Fahime.M
07-28-2009, 09:38 AM
مجتبی بزرگ علوی از نثرنویسان برجسته ادبیات فارسی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE_%D8%A7%D8%AF%D8%A8% DB%8C%D8%A7%D8%AA_%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C) سده بیستم میلادی[۳] (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D8%B2%D8%B1%DA%AF_%D8%B9%D9%84%D9%88%DB%8C# cite_note-britannica-2) و مشهورترین نویسنده چپگرای ایران است.[ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D8%B2%D8%B1%DA%AF_%D8%B9%D9%84%D9%88%DB%8C# cite_note-iranchamber-3)
زندگی
بزرگ علوی در بهمن ماه ۱۲۸۲ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DB%B1%DB%B2%DB%B8%DB%B2) (دوم فوریه ۱۹۰۴) در تهران (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%86) متولد شد. پدر او حاج سید ابوالحسن و پدر بزرگش حاج سید محمد صراف نمایندهٔ نخستین دوره مجلس شورای ملی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%AC%D9%84%D8%B3_%D8%B4%D9%88%D8%B1%D8%A7% DB%8C_%D9%85%D9%84%DB%8C) بود. مادر وی نوهٔ آیتالله طباطبایی بود. سید ابوالحسن علوی و همسرش خدیجه قمر السادات که از طرفداران مشروطیت (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%B4%D8%B1%D9%88%D8%B7%DB%8C%D8%AA) بودند دارای شش فرزند، سه دختر و سه پسر بودند که مجتبی بزرگ فرزند سوم آنان بود. ابوالحسن علوی از اعضای حزب دموکرات (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AD%D8%B2%D8%A8_%D8%AF%D9%85%D9%88%DA%A9%D8%B1% D8%A7%D8%AA) ایران بود که این حزب به گواه تاریخ از بدو تشکیل در آغاز مشروطه (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%B4%D8%B1%D9%88%D8%B7%D9%87) با نفوذ بیگانگان یعنی انگلیس (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%DB%8C%D8%B3) و روس (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B1%D9%88%D8%B3%DB%8C%D9%87) که در آن زمان چشم طمع به ایران (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86) دوخته بودند، مقابله میکرد. او به عنوان بازرگان با آلمان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A2%D9%84%D9%85%D8%A7%D9%86) معاملات تجاری داشت و در هنگام جنگ جهانی اول (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AC%D9%86%DA%AF_%D8%AC%D9%87%D8%A7%D9%86%DB%8C_ %D8%A7%D9%88%D9%84) در این کشور اقامت داشته و پس از اتمام جنگ نیز اینجا ماند.
دوران تحصیل
بزرگ علوی به همراه برادرش مرتضی علوی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%B1%D8%AA%D8%B6%DB%8C_%D8%B9%D9%84%D9%88% DB%8C) در سال ۱۹۲۰ (۱۲۹۰-۱۲۸۹ شمسی) جهت تحصیل روانهٔ آلمان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A2%D9%84%D9%85%D8%A7%D9%86) شد و دوران دبیرستان را در شهرهای مختلف از جمله شهری که امروزه در لهستان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%84%D9%87%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86) قرار گرفته گذراند. او در دوران اقامت در آلمان چند اثر ادبی آلمانی را به فارسی برگرداند .در سال ۱۹۲۷ (۱۳۰۵ و ۱۳۰۶ شمسی) پدر وی با یک شکست بزرگ تجاری تاب نیاورده و خودکشی کرد. یک سال پس از این اتفاق علوی از دانشگاه مونیخ (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%DA%AF%D8% A7%D9%87_%D9%85%D9%88%D9%86%DB%8C%D8%AE&action=edit&redlink=1) فارغ التحصیل شد و به ایران (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86) بازگشت.
