زن در شاهنامه ی فردوسی
ج. دوستخواه
پايگاه والای زن در شاهنامه ی فردوسی
جای دريغ است که بسياری از ما ايرانيان، نمونه ی درخشانی همچون شاهنامه را نيز ژرف نمی کاويم و به گونه ای روشمند، ارزنمی يابيم و در رويکرد به متن ِ آن، هر چاپی را که به دستمان بيفتد، ساده نگرانه و زودباورانه، رونوشت بی کم و کاستی از دست نوشت ِ شاعر می انگاريم و هر ياوه و هذيانی را که رونويسان ِ اين اثر بزرگ در درازنای ِ سده های پشت ِ سر بر آن افزوده باشند، به سراينده نسبت می دهيم و بر پايه ی آنها بر کرسی ی داوری می نشينيم و بانگ بر می آوريم که فردوسی چُنين گفت و چُنان سرود...
چهارشنبه ۱٣ ارديبهشت ۱٣٨۵ - ٣ می ۲۰۰۶
همه ی آگاهان از فرهنگ باستانی و ادبِ کهنِ فارسی به خوبی می دانند که پس از گاتها، سرودهای جاودانه ی زرتشت، انديشه ورز و شاعر بزرگ ِ ايرانی در چند هزاره پيش از اين، تنها فردوسی ی حماسه سراست که در يک هزاره پيش از روزگار ِ ما در منظومه ی بزرگ و انسان محور و جهان شمولش شاهنامه، زن را در پايگاه سزاوارِ او که يار و ياور و هم دل و هم زبان مرد است، توصيف کرده و به زيباترين و شيواترين و شکوهمندترين زبان و بيانی ستوده و ارج گزارده است.
هيچ يک از ديگر متن های نثر يا نظم فارسی ی هزاره ی اخير از اين ديدگاه، نه تنها به گرد ِ پای ِ شاهنامه نمی رسد؛ بلکه در پاره ای از آنها به تکرار با ديدگاه های جزمی ی مردسالارانه و زن نگوهانه و زن ستيزانه برمی خوريم. بررسی و بحث درباره ی همه ی اين موردها، فرصت و مجالی گسترده می خواهد و در گنجايش اين گفتار کوتاه نيست.
امّا جای دريغ است که بسياری از ما ايرانيان، نمونه ی درخشانی همچون شاهنامه را نيز ژرف نمی کاويم و به گونه ای روشمند، ارزنمی يابيم و در رويکرد به متنِ آن، هر چاپی را که به دستمان بيفتد، ساده نگرانه و زودباورانه، رونوشت بی کم و کاستی از دست نوشتِ شاعر می انگاريم و هر ياوه و هذيانی را که رونويسان اين اثر بزرگ در درازنای ِ سده های پشت سر بر آن افزوده باشند، به سراينده نسبت می دهيم و بر پايه ی آنها بر کرسی ی داوری می نشينيم و بانگ بر می آوريم که فردوسی چُنين گفت و چُنان سرود!
بانو طاهره شيخ الاسلام، هم ميهن ارجمند ما – که در همه ی نوشته های سالهای اخيرش هواخواهی ی خود از آرمان پيشرفت ايرانيان و به ويژه شناخت ارزشهای زنان را نشان داده است – در شماره ی ديروز (سه شنبه ۱۲ ارديبهشت) اخبار روز، گفتاری دارد با عنوان ِ وسوسه انگيز ِ "خجسته زنی کو ز مادر نزاد" که نيم بيتی از شاهنامه است در داستان سياوش. نويسنده در اين گفتار، به موردهايی از سروده های سعدی، سنايی، ناصر خسرو و مولوی اشاره کرده که در آنها «زن نکوهی و زن کوچک انگاری» سخت آشکارست. امّا تأکيد عمده را با استناد به همان نيم بيتی که عنوان مقاله قرارداده، بر کار ِ فردوسی گذاشته و بيتی افزوده (الحاقی) بر شاهنامه را که همواره زبانزد ِ عوام مردم بوده، در اين زمينه دستاويز خود کرده است تا بتواند ادّعانامه ای – به تعبير حقوقدانان – "محکمه پسند" به زيان فردوسی عرضه بدارد و حقّ آن فرهيخته و انسان بزرگ را کف ِ دستش بگذارد!
