توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : حسین پناهی ....
فریبا
02-12-2009, 11:49 PM
سال شمار زندگی :
1335
دحسین پناهی روز 6 شهریور ماه سال 1335 مطابق با 28 آگوست 1956 در روستای دژکوه از توابع استان کهکیلویه و بویر امد متولد شد .
گرچه در کالبد شناسی پس از مرگ و بر اسا آزمایش dnaزمان تولدش 6 شهریور 1339 تشخیص داده شد .
پدرش علی پناه و مادرش ماه کنیز نام داشت .
1337
فوت پدر
1341 رفتن به مکتب خانه دژکوه
1345 اتمام دوره ابتدایی .
1346 ترک دژکوه رفتن به سوق ؛ خواندن کلاس ششم
1347 رفتن به بهبهان و گرفتن سیکل
1351 رفتن به قم و طلبگی
1354 رها کردن درس حوزه ؛سفر به شوشتر و 1 سال آموزگاری در آن شهر
1355 اقامت در اهواز و اشتغال به شغلهای مختلف
1356 بازگشت به روستای دژکوه و ازدواج – نام همسر شوکت
1357 رفتن به اهواز و کار در کتابخانه ای در آن شهر ؛تولد فرزند نخست( لیلا)
1359 رفتن به جبهه و فعالیت در بخشهای فرهنگی ؛تولد دومین فرزند(آنا)
1360 مهاجرت به تهران ، سکونت در یکی از مقبره ای خصوصی امازاده قاسم به مدت 1 سال ،عضویت در گروه تئاتری آناهیتا
1361 نخستین تجربه های نمایشنامه نویسی ،نوشتن یک گل و بهار ،کارگردانی نمایش خوابگردها
1362 نوشتن آسانسور؛نوشتن و کارگردانی تله تئاتر سرودی برای مادران
1363 تولد سومین فرزند(سینا) ،نخستین تجربه های بازی در تله تئاتر های تلویزیونی ،بازی در سریال محله ی بهداشت ،نوشتن به سبک آمریکایی
1364 استخدام در صدا و سیما ،بازی در سریال گرگها ،نوشتن دل شیر ،نوشتن دو مرغابی در مه
1365 نخستین بازی در سینما ؛ بازی در فیلم سینمایی گال
بازی در فیلم سینمایی گذرگاه؛ بازی در فیلم سینمایی تیر باران ؛ بازی در تله تئاتر های دو مرغابی در مه و آسانسور
فریبا
02-12-2009, 11:50 PM
1366 کارگردانی سریال تلویزیونی ماجراهای رونالد و مادرش ، بازی در تله تئاتر در آیینه ی خیال
1367 نوشتن نخستین شعرها ،بازی در فیلم سینمایی در مسیر تند باد ، بازی در فیلم سینمایی هی جو ،بازی در فیلم سینمایی ارثیه ،بازی در فیلم سینمایی نار و نی
1368 فوت مادر ؛بازی در فیلم سینمایی رازکوکب ،نوشتن مجموعه من و نازی
1369 بازی در فیلم سینامیی چاوش ،بازی در فیلم سینمایی سایه خیال ؛دیپلم افتخار بهترین بازیگر جشنواره فجر برای فیلم سایه ی خیال ،نوشتن پیامبران بی کتاب
1370 بازی در فیلم سینمایی اوینار ،بازی در فیلم سینمایی مرد ناتمام ،بازی در فیلم سینمایی مهاجر ،نوشتن کابوس های روسی
1371نوشتن گوش بزرگ دیوار ،بازی در فیلم سینمایی هنر پیشه
1372نوشتن خروس و ساعت ها ،انتشار کتاب من ُ نازی
1373 بالزی در فیلم سینمایی آروزی بزرگ ،بازی در فیلم سینمایی روز واقعه
1374 نوشتن،بازی و کارگردانی سریال بی بی یون برای تلویزیون ،شریال توقیف و چند سال بعد نسخه ی قیچی شده ی آن از تلویزیون نمایش داده میشود (چیزی در حدود دو سوم کل مجموعه)،انتشار دو مرغابی در مه
1375 انتشار آلبوه از دکلمه شعرهایش با نام ستاره ها ؛بازی در سریال دزدان مادربزرگ
