهم را به زيبايي گشودي


بسي گفتند: "دل از عشق بر گير!

که نيرنگ است و افسون است و جادوست!"

ولي ما دل به او بستيم و ديديم

که اين زهر است؛ اما نوش داروست!


چه غم دارم که اين زهر تب آلود

تنم را در جدايي مي‌گدازد

از آن شادم که در هنگامه‌ ي درد

غمي شيرين دلم را مي نوازد


اگر مرگم به نامردي نگيرد

مرا مهر تو در دل جاوداني است

و گر عمرم به ناکامي سرآيد

تو را دارم که مرگم زندگاني است


"فريدون مشيري"

NIMA.N
08-11-2009, 06:42 PM
...
وفا نكردي و كردم، جفا نديدي و ديدم
شكستي و نشكستم، بُريدي و نبريدم

اگر ز خلق ملامت، و گر ز كرده ندامت
كشيدم از تو كشيدم، شنيدم از تو شنيدم

كي ام؟ شكوفه اشكي كه در هواي تو هر شب
ز چشم ناله شكفتم، به روي شكوه دويدم

مرا نصيب غم آمد به شادي همه عالم
چرا كه از همه عالم محبت تو گزيدم

چو شمع خنده نكردي مگر به روز سياهم
چو بخت جلوه نكردي مگر ز موي سپيدم

بجز وفا و عنايت نماند در همه عالم
ندامتي كه نبردم، ملامتي كه نديدم

نبود از تو گريزي چنين كه بار غم دل
ز دست شكوه گرفتم، بدوش ناله كشيدم

جواني ام به سمند شتاب مي شد و از پي
چو گرد در قدم او دويدم و نرسيدم

به روي بخت ز ديده، ز چهر عمر به گردون
گهي چو اشك نشستم، گهي چو رنگ پريدم

وفا نكردي و كردم، به سر نبردي و بردم
ثبات عهد مرا ديدي اي فروغ اميدم؟


"مهرداد اوستا"

NIMA.N
08-11-2009, 06:43 PM
قاصدک هان چه خبر آوردي؟
از کجا وز که خبر آوردي؟
خوش خبر باشي اما
گرد بام و در من
بي ثمر مي گردي
انتظار خبري نيست مرا
نه ز ياري ،نه ز ديّار و دياري،باري
برو آنجا که بود چشمي و گوشي با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک در دل من همه کورند و کرند
دست بردار از اين در وطن خويش غريب
قاصد تجربه هاي همه تلخ در دلم مي گويد:که دروغي تو دروغ،که فريبي تو فريبي تو فريب
قاصدک:هان ...ولي آخر .....اي واي راستي آيا رفتي با باد؟
با توام،آي کجا رفتي هاي؟
راستي آيا جايي خبري هست هنوز؟
مانده خاکستر گرمي جايي؟
در اجاقي _طمع شعله نمي بندم_خردک شرري هست هنوز؟
قاصدک ،ابرهاي همه عالم شب و روز در دلم مي گريند


"م.اميد"

NIMA.N
08-11-2009, 06:43 PM
شلوار تا خورده دارد مردی که یک پا ندارد؛
خشم است و آتش نگاهش،یعنی :« تماشا ندارد!»
رخساره می تابم از او ، اما به چشمم نشسته:
بس نوجوان است و شاید از بیست بالا ندارد.
بادا که چون من مبادا چل سال رنجش پس از این!
خود گر چه رنج است بودن،«بادا مبادا ندارد».
با پای چالاک پیما دیدی چه دشوار رفتم؟
تا چون رود او که پایی چالاک پیما ندارد!
تق تق کنان،چوب دستش روی زمین می نهد مهر
با آن که ثبت حضورش حاجت به امضا ندارد.
لبخند مهرم به چشمش خاری شد و دشنه ای شد:
این خویگر با درشتی نرمی تمنا ندارد.
بر چهره سرد و خشکش پیدا خطوط ملال است؛
گویا که با کاهش تن جانی شکیبا ندارد.
گویم که با مهربانی خواهم شکیبایی از او؛
پندش دهم مادرانه_گیرم که پروا ندارد.
رو می کنم سوی او باز تا گفت و گو سازم آغاز:
رفته است و خالی است جایش مردی که یک پا ندارد!


"سیمین بهبهانی"

NIMA.N
08-11-2009, 06:43 PM
از برون آمــد صـدای باغـبــــان
گفـت کو اربـاب؟_کارش داشتم
از درون گفتم که این جایم بگو
گفت :هر جا هر چه بایـد کاشتم

گفتـم آخـر بود در گلهـــای تــو؟
نـاز دلخـواهی کـه گفتم، داشـتی
گفت:در وا کن،بیــا بیـرون ،ببین
هرگز این گلها که کشتم،کاشتـی؟

رفتم و دیدم که سحر باغـبــــان
معنـی ناســازگــاری ســوخـتــه!
آتـشی از شمعدانـی های سرخ
در حریــر سـبــزه ها افـروخـتــه!