درآمد ِ سخن ِ نويسنده چنين است:
«يکی از بارزترين شاخصه های جوامع غير پيشرفته تبعيض و يکی از فراگير ترين آنان تبعيض جنسی است. تبعيضی که چهره ی شنيع خود را از اوان کودکی با تفاوتی که والدين نسبت به فرزندان پسر و دختر خود میگذارند به نيمی از مردم اين جوامع يعنی زنان نشان میدهد. پرچمداران فرهنگ و ادب ما نيز که داعيه اصلاح جامعه را دارند نه تنها مخالفتی با اينگونه بيعدالتی ها نکردند بلکه بر آتش آن دامن زدند و در قالب شعر و نثر با صراحت تمام زنان را مورد تحقير قراردادند و ديگران را توصيه به اين کار کردند.
در اين جا نگاهی گذرا میافکنيم بر سرودههای تعدادی از شاعرانمان تا ببينيم در مورد نيمی از جمعيت جامعه، يعنی خواهران، همسران، دختران و بالاخره مادران خويش که در دامان آنها قدم به جهان گذاشتهاند چه گفته اند.
اطلاع واثق دارم که بعضی از اين اشعار در متن موضوع يا داستانی خاص بيان شدهاند، اما شاعر نيز که محصول فرهنگ حاکم بر جامعه ی زمان خويش است، فرهنگی که متاسفانه تاکنون تغيير چندانی نيز نکرده، در داستان خود خطا يا نادانی يک زن را به تمام زنان جامعه تعميم داده و درباره ی همه آنها حکم کلی صادر میکند، در حالی که چنين احکام کلی در مورد مردان با تمامی جناياتی که در دنيا و در طول تاريخ مرتکب شده و میشوند صادر نشده است. در شاهنامه فردوسی چنين آمده است:
کسی کو بود مهتر ِ انجمن / کفن بهتر او را ز فرمان ِ زن/
سياوش ز گفتار ِ زن شد به باد / خجسته زنی کو ز مادر نزاد /
چو اين داستان سر به سر بشنوی / بِه آيد ترا گر به زن نگروی/
زن و اژدها هر دو در خاک به / جهان پاک از اين هر دو ناپاک به »
اين نخستين باری نيست که کسی از فرزندان فردوسی ، نه با استناد به گفتار ِ راستين خود او، بلکه با بزرگ نمايی ی وصله های ناجور ِ چسبانده بر جامه ی شکوهمند شاهنامه، می کوشد تا چهره ای مغشوش از نيای فرهنگی ی خويش و مرده ريگ ِ عظيمش رسم کند. يکی از مشهورترين نمونه های اين آشفته کاری را شاعر نامدار معاصرمان زنده ياد احمد شاملو در سخنرانی ی ناسزاوار و تأسّف انگيز خويش درباره ی فردوسی و شاهنامه در دانشگاه برکلی ی کاليفرنيا (۱٨ فروردين ۱٣۶۹) کرد. او نيز با طناب پوسيده ی همين گونه ادّعاهای بی بنياد و بی پشتوانه به چاه رفت و دست بر قضا بر همين بيت دروغين و ساختگی و شرم آور ِ "زن و اژدها ..." و چند ژاژخايی ی ديگر از اين دست، تکيه کرد!
نگارنده ی اين يادداشت، نخست در نامه ی سرگشاده ای به احمد شاملو (ماهنامه ی کلک، ٣۱- تهران، مهر ۱٣۷۱) و سپس در نقد و تحليلی گسترده با عنوان ِ نقد يا نفی ی ِ شاهنامه؟ ( حماسه ی ايران، يادمانی از فراسوی هزاره ها، ويرايش يکم، باران، سوئد – ۱٣۷۷، ويرايش دوم، آگه، تهران – ۱٣٨۰) ناروشمندی ها و نادرستی های سخن شاملو را بيان داشت و تجزيه و تحليل کرد.