1376 به صحنه بردن نمایش چیزی شبیه زندگی ،انتشار چیزی شبیه زندگی ؛انتشار بی بی یون ، انتشار خروس ها و ساعتها
1377 بازی در فیلم سینمایی کشتی یونانی از مجموعه قصه های کیش
1378 نوشتن دیالوگهای سریال امام علی و بازی در آن
1379 بازی در سریال یحیا و گلابتون
1380 بازی در سریال آزانس دوستی
1381 نوشتن مجموعه نمیدانمها
1382 بازی در سریال آواز مه ؛نوشتن مجموعه های سالهاست که مرده ام
1383 آغاز ضبط آلبوم دوم دکلمه هایش از خرداد ماه ؛تصمیم برای جمع آوری مجموعه کامل شعرهایش ؛پایان ضبط دکلمه ی شعرهایش در شب یکشنبه یازدهم مرداد؛آخرین تماس تلفنی با پسرش سینا در ساعت 9 شب 14 مرداد ،فوت 14 مرداد 1383،کشف پیکر متلاشی شده توسط دخترش آنا در ساعت 10 شب شنبه 17 مرداد در خانه اش واقع در خیابان جهان آرا
علات فوت:ایست قلبی(به گواهی پزشکی قانونی)
تدفین پیکرش در دژکوه به تاریخ سه شنبه 21 مرداد
انتشار آلبوم دکلمه ی آخرین سروده هایش به نام سلام –خداحافظ توسط موسسه فرهنگی هنری دارینوش در 15 مهرماه
انتشار هفت دفتر و مجموعه کامل اشعارش به نام چشم چپ سگ توسط موسسه فرهنگی هنری دارینوش در اردیبهشت 84 .
فریبا
02-12-2009, 11:53 PM
http://www.pnu-club.com/imported/mising.jpg
فریبا
02-12-2009, 11:54 PM
در کودکی
در کودکی نمیدانستم که باید از زنده بودنم خوشحال باشم یا نباشم ،چون هیچ موضع گیری خاصی در برابر زندگی نداشتم !
فارغ از قضاوتهای آرتیستیک در رنگین کمان حیات ذره ای بودم که میدرخشیدم !آن روزها میلیونها مشغله ی دلگرم کننده در پس انداز ذهن داشتم از هیات گلها گرفته تا مهندسی سگ ها .از رنگ و فرم سنگ ها گرفته تا معمای باران ها وابرها ،از سیاهی کلاغاها تا سرخی انار .همه و همه دل مشغولی های شیرین ساعات بیداری ام بودن !به سماجت گاوها برای معاش ،زمین و زمان را میکاویدم و به سادگی بلدرچین سیر میشدم .
گذشت ناگزیر روزها و تکرار یکنواخت خوراکی های حواس ،توقعم را بالا برد !توقعات بالا و ایده های محال مرا دچار کسالت روحی کرد و این در دوران نوجوانیم بود!مشکلات راه مدرسه ،در روزهای بارانی مجبورم کرد به خاطر پاها و کفشهایم به باران با همه عظمتش بدبین شوم و حفظ کردن فرمولهای ؛اهمیت دادن به سبزه قبا را از یادم برد!هرچه بزرگتر شدم به دلیل خودخواهیی های طبیعی و قراردادهای اجتماعی از فراغت آن روزگار طلایی دور و دورتر افتادم!
این روزها و احتمالا تا همیشه مرثیه خوان آن روزها باقی خواهم ماند !تلاش میکنم به کمک تکنیک بیان و با علم به عوارض مسموم زبان،آن همه حرکت و سکون را بازسازی کنم و بعضا نیز ضمن تشکر و سپاس از همنوعان زحمت کش ام که برایم تاریخها و تمدنها ساخته اند گلایه کنم که مثلا چرا باید کفشهایمان را به قیمت پاهایمان بخریم و چرا برای یک گذران سالم و ساده ،خود را در بحرانهای دروغ ودزدی دیوانه کنیم !
چرا باید زیباییهای زندگی را فقط در دوران کودکیمان تجربه کنیم حال آنکه ما مجهز به نبوغ زیبا سازی منظومه هاییم!در مقایسه با آن ظلمات سنگین و عظیم نبودن ،بودن نعمتیست که با هر کیفیتی شیرین و جذاب آست !