جعد شبنم دار سنبل خورده تاب
در هوا پاشـیده مشـک و زعفران
چشـم مسـت نرگـس بیــدادگـر
بــازگشـتـه تــازه از خواب گــران

و آن بنفشه زرد و مشکین و کبود
غرق گل، چسبیده در آغوش هم
تا جهد از محبس شــمشــادهـــا
رفتــه بالا از سر و از دوش هم

زیــر نــاز گیسـوی افشــان بیــد
سوسن و مینا و نــاز افتاده مست
هر زمــان در سـینه گلهــای سرخ
برگ لـرزان چـــنــاری بـرده است

لحظه ای بر هر گلی کردم نگاه
زیر لب گفـتم که : پس آن ناز کو؟
باغـبـان بر شاخه ای انگشت زد
یعنی این ناز اسـت! چشم باز کو؟

گفـتم:این را دیده بودم پیـش از این
این کجا ناز است؟ این ناز شماست.
خشمگین شد،گفت جز این ناز نیست
یـا اگـر باشـد بـه شـیراز شماسـت!

باغبان گر این سخن بی طعنه گفت
راســتی را چشـم جانـش بـاز بــود
کان گل نــازی کــه دلخواه منـسـت
یک گـل نــاز ست و در شـیراز بــود


"دکتر مهدی حمیدی"

NIMA.N
08-13-2009, 10:23 AM
عشق مانند هوا همه جا جاریست ؛
کافی ست تو قدری نفسهایت را جانانه تر بکشی !

NIMA.N
08-13-2009, 10:23 AM
بوی عشق تو مرا زنده کرد ؛ اما دوری تو مرا در خود گم کرد !
بشنو از عاشقت ؛ بنگر به چشمان اشک آلودم ؛
من سرگردن توام ؛ آواره و دیوانه ترینم ,
مرا دریاب ای معشوق پاک و یکتا سرشت ؛
دستی که به درگاهت دراز کرده ام از سر نیاز نیست ،
در دست تو کلمه عشق حک کرده ام ؛
ای زیبای من ،
یک بار آن را بنگر !

NIMA.N
08-13-2009, 10:24 AM
آنگاه که ضربه های تیشه زندگی را بر ریشه آرزوهایت حس می کنی ؛
به خاطر بیاور ؛ که زیبایی شهابها از شکستن قلب ستارگان است !

NIMA.N
08-13-2009, 10:24 AM
عشق یعنی شعله بر خرمن زدن - عشق یعنی رسم و دل بر هم زدن
عشق یعنی یک تیمم یک نماز - عشق یعنی عالمی راز و نیاز
عشق یعنی با پرستو پر زدن - عشق یعنی آب بر آتش زدن
عشق یعنی لحظه های انتظار - عشق یعنی هر چه بینی عکس یار
عشق یعنی همدم رویا شدن - دل سپردن ؛ خود به خود رویا شدن
عشق یعنی لحظه ای خالی شدن - پرشدن ، باز زنو خالی شدن

NIMA.N
08-13-2009, 10:24 AM
عشق با تب و تاب می آید
با شور و حرارت ساکن می شود
با تپشهای قلب شکل میگیرد
با صداقت اوج می گیرد
با متانت همراه می شود
با انتظار شیرین می شود

NIMA.N
08-13-2009, 10:24 AM
عزیز من :
خوشبختی ؛ نامه ای نیست که یک روز نامه رسانی ؛ زنگ در خانه ات را بزند و آن را به دستهای منتظر تو بسپارد !
خوشبختی ؛ ساختن عروسک کوچکی است از یک تکه خمیر نرم شکل پذیر ... !
به همین سادگی ؛ به خدا به همین سادگی .
اما یادت باشد که جنس آن خمیر باید از عشق و ایمان باشد نه هیچ چیز دیگر ...
خوشبختی را در چنان هاله ای از رمز و راز ؛ لوازم و شرایط ؛ اصول و قوانین پیچیده ی ادراک فرو نبریم که خود نیز درمانده در شناختش شویم ...
خوشبختی ؛ همین عطر محو و مختصر تفاهم است که در سرای تو پیچیده است ... !

NIMA.N
08-13-2009, 10:25 AM
ساعت 3 شب بود كه صداي تلفن , پسري را از خواب بيدار كرد. پشت خط مادرش بود .پسر با عصبانيت گفت: چرا اين وقت شب مرا از خواب بيدار كردي؟ مادر گفت:25 سال قبل در همين موقع شب تو مرا از خواب بيدار كردي؟ فقط خواستم بگويم تولدت مبارك. پسر از اينكه دل مادرش را شكسته بود تا صبح خوابش نبرد , صبح سراغ مادرش رفت . وقتي داخل خانه شد مادرش را پشت ميز تلفن با شمع نيمه سوخته يافت... ولي مادر ديگر در اين دنيا نبود

NIMA.N
08-13-2009, 10:25 AM
من هر روز با یاد روزی که تو سرزمین تلخ عشقم را سبز گردانی اشکهایم را می شمارم.آسمان بر ابرهای بارانی چشمهای آبی من غبطه می خورد.محبوبا!باید روزی خاک قدومت سرمه چشمانم گردد.