بازگشت به ایران
در آن زمان یک بورس تحصیلی برای ادامه تحصیل در آلمان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A2%D9%84%D9%85%D8%A7%D9%86) به وی تعلق میگرفت اما با این وجود علاقهای نشان نداد و در شیراز (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B4%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D8%B2) به عنوان معلم در خدمت معارف قرار گرفت. در این شهر بود که او نخستین کار ادبی را با ترجمه قطعهای از آثار شیلر (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B4%DB%8C%D9%84%D8%B1) تحت عنوان «دوشیزه اورلئان» آغاز کرد. علوی در آن سالیان قرار ماندن در یک جا نداشت و در شهرهای گوناگونی در شمال در رفت و آمد بود که گاهی هم برای مدتی به تهران (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%86) میآمد. این سرگردانیها و ناآرامیها با استخدام برای معلمی در هنرستان صنعتی تهران (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%87%D9%86%D8%B1%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86_%D8%B5% D9%86%D8%B9%D8%AA%DB%8C_%D8%AA%D9%87%D8%B1%D8%A7%D 9%86) پایان یافت، او در سال ۱۹۳۱ (۱۰-۱۳۰۹) کار در هنرستان را آغاز کرد و در همین دوران به گروهی از روشنفکران سوسیالیست (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D9%88%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D9%84%DB%8C%D8%B3%D 9%85) به رهبری تقی ارانی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D9%82%DB%8C_%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C) پیوست.[۳] (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D8%B2%D8%B1%DA%AF_%D8%B9%D9%84%D9%88%DB%8C# cite_note-britannica-2) سرانجام او در سال ۱۹۳۷ (۱۶-۱۳۱۵) به همراه ۵۲ تن دیگر بازداشت شد و به زندان افتاد. هنگام تحمل حبس او کتاب «پنجاه و سه نفر (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%BE%D9%86%D8%AC%D8%A7%D9%87_%D9%88_%D8%B3%D9%87 _%D9%86%D9%81%D8%B1)» را نگاشت که درباره اعضای گروه سوسیالیست و تحمل سختیهای آنان در زندان بود. او همچنین مجموعهای از داستانهای کوتاه با نام «ورقپارههای زندان» را در این مدت نوشت.[۳] (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D8%B2%D8%B1%DA%AF_%D8%B9%D9%84%D9%88%DB%8C# cite_note-britannica-2)
پس از جنگ جهانی دوم (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AC%D9%86%DA%AF_%D8%AC%D9%87%D8%A7%D9%86%DB%8C_ %D8%AF%D9%88%D9%85)، علوی به کمونیسم (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%85%D9%88%D9%86%DB%8C%D8%B3%D9%85) اتحاد شوروی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%AA%D8%AD%D8%A7%D8%AF_%D8%B4%D9%88%D8%B1% D9%88%DB%8C) گرایش پیدا کرد و از یکی از جمهوریهای این کشور، ازبکستان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%B2%D8%A8%DA%A9%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86) دیدار نمود و کتابی با عنوان «ازبکها» را به رشته تحریر درآورد. او همچنین یکی از بنیانگذاران حزب توده ایران (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AD%D8%B2%D8%A8_%D8%AA%D9%88%D8%AF%D9%87_%D8%A7 %DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86) بود[۳] (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D8%B2%D8%B1%DA%AF_%D8%B9%D9%84%D9%88%DB%8C# cite_note-britannica-2) و در کنار تقی ارانی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D9%82%DB%8C_%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C) و ایرج اسکندری (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%AC_%D8%A7%D8%B3%DA%A9%D9%86% D8%AF%D8%B1%DB%8C)، نخستين دوره مجله دنیا (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%AC%D9%84%D9%87_%D8%AF%D9%86%DB%8C%D8%A7) را منتشر میکرد. در تهيه و انتشار مجله دنيا، از همان آغاز، ایرج اسکندری با نام مستعار "جمشيد" و بزرگ علوی با نام مستعار "فريدون ناخدا" شرکت فعال داشتند.
دوستی با صادق هدایت
یکی از ویژگیهای زندگی علوی نزدیکی و محشور بودن او با صادق هدایت (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B5%D8%A7%D8%AF%D9%82_%D9%87%D8%AF%D8%A7%DB%8C% D8%AA) است. این داستان که از زبان خودش چنین آغاز میشود:
«در دوران مدرسهٔ ابتدایی که آقای غلامعلی فریور که یکی از رجال پاک و وارستهٔ دوران ما است همکلاسی بودم. چون هر دوی ما کوتاه قد بودیم روی نیمکت جلوی کلاس پهلوی هم مینشستیم. این همکلاس بودن به دوستی انجامید ...»