بدبینی ها ی ما عراضه های بدحضور و ارتباطات ماست!فقر و بیماری و تنهایی مرگ ما ،هیچ گاه به شکوه هستی لطمه نخواهد زد !منظومه ها میچرخند و ما را با خود میچرخانند !
ما در هیات پروانه ی هستی ،با همه ی توانایی ها و تمدن ها مان شاخکی بیش نیستسم !برای زمین 70 کیلو گوشت با 70 کیاو سنگ تفاوتی ندارد!یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست !اگر ردپای دزد آرامش و سعادت را دنبال کنیم سرانجام به خودمان خواهیم رسید که در انتهای هر مفهومی نشسته ایم و همه چیزهای تلنبار مبروط و نامربوط را زیر ورو میکنیم !به نظر میرسد انسان آسانسور چی فقیری است که چرخ تراکتور میدزد !البته به نظر میرسد!تا نظر شما چه باشد؟
حسین پناهی
فریبا
02-12-2009, 11:54 PM
رأی
آری !
با هر تولدی جهان متولد میشود
وبا هر مرگی میمیرد!
بی حضور من،جهان ناقص به نظر میرسید
وسرانجام پشت بر این قرار گرفت
تاچشم خورشید به جمالم روشن شود !
از همه ی جهان چیزی در خود داشتم !
کامل بودم!
چیزی نگذشت که نظارت های خلیفه الیه شروع شد !
گل سرخ،
مصاحب خوش عطم به پچه پچه از من پرسید :
چگونه میتوانم جوجه تیغی شوم؟
و من آرامش میکردم به خارهایش قناعت کند..
شناسنامه گرفتم
و حالا فقط یک نمره بودم ،
یک رأی
و رأی دادم.....
سالهاست که مرده ام
فریبا
02-12-2009, 11:58 PM
در
سلام ،
خداحافظ !
چیزی تازه اگر یافتید
بر این دو اضافه کنید
تا بل
بازشود این در گم شده بر دیوار...
سالهاست که مرده ام
memol
02-13-2009, 08:30 PM
مرسی عزیزم
فریبا
02-14-2009, 03:05 AM
شناسنامه
من حسینم ، پناهیم .
حودمو میبینم ، خودمو میشنوم ، خودمو فکر میکنم
تا هستم جهان ارثیه ی بابامه
سلاماش ، همه ی عشقاش ، همه ی درداش ، تنهاییاش .....
وقتیم نبودم ، مال شما .
اگه دوست داری با من ببین
یابذار باهات ببینم
با من بگو
یا بذار با تو بگم
سلامامونو ، عشقامونو ، دردامونو ، تنهاییامونو ، .... ها ؟
حرمت نگه دار دلم ، گلم ،
کاین اشک خونبهای عمر رفته من است
میراث من ، نه بقید قرعه نه به حکم عرف
یکجا سند زده ام همه را به حرمت چشمانت به نام تو
مهر و موم شده به اتش سیگار متبرک ملعون.
کتیبه های خطوط قبائل دور ،
این سرگذشت کودکی است که به سر انگشت پا هرگز
دستش به شاخه ی هیچ آرزویی نرسیده است
هر شب گرسنه میخوابید
چند و چرا نمی شناخت دلش
گرسنگی شرط بقا بود به آیین قبیله ی مهربانش
پس گریه کن مرا به طراوت
به دلی که میگریسیت بر اسب واژگون کتاب دروغ تاریخش
و آواز میخواند ریاضیات را در سمفونی با شکوه جدول ضرب با همکلاسیهایش
دو دو تا .... چهار تا .... چار چار تا .... شونزده تا..... پنج چنج تا ....
در یازده سالگی پا به دنیای عجیب کفش نهاد
با سر تراشیده و کت بلندی که از زانوانش میگذشت
بابوی کنده ی بد سوز و نفت و عرقهای کهنه ....
آری دلم ، گلم
این اشکها خونبهای عمر رفته من است
میراث من .