NIMA.N
08-13-2009, 10:25 AM
در اين زمانه بي هاي و هوي لال پرست / خوشا به حال کلاغان قيل و قال پرست
چگونه شرح دهم لحظه لحظه خود را ؟ / براي اين همه نا باور خيال پرست
به شب نشيني خرچنگ هاي مردابي / چگونه رقص کند ماهي زلال پرست؟
رسيده ها چه غريب و نچيده مي افتند / به پاي هرزه علفهاي باغ کال پرست
رسيدم به کمالي که جز انا الحق نيست / کمالدار را براي منِ کمال پرست
هنوزم زنده ام و زنده بودنم خاري است / به تنگ چشمي نا مردم زوال پرست

NIMA.N
08-13-2009, 10:26 AM
آدمک آخر دنياست بخند
آدمک مرگ همينجاست بخند
آن خدايي که بزرگش خواندي
به خدا مثل تو تنهاست بخند
دست خطي که تو را عاشق کرد
شوخي کاغذي ماست بخند
فکر کن درد تو ارزشمند است
فکر کن گريه چه زيباست بخند
صبح فردا به شبت نيست که نيست
تازه انگار که فرداست بخند
راستي آنچه که يادت دادم
پر زدن نيست که در جاست بخند
آدمک نغمه آغازنخوان

به خدا آخر دنياست بخند

NIMA.N
08-13-2009, 10:26 AM
براي اداره كردن خويش از سرت استفاده كن براي اداره كردن ديگران از قلبت.
دالايي لاما

اشك‌هاي ديگران را مبدل به نگاه‌هاي پر از شادي كردن، بزرگترين خوشبختي‌هاست.
بودا

تمام افكار خود را روي كاري كه انجام مي‌دهيد، متمركز كنيد؛ پرتوهاي خورشيد تا متمركز نشوند نمي‌سوزانند.
براي شنا كردن در جهت مخالف جريان، قدرت و جرات لازم است هر ماهي مرده‌اي مي‌تواند همسو با جريان آب حركت كند.
ساموئل اسمايل

تمام چيزي كه خدا از بشر مي‌خواهد يك قلب آرام است.
ميستر اكهارت

مردم پست همچون سراب مي‌مانند كه چون به آنان نزديك شوي، به زودي پستي و ناچيزي خود را بر تو آشكار مي‌كنند.
گوته

ابر بارنده به دريا گفت:‌ من نبارم، تو كجا دريايي؟
در دلش خنده‌كنان دريا گفت: ابر بارنده تو خود از مايي!
(نامعلوم)

تو آن امپراطوري هستي كه به خواب رفته و در رويا مي‌بيند كه گداست. از خواب بيدار شو.
اوشو

NIMA.N
08-13-2009, 10:26 AM
اين غم كه تو صدامه بغض شب گريه هامه
ياده يه عشقه كهنس كه هنوزم باهامه...
با ما كه راه نيومد اين روزگار نامرد...
صداي من به جز تو تو هر دلي اثر كرد
غصه و اشك و حسرت اول مشق عشقه
حالا همه ميدونن كه مشكي رنگ عشقه
كاشكي مي شد يه روزي بشي تو مهربونم
سر بذاري رو شونم خودم برات بخونم...
دلم برات تنگ شده جونم مي خوام ببينمت نمي تونم
بين ما ديواراي سنگي حاصل يك عمره مي دونم...
پنجره چشماي تو كاشكي به چشمام وا بشه
اين بغض چن ساله ي من از تو گلو رها بشه
من كه فراموش كردنت چرا و اما داش برام
باباي بارونت مي شم بيا تموم كن گريه هام...
واست دلم واست تنم واست تموم زندگيم از تو دوباره من شدم با تو تموم شد خستگيم
واست دلم واست تنم واست تموم زندگيم از تو دوباره من شدم بي تو حروم شد زندگيم...
از يه بغض قديمي ببين كجا رسيدم ميون اين جمعيت هرگز تو رو نديدم...

NIMA.N
08-13-2009, 10:27 AM
خداوندا اگر داشتن ذليل داشتنم ميکند ندارم کن
خداوندا اگر کاشتن اسير چيدنم ميکند بي کارم کن
اگر انديشه خيانت به ياران بر سرم افتاد بر سر دارم کن
اگر به لحظه غفلتي در افتادم پيش از سقوط هشيارم کن
اگر رنج بيماران لحظه اي از دلم بيرون رفت ، سخت و بي ترحم بيمارم کن
خداوندا خوارم کن امّا مردم آزارم نکن
خداوندا خوارم کن امّا مردم آزارم نکن

NIMA.N
08-13-2009, 10:27 AM
چه دردیست در میان جمع بودن / ولی در گوشه ای تنها نشستن

برای دیگران چون کوه بودن / ولی در چشم خود آرام شکستن

برای هر لبی شعری سرودن / ولی لبهای خود همواره بستن

به رسم دوستی دستی فشردن / ولی با هر سخن قلبی شکستن

به نزد عاشقان چون سنگ خاموش / ولی در بطن خود غوغا نشستن

به غربت دوستان بر خاک سپردن / ولی در دل امید خانه بستن

به من هر دم نوای دل زند بانگ / چه خوش باشد از این غمخانه رستن

NIMA.N
08-13-2009, 10:28 AM
حرف هاي ما هنوز نا تمام....

تانگاه مي كني

وقت رفتن است

بازهم همان حكايت هميشگي !

پيش از آنكه با خبر شوي

لحظه ي عزيمت تو نا گزير مي شود

آي...

آي دريغ و حسرت هميشگي

ناگهان

چقدر

زود

ديرمي شود!

NIMA.N
08-13-2009, 10:28 AM
دريا باش كه اگر كسي سنگ بزرگي بسويت پرتاب كرد سنگ غرق شود نه آنكه تو متلاطم شوي

NIMA.N
08-13-2009, 10:31 AM
تو را به جاي همه ي كساني كه نشناخته ام دوست مي دارم

تو را به جاي همه ي روزگاراني كه نمي زيسته ام دوست مي دارم

براي خاطر عطر نان گرم و برفي كه آب مي شود و

بهاي نخستين گناه تو را به خاطر دوست داشتن دوست مي دارم

تو را به جاي همه ي كساني كه دوست نميدارم دوست مي دارم.