وقتی علوي در سال ۱۹۲۸ از آلمان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A2%D9%84%D9%85%D8%A7%D9%86) به تهران (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%86) میآید، به جستجوی دوست قدیمی خود غلامعلی فریور میپردازد و به مصداق «عاقبت جوینده یابنده بود» او را مییابد روزی در خانهٔ غلامعلی فریور کتاب «پروین دختر ساسان» به دستش میافتد آن را میخواند و میبیند که با کتابهای موجود آن دوران هم سطح نیست و از نظر شکل و محتوا چیز دیگری است از آقای فریور میپرسد نویسندهٔ این کتاب کیست؟ آقای فریور در پاسخ میگوید جوان خوب و خوشمزهای است باید با او آشنا شوی ... مدتی پس از این گفتگو روزی علوی و فریور در خیابان ناصریه آن زمان و ناصر خسروی بعدی، به کتابخانهٔ معرفت میروند تصادفا صادق هدایت (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B5%D8%A7%D8%AF%D9%82_%D9%87%D8%AF%D8%A7%DB%8C% D8%AA) هم آنجا بودهاست که فریور میگوید: «این همان آقا است». این سرآغاز آشنایی این دو دوست است که بعدها «مسعود فرزاد» و «مجتبی مینوی» نیز به آنها میپیوندند و جمعی به وجود میآید که بعدها ربعه نامیده شد. نامگذاری «ربعه» را خود آقا بزرگ بدین گونه تعریف کرد او گفت در آن روزها هدایت، مینوی و فرزاد و من (که بعدها دیگران هم به آن پیوستند) دیدارهای مرتبی داشتیم بازار ادب در انحصار هفت هشت شخصیت ممتاز بود مثل حکمت، تقی زاده، اقبال، قزوینی، سعید نفیسی و از این شمار. یک روز همین طور بی مقدمه فرزاد گفت ما خودمان هم گروه «ربعه» هستیم گفتیم بابا ربعه که معنا ندارد، فرزاد در پاسخ گفت: معنا ندارد ولی با سبعه (هفت) قافیه دارد با این ترتیب بود که ربعه در برابر سبعه پیدا شد وگرنه گروهی با نام و برنامهای خاص نبود بلکه تنها زاییدهٔ یک شوخی بود.»
دوران پس از کودتای ۲۸ مرداد و تدریس در دانشگاه هومبولت
علوی مدتی پیش از وقوع کودتای ۲۸ مرداد (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%88%D8%AF%D8%AA%D8%A7%DB%8C_%DB%B2%DB%B8_ %D9%85%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D8%AF) و در نتیجه شکست محمد مصدق (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D9%85%D8%B5%D8%AF%D9%82) ، نخست وزیر ایران، به تاریخ دهم فروردین سال ۱۳۳۲ در سن ۴۹ سالگی از ایران (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86) خارج شده و تا هنگام وقوع انقلاب ۵۷ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8_%DB%B5%DB%B7) در برلین شرقی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D8%B1%D9%84%DB%8C%D9%86_%D8%B4%D8%B1%D9%82% DB%8C) سکونت داشت. او در سال ۱۳۳۵ ازدواج نمود. در این زمان در دانشگاه هومبولت (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%DA%AF%D8% A7%D9%87_%D9%87%D9%88%D9%85%D8%A8%D9%88%D9%84%D8%A A&action=edit&redlink=1) به عنوان استادیار (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%AF%DB%8C%D8%A7%D8%B1) اشتغال یافته و ماموریت یافت در پایه گذاری رشته ایرانشناسی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%E2%80%8C%D8%B4%D9%8 6%D8%A7%D8%B3%DB%8C) و زبان فارسی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86_%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3% DB%8C) شرکت نماید. در سال ۱۹۵۹ کرسی استادی دریافت کرد و تا سن ۶۵ سالگی (۱۹۶۹) در این دانشگاه به تحقیق و تدریس پرداخت. از جمله ثمرات این دوران تدوین لغت نامهٔ فارسی – آلمانی با همکاری پروفسور یونکر است.
برخی از شاگردان مجرب او مانند پروفسور زوندومن و پروفسور لورنس در دانشگاههای برلین و بعضی دیگر در کتابخانههای آلمان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A2%D9%84%D9%85%D8%A7%D9%86) مشغول فعالیت هستند او پس از بازنشستگی از کار دست نکشید و در کنار رسیدگی به رسالههای دکترا و تحقیقات شاگردانش به پاسخگویی به سئوالات و جوابهای فراوان اهل فرهنگ میپرداخت و گاهی ساعتها وقت صرف یافتن منابع و اسناد میکرد و دست رد به سینهٔ کسی نمیزد.