حکایت آدمی که جادوی کتاب مسخ و مسحورش کرده بود
تا بدانم ، بدانم ، بدانم
به وام وانهادم مهر مادریم را
گهواره ام را به تمامی
و سیاه شد در فراموشی سگ سفید امنیتم
و کبوترانم را از یاد بردم
و میرفتم .. و میرفتم ... و میرفتم
تا بدانم و بدانم و بدانم
از صفحه ای به صفحه ای
از چهره ای به چهره ای
از روزی به روزی
از شهری به شهری
زیر آسمان وطنی که در آن فقط مرگ را به مساوات تقسیم میکردند
سند زده ام یکجا همه را به حرمت چشمان تو
متبرک شده به آتش سیگار متبرک معلون
که میترکاند یکی یکی حفره های ریه هایم را
تا شمارش معکوس آغاز شده باشد بر این مقصود بی مقصد
از کلامی به کلامی
.... و یکی یکی مردم ... بر این مقصود بی مقصد
کفایت میکرد مرا حرمت آویشن
مرا مهتاب
مرا لبخند
و آویشن حرمت چشمان تو بود . .... نبود ؟
پس دل گره زدم به هر اندیشه ای که آویشن را میسرود
مسیح به جلجتا به صلیب نمی شد
و تیر باران نمی شد لورکا در گرانادا در شبهای سبز کاجها و مهتاب
آری یکی یکی میمردم به بیداری از صفحه ای به صفحه ای
تا دل گره بزنم به هر اندیشه ای که آویشن را میسرود .
پس رسوب کردم با جیبهای پر از سنگ به ته رودخانه اولز همراه با ویرجینیا وولف
تا بار دیگر مرده باشم بر این مقصود بی مقصد
حرمت نگه دار ، دلم ! ، گلم !
اشکهایی را که خون بهای عمر رفته ام بود
داد خود را به بیدادگاه خود آورده ام
همین
نه
به کفر من نترس
کافر نمی شوم هرگز
زیرا به نمی دانم های خود ایمان دارم
- انسان و بی تضاد ؟ -
خمره های منقوش در حجره های میراث
عرفان لایت با طعم نعنا
شک دارم به ترانه ای که زندانی و زندان بان با هم زمزمه میکنند
پس ادامه میدهم سرگذشت مردی را که هیچ کس نبود
با این همه تو گویی اگر نمی بود
جهان قادر به حفظ تعادل خود نبود
چون ان درخت که زیر باران ایستاده است
نگاهش کن
چون آن کلاغ
چون آن خانه .
ما گلچین تقدیر و تصادفیم
استوای بود و نبود
به روزگار طوفان موج و نور و رنگ در اشکال گرفتار آمده
مستطیل های جادو
مربعهای جادو
...
من در همین پنجره معصومیت ادم را گریه کردم
دیوانگی های دیگران را دیوانه شدم
در همین پنجره گله به چراغ برده ام
پادشاهی کرده ام با سر تراشیده و قدرت اداره دو زن
سر شانه نکردم که عیال وار بودم و فقیر
زلف به چپ و راست خواباندم تا دل ببرم از دختر عمویم
از دیوار راست بالا رفتم
به معجزه ی کودکی با قورباغه ای در جیبم
حراج کردم یکجا همه ی رازهایم را
دلقک شدم با دماغ پینوکیو و بته ی گونی به جای موهایم
آری ... دلم ! ، گلم ! حرمت نگه دار
کاین اشکها خون بهای عمر رفته من است
سرگذشت کسی که هیچ کس نبود
و همیشه گریه میکرد
بی مجال اندیشه به بغضهایش
تا کی مرا گریه کند ؟
تا کی ؟
و به کدام مرام بمیرد .
آری ... دلم ! ، گلم !
ورق بزن مرا
و به افتاب فردا بیاندیش که برای تو طلوع میکند
با سلام و عطر آویشن
فریبا
02-14-2009, 03:06 AM
قانون را دوست دارم
ولی از پاسبانها می ترسم!
عشق را دوست دارم
ولی از زنها می ترسم!
کودکان را دوست دارم
ولی از آئینه می ترسم!
سلام رادوست دارم
ولی از زبانم می ترسم!
