بالا
 تعرفه تبلیغات




 دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور

 دانلود نمونه سوالات آزمونهای مختلف فراگیر پیام نور

صفحه 1 از 13 12311 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 از مجموع 121

موضوع: شاهنامه بزرگترین شناسه ایرانیان

  1. #1
    Borna66 آواتار ها
    • 55,397
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل تحصیل
    خيام-سهراب
    شغل , تخصص
    طراح و تحلیل گر حرفه ای وب
    رشته تحصیلی
    مهندسي نرم افزار
    راه های ارتباطی

    Icon30 شاهنامه بزرگترین شناسه ایرانیان

    بسی رنج بردم در این سال سی
    عجم زنده کردم بدین پارسی
    با کسب اجازه از پیشگاه مدیر محترم اقای امیر لیزی بنده این تاپیک را ارسال کردم که دوستان ایراندوست و پر شور در اینجا به بحث و تبادل نظر درباره شاهنامه(خداینامه) بپردازند.
    برای شروع ایا میدانید که نام اصلی شاهنامه ((خداینامه)) بوده است.البته نظر دیگری هم وجود دارد که طبق بعضی شواهد باستانی این کتاب بزرگ بر اساس ((خداینامه)) که مدتها قبل از ان نگارش شده بوده است سروده و نوشته شده است.




    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی



    دانلود رایگان نمونه سوالات دانشگاه پیام نور





    http://up.pnu-club.com/images/00ld7yux3ay3itvspd7n.png
    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور




  2. #2
    Borna66 آواتار ها
    • 55,397
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل تحصیل
    خيام-سهراب
    شغل , تخصص
    طراح و تحلیل گر حرفه ای وب
    رشته تحصیلی
    مهندسي نرم افزار
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    تـراژدی ِ فرهنگ ایران
    پیکار
    برای « یک غایت مشترک »
    ولی با« دوشیوه متضاد »است


    برای زرتشت،«اصل زندگی» و«اصل ضدزندگی»
    بطوربدیهی ، دوچیز روشن ازهمدیگر هستند
    مفهوم « روشنی ناب ِ» زرتشت
    درجدابودن ومتضادبودن ِکامل«همزاد»،پیدایش مییابد


    برای زال زر، تفاوت اصل زندگی و اصل ضدزندگی
    راباید همیشه ازنو، در« تاریکی ِهـنگام » جـُسـت


    زال زر و زرتشت
    دو مفهوم متفاوت از« خـرد » دارنـد


    از دیـد گـاه ِ زال زر
    اصل زندگی ( آبه جی= آب حیات )
    و اصل ضد ِ زندگی(اژدها) چیست ؟
    و تضادش بــا
    با دیدگاه زرتشت از« اصل زندگی »


    این پرسش ، نه تنها پرسش امروزی ما هم هست، بلکه پرسش همیشگی انسان خواهد بود ، و پرسش همیشه ِ بنیادی فرهنگ ایران بوده است . با این پرسش ، زندگی کردن برای انسان ، بدیهی بودنش را از دست میدهد . درحیوانات ، زندگی کردن ،« مسئله» نیست . روزی ، انسان ، انسان شده است، که این پرسش، برایش درهرکاری که میکند ، مسئله شده است . امروزه هم هرانسانی ، آنگاه ، انسان میشود که این پرسش (زندگی ، چیست ؟) ، برای خود او، « مسئله» شود .
    برای زرتشت « ژی= اصل زندگی » و « اژی= اصل ضد زندگی »، بطور بدیهی ، دوچیزکاملا روشن ازهمدیگرهستند . این « شناخت روشن » ، درهرانسانی ، فطری ( چـِهری = چیترائی) هست ، و« مسئله» نیست . انسان ، فقط باید میان این دو ، که همیشه همان هست که بوده است ، که دراثرتضاد باهم و پیوند ناپذیر بودن باهم ، دوواقعیت بطور بدیهی کاملا روشن ازهمدیگرند ، یکی را برگزیند ، و چون این دو ، دراصل « همزاد » بوده اند ، باید ازآن پس ، همیشه برای آن « ژی = اصل زندگی » که میشناسد و روشن است و برگزیده است ، برضد « اصل ضد زندگی » بجنگد . خویشکاری « خرد » ، فقط به « برگزیدن دو اصلی که دراثرجدائی و تضاد »، کاملا ازهمدیگر قابل تشخیص و تمایزند » ، یا بسخنی دیگر، کاملا روشن هستند ، کاهش می یابد . خرد ، درتاریکی رویدادها و هنگامها ، نمیجوید و نمی آزماید ، تا پیدا کند، که چه چیزی ، « ژی » ، و چه چیزی « اژی » هست .
    وارونه این دیدگاه ، موضعگیری ِ زال زر است . برای او ، اصل زندگی (=جی ) و اصل ضد زندگی را، باید در درون تاریکی ِ هنگام و رویداد وعمل ، نو به نو، با خرد جـُـسـت ، وکسی پیشاپیش، آنرا بطور بدیهی نمیداند ، وبرایش روشن نیست . خویشکاری ِخـرد ، ازهمان آغاز، جستن و پژوهیدن و آزمودن درتاریکی هست ، تا خودش درهرعملی وهنگامی ، بیابد که « ژی » و « اژی » کدامند . مفهوم « خـرد » نـزد زرتشت ، با مفهوم « خـرد » نزد زال زر، بسیار باهم فرق دارند .
    از دید زال زر ، در تاریکی هر« بـُرهه زمانی ، هر آنی، هرساعتی ، هر روزی » ، درتاریکی هنگام ، باید ازنو، جستجوی « شناخت ژی از اژی » را بکند ، و دراین جستجوست که « ژی و اژی » را درهرهنگامی ، ودر تاریکی هرعملی ، ازهم تشخیص میدهد. گـُزیـدن که همان وِیزیدنwizidan است ، دراصل ، ازهم شناختن دوچیزاست که به هم پیوسته اند، و فقط مانند فرق سرwizard-wars با شانه کردن ، یا با « غربال کردن و الک کردن دانه ها که ازهم جدایند » ، باید آنهارا ازهم جداکرد . این فرق یا « تارک سر» ، ویژگی « بهمن »، یا بُن خرد کیهانی درهرجانی و انسانی ، نزد زال زر است . « خرد» بهمنی ، درشناختن ، ازهم نمی درّد و نمی بـُرّد ، و ازهم ارّ ه ، یا ازهم چاک وشـق نمیکند . بینش ِ « خرد» ، روشنائی نیست که گوهر، ارّه و تیغ و کارد ( کرانیدن ) ودندان نیش درّنده دارد. « روشنی وبینش خرد» ، ویژگی دریدن و پاره کردن و بریدن و به دونیمه ارّ کردن ندارد . بهمن که بُن خرد است ، اصل ضدخشم است ( نمی آزارد ، نمی زند ، درگوهرش ، اژی نیست ، از زدن وآزردن ، کام نمی برد، زدن و آزردن وبریدن را مقدس نمیسازد ). ژی و اژی ، درهرهنگامی ، درجستن ازنو، ازهم روشن « میشوند » .« ویزوستن » به معنای امتحان کردن و پژوهیدن است . خویشکاری خرد ، دیدن ( نگاهبانی ) برای نگهبانی و پاسداری از جان ( ژی ، گیان ) است . ازاین رو هست که نخستین پیدایش بهمن (= بُن خرد درهرانسانی ) ، مـاه ، یا چشم بیننده در آسمان تاریک است ، که نامش ، « بـیـنـا » هست . چشم یا خرد هرانسانی ، ماهـی هست که هر روز ازنـو ، خورشید را میزاید . ماه ، خردیست که با بینش درتاریکی ، آغازمیکند، و بینش در روشنائی را ازخود، میزاید . بینش ، زایمان ِ از تجربه تاریک درهنگام تاریک است . از« جستجو و آزمایش درتاریکی » ، به « بینش در روشنائی ، به خرد خورشید گونه » میرسد . « خردِ بیننده درتاریکی» ، « خرد بیننده در روشنائی » را میآفریند . مامای این زایمان بینش خرد درتاریکی و زایانیدن کودک خورشید ( بینش در روشنائی ) ، سروش است ، و هرانسانی ، سروش ویژه خودش را دارد .خرد ، در « ویزیدن » ، تنها بر نمیگزیند ، بلکه امتحان میکند و میپژوهد ، و پس ازپژوهش و آزمایش، به داوری و تصمیم گیری ( wizir) و برگزیدن میرسد . نـزد زرتشت ، این راه ِ جستجو و امتحان کردن و پژوهیدن و جدا ساختن ، نادیده گرفته میشود . خـرد ، فقط دراثر روشن بودن تضاد ِ ژی و اژی ازهمدیگر، فقط باید برگزیند . نزد زرتشت ، « آزادی » ، دراین حق وتوانائی گزینش، خلاصه میشو د . ولی نزد زال زر ، آزادی ، برشالوده ِ حق وتوانائی جستجوو آزمایش خود هرانسانی ، برای یافتن زندگی ازضد زندگی ، قرارگرفته است .
    نزد زرتشت ، بدی ( آزارجان ، یا اژی )، یک ویژگی همیشگی و مداوم چیزیست . یکی از دوهمزاد ، « درگوهرش ، اژی هست » . دراین صورت ، « اژی = ضد زندگی » ، اینهمانی با « هستی ، با بُن آن چیز» می یابد . دشمنی ، دشمنی با « هستی دشمن » ، دشمنی با « اهریمن» میگردد ، و لو وجود این اهریمن نیزانکار گردد ، چون نامش را بطور آشکار، زرتشت نبرده است . چنین اندیشه ای ، تحول یا دیگرگون شوی ِ « آنچه همیشه همان ، وهمیشه همان ماندنی است » ، انکارمیشود . اینکه زرتشت ، سپنتا مینو را تاءیید میکند، نمیتوان منکر وجود همزادش شد ، ولو نام دشمن ، برای خوارشماریش ، یا به علت دیگر، برده نشود . همزاد یا یوغ یا سنگِ سپنتا مینو ، « انگره مینو» ، کسی جز« بهرام» نبود، واین همزاد ، هزاره ها بنیاد اندیشگی فرهنگ ایران بود ، و همزاد یا یوغی نبود که زرتشت خودش ، اختراع کرده باشد و نوآورده باشد . زرتشت ، میدانست که این شاهرگ فرهنگ سیمرغی است ، و درست میخواست ، این شاهرگ را با یک ضربه ، ببـُرّد .
    شاید « بهرام » در محیطی که زرتشت میزیست ، ودرآنجا به اندیشه خود انگیخته شده بود ، چهره ای خونخوارو پرخاشگر داشت ، ولی بهرام ، نزد زال زر و خانواده اش ، چنانکه درهمان بهرام یشت نیز میتوان دید ، نیروی بینائی ِ ماهی کر، و نیروی بینائی اسب ، ونیروی بینائی« کرکس زرین طوق » را دارد ، که تعریف « دین » دراین فرهنگ بوده است . دیـن ، چشمیست که درتاریکی ازدور، ریزترین چیزیا جنبش را می بیند . البته بهرام ، وارونه آنچه دراین یشت آمده ، آفریده اهورامزدا نبوده است ، بلکه خودش ، جفت ارتا ، وباهم ، بُن هستی وزمان و انسان بوده اند . درهمین یشت، خود بهرام ، به جانوران بی آزار ( گئوسپنتا= جان مقدس ) تحول می یابد . به عبارت دیگر، خودش بُن همه جانهای بی آزارهست ، و این خودش هست ، از « اژی » باید نگاهبانی شود . بهرام ، ازجان خودش ( ژی ) که تحول به همه گیتی یافته ، ودرهرجانی هست ، باید پاسداری کند . به سخنی دیگر، درهرجانی ( ژی ) ، نگاهبان و پاسدار جان نیزهست ، که همان « چشم بیننده از دور ودرتاریکی » هست که « دین » یا «بینش زایشی ازخودا انسان » نامیده میشود . این اندیشه ، با ادعای زرتشت درگاتا ، درتضاد است .
    زرتشت ، ازتصویر« بهرام = مرّیخ »، که درمحیط تنگ ِخویشتن داشته ، مفهومی کلی و عمومی ساخته است ، و دردسر، ازهمین جا شروع میشود . این تصویر بهرام یا انگره مینو ، درمکانهای دیگر، کاملا برضد تصویری بوده است که زرتشت داشته است . بویژه که سام وزال ورستم ، این تصویر بهرام را داشته اند که او نگهبان جان ( ژی ) هست . در سانسکریت ، بخوبی میتوان دید که « انگره » ، مارس ، یا خدای جنگست که ازخونریزی ، کام می برد . چنین تصویری از انگره مینو = بهرام ، فقط در زیستگاه زرتشت رایج بوده است ، وزال زر، چنین تصویری از« انگره مینو = بهرام » نداشته ، وطبعا نمیتوانسته است ، انگره مینو را مانند زرتشت و گشتاسپ واسفندیار، « اژی » بداند . طبعا ، داشتن چنین مفهومی از دشمنی ، که ضدیت با وجود، یا ذات ِ دشمن دارد ، بر خلاف آئین « ارتا وسروش » بوده است که زال زرو رستم، پیروش بوده اند .
    اینهمانی دادن «اژی» با « فطرت وگوهر دشمن » ، از دید زال زر ، یک اشتباه کلی است . ولی درست این اشتباه نزد زرتشت ، « ویژگی وجود » میشود . « انکارنام یک چیزیا پدیده »، هنوز انکار وجود خود آن چیزنیست . خیلی ازپدیده ها پیش ازآنکه نامشان کشف شود ، وجود دارند ، ولی بنام شناخته نشده اند . درقرآن هم ، اصطلاح ِ سیاست و قدرت ، بکاربرده نشده ، ولی درهر آیه اش ، سائقه سیراب ناشدنی قدرتخواهی الله ، فوران میکند .
    خیلی چیزها ، زمانها ی دراز، بی نام و گمنام میمانند ، ودرست دراین بی نامی و گمنامی و « ناشناخته بودن » ، تاءثیر فوق العاده خودرا ادامه میدهند . هرقدرتی ، در بی نامی و گمنامی ( در پرده ) بهتر و پرزورتر، تاءثیر میکند . به همین علت ، « نفوذ سیاسی » ، خیلی اهمیت بیشتر دارد تا « قدرت » سیاسی، که زودچشمگیراست ، و بهترمیتوان آنرا ازتاءثیر باز داشت .
    تکیه کردن به همین تصویرویژه بهرام = انگره مینو ، که فقط در محیط اولیه زندگی زرتشت ، اعتبار داشته ، علت بزرگترین فاجعه ها درفرهنگ وتاریخ ایران گردیده است. برای زال زر و خانواده اش ، از« اهریمن= بهرام» ، «اصل اژی » ساختن ، ، غیرقابل تصور ، و توهینی به مقدساتشان بوده است ، چون اهریمن یا انگره مینو( بهرام ) ، با ارتا ، جفتی بودند که بیانگر عشق ومهردربُن زمان و هستی بودند ، و درست دراثر یوغ بودن آنها باهم ، « ژی » و « اصل ژی » بوجود میآمد .
    ولی اندیشه روشن بودن « ژی » و « اژی » ، به کردارضد ، درضمیریا بُن هرانسانی ، که زرتشت ، گرانیگاه آموزه اش قرار میدهد ، سطحی سازی زندگی و ضد زندگیست .« اژی = ضد زندگی » ، خودرا درپیش چشمان ، لخت وبرهنه نمیگذارد ، و به خود، درست ، صورت « دوستی زندگی یا ژی » میدهد ( اهریمن ، درنخستین داستان شاهنامه ازکیومرث ). « اژی » ، همیشه یک شکل وقیافه و اصطلاح ندارد ، بلکه هرلحظه به شکلی دیگر درمیآید وخودش را واژگونه آنچه هست ، پدیدارمیسازد . بدینسان ، برگزیدن میان ژی و اژی ، بسیار پیچیده و متغیراست .
    اینست که از دید گاه زال زر، خـرد ، باید همیشه ،« ژی » را درهرهنگامی ازنو ، درتاریکی و گمشدگی و واژگونگی و نهفتگی ِ ، از « اژی = ضد زندگی » دراثر جستن و آزمودن و جداساختن، با تجربه شخصی ، بازشناسد . در، « ویزیدن» ، که « شناخت ویزارد ورس = تارک سر درجداکردن موها ازهمدیگراست ، خبری از میان، شق کردن سروکله به دو نیمه نیست . گزیدن ، ازهم بریدن و ازهم پاره کردن ومتضاد ساختن باهمدیگرنیست، بلکه شناخت « دیگرگونه بودن» است . درست این، همان اندیشه ایست که درشعر اسدی طوسی ، بازتابیده شده است
    چو دردشمنی ، جائی افتاد، رای
    درآن دشـمـنـی ، دوسـتـی را بـپـای
    آنگونه و آن اندازه دشمنی بکن، که راه دوست شدن با دشمن ، برای دشمن ، گشوده و بـازبـمـانـد. هیچ دشمنی ، « ضــدِ پیوند ناپذیر» ، یا به اصطلاح الهیات زرتشتی ، « اهریمن» نیست ، که نتوان اورا تحول به دوست داد .
    درست زال زر و خانواده اش ، درجنگهای با بهمن ، پسر اسفندیار ِ زرتشتی ، این مـرز دشمنی را ، همیشه نگاه میدارند ، ودراین روش سیمرغی ، پایدارمیمانند ، با آنکه بهمن، دراثـر تفکرجهاد دینی اش ، کینه توزی را با خانواده زال زر، به بی نهایت میرساند ، و دشمنی را ، تبدیل به دشمنی مطلق وفراگیرمیکند و درجنگ و دشمنی و کینه توزی وجهاد ، حد و اندازه نمیشناسـد . ولی درست ، همین شیوه رفتار خانوداه زال زر ، دربرابر آن کینه توزی بیحدِ جهادی ، درپایان ، سبب تحول ناگهانی « منش بهمن زرتشتی » میگردد ، وباز راه دوستی را با کسانی پیش میگیرد که به علت اختلاف عقیدتی، دشمن مطلق و اهریمن پنداشته بود . این یک مفهوم فوق العاده انسانی ، در مرزبندی حد دشمنی درهرجنگیست ، که بنیاد فرهنگ سیاسی سیمرغی بوده است .
    سنجش خوان یکم رستم ، با تجربه زرتشت از اژی