از بین مجموعه داستانهای کوتاه (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86_%DA%A9%D9%88% D8%AA%D8%A7%D9%87) علوی، «چمدان» (نگاشته شده به سال ۱۹۶۴ میلادی) از همه مشهورتر است، که در آن، تاثیر بهسزای روانشناسی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B1%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%D B%8C) فروید (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%81%D8%B1%D9%88%DB%8C%D8%AF) به نمایش گذاشته شدهاست.[۳] (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D8%B2%D8%B1%DA%AF_%D8%B9%D9%84%D9%88%DB%8C# cite_note-britannica-2) همچنین رمان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86) «چشمهایش» (۱۹۵۲) از آثار بسیار معروف اوست، این رمان اثری سخت مجادلهانگیز و درباره رهبر یک تشکیلات زیرزمینی انقلابی و زنی از طبقه مرفه است که به او عشق میورزد. علوی آثاری نیز به زبان آلمانی نگاشتهاست از آن جمله، «تقلای ایران»[۵] (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D8%B2%D8%B1%DA%AF_%D8%B9%D9%84%D9%88%DB%8C# cite_note-4) و «تاریخچه و گسترش ادبیات فارسی مدرن»[۶] (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D8%B2%D8%B1%DA%AF_%D8%B9%D9%84%D9%88%DB%8C# cite_note-5) را میتوان نام برد.[۳] (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D8%B2%D8%B1%DA%AF_%D8%B9%D9%84%D9%88%DB%8C# cite_note-britannica-2)
او پس از پیروزی انقلاب ۵۷ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8_%DB%B5%DB%B7) ، برای مدت کوتاهی به ایران بازگشت، لیکن دوباره ایران را به مقصد آلمان شرقی ترک نمود. علوی به علت سکتهٔ قلبی در بیمارستان فریدریش هاین برلین (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D8%B1%D9%84%DB%8C%D9%86) بستری شد و سرانجام در روز یکشنبه ۲۱ بهمن (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DB%B2%DB%B1_%D8%A8%D9%87%D9%85%D9%86) ۱۳۷۵ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DB%B1%DB%B3%DB%B7%DB%B5) برابر با ۱۶ فوریه ۱۹۹۷ درگذشت.
علوی یک فرزند پسر از همسر اول خود فاطمه علوی به نام مانی دارد و شریک زندگی بزرگ علوی، گرترود است که در برلین زندگی می کند.
آثار مشهور
چشمهایش (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DA%86%D8%B4%D9%85%D9%87%D8%A7%DB% 8C%D8%B4_%28%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8%29&action=edit&redlink=1)
۵۳ نفر (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DB%B5%DB%B3_%D9%86%D9%81%D8%B1)
چمدان (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DA%86%D9%85%D8%AF%D8%A7%D9%86_%28 %DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8%29&action=edit&redlink=1)
سالاریها (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%B3%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%B1%DB% 8C%D9%87%D8%A7&action=edit&redlink=1)
موریانه (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%85%D9%88%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9% 86%D9%87_%28%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8%29&action=edit&redlink=1)
میرزا (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B2%D8%A7_%28 %DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8%29&action=edit&redlink=1)
ورق پارههای زندان (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%88%D8%B1%D9%82_%D9%BE%D8%A7%D8 %B1%D9%87%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C_%D8%B2%D9%86% D8%AF%D8%A7%D9%86&action=edit&redlink=1)
ازبکها (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%A7%D8%B2%D8%A8%DA%A9%E2%80%8C% D9%87%D8%A7_%28%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8%29&action=edit&redlink=1)
گیله مرد (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DA%AF%DB%8C%D9%84%D9%87_%D9%85%D8 %B1%D8%AF_%28%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8%29&action=edit&redlink=1)
لغتنامه ی بزرگ آلمانی به فارسی (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%84%D8%BA%D8%AA%D9%86%D8%A7%D9% 85%D9%87_%DB%8C_%D8%A8%D8%B2%D8%B1%DA%AF_%D8%A2%D9 %84%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C_%D8%A8%D9%87_%D9%81%D8 %A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C&action=edit&redlink=1)
دستور زبان فارسی برای مدرسین آلمانی زبان (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%AF%D8%B3%D8%AA%D9%88%D8%B1_%D8 %B2%D8%A8%D8%A7%D9%86_%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB% 8C_%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C_%D9%85%D8%AF%D8%B1%D8% B3%DB%8C%D9%86_%D8%A2%D9%84%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8 C_%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86&action=edit&redlink=1)
ترجمه ی جند کتاب از زبانهای مختلف به فارسی (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%AA%D8%B1%D8%AC%D9%85%D9%87_%DB %8C_%D8%AC%D9%86%D8%AF_%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8_%D 8%A7%D8%B2_%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86%D9%87%D8%A7%DB %8C_%D9%85%D8%AE%D8%AA%D9%84%D9%81_%D8%A8%D9%87_%D 9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C&action=edit&redlink=1)
زندگی
بزرگ علوی در بهمن ماه ۱۲۸۲ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DB%B1%DB%B2%DB%B8%DB%B2) (دوم فوریه ۱۹۰۴) در تهران (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%86) متولد شد. پدر او حاج سید ابوالحسن و پدر بزرگش حاج سید محمد صراف نمایندهٔ نخستین دوره مجلس شورای ملی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%AC%D9%84%D8%B3_%D8%B4%D9%88%D8%B1%D8%A7% DB%8C_%D9%85%D9%84%DB%8C) بود. مادر وی نوهٔ آیتالله طباطبایی بود. سید ابوالحسن علوی و همسرش خدیجه قمر السادات که از طرفداران مشروطیت (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%B4%D8%B1%D9%88%D8%B7%DB%8C%D8%AA) بودند دارای شش فرزند، سه دختر و سه پسر بودند که مجتبی بزرگ فرزند سوم آنان بود. ابوالحسن علوی از اعضای حزب دموکرات (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AD%D8%B2%D8%A8_%D8%AF%D9%85%D9%88%DA%A9%D8%B1% D8%A7%D8%AA) ایران بود که این حزب به گواه تاریخ از بدو تشکیل در آغاز مشروطه (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%B4%D8%B1%D9%88%D8%B7%D9%87) با نفوذ بیگانگان یعنی انگلیس (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D9%86%DA%AF%D9%84%DB%8C%D8%B3) و روس (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B1%D9%88%D8%B3%DB%8C%D9%87) که در آن زمان چشم طمع به ایران (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86) دوخته بودند، مقابله میکرد. او به عنوان بازرگان با آلمان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A2%D9%84%D9%85%D8%A7%D9%86) معاملات تجاری داشت و در هنگام جنگ جهانی اول (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AC%D9%86%DA%AF_%D8%AC%D9%87%D8%A7%D9%86%DB%8C_ %D8%A7%D9%88%D9%84) در این کشور اقامت داشته و پس از اتمام جنگ نیز اینجا ماند.
دوران تحصیل
بزرگ علوی به همراه برادرش مرتضی علوی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%B1%D8%AA%D8%B6%DB%8C_%D8%B9%D9%84%D9%88% DB%8C) در سال ۱۹۲۰ (۱۲۹۰-۱۲۸۹ شمسی) جهت تحصیل روانهٔ آلمان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A2%D9%84%D9%85%D8%A7%D9%86) شد و دوران دبیرستان را در شهرهای مختلف از جمله شهری که امروزه در لهستان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%84%D9%87%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86) قرار گرفته گذراند. او در دوران اقامت در آلمان چند اثر ادبی آلمانی را به فارسی برگرداند .در سال ۱۹۲۷ (۱۳۰۵ و ۱۳۰۶ شمسی) پدر وی با یک شکست بزرگ تجاری تاب نیاورده و خودکشی کرد. یک سال پس از این اتفاق علوی از دانشگاه مونیخ (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%DA%AF%D8% A7%D9%87_%D9%85%D9%88%D9%86%DB%8C%D8%AE&action=edit&redlink=1) فارغ التحصیل شد و به ایران (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86) بازگشت.
