توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : فدريکو گارسيا لورکا
Fahime.M
07-11-2009, 04:39 PM
ترانهيي که نخواهم سرود
من
هرگز
خفتهست روي لبانم.
ترانهيي
که نخواهم سرود من هرگز!
بالاي پيچک
کرم شبتابي بود
و ماه نيش ميزد
با نور خود بر آب.
چنين شد پس که من ديدم به رؤيا
ترانهيي را
که نخواهم سرود من هرگز!...
فدريکو گارسيا لورکا درخشانترين چهرهي شعر اسپانيا و در همان حال يکي از نامدارترين شاعران جهان است. شهرتي که نه تنها از شعر پر مايهي او، که از زندگي پر شور و مرگ جنايت بارش نيز به همان اندازه آب ميخورد.
Fahime.M
07-11-2009, 04:43 PM
کمان ِ ماه
کمانی از ماه تیره
برفراز دریای بیموج.
کودکانِ نازادهی من
دنبال میکنند مرا.
«پدر، نرو! صبر کن!
جوانترینمان جان داد!»
آویز میشوند بهمردم چشمم.
خروس میخواند.
دریا، سنگ شده، میخندد
آخرین موجْ خندش را.
«پدر، نرو! ...»
فریادهای من
بهخوشهی سُنبل تبدیل میشود.
Fahime.M
07-11-2009, 04:44 PM
در آن جا دختر کوچک چشمه سار
نزدیک رودخانه
از تو خواهم ربود گل سرخی را
که دیگری به تو هدیه داد
و به جای آن
دختر کوچک چشمه سار
زنبق خود را به تو خواهم بخشید
چه بیهوده گریسته ام بسیار
بن بستی نیست
غرق آرامش خواهم شد
خواهی دید
تنها می باید به کودکی ام باز گردم
آری آری
تنها می باید به کودکی ام باز گردم
Fahime.M
07-11-2009, 04:44 PM
راستش را میگويم
آه، که دوست داشتن تو
چنين که دوستت دارم
چه دردآور است.
با عشق تو
هوا آزارم میدهد،
قلبم،
و کلام نيز.
پس چه کسی خواهد خريد
يراق ابريشمين
و اندوهی از قيطان سپيد،
تا برايم دستمالهای بسيار بسازد؟
آه، که دوست داشتن تو
چنين که دوستت دارم
چه دردآور است
Fahime.M
07-11-2009, 04:45 PM
دريا
لبخند میزند از دور.
دندانها از کف،
لبها از آسمان.
- چه میفروشی دخترِ بی قرار،
سينه گشوده در باد؟
آبِ درياها میفروشم، آقا
آبِ درياها.
- چه با خود میبِری جوانکِ گندمگون،
بهخونت آميخته؟
آب درياها میبَرم، آقا
آب درياها.
- اين اشکهای شور،
از کجا میآيند مادر؟
آب درياها میگريم، آقا
آب درياها.
- قلبِ من و اين تلخکامیِ ژرف
از کجا میآيد؟
آب درياهاست که تلخکام میسازد اين سان
آب درياها.
دريا
لبخند میزند از دور.
دندانها از کف،
لبها از آسمان.
Fahime.M
07-15-2009, 01:42 PM
در مدرسه ...
آموزگار:
کدام دختر است
که به باد شو میکند؟
کودک:
دختر همهی هوسها.
آموزگار:
باد، بهاش
چشم روشنی چه میدهد؟
کودک:
دستهی ورقهای بازی
و گردبادهای طلایی را.
آموزگار:
دختر در عوض
به او چه میدهد؟
کودک:
دلک ِ بیشیله پیلهاش را.
آموزگار:
دخترک
اسمش چیست؟
کودک:
اسمش دیگر از اسرار است!
Fahime.M
07-15-2009, 01:46 PM
پنجرهی مهتابی را بستهام
چرا که نمیخواهم زاریها را بشنوم.
با این همه، از پس دیوارهای خاکستر
هیچ به جز زاری نمیتوان شنید.
فرشتهگانی که آواز بخوانند انگشت شمارند
سگانی که بلایند انگشت شمارند
هزار ساز در کف من میگنجد.
اما زاری سگی سترگ است
اما زاری فرشتهیی سترگ است
زاری سازی سترگ است.
زاری باد را به سر نیزه زخم میزند
و به جز زاری هیچ نمیتوان شنید.
ترجمه احمد شاملو
Powered by vBulletin™ Version 4.2.2 Copyright © 2025 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.