    برای نمودارساختن تفاوت این دو دیدگاه ( زرتشت و زال زر)، باید نگاهی کوتاه ، به نخستین خوان رستم انداخت ، که سراندیشه ایست که سده ها، بلکه هرازه پیش از زرتشت، درفرهنگ ایران ، پیدایش یافته بوده است ، و اندیشه همزاد زرتشت ، فقط واکنشی رویاروی آنست .
    اسطوره ها ( = تجربه های بنیادی یک ملت که پایداری آن ملت را تضمیم میکند ) ، هرچند نانوشته میمانند ، ولی همیشه، زنده در روان وضمیر مردمان ، محکم بجا میمانند. اینکه سرودهای زرتشت ، کهنترین « نوشته ایران » است ، بیان آن نیست که کهنترین اندیشه وآزمون ملتِ ایرانست . اسطوره ها (= بُن داده ها = ئوستره ، ترانه نی) ، برغم همه تحریفات و دستکاریها و مسخ سازیها ، هسته تغییرناپذیر درفرهنگ ایران دارند، که برغم سرودهای زرتشت که فقط واکنشی دربرابر آنها میباشد ، و سرکوبی موبدان زرتشتی، سفت وسخت، زنده باقی میمانند .
    رستم در خوان یکم ، در نـیـسـتـان ، کنارچـشـمـه آب میآرامد . چشمه آب ونیستان ، جایگاه مقدس است . « نیستان ، گرداگرد چشمه آب » ، مکانیست که اصل زندگی ، همیشه خودزائی خود را ادامه میدهد . نیستان ، برای پیدایش تازه به تازه نی، نیاز به هیچ باغبانی ندارد . خودش ، ازنو میروید . اینست که نیستان وچشمه آب ، نماد « جایگاه و نیایشگاهیست که زندگی مقدس است » . به همین علت ، کیخسرو ، هنگامی که ازدست سربازان افراسیاب، با فرنگیس وگیو ، میگریزند وازجیحون میگذرند ، به نیستان کنارجیحون میرود، تا نیایش کند ، که جانش ازاین خطر، بی گزند رهائی یافته است .
    بدان سوگذشتند هرسه درست جهانجوی خسرو، سروتن بشست
    برنیستان بر، نیایش گرفت جهان آفرین را ستایش گرفت
    چو از رود کردند هرسه گذر نگهبان کشتی شد آسیمه سر
    بیاران چنین گفت کاینست شگفت کزین برتر اندازه نتوان گرفت
    بهاران جیجون وآب روان سه اسب وسه جوشن سه برگستوان
    بدین ژرف دریا چنین بگذرد خردمندش ازمردمان نشمرد...
    چنان برگذشتند هرسه سوار که گفتی هواداشت شان درکنار
    ویا شان زباد وزان زاده اند به مردم زیزدان فرستاده اند
    « زاده ازباد وزان= وای به= ژی مون = اصل زندگی ومهر » به معنای آنست که، فرزند سیمرغ یا « وای به » هستند .
    نیستان وچشمه ، جایگاهیست که اصل زندگی (= نای به ) ، بی وجود هیچ گزندی ، ازنو آفریده میشود . درست، درنیستان آرمیدن، همان اندیشه « بست نشستن » بعدی است . دراین حریم ، کسی حق گزند زدن و آزردن جانی را ندارد . با ورود در نیایشگاههای ارتا ( سیمرغ ) ، هیچکسی وقانونی وقدرتی ، حق آزردن جانی را نداشت( اژی درحضورارتا ، وجودی نداشت ) .
    درست دراین حریمی که زندگی ، گزند ناپذیر است ، « شیر شرزه » پدیدار میشود . چون واژه « شـیـر» ، دراصل ، « شـر» بوده است، وسپس « شیر» تلفظ شده است ، و برای آنکه با « شیر نوشیدنی، که اصل مهراست » مشتبه ساخته نشود ، شیر شرزه خوانده شده است . « شـر»، به معنای « دریدن و ازهم پاره کردن » است که دراین فرهنگ، « نماد ضد زندگی » است .چنانکه درکردی ، هنوز « شرّ » ، به معنای لباس کهنه پاره ، و به معنای پریشان و آشفته است . « شـرن » ، به معنای دندان برآمده گراز و 2- سیلی است . شـره ، لت وپار است .« شه ر ژی کرن » ، سربریدن است . شه رفروش ، ستیزه جواست . شه رکار، جنگاور است . شه رگه ، رزمگاه و صحنه جنگ است .« شه ر» ، جنگ ودعواست . نفوذ این اندیشه درعربستان نیز ، سبب شده است که درآنجا ، اصطلاح « شـرّ » بوجود آمده است که مقابل وضد خیر است . البته محمد رسول ِ « الله » ، که اصل این واژه را نمیشناخته است ، ازاینکه « جهاد »، در ذاتش ، شرّ است ، بیخبر بوده است .
    کنام شیر، یا « اصل شر= اصل ازهم دریدن = اژی » ، درست درنیایشگاه قداست جان ( آبه جی = آوه + جی = آباجی ) هست.
    خطراصل زندگی (= جی ) ، درجای « گزند ناپذیراصل زندگی » است . زندگی درست درآنجا که « مقدس »شناخته میشود و باید مقدس باشد، و ازآزردن ، پرهیخت، درخطراست . دراین خوان یکم رستم ، مسئله زندگی و ضد زندگی ، بسیار ژرفترو گسترده تر، از آن سرود زرتشت ( یسنا 30 ) طرح شده است که سپس دقیق تر، بررسی خواهد شد.
    درشهر(= وَر ) و مدنیت ، که اساسا بربنیاد « قداست زندگی هرفردی » بنیادگذارده شده است ، درآنجا که زندگی باید گزند ناپذیر باشد ، درست درآنجا که انسان میخواهد بیارامد، و درآرامش زندگی کند ، و انسان، به همین انگیزه است که درشهر زندگی میکند ، درآنجا که میخواهد بی گزند بخوابد( درنیستان ) ، و خواب خوش ببیند ، درآنجا ، ناگهان ، « اژی = ضد زندگی = ضد آرامش » ، پدیدار میشود، تا زندگی را ( رستم ) ، ازهم بدرّد و بیازارد . این بیان یک اندیشه کلی هست .
    انسان ، با« دینی و بینشی» ، زندگی میکند ، که به غایت « گزند ناپذیر ساختن زندگی » پیدایش یافته است( در داستان زاده شدن زال زر، و فشارمردم برپایه دینشان برای حذف زال زر ) ، ودرست درون همین گستره دین ، درست درهمان سرچشمه بینش دینی ، درهمان آموزه مقدس ، اصل ضد قداست زندگی ، شیر درنده یا اژدهای بلعنده زندگی(= اندیشه جهاد ) ، اصل زندگی را درخطر میاندازد . اگر به سراندیشه هائی که درهمین خوان یکم آمده ، بس کنیم ، می بینیم که خانواده « سام + زال زر+ رستم » ، با بینشی به مراتب ژرفتر و مردمی تر ، با « ضد زندگی»، پیکار میکردند ، که زرتشت ارائه کرده است .
    دراین خوان که تاریک وتیره است ، داستان جستجوو کاوش ِ « ژی » و تشخیص آن از « اژی » ، آغازمیشود . این بررسی درگفتاری که ازسروش خواهدشد، که « خرد نجات دهنده زندگی درهرانسانی » هست ، و محور اصلی آئین زال زرهست ، دنبال خواهد گردید .
    سروش ، پژوهنده و کاونده اصل ِزندگیست
    که « به هنگام »
    هرانسانی را ازضد زندگی، آگاه میسازد
    وخرد انسان ، برای رهانیدن خود
    از ضد زندگی ، بسیج ساخته میشود