در اين جا نيازی نمی بينم و مجال آن را هم ندارم که همه ی گفته هايم در مورد غلط اندازی ی شاملو را بازگويم و خواننده ی جويا – هرگاه تا کنون آنها را نخوانده باشد – خواهد توانست در نشرگاه های آنها بيابد و بخواند و درونمايه ی گفتار مورد بحث اين يادداشت را نيز در شمول همان سخنان شاملو قراردهد. امّا از آن جا که تکرار اين شبهه افکنی ها در اين جا و آن جا می تواند در پاره ای از ذهنهای ساده و ناپرورده، تأثير منفی و گمراه کننده بگذارد و چيستی ی راستين شاهنامه و به ويژه نگرش ِ سخت آزادمنشانه و فرهيخته ی آن به ارج و پايگاه زن در رندگی ی اجتماعی را از چشمها بپوشاند، بايسته می دانم که چند نکته ی کليدی را به کوتاهی بازگويم:
* هرگونه بحث و داوری درباره ی درونمايه و داده های شاهنامه در هر زمينه ای و از جمله زمينه ی پايگاه زن، تنها با استناد به ويراسته ترين متن نشريافته ی اين حماسه، می تواند اعتباری نسبی داشته باشد. ساختار متن شاهنامه ی فردوسی از سده ی نوزدهم ميلادی تا کنون، موضوع پژوهش و شناخت شمار زيادی از دانشوران غربی و ايرانی بوده و ويرايش های گوناگونی از آن در بمبئی، کلکته، پاريس، مسکو، تهران و نيويورک چاپ و پخش شده است. اعتبار هريک از اين ويرايش ها را می توان با شمار افزون تر و کهن بودگی ی هرچه بيشتر ِ دست نوشت های پشتوانه ی آن از يک سو و ميزان شايستگی ی دانشی و پژوهشی ی ويراستار يا ويراستاران ِ آن از سوی ِ ديگر، ارزيابيد و به گونه ای باز هم نسبی و احتياط آميز پذيرفت.
* بر پابه ی سنجه های برشمرده، امروز از ميان همه ی ويرايش های اين منظومه، ويرايش دکتر جلال خالقی مطلق – که تا کنون ۶ جلد از متن آن و ۲ جلد از يادداشتهای ويراستار ِ آن در آمريکا نشريافته و هنوز ناتمام است – در رديف يکم جای دارد و به اعتبار نزديک به ۴۰ دست نوشت کهن ِ پشتوانه ی آن و نيز شناخت نامه ی پژوهشی و دانشی ی ويراستارش در درازنای دهها سال کوشش و کنش درنگ ناپذير، به طور نسبی نزديک ترين متن به دست نوشت اصلی ی ِ شاعرست و تنها رويکرد بدين ويرايش و گفتاورد از آن می تواند زمينه ای برای ِ بحث و بررسی ی ِ جدّی ی درونمايه شناسی فراهم آورد. استناد به هريک از ديگر ويرايش های اين اثر (حتّا ويرايش ِ رتبه ی دوم، يعنی ويرايش مسکو ) و ملاک قراردادن بيت يا بيتهايی از آنها که در متن ِ ويرايش خالقی مطلق نيامده باشد، اعتبار سخن ِ گوينده را در برابر ِ نشان ِ پرسش خواهد گذاشت!
* حتّا در مورد بيتهای آمده در متن رتبه ی يکم نيز، جدانگريستن به آنها و غافل ماندن از زمينه ی موضوعی و داستانی شان، از روشمندی ی پژوهشی به دور است و کار را به برداشت های نادرست و گمراه کننده خواهدکشاند.
* تعميم دادن يک مورد – حتّا اگر در چهارچوب موضوعی اش، مستند باشد – به همه ی منظومه، نادرست و گونه ای مصادره ی به مطلوب است؛ مگر آن که شاهدها و رهنمودهای بسنده، آن را پشتيبانی کنند.
* يکی شمردن ِ آنچه فردوسی از پشتوانه های باستانی اش به شاهنامه آورده و برداشتها و گريزهای گهگاهی ی شخص شاعر در سرآغاز ِ روايتها يا اوج ِ بزنگاه ها و يا پايانه ی داستانها، مايه ی اغتشاش در کار ِ دريافت ِ درست ِ متن خواهد گرديد.
* در نمونه هايی مانند بيتهای آمده از زبان رستم در اوج ِ خشم و خروش او برای کشتار سياوش -- البتّه به جز بيت ِ "زن و اژدها ..." که افزوده و ساختگی بودنش قطعی و بی چون و چراست -- زن ِ نکوهيده (در اين مورد، سودابه ) نه به معنی زن ِ نوعی، بلکه به مفهوم زن ِ بدانديش و دُژکردار و فتنه انگيزست که در نکوهيده بودن، دست ِ کمی از مردی با همين منش و کنش ندارد.
هرگاه زن به طور کلّی در ديدگاه ِ روايتگران داستان و يا شاعر ِ سراينده چنين تصويری داشت و تعميم پذير بود، در آن صورت چگونه می شد در همين منظومه وصف های شکوهمند و احترام انگيز در ستايش انديشه و کردار شايسته بانوانی همچون فرانک، سيندخت، رودابه، تهمينه، گردآفريد و همترازان ايشان را پذيرفت.
اگر «خنک دختری کو ز مادر نزاد» شامل حال همه ی دختران و زنان می شد، پس چرا روايتگران و يا شاعر، نه تنها به حضور و نقش ورزی های والا و انسانی ی ِ نيکْ زنان ِ داستانها اعتراضی ندارند و آنان را ناسزاوار برای زاده شدن از مادر نمی شمارند، بلکه در ستايش بزرگی ها و شايستگی های آنان با زبان و بيانی سخن می گويند که در ادب و فرهنگ ايران و جُز ايران کمتر نمونه و همتايی دارد.
آيا وصف رودابه در اوج ِ مهرورزی اش با زال و منش ِ بزرگوارانه ی او در شب ديدار پنهانی با همسر آينده اش و يا توصيف روان و تن ِ تهمينه در هنگام ِ آغاز سمفونی ی پيوند ِ خودْ برگزيده اش با رستم ، هيچ گونه امکان ِ جای گيری در زير ِ چتر ِ تعميم ِ وصف ِ زنی مردباره و تباهکار همچون سودابه را دارد؟ شاعر، خيالْ نقش ِ شکوهمند ِ خود از تهمينه را اين گونه بر پرده ی شعرش جاودانگی
می بخشد:
«روانش خِرَد بود و تن جان ِ پاک / تو گفتی که بهره ندارد ز خاک!» آيا چنين زنی را و يا دلاورْ زنی چون گردآفريد را می توان با سودابه همتراز شمرد؟ فردوسی وصف دليری ی شگفتی انگيز اين بانو را در برابر سهراب ، از ديدگاه و زبان ِ آن پهلوان، چنين نقش می زند:
«... بدانست سهراب کو دخترست / سر و موی ِ او از در ِ افسرست /
شگفت آمدش، گفت : از ايرانْ سپاه / چنين دختر آيد به آوردگاه /
سُواران جنگی به روز ِ نبرد / همانا به ابر اندر آرند گرد!»
بانوی زيبا و فرهيخته ی سرای شاعر که در شب ِ آغاز ِ سرايش ِ مهرْچامه ی بيژن و منيژه همکار و همدوش وی در برگرداندن متن ِ آن سرود از دفتر ِ پهلوانی ی باستان است و يا منيژه که در فرآيند ِ پر فراز و نشيب ِ مهرورزی و مهربانی ی پر رنج و شکنجش با بيژن ، چهره ای بکلّی يگانه در ادب ايران و جهان است و يا خواهرش فری گيس ، همسر سياوش و مادر ِ کيخسرو ، شهريار ِ آرمانی ی ايرانيان، با آن همه پايداری و شايستگی که در سخت ترين توفانها از خود نشان
می دهد، کدامشان از تراز ِ زنی استثنايی و نکوهيدنی چون سودابه اند؟ باز هم نمونه بياورم؟ شيرين و گرديه را هم بگويم؟
* پس در کار ِ شاهنامه خوانی و شاهنامه پژوهی و کاوش در هزارتوهای آن– به گفته ی سهراب سپهری -- «چشمها را بايد شست / طور ِ ديگر بايد ديد!» هنگام آن رسيده است که همه ی ساده انگاری ها و برون نگری های هزاره ی پشت سر را در رويکرد ِ به شاهنامه ، کنار بگذاريم و با چشمانی ژرفاکاو و با – به سخن ِ نيما – «بينايی ی ِ فوق ِ بينايی ها»، از لايه ی بيرونی و پديدار ِ آن بگذريم و ژرفْ ساخت ِ آن را با همه ی بُعدهای ناشناخته اش بنگريم. روزگار ِ بر دست گرفتن ِ هر دفتر و دستکی که نام ِ شاهنامه بر آن نگاشته شده و چه بسا نگاره های فريبايی هم بر خود و درخود داشته باشد و متن ِ آن را تنها به آهنگ ِ قصّه خوانی و پی گيری ی ِ رَوَند ِ ساده لوح پسند «بعد چه می شود؟» خواندن و گاه نيز در برخوردی از سر ِ اتّفاق به نکته هايی در بافت کلام و کليدواژه های آن و پيشْ زمينه های ِ روايت، مطلبی را عَلَم کردن و درباره اش به اغراق و بی تأمّل و کاوش و پژوهش ِ گسترده و دريافت ِ همه ی سويه ها و رويه ها و لايه ها و اندرونه ها سخن گفتن، ديری است که سپری شده است.
