محمد منصور فلامکی از چهره های سرشناس معماری و شهرسازی ایران و استاد دانشگاه تهران است . او درباره تهران که می گوید باید ابر شهر خواندش و نه کلانشهر، حرف برای گفتن بسیار دارد؛ آن قدر زیاد که یکی را بگوید و صدتای دیگر را ناگفته بگذارد و سخنش در هر سو پراکنده شود.

مانند هر معمار و شهرساز دیگری پیچیده و با احتیاط سخن می گوید؛ شاید از آن رو که شهرهای امروز و شهرسازی امروز پیچیده اند و باید که با احتیاط درباره شان فکرد کرد، سخن گفت یا دست به کاری زد.

سخنان او با توصیفی دلربا از تهران آغاز می شود؛ آن گونه که بود، نه این گونه که هست : "وقتی کودک بودم، یعنی ۶۰ یا ۶۵ سال پیش، اگر آدم می خواست از تهران به تجریش یا شاه عبدالعظیم برود، می دانست که به سفر می رود و در میان راه بیابان و مزرعه فراوان بود. اما الان چند ده کیلومتر فاصله تهران و کرج یک وجب خاک آزاد ندارد."

"تهران این گونه نبود. چهار فصل به صورت قاطع از یکدیگر جدا می شدند، بهار واقعا سه ماه طول می کشید و پاییز با مناظر بی نظیری در غرب تهران همراه بود. ما در پاییز ابری را می دیدیم که از زرد تا نارنجی و قرمز رنگ می داد. اما الان به ندرت چنین اتفاقی رخ می دهد. هفت رود - دره به تهران می رسیدند که آب داشتند و دره های زیبایی را به موازات هم بوجود می آوردند."

"هرجا می رفتیم، آب تهران را با خود می بردیم چون هنوزهم از بهترین آب هایی است که می توانیم بخوریم. هرطور که فکر کنیم، تهران یکی از خوش آب و هواترین مناطق کشورمان است."

پس چه شد که به اینجا رسید ؟ پاسخ فلامکی همراه با ملاحظات بسیار است؛ به گذشته نگاه می کند و تحولاتی که هر کدام سرنوشت این شهر را رقم زدند . از زمانی می گوید که تهران پایتخت شد و یک سوم ساکنانش مهاجرانی بودند که برای ساختن پایتخت آمدند؛ از نیازهایی یاد می کند که تهران در مسیر رشد خود داشت، نیازهایی که محدود به شهروندان تهرانی نبود و در سطح یک کشور طرح می شد.

نقش حوادث و شخصیت ها

اما از همه مهم تر ، تحولاتی بود که پس از مشروطیت، هر سی چهل سال یک بار رخ دادند: شهریور ۲۰، ۳۰ تیر، ۲۸ مرداد،۲۲ بهمن و... این تحولات صرفا تغییرات سیاسی نبودند بلکه بر نحوه رشد تهران نیز اثر گذاشتند.

چرا که به باور فلامکی هر دگرگونی اساسی در سطح یک کشور بر زندگی شهری اثر می گذارد و این اثر گذاری در کشورهایی که به سبک و سیاق جهان سوم اداره می شوند، نمودهای بیشتری دارد.


او می گوید: "هنوز هم تهران یک شهر استثنایی و غیر قابل مقایسه با شهرهای دیگراست. جذاب است؛ لایه های دانشمندان و اندیشمندانی که در آن زندگی می کنند پرشمارتر و متنوع ترند؛ در این پرشمار بودن بی رقیب است و کسانی را در خود گردآورده است که تعیین کننده جو فرهنگی و علمی کشوراند."

شاید بتوان گفت که در این بستر تاریخی، رشد تهران گریز ناپذیر بوده است، اما آیا نمی شد گونه ای از رشد را در پیش گرفت که این قدرآمیخته به خطا نباشد؟

فلامکی واژه خطا را نمی پسندد و می گوید: "وقتی ما با پدیده شهرسازی مدرن در سطح جهان آشنا شدیم، پدیده هایی درون شهرهایمان رشد کردند که به این نتیجه رسیدیم که شهرها باید بدست عده ای متخصص در پوشش علمی قراربگیرند. اما این اتفاق تا حدود بیست سال پیش رخ نداد. دانش شهرسازی را داشتیم، چون کتاب هایش را می خواندیم اما تخصص نداشتیم. من نام این را کاستی می گذارم نه خطا. کاستی هایی که البته کار را به خطا می کشاند."