    دربندهش ( بخش بیستم ، پاره 234 ) دیده میشود که خانواده سام ، ازسوئی با « پدیده جفت = یوغ » کار دارند ، و ازسوئی ، خدایان ِ ارتا واهیشت ( که برای آنها ارتا وشت بود ) و سروش آفرین به پیوند آنها میکنند . سروش ، زایاننده روشنی و بینش ازتاریکیست . چرا بـاربــد ، سرود و دستانی را که برای سروش ساخته ،« گـنج کـاو » و « گـنج کاوس » نامیده است ؟
    سروش ، گنج را دردرون انسان، « میکاود » ، او کاونده گنج است . « گنج » ، که « گین + زا » باشد ، به معنای « زهدان زاینده » است . انسان ، وجودیست همیشه آبستن . درهرانسانی ، گنجی نهفته درتاریکی هست . همانسان نام کاوس که دراوستا « کاوه + اوسان = usan+kava » باشد دارای همین پیشوند است . کاویدن و کـَفـتـن ، به معنای جستجوکردن درتاریکیهاست . کاوس درشاهنامه هم ، برغم همه دگرگونیهائی که داستانهایش یافته است ، مرد جوینده و آزماینده است . به ویژه درداستانی که به اندیشه جستجوی یافتن راز آسمانست ، و گردونه ای با چهارشاهباز میسازد که « راز آسمان = راز خدا » را بجوید ، بیان سائقه جستجوگری اوست . البته دراین داستان ، « جستجوکردن راز های ژرف و متعالی وآسمانی » ازانسان ، به عمد ، گناه ساخته شده است . این گناهسازی جستجو ، کارموبدان زرتشتی بوده است . « معرفت بنیادی » را هیچ انسانی با جستجو وپژوهش خود ( با منی کردن = منیدن ) نمی یابد . داشتن چنین هوسی ، به خودی خود ، گناه است . انسان ازمرزی که برای او ازاهورامزدا گذارده شده ، بخواهد بگذرد، گناه میکند. انسان ، حق ندارد که مستقیما با اهورامزد، تماس بگیرد . چون « معراج به آسمان » ، معنای « همپرسی ، یا آمیزش » با خدا را داشته است . «همپرسی» ، گوهر « پرسیدن » را داشته است، و پرسیدن ( پرسانه prasana) ، درفرهنگ ایران ، معنای « یوغ شدن ، جـُفت شدن وسنگام شدن و آمیختن، ومهرورزیدن باهم » را دارد ، که برضد اندیشه همزاد زرتشت است ( بطورگسترده بررسی خواهدشد).
    درسانسکریت ، برآیندهائی از معانی « کاویkavi » باقیمانده است که درمتون اوستا وپهلوی ، ازبین برده شده است . « کاوی kavi» ،1- هم به « جـُغـد = جوغ+ دای= یوغ + دای » گفته میشود و2- هم به « زُهره » گفته میشودT که درایران « رام » بوده است . جغد یا بوم، که در بندهش « اشو زوشت » و « زور برک » خوانده میشود ، اینهمانی با « بهمن = آسـن خرد = خرد سنگی = خرد یوغی = خرد بُنی » دارد . در رام یشت ، رام ، میگوید که « نام من ، جوینده است » . این اصطلاح ، به معنای آنست که « گوهر وفطرت من جستن است » . روان هرانسانی ، رام است . پس گوهر بوئیدن ( حواس) و شناخت درهرانسانی، شناختن از راه جستجو است . جستن رام در رام یشت (خود واژه جستن ، گوهر یوغی را فاش میسازد ) به غایت به هم رسانیدن « سپنتا مینو و انگرامینو» است . رام ( روان انسان ) درجستن ، میتواند ، سپنتا مینو و انگرا مینو را بجوید وبیابد، و آن دو را باهم ، یوغ کند ، سنگی کند . درست « انگره مینو » را که زرتشت ، اصل ضد زندگی میشمرد ، و با آن میجنگد، و غایتش ، نابود کردن اوست ، رام ( روان هرانسانی ) میتواند ، رام سازد ، و با سپنتا مینو ( اصل قداست زندگی ) هم آهنگ و جفت و یان سازد . واژه « جغد » که « جوغ + تای » یا « یوغ + دای » باشد ، «خدا ، یا اصل پیوند دهی سپنتامینو وانگره مینو» هست . بینش جغد ، هم از یوغ پیدا میشود ، وهم سرچشمه یوغ سازی ، آفرینش مهر وعشق است . نام دیگر « جغـد » که دربندهش « زور+ برک » هست ، درست بهترین گواه براین مطلب است . زور برک یا جغـد ، به معنای « زهدان وسرچشمه و اصل نیرومندی » است . « نیر» در نیرومندی نیز درکردی ، به معنای « یوغ » است . چیزی نیرومند است که اندامهایش و قوای ضمیرش، باهم همآهنگند ، هم روش و هم جنبش وهمآفرین ( سم + بغ = همبغ = انباز= هه نباز= نیروسنگ) هستند . زور که zavar باشد ، به معنای « نیرومندی وتوانائی » است ، و «برک» همان « ورگ » درکردی است که به معنای شکمبه است . « ورگ هاتن » به معنای « برآمدن شکم زن حامله » است . درتبری ، برک وبرکه ، به دیگ بزرگ چوپانان که درآن شیر را میجوشانند گفته میشود . « برکه آب » هم ازهمین ریشه است .زهدان ، آبگاه خوانده میشود ( آوه = آبه ، آبه جی = آباجی = آبجی ) .
    پسوند نام « کاوس » ، که « ئوس، اوسان » باشد ، مانند « ئوز = ئوچ » به معنای زهدان ونای است . « کاوس = کاوه + ئوسان » هم به معنای 1- زهره یا رام نی نواز است ، وهم به معنای 2- جغد آبستن ، جغد باردار است . بهمن ، خرد بنیادی ومینوئی و « آسن خرد = خرد سنگی یا یوغی » دربُن هرانسانی هست ، که میتواند درجستجو ، سپنتا مینو و انگره مینورا که « اصلهای متفاوت ولی نه متضاد ند » ، بجوید وبیابد ، و میتواند آنهارا به هم برساند ، و پیوند دهد ( یوج = یوژ= یوگا ) . اسا سا واژه جستن= جوستن ، از ریشه همین واژه ِ « یوجیدن » یا « یوزیدن » است .
    چگونه خرد درهرانسانی، اندیشه رامیزاید
    جفت ِ بهمن وسروش( زائو ومامایش )
    خردِ بنیادی یا سنگی( بهمن=اصل آبستنی ) ،
    و مامایش ، سروش