من می ترسم
پس هستم
فریبا
02-14-2009, 03:06 AM
بارون
همه اینو می دونن
که بارون
همه چیز و کسمه
آدمی و بختشه
حالا دیگه وقتشه
که جوجه ها را بشمارم
چی دارم چی ندارم
بقاله برادرم
می رسونه به سرم
آخر پاییزه
حسابا لبریزه
یک و دو ! هوشم پرید
یه سیاه و یه سفید
جا جا جا
شکر خدا
شب و روزم بسمه
فریبا
02-19-2009, 12:47 AM
جنایت
هر جنایتی از آدمی ساخته است!
باور کنید!
داروی جاودانگی را کشف خواهد کرد!
میگویید نه؟
این خط،
این نشان ....
فریبا
02-19-2009, 12:47 AM
لحظه
صدای پای تو که می روی
و صدای پای مرگ که می آید...
دیگر چیزی را نمیشنوم.
فریبا
02-19-2009, 12:48 AM
مرگ خودم
بی انصافی است
پشت بر من و جهان خوابیدن !
یک روز؛
دو روز ؛ سه روز ...
ماشه را میچکانمُ
زمان را بر مچ دستم تکه تکه میکنم ،
تا فراموشم شود
که پشتم را با مرگ تعویض خواهم کرد !
مرگ تو ،
یا مرگ خودم...
بی انصافی است ،
پشت بر من و جهان خوابیدن ...
فریبا
02-19-2009, 12:49 AM
چشم ِ من ُ انجیر 1
دیوونه کیه ؟
عاقل کیه ؟
جونور کامل کیه ؟
سر به سرم میذاره این روزگار !
می سوزونه؛ خاک میکنه مثل سیگار !
پشت در زنگی ما مونده ییم!
آواره و از همه جا رونده ایم!
چپ چپ نیگاهم میکنی یعنی چه؟
با خواب سیاهم میکنی ؛ یعنی چه ؟
به گربه هه سنگ میزنی گنا داره!
چشمات ُوا کنی اونم خدا داره !
ما همه مون بادوم یک درختیم !
کفترای اسیر تو تور بختیم !
خونه میخوای ستون میشیم!
خاکُ گچُ بتون میشیم !
مرده داری؛ این جونمون !
لاغر داری؛ این خونمون !
رویاهامون ُ ازمون نگیرین !
نگین بمیرن،همه مون میمیریم!
هی کی نتونه بپره دیونه س ؟
پول نباشه قد کشیدن فسونه س؟
بپر گلی اینو جوب !
آقا یحی منتظره !
خواستی بیای – جون حنا- سیگار زر یادت نره !
فریبا
02-19-2009, 12:50 AM
چشم من و انجیر 2
دیوونه کیه ؟
عاقل کیه ؟
حونور کامل کیه ؟
واسطه نیار به عزتت خمارم !
حوصله ی هیچ کسی رُ ندارم!
کفر نمیگم! سوال دارم!
یه تریلی محال دارم !
تازه داره حالیم میشه چی کاره ام 1
می چرخمُ میچرخوم ؛سیاره ام1
تازه دیدم حرف حسابت منم !
طلای نابت منم!
تازه دیدم که دل دارم ؛بستمش!
راه دیدم ،نرفته بود ،رفتمش!
جوانه ی نشکفته رُ ؛رّستمش !
ویروس که بود حالیش نبود
هستمش!!!جواب زنده بودنم مرگ نبود ؛
چون شما بود؟
مردن من مردن یک برگ نبود،
تورو به خدا بود؟
اون همه افسانه و افسون ولش!
او دل پر خون ولش!
دلهره ی گم کردن گدار مارون ولش!
تماشای پرنده ها بالای کارون ولش!
خیابونا ؛سوت زدنا؛ شپ شپ بارون ولش ...
فریبا
02-19-2009, 12:54 AM
چشم من و انجیر 3
دیوونه کیه ؟
عاقل کیه ؟
جونو کامل کیه ؟
گفتی بیا زندگی خیلی زیباست
دویدم
چشم فرستادی برام تا ببینم که دیدم
پرسیدم این آتیش بازی تو آسمون معناش چیه ؟
کنار این جوب روون نعناش چیه؟
این همه راز ؛
این همه رمز ؛
این همه سر ُ اسرار معماس؟
آوردی حیرونم کنی که چی بشه ؟
نه والله؟
مات ُ پریشونم کنی که چی بشه؟
نه بالله؟
پریشونت نبودم ؟
من حیرونت نبودم؟
تازه داشتم میفهمیدم که فهم من چقدر کمه
اتم تو دنیای خودش حریف صدتا رستمه
گفتی : ببند چشماتو وقت رفتنه !