بازگشت به ایران
در آن زمان یک بورس تحصیلی برای ادامه تحصیل در آلمان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A2%D9%84%D9%85%D8%A7%D9%86) به وی تعلق میگرفت اما با این وجود علاقهای نشان نداد و در شیراز (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B4%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D8%B2) به عنوان معلم در خدمت معارف قرار گرفت. در این شهر بود که او نخستین کار ادبی را با ترجمه قطعهای از آثار شیلر (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B4%DB%8C%D9%84%D8%B1) تحت عنوان «دوشیزه اورلئان» آغاز کرد. علوی در آن سالیان قرار ماندن در یک جا نداشت و در شهرهای گوناگونی در شمال در رفت و آمد بود که گاهی هم برای مدتی به تهران (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%86) میآمد. این سرگردانیها و ناآرامیها با استخدام برای معلمی در هنرستان صنعتی تهران (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%87%D9%86%D8%B1%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86_%D8%B5% D9%86%D8%B9%D8%AA%DB%8C_%D8%AA%D9%87%D8%B1%D8%A7%D 9%86) پایان یافت، او در سال ۱۹۳۱ (۱۰-۱۳۰۹) کار در هنرستان را آغاز کرد و در همین دوران به گروهی از روشنفکران سوسیالیست (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D9%88%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D9%84%DB%8C%D8%B3%D 9%85) به رهبری تقی ارانی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D9%82%DB%8C_%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C) پیوست.[۳] (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D8%B2%D8%B1%DA%AF_%D8%B9%D9%84%D9%88%DB%8C# cite_note-britannica-2) سرانجام او در سال ۱۹۳۷ (۱۶-۱۳۱۵) به همراه ۵۲ تن دیگر بازداشت شد و به زندان افتاد. هنگام تحمل حبس او کتاب «پنجاه و سه نفر (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%BE%D9%86%D8%AC%D8%A7%D9%87_%D9%88_%D8%B3%D9%87 _%D9%86%D9%81%D8%B1)» را نگاشت که درباره اعضای گروه سوسیالیست و تحمل سختیهای آنان در زندان بود. او همچنین مجموعهای از داستانهای کوتاه با نام «ورقپارههای زندان» را در این مدت نوشت.[۳] (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D8%B2%D8%B1%DA%AF_%D8%B9%D9%84%D9%88%DB%8C# cite_note-britannica-2)
پس از جنگ جهانی دوم (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AC%D9%86%DA%AF_%D8%AC%D9%87%D8%A7%D9%86%DB%8C_ %D8%AF%D9%88%D9%85)، علوی به کمونیسم (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%85%D9%88%D9%86%DB%8C%D8%B3%D9%85) اتحاد شوروی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%AA%D8%AD%D8%A7%D8%AF_%D8%B4%D9%88%D8%B1% D9%88%DB%8C) گرایش پیدا کرد و از یکی از جمهوریهای این کشور، ازبکستان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%B2%D8%A8%DA%A9%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86) دیدار نمود و کتابی با عنوان «ازبکها» را به رشته تحریر درآورد. او همچنین یکی از بنیانگذاران حزب توده ایران (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AD%D8%B2%D8%A8_%D8%AA%D9%88%D8%AF%D9%87_%D8%A7 %DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86) بود[۳] (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D8%B2%D8%B1%DA%AF_%D8%B9%D9%84%D9%88%DB%8C# cite_note-britannica-2) و در کنار تقی ارانی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D9%82%DB%8C_%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C) و ایرج اسکندری (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%AC_%D8%A7%D8%B3%DA%A9%D9%86% D8%AF%D8%B1%DB%8C)، نخستين دوره مجله دنیا (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%AC%D9%84%D9%87_%D8%AF%D9%86%DB%8C%D8%A7) را منتشر میکرد. در تهيه و انتشار مجله دنيا، از همان آغاز، ایرج اسکندری با نام مستعار "جمشيد" و بزرگ علوی با نام مستعار "فريدون ناخدا" شرکت فعال داشتند.
دوستی با صادق هدایت
یکی از ویژگیهای زندگی علوی نزدیکی و محشور بودن او با صادق هدایت (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B5%D8%A7%D8%AF%D9%82_%D9%87%D8%AF%D8%A7%DB%8C% D8%AA) است. این داستان که از زبان خودش چنین آغاز میشود:
«در دوران مدرسهٔ ابتدایی که آقای غلامعلی فریور که یکی از رجال پاک و وارستهٔ دوران ما است همکلاسی بودم. چون هر دوی ما کوتاه قد بودیم روی نیمکت جلوی کلاس پهلوی هم مینشستیم. این همکلاس بودن به دوستی انجامید ...»