    پیش ازآنکه این پرسش را دنبال کنیم ، نیاز به آن هست که بجوئیم که ، چرا انسان زندگی ( ژی ) میکند ؟ زندگی وجان انسان، چیست ؟ همان خود واژه « جان » ، حاوی پاسخ ماست .
    «جان » ، گیان ، گـی + یـان ( yaone ) است . « گی » که همان « ژی » و « جی» و « زی » میباشد ، خودِ سیمرغ ، یا جانان ، یا مرغ نامعلوم ساخته شده ایست، که « پرابلق» دارد . سیمرغ ، خوشه ای ( ارتای خوشه ، ارتای وشی ) است که خود را میافشاند ، یا پر خود را فرو میاندازد ، ویا تخمیست که با بالهای خود، فرود میآید ، ودرهرانسانی ، اصل مادینه یا زاینده میشود، که« دین » نام دارد . به عبارت دیگر، ارتا یا خدا با هرانسانی، عروسی میکند و جفت ویوغ میشود ، گی + یان میشود ،« یـان» ، حجله همآغوشی خدا با انسان است . وازین یوغ شوی و آمیزش وهمپرسی وعشق ورزی ارتا با انسان ، حرکت ، شادی ، بینش وروشنی ، اندیشه و عمل زائیده میشود .
    دریسنا ، هات 26 ، دیده میشود که ضمیر انسان ، دارای چهارنیرو هست که عبارتند از1- جان 2- دین 3- روان 4- فروشی . اینها چهارپرسیمرغ ، یا « چهاراسب بی سایه گردونه سروش » هستند . الهیات زرتشتی دیگر ازاین چهارنیرو ، به نام « چهـارپـر» یاد نمیکند ، چون یادآور ِ آمیزش و همپرسی هرانسانی مستقیما با خدا هست . « گی» یا ژی درواقع ، این چهاربخش ضمیر باهمست ، که ارتا میباشد ، که با تن، که زهدانست و اینهمانی با آرمیئتی دارد ، میآمیزد . انسان ، حجله عروسی سیمرغ با آرمئتی، یا عروسی گرمائیل با ارمائیل است . انسان ، وجودیست آبستن به سیمرغ یا به خدا . زندگی ( ژی )، عروسی سیمرغ با آرمئتی است . زندگی ( ژی )، جشن عشق است . درکردی به جشن ،« جیژن » میگویند . « جی + ژن » ، مرکب از دوواژه است .« ژن » ، به معنای افروختن و نواختن و همآغوشی (= پیوستن ) است . جشن یا جیژن ، افروختن زندگی( ژی ) است . جشن یا جیژن ، یوغ شدن سپنتامینو وانگره مینو ، یا ارتا فرورد و بهرام ، یا صنم و بهروز ، یا گلچهره و اورنگ ، یا مهر و وفا است .
    جان یا گیان ( گی + یان ) جشن آبستن شوی انسان ازسیمرغ ( ارتا ) هست . آنچه آمد ، شیوه اندیشیدن سام وزال زر و رستم وخانواده اش بود. در کرینگان ( ذکائی ) به زن ، ین yan و در آذری ( عبدلی) به جان ، یان yaanگفته میشود . دین انسان ، ویژگی « زن »، یا زایندگی و آفرینندگی بینش درهرانسانیست . زن ، چنانچه دیده خواهد شد ،« دوسر» نامیده میشود . سیمرغ در تن انسان ، با انسان ، یان می یابد . یان ، جایگاه آمیزش اضداد ، جایگاه به همرسیدن سپنتامینو وانگره مینو، و همآغوشی و یوغ شدن آنهاست.
    یوغ یا همزاد، یا سنگ، یا میتmaete ( ریشه واژه مهر)، یا بهمن یا «اخمن = هخامن »، تصاویر گوناگون داشت . همه اینها بیان « دوئی بودند که با هم یکی میشدند » . یکی ازاین تصاویر، « آبستنی » بود . « آبستن » را هنوز درکردی ، « دوگیان = دوجان » مینامند . بهمن ، تخم درون تخم ، مینوی درون مینو ، اند ی، یا اخی است ، که درون تخم دیگراست . همزاد ، یا ییما یا یوغ یا سنگ ، تنها یک شکل نداشت که بتوان به همزاد به معنای امروزه ما برگردانید . یکی ازتصاویر مهمش ، آبستنی بود . همچنین « دانه » ، دراصل « دوانه » بوده است . هردانه ای ، دانه ای درون دانه است . واژه « دیوdva» همان واژه « دو = dva » است . این خداکه بُن جهان و مرکزهستی است ، دانه درون دانه است، « است = تخم » ، درون « است = زهدان » است . همچنین « جم = ییما » ، یا انسان نخستین ، بدین معنی نیز جفت بود که « ارتا در درون او» بود . هرانسانی به ارتا آبستن است . پس هرانسانی به خودی خودش، همزاد است . همزاد ، چنانکه زرتشت میگفت ، همزاد ژی و اژی ( زندگی و ضد زندگی ) نبود ، بلکه همزاد ، یا جفت ، « جفت ِ خدا وانسان درهرانسانی » بود . هرانسانی درخود، گنج نهفته دارد ، یا بسخنی دیگر، وجودیست آبستن . نه اینکه با یک بار زائیدن ، دیگر عقیم میشود ، و یا دیگر حوصله آبستن شدن ندارد . انسان ، وجودیست همیشه آبستن به سیمرغ ، یا به عبارت بهتر، همیشه آبستن به « جفت سپنتامینو و انگره مینو » . چون گوهر ارتا ، یا سیمرغ ، جفتی و یوغی وسنگی است ، یعنی اصل وسرچشمه ِ عشق و همآهنگی و توازن و « اندازه» میباشد . اکنون تصویر ِ زرتشت ازهمزاد ، دو اصل متضاد و آشتی ناپذیر ژی و اژی (= انگره مینو) هستند . این ، هم یک انقلاب دینی واندیشگی ، بود ، و هم یک انفجارکامل ِفرهنگ ایران ازهمدیگر بود .
    ارتا ، گوهرجفت دارد . چنانکه درشاهنامه ، سیمرغ ، دم ازجفتش میزند . هنگام وداع زال از سیمرغ و فرود آمدن به گیتی ، زال خود را « جفت سیمرغ » میداند .
    بسیمرغ بنگر که دستان ( زال زر) چه گفت ؟
    مگرسیر گشتی همانا ز « جـُفـت » ؟
    این یک تشبیه شاعرانه نیست. او به کردار ِ « جفت سیمرغ که مهرایزد » است به گیتی میآید( پیشوند مهرکه میتmaete میباشد ، به معنای 1- جفت و 2- پیوستگی است. داشتن ِ پرسیمرغ، بیان « جفت بودن زال با سیمرغ » است. افروختن پر، به معنای « افروختن آذر، یا افروختن تخم سیمرغ ،درزهدان انسان » است( آذر= آگر= زهدان ) . روز ِ ارتا واهیشت ، که روزسوم است ، اینهمانی با « ثریا = تریا درپارسی باستان= سه » ، سه جفت دارد . ثـریا ، سه جفت ستاره است . همچنین ، سام ، در بندهش ، سه جفت فرزند دارد ، که مادینه ونرینه باهم ، هم نامند .ازاین رو ، ارتــا ( یا فره وشی ، نیروی چهارم ضمیر انسان ، فرورت ، یا ورتن است، که یک معنایش نیز بالیدن ، یا بال یافتن است ) ، خدائی بود که با انسان، جفت بود . باید درپیش چشم داشت که نزد سام وزال زر، جنبش و روشنی و بینش ، فقط و فقط ، پـیـآیـنـد « پیوند=جی= یوغ » است . انسان بدون همزادش ارتا ، نمیتواند زندگی کند . ازاین رو دیده میشود که واژه « جی » ، هم به معنای « زندگی » است ، و هم به معنای « یوغ » است ، و هم به معنای « اصل زندگی » ، و هم به معنای « عشق »، وهم در ترکی ( یوغورماق ) به معنای سرشته شدن است . اکنون با اهورامزدا ی زرتشتی ، خدائی( اهورامزدا ئی ) میآید که انسان ، نمیتواند جفتش، یوغش ، همزادش باشد .
    همزادی و یوغی و سنگی ، بیان « پیوند داشتن بطورکلی وعمومی » بود . وقتی دربُن انسان وضمیر ، که اینهمانی با بُن کل هستی و زمان داشت ، تصویر« همزاد = یوغ = سنگ » ، منتفی یا ازهم جدا وپاره ساخته میشد ، سراندیشه « پیوند درکل جهان وکل گستره های زندگی » ، متزلزل میشد، و ازبین میرفت . ازاین پس ، تنها امکان پیوند یافتن با خدا ، « قرار داد » است ، که هرچند نیز « پیمان » نامیده شود ، ولی دیگر، « پیمان » به معنای اصلی نیست . « پیمان » ، به معنای ِ شیر( نوشیدنی)است . « پیمان بستن » ، نوشیدن شیر ازیک پستان ، یا نوشیدن باده و آب و شیرازیک جام باهمست( که دوستگانی نامیده میشود ) . با انکار پیوند همزادی = یوغی ، مفهوم « یوغورماق = با هم سرشته شدن و آمیختن » درسراسر گستره هستی، ازبین میرود . ازاین پس ، خدا وانسان ، درسرشته شدن باهم و درتخمیرشدن باهم ، اصل روشنی و بینش نیستند . ازاین پس ، « ایمان که همان قراردادِ فرد ِ بدون همزاد ، یا فرد ِ بدون جفت ، با خدائی است، که بدون جفت وهمزاد » است ، گذارده میشود . ازاین پس ، نه تنها انسان ، بلکه خود ِ چنین خدائی ، هستی خود را همیشه درخطرمی بیند . موجودیتش همیشه درخطز« سست شدن ایمان » هاست . اگر مردمان، ایمان خود را به او از دست بدهند ، آن خدا ، میمیرد. ازاین رو چنین الاهانی، فوق العاده از« بی ایمانی مردمان » میترسند ، و آماده اند که سراسر بی ایمانان و دروندان را نابود سازند . ازاین پس ، همیشه « خدایان مُرده و فسیل شده و منجمدشده » هستند که شهوت قدرت پرستی دارند . این « ایمان » ، با نعره کشیدن ، با شهادت زبانی ، وگواهی نزد عموم ، وایمان عادتی ، برای ابقاء خدا ، کافی نیست . ایمان ، هنگامی ، موجودیت آن اِلاه را ازخطر میرهاند ، که قلبی و روانی و ضمیری باشد . ولی تاءمین چنین ایمانی ، کاریست که همیشه دچار آشفتگی وتزلزل است. خطر« ایمان » ، نه تنها در « کاسته شدن ِ ایمان » است ، بلکه به همانقدر، بلکه به مراتب بیشتر، در« تعصب شدن ِایمان » است .« ایمان به چیزی ، درتعصب شدن ، آن چیز را تبدیل به دروغ ناب میکند » . ایمان ، با کوچکترین ریاکاری درعمل و فکرو گفتار، ازبین میرود . ازاین رو ، این الاهان ، نیاز به قدرت و غلبه و تحمیل گری دارند ، چون بدون ایمان قلبی امت ، مرده اند . بویژه ترسیدن ازخشم این الاهان ، که فوری به دوروئی و ریای انسانها کشیده میشود ، حکم اعدام چین الاهانی را صادر میکند .
    اینست که معمولا ، خدایان مرده ، برجامعه های انسانی ، حکم فرمائی میکنند . و حکومت مرده یا حکومت الاهان ِقدرتپرست بر انسان زنده ، و زندگی ، بزرگترین « اژی = اصل ضد زندگی » است .
    نزد سام وزال زر
    درمفهوم ِ « جفت، یا سنگ، یا همزاد، یا یان یا میت... »
    اولـویتِ سراندیشهِ « پـیـونــد » بیان میشد
    « پــیــونـــد » ،
    نه یک علت یا نه یک خالق یا نه یک آموزه،
    اصل آفرینندگی وجنبش وبینش وروشنی است