NIMA.N
08-13-2009, 10:36 AM
اگر روانتان در گفتگویی مورد حمله قرار گرفت شما با کلمات نمی توانید بیزاری از واژها بجویید ، تنها سکوت و ترک گفتگو ، نجات دهنده روان آسیب دیده شماست .
اُرد بزرگ

NIMA.N
08-13-2009, 10:38 AM
آنکه در بیراهه قدم بر می دارد آرمان و هدف خویش را گم کرده است .
اُرد بزرگ

شانس هرگز کافی نیست .
اندرو ماتیوس

خرد بر سر جان چون افسری تابنده است و مدارا و مهربانی به قدر همسنگ خرد است .
بزرگمهر

مردم اشتباهات زندگی خود را روی هم می ریزند و از آنها غولی بوجود می آورند که نامش تقدیر است .
جان اولیور هاینز

NIMA.N
08-13-2009, 10:39 AM
آیندۀ اجتماع در دست مادران است . اگر جهان به مبانجیگری زن گرفتار شود ، تنها اوست که می تواند آن را نجات دهد .
ابوفور

زندگی بدون موسیقی اشتباه است .
فردریش نیچه

مغرور بودن به دانش خود ، بدترین نوع جهالت است .
جرجی تایلر

هیچ چیز غرور مرد را مثل شادی زنش ارضاء نمی کند ، چون همیشه آنرا مربوط به خود می داند .
جونسون

NIMA.N
08-13-2009, 10:43 AM
الهی

کوچه شهرِ دلم ........از صدای پای تو..........خالیه
نقش صد خاطره از روزای دور...........عابر این کوچه خیالیه

NIMA.N
08-13-2009, 10:44 AM
کاش لحظه هاي رفتن نمي باريد اشک چشمام......... هق هقِ دلتنگيامو ميشکستم توي رگهام
دلِ پر تحملم از گريه من گله داره.............. چهره سرخ غرورم از شکستم شرمساره

NIMA.N
08-13-2009, 10:44 AM
من نه عاشق بودم ونه محتاج نگاهی که بلغزد بر من

من خودم بودمو یک حس غریب که به صد عشق و هوس می ارزید

NIMA.N
08-13-2009, 10:44 AM
بازیچه دست یار بودن عشق است در پنجه غم شکار بودن عشق است

در محکمه ای که یار باشد قاضی محکومِ طنابِ دار بودن عشق است

NIMA.N
08-13-2009, 10:45 AM
گفتی که می بوسم تو را، گفتم تمنا می کنم

گفتی اگر بيند کسی، گفتم که حاشا می کنم

گفتی ز بخت بد اگر ناگه رقيب آيد ز در

گفتم که با افسون گری او را ز سر وا می کنم


گفتی که تلخی های می، گر ناگوار افتد مرا

گفتم که با نوش لبم آن را گوارا می کنم

گفتی چه می بينی بگو، در چشم چون آيينه ام

گفتم که من خود را در او عريان تماشا می کنم


گفتی که از بی طاقتی دل قصد يغما می کند

گفتم که با يغماگران باری مدارا می کنم

گفتی که پيوند تو را با نقد هستی می خرم

گفتم که ارزان تر از اين من با تو سودا می کنم


گفتی اگر از کوی خود روزی تو را گويم برو

گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم

گفتی اگر از پای خود زنجير عشقت وا کنم

گفتم ز تو ديوانه تر دانی که پيدا می کنم

NIMA.N
08-13-2009, 10:46 AM
عشق کلمه ايست که بار ها شنيده مي شود ولي شناخته نمي شود.
عشق صداييست که هيچ گاه به گوش نمي رسد ولي گوش را کر مي کند.
عشق نغمه ي بلبليست که تا سحر مي خواند ولي تمام نمي شود.
عشق رنگيست از هزاران رنگ اما بي رنگ است.
عشق نواييست پر شکوه اما جلالي ندارد.
عشق شروعيست از تمام پايان ها اما بي پايان است.
عشق نسيميست از بهار اما خزان از آن مي تراود.
عشق کوششيست از تمام وجود هستي اما بي نتيجه.
عشق کلمه ايست بي معني ولي هزاران معني دارد.
عشق.........
عشق 10 عنصر است اما عنصر آخر آن تمام معني را مي رساند ولي معني آن گفتني نيست.

NIMA.N
08-13-2009, 10:46 AM
دیــدن روی تو بر دادن جـــــــــــــان می ارزد

لحظه ای پیش تو بودن بــه جهـان می ارزد
قامت راستم ار تیـــــــــــــــر نگاهت خم کرد

نبود غم کــــــه به این پشت کمـان می ارزد
گـر چه سـرمایه مرا جان بود اندر ره عشـق

تــو لبت را بگشــــــــــــــا ، دادن آن می ارزد
چه غمی هست اگـــر یکسره در این سـودا

دل کند تا ابدالدهــــــــــــــــر زیـان ، می ارزد
گر کنــــــــــــــد محتسبم کور به جـرم نگهی

به هـمان چشـــــم پر از راز نـهان ، می ارزد
گر محقــر بود این خانه ولی هــــــــر چه بود