او ادامه می دهد: "ما به دلیل کاستی هایمان صورت مسأله را به درستی طرح نکرده ایم و به این کاستی نیز توجه نداریم . صورت مسأله را کامل فرض می کنیم و شروع به کار می کنیم. از این روست که خاطی از آب درمی آییم. خاطی بودن با برخورداری از کاستی ها و زیان دیدن از آنها متفاوت است."

اما آیا این سخن زیاده از حد خوشبینانه نیست؟ آیا کسانی که در این چند دهه باغ های شمیران را از میان بردند، نمی دانستند که این کار خطاست؟ آیا مدیران شهری که اجازه داده اند در کوچه های هشت متری برج های بلند ساخته شود از خطای خود بی خبرند؟ این خطاها نه یک بار که بارها و بارها تکرار شده اند.

پاسخ فلامکی خیلی سربسته به زوایای پنهان موضوع اشاره دارد: "در مقیاس کلان می توانیم بگوییم تهران به عنوان یک ابرشهر نمی داند خود را چگونه جمع بندی کند و ابزار این کار را ندارد. این همان کاستی است که از درونش خطا آفریده می شود. اما در مقیاس خرد، یک نظام سرمایه گذاری روی عرصه و اعیان وجود دارد که بی رحمانه کار می کند و راههای عجیب و غریبی برای هر کاری که می خواهد بکند، پیدا می کند. او هست که باید کنترل شود، نه کسی که درخت ها را می برد."

او می افزاید: "وجه تعمیم یافته قضیه این است که زمین ها سرشماری و اندازه گذاری می شوند؛ سازمان هایی هستند که سیستم های خبرگیری دارند که بدانند شهر در کجا پی چه چیزی می گردد."

با این سخنان این پرسش مطرح می شود که آیا سررشته کار از دستان برنامه ریزان خارج شده است یا این که اساسا شهر، بی برنامه پیش می رود و عده ای نیز در این میان از آب گل آلود ماهی می گیرند. فلامکی دوباره پشت پرده ها را به یاد می آورد:

"بیایید یک جور دیگر به شهر نگاه کنیم. جامعه شناسانه نگاه نکنیم. بیاییم ببینیم در شهر چه خبر است؟ اگر کارهایی انجام می شود که ما نمی پسندیم، معنایش این نیست که بی برنامه است بلکه برنامه ریزی اش را کسانی می کنند که هیچ شهرساز متمدن و معقولی آن برنامه ها را نمی پسندد. پس نمی توانیم بگوییم بدون برنامه عمل می شود، بلکه یک برنامه دیگری وجود دارد که کار می کند."

او تکرار می کند : "یک عده به صورت لجام گسیخته روی عرصه و اعیان کار می کنند و به شهرسازی، جامعه شناسی شهری و حتی اقتصاد شهری نیز کاری ندارند."

معنی گفته های این استاد دانشگاه این است که منافع عده ای با رشد سامان مند تهران تعارض دارد. این عده حتی ممکن است به خیلی جاها رسوخ کرده باشند؛ چرا که به گفته آقای فلامکی "بعد از تدوین طرح جامع، آرام آرام طرح تفضیلی تهیه شد. اما به دلایلی که اصلا مقبول نبود و به این سبب که منافع شخصی برهر چیز دیگری می چربید، جلوی طرح تفضیلی گرفته شد. طرح تفضیلی تکلیف یک آدم را با جامعه شهری معین می کند و اگر آن آدم نخواهد تن بدهد، می رود و جلویش را می گیرد."

آینده تهران

اما این همه باعث نمی شود که آقای فلامکی به آینده خوش بین نباشد. او می گوید: "یک اتفاق های خوبی در حال رخ دادن است. به نظر می رسد فعالیت هایی از یک سال پیش درباره تهران آغاز شده که به سوی به وجود آمدن یک طرح متفاوت می رود. متفاوت از این جهت که چگونه می شود در تهران هم به مسایل محلی و روزمره و موضعی پاسخ داد و هم شهر را در جامعیت خودش دید. این اتفاقی است که قبلا نمی افتاد."

او دوباره نظر خود را به طرح های تفضیلی معطوف می سازد و ادامه می دهد: "طرح جامع در کلیت خودش نمی تواند هیچ چیزی را معین کند، مگر آن که همه چیز را اندازه گیری کند، جای هر پدیده ای را مشخص سازد، صاحب یک زمین یا خانه را با سرنوشت خود آشنا سازد و گام های او را در سطح محله و شهر هماهنگ کند."