    گرانیگاه شیوه اندیشیدن ما ، برای دریافتن این سراندیشه ، آمادگی ندارد، بلکه مارا ازدریافتن ژرف آن ، بازهم میدارد . ما« خدا» را به مفهوم « خالق » ، و مردم یا گیتی را ، به مفهوم مخلوق ، در ذهن خود داریم . سرچشمه و اصل حرکت ، یا بینش یا روشنی یا نوآوری ، 1- یک فرد ،2- یا یک مرکز، یا3- یک علت ، یا 4- یک زیربنا ، یا یک حاکم، یا یک خدا ، یا یک خورشید ...هست . سام وزال زر، درست وارونه چنین اندیشه ای ، « پیوند » را اصل و سرچشمه آفریدن و جنبیدن و روشن شدن و روشن ساختن و بینش میدانستند . مفهوم ِ انتزاعی وکلی و عمومی « پیوند» ، در تصویر ِ پیوند های « دوجان ، دوفرد ، دو نیرو ، دو بخش ، دو اندام ، دواسب ، دولپه ، دو رود، آبستنی ، قلعه درون قلعه، هاون (هم + ون) ، بستن باربردوسوی اسب ... » نشان داده میشد ، ولی گرانیگاه همه دوتاها یا همزادها ، آن دوتا نبود ، بلکه این مفهوم « پیوند » بود . و « دو » نیز، محدود به آن دو نبود، بلکه « دوبا هم » ، بُن کثرت و تعدد و کل چیزها و انسانها درهستی بود . آنچه در« دو تای ِهمزاد » ، نشان داده میشود ، منحصر به پیوند یافتن آن دو چیز، نبود ، بلکه بیان « پیوند انسانها وچیزها درهمه گستره های جهان » بود .
    مثلا ، از بُن جهان ، که یک تخم جفت ( ارتا + بهرام = سپنتا مینو + انگره مینو ) بود ، تنها یک جفت انسان ، نمیروئید ، بلکه « همه بشریت ، و یا همه جانها باهم » ، مانند سراسربرگها و دانه ها ، از تنه درختی که ازآن تخم برمیآمد ، میروئید. همه بشریت و همه جانها درگیتی ، همسرشت و همگوهرو ازیک اصل بودند. سیمرغ ، « دانه خدا » بود ، که تبدیل به درختی میشد که برگهایش ودانه هایش ، جانها و انسانها بودند . این تصویر، به کلی با تصویری که الهیات زرتشتی از کیومرث و مشی و مشیانه طرح کرد ، و همچنین از تصویر آدم وحوا درادیان ابراهیمی ، فرق کلی دارد . « انسان» ف نزد زال زر ، میخواست « بُن پیوند دادن همه پدیده های جهان » را باهم بیابد . درهمزاد (= ییمه = جیمه = جی + م ) نیزگرانیگاه ، این پیوند است ، ودرست « جی » ، که به معنای زندگی میباشد ، همانقدر ، به معنای ِ یوغ ، یا جفت شدن و به هم پیوستن ومتصل شدن، وباهم سرشته و تخمیرشدن، وهمانسان به معنای ِ« عشق »، وهمانسان به معنای « اندازه بودن = معیاربودن= سنجه همه چیزها بودن » است . زندگی ، هنگامی اصل جنبش و رقص وآفرینندگی و عمل و اندیشه و روشن کردن و بینش یافتن ، واصل اندازه و سنجش ( سنج = سنگ ) است ، که اینهمانی با « پیوند و عشق » داشته باشد . « ییما= همزاد » ، تنها آن معنائی را ندارد که موبدان زرتشتی و ایرانشناسان به آن داده اند . ذهن مردم ، خیلی دقیق تر و بهترازهمه متون اوستائی و پهلوی و گاتائی ، این معانی را ، در دادن نام به گیاهان نگاه داشته است . درفرهنگ گیاهان ( ماهوان ) میتوان دید که 1- ییما 2- هما 3- ال جونک 4- مریزاد (= مهر ایزد ) 5- ارتی 6- ارمک دوشاخ ... همه ، تصاویر همان« هوم » هستند ، که « نی » بوده است ، چنانکه امروزهم ، گویشهای متفاوت به گلو ( گرو= نی) ، «هوم » میگویند . ال جونک ، به معنای « ال هاونی » است . ال ، وجودیست که پیوند دوچیزمیباشد(پسوند ِ جون در ال جونک ، درکردی ، هم هاون سنگی و هم دسته هاون سنگی است ) . مهر، که ازریشه « میت » هست، به معنای « جفت به هم پیوسته » است . ییما ، ارتا هست. جم ، سیمرغ است . هـُما ، دوبال یا چهارپریا شش پر یا هشت پر دارد.
    اکنون زرتشت ، این« مفهوم کلی پیوند وهمبستگی را که ، سراسر پدیده های زندگی و جهان را دربرمیگیرد » و فهمیدنی وملموس میسازد ، واژگون میکند . زرتشت میگوید : همزاد ، پیوند نیست ، بلکه جدابودن و متضاد بودن است . نزد سام ( سم = هم = باهم = پیوند ) وزال زر، ژی یا زندگی ، درست پیدایش این پیوند بود ، و« اژی » ، درست به هم خوردن و تزلزل و ناهم آهنگ شدن همین « پیوند » بود . زندگی ، پیوند است ، اندازه است ، شاهین و زبانه ترازو( درشوشتری = شیت ، جم + شیت ) است .
    زال زر ، انسان را اندازه ومیزان همه چیز میداند
    زرتشت ، ریشه « اندازه و میزان بودن انسان »
    را درفرهنگ ایران ، ازبُن میکند


    همزاد بودن ، یوغ بودن ، سنگ بودن(سگیدن = سنجیدن ) ، سرچشمه « اندازه بودن » انسان است . زندگی ، یا ژی ، خودش یوغ ( = جی به معنای شاهین ترازو نیزهست ) است . به سخن دیگر، زندگی کردن ، اینهمانی با « اندازه بودن » دارد . خود ِ زندگی ، سرچشمه و اصل ِ « اندازه بودن » است .
    انسان ، هنگامی میزید ( ژی ) که اندامش ، قوای ضمیرش ( جان + دین + روان + فره وشی ) ، باهم ، اندازه هستند، ودراین همروشی، باهم پیوند دارند . هنگامی این پیوند درهمزاد ، یا در یوغ ، به هم خورد ، « اژی یا ضد زندگی » است . هنگامی دواسب یا چهاراسب ، یک گرونه را میکشند ، همروش هستند، و با هم می میدوند و درجنبش اند، ژی هست . وقتی یک اسب می لنگد یا بیماراست ، یا کوراست ، یا دراثر بیخوراکی، سست و ناتوان است، یا میخواهد درسوی وارونه اسب دیگر، بتازد، گردونه ، وارونه میشود ، کج وکوله میرود ، یا باید یک اسب ، اسب دیگر را نیز بکشد . همه نیروها ، بار به دوش همدیگر میشوند. هرفردی دراجتماع ، هر اندامی ، به هوی وهوس وسود خودش، به هرسو وهرراستا خواست ، می پلکد . بدینسان ، سراسر اجتماع ، اژی = اژدها = ضحاک ، ضد زندگی میشود . ودرست چنین اجتماعی که خودش، اژدها (اصل ضد زندگی = دوزخ= اهریمن ) شده است ، نیازبه یک دشمن دارد ، تا اورا ، اژدها ، یا اهریمن ، یا « شیطان بزرگ » بنامد، وخودش را از« احساس اژدها بودن » نجات بدهد . آنکه اژدهاست ، باهرچه روبروشد ، آن را اژدها میسازد ، تا بتواند اژدها بودن خودش را فراموش کند .
    این شیوه تفکر سام و زال زر و رستم بود که انسان ، اصل اندازه است ، چون زندگی اش ، یوغ وهمزاد و سنگ است . شیوه تفکر زرتشت این بود که یکی ازاین اسب ها ، ژی ، و اسب دیگری ، اژی هست . مسئله زندگی ، پیوند دادن آند و باهم نیست. بلکه یک اسب را باید از گردونه بیرون انداخت ، چون بدرد حرکت نمیخورد وضدحرکت است . « ژی » ، تاختن با یک اسب است . ولی این چهارپای اسب ، یا دوپای انسان هم ، فقط روی اصل « یوغ بودن دواسب ، یا یوغ بودن دوپا ، یا یوغ بودن دودست ، یا یوغ بودن دو دم = بینی ، یا یوغ بودن دوچشم » حرکت میکنند، ومی بیند و کارمیکند ، نیز باید تبدیل به یک پا ، یک دست ، یک چشم ، یک دم بشود، چون این پاها ودستها و دم ها ( سوراخهای دماغ ) نیز، بیان اندیشه « همزادند » .
    « اسب یک پا » و« انسان یکپا» و « اصل آفریننده واحد ، یا خدای واحد » باید پدید آید . ازدید زال زر و رستم ، آموزه زرتشت ، چنین فهمیده میشد .
    گوهر اندازه و سنجیدن با سنجه و میزان ، همزادی و یوغی و سنگی است . جم یا ییما ، یا « بُن هرانسانی » ، همزادی و یوغی و سنگی و... است ، یا بسخنی دیگر، سرچشمه اندازه ومیزان وسنجش ( سنگیدن ، سنگانیدن ) هست . « اندازه » دراصل handaajak است، که مرکب از دوبخشjak + handaa میباشد . اندا یا هندا ، تخمیست که بیان « بن هستی » است . ازاینرو نام دیگر بهمن ، « اندیمن » یا « هندیمان» هم بود . انداجیدن ، که اندیشیدن هرانسانی باشد ، جستن و یافتن اندازه ، ازسرچشمه خود است . با انداجیدن است که میشود زندگی کرد .
    پسوند « جک = jak=jag» در هنداجک = هنداچک ، چنانچه درسانسکریت و زبانها گوناگون میتوان دید، همان « جگ = جوغ = یوغ = یوجjuj » است . « اندا جگ » ، بـُنی هست که فرزند و پیدایش « یوغ بودن = جگ » است ، و چنین بـُنی ، معیار و سنجه واصل پیمودن و سنجیدن و اندازه گرفتن است . خرد با « بُن هستی که سنجه و معیاراواست » ، برای نگهبانی و پاسداری زندگی میاندیشد . این بُن هستی که زاده از« یوغ بودن اندامهای انسان ، قوای ضمیر انسان » است ، این « ژی مون= اصل زندگی » ، سنجه و میزان ومعیار زندگی است، و با چنین اندیشیدنی ، انسان ، زندگی را ازهر آزاری و گزندی میرهاند . زندگی، با اندیشیدنی که معیارش بـُنیست ، که ازیوغ بودن ضمیرش وهمه اندامهایش ، برمیخیزد ، اندام می یابد .
    « اندام » ، به معنای « هستی با اندازه » است . چیزی به اندام است ، به معنای آنست که آن چیز، آراسته ومنظم است ، چون « اندا » ، بُن اندازه است ، که درهرعضوی ، به علت یوغ بودنش، هست . بدین علت ، درفرهنگ سیمرغی یا ارتائی ، نخستین انسان که بُن همه انسانها و درهرانسانی هست ، ییما = جم نامیده میشد، چون «اصل اندازه » بود . خرد انسان درمنیدن ( منی کردن= اندیشیدن در پژوهیدن ) ، زندگی را به اندازه ، به اندام میکرد .
    زرتشت ، با تصویری که از همزاد = ییما داشت ، برضد این «اصالت انسان» برخاست . معنای تضاد همزاد درسرود زرتشت ، آن بود که انسان واندیشیدن با خردش ، میزان نیست ، بلکه تنها ، خواست وخرد و روشنی اهورامزدا ، میزان انسانهاست . ازاین رو ، جمشید ، نخستین انسان سیمرغی ، دیگر تصویر « آدمی » نبود که به درد ، آموزه زرتشت بخورد . جم یا ییما ئی که « یوغ = جی = شاهین ترازو = شیت در شوشتری ) هست ، و با خرد سنگی خود ، همه مدنیت را پدید میآورد ، کاری را میکند که ازاین پس ، خویشکاری اهورامزداست .




    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی



    دانلود رایگان نمونه سوالات دانشگاه پیام نور





    http://up.pnu-club.com/images/00ld7yux3ay3itvspd7n.png
    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور




  3. #3
    Borna66 آواتار ها
    • 55,397
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل تحصیل
    خيام-سهراب
    شغل , تخصص
    طراح و تحلیل گر حرفه ای وب
    رشته تحصیلی
    مهندسي نرم افزار
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    فردوسی و اهميت شاهنامه


    محمدعلی فروغی

    شاهنامه فردوسی هم از حيث کميت هم از جهت کيفيت بزرگترين اثر ادبيات و نظم فارسی است، بلکه ميتوان گفت يکی از شاهکارهای ادبی جهان است، و اگر من هميشه در راه احتياط قدم نميزدم، ميگفتم که شاهنامه معظمترين يادگار ادبی نوع بشر است

    تاريخ ملی ايرانيان
    نخستين منت بزرگی که فردوسی بر ما دارد احيا و ابقای تاريخ ملی ماست. هرچند جمع آوری اين تاريخ را فردوسی نکرده و عمل او تنها اين بوده است که کتابی را که پيش از او فراهم آمده بود بنظم آورده است وليکن همين فقره کافيست که او را زنده کننده آثار گذشته ايرانيان بشمار آورد. چنانکه خود او اين نکته را متوجه بوده و فرموده است: " عجم زنده کردم بدين پارسی " و پس از شمارهء اسامی بزرگانی که نام آنها را ثبت جريدهء روزگار ساخته می گويد
    چون عيسی من اين مردگان را تمام ـ سراسر همه زنده کردم بنام

