بالا
 تعرفه تبلیغات




 دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور

 دانلود نمونه سوالات آزمونهای مختلف فراگیر پیام نور

صفحه 8 از 11 اولیناولین ... 678910 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 71 تا 80 از مجموع 108

موضوع: فروغ فرخ زاد

  1. #71
    mahdi271 آواتار ها
    • 3,305

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    محل تحصیل
    رشت
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    عمران
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    دير

    در چشم روز خسته خزيده است
    روياي گنگ و تيره خوابي
    اكنون دوباره بايد از اين راه
    تنها بسوي خانه شتابي
    تا سايه سياه تو اينسان
    پيوسته در كنار تو باشد
    هرگز گمان
    نبر كه در آنجا
    چشمي به انتظار تو باشد
    بنشسته خانه تو چو گوري
    در ابري از غبار درختان
    تاجي بسر نهاده چو ديروز
    از تارهاي نقره باران
    از گوشه هاي ساكت و تاريك
    چون در گشوده گشت به رويت
    صدها سلام خامش و مرموز
    پر ميكشند خسته به سويت
    گويي كه ميتپد دل
    ظلمت
    در آن اتاق كوچك غمگين
    شب ميخزد چو مار سياهي
    بر پرده هاي نازك رنگين
    ساعت بروي سينه ديوار
    خالي ز ضربه اي ز نوايي
    در جرمي از سكوت و خموشي
    خود نيز تكه اي ز فضايي
    در قابهاي كهنه تصاوير
    اين چهره هاي مضحك فاني
    بيرنگ از گذشت زمانها
    شايد كه بوده
    اند زماني !
    آيينه همچو چشم بزرگي
    يكسو نشسته گرم تماشا
    برروي شيشه هاي نگاهش
    بنشانده روح عاصي شب را
    تو خسته چون پرنده پيري
    رو ميكني به گرمي بستر
    با پلك هاي بسته لرزان
    سر مي نهي به سينه دفتر
    گريند در كنار تو گويي
    ارواح مردگان گذشته
    آنها كه
    خفته اند بر اين تخت
    پيش از تو در زمان گذشته
    ز آنها هزار جنبش خاموش
    ز آنها هزار ناله بي تاب
    همچون حبابهاي گريزان
    بر چهره فشرده مرداب
    لبريز گشته كاج كهنسال
    از غارغار شوم كلاغان
    رقصد بروي پنجره ها باز
    ابريشم معطر باران
    احساس ميكني كه دريغ
    است
    با درد خود اگر بستيزي
    مي بويي آن شكوفه غم را
    تا شعر تازه اي بنويسي

  2. #72
    mahdi271 آواتار ها
    • 3,305

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    محل تحصیل
    رشت
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    عمران
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    زندگي

    آه اي زندگي منم كه هنوز
    با همه پوچي از تو لبريزم
    نه به فكرم كه رشته پاره كنم
    نه بر آنم كه از تو بگريزم
    همه ذرات جسم خاكي من
    از تو اي شعر گرم در سوزند
    آسمانهاي صاف را مانند
    كه لبالب ز باده ي روزند
    با هزاران جوانه ميخواند
    بوته نسترن سرود ترا
    هر نسيمي كه مي وزد در باغ
    مي رساند به او درود ترا
    من ترا در تو جستجو كردم
    نه در آن خوابهاي رويايي
    در دو دست تو سخت كاويدم
    پر شدم پر شدم ز زيبايي
    پر شدم از ترانه
    هاي سياه
    پر شدم از ترانه هاي سپيد
    از هزاران شراره هاي نياز
    از هزاران جرقه هاي اميد
    حيف از آن روزها كه من با خشم
    به تو چون دشمني نظر كردم
    پوچ پنداشتم فريب ترا
    ز تو ماندم ترا هدر كردم
    غافل از آنكه تو به جايي و من
    همچو آبي روان كه در گذرم
    گمشده در
    غبار شون زوال
    ره تاريك مرگ مي سپرم
    آه اي زندگي من آينه ام
    از تو چشمم پر از نگاه شود
    ورنه گر مرگ بنگرد در من
    روي آينه ام سياه شود
    عاشقم عاشق ستاره صبح
    عاشق ابرهاي سرگردان
    عاشق روزهاي باراني
    عاشق هر چه نام توست بر آن
    مي مكم با وجود تشنه خويش
    خون سوزان لحظه هاي ترا
    آنچنان از تو كام ميگيرم

