Fahime.M
07-21-2009, 01:48 PM
منتقدی در یکی از روزنامهها در باب نقد مطلبی منتشر کرده است که عقیدة سنجشی جالبی است. خلاصة عقیدة ایشان این است که نقد نباید« نه حریف بزم باشد و نه ابزار رزم.» مقصود ایشان این است که نقد نه باید ارتجاعی باشد، نه کمونیستی. یعنی نه بیهدف ، نه سیاسی.
چنین مقصودی متضمن انکار دوگانهای است که تا حد زیادی ناشی از دلبستگی ماست به مقولههای شمردنی...
شمارش از خصلتهای خردهبورژوازی است: شیوهها را با ترازویی میسنجند، دو کفة ترازو را چنان به دلخواه از شیوهها پر میکنند که خود سرانجام کار ، داوری جلوهگر شوند غیر قابل توزین و دارای روحانیتی آرمانی. و از این رهگذر، چونان شاهین ترازو که داور وزن کالا است، خود دادگر میشوند.
معایب این طرز تفکر، که لازمة عملکرد حسابدارانه است، اخلاقی شدن اصطلاحات معمول است. بنا به یکی از شگردهای خفقان( هر کس شدن نمیتواند از این بلا جان در ببرد) همان وقتی که نامگذاری میکنند، قضاوت هم صورت میگیرد. و واژه پیشاپیش از بار سنگین مجرمیت پر میشود، به آسانی در کفهای فرود آمده وضع آن را تغییر میدهد. فیالمثل فرهنگ را وزنهای میسازند در برابر مسلک : فرهنگ ثروتی است گرانمایه، همگانی، بیرون از دایرة مقاصد اجتماعی: یعنی فرهنگ توزین پذیر نیست، و حال آن که مسلکها از بدعتهای مغرضانه است. پس بهتر است که مسلک توزین شود. و به این ترتیب، همة مسلکها تحت نظارت جدی فرهنگ رد میشوند.( اصلاً نمیاندیشند که فرهنگ هم، در تحلیل نهایی، خود مسلکی است.) و همة این اوضاع چنان ترتیب داده میشود که گویی در یک سو واژههای سنگین و تباهکار مسلک، مرامنامه، مبارز قرار دارد و هدفشان همدستی با ترازوست، و در سوی دیگر واژههای لطیف و پاک و اثیری. و این واژهها به موجب موهبتی الهی، چنان والاگهرند که تابع آیین حقیر اعداد نیستند. مثل : ماجرا، شور و سودا، عظمت، فضیلت و شرف- این واژهها همیشه بر فراز تخمین دلزدای نیرنگها و دروغها جا دارند. واژههای گروه دوم مأمور ارشاد و تهذیب اخلاق واژههای گروه نخست میشوند: واژههای جنایت آمیز یک سو، و واژههای دادگستر سوی دیگر- البته این اخلاق منزه گروه ثالث یقیناَ باز به دو شاخه تقسیم میشود. دو شاخة جدید به اندازة همان دو شاخهای که به بهانة پیچیدگی مورد انتقاد بود، سهلانگارانه است. درست است: ممکن است جهان ما دارای تناوبی باشد. ولی یقین بدانید که این انشعاب بیداور است. داوران را نیز مجال رستگاری تنگ است. آنان نیز، چنان که شایسته است، درگیرند.
از سوی دیگر، کافی است ببینیم که چه اسطورههای دیگری در این نقد نه- نه در کارند تا بفهمیم که این نقد مقیم کجاست. از اسطورة هنر بی زمان که در اندرون هر فرهنگ جاودانی( هنر ماندگار) جای دارد بیش از این سخنی نمیگویم. اما در نقد نه- نه ، دو حیلة جاری اسطورة بورژوازی را فاش میکنم: نخستین حیله، تشبث به نوعی آزادی است که در قاموس اینان به معنای« طرد پیشداوری» است. و حال آن که هر داوری ادبی همیشه تابع آهنگی است که داوری فقط یک نغمة آن است. و عدم توسل به هر گونه نظام معین عقیدتی، خصوصاَ وقتی که ابراز میشود، خود عقیدهای است کاملاَ معین، و حداکثر یکی از انواع رایج مسلکهای بورژوازی ، و یا چنان که خود منتقد گفتهاند، جزئی از فرهنگ است. حتی میشود گفت که هر وقت انسان خواهان آزادی اولیه است، وابستگی وی کمتر از همیشه محل چون و چراست، ادعای هر کسی را که به نقد معصومانه فخر میفروشد به راحتی میتوان مورد تردید قرار داد. نقد منزه از هر گونه عقیده یک شوخی است : منتقدان نه- نه نیز گرفتار نظامی هستند و این نظام الزاماَ همان نیست که حضرات میپندارند. بدون عقیدة پیش ساختهای در باب انسان، تاریخ، خیر، شر، جامعه و غیره، هیچکس نمیتواند در باب ادبیات قضاوت کند: تنها در همین واژة خرد ماجرا، که توسط منتقدان نه – نه شادمانه اخلاقی گشته و در برابر نظامهای دلزدایی که « باعث شگفتی نمیشوند» نهاده شده است، میراثها، جبرها و عادات کهنة فراوان خانه کردهاند. هر گونه آزادی، سرانجام کار، همیشه شامل یک رشته اصول شناختهای میشود که چیزی جز نوعی پیشداوری نیست. به همین جهت ، آزادی منتقد به معنای رد وابستگی نیست- محال است- آزادی اینان به معنای آن است که حضرات در ابراز وابستگی یا عدم وابستگی خود مختار باشند.