    ايرانی بی شاهنامه: چرخ چنبر
    اگر فردوسی شاهنامه را نظم نکرده بود اين روايات بحالت تاريخ بلعمی (ترجمه و تلخيص تاريخ محمدبن جريرطبری) و نظاير آن در ميآمد که از صدهزار نفر يک نفر آنها را نخوانده بلکه نديده است، و شکی نيست در اينکه اگر سخن دلنشين فردوسی نبود، وسيلهء ابقای تاريخ ايران همانا منحصر بکتب امثال مسعودی و حمزه بن حسن و ابوريحان ميبود که همه بزبان عرب نوشته شده و اکثريت عظيم ايرانيها از فهم آن عاجزند. شاهنامه فردوسی از بدو امر نزد فارسی زبانان چنان دلچسب واقع شده که عموما فريفته آن گرديده اند. هرکس خواندن ميتوانست، شاهنامه را ميخواند و کسی که خواندن نميدانست در مجالس شاهنامه خوانی برای شنيدن و تمتع يافتن از آن حاضر ميشد. کمتر ايرانی بود که آن داستانها را نداند و اشعار شاهنامه را از بر نخواند و رجال احيا شدهء فردوسی را نشناسد. اگر اين اوقات ازين قبيل مجالس نمی بينی و روايت آن اشعار را کمتر ميشنوی، از آن است که شدايد و بدبختيهای عصر اخير محور زندگانی ما را بکلی منحرف ساخته و بقول معروف چرخ ما را چنبر کرده بود

    وظيفه هر ايرانی
    بعقيدهء من وظيفه هر ايرانی است که اولا خود با شاهنامه مانوس شود، ثانيا ابناء وطن را بموانست اين کتاب ترغيب نمايد و اسباب آن را فراهم آورد. مختصر، فردوسی قباله و سند نجابت ملت ايران را تنظيم فرموده، و همين کلمه مرا بی نياز ميکند از اينکه در توضيح مطلب و پافشاری در اثبات مقام فردوسی از اين جهت بطول کلام بپردازم

    وقايع تاريخی و اعتقاد به حقيقت
    بی موقع نميدانم که جواب اين اعتراض را بدهم که: غالب رواياتی که فردوسی در شاهنامه نقل کرده، يا تمام عاری از حقيقت است يا مشوب بافسانه ميباشد و درين صورت چگونه ميتواند سند تاريخ ما محسوب شود؟ غافل نبايد شد از اينکه مقصود از تاريخ چيست و فوايد آن کدام است. البته در هررشته از تحقيقات و معلومات حقيقت بايد وجهه و مقصود باشد و خلاف حقيقت مايهء گمراهی است. اما در اين مورد مخصوص، مطابق واقع بودن يا نبودن قضايا منظور نظر نيست. همه اقوام و ملل متمدن مبادی تاريخشان مجهول و آميخته بافسانه است و هراندازه سابقهء ورودشان بتمدن قديمتر باشد اين کيفيت در نزد آنها قويتر است، زيرا که در ازمنهء باستانی تحرير و تدوين کتب و رسائل شايع و رايج نبود، و وقايع و سوانحی که بر مردم وارد ميشد فقط در حافظهء اشخاص نقش ميگرفت و سينه به سينه از اسلاف باخلاف ميرسيد و ضعف حافظه يا قوت تخيل و غيرت و تعصب اشخاص، وقايع و قضايا را در ضمن انتقال روايات از متقدمين به متاخرين متبدل ميساخت و کم کم بصورت افسانه در می آورد. خاصه اينکه طبايع مردم عموما بر اين است که در باره اشخاص يا اموری که در ذهن ايشان تاثير عميق می بخشد افسانه سرايی ميکنند، و بسا که بحقيقت آن افسانه ها معتقد و نسبت بآنها متعصب می شوند

    مايهء اتحاد: يادگار گذشته
    حاصل اينکه تاريخ باستانی کليهء اقوام و ملل بالضروره افسانه مانند است. هر قومی برای اينکه ميان افراد و دسته های مختلف او اتفاق و اتحاد وهمدری و تعاون موجود باشد، جهت جامعه و مابه الاشتراک لازم دارد؛ و بهترين جهت جامعه در ميان اقوام و ملل، اشتراک در يادگارهای گذشته است، اگر چه آن يادگارها حقيقت و واقعيت نداشته باشد. چه شرط اصلی آنست که مردم بحقيقت آنها معتقد باشند، و ايرانيان همواره معتقد بوده اند که پادشاهان عظيم الشان، مانند جمشيد و فريدون و کيقباد و کيخسرو داشته و مردان نامی مانند کاوه و قارن و گيو و گودرز و رستم و اسفنديار ميان ايشان بوده که جان و مال و عرض و ناموس اجدادشان را در مقابل دشمنان مشترک مانند ضحاک و افراسياب وغيره محافظت نموده اند. به عبارت اخری، هر جماعتی که کاوه و رستم و گيو و بيژن و ايرج و منوچهر و کيخسرو و کيقباد و امثال آنان را از خود ميدانستند، ايرانی محسوب بودند و اين جهت جامعه، رشتهء اتصال و مايهء اتحاد قوميت و مليت ايشان بوده است




    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی



    دانلود رایگان نمونه سوالات دانشگاه پیام نور





    http://up.pnu-club.com/images/00ld7yux3ay3itvspd7n.png
    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور




  4. #4
    Borna66 آواتار ها
    • 55,397
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل تحصیل
    خيام-سهراب
    شغل , تخصص
    طراح و تحلیل گر حرفه ای وب
    رشته تحصیلی
    مهندسي نرم افزار
    راه های ارتباطی

    پیش فرض




    شاهنامه اثر حکیم ابوالقاسم فردوسی، یکی از بزرگ‌ترین حماسه‌های جهان، شاهکار حماسی زبان فارسی و حماسهٔ ملی ایرانیان و نیز بزرگ‌ترین سند هویت ایشان است.
    شاهنامه اثری است منظوم در حدود پنجاه‌هزار بیت در بحر متقارب مثمن محذوف (یا مقصور) (فعولن فعولن فعولن فعل (فعول)). سرایش آن حدود سی‌سال به طول انجامید. فردوسی خود در این باره ‌می‌گوید:
    بسی رنج بردم درین سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی آخرین ویرایشهای فردوسی در شاهنامه در سالهای ۴۰۰ و ۴۰۱ هجری قمری روی‌داد.
    موضوع داستان‌های شاهنامه

    شاهنامه شرح احوال، پیروزیها، شکستها و دلاوریهای ایرانیان از کهنترین دوران (نخستین پادشاه جهان کیومرث) تا سرنگونیدولت ساسانی به دست تازیان است (در سده هفتم میلادی).
    کشمکشهای خارجی ایرانیان با هندیان در شرق، تورانیان در شرق و شمال شرقی، رومیان در غرب و شمال غربی و تازیان در جنوب غربی است.
    علاوه بر سیر خطی تاریخی ماجرا، در شاهنامه داستان‌های مستقل پراکنده‌ای نیز وجود دارند که مستقیماً به سیر تاریخی مربوط نمی‌شوند. از آن جمله: داستان زال و رودابه، رستم و سهراب، بیژن و منیژه، بیژن و گرازان، کرم هفتواد و جز اینها بعضی از این داستان‌ها به طور خاص چون رستم و سهراب از شاهکارهای مسلم ادبیات جهان به شمار ‌می‌آیند.

    [ویرایش] دودمان‌های پادشاهی در شاهنامه


    [ویرایش] پیشینه داستان‌های شاهنامه

    باید دانست که بن‌مایه‌های داستان‌های شاهنامه ساختهٔ فردوسی نیست و این داستان‌ها از دیرباز در میان ایرانیان رواج داشته‌اند. مثلاً در کتب پهلوی مانند بندهشن، ایاتکار زریران (که مشابهتهای بسیار با گشتاسب‌نامهٔ دقیقی دارد) و دینکرد تلمیحات و اشارات بسیاری به قهرمانان و پهلوانان شاهنامه وجود دارد. همچنین در اوستا خصوصا در نسک یشت‌ها اشارات فراوانی به بسیاری از شخصیتهای شاهنامه (پیشدادیان و کیانیان) شده است.
    این قضیه در تمام آثار حماسی بزرگ به چشم می‌خورد به این معنا که در آغاز (و شاید برای مدتی مدید) داستان‌های حماسی در میان مردم دهان به دهان و از نسلی به نسلی سینه به سینه می‌گردد تا آنکه شاعر توانا و با ذوق و قریحه‌ای پدیدار شده و اثری بزرگ از روی آنها می‌آفریند.
    مأخذ اصلی فردوسی در به‌نظم کشیدن داستان‌ها، شاهنامهٔ منثور ابومنصوری بود که چندی پیش از آن توسط یکی از سپهداران ایران‌دوست خراسان از روی آثار و روایات موجود گردآوری شده بود.
    نیز شایان ذکر است که کتاب بسیار عظیمی در اواخر روزگار ساسانی به نام خوتای ‌نامگ (خدای‌نامه) تالیف شده بود که به یک معنا کتاب تاریخ رسمی شاهنشاهی به شمار می‌آمد. روزبه پسر دادوویه با کنیهٔ عربی «عبدالله بن مقفع» یا همان ابن مقفع مترجم کلیله و دمنه آن را به عربی ترجمه کرد. این کتاب یکی از مآخذ تقریباً همهٔ تاریخنگاران سده‌های آغازین اسلامی به شمار می‌آمد. از خوتای نامگ در شاهنامه با نام نامهٔ خسروان یاد شده‌است. «خوتای» برابر پهلوی «خدای» است که به معنی پادشاه به کار می‌رفته است. معنی مشابهی برای خدا هنوز هم در نامهایی چون «کدخدا» دیده می‌شود.
    این نکته دارای اهمیّت است که داستان‌های شاهنامه در آن دوران نه به عنوان اسطوره بلکه به عنوان واقعیّتی تاریخی تلقی می‌شدند. یعنی فردوسی تاریخ ایرانیان و حماسه‌های ملی آنان را به نظم کشید نه اسطوره‌های آنان را.

    [ویرایش] شاهنامه‌های منظوم دیگر

    فردوسی نخستین کسی نبود که به نظم حماسه‌های ملی اقدام کرد پیش از او دیگرانی نیز دست بدین کار یازیده‌ بودند. از آن میان دقیقی طوسی (همشهری فردوسی) شایستهٔ نامبردن است. وی شاعری خوش‌قریحه بود که نخست به نظم شاهنامهٔ ابومنصوری اقدام کرد ولی هنوز چندی از آغاز کارش نگذشته بود که به دست یکی از بندگانش کشته شد و کار او ناتمام ماند. فردوسی در شاهنامهٔ خود از دقیقی به نیکی نام می‌برد و هزار بیت از سروده‌های او را در کار خود می‌گنجاند (احتمالاً برای قدردانی). هزار بیت دقیقی مربوط به پادشاهی گشتاسب و برآمدن زرتشت است. ذبیح‌الله صفا به این هزار بیت لقب گشتاسپ‌نامه داد که خوشبختانه امروز جاافتاده و مقبول است.
    شخص دیگری که پیش از آن دو به نظم حماسه‌های ملی پرداخته بود شاعری‌ بود با نام مسعودی مروزی. متاسفانه امروز بیش از چند بیت از شاهنامهٔ او در دست نیست. اما ظاهراً در زمان فردوسی شهرتی بسزا داشته‌است. جالب توجه است که شاهنامهٔ او در بحر تقارب نیست بلکه در بحر هزج است (مفاعیلن مفاعیلن فعولن).