انجیر میخواد دنیا بیاد آهن ُ فسفرش کمه !
چشمای من آهن انجیر شدن!
حلقه ایی از حلقه ی زنجیر شدن !
عمو زنجیر باف !زنجیرتو بنازم!
چشم من ُ انجیرتو بنازم!
دیوونه کیه ؟
عاقل کیه ؟
جونور کامل کیه ؟
فریبا
02-21-2009, 12:30 AM
دلم
آن لحظه
كه دست هاي جوانم
در روشنايي روز
گل باران ِ سلامُ تبريكات ِ دوستان ِ نيمه رفيقم مي گذشت
دلم
سايه اي بود ايستاده در سرما
كه شال كهنه اش را
گره مي زد
فریبا
02-21-2009, 12:30 AM
به وقت گرینویچ
اولين نقطه اي که از مرکز کائنات گريخت
و بر خلاف محورش به چرخش در امد ، سر من بود !
من اولين قابله اي هستم که ناف شيري را بريده است
اولين اواز را من خواندم ، براي زني که در هراس سکوتُ سنگ ُ ***ه
تنها نارگيل شامم را قاپيد و برد
من اولين کسي هستم که از چشم زني ترسيده است
من ماگدالينم غول تماشا
کاشف دل و فندق و سنگ اتش زنه
سپهر را من ، نيلگون شناختم
چرا که همرنگ هوسهاي نامحدود من بود
خدا ،
کران بي کرانه ي شکوه پرستش من بود
و شيطان ،
اسطوره ي تنهايي انديشه هاي هولناک من
اولين دستي که خوشه ي اولين انگور را چيد
دست من بود
کفش ، ابتکار پر سه هاي من بود
و چتر ،
ابداع بي سامانيهاي من
هندسه شطرنج سکوت من بود
و رنگ
تعبير دلتنگيهايم
من اولين کسي هستم که ،
در دايره صداي پرنده اي بر سگرداني خود
خنديده است
من اولين سياه مست زمينم
هر چرخي که ميبينيد ،
بر محور شراره هاي شور عشق من ميچرخد
اه را من به دريا اموختم
من ماگدالينم !
پوشيده در پوست خرس
و معطر به چربي وال
سرم به بوته ي خشک گوني مانند است
با اين همه
هزار خورشيد و ماه و زمين را
يکجا در ان ميچرخانم
اولين اشک را من ريختم ،
بر جنازه ي زني
که قوطه در شير و خون
کنار نارگيلي مرده بود !
بي هراس سکوت ُ سنگ ُ ***ه ... !
فریبا
02-22-2009, 01:39 PM
جا مانده است
چیزی جایی
که هیچ گاه دیگر
هیچ چیز
جایش را پر نخواهد کرد
نه موهای سیاه و
نه دندانهای سفید
فریبا
02-23-2009, 12:40 AM
توصیه میکنم اینو حتما بخونین ..ارزش داره ..
سرگذشت کسی که هیچ کس نبود
حرمت نگه دار دلم
گلم
که این اشک خون بهای عمر رفته من است
میراث من!
نه به قید قرعه
نه به حکم عرف
یک جا سند زده ام همه را به حرمت چشمانت
به نام تو
مهر و موم شده با آتش سیگار متبرک ملعون!
کتیبه خوان قبایل دور
این,این سرگذشت کودکی است
که به سرانگشت پا
هرگز دستش به شاخه هیچ آرزوئی نرسیده است
هرشب گرسنه می خوابید
چند و چرا نمیشناخت دلش
گرسنگی شرط بقا بود به آئین قبیله مهربانش
پس گریه کن مرا به طراوت
به دلی که میگریست بر اسب باژگون کتاب دروغ تاریخش
و آوار میخواند ریاضیات را
در سمفونی باشکوه جدول ضرب با همکلاسیها
دودوتا جارتا چارچارتا...