نشانة دوم بورژوامآبی این متن، عنایت رضایت آمیز منتقدان است به سبک نویسندگی به عنوان ارزش جاودانی ادبیات- و حال آن که هیچ چیز، حتی زیبا نویسی نمیتواند مانع متهم کردن تاریخ گردد. چرا که یک ارزش انتقادی کاملاَ تاریخدار است. و حمایت از سبک، آن هم در عصری که چند نویسنده معتبر به این آخرین سنگر اسطورة کلاسیک حمله بردهاند، خود حکایتگر کهنهپرستی است.
خیر آقا، بازگشت مجدد به سوی سبک ماجرایی نیست. همین روزنامه ، در شمارة دیگری، اعتراض بجایی از آلن رب- گرییه منتشر کرد که بیپایگی چنین عقیدهای را فاش ساخت. این نویسنده برای اثبات بیهودگی بازگشت ادبی، مقالهای به سبک ستندال در رد عقیدة بازگشت به ستندال نوشت. تلفیق یک سبک و یک خصلت انسانی همانند کار آناتول فرانس شاید دیگر برای پیریزی ادبیات کافی نباشد. حتی جای نگرانی است که « سبک» ، که در بسیاری از آثار مدعی خصلت انسانی به خطر افتاده است، خود سرانجام موضوع پیشداوری شده و مظنون باشد: به هر حال ، سبک ارزشی است که به حساب اعتبار نویسنده واریز نمیشود، مگر آن که نویسنده از جمیع جهات دیگر روسپید درآمده باشد- معنای این سخن مسلماَ آن نیست که ادبیات میتواند بدون تدابیر صوری زندگی کند. ولی اگر منتقدان نه- نه ، که همیشه جهان را دو سویه میخواهند تا خود داور شوند، از من نرنجند، میگویم عکس مفهوم زیبانویسی الزاماَ بدنویسی نیست. شاید امروز فقط نوشتن مطرح باشد. ادبیات حالی گشته است مشکل، در مضیقه، کشنده. ادبیات دیگر نه از زیورهای خود، بل از حیات خویش دفاع میکند: نکند نقد نوظهور نه- نه فصلی دیرتر ظهور کرده باشد؟
نقل از کتاب نقد تفسیری – نشر بزرگمهر
چنین مقصودی متضمن انکار دوگانهای است که تا حد زیادی ناشی از دلبستگی ماست به مقولههای شمردنی...
شمارش از خصلتهای خردهبورژوازی است: شیوهها را با ترازویی میسنجند، دو کفة ترازو را چنان به دلخواه از شیوهها پر میکنند که خود سرانجام کار ، داوری جلوهگر شوند غیر قابل توزین و دارای روحانیتی آرمانی. و از این رهگذر، چونان شاهین ترازو که داور وزن کالا است، خود دادگر میشوند.
معایب این طرز تفکر، که لازمة عملکرد حسابدارانه است، اخلاقی شدن اصطلاحات معمول است. بنا به یکی از شگردهای خفقان( هر کس شدن نمیتواند از این بلا جان در ببرد) همان وقتی که نامگذاری میکنند، قضاوت هم صورت میگیرد. و واژه پیشاپیش از بار سنگین مجرمیت پر میشود، به آسانی در کفهای فرود آمده وضع آن را تغییر میدهد. فیالمثل فرهنگ را وزنهای میسازند در برابر مسلک : فرهنگ ثروتی است گرانمایه، همگانی، بیرون از دایرة مقاصد اجتماعی: یعنی فرهنگ توزین پذیر نیست، و حال آن که مسلکها از بدعتهای مغرضانه است. پس بهتر است که مسلک توزین شود. و به این ترتیب، همة مسلکها تحت نظارت جدی فرهنگ رد میشوند.( اصلاً نمیاندیشند که فرهنگ هم، در تحلیل نهایی، خود مسلکی است.) و همة این اوضاع چنان ترتیب داده میشود که گویی در یک سو واژههای سنگین و تباهکار مسلک، مرامنامه، مبارز قرار دارد و هدفشان همدستی با ترازوست، و در سوی دیگر واژههای لطیف و پاک و اثیری. و این واژهها به موجب موهبتی الهی، چنان والاگهرند که تابع آیین حقیر اعداد نیستند. مثل : ماجرا، شور و سودا، عظمت، فضیلت و شرف- این واژهها همیشه بر فراز تخمین دلزدای نیرنگها و دروغها جا دارند. واژههای گروه دوم مأمور ارشاد و تهذیب اخلاق واژههای گروه نخست میشوند: واژههای جنایت آمیز یک سو، و واژههای دادگستر سوی دیگر- البته این اخلاق منزه گروه ثالث یقیناَ باز به دو شاخه تقسیم میشود. دو شاخة جدید به اندازة همان دو شاخهای که به بهانة پیچیدگی مورد انتقاد بود، سهلانگارانه است. درست است: ممکن است جهان ما دارای تناوبی باشد. ولی یقین بدانید که این انشعاب بیداور است. داوران را نیز مجال رستگاری تنگ است. آنان نیز، چنان که شایسته است، درگیرند.
از سوی دیگر، کافی است ببینیم که چه اسطورههای دیگری در این نقد نه- نه در کارند تا بفهمیم که این نقد مقیم کجاست. از اسطورة هنر بی زمان که در اندرون هر فرهنگ جاودانی( هنر ماندگار) جای دارد بیش از این سخنی نمیگویم. اما در نقد نه- نه ، دو حیلة جاری اسطورة بورژوازی را فاش میکنم: نخستین حیله، تشبث به نوعی آزادی است که در قاموس اینان به معنای« طرد پیشداوری» است. و حال آن که هر داوری ادبی همیشه تابع آهنگی است که داوری فقط یک نغمة آن است. و عدم توسل به هر گونه نظام معین عقیدتی، خصوصاَ وقتی که ابراز میشود، خود عقیدهای است کاملاَ معین، و حداکثر یکی از انواع رایج مسلکهای بورژوازی ، و یا چنان که خود منتقد گفتهاند، جزئی از فرهنگ است. حتی میشود گفت که هر وقت انسان خواهان آزادی اولیه است، وابستگی وی کمتر از همیشه محل چون و چراست، ادعای هر کسی را که به نقد معصومانه فخر میفروشد به راحتی میتوان مورد تردید قرار داد. نقد منزه از هر گونه عقیده یک شوخی است : منتقدان نه- نه نیز گرفتار نظامی هستند و این نظام الزاماَ همان نیست که حضرات میپندارند. بدون عقیدة پیش ساختهای در باب انسان، تاریخ، خیر، شر، جامعه و غیره، هیچکس نمیتواند در باب ادبیات قضاوت کند: تنها در همین واژة خرد ماجرا، که توسط منتقدان نه – نه شادمانه اخلاقی گشته و در برابر نظامهای دلزدایی که « باعث شگفتی نمیشوند» نهاده شده است، میراثها، جبرها و عادات کهنة فراوان خانه کردهاند. هر گونه آزادی، سرانجام کار، همیشه شامل یک رشته اصول شناختهای میشود که چیزی جز نوعی پیشداوری نیست. به همین جهت ، آزادی منتقد به معنای رد وابستگی نیست- محال است- آزادی اینان به معنای آن است که حضرات در ابراز وابستگی یا عدم وابستگی خود مختار باشند.
نشانة دوم بورژوامآبی این متن، عنایت رضایت آمیز منتقدان است به سبک نویسندگی به عنوان ارزش جاودانی ادبیات- و حال آن که هیچ چیز، حتی زیبا نویسی نمیتواند مانع متهم کردن تاریخ گردد. چرا که یک ارزش انتقادی کاملاَ تاریخدار است. و حمایت از سبک، آن هم در عصری که چند نویسنده معتبر به این آخرین سنگر اسطورة کلاسیک حمله بردهاند، خود حکایتگر کهنهپرستی است.
خیر آقا، بازگشت مجدد به سوی سبک ماجرایی نیست. همین روزنامه ، در شمارة دیگری، اعتراض بجایی از آلن رب- گرییه منتشر کرد که بیپایگی چنین عقیدهای را فاش ساخت. این نویسنده برای اثبات بیهودگی بازگشت ادبی، مقالهای به سبک ستندال در رد عقیدة بازگشت به ستندال نوشت. تلفیق یک سبک و یک خصلت انسانی همانند کار آناتول فرانس شاید دیگر برای پیریزی ادبیات کافی نباشد. حتی جای نگرانی است که « سبک» ، که در بسیاری از آثار مدعی خصلت انسانی به خطر افتاده است، خود سرانجام موضوع پیشداوری شده و مظنون باشد: به هر حال ، سبک ارزشی است که به حساب اعتبار نویسنده واریز نمیشود، مگر آن که نویسنده از جمیع جهات دیگر روسپید درآمده باشد- معنای این سخن مسلماَ آن نیست که ادبیات میتواند بدون تدابیر صوری زندگی کند. ولی اگر منتقدان نه- نه ، که همیشه جهان را دو سویه میخواهند تا خود داور شوند، از من نرنجند، میگویم عکس مفهوم زیبانویسی الزاماَ بدنویسی نیست. شاید امروز فقط نوشتن مطرح باشد. ادبیات حالی گشته است مشکل، در مضیقه، کشنده. ادبیات دیگر نه از زیورهای خود، بل از حیات خویش دفاع میکند: نکند نقد نوظهور نه- نه فصلی دیرتر ظهور کرده باشد؟
نقل از کتاب نقد تفسیری – نشر بزرگمهر