  3. #73
    mahdi271 آواتار ها
    • 3,305

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    محل تحصیل
    رشت
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    عمران
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    جنون

    دل گمراه من چه خواهد كرد
    با بهاري كه ميرسد از راه ؟
    يا نيازي كه رنگ ميگيرد
    درتن شاخه هاي خشك و سياه ؟
    دل گمراه من چه خواهد كرد ؟
    با نسيمي كه ميترواد از آن
    بوي
    عشق كبوتر وحشي
    نفس عطرهاي سرگردان؟
    لب من از ترانه ميسوزد
    سينه ام عاشقانه ميسوزد
    پوستم ميشكافد از هيجان
    پيكرم از جوانه ميسوزد
    هر زمان موج ميزنم در خويش
    مي روم ميروم به جايي دور
    بوته گر گرفته خورشيد
    سر راهم نشسته در تب نور
    من ز شرم شكوفه لبريزم
    يار من كيست اي بهار سپيد ؟
    گر نبوسد در اين بهار مرا
    يار من نيست اي بهار سپيد
    دشت بي تاب شبنم آلوده
    چه كسي را به خويش مي خواند ؟
    سبزه ها لحظه اي خموش خموش
    آنكه يار منست مي داند
    آسمان مي دود ز خويش برون
    ديگر او در جهان نمي گنجد
    آه گويي كه اين همه آبي
    در دل آسمان نميگنجد
    در بهار او زياد خواهد برد
    سردي و ظلمت زمستان را
    مي نهد روي گيسوانم باز
    تاج گلپونه هاي سوزان را
    اي بهار اي بهار افسونگر
    من سراپا خيال او شده ام
    در جنون تو رفته ام از خويش
    شعر و فرياد و آرزو شده ام
    مي خزم همچو مار تبداري
    بر علفهاي خيس تازه سرد
    آه با اين خروش و اين طغيان
    دل گمراه من چه خواهد كرد ؟

  4. #74
    mahdi271 آواتار ها
    • 3,305

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    محل تحصیل
    رشت
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    عمران
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    رهگذر

    يكي مهمان ناخوانده
    ز هر درگاه رانده سخت وامانده
    رسيده نيمه شب از راه ‚ تن خسته ‚ غبار آلود
    نهاده سر بروي سينه رنگين كوسن هايي
    كه من در سالهاي پيش
    همه
    شب تا سحر مي دوختم با تارهاي نرم ابريشم
    هزاران نقش رويايي بر آنها در خيال خويش
    و چون خاموش مي افتاد بر هم پلكهاي داغ و سنگينم
    گياهي سبز ميروييد در مرداب روياهاي شيرينم
    ز دشت آسمان گويي غبار نور بر مي خاست
    گل خورشيد مي آويخت بر گيسوي مشكينم
    نسيم گرم دستي حلقه اي
    را نرم مي لغزاند
    در انگشت سيمينم
    لبي سوزنده لبهاي مرا با شوق مي بوسيد
    و مردي مي نهاد آرام با من سر بروي سينه ي خاموش
    كوسنهاي رنگينم
    كنون مهمان ناخوانده
    ز هر درگاه رانده سخت وامانده
    بر آنها مي فشارد ديدگان گرم خوابش را
    آه من بايد به خود
    هموار
    سازم تلخي زهر عتابش را
    و مست از جامهاي باده مي خواند كه آيا هيچ
    باز در ميخانه لبهاي شيرينت شرابي هست
    يا براي رهروي خسته
    در دل اين كلبه خاموش عطر آگين زيبا
    جاي خوابي هست ؟