در یازده سالگی پا به دنیای شگفت کفش نهاد
با سرتراشیده و کت بلندی که از زانوانش میگذشت
با بوی کنده بدسوز و نفت و عرقهای کهنه
آری دلم
گلم
این اشکها خون بهای عمر رفته من است
دلم گلم
این اشکها خون بهای عمر رفته من است
میراث من
حکایت آدمی که جادوی کتاب مسخ و مسحورش کرده است
تا بدانم و بدانم و بدانم
به وار
وانهادم مهر مادریم را
گهواره ام را به تمامی
و سیاه شد در فراموشی , سگ سفید امنیتم
و کبوترانم را از یاد بردم
و می رفتم و می رفتم و میرفتم
تا بدانم و بدانم و بدانم
از صفحه ای به صفحه ای
از چهره ای به چهره ای
از روزی به روزی
از شهری به شهری
زیر آسمان وطنی که در آن فقط
مرگ را به مساوات تقسیم میکردند
سند زده ام یک جا
همه را به حرمت چشمان تو
مهر و موم شده با آتش سیگار متبرک ملعون
که میترکاند یکی یکی حفره های ریه هایم را
تا شمارش معکوس آغاز شده باشد
بر این مقصود بی مقصد
از کلامی به کلامی
و یکی یکی مردم
بر این مقصود بی مقصد
کفایت میکرد مرا حرمت آویشن
مرا مهتاب
مرا لبخند
و آویشن حرمت چشمان تو بود , نبود؟
پس دل گره زدم به ضریح هر اندیشه ای
که آویشن را میسرود
مسیح به جاجتا بر صلیب نمی شد!
و تیر باران نمی شد لورکا
در گرانادا
در شب های سبز کاجها و مهتاب
آری یکی یکی مردم به بیداری
از صفحه ای به صفحه ای
تا دل گره بزنم به ضریح هر اندیشه ای که آویشن را میسرود
پس رسوب کردم با جیب های پر از سنگ
به ته رودخانه <اووز> همراه با ویرجینیا وولف
تا بار دیگر مرده باشم بر این مقصود بی مقصد
حرمت نگه دار دلم گلم
دلم
اشکهایی را که خونبهای عمر رفته ام بود.
داد خود را به بیدادگاه خود آورده ام!همین
نه , نه
به کفر من نترس
نترس کافر نمی شوم هرگز
زیرا به نمی دانم های خود ایمان دارم
انسان و بی تضاد؟!
خمره های منقوش در حجره های میراث
عرفان لایت با طعم نعنا
شک دارم به ترانه ای که
زندانی و زندانبان همزمان زمزمه میکنند!!
پس ادامه میدهم
سرگذشت مردی را که هیچ کس نبود
با این همه
تو گوئی اگر نمی بود
جهان قادر به حفظ تعادل نبود
چون آن درخت که زیر باران ایستاده است..
نگاهش کن
چون آن کلاغ
چون آن خانه
چون آن سایه
ما گلچین تقدیر و تصادفیم
استوای بو و نبود
به روزگار طوفان موج و نور و رنگ
در اشکال گرفتار آمدم
مستطیل های جادو
مربع های جادو
من در همین پنجره معصومیت آدم را گریه کرده ام
دیوانگیهای دیگران را دیوانه شده ام
عرفات در استادیوم فوتبال
در کابینه شارون از جنون گاوی گفتم
در همین پنجره گله به چرا بردم
پادشاهی کردم با سر تراشیده و قدرت اداره دو زن
سر شانه نکردم که عیالوار بودم و فقیر
زلف به چپ و راست خواباندم
تا دل ببرم از دختر عمویم
از دیوار راست بالا رفتم
به معجزه کودکی
با قورباغه ای در جیبم
حراج کردم همه رازهایم را یک جا
دلقک شدم با دماغ پینوکیو
و بوته گونی به جای موهایم
آری گلم
دلم
حرمت نگه دار
که این اشکها خون بهای عمر رفته من است
سرگذشت کسی که هیچ کس نبود
و همیشه گری می کرد
بی مجال اندیشه به بغض های خود
تا کی مرا گریه کند؟ و تا کی ؟!
و به کدام مرام بمیرد
آری گلم
دلم
ورق بزن مرا
و به آفتاب فردا بیندیش که برای تو طلوع میکند
با سلام
و عطر آویشن..