    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی



    دانلود رایگان نمونه سوالات دانشگاه پیام نور





    http://up.pnu-club.com/images/00ld7yux3ay3itvspd7n.png
    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور




  5. #5
    Borna66 آواتار ها
    • 55,397
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل تحصیل
    خيام-سهراب
    شغل , تخصص
    طراح و تحلیل گر حرفه ای وب
    رشته تحصیلی
    مهندسي نرم افزار
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    افسانه های شاهنامه
    باسلام خدمت کلیه دوستان
    از آنجایی که یکی از مهم ترین روش های فردوسی در شاهنامه استفاده از سبک وسیاق داستانی جهت ایجادو انگیزش دفاع از میهن بوده و هست تصمیم برآن گرددیدکه ((انشاالله)) داستانها ی شاهنامه بصورت کاملاساده وسلیس جهت استفاده همگان بطور مسلسل ارائه گردد ذیلا اولین داستان به ایران دوستان و آزاد مردان جهان ارائه می گردد امید است که مفید واقع گردد:

    "نخستین پادشاهان"
    ن خستین پادشاه کیومرث بود . او جامه ای از پوست پلنگ به تن می کرد و بر کوه جایگاه ساخته بود و سی سال پادشاهی کرد.در زمان کیومرث ؛ اهریمن بد اندیش برای دست یافتن به تاج و تخت او ؛ پسر خود را که دیوی پلیدو بد سرشت بود با سپاهی به جنگ با وی فرستاد . سیامک دلاور؛ فرزندپادشاه با دیو بر آویخت اما از پای درآمد و کشته شد. کیومرث از این رویداد دردمند اندوهگین گشت . چندی بر سوگ فرزندنشست و آنگاه بر آن شد تا هوشنگ ؛ فرزند سیامک را به کین خواهی به نبرد با دیوان و اهریمنان فرستد. هوشنگ با سپاهی از دد و دام و مرغ پری به این کار کمر بست . دیوان پلید در این نبرد شکست سختی خوردند و هوشنگ جنگاور به دیوی که کشنده پدرش بود دست یافت و اورا به هلاکت رسانید.
    چون کیومرث از جهان رفت هوشنگ به جای اوبرتخت نشست . روزی از روزها که او به همراه چندتن از کوهی گذر می کرد ناگاه چشمش به ماری سیاه و درازهراس انگیز افتاد . شاه جوان سنگی به چنگ گرفت و آن را به سوی مار اژدهافش پرتاب کرد؛ اما مار گریخت و از برخورد پاره سنگ با سنگی دیگر فروغی پدیدارشدکه همگان را به شگفتی واداشت . از آن پس هوشنگ دانست که چگونه آتش بیفروزد و آن را به دیگران نیز آموخت؛ و آن روز فرخنده ای را که بر آتش دست یافته بود جشن گرفت و آن جشن را "سده " نامید. پس به یاری آتش ؛ آهن را از سنگ جداساخت و آهنگری پیشه کرد. اره وتیشه و ابزار کار ساخت و مردمان رانیز با این پیشه آشنا ساخت . آنگاه آبیاری و کشاورزی و اهلی کردن گاو و خر و گوسپند را به مردمان آموخت ونیز آموخت که چگونه از پوست روباه و سنجاب و سمور جامه بسازندو برتن کنند.
    پس هوشنگ نیز ازجهان رفت وتهمورث فرزندوی پادشاه شد. او به مردمان پشم رشتن آموخت و از میان پرندگان باز وشاهین را دست آموز کرد تا در شکار یار آدمیان باشند. و نیز مرغ و خروس را اهلی کرد تا مردمان ازآنها بهره ببرند. چون این کارها ساخته شد؛ اهریمن را با افسون به بند کشید و اورا گرفتار ساخت . اما دیوان ؛ سپاهی گردآورده و بر او تاختند تا اهرمن را رهایی بخشند. تهمورث با آنان به نبرد برخاست و بسیار یشان را کشت و بسیاریشان را دربند آورد. دیوان گرفتار برای جانشان زینهار(امان) خواستند و پیمان بستند که به آدمیان هنری نو بیاموزند. آنگاه چون تهمورث از خونشان درگذشت ؛ نوشتن را به او آموختند تا او نیز آن را به آدمیان بیاموزد.
    چون تهمورث از جهان رفت ؛ فرزند او جمشید تاج برسر نهاد . او با آهن تیغ و خود رزه و نیزه و دیگر ابزار نبرد؛ و ازکتان و ابریشم جامه های نرم و خوش نگار ساخت . دیوان را فرمان داد تا خانه ها بسازند و گرمابه ها بنا کنند. به مشک و کافور و عود و عنبر دست یافت تا آدمیان از بوی خوش آنها بهره مند شوند و به رازدرمان دردها پی برد و پزشگی به مردمان آموخت ؛ تا کس از بیماری هلاک نشود. او تختی با شکوه ساخته ؛ بر آن نشست و در نخستین روز فروردین ماه دیوان را واداشت تا آن را از رمین برگرفته به آسمان برند. پس آن روز را جشن گرفتند ونام آن جشن را " نوروز " نهادند. آنگاه سیصد سال از پادشاهی جمشید گذشت او خود پسند و خود رای شد. به یزدان ناسپاسی کرد و سر از فرمان او پیچید . و چندان مغرور گشت که خود را پدید آورنده همه خوبیهای جهان دانست ........ ادامه دارد




    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی



    دانلود رایگان نمونه سوالات دانشگاه پیام نور





    http://up.pnu-club.com/images/00ld7yux3ay3itvspd7n.png
    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور




  6. #6
    Borna66 آواتار ها
    • 55,397
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل تحصیل
    خيام-سهراب
    شغل , تخصص
    طراح و تحلیل گر حرفه ای وب
    رشته تحصیلی
    مهندسي نرم افزار
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    داستان ضحاک
    (داستان فریب خوردن ضحاک از ابلیس )
    " داستان 2 "
    هنگامی که جمشید پسر تهمورث پادشاه ایران شد در ""سواران "" فرمانروایی پارسا و نیکو کار زندگی می کرد به نام ""مرداس"" او مردی بخشنده و دادگر بود و هیچگاه از یاد خدا بازنمی ماند. مرداس پسری داشت که از خوبیها ی پدر بویی نبرده بود . پسری گستاخ و ناپاک و سبکسر که جز آزارو ستم به دیگران اندیشه ای در سر نداشت . همه نزدیکان او از دستش به تنگ آمده بودند و هیچکس به او دلبستگی نداشت . نام این پسر ضحاک بود و ایرانیان او را بیوراسب می نامیدند. "" بیوراسب"" یعنی ده هزار اسب . و از آن رو وی را به این نام می خواندندکه در آخور او ده هزار اسب تازی زیبا وجود داشت . ضحاک جوان به اسبها ی زیبایش بسیار می نازید . ثروت بی اندازه پدرش که فرمانروای "" دشت سواران "" بود؛ چشم دل او را کور کرده بود.خود را از همه مردم برترمی دانست و چندان چشمش به دنبال سیم و زر بو د که دردل آرزو می کرد هرچه زودتر پدرش بمیردتابتواند به جای او برتخت فرمانروایی ""دشت سواران "" بنشیند.
    روزی ابلیس که اندیشه نابود کردن همه آدمیان را در سردارد با خود گفت که می تواند به دست ضحاک بداندیش خواسته پلیدش را به انجام رساند. این بود که یک روز سپیده دم در چهره یکی از نزدیکان ضحاک به کاخ او رفت تا به او پیشنهاد کند که چند روزی باهم به شکار و سواری و چوگان بپردازند. ضحاک پذیرفت و آن دو ده روز و ده شب با هم به دشت و شکار گاه و میدان چوگان رفتند. در این ده روز ابلیس تا آنجا که توانست هنرهای ضحاک را ستود و برای آنکه که اورا فریب دهد گفت که د رهمه این سرزمین کسی نیست تا در سواری و چوگان و تیراندازی بتواند با او برابری کند. ابلیس توانست با چنین سخنان چرب و فریبنده خود را چنان دردل ضحاک جا دهد که هرچه او می گفت ضحاک چشم بسته می پذیرفت . یک شب که باهم از شکار برمی گشتندابلیس به ضحاک گفت:
    "چرا سرزمینی که جوانی چون تو دارد باید پادشاه بی هنری چون مرداس داشته باشد؟ تو از مرداس جوانتر؛ دلیرتر و با هنرتری پس باید که پادشاه این سرزمین تو باشی و به جای مرداس برتخت بنشینی."
    ضحاک ناپاک گفت:
    " می دانم که برای پادشاهی از پدرم شایسته ترم ولی چگونه می توانم تا مرداس زنده است به جای او بنشینم ؟"
    ابلیس گفت:
    "" تو می توانی ""
    ضحاک گفت :
    "" چگونه ؟""
    ابلیس پاسخ داد:
    "زندگیش را کوتاه کن .......ادامه دارد




    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی



    دانلود رایگان نمونه سوالات دانشگاه پیام نور





    http://up.pnu-club.com/images/00ld7yux3ay3itvspd7n.png
    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور




  7. #7
    Borna66 آواتار ها
    • 55,397
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل تحصیل
    خيام-سهراب
    شغل , تخصص
    طراح و تحلیل گر حرفه ای وب
    رشته تحصیلی
    مهندسي نرم افزار
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    ضحاک
    ادامه داستان 2
    ضحاک گفت:
    " اگر چنین کنم کسی از من فرمان نخواهد برد؛ زیرا مردم جوانی را که پدرش را کشته باشد به پادشاهی نمی پذیرند."
    اما ابلیس چندان گفت و گفت تا ضحاک رام شد. سرانجام بر آن شد که مرداس پاکدل رابا نیرنگی از میان بردارد. همان شب چاه ژرفی درباغ کاخ کندند و روی آن را با سبزه پوشانیدند. بامدادان هنگامی که مرداس پارسا برای نیایش خداوند به گوشه خلوتی از باغ می رفت ؛ درچاه افتاد و جان به جان آفرین تسلیم کرد. ضحاک فرومایه به جای پدر برتخت پادشاهی نشست و درزمان او ستم وبیداد از اندازه گذشت.
    روزی ابلیس که هزاران نیرنگ در آستین داشت ؛ چاره ای دیگر اندیشید. خود را به چهره جوانی آراست و به دربار ضحاک رفته ؛ به او گفت:
    "ای پادشاه دادگر و پارسا! من آشپزی هستم زبردست و نامی . آمده ام تا اگر روا بدانی در کاخ تو به کار پردازم وبرای تو خوارکهای دلچسب و گوارا بسازم ."
    ضحاک بیداگر بسیار شاد شد و به وزیر خود دستور داد که کلید خورشخانه را به آشپز جوان بدهد. ابلیس به کار پرداخت و هرروز و هر شب خوان ضحاک را با خوراکهای گوناگون رنگین می کرد. از کبک وقرقاول و مرغ و بره آنچنان خوشهایی می پخت که تا آن هنگام ضحاک به خوشمزگی آنها خوراکی نخورده بود. سرانجام یک روز که غذا از هر روز گواراتر شده بود ضحاک به ابلیس گفت:
    "ای جوان تا کنون کسی را ندیده ام که به خوبی تو خوراک بپزد بگو دردنیا چه آرزویی داری تا آن را برآورده کنم ."
    ابلیس گفت:
    "ای پادشاه ؛ همیشه شاد باش و فرمانروا. من آرزویی جز این ندارم که اجازه دهی برشانه های تو بوسه زنم ."
    ضحاک خود پسند از این که آشپز جوان چنین آرزوی کوچکی داشت شاد شد و به او گفت :
    "نزدیکتر بیا و آرزوی خودرا برآورده کن ."
    ابلیس نزدیک رفت و لبهای خود را برشانه های ضحاک گذاشت و در همان دم ناپدید شد. ناگهان جای بوسه های ابلیس دومار سیاه سر برآوردند. دو مار سیاه زشت ؛ که نتیجه بد کاریهای ضحاک و فریب خوردن او از ابلیس بودند. همه در باریان هنگامی که ناپدید شدن آشپز و سربرون آوردن مارها را از کتف شاه دیدند از شگفتی و وحشت بر جای خشک شدند. ضحاک که بسیار ترسیده بود فرمان داد تا مارها را باشمشیر از شانه های او ببرند. اما هربار که نگهبانان مارها را می بریدند آنها دوباره چون شاخه های درخت می روییدند. ضحاک همه پزشکان و دانشمندان را فراخوانده تا درمانی برای این درد پیداکنند.اما پزشکان و دانشمندان با هیچ دارو و هیچ تدبیری نتوانستند مارهای ضحا ک را از میان ببرند. سرانجام یک روز ابلیس که هزاران نیرنگ در آستین داشت بازهم نزد ضحا ک رفت . اما این بار خودرا به گونه پزشگی چیره دست و دانا آراسته بود . چون به نزد ضحا ک رسید گفت:
    "اگر هر روز از مغز سر جوانی به مارها یت خوراک دهی به زودی از بلای آنها آسوده خواهی شد."
    پس ضحاک فرمان داد تا هر روز دو جوان را بکشند و از مغز آنها برای مارها خوراک بسازند . و ابلیس که اندیشه نابودی همه آدمیان را درسر دارد بسیار شادمان شد. ......پایان داستان 2 ادامه دارد....