  5. #75
    mahdi271 آواتار ها
    • 3,305

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    محل تحصیل
    رشت
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    عمران
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    اندوه پرست

    کاش چون پاییز بودم ... کاش چون پاییز بودم
    کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
    برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد
    آفتاب دیدگانم سرد میشد
    آسمان سینه ام پر درد می شد
    ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ میزد
    اشکهایم همچو باران
    دامنم را رنگ می زد
    وه ... چه زیبا بود اگر پاییز بودم
    وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم
    شاعری در چشم من می خواند ...شعری آسمانی
    در کنار قلب عاشق شعله میزد
    در شرار آتش دردی نهانی
    نغمه من ...
    همچو آوای نسیم پر شکسته
    عطر غم می ریخت بر دلهای خسته
    پیش رویم
    چهره تلخ زمستانی جوانی
    پشت سر
    آشوب تابستان عشقی ناگهانی
    سینه ام
    منزلگه اندوه و درد و بدگمانی
    کاش چون پاییز بودم ... کاش چون پایز بودم

  6. #76
    mahdi271 آواتار ها
    • 3,305

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    محل تحصیل
    رشت
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    عمران
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    پاسخ

    بر روی ما نگاه خدا خنده میزند
    هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم
    زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش
    پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم
    پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود
    بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا
    نام خدا نبردن از آن به که زیر لب
    بهر فریب خلق بگویی خدا خدا
    ما را چه غم که شیخ شبی در میان جمع
    بر رویمان ببست به شادی در بهشت
    او میگشاید ... او که به لطف و صفای خویش
    گویی که خک طینت ما را ز غم سرشت
    طوفان طعنه خنده ما زلب نشست
    کوهیم و در میانه دریا نشسته ایم
    چون سینه جای گوهر یکتای راستیست
    زین رو به موج حادثه تنها نشسته ایم
    ماییم ... ما که طعنه زاهد شنیده ایم
    ماییم ... ما که جامه تقوا دریده ایم
    زیرا درون جامه به جز پیکر فریب
    زین راهیان راه حقیقت ندیده ایم
    آن آتشی که در دل ما شعله میکشد
    گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود
    دیگر به ما که سوخته ایم از شرار عشق
    نام گناهکاره رسوا نداده بود
    بگذار تا به طعنه بگویند مردمان
    در گوش هم حکایت عشق مدام ‚ ما
    هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
    ثبت است در جریده عالم دوام ما

  7. #77
    mahdi271 آواتار ها
    • 3,305

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    محل تحصیل
    رشت
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    عمران
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    دنیای سایه ها