وقتی علوي در سال ۱۹۲۸ از آلمان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A2%D9%84%D9%85%D8%A7%D9%86) به تهران (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%86) میآید، به جستجوی دوست قدیمی خود غلامعلی فریور میپردازد و به مصداق «عاقبت جوینده یابنده بود» او را مییابد روزی در خانهٔ غلامعلی فریور کتاب «پروین دختر ساسان» به دستش میافتد آن را میخواند و میبیند که با کتابهای موجود آن دوران هم سطح نیست و از نظر شکل و محتوا چیز دیگری است از آقای فریور میپرسد نویسندهٔ این کتاب کیست؟ آقای فریور در پاسخ میگوید جوان خوب و خوشمزهای است باید با او آشنا شوی ... مدتی پس از این گفتگو روزی علوی و فریور در خیابان ناصریه آن زمان و ناصر خسروی بعدی، به کتابخانهٔ معرفت میروند تصادفا صادق هدایت (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B5%D8%A7%D8%AF%D9%82_%D9%87%D8%AF%D8%A7%DB%8C% D8%AA) هم آنجا بودهاست که فریور میگوید: «این همان آقا است». این سرآغاز آشنایی این دو دوست است که بعدها «مسعود فرزاد» و «مجتبی مینوی» نیز به آنها میپیوندند و جمعی به وجود میآید که بعدها ربعه نامیده شد. نامگذاری «ربعه» را خود آقا بزرگ بدین گونه تعریف کرد او گفت در آن روزها هدایت، مینوی و فرزاد و من (که بعدها دیگران هم به آن پیوستند) دیدارهای مرتبی داشتیم بازار ادب در انحصار هفت هشت شخصیت ممتاز بود مثل حکمت، تقی زاده، اقبال، قزوینی، سعید نفیسی و از این شمار. یک روز همین طور بی مقدمه فرزاد گفت ما خودمان هم گروه «ربعه» هستیم گفتیم بابا ربعه که معنا ندارد، فرزاد در پاسخ گفت: معنا ندارد ولی با سبعه (هفت) قافیه دارد با این ترتیب بود که ربعه در برابر سبعه پیدا شد وگرنه گروهی با نام و برنامهای خاص نبود بلکه تنها زاییدهٔ یک شوخی بود.»
دوران پس از کودتای ۲۸ مرداد و تدریس در دانشگاه هومبولت
علوی مدتی پیش از وقوع کودتای ۲۸ مرداد (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%88%D8%AF%D8%AA%D8%A7%DB%8C_%DB%B2%DB%B8_ %D9%85%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D8%AF) و در نتیجه شکست محمد مصدق (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D9%85%D8%B5%D8%AF%D9%82) ، نخست وزیر ایران، به تاریخ دهم فروردین سال ۱۳۳۲ در سن ۴۹ سالگی از ایران (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86) خارج شده و تا هنگام وقوع انقلاب ۵۷ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8_%DB%B5%DB%B7) در برلین شرقی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D8%B1%D9%84%DB%8C%D9%86_%D8%B4%D8%B1%D9%82% DB%8C) سکونت داشت. او در سال ۱۳۳۵ ازدواج نمود. در این زمان در دانشگاه هومبولت (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%DA%AF%D8% A7%D9%87_%D9%87%D9%88%D9%85%D8%A8%D9%88%D9%84%D8%A A&action=edit&redlink=1) به عنوان استادیار (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%AF%DB%8C%D8%A7%D8%B1) اشتغال یافته و ماموریت یافت در پایه گذاری رشته ایرانشناسی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%E2%80%8C%D8%B4%D9%8 6%D8%A7%D8%B3%DB%8C) و زبان فارسی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86_%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3% DB%8C) شرکت نماید. در سال ۱۹۵۹ کرسی استادی دریافت کرد و تا سن ۶۵ سالگی (۱۹۶۹) در این دانشگاه به تحقیق و تدریس پرداخت. از جمله ثمرات این دوران تدوین لغت نامهٔ فارسی – آلمانی با همکاری پروفسور یونکر است.
برخی از شاگردان مجرب او مانند پروفسور زوندومن و پروفسور لورنس در دانشگاههای برلین و بعضی دیگر در کتابخانههای آلمان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A2%D9%84%D9%85%D8%A7%D9%86) مشغول فعالیت هستند او پس از بازنشستگی از کار دست نکشید و در کنار رسیدگی به رسالههای دکترا و تحقیقات شاگردانش به پاسخگویی به سئوالات و جوابهای فراوان اهل فرهنگ میپرداخت و گاهی ساعتها وقت صرف یافتن منابع و اسناد میکرد و دست رد به سینهٔ کسی نمیزد.
از بین مجموعه داستانهای کوتاه (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86_%DA%A9%D9%88% D8%AA%D8%A7%D9%87) علوی، «چمدان» (نگاشته شده به سال ۱۹۶۴ میلادی) از همه مشهورتر است، که در آن، تاثیر بهسزای روانشناسی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B1%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%D B%8C) فروید (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%81%D8%B1%D9%88%DB%8C%D8%AF) به نمایش گذاشته شدهاست.[۳] (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D8%B2%D8%B1%DA%AF_%D8%B9%D9%84%D9%88%DB%8C# cite_note-britannica-2) همچنین رمان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86) «چشمهایش» (۱۹۵۲) از آثار بسیار معروف اوست، این رمان اثری سخت مجادلهانگیز و درباره رهبر یک تشکیلات زیرزمینی انقلابی و زنی از طبقه مرفه است که به او عشق میورزد. علوی آثاری نیز به زبان آلمانی نگاشتهاست از آن جمله، «تقلای ایران»[۵] (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D8%B2%D8%B1%DA%AF_%D8%B9%D9%84%D9%88%DB%8C# cite_note-4) و «تاریخچه و گسترش ادبیات فارسی مدرن»[۶] (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D8%B2%D8%B1%DA%AF_%D8%B9%D9%84%D9%88%DB%8C# cite_note-5) را میتوان نام برد.[۳] (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D8%B2%D8%B1%DA%AF_%D8%B9%D9%84%D9%88%DB%8C# cite_note-britannica-2)
او پس از پیروزی انقلاب ۵۷ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8_%DB%B5%DB%B7) ، برای مدت کوتاهی به ایران بازگشت، لیکن دوباره ایران را به مقصد آلمان شرقی ترک نمود. علوی به علت سکتهٔ قلبی در بیمارستان فریدریش هاین برلین (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D8%B1%D9%84%DB%8C%D9%86) بستری شد و سرانجام در روز یکشنبه ۲۱ بهمن (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DB%B2%DB%B1_%D8%A8%D9%87%D9%85%D9%86) ۱۳۷۵ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DB%B1%DB%B3%DB%B7%DB%B5) برابر با ۱۶ فوریه ۱۹۹۷ درگذشت.
علوی یک فرزند پسر از همسر اول خود فاطمه علوی به نام مانی دارد و شریک زندگی بزرگ علوی، گرترود است که در برلین زندگی می کند.
آثار مشهور
چشمهایش (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DA%86%D8%B4%D9%85%D9%87%D8%A7%DB% 8C%D8%B4_%28%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8%29&action=edit&redlink=1)
۵۳ نفر (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DB%B5%DB%B3_%D9%86%D9%81%D8%B1)
چمدان (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DA%86%D9%85%D8%AF%D8%A7%D9%86_%28 %DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8%29&action=edit&redlink=1)
سالاریها (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%B3%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%B1%DB% 8C%D9%87%D8%A7&action=edit&redlink=1)
موریانه (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%85%D9%88%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9% 86%D9%87_%28%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8%29&action=edit&redlink=1)
میرزا (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B2%D8%A7_%28 %DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8%29&action=edit&redlink=1)
ورق پارههای زندان (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%88%D8%B1%D9%82_%D9%BE%D8%A7%D8 %B1%D9%87%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C_%D8%B2%D9%86% D8%AF%D8%A7%D9%86&action=edit&redlink=1)
ازبکها (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%A7%D8%B2%D8%A8%DA%A9%E2%80%8C% D9%87%D8%A7_%28%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8%29&action=edit&redlink=1)
گیله مرد (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DA%AF%DB%8C%D9%84%D9%87_%D9%85%D8 %B1%D8%AF_%28%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8%29&action=edit&redlink=1)
لغتنامه ی بزرگ آلمانی به فارسی (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%84%D8%BA%D8%AA%D9%86%D8%A7%D9% 85%D9%87_%DB%8C_%D8%A8%D8%B2%D8%B1%DA%AF_%D8%A2%D9 %84%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C_%D8%A8%D9%87_%D9%81%D8 %A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C&action=edit&redlink=1)
دستور زبان فارسی برای مدرسین آلمانی زبان (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%AF%D8%B3%D8%AA%D9%88%D8%B1_%D8 %B2%D8%A8%D8%A7%D9%86_%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB% 8C_%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C_%D9%85%D8%AF%D8%B1%D8% B3%DB%8C%D9%86_%D8%A2%D9%84%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8 C_%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86&action=edit&redlink=1)
ترجمه ی جند کتاب از زبانهای مختلف به فارسی (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%AA%D8%B1%D8%AC%D9%85%D9%87_%DB %8C_%D8%AC%D9%86%D8%AF_%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8_%D 8%A7%D8%B2_%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86%D9%87%D8%A7%DB %8C_%D9%85%D8%AE%D8%AA%D9%84%D9%81_%D8%A8%D9%87_%D 9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C&action=edit&redlink=1)