یکشب از لـطف در این خــانه بمان می ارزد
الغرض عشق به رســــــوائی و بد نامی ها

به مـلامت شــــــــــدن و زخم زبان می ارزد
با تو هر آنچه که آمد به نظر( رحــمان) گفت
تو بـگو ، هر چه تو گوئی به همان می ارزد



رحمان شكوفه پور

NIMA.N
08-13-2009, 10:46 AM
از پشت شيشه هاي بزرگ دلتنگي گريه ميكنم و آرزو ميكنم كه كاش

براي يك لحظه فقط يك لحظه آغوش گرمت را احساس كنم ، ميخواهم

سر روي شانه هاي مهربانت بگذارم تا ديگر از گريه كم نشوم . تو مرا

به ديار محبتها بردي و صادقانه دوستم داشتي پس بيا و باز در اين راه

تلاش كن اگر طاقت اشكهايم را نداري . در راه عشقي پاك تر و صادقانه تر،

زيرا كه من و تو ما شده ايم پس نگذار زمانه بيرحم دلهايي را كه از هم

جدا نشدني است را به درد آورد دلم را به تو دادم و كليدش را به سوي

آسمان خوشبختي ها روانه كردم چه شبها كه تا سحر به يادت با

گونه هاي خيس از دلتنگي ها به سر بردم چه روزها با خاطراتت نفس

كشيدم پس تو اي سخاوت آسماني من ...

مرا درياب كه ديوانه وار دوستت دارم

NIMA.N
08-13-2009, 10:47 AM
دوست داشتن درست مثله ايستادن توي سيمان خيسه .

هرچقدر بيشتر توش بموني سخت تر جدا ميشي

و اگر هم بتوني ازش بيرون بياي ،

حتما ردپات باقي ميمونه!!!

NIMA.N
08-13-2009, 10:49 AM
پرسيد: به خاطر کي زنده هستي؟ با اينکه دوست داشتم باتمام وجود

داد بزنم به خاطر تو ، بهش گفتم: به خاطرهيچکس ...

پرسيد پس به خاطر چي زنده هستي؟ با اينکه دلم داد مي کشيد

به خاطر تو ، با يه بغض غمگين بهش گفتم: به خاطرهيچکس ...



ازش پرسيدم تو به خاطر چي زنده هستي؟

در حالي که اشک تو چشماش جمع شده بود گفت:

به خاطرکسي که به خاطرهيچ زندست...

NIMA.N
08-13-2009, 10:49 AM
من ! زندگيم را تمام كردم. حالا نفس كشيدن منت سرم مي گذارد !

حس مي كنم ... هواي اينجا سرد و سنگين است نازنينم !

ديگر نگو خداحافظ ! اگر مي روي بدون وداع برو ...

گله اي نيست!!!

NIMA.N
08-13-2009, 10:49 AM
بياامشب به من محرم شواي اشک
بياامشب توهم باغم شواي اشک

بيا بنگر دلم تنها شده باز
بيا قلب مراهمدم شو اي اشک

من ان گلبوته خشک کويري
بيابرروي من شبنم شواي اشک

رهاکن ميل ماندن دردو چشمم
توجاري بررخ زردم شواي اشک


بيا ارام من در بيقراري
تسلي بخش من هردم شواي اشک

بيابغض سکوت سينه بشکن
به چشم خشک من شبنم شواي اشک

دلم مجروح درد غربت تو
به روي زخم دل مرهم شواي اشک

دلم ازدردهجران نالدامشب
بيادرمان بر دردم شو اي اشک

NIMA.N
08-13-2009, 10:55 AM
تماشايي ترين تصوير دنيا مي شوي گاهي



دلم مي پاشد از هم بس که زيبا مي شوي گاهي



حضور گاهگاهت بازي خورشيد با ابر است



که پنهان مي شوي گاهي و پيدا مي شوي گاهي



به ما تا مي رسي کج مي کني يکباره راهت را



ز ناچاريست گر هم صحبت ما مي شوي گاهي



دلت پاک است اما با تمام سادگي هايت



به قصد عاشق آزاري معما مي شوي گاهي



تو را از سرخي سيب غزل هايم گريزي نيست



تو هم مانند حوا زود اغوا مي شوي گاهي

NIMA.N
08-13-2009, 10:56 AM
از غم عشق چه مي بايد کرد



به دمي ديدار مي توان راضي شد



به تمناي نگاهي مي توان تشنه ي جان بازي شد



مي توان دل خوش کرد به کلامي که شنيد



از دو خط نامه ي سرد مي توان داغ شد و شعله کشيد



از جهنم گذري کردو گذشت به گذرگاه رسيد



به گذرگاه تباهي به جنون و ز عطش فرياد زد فرياد زد

NIMA.N
08-13-2009, 10:57 AM
کاش جانم بود قابل تا فدایت میشدم
کاش دستم میگرفتی خاک پایت میشدم
کاش ملک عالم از من بود و می کردم رها
ناز میکردم به شان و گدایت میشدم

NIMA.N
08-13-2009, 10:58 AM
اي روي تـــــو مهر عـــالـــــم آراي من
وصــــل تــــو شب و روز تمنـــــاي من
گر بــــا دگـــــران به ز مني واي مـــن
و با همه كس هم چو مني واي همه

NIMA.N
08-13-2009, 10:58 AM
جـــدا از رويت اي مـــــــاه دل افروز
نه روز از شو شناسم نه شو از روز
وصـــــالت گـــــر مـــرا گردد ميسر
بود هــر روز مــــو چــــون عيد نوروز