    شب به روی جاده نمنک
    سایه های ما ز ما گویی گریزانند
    دور از ما در نشیب راه
    در غبار شوم مهتابی که میلغزد
    سرد و سنگین بر فراز شاخه های تک
    سوی یکدیگر به نرمی پیش می رانند
    شب به روی جاده نمنک
    در سکوت خک عطر آگین
    نا شکیبا گه به یکدیگر می آویزند
    سایه های ما ...
    همچو گلهایی که مستند از شراب شبنم دوشین
    گویی آنها در گریز تلخشان از ما
    نغمه هایی را که ما هرگز نمی خوانیم
    نغمه هایی را که ما با خشم
    در سکوت سینه میرانیم
    زیر لب با شوق میخوانند
    لیک دور از سایه ها
    بی خبر از قصه دلبستگی هاشان
    از جداییها و از پیوستگی هاشان
    جسمهای خسته ما در رکود خویش
    زندگی را شکل میبخشند
    شب به روی جاده نمنک
    ای بسا پرسیده ام از خود
    زندگی ایا درون سایه هامان رنگ میگیرد ؟
    یا که ما خود سایه های سایه های خویشتن هستیم؟
    همچنان شب کور
    میگریزم روز و شب از نور
    تا نتابد سایه ام بر خک
    در اتاق تیره ام با پنجه لرزان
    راه می بندم بر وزنها
    می خزم در گوشه ای تنها
    ای هزاران روح سرگردان
    گرد من لغزیده در امواج تاریکی
    سایه من کو ؟
    نور وحشت می درخشد در بلور بانگ خاموشم
    سایه من کو ؟
    سایه من کو ؟
    او چو رویایی درون پیکرم آهسته می روید
    من من گمگشته را در خویش می جوید
    پنجه او چون مهی تاریک
    میخزد در تار و پود سرد رگهایم
    در سیاهی رنگ می گیرد
    طرح آوایم
    از تو می پرسم
    ای خدا ... ای سایه ابهام
    پس چرا بر من نمیخندد
    آن شب تاریک وحشتبار بی فرجام
    از چه در ایینه دریا
    صبحدم تصویر خورشید تو می لغزد ؟
    از چه شب بر شانه صحرا
    باز هم گیسوی مهتاب تو می رقصد
    از تو می پرسم
    ای خدا ای ظلمت جاوید
    در کدامین گور وحشتنک
    عاقبت خاموش خواهد شد
    خنده خورشید ؟
    من نمیخواهم
    سایه ام را لحظه ای از خود جدا سازم
    من نمیخواهم
    او بلغزد دور از من روی معبرها
    یا بیفتد خسته و سنگین
    زیر پاهای رهگذرها
    او چرا باید به راه جستجوی خویش
    روبرو گردد
    با لبان بسته درها ؟
    او چرا باید بساید تن
    بر در و دیوار هر خانه ؟
    او چرا باید ز نومیدی
    پا نهد در سرزمینی سرد و بیگانه ؟
    آه ...ای خورشید
    لعنت جاوید من بر تو
    شهد نورت پر نیمسازد دریغا جام جانم را
    با که گویم قصه درد نهانم را
    سایه ام را از چه از من دور میسازی ؟
    لز چه دور از او مرا در روشنایی ها
    رهسپار گور می سازی ؟
    گر ترا در سینه گنج نور پنهانست
    بگسلان پیوند ظلمت را ز جان سایه های ما
    آب کن زنجیرهای پیکر ما را بپای او
    یا که او را محو کن در زیر پای ما
    آه ... ای خورشید
    لعنت جاوید من بر تو
    هر زمان رو در تو آوردم
    گر چه چشمان مرا در هفت رنگ خویش
    خیره تر کردی
    لیک در پایم
    سایه ام را تیره تر کردی
    از تو می پرسم
    ای خدا ... ای راز بی پایان
    سایه بر گور چیست ؟
    عطری از گلبرگ وحشتها تراویده ؟
    بوته ای کز دانه ای تاریک روییده ؟
    اشک بی نوری که در زندان جسمی سخت
    از نگاه خسته زندانی بی تاب ! لغزیده ؟
    از تو میپرسم
    تیرگی درد است یا شادی ؟
    جسم زندانست یا صحرای آزادی ؟
    ظلمت شب چیست ؟
    شب خداوندا
    سایه روح سیاه کیست ؟
    وه که لبرزیم
    از هزاران پرسش خاموش
    بانگ مرموزی نهان می پیچدم در گوش
    این شب تاریک
    سایه روح خداوند است
    سایه روحی که آسان می کشد بر دوش
    با رنج بندگان تیره روزش را
    آه ...
    او چه میگوید ؟
    او چه میگوید ؟
    خسته و سرگشته و حیران
    میدود در راه پرسش های بی پایان

  8. #78
    mahdi271 آواتار ها
    • 3,305

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    محل تحصیل
    رشت
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    عمران
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    یاد یک روز