البته تهران از حدود چهل سال پیش طرح تفضیلی داشته است، اما تاکنون همه چیز غیر مشخص مانده و حالا فلامکی خبر می دهد که مدیریت شهر تهران به اندیشه های مدرن و قابل قبولی رسیده و چند نفر شهرساز بسیار خوشفکر آرام آرام کار را به جلو می برند.

از نظر فلامکی اما، به بار نشستن تلاش های تازه منوط به تحقق شرایط خاصی است: "مقام های محلی باید بتوانند در گستره های کوچک به مقیاس خرد برای سرنوشت خود تصمیم بگیرند و البته همزمان باید همه چیز را در مقیاس خرد و بزرگ دید؛ باید نظام حقوقی مالکیت ها مشخص شود و قانون شهرسازی مصوب به اجرا درآید؛ چه آن که فعلا چنین قانونی نداریم و آنچه وجود دارد تدبیرهایی است که باید به یک قانون شهری برسد. این قانون باید بتواند در تمام سطح کشور بی استثناء گسترده شود."

فرض که چنین شد، آیا انبوه خطاهای گذشته را می توان جبران کرد؟ می توان دوباره باغ های شمیران را احیا کرد؟ می توان دوباره به آن چهار فصل رؤیایی رسید؟ به آن منظره ها؟ به آن خاطره ها؟ این همه برج زجرآور را چگونه می توان از جا کند؟ کوچه پس کوچه ها را چگونه می شود از تنگنای آپارتمان ها نجات داد؟

پاسخ فلامکی امید و ناامیدی را توأمان دارد: "اگر شهرسازان با عنایت و عشق بیشتری به موضوع بنگرند و مدیریت شهری در پی یک وضعیت مطلوب باشد، در گستره های کوچکی می توانیم وضع خوبی فراهم کنیم، اما در جامعیت شهری نه. جامعیت شهری ما آن قدر دود در شبانه روز به آسمان می فرستد که دیگر نمی توانید جلویش را بگیرید. ما فقط می توانیم با برنامه ریزی، جلوی زیان های بیشتر را بگیریم و آرام آرام شرایطی را بوجود بیاوریم که گستره های محدودی در شهر، شهروندان را در ارتباط مستقیم با منابع طبیعی و حیاتی شان قرار بدهند."

اما همین نیز شرطی اساسی دارد : " آدم های علمی و متخصص باید زورشان به مدیریت های شهری برسد."

اما اگر چنین نشد، تهران به کجا خواهد رفت و چه سرنوشتی پیدا خواهد کرد؟ بیست سال یا سی سال دیگر این شهر چگونه خواهد بود؟ معمار پیر و کارکشته گرچه می خواهد خوشبین باشد، اما نمی تواند فاجعه را نادیده بگیرد. می گوید : "وضع را بسیار پیچیده، غیر قابل تصحیح و غیر قابل پالایش می بینم ."

سپس یکی دو مورد از صدها مشکل تهران را به یاد می آورد: "در نزدیکی تهران و در شعاع کمی از تهران قدیم، اسلام شهر را داریم که سابقه اش بیش از ربع قرن نیست اما نیم میلیون جمعیت دارد که نیمی از آن ها هر روز برای کار به تهران می آیند. اینها چه کسانی هستند؟ چه شغلی دارند و کجا متمرکز می شوند؟ در فاصله کمی از تهران به یکباره و بی مطالعه شهر ۸۰ هزار نفری پردیس زاده می شود. گذاردن یکباره این شهر روی سرزمین مسأله آفرین نیست؟"

او ادامه می دهد: "به اشتباه تهران را کلانشهر می خوانند. اینجا یک ابرشهر است. زیرا مادر شهر(کلانشهر) ی وجود ندارد که زورش برسد و به شهرهای اقماری خود بگوید به چه شکلی با او زندگی کنند. آن شهرها هر کدام برای خودشان اقماری پیدا کرده اند و دیگر نمی توانند به تهران پاسخگو باشند. این دیگر تهران یکپارچه ای نیست که مرکز یگانه داشت و به تمام روابط خود مستولی بود. شهرهای اقماری تهران حالا برای خود شهرداری دارند و همان حقی را برای خویش متصورند که تهران قدیم داشت. چه کسی می خواهد اینها را با هم هماهنگ کند؟"

در این افق تیره آیا تهران رو به پایان می رود؟ فلامکی دوباره بیم و امید را به هم پیوند می زند و پاسخ می دهد: "بر هیچ چیزی پایانی نیست. این شهر آن قدر می رود تا به بیابان خالص برسد؛ تا جایی که حتی نتوان در آن یک درخت پیدا کرد، اما چنین هم نخواهد شد."


به نقل از بی بی سی