NIMA.N
08-13-2009, 11:04 AM
اي مـــاه عــــالم سوز من از من چرا رنجيده اي
اي شمع شب افـــروز من از من چرا رنجيده اي
يك شب تو را مهمـان كنم تا جان دل قربان كنم
جــاي تو در چشمــان كنم از من چرا رنجيده اي
اي جــــان من جـانـان من بر من نگر سلطان من
يك شب بيــــا مهمـــان من از من چرا رنجيده اي
من عـــــاشق زار تو ام از جـــــان وفـــــادار تـو ام
تــــا زنــــده ام يـــار تـــو ام از من چــرا رنجيده اي
من عــــاشق ديوانه ام اندر جهــــان افســـانه ام
تو شمع و من پـــروانه ام جــــانم چـــرا رنجيده اي
رنـــجيده اي رنــــجيده اي از مــن گنه شنـيــده اي
دائم گنه بـــخشيده اي جــــانم چــــرا رنـــجيده اي
بنگر ز عشقت چون شدم سر گشته و دلخون شدم
چـــون لالــــه ي پر خون شدم از من چرا رنجيده اي
گـر مــــن بــــميرم از غمت خـــونم فتد بـــــر گـردنت
فـــــردا بــــگــــيرم دامنت جــــــانم چـــــرا رنـــجيده اي
جــــــــانم چــــــــرا رنجيده اي عمرم چــــــرا رنجيده اي
جانم چرا رنجيده اي عمرم چرا رنجيده اي

NIMA.N
08-13-2009, 11:07 AM
اي وجـــودت بهترين تفسير عشق
عاشقم كن بهترين سوداي عشق
يك پيــــالــــه از مي نــــــــابت بده
يك نفس از شور ان حــــــــالت بده
يك نفس كن تو مرا عاشق خويش
همچو گلبرگي كه گشته ريش ريش
ريــــــشه ام را در زمــــين انتظــــار
سخت گــــــردان بهترين شور و قرار
تو قـــــرار اين دل بـــــــي كينه شو
شور و حـــــال و مستي ديرينه شو
مست كن تــو مرا سرمست خويش
عاشقم گــــردان تو اي آقاي خويش
گـــــــرچه اين دل لايق نام تو نيست
گــــرچه او را مستي جـام تو نيست
تو كرامت كن سراسر عشق و شور
بر دلــــم ، ايـــن دردمند سوت و كور
اين دلـــــم را فـــــرش راهت ميكنم
جــتـان اگر خواهي غــــلامت ميكنم
تن چه ارزش باشدش در پيش دوست
سر چه مي ارزد كه اين بـــازار اوست

NIMA.N
08-13-2009, 11:08 AM
دلــــم دور از احـــوالش نــــدونــــم
كسي خواهم كه پيغامش رسونم
خداونــــدا ز مرگــــــــم مهلتي ده
كه ديداري به ديــــــدارش رسونم

NIMA.N
08-13-2009, 11:08 AM
من بارندارم که به دربار تو باشم
بهتر که گرفتار گرفتار تو باشم
خواهم که شبی محرم اسرار تو باشم
درخانه دل راز نگه دار تو باشم
ای یوسف بازارملاحت من مسکین
آن مایه ندارم که خریدرار تو باشم
هر مرغ شودشادکه ازدام گریزد
من شاد از انم که گرفتار تو باشم
گر خلوت وصل تو برازنده من نیست
بگذارکه درسایه دیوار تو باشم

NIMA.N
08-13-2009, 11:09 AM
يـــك روز به هيــــــأت سحر مي آيد
بـــــا سوز دل و ديده ي تــر مي آيد
يك روز به انتقام هفتاد و دو شمس
بــــــا سيصد و سيزده قمر مي آيد

NIMA.N
08-13-2009, 11:09 AM
غـروب عـمر شـب انـتظار نـزديـک اسـت
طـلـوع مـشـرقـي آن سـوار نزديک است
دلـم قـرار نـمـيـگـيـرد از تـلاطـــم عــشـــق
مگو: براي چه؟ وقت قرارنزديک است
اگر که در کف ديوارهـا گـل و لالـه اسـت
عجيب نيست که ديـدار يار نزديک است
بـيـا کـه خـانـــه تـکــانــي کـنـيـم دل ها را
از انجمـاد کـسالـت ،بـهـار نزديک است
بـيـا چـو لالـه تـنـت را بـه زخـم آذيـن بـند
بيـا و زود بـيـا ! روز بار نزديک است
فريب خويش مده ، تشنگيت خواهد کشت
دوگام پيش بنه چشمه سار نزديک است
در آسـمـان پـگـاه، آن پـرنـده را ديــدي ؟
اسير موج نگردي ، کـنار نزديک است

NIMA.N
08-13-2009, 11:09 AM
امدم تا ني نوازت بــــاشم - مطرب عشق خيالت باشم
امدم تا مي گسارت باشم - مست ان روح نمـــازت باشم
امــدم تا جان نثارت بـاشم - فــاني و غرق وصالت باشم
امدم تــــا در پناهت باشم - زير چتــر ان لـــوايت بــــاشم

NIMA.N
08-13-2009, 11:10 AM
یعنی امشب دل مـــن ؛ خنـــده در می آیـــد؟
گوش کن بـوی قدمهـــــای پـــــدر می آیــــد!
شهــــر از دلــــهــره و درد بــه خــــود میپیچد
از همه جای زمین بــــــوی خــــطر می آیــــد
پیرمردی که ز چشمش غم تلخی جاری است
داد زد آه خـــــدا بــــــــاز سحـــــر مـــی آیـــد
کودکی نـــالــه کنـــان بــــاز ز مــــــادر پرسیــد
تــــو کــــه گـــفتی پـــدرم رفتــه سفـر می آید
چشمها دل نگـــــران خیره به در می پـــــرسند
مـــــاه ای ماه بگو هان چه خبر !؟ می آیـــــد ؟
کوچه هـــــا ؛ منتظــر و چشـــم به راه اند خدا
یعنی آن صاحب شمشیر دو ســـر می آیـــد ؟
بــــاز هم عـطر قدم هـــــای کسی می پیچــد
یـــک نفـــر از تــــه کـــــوچه به نــــــظرمی آید

NIMA.N
08-13-2009, 11:10 AM
اي وجودت آسمان را آبرو
اي سوار سبز پوش آرزو
اي اميد شاپرکهاي غريب
اي دليل آيه امن يجيب
اي کليد قلبها در دست تو
کوچه هاي شهر دل، بن بست تو
ای صدای بلبلان عشقباز
آرزوی چشمهای نیمه باز
پرچم سبزت دليل آفتاب
در دل شبهاي مشتاقان بتاب
ای فدای اشکهایت،ابرها
رنگ و بوی روشن گلبرگها
وارث عدل و صداي چاه ها
در خط صبرت عدالت خواه ها
کشت مارا انتظارت، دلبرا
ازپس این ابر بی باران در آ
غرق شد دنياي ما در سرب ها
در صداي تير و خشم بمب ها
کاش چشم جغد ها بیدار بود
صبح فردا، وعده دیدار بود

NIMA.N
08-13-2009, 11:11 AM
با تمام وجود خود دست به سوي خدا كنيم
ار ته دل براي ظهورشون دعا كنيم
اگه اين دعاهامون از ته دل ها نباشه
به خدا خون به دل مهدي زهرا ميكنيم
ما كه دائما داريم قلب آقا رو مي شكونيم
هميشه با گناهامون اشكاشو بيرون مياريم
به خدا مهدي زهرامون ديگه خسته شده
براي كدومامون گريه كنه اشك بريزه
اون هميشه شاهد اعمال ما مسلموناست
ازمون به جز گناه چيزي ديگه نمي بينه
تا به كي ميخوايم باشه مهدي اسيردرد و غم
بيا ئيد دعا كنيم رها بشه از همه غم
اگه هر كي مهر زهرا رو به دل داره بياد
با خلوص دل دست به سوي خدا كنه
براي ظهور و دلبند و عزيز فاطمه
اللهم كن لوليك بگه و دعا كنه

NIMA.N
08-13-2009, 11:12 AM
اگر تنهاترین مرغ زمینم
شکایت نیست چون عاشق ترینم
برای شعر های تازه عشق
صدایی آشنا و دلنشینم

NIMA.N
08-13-2009, 11:12 AM
الا اي آن كه دل ها خانه توست
همي جان هاي ما آواره توست
نگاهي كـــن ز احسان بر دل ما
ببين كوي تو و غم خانه توست

NIMA.N
08-13-2009, 11:13 AM
الهي درد بي درمـــان نباشد
كسي دور از رخ جانان نباشد
اگر بـــاشد به اين دنيا نباشد
گــرفتــار غم هجران نبــاشد

NIMA.N
08-13-2009, 11:13 AM
ديــــدن هـــمه را ، تــــو را نديدن سخت است
چــــون رشته دل از تـــو بـــريدن سخـت است
گــــر آتــــش دل شــعله به افــــلاك كـــــشد
از عشق تو چون دست كشيدن سـخت است

NIMA.N
08-13-2009, 11:14 AM
دلم دوباره خبر ميدهد ظهور تو را
بدون فاصله حس می کنم حضور تو را
به من مگو که نرفته چگونه برگردد
مسير جاده خبر ميدهد عبور تو را
کدام آينه در اين زمانه ناقص نيست؟
که خوب جلوه دهد انعکاس نور تو را
شبی به سينه ی طوفانی ام به صيد بيا
مگر که لمس کنم رشته های تور تو را
من از زيارت ناحيه خوب دانستم
شکسته است کسی شيشه ی غرور تو را

NIMA.N
08-13-2009, 11:14 AM
يابن الحسن ما عقده دار كربلاييم
بــــر تو قسم ما بي قرار كربلاييم
تــــرسيم مــاند آرزويش بر دل ما
مـــــا آرزومند ديـــــار كــــربلاييم

NIMA.N
08-13-2009, 11:14 AM
ای ساربان آهسته ران آرام جان گم کرده ام
آخر شده ماه حسین من میزبان گم کرده ام
در میکده بودم ولی بیرون شدم از غافلین
ای وای از این بیحاصلی عمر جوان گم کرده ام
پایان رسد شام سیه آید حبیب من ز ره
اما خدا حالم ببین من یار را گم کرده ام
ای وای از این غوغای دل ،از دلبرم هستم خجل
وقت سفر ماندم به گل، من کاروان گم کرده ام
نعمت فراوان دادی ام، منت به سر بنهادیم
اما ببین نامردیم، صاحب زمان گم کرده ام
من عبد کوی عشقم و، من شام را گم کرده ام
آقا تو را گم کرده ام ،آقا تو را گم کرده ام
دل بشنو ید نامه چنین، با خون دل ای مه جبین
اما ببین بخت مرا نامه رسان گم کرده ام
شرمنده ام اما بگم: آقا تو را گم کرده ام

NIMA.N
08-13-2009, 11:15 AM
شب که روشن مي شود آبي ترين فانوس ها
ياد چشمان تو مي افتم در اقيانوس ها
با کدامين شعله رقصيدي که حالا سال هاست
بال مي گيرند از خاکسترت ققنوس ها؟
مهربان من! به اشراق نگاه شرقي ات
کي رهايم مي کني از حلقه کابوس ها؟
کي مي آيي، کي به گلبانگ اذان روشنت
لال خواهد شد زبان خسته ناقوس ها؟
در مبارک باد يک آدينه مي آيي و من
دست بر مي دارم از دامان اين مايوس ها

NIMA.N
08-13-2009, 11:15 AM
دلــــم گــــرفته بيا انتظار چيز بدي است
و بي تـــو گفتنم از روزگار چيز بدي است
سه تــــار نـــــاله تــلخي ز دوريــــت دارد
نذار بي تو بگويم سه تار چيز بــدي است
دلـــم گرفته بيــــا اين سكوت را بشــكن
كه دور حرف نگفته حصار چيز بدي است

NIMA.N
08-13-2009, 11:15 AM
گـــرچه جــــانم رود از دست دريـــن کنج قفس
مــــهرت از دل نـــرود تـــا کـه مرا هست نفس
تـــا که جـــان در تـن من هست به دل مــهر تو
هست دل خود بر تو سپردم نسپاريش به کس

NIMA.N
08-13-2009, 11:16 AM
گر چه از كوي وصالت من به دور افتاده ام
ليكن بـــحر عشقت غرق شور افتاده ام
ســر نهم بر خاك و دل بر سر پيمان نهم
بــــهر وصل روي تو فكر حضور افتاده ام

NIMA.N
08-13-2009, 11:16 AM
پاي دلم به بند مهي در اسارت ست
كز هجر روي مهش سينه اندر شكايت ست
دائم به ياد رخش سينه مي كند حضور
ما را زعشق رخش چه جاي ملامت است
و سوز هجر رخش آتشي به دل فتاد
تفسير سوز و گدازش برون از نهايت ست
اين سينه خانه فرزند حيدر است
اي عاشقان سخن دل چه زيبا روايتست
روزي رسد كه كنم جان فداي دوست
در راه دوست فدائي به حكم شهادتست
در آتش فراق رخش بال و پر بسوخت
پروانه به دور شمعم و به دنيا چه حاجتست
خاكسترم اگر افتد به پاي دلدارم
شادم ازين و مرا اين حكايت ست
در صبح محشر و هنگامه حساب
خاكسترم ز بهر جنه عدني ضمانتست

NIMA.N
08-13-2009, 11:16 AM
من در این فکر بســـی جان به لب آور هستم

که چـــرا دل به دل ســــنگ تو دلـبر بســــتم

آخــــر الامر نـدادم ثـمـر این فـــــکر عـمـیق

ز چـه در کـوی تو بی پایم و بی ســر هســتم

گـفــتم ای بخـت چـرا رنگ ســـیاهت زده اند

گــفت بهرت ز ازل رخـت عــــزا بر بســـــتم

آنقدر گریه امان داد که فریاد کشم بر ســر دل

گفتمش بنگرم آخر که همان مست قلندر هستم

نه توان مـانده مـرا دلخوشــــی هم کوچ نمود

ز آنکه خـــــــارا دل خود بر دل مرمر بســتم

قســمتم چیســـت ازا ین آمد و شـــــد حیرانم

حــیرتم هــیچ نه از می لـب من تر مســــــتم

حـالم امـروز خـراب و دی و دوشــــم غم بار

ترس فرداســــت که بر دل همه را در بســـتم

ای بسـا خاک به زیر کف پایی و زکف دلداده

دل ز کف داده به امید نگاهی زتو دلبر هسـتم

نظـــری ســــوی من ای دلــبر دیریـنه نـمای

گـرچـه بـی ارزش و بـی فـایده و گـر پســـتم

NIMA.N
08-13-2009, 11:17 AM
ميان كوره عشـــقت گدازه شـــــد دل من

عجين ز ازل با غمت هــماره شـد دل من

ميان وادي غـــــمها در اين دهات غريب

سروش عشق ترا گوشـــواره شـد دل من

به شوق روي تو آسوده ام چــــنين جانا

اگر كه جان نســـــپردم بهانه شــد دل من

منم كه صــيد خــــيالت شــــدم نمي داني

ترا هـــــــماي نگاهت آشيانه شـد دل من

نه من تمامي داســتان عاشـــــقي خـوانم

يك از هزار عاشقم فســـــانه شـد دل من

هزار ســـال گذشت و دلي نشـــــــــد آباد

اميدوار دســت تو بودم خرابه شد دل من

ميان اين شب تاريك و سرد و حــــيراني

تو در خســـــوفي و بي ستاره شد دل من

به خود نويد داده ام طــــلوع خواهي كرد

تو شمس در پس ابري و پاره شد دل من

براي اينكه تو چون من عاشــــــقم باشي

مقيم قبله سراي اســـــــتخاره شد دل من

به جســـتجوي تو بودم كه خود گم كردم

ز پيدايي و پنهان كناره شـــــــــد دل من

اگر چه بودن با من تو را تحــــمل نيست

ولي لــقاي تو شــه را گمانه شــد دل من