فریبا
02-23-2009, 12:41 AM
دستمال سرخ دلم
این جایم
بر تلی از خاکستر
پا بر تیغ می کشم
و به فریب هر صدای دور
دستمال سرخ دلم را تکان میدهم
فریبا
02-23-2009, 12:41 AM
کنتراست
سیاه سیاهم
با زرد هماهنگم کن استاد!
گاه حجم یک کلاغ
کنتراست یک تابلو را حفظ میکند
فریبا
02-23-2009, 12:42 AM
از شوق به هوا
به ساعت نگاه میکنم
حدود سه نصف شب است
چشم میبندم که مبادا چشمانت را
از یاد برده باشم
و طبق عادت کنار پنجره میروم
سوسوی چند چراغ مهربان
و سایه کشدار شبگردان خمیده
و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
و صدای هیجان انگیز چند سگ
و بانگ آسمانی چند خروس
از شوق به هوا میپرم چون کودکیم
و خوشحال که هنوز
معمای سبز رودخانه از دور
برایم حل نشده است
آری از شوق به هوا میپرم
و خوب میدانم
سال هاست که مرده ام
فریبا
02-23-2009, 12:43 AM
پیست
ميزي براي کار
کاري براي تخت
تختي براي خواب
خوابي براي جان
جاني براي مرگ
مرگي براي ياد
يادي براي سنگ
این بود زندگی....
فریبا
02-23-2009, 12:44 AM
پیاده روی
گز میکند خیابانهای چشم بسته از بر را
میان مردمی که حدودا میخرند و
حدودا میفروشند
در بازار بورس چشمها و پیشانی ها
و بخار پیشانیم حیرت هیچ کس را بر نمی انگیزد...
فریبا
02-23-2009, 12:44 AM
نازی مرد
نازي
نازي مرد
آن همه دویدن و سراب
این همه درخشش و سیاه
تا كجا من اومدم
چطوري برگردم ؟
چه درازه سايه ام
چه كبود پاهام
من كجا خوابم برد ؟
يه چيزي دستم بود! كجا از دستم رفت ؟
من مي خواهم برگردم به كودكي
قول مي دهم كه از خونه پامو بيرون نذارم
سايه مو دنبال نكنم
تلخ تلخم,
مثل يك خارك سبز
سردمه و مي دونم هيچ زماني ديگه خرما نمي شم
چه غريبم روي اين خوشه سرخ
من مي خوام برگردم به كودكي!!
نمي شه !! نمي شه !! نمي شه !! نمي شه !! نمي شه !!
كفش برگشت برامون كوچيكه
پابرهنه نمي شه برگردم ؟
پل برگشت توان وزن ما را نداره! برگشتن ممكن نيست
براي گذشتن از ناممكن , كی يو بايد ببينيم؟!!
رويا رو , رويا رو , رويا رو , رويا رو
رويا را كجا زيارت بكنم ؟
در عالم خواب
خواب به چشمام نمي آد!
بشمار , تا سي بشمار ... يك و دو
يك و دو
سه و چهار
پنج و شش
هفت و هشت
نه و ده ...
فریبا
02-23-2009, 12:46 AM
شب در چشمان من است
به سیاهی چشمهایم نگاه کن
روز در چشمان من است
به سفیدی چشمهایم نگاه کن
شب و روز در چشمان من است
به چشمهای من نگاه کن
چشم اگر فرو بندم
جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت
فریبا
02-23-2009, 12:46 AM
جنایت
هر جنایتی از آدمی ساخته است!
باور کنید!
داروی جاودانگی را کشف خواهد کرد!
میگویید نه؟
این خط،
این نشان ....
Fahime.M
02-25-2009, 10:44 PM
جنایت
هر جنایتی از آدمی ساخته است!
باور کنید!
داروی جاودانگی را کشف خواهد کرد!
میگویید نه؟
این خط،
این نشان ....
مرسی فریبا جونم چه شعر های قشنگی ....
Fahime.M
04-23-2009, 06:02 PM
بی شک جهان را به عشق کسی افریده اند
چون منکه افریده ام از عشق جهانی برای تو
Powered by vBulletin™ Version 4.2.2 Copyright © 2024 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.