هرگاه کسی بخواهد شاهنامه را تنها برای سرگرمی و خوش کردن وقت بخواند، حَرَجی بر او نيست. امّا بحث در شناخت ِ ويژگی های اين منظومه ی کلان و بُنْ مايه ها و درونْ مايه های آن، از حوزه ی ِ چنين رويکردی بدين حماسه بيرون خواهد بود.
* شاهنامه از يک سو شاهکاری بی همتا در زبان و ادب فارسی و فرهنگ ايرانی است و از سوی ديگر به سبب ويژگی های والای ساختاری و نيز درونْ مايه ی سخت انسان مدارانه (چشم پوشيده از زن يا مرد بودن ِ انسان) و هستی نگری ی فراقومی اش، آشکارا اثری جهان شمول است و با ترجمه های پی در پی و نو به نو ِ آن به بيشتر ِ زبانهای زنده ی جهان، اين فرآيند در آينده، هرچه بيشتر گسترش خواهد يافت. هم اکنون نيز بسياری از دانشوران و پژوهندگان ادب جهان، اين گنج شايگان ِ فرّ و فرهنگ و اسطوره و پهلوانی و انديشه و گفتار و کردار ِ نيک و حکمت ِ ناب ِ آزادْزنان و آزادْمردان ايرانی را در کنار مهابْهارَتَه ی هندوان، فِنگ شِن ين ای ی ِ چينيان، ايلياد و اُديسه ی يونانيان، «نيبه لونگن» ِ ژرمن ها و ديگرْ حماسه های بشری، اثری نه از آن ِ ايرانيان به تنهايی که شاهکاری جهانی می شمارند. هيچ يک از اثرهای ادبی ی ايرانيان تا کنون به اندازه ی شاهنامه در بيرون از ايران و در حوزه های زبان و ادب و فرهنگ ديگران شناخته نشده و ارج و پايگاهی چنين والا نداشته است. شمار پژوهندگان اين اثر و نهادهای وابسته به شناخت ِ آن در جهان، رتبه ی يکم را دارد.
* پس بر ما ايرانيان است که ديگر حالا تنها چشم به دستاورد کارهای ديگران ندوزيم و در ضمن بهره گيری از هر يک از کارهای ديگران و برخورد آگاهانه و انتقادی با آنها، خود به منزله ی صاحبان ِ اصلی ی اين اثر، درست و حسابی دست و آستين بالا بزنيم و به جبران غفلت ِ شرم آور ِ هزارساله مان از اين مهمّ، کاری کارستان را با سنجه های جهانی در اين راستا در پيش بگبريم و به جهانيان نشان دهيم که ما ديگر فرزندانی سر به هوا و نا اهل برای آن معمار فرزانه ای که کاخ بلند انديشه و فرهنگ را در سرزمينمان برافراشت نيستيم و ارج ميراث بزرگ ملّی مان را به خوبی می شناسيم.
* سرانجام به عنوان يک دانشجوی پژوهنده ی شاهنامه که به مدّت ِ نيم سده در دريای ژرف شاهنامه غوطه ور بوده است، به بانوی ِ نويسنده ی گفتار ِ "خجسته زنی ..." و همه ی ِ آنان که دغدغه ی خاطر ِ پاس داشته شده بودن ِ ارزشهای انسانی و از جمله ارج پايگاه زن در شاهنامه را دارند، اطمينان می دهم که هيچ يک از پيشروترين نهادها و قانون های حقوق بشری در جهان پر لاف و گزاف امروزين نيست که شاهنامه در تأکيد ِ بر آنها کم بياورد و نتواند سربرافرازد. به گفته ی استاد ِ بزرگ زنده يادم ابراهيم پورداود:
« رو متاب از اين گنج ِ شايگان!/ سر مپيچ از اين پند ِ باستان!/ راستی شنو!/ راستی بگو!/ راستی بجو! ...»
همين !