    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی



    دانلود رایگان نمونه سوالات دانشگاه پیام نور





    http://up.pnu-club.com/images/00ld7yux3ay3itvspd7n.png
    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور




  8. #8
    Borna66 آواتار ها
    • 55,397
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل تحصیل
    خيام-سهراب
    شغل , تخصص
    طراح و تحلیل گر حرفه ای وب
    رشته تحصیلی
    مهندسي نرم افزار
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    لشگر کشی ضحاک به ایران
    داستان " 3 "
    در همین زمان مردم ایران از بیداد و ستم جمشید شاه به تنگ آمده بودند . جمشید بسیار مغرور شده بود و خود را از همه مردم جهان برتر می دانست. می گفت همه هنرها و پیشه های جهان از من پدید آمده است و همه کس خورده و خواب و آسایش خود را از من دارد. او کاررا به جایی رسانده بود که کاسه شکیبایی مردم لبریز شد سرتا سر ایران به خروش آمد.از هرگوشه ای مردم لشگری گرد آوردند و با سپاهیان جمشید به جنگ برخاستند. در بیشتر شهرها مردم پیروز می شدند و فرمانروا یان آن شهر ها را کیفر می دادند.بزرگان و درباریان چون چنین دیدند گرد هم انجمن کردند تا چاره ای بیندیشند. آنان می خواستند شورش مردم را سرکوب کنندآما می دانستند که تا جمشید برتخت پادشاهی نشسته است مردم آرام نخواهند گرفت . پس برآن شدند تا شاهی دیگر بر تخت بنشانند که بتوان مردم را به زور سرنیزه آرام کند. آوازه ضحا ک ماردوش که شاهی سنگدل وستمگر بود در همه جا پیچیده بود. بزرگان و درباریان با خود گفتنداگر ضحاک را به ایران آورده و تاج و تخت رابه او بدهند از بیم او شورشها پایان خواهد گرفت.پس سپاهی به دشت سواران فرستادند و ضحاک را درلشگر کشی به ایران یاری دادند. ضحاک با سپاه خود و سپاهی که بزرگان ایران به او داده بودند با لشکریان جمشید به نبرد برخاست.جمشید شاه دراین جنگ شکست خورد و کشته شد. و ضحاک به جای او تاج شاهی رابرسرنهاد. او توانست با کشتار مردم به شورشها پایان دهد. در زمان پادشاهی او روزگار ایران سیاهتراز زمان جمشید شد. بدی جای نیکی را گرفت . به جای راستی و درستی ؛ دروغ و زشت کاری در همه جا فرمانروا شد. سربازان شاه مردم را غارت و کشتار می کردند و مردم از ترس یارای مخالفت نداشتند.در ایران مانند دشت سواران هرشب دومرد جوان را می کشتند و از مغز سر آنها برای مارهای ضحاک خوراک می ساختند. زنهای جوان شوهرانشان را از دست می دادند. مادران پیر پسرهای جوانشان را به خاک می سپردند. و مردها همیشه دربیم و هراس زندگی می کردند. بیم از آنکه روزی گرفتاردژخیمان شاه شوند. درآن زمان دو برادرپاکدل و پارسا به نامهای ارمایل و گرمایل چاره ای اندیشیدند تا شاید بتوانند هرشب یک جوان را از دست روزبانان (نگهبانان؛پاسبانان – جمع روزبان )شاه رهایی دهند . آنان هنر آشپزی را فرا گرفتند و در خوشخانه ضحاک به کار پرداختند. از آن پس هرشب که روزبانان شاه دو جوان را به خورشخانه می آوردندآنان تنها یکی را می کشتند و دیگری را آزاد می کردند. آنگاه مغز جوانی را که کشته بودند بامغز سرگوسفندی می آمیختند و به نزد ضحاک می بردند. این چنین آنان توانستند در هرماه سی جوان را از مرگ برهانند......ادامه دارد




    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی



    دانلود رایگان نمونه سوالات دانشگاه پیام نور





    http://up.pnu-club.com/images/00ld7yux3ay3itvspd7n.png
    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور




  9. #9
    Borna66 آواتار ها
    • 55,397
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل تحصیل
    خيام-سهراب
    شغل , تخصص
    طراح و تحلیل گر حرفه ای وب
    رشته تحصیلی
    مهندسي نرم افزار
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    داستان 3
    خواب دیدن ضحاک
    شبی ضحاک در خواب دید که پهلوانی جوان با گرزی همچون سر گاو به او حمله کرد و او را از پای در آورد. ضحاک سراسیمه و هراسان از خواب پرید. همه خوابگزاران و پیشگویان را فراخواند و خوابی را که دیده بود برای آنان بازگو کرد. آنگاه گفت:
    "یا تعبیر خواب مرا بگویید و سرانجام کار مرا پیشگویی کنید یا سر از تن همه شما جدا خواهم کرد."
    خوابگزاران و پیشگویان از ترس به خود لرزیدند. اگر تعبییر خواب را می گفتندممکن بود شاه بیدادگر آشفته و خشمگین شده آنها را بکشد، اگر هم نمی گفتند کشته می شدند. سه روز وسه شب خورد و خوراک و خواب آسوده نداشتندو باهم به رای زنی "چاره اندیشی " پرداختند که پاسخ شاه را چگونه بدهند. سرانجام روز چهارم یکی از آنها که مردی باهوش و کار آزموده بود به خود دل داد و گفت:
    " ای شاه ؛ بدان که هر کسی از ما درزاییده می شود سرانجام روزی خواهد مرد، پیش از تو پادشاهان بسیاری بودندکه چون زمان مرگشان فرارسید از جهان رقتندو جای خود را به دیگری سپردند. اگر اسب آهنین زیر پایت باشد و اگر سرت به آسمان بسایدروزی رفتنی هستی ، تعبییر خواب تو این است که سرانجام جوانی به نام فریدون تو را از تخت شاهی به زیر خواهد کشید . این جوان هنوز از مادر زاییده نشده . اما هنگامی که به دنیا می آید مردی نیرو مند و قهرمان می شود و روزی با گرز گاو سر بر سرت می زندو جان تورا می ستاند."
    ضحاک ناپاک که بسیار ترسیده بود پرسید : چرا او با من دشمنی می کند؟
    پیشگوی خردمند و کار آزموده پاسخ داد : " تو روزی پدر اوراکه نامش آبتین است می کشی و گاوی را هم که او را شیر می دهد و نامش برمایه است از بین می بری او نیز به کین خواهی این دو تو را از پای در خواهد آورد."
    ضحاک چون شنید از ترس خروشی برآورد و بی هوش شد. ....ادامه دارد بزودی داستان 4




    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی



    دانلود رایگان نمونه سوالات دانشگاه پیام نور





    http://up.pnu-club.com/images/00ld7yux3ay3itvspd7n.png
    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور




  10. #10
    Borna66 آواتار ها
    • 55,397
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Mar 2009
    محل تحصیل
    خيام-سهراب
    شغل , تخصص
    طراح و تحلیل گر حرفه ای وب
    رشته تحصیلی
    مهندسي نرم افزار
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    داستان 4
    بدنیا آمدن فریدون
    چند سالی گذشت و دراین چند سال شاه بیدادگر همواره در بیم و هراس زندگی می کرد. او به سربازانش فرمان داده بود که سرتاسر ایران را در جستجوی آبتین و پسرش زیر پا بگذارند. و هرکجا آنها را یافتند سر از بدنشان جدا شازند، اما جستجوها بی سرانجام مانده بود ، ازاین رو ضحاک سخت خشمگین بود، در همین زمان دردهکده ای دور افتاده زن و شوهر جوانی به نامهای فرانک و آبتین پسری به دنیا آوردند و نام او را فریدون گذاشتند، آنها نمی دانستند که سربازان شاه در جستجوی پدر و پسری به نامهای آبتین و فریدون هستند. زیرا ضحاک سنگدل راز خود را بر هیچکس جز نزدیکانش آشکار نکرده بو د تا بتواند بدون دردسر؛ فریدون و پدرش را یافته آنها را از بین ببرد. فرانک وآبتین هر چند تنگدست بودند اما خود را بسیارخوشبخت می دانستند. زیراهمدیگر را دوست داشتندو از اینکه خداوند پسری به آنها داده بود شادو خوشنود بودند، آبتین روزها تا غروب درکشتزارکار می کرد و فرانک به کارهای خانه و پرستاری از فریدون می پرداخت . اما سرانجام گذار سربازان شاه به آن دهکده افتاد. آنان از هر مردی که سرراه خود می دیدند نام او و نام فرزندانش را می پرسیدند. به خانه ها سر کشی می کردند و مردم رابا پرسشهای خود به ستوه می آوردند.یک روز هنگام غروب آفتاب سربازان به کشتزارآبتین رسیدند، آبتین بار وبنه خودرا می بست تا به خانه برود، که دیدسوارانی به سوی او می تازند،هنگامی که سربازان به او رسیدند یکی از آنها پرسید:
    " ای جوان بگو نام تو چیست و اینجا چه میکنی ؟"
    آبتین که ازهمه جا بیخبر بود پاسخ داد:
    "نام من آبتین است و اینجا کشاورزی می کنم ."
    سرباز همین که نام اورا شنیدندازشگفتی برجای خود خشک شدند. سرگردانی آنان به پایان رسیده بود و پس از آن همه جستجو کسی را که می خواستند یافته بودند. آنها از بسیاری شادی فراموش کردند از آبتین بپرسند آیا فرزندی دارد یا نه . و بیدرنگ او را گرفته و به نزد فرمانده خود بردند. فرمانده که از شادی سر از پای نمی شناخت از آبتین بیچاره پرسید:
    "آیا تو فرزندی هم داری ؟"
    آبتین ساده دل جواب داد:
    "بله به تازگی دارای پسری شده ام که نام او را فریدون گذاشته ام "
    فرمانده که دیگر به کام دل رسیده بود دستور داد آبتین را کشتند و درپی پسر نوزاد او فریدون رفتند، و اینچنین آبتین ، جوان پاک دل نیز به دست دژخیمان ضحاک هلاک شد. از سوی دیگر فرانک که چشم به راه شوهر خود نشسته بود از دیر آمدن آبتین نگران شده از هرکس سراغ اورا می گرفت . پاس از شب گذشت و نگرانی فرانک هردم بیشتر می شد که همسایگان اورا آگاه کردند و گفتند:
    چه نشسته ای که شوهر جوانت را سربازان ضحاک کشته اند و اکنون در جستجوی فرزند کوچکت به کوی ما می آیند." ..... ادامه دارد




    فروشگاه نمونه سوالات پیام نور با پاسخنامه تستی و تشریحی



    دانلود رایگان نمونه سوالات دانشگاه پیام نور





    http://up.pnu-club.com/images/00ld7yux3ay3itvspd7n.png
    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    نمونه سوالات رایگان پیام نور




صفحه 1 از 13 12311 ... آخرینآخرین

برچسب برای این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •