حال خوبی ست….

گلــــی را دیدن

ونچیدن از باغ

قامت گـــــــل نشکستن زیباست

و رها بودن آواز قناری در باغ

عطر گــــــل را تنها…

در تن زنده ی هر باغچه ای بوییدن

حال خوبی ست …

نسوزاندن دل

رسم دلدادگی و دلداری

قدر این موهبت عشــــــق بجا آوردن

عشــق معشوق طلب کردن و عاشـــــق ماندن

حال خوبی ست خـدا را دیدن!

پشت راز گـــــل سرخ

در پس بغض گره خورده ی ابــــر

سمت آرامش رودی جاری

خواندن نامه ی زیبای خدا

برتن سوره سروی سرسبز

حال خوبی ست….

شنیدن با عشـــــق

درک معنای سکوتــــــــــ

فهم مفهوم نرو

از لبــــــــ بسته ، به شرمی زیبا

کشف این راز نهان گشته به بغضی آرامـ

هق هق گمـ شده در گوشه ی ایوان حیاطـ

و نشا کردن یکــ بوته لبخنـــــــد ، به گلدان نگاه

سر سجـاده ی او…

تو و آن مهــر خدا و

غــــــم این مردم پاک

حال خوبی ست…

رها کردن آیین ستم

ترکـــــــ هر لشکر ظلم

رسم بیعتـــــ با نــــور

و کمی ، مشق محبت کردن

مـهر ورزیدن در مکتب عشــــــق

بذر امیـد به دل پاشیدن

تا بدانند خدا ، مــال همه است …

آشتی کردن با فطرتـــــ پاکــــــــ!

باور بودن در محضر نـو

و به هر لحظه…

هر جا…

به هر حال…

حال خوبی ست …

خدا را دیدن …



من خدایی دارم، که در این نزدیکی است

نه در آن بالاهــا !

مهـــربـان، خـوبــــــ ، قشنگــــــ …

چهــره اش نورانیست

گاه گاهی سخنی می گوید،

با دل کوچـــــک من،

ساده تــــــر از سخن ساده من

او مــرا می فهمد !

او مــرا می خواند،

او مــرا می خواهد،

او همه درد مــرا می داند …

یاد او ذکر من است، در غــــــم و در شادی

چون به غـــــم می نگرم،

آن زمان رقـــــص کنان می خندم …

که خدا یار مـــــن است،

که خدا در همه جا یـاد مــــــن است

او خدایست که همواره مــرا می خواهد

او مرا می خواند

او همه درد مـرا می داند…



از زندگی نا امیــد نیستم

چون آن خدایی

که بخاطر خندیدن گلــها ،

آسمـانی را می گریاند .

حتما روزی برای خنــــده مــن هم ،

کاری خواهــد کرد !



شبهای تنهایی