    خفته بودیم و شعاع آفتاب
    بر سراپامان بنرمی میخزید
    روی کشی های ایوان دست نور
    سایه هامان را شتابان میکشید
    موج رنگین افق پایان نداشت
    آسمان از عطر روز کنده بود
    گرد ما گویی حریر ابرها
    پرده ای نیلوفری افکنده بود
    دوستت دارم خموش خسته جان
    باز هم لغزید بر لبهای من
    لیک گویی در سکوت نیمروز
    گم شد از بیحاصلی آوای من
    ناله کردم : آفتاب ...ای آفتاب
    بر گل خشکیده ای دیگر متاب
    تشنه لب بودیم و او ما را فریفت
    در کویر زندگانی چون سراب
    در خطوط چهره اش نا گه خزید
    سایه های حسرت پنهان او
    چنگ زد خورشید بر گیسوی من
    آسمان لغزید در چشمان او
    آه ... کاش آن لحظه پایانی نداشت
    در غم هم محو و رسوا میشدیم
    کاش با خورشید می آمیختیم
    کاش همرنگ افقها می شدیم

  9. #79
    mahdi271 آواتار ها
    • 3,305

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    محل تحصیل
    رشت
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    عمران
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    موج

    تو در چشم من همچو موجی
    خروشنده و سرکش و نا شکیبا
    که هر لحظه ات می کشاند بسویی
    نسیم هزار آرزوی فریبا
    تو موجی
    تو موجی و دریای حسرت مکانت
    پریشان رنگین افقهای فردا
    نگاه آلوده دیدگانت
    تو دائم بخود در ستیزی
    تو هرگز نداری سکونی
    تو دائم ز خود میگریزی
    تو آن ابر آشفته نیلگونی
    چه می شد خدا یا ...
    چه میشد اگر ساحلی دور بودم ؟
    شبی با دو بازوی بگشوده خود
    ترا می ربودم ... ترا می ربودم

  10. #80
    mahdi271 آواتار ها
    • 3,305

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Jul 2009
    محل تحصیل
    رشت
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    عمران
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    دیوار

    در گذشت پر شتاب لحظه های سرد
    چشمهای وحشی تو در سکوت خویش
    گرد من دیوار میسازد
    می گریزم از تو در بیراهه های راه
    تا ببینم دشتها را در غبار ماه
    تا بشویم تن به آب چشمه های نور
    در مه رنگین صبح گرم تابستان
    پر کنم دامان ز سوسن های صحرایی
    بشنوم بانگ خروسان را ز بام کلبه دهقان
    می گریزم از تو تا در دامن صحرا
    سخت بفشارم به روی سبزه ها پا را
    یا بنوشم سرد علفها را
    می گریزم از تو تا در ساحلی متروک
    از فراز صخره های گمشده در ابر تاریکی
    بنگرم رقص دوار انگیز طوفانهای دریا را
    در غروبی دور
    چون کبوترهای وحشی زیر پر گیرم
    دشتها را کوهها را آسمانها را
    بشنوم از لابلای بوته های خشک
    نغمه های شادی مرغان صحرا را
    می گریزم از تو تا دور از تو بگشایم
    راه شهر آرزو را
    و درون شهر ...
    درب سنگین طلایی قصر رویا را
    لیک چشمان تو با فریاد خاموشش
    راهها را در نگاهم تار میسازد
    همچنان در ظلمت رازش
    گرد من دیوار میسازد
    عاقبت یکروز ...
    میگریزم از فسون دیده تردید
    می تروام همچو عطری از گل رنگین رویا ها
    می خزم در موج گیسوی نسیم شب
    می روم تا ساحل خورشید
    در جهانی خفته در آرامشی جاوید
    نرم میلغزم درون بستر ابری طلایی رنگ
    پنجه های نور میریزد بروی آسمان شاد
    طرح بس آهنگ
    من از آنجا سر خوش و آزاد
    دیده می دوزم به دنیایی که چشم پر فسون تو
    راههایش را به چشم تار میسازد
    دیده میدوزم به دنیایی که چشم پر فسون تو
    همچنان در ظلمت رازش
    گرد آن دیوار میسازد

صفحه 8 از 11 اولیناولین ... 678910 ... آخرینآخرین

برچسب برای این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •