بالا
 تعرفه تبلیغات




 دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور

 دانلود نمونه سوالات آزمونهای مختلف فراگیر پیام نور

صفحه 2 از 3 اولیناولین 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 از مجموع 27

موضوع: اميرمؤمنان على (عليه السلام) از ديدگاه شخصيت هاى برجسته

  1. #11
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    على (عليه السلام ) فرمود: عمل به قرآن و سنت ، بلى ، و اما به روش دو شيخ نه ؛ بلكه با نظر خودم رفتار خواهم كرد. اين پيشنهاد را به عثمان نمود، عثمان بدون ترديد پذيرفت .
    بعضى از تاريخ نويسان مى گويند: عبدالرحمن اين پيشنهاد را سه بار تكرار كرد و در هر بار عثمان پذيرفت و على (عليه السلام ) قبول نكرد.
    مسلم است كه از نظر رفتار سياستمداران معمولى ، على (عليه السلام ) مى توانست آن روز دروغى بگويد و سپس كه سوار كار شد، با صدها جملات و حيله هاى ساختگى ، دروغ خود را تصحيح نمايد.
    O علامه محمد تقى جعفرى (ره )
    دنيا از نگاه على (عليه السلام )
    و الله لدنيا كم هذه اهون فى عينى من عراق خنزير فى يد مجذوم ؛ به خدا سوگند! هر آينه ، اين دنياى شما در نزد من پست تر از استخوان خوكى در دست كسى است كه بيمارى خوره داشته باشد.
    ابن ابى الحديد در ذيل اين كلام شريف مى گويد: (( قسم به جان خودم كه راست فرموده و او همواره صادق و راستگو بود و كسى كه سيره و روش او را در دو حالتش - يكى بر كنارى از امور و ديگرى حالت زمامدارى - تاءمل نمايد، پى به صحت اين گفتار شريف مى برد (90)
    o آيه الله كريمى جهرمى
    بردبارى و گذشت
    على (عليه السلام ) با همه توانايى و نيرومندى ، با بازوى جنگاورى كه دنيا نظير آن را كم ديده هيچ گاه بر دشمن پيشدستى نكرد، به فرزندش حسين (عليه السلام ) توصيه مى كرد كه هرگز كسى را به مبارزه مطلب ، ولى اگر دشمن تو را به جنگ خواند رو مگردان ، زيرا جنگ طلب متعدى است و متعدى مغلوب است (91) .
    در ميدان جنگ جمل بر كشتگان دشمن عينا مانند مقتولان سپاه خود نماز گذاشت (92) .
    در تمام جنگ هايى كه دشمنان به او تحميل كردند پس از ختم جنگ در سينه او از دشمنانى كه به خون ريزى شخص او و دوستان و يارانش ‍ برخاستند كم ترين كينه اى نمى ماند... در جنگ جمل بر مرگ طلحه و زبير گريست ... سه روز بعد از جنگ جمل ، على (عليه السلام ) به ديدن عايشه رفت به جاى ملامت و ناسزا، عايشه را اكرام كرد و دستور داد با منتهاى حرمت او را روانه مدينه كنند تا در خانه خود بماند و شخصا موقع حركت با او به گرمى وداع كرد (93)
    على رغم فتنه عظيمى كه عايشه بر ضد او برانگيخته بود با منتهاى جوانمردى از او دلجويى كرد تا آن جا كه فرمان داد دو جوان كوفى كه پشت خانه عايشه شعر در هجو او خوانده بودند هر يك را صد تازيانه زدند.
    دكتر طه حسين نويسنده دانشمند مصرى در كتاب على (عليه السلام ) و فزرندانش مى نويسد:
    چند نكته در اين جريان به نظر مى رسد: يكى جوانمردى و پاكدلى اميرالمؤ منين (عليه السلام )، ديگر سياست مدبرانه او آرام كردن بغض و كينه عايشه و پيشگيرى از تحريكات جديد، گر چه با همه اين محبت ها و فتوت ها هرگز عايشه نتواست از ابراز كينه و عداوت نسبت به على (عليه السلام ) خوددارى كند و خبر شهادت امام را كه شنيد شادى كرد. و به قول طه حسين گفت : (( على (عليه السلام ) با مرگ راحت شد و ديگران را نيز راحت كرد (94) )) .
    به حدى دل على (عليه السلام ) از كينه و بغض پاك و از حس انتقام به دور بود كه پس از غلبه بر خوارج اجازه داد صدها تن از آنها كه از جنگ فرار كرده بودند وارد كوفه و بصره شوند و به راحتى و رفاه زندگى كنند و سهم خود را از بيت المال بستانند... دادگرى و بزرگوارى و پاكدلى على (عليه السلام ) آنها را از خشم او ايمن و به گذشت و عطوفتش اميدوار كرده بود على (عليه السلام ) بهتر از هر كس سبب و ميزان جسارت اين جماعت را درك مى فرمود تا آنجا كه يقين داشت به دست اين گروه كشته خواهد شد (95) .
    O حسن صدر (ر0)
    على (عليه السلام ) و عدم نسبت شرك و نفاق به طغيانگران
    ان عليا لم يكن ينسب اءحدا من اءهل حربه الى الشرك و لا الى النفاق و لكنه كان يقول : هم اخواننا بغوا علينا (96) ؛
    على (عليه السلام ) هيچ يك از كسانى را كه با او مى جنگيده اند به شرك و نفاق متهم نمى كرد، بلكه مى فرمود: اينان برادران ما هستند كه بر ما طغيان كرده اند )) .
    O شيخ حر عاملى (ره )
    احترام خون افراد در قلمرو حاكميت اسلام
    طبق تحقيقاتى كه از دوران حكومت پر افتخار حضرت اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) شده ، در زمان حكومت آن امام كه تقريبا مدت پنج سال طول كشيده در سراسر بلاد اسلامى تحت قلمرو ايشان ، تعداد كسانى كه به سبب حد شرعى و جز آن - غير از تلفات جنگ - كشته شدند، به صد نفر هم نمى رسد، كه اين مطلب بيانگر حدود ارزش انسانى و احترام خون افراد در قلمرو حاكميت اسلام مى باشد (97)
    سادگى زندگى على (عليه السلام )
    در احوال اميرالمؤ منين حضرت على (عليه السلام ) وارد شده كه آن حضرت در كمال سادگى زندگى مى كرد، با آن كه وسعت سرزمين تحت نفوذ آن حضرت بيش از شوروى و يا آمريكاى امروز بود، او كه در حدود پنج سال در كوفه بود و حكومت مى فرمود، نه خانه اى براى خود خريدارى كرده ، و نه خشتى بر خشت ديگر براى خويش قرار داد، بلكه در كمال سادگى در خوراك ، پوشاك ، مسكن و جز آن زندگى نمود، هميشه و همه جا با مردم بود، و ملاقات با وى براى همگان آزاد بود، و هيچ گاه درب خانه اش ‍ را به وى مردم نسبت وجداى از مردم به سر نمى برد، اما در دنياى امروز حاكمان بر كشورها، وزرا و حتى مديران اداره ها با هر كسى ملاقات نمى كنند، مگر تحت تشريفات و شرايطى دشوار، و تعيين وقت قبلى ، ليكن حضرت اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) در دسترس همگان بود، وقت قبلى براى ملاقاتش لازم نبود، و نه تنها امتياز و تشريفاتى براى خود قائل نبود، بلكه آن قدر روى زمين خاكى خوابيد تا آن كه ملقب به (( ابوتراب )) (پدر خاك ) شد (98) .
    در زمان حكومت آن حضرت كه شرايط رفاه اقتصادى براى مردم متوفر بوده ، هيچ فقير و بينوايى در سراسر سرزمين هاى تحت حاكميت ايشان وجود نداشته ، حتى در اقليت هاى مذهبى ، از اين رو آن حضرت با وجودى كه حتى يك فقير را در سراسر مملكت خود سراغ نداشتند، خودشان از نان جوين و نمك تغذيه كرده و مى فرمودند: شايد! در دورترين نقاط مملكت فقيرى باشد كه غذايى بهتر از اين به دستش نرسد، از اين جهت من با آن فقير فرضى ، خودم را يكسان قرار مى دهم ، البته آشكار است كه قلمرو تحت نفوذ آن حضرت بسيار گسترده و وسيع بود است (99) .
    على (عليه السلام ) و آزادى هاى سياسى
    على (عليه السلام ) دومين حاكم اسلامى است كه توانست آزادى هاى اسلام را به همگان حتى كفار ارزانى دارد چه آن كه آزادى در اسلام بى شمار است . قرآن مجيد درباره پيامبر بزرگ اسلام ، و هدف بعثت او چنين مى فرمايد: يضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عليهم (100) دو عبارت را در اين آيه شريفه ملاحظه مى كنيد: (( اصر؛ بارگران )) و (( اغلال ؛ زنجيرها )) و اين به دو معناست :
    1. گاهى بر پشت انسانى بار سنگينى مى گذارند كه با وجود باز بودن دست و پايش ، قادر به حركت از جاى خود نبوده ، و در نتيجه زمين گير مى شود، اين را (( اصر )) يعنى بار گران گويند.
    2. و گاهى بار سنگينى بر پشت انسان نيست ، اما دست و پايش در قيد و بند است كه در نتيجه نمى تواند حركتى انجام بدهد.
    اين دو مثال را در جامعه اگر پياده كنيم ، خواهيم ديد كه بعضى جوامع خود را گرفتار تشريفاتى نموده اند كه با مرور زمان بر پشت آنها سنگينى مى كند، مثل تشريفات ازداوج ، دادگسترى ، خانه دارى ، خانه سازى و ديگر شوون زندگانى امروز... و برخى جوامع هم گرفتار قوانين و مقرراتى شده اند كه دست و پاى آنها را بسته و آزادى هايشان را محدود ساخته است ...
    يكى از مهم ترين اهداف پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله اين بود كه بار سنگين آن تشريفات را از دوش جامعه انسانى برداشته و آن قيد و بندهاى اختناق آميز قانون ها را پاره كند، لذا دين مبين اسلام ، تمام آزادى ها را براى انسان ها محترم شمرده ، مگر در موارد بسيار معدودى براى حفظ آزادى هاى اكثريت جامعه ، آزادى تعدادى را محدود نموده است . قرآن مجيد خطاب به پيامبر گرامى اسلام مى فرمايد:


    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




  2. #12
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    به مردم بگو كه من از شما پاداشى نمى خواهم و شما را به زحمت و مشقت نمى اندازم . قل ما اسئلكم عليه من اجر و ما اءنا من المتكلفين (101) و در آيه اى ديگر مى فرمايد: پس به مردم تذكر بده ، كه تو ياد آورنده اى و بر مردم مسلط نيستى . فذكر انما اءنت مذكر لست عليهم بمسيطر (102) و هم چنين نداى قرآن هميشه بلند است كه : در انتخاب دين هيچ گونه اجبار و اكراهى نيست . لا اكراه فى الدين (103) و لذا پيامبر عالى قدر اسلام هيچ كس را اجبار بر پذيرش دين اسلام نمى فرمود: نه در جنگ بدر، نه در جنگ خيبر، نه در فتح مكه ، نه در جنگ حنين و نه در ده ها جنگى كه دشمنان اسلام بر عليه اسلام روا داشنتد...
    هم چنين اميرمومنان (عليه السلام ) به پيروى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آزادى تمام اقشار و حتى اقليت هاى مذهبى تحت پرچم اسلام را محترم شمرد، و در حالى كه آن امام بسيار مقتدر، و قلمرو حاكميتش از نيمه هاى شوروى تا غرب آفريقا بوده است ، هيچ كس را اجبار به ترك دين خود، و پذيرش دين اسلام نكرد، بلكه به عكس در روايات مكررى از ائمه اطهار (عليهم السلام ) راجع به اقليت هاى مذهبى آمده كه الزموهم بما التزموا به ؛ (104) با آنان به همان ايده اى كه دارند رفتار كنيد... ))
    اميرمؤ منان على (عليه السلام ) در روايت مشهورى كه از آن بزگوار نقل شده مى فرمايد: (( بنده ديگران مباش حال آن كه خداوند تو را آزاد آفريده است . )) و همچنين در قسمتى از يك روايت مفصل مى فرمايد: (( ... تمام مردم ، آزاد هستند... )) همچنين حضرت امام حسين (عليه السلام ) در روز عاشورا به هنگام شدت آتش جنگ با لشكريان بنى اميه به آنان خطابى فرمود كه براى هميشه در فضاى تاريخ بشريت طنين افكن است و هر انسان آزاده اى آن را به گوش دل مى نوازد: ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احرارا فى دنياكم .
    گر شما را به جهان دينى و آيينى نيست لااقل مردم آزاده دنيا باشيد
    و بالاخره روايات وارده از معصومين (عليه السلام ) درباره آزادى هاى مردم بسيار است ، تا جايى كه فقهاى اسلام ، با استفاده از قرآن مجيد و آن روايات ، قاعده اى را به طور اختصار و سر بسته بيان فرموده اند كه (( مردم بر جان و مال خويش مسلط هستند )) . از اين رو، هر انسانى مى تواند هر كارى را در جان و مال خويش انجام دهد، مشروط بر اين كه مخالف اوامر الهى نباشد، پس آزادى در هر موردى از قبيل : تجارت ، صنعت ، كشاورزى ، ساختمان سازى ، سفر، اقامه ، اظهار نظر، مطبوعات - اعم از روزنامه ، مجله و كتاب - تاءسيس ايستگاه هاى راديوئى و تلويزيونى و ماهواره اى ، آموزش ، ازدواج و ديگر نيازمندى هاى مشروع انسانى ، از ديدگاه اسلام محترم است ....
    و در واقع همين آزادى هاى گسترده بود كه در آغاز اسلام مردم را گروه گروه به سوى اسلام جلب كرد، و اگر انشاء الله مجددا قدرت جهانى به دست مكتب اسلام و نمايندگان واقعى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بيفتد، اميد است تمام انسان ها، حتى مردم آمريكا، شوروى ، چين و نظاير آنها، به دين اسلام بگروند، چرا كه بشر به طور فطرى هميشه نظام برتر را پذيرفته ، و نظام هاى جز آن را ترك مى كند.
    گذشت از تبهكاران

    اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) به پيروى اسلام تا آن جايى كه ممكن بود، از مجازات تبهكاران صرف نظر مى كرد، زيرا اولا، ثبوت جرم در قوانين و مجازات هاى اسلامى ، موازين بسيار دقيق و مشكلى دارد. و ثانيا، در صورت ثبوت جرم تا حد امكان بر مجرم تخفيف و يا او را مورد عفو و بخشش قرار مى دهند.
    اسلام 99 براى انسان و عموم موجودات رحمت و در حدود 1 براى مجرمان و تبهكاران خشونت دارد، و به طور كلى موارد حرام در اسلام در برابر موارد حلال قابل قياس نيست ، زيرا عده اى از فقهاى اسلام حداكثر محرمات در اسلام را در حدود هفتصد مورد ذكر كرده اند، اما در برابر، ميليون ها مورد حلال براى مسلمانان مقرر شده است ، و در واقع آن محرمات هم براى حفظ جامعه و آسيب نرسيدن به آن است و اسلام در عين حالى كه مردم را آزاد گذاشته ، از بروز آشوب و هرج و مرج در جامعه اسلامى جلوگيرى مى كند، و اين جز با كنترل جامعه با تحريم زيان هاى عمومى و خصوصى ، امكان پذير نيست .
    تامل در قضاوت
    امير مومنان على (عليه السلام )... هيچ گاه بدون تحقيق قضاوت نمى كردند، و حتى پس از تحقيق فورا راى خود را اظهار نمى داشتند، بلكه تا حدود امكان اظهار نظر را به تاءخير مى انداختند و به سبب تاخير در اظهار نظر، يا متهم از مجازات نجات مى يافت ، و يا بى گناهى اش به اثبات مى رسيد، اين جا بد نيست به دو داستان از صدها قضاوت عادلانه امير مومنان على (عليه السلام ) اشاره كنيم :
    داستان اول
    زنى به خدمت آن حضرت شرفياب شد و از شوهر خود شكايت كرد: - شوهرم بدون اجازه من با كنيزم زنا كرده و اكنون داد مرا از او بخواهيد، حضرت به آن زن فرمود:
    ما در اين باره تحقيق مى كنيم ، اگر تو راست گفته باشى ، بر شوهرت حد جارى مى كنيم ، و اگر ثابت شد كه دروغ گفته اى و شويت را تهمت زده اى ، تو را تاديب خواهيم كرد، و سپس حضرت از جاى برخاسته و مشغول اداى نماز شد و زن را آزاد گذاشت . آن زن كه نه ريختن آبروى شوهر خود در ملا عام ، و نه اجراى حد بر خود را مى خواست ، از كار خود پشيمان شده ، فرصت را غنيمت شمرد و از محضر آن حضرت فرار كرد، با وجودى كه امام مى توانست او را فورا بازداشت ، و شويش را احضار كند، و يكى از آن دو را تازيانه بزند، ولى از مجازات مردم متنفر بود، عقده زجر و شكنجه مردم را نداشت ، و تا جايى كه ممكن بود مردم را مورد عفو و مرحمت قرار مى داد.
    داستان دوم :
    عده اى ، كنار خرابه متروكه اى جسد مرده و آغشته به خون انسانى را يافتند، هنگامى كه در گوشه آن خرابه مرد قصابى را ديدند كه كاردى خون آلود به دست داشت ، فورا قصاب را به اتهام قتل دستگير كرده ، و به خدمت امير مومنان على (عليه السلام ) آوردند، مرد قصاب با نگرانى زياد، در برابر امام اعتراف به قتل كرد، حضرت او را به جرم قتل محكوم به قصاص نمود، اما اجراى حكم را به تاءخير انداخته و تامل مى فرمود، ناگهان شخصى آمد، و عرضه داشت : يا اميرالمؤ منين ! من قاتلم ، وجدانم آزارم مى دهد، اين قصاب بى گناه است و مرا به جاى او گردن بزنيد...
    در اين هنگام ، امام به مرد قصاب فرمود: پس چرا اعتراف كردى ؟!
    در پاسخ گفت : چون شواهد در قتل اين شخص را به نحوى ديدم كه اگر انكار مى كردم ، شايد پذيرفته نمى شد، آرى ، من قاتل نيستم ، اما در آن هنگام گوسفندى را سر بريده بودم ، و كاردم خون آلود بود، ضمنا جهت قضاى حاجت به آن خرابه رفته بودم كه ناگهان با جنازه آغشته به خون آن مقتول رو به رو شدم ، چند لحظه بعد مردم به خرابه آمدند و دستگيرم كردند، من ديدم كه انكار قتل بى نتيجه است ، و به هر تقديرى محكوم به مرگ خواهم شد، و به همين جهت راهى جز اقرار به قتل در برابر خودم نديدم ، حضرت قاتل اصلى را كه با اعتراف خود، آن قصاب را نجات داده بود، مورد عفو و بخشش قرار داده و فرمود: اين قاتل گر چه انسانى را كشته ، ولى با اقرار خود انسان ديگرى را زنده كرده و از مرگ نجات داده است ، و قرآن مجيد مى فرمايد: و كسى كه جان كسى را زنده كند همانند كسى است كه جان مردم را احيا نموده است (( و من احياها فكاءنما احيى الناس ‍ جميعا (105))) .
    آنچه در اين داستان شايان توجه است اين كه ، امام به مجرد اعتراف مرد قصاب ، او را نكشت ، و در اجراى حكم تامل نمود.
    فرجام دادن به مجرم
    امروزه در دادگاه هاى دنيا به مجرد ثبوت جرم يا اقرار مجرم ، دادگاه ها پس از شوراهاى مقدماتى راى خود را مبنى بر مجازات مجرم صادر مى كنند و در برخى از كشورها مجرم مى تواند از راى صادره فرجام خواهد، و در صورتى كه دادگاه اين حق را به مجرم بدهد، هيئت هاى منصفه ، و دادگاه تميز پس از تشريفاتى ، به فرجام خواهى مجرم رسيدگى مى كنند....
    اما در دادگاه اسلامى ، در حكومت اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) بدون اين كه مجرم فرجام بخواهد، و حتى گاهى با وجود كيفر خواست از سوى خود مجرم ، براى چند بار به او فرجام داده مى شود، و در صورتى كه جرم او تعدى به حقوق مردم نباشد، به وى فرصت داده مى شود، تا اگر مى خواهد فرار كند، و اين به همان لطف و مرحمت اسلام باز مى گردد كه دادگاه اسلامى حدود تا حدود ممكن ، از خون ريزى جلوگيرى كرده و در صدور حكم تامل نمايد، به عنوان نمونه به قضاوت كم نظيرى از على (عليه السلام ) كه در كتاب كافى نقل شده ، اشاره مى كنيم :
    يك داستان جالب
    مرحوم كلينى در كتاب شريف كافى از ميثم داستانى چنين نقل مى كند: روزى كه يك زن به حضور اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) شرفياب شده و عرضه داشت : يا اميرالمؤ منين ! من زنا كارم ، پس پاكم كن خدا تو را پاك كند، چون عذاب دنيا از عذاب هميشگى آخرت آسان تر است .
    امام به او فرمودند: از چه تو را پاك كنم ؟
    - آقا من زناكار هستم .
    - آيا هنگامى كه زنا دادى ، شوهر داربودى يا خير؟
    - آرى ، در آن موقع شوهر داشتم .
    - آيا به هنگام زنا، شوهرت حاضر بود يا غايب ؟
    - شوهرم حاضر بود.
    پس از اين گفت و گوى كوتاه حضرت به او فرمودند فعلا برو تا دوران حملت بگذرد و پس از زايمان بيا، تا پاكت كنم .
    آن زن از محضر دادگاه مرخص شد و هنگامى كه دور شد. به طورى كه ديگر سخن امام را نمى شنيد، حضرت سر به طرف آسمان بلند كرده عرضه داشت : بار خدايا! اين يك شهادت بود، پس از مدتى آن زن مجددا به حضور امام شرفياب شده و عرض كرد:
    يا اميرالمؤ منين ! من وضع حمل كردم ، حال پاكم كن ، امام كانه او را نشناخته باشد فرمودند: نه
    - براى چه پاكت كنم ؟
    - آقا من زنا داده ام ، پاكم كن .
    - آيا به هنگام زنا شوهر داشته اى ؟
    - آرى .
    - آيا شوهرت به هنگام زناى تو حاضر بود يا غايب ؟
    - شوهرم حاضر بود.
    در اين هنگام امام براى بار دوم ، آن زن را از دادگاه مرخص كرده فرمودند: حال برو فرزندت را دو سال شير بده ، چنان كه خداوند امر فرموده است .
    آن زن از خدمت امام مرخص شد، آن گاه حضرت روى به آسمان كرده ، عرضه داشت : خداوندا، اين شهادت دوم شد... پس از گذشت دو سال مجددا آن زن محضر اميرمومنان على (عليه السلام ) شرفياب شد و عرض ‍ كرد:

    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




  3. #13
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    حال دو سال است كه فرزندم را شير دادم ، يا اميرالمؤ منين پاكم كن حضرت با چهره اى ناشناخته از او پرسيدند: از چه پاكت كنم ؟ عرض كرد: من زنا داده ام ، پاكم كن .
    - آيا به هنگام زنا شوهر دار بودى يا خير؟
    - آرى شوهر داشتم .
    - آيا شوهرت حاضر بود يا غايب ؟
    - شوهرم حاضر بود.
    حضرت براى بار سوم فرمودند حال برو فرزندت را تكفل كن تا رشد كند و بتواند بخورد و بياشامد و از پشت بامى نيفتد و در چاهى فرو نرود.
    رواى داستان جناب ميثم مى گويد: آن زن از خدمت امام (عليه السلام ) با چشم گريان مرخص و دور شد، آن گاه اميرالمؤ منين روى به آسمان كرده ، عرضه داشت : خدايا! اين سه شهادت شد.
    هنگامى كه آن زن براى بار سوم از دادگاه عدل اسلامى مرخص شد، شخصى به نام عمروبن حريث مخرومى با وى رو به رو شد و گفت : اين بنده خدا! از چه گريه مى كنى ؟ من ديدم كه به خدمت على (عليه السلام ) مى رفتى و از ايشان مى خواهى كه تو را پاك كنند! آن زن گفت : آرى ، من از امام خواستم كه پاكم كند، امام به من فرمود: فرزندت را تكفل كن تا رشد كند و بتواند بخورد و بياشامد، از پشت بامى نيفتد و در چاهى فرو نرود، حال مى ترسم كه مرگ به سراغم آيد، در حالى كه پاك نشده باشم . عمرو بن حريث گفت : اى زن ! حال كه چنين است فرزندت را من تكفل مى كنم ، آن زن - پيروزمندانه - براى بار چهارم به خدمت امام شرفياب شد، و گفته عمرو بن حريث را به سمع امام رساند، حضرت با چهره اى ناشناخته پرسيدند: براى چه فرزندت را مى خواهى تكفل كند؟
    - يا اميرالمؤ منين ! چون من زنا داده ام و حال مى خواهم شما پاكم كنيد.
    - آيا به هنگام زنا شوهر داشتى ؟
    - آرى شوهر داشتم .
    - آيا شوهر تو حاضر بود يا غايب ؟
    - شوهرم حاضر بود.
    آن گاه امام سر به آسمان بلند كرده عرضه داشت : خدايا! تو مى دانى كه چهار شهادت بر عليه اين زن به اثبات رسيد، و نگاهى غضبناك به عمرو بن حريث انداخت ، آن مرد عرض كرد: يا اميرالمؤ منين ! من فكر كردم شما دوست داريد كه فرزند اين زن را تكفل كنم ، و حال اگر شما دوست نداريد، من چنين كارى نمى كنم ، امام به او فرمودند آيا پس از اثبات چهار شهادت ؟! به خدا سوگند بايد او را تحت تكفل خود قرار بدهى ... آن گاه حضرت حكم خدا را درباره اين زن به اجرا در آوردند...
    در حاشيه دادگاه
    از اين داستان شگفت آور مى توان نكات ارزنده اى را آموخت كه در حاشيه دادگاه اميرالمؤ منين (عليه السلام )، براى تمامى انسان ها عبرت انگيز، و به ويژه براى قضات بهترين درس است :
    1. اين كه اميرالمؤ منين (عليه السلام ) تمام جوانب قضيه را در نظر گرفته و به طور كامل تحقيق فرمود، تا حجت تمام شود.
    2. زن باردار را مجازات نكرد، تا زمانى كه وضع حمل كند.
    3. مجرم را بازداشت نفرمود، بلكه آزادش گذاشت تا فرصت فرار داشته باشد.
    4. بار اول و دوم و سوم اقرار براى آن حضرت ملاك نبود.
    5. هر بارى كه مجرم به دادگاه مراجعه مى كرد، حضرت با چهره اى ناشناخته با وى رو به رو مى گشت ، و پرسش هاى خود را تكرار مى فرمود تا شايد اگر مجرم در دفعات قبل اشتباهى كرده ، الان جبران شود.
    6. حضرت زن شيرده را اعدام نمى كرد.
    7. كودك دو ساله را از مادرش جدا نمى كرد، گرچه آن مادر مستحق قتل باشد.
    8. بر عمر و بن حريث غضب كرد كه چرا اين تكفل را كرده است .
    9. و بالاخره پس از تحقيقات دامنه دار و چهار بار شهادت مجرم حدالهى را بر او به مرحله اجرا در آورد (106)
    بدون تشريفات
    بسيارى از اوقات مى شد كه على (عليه السلام ) در اثر سادگى ظاهر و بدون تشريفات بودن ، با اين كه در ميان مردم بود، عده اى را نمى شناختند و به گفتار (( ضرار )) كه از كوفه به دمشق نزد معاويه رفته بود، اميرالمؤ منين (عليه السلام ) در ميان ما مثل يك فرد عادى بود (( كان فينا كاءحدنا )) .
    حضرت على (عليه السلام ) هيچ گاه براى خود محافظان شخصى ، و يا تشريفات حكومتى قائل نمى شد، با وجود اين كه قدرت اين كار را داشت ، پايگاه آن حضرت در قلوب مردم بود، و حتى به دشمنان خود لطف و مرحمت داشت ، تعدادى از مخالفان ، در برابر آن حضرت سخنان ناشايستى مى گفتند، و حضرت مجازاتشان نمى كرد، و لذا حتى مخالفان ، او را رهبرى شايسته يافته و خود را در حكومت آن حضرت آزاد مى ديدند. (107)
    زندگى اين رهبر الهى ، سراسر عبرت و درس است ، و ما به چند روايت تاريخى از زندگى ساده و وجود عادى آن حضرت در متن جامعه ، در اين فصل بسنده مى كنيم .
    همه جا با مردم
    يكى از راويان نقل مى كند كه وارد مسجد كوفه شدم ، رفتم در جاى مخصوص وضو كه براى نماز وضو بسازم ، ديدم در اطراف محل وضو جمعيت انبوهى ايستاده ، به طورى كه جايى برايم نيست ، من كه عجله داشتم ، نزديك تر آمده و خواستم ميان دو نفر از جمعيت جايى براى خود پيدا كنم . و به همين جهت با فشار زياد سعى كردم به آب برسم ... در نتيجه يكى از آن افرادى كه مشغول وضو بود، در اثر فشار من به روى زمين افتاد، او بر خاست مرا تاديب كرد و رفت ، من كه از كار خود پشيمان شده بودم ، از شخصى در كنارم پرسيدم : اين آقا كه بود كن گفت : اين اميرمؤ منان على (عليه السلام ) بود...!.
    رهبرى كه با كمال تواضع در ميان مردم بود، همانند يكى از آنان وضو مى گرفت و بعد شخصى با اعمال فشار او را به زمين انداخته و حضرت پس ‍ از تاديب او - كه مربوط به حق جامعه است - از او در گذشت آيا اين چنين رهبرى و شيوه حكومتى را جز در مكتب رهبران الهى در كجا سراغ داريد؟!
    در بازار دام فروشان
    چنانچه در كتاب شريف بحارالانوار، مرحوم علامه مجلسى نقل مى كند: يكى از اهالى شهر بصره به نام ابو مطر روايت كرده : روزى در شهر كوفه از مسجد خارج مى شدم ، ناگهان شنيدم كه مردى از پشت سر به من مى گويد: دامن بلندت را كمى كوتاه كن ، زيرا اين سبب مى شود كه دامن تو دوام بيشترى يافته (چون روى زمين ساييده مى شود) و پرهيزكارى بيشترى است از براى تو (چون اگر روى زمين كشيده شود زودتر نجس مى شود) و اگر مسلمان هستى كمى از موى بلند سرت را نيز كوتاه كن ...
    ابومطر مى گويد: نگاهى به او كردم ، ديدم مانند احرام پوشان حج پارچه اى به كمر بسته ، و عبايى به دوش و چوبى كه در دست دارد، گويى مردى است بيابانى و باديه نشين ، از چند نفرى پرسيدم : اين آقا كيست ؟! شخصى در پاسخم گفت : تو را در اين شهر غريب مى يابم ! گفتم : آرى ، مردى از اهالى بصره هستم . گفت : اين آقا امير مومنان على (عليه السلام ) است .
    من به دنبال او راهم را ادامه مى دادم تا اين كه به منطقه اى به نام (( دار بنى معيط )) كه بازار دامداران و دام فروشان بود رسيديم ، آن حضرت رو به دام فروشان كرده و فرمودند: بفروشيد، اما سوگند ياد نكنيد، زيرا سوگند ياد كردن كالا را از رونق مى اندازد، و بركت را از ميان مى برد.
    در مغازه خرما فروش
    حضرت على (عليه السلام ) جهت مراقبت و نظارت مستقيم بر امور جامعه ، گه گاهى به بازار مى رفت و در مغازه شخصى خرما فروش به نام (( ميثم تمار )) كه از ياران و اصحاب با وفاى آن حضرت بود، مى نشست ، روزى ميثم جهت انجام كارى از مغازه خود خارج شده و اميرالمؤ منين به سان يك كاگر خرما فروش ، به جاى او مشغول فروش خرما شدند... پس از مدتى كه ميثم آمد، مقدارى خرما در گوشه مغازه خود ديد، امام به او فرمودند: اين خرماها براى توست ، اما اگر بر عليه تو بود چه مى كردى ؟ ميثم عرضه داشت : مقصودتان چيست ؟ امام در پاسخشان فرمودند: هر مرتبه كه مقدارى فروختم ، يك خرما از خرماهاى تو كنار گذاشتم ، و در مقابل هر عددى از اين خرماها به مردم احسان شده ، و پاداش ‍ و ثواب آن براى توست ، اما فكر كن اگر به همين مقدار از هر خريدارى كم مى گذاشتى ، آن گاه چه مى كردى ؟
    نكات جالب توجه اين داستان اين است كه اميرالمؤ منين على (عليه السلام )، خود را مسوول رعيت مى دانست ، و امور جامعه را تحت نظارت مستقيم داشت ، و آن قدر در زندگانى خود ساده بود كه نه تنها از نشستن درب مغازه يك خرما فروش باكى نداشت ، بلكه از فروش خرما چون يك كارگر ساده ابايى به خود راه نمى داد، و نكته مهمتر اين كه آن حضرت به طور عملى به مردم درس درستكارى مى آموخت و شاگرادان خود را در همه جا تربيت اسلامى مى داد و با كنار گذاشتن آن تعداد خرما، اثرات كم فروشى را به طور عملى گوشزد نمود.
    حقوق مساوى با ديگران
    يكى از خصيصه هاى على (عليه السلام )، عدم سوء استفاده از بيت المال بود، آن حضرت در عين اقتدار و گسترش قلمرو حاكميت ، و در اختيار داشتن بيت المال مسلمين ، نه تنها سوء استفاده نكرده ، بلكه براى خود، حقوقى مساوى با ديگران از بيت المال مسلمين برداشت مى نمود، و گاهى همان حقوق ناچيز را در راه خدا انفاق مى فرمود، و خود آن حضرت تهى دست مى گشت :
    راوى مى گويد: روزى در بازار كوفه ، على (عليه السلام ) را ديدم كه در كنارى ايستاده شمشير خويش را در معرض فروش گذاشته است ! با شگفتى پرسيدم : يا اميرالمؤ منين ! جرا مى خواهيد شمشسيرتان را بفروشيد؟ امام با لبخند متواضعانه اى فرمودند: چون نياز به پول آن دارم تا امرار معاش ‍ كنم !.
    و اين در زمانى بود كه خراج بزرگترين ابر قدرت آن روز دنيا، يعنى دولت گسترده اسلامى تحت اختيار آن امام معصوم قرار داشت !
    راوى ديگرى مى گويد: على (عليه السلام ) را در فصل زمستان در بازار بصره يافتم در حالى كه تنها دو قطعه پارچه كم قيمت به تن داشت و هوا سرد بود. از آن حضرت پرسيدم كه چرا لباس كافى به تن نداريد؟ حضرت فرمود: من روزى كه به اين شهر آمدم بيش از اين لباسى به تن نداشتم و اگر روز خروجم از شهر شما چيزى بيش از اين به همراه داشتم ، اين خيانت است .
    نمونه هايى كه از زندگانى متواضعانه آن امام عظيم الشاءن ذكر كرديم به عنوان مثال بود كه سراسر زندگانى او تمام خدا پسندانه و با نهايت تواضع بوده ، چه قبل از فرمانروايى و چه در زمان آن و لذا در نهج البلاغه ضمن خطبه اى مفصل مى فرمايد: با من مثل جباران و توانگران سخن مى گوييد و خطابم نكنيد... و اين شيوه تربيت شدگان مكتب وحى است ، تا براى تمامى رهبران و فرمان روايان عالم اسوه باشند.
    احترام به آراى ديگران
    در قرآن شريف دو آيه درباره مشورت با ديگران است :
    1. به مومنان مى فرمايد: و كار آنان در ميانشان شورايى است : (( و امرهم شوراى بينهم (108) )) .
    2. به پيامبر بزرگ اسلام خطاب مى كند كه : با مردم مشورت كن ، پس اگر تصميم گرفتى ، آن گاه بر خداوند متعال توكل كن : (( و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على الله (109) )) .
    در اين آيه ملاحظه مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با آن عظمت و مقام عصمت مامور به مشورت با مردم شده و اين روش گردآورى مردم است و گرنه استبداد به راى و خود محورى هيچ گونه اثرى جز جدايى مردم و دورى آنان (از حكومت ) ندارد و لذا وجود مقدس على (عليه السلام ) به پيروى از پيامبر گرامى اسلام به مردم مى فرمود (چنانچه در نهج البلاغه آمده ) شما بر من حق راى دادن داريد كه من از شما مشورت كنم و شما راى بدهيد...
    انتخابات آزاد
    و جالب اين كه اميرمومنان (عليه السلام ) هنگام تعيين حاكمى از سوى خود بر يكى از شهرها، به او مى فرمود: هنگامى كه به آن شهر رسيدى مردم را در ميدان عمومى شهر، گردآور و نامه مرا بر آنان بخوان و از محتواى نامه كه من تو را حاكم بر آنان قرار داده ام ، آگاه كن ، سپس از مردم بخواه درباره ولايت تو راى بدهند.
    اگر احيانا راى مثبت به تو ندادند مجددا به همين جا باز گرد تا ان شاء الله حاكم ديگرى را بر آنان تعيين كنم . و ملاحظه كنيد كه اسلام تا چه حدى به آراى مردم احترام مى گذراد تا آن جايى كه يك استاندار و يا فرماندار منصوب از سوى شخص رهبر و فرمانده كل قواى اسلامى نيز بايد مورد توافق مردم باشد، و حتى در صورت عدم توافق مردم از پست خود بر كنار مى شود، با اين كه همه مى دانيم حضرت على (عليه السلام ) منصوب از سوى خدا و معصوم بوده و دستور او واجب الاطاعه و آنچه انجام مى دهد حجت است ... و حتى خود آن حضرت را مردم با انتخابات آزاد و با شوراى همگانى بر سر كار آوردند و لذا على (عليه السلام ) تنها خليفه اى است كه هم منصوب از سوى خداوند بوده و هم طبق آراى مردم بر سر كار آمده است و به قول معروف نص و شورا در او جمع شد، زيرا درباره ابوبكر به فرض وجود شورا نصى نبود، و درباره عمر باوجود انتصاب از سوى ابوبكر، نه نصى از جانب خدا مى باشد و نه شورايى در كار بوده ، و اما عثمان كه درباره اش هيچ نصى نبود با يك شوراى چهار نفره ، و نه همگانى سركار آمد.
    اما على (عليه السلام ) علاوه بر تعيين از سوى خدا در يوم الانذار و غدير خم و موارد محمكمه اى بيان نموده بود با انتخاب اكثريت قريب اتفاق مردمى كه از كوفه و مصر و خود مدينه و ديگر نقاط گرد آمده بودند، بر سر كار آمد (110) .
    تعداد احزاب آزاد
    اصل در اسلام در هر چيزى آزادى است مگر آن كه خلافت آن به اثبات رسيده باشد و آزادى اقتضا مى كند كه هر كسى در تشكيل احزاب و تجمعات در زمينه هاى سياسى ، فرهنگى ، اقتصادى ، مذهبى و غيره و در چهار چوب اسلام آزاد باشد و اولين كسى كه اين مطلب را به وضوح به مرحله اجرا در آورد پيامبر صلى الله عليه و آله بود و دنيايى كه نام خود را جهان آزاد گذاشته اين روش را از پيامبر اسلام آموخته است ....


    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




  4. #14
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    هنگامى كه مسلمانان مهاجر به شهر مدينه رسيدند پيامبر آنان را از گروه انصار (مسلمان اهالى مدينه ) جدا كرده و نام مهاجرين را بر آنان گذاشتند و لذا معمولا در آيات قرآنى و روايات صدر اسلام ملاحظه مى شود كه مهاجرين و انصار دو گروه متمايز از يكديگر و رقيب همديگر و در امور سازنده بوده اند و به همين جهت ، اگر گاهى يكى از اين دو گروه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) را تحت فشار مى گذاشتند، آن حضرت به گروه ديگر روى مى آوردند...
    يكى از آثار مثبت و پربار تعداد احزاب آزاد اين است كه در مسائل سازنده اجتماع با يكديگر به رقابت برخواسته و هر كدام براى كسب شهرت و موقعيت بهتر، و پيروزى در انتخابات نمى گذارد به مردم اجحافى وارد شود، علاوه بر اين كه احزاب اسلامى آزاد زير نظر مراجع تقليد هر كدام مدرسه اى جهت دادن رشد سياسى ، اقتصادى ، تربيتى و بالاخره معرفت همه جانبه به اجتماع است كه در نتيجه افرادى كه به قدرت مى رسند و زمام امور ملت و مملكت را در دست مى گيرند افرادى لايق ، كاردان ، كار آزموده و شايسته خواهند بود، و بهترين شاهد و دليل بر اين مدعا نگاهى به اوضاع جهان معاصر است . با يك نگاه ساده به جهان معاصر ملاحظه مى شود كه در كشورهاى دمكراتيك و آزاد كه رقابت حكومتى به دست حزب است و همه چيز اعم از پارلمان و امور مربوط به هيئت دولت ، مشورتى است ، پيوسته ملت هاى آنها رشد كرده و در تمام زمينه ها اعم از كشاورزى ، صنعتى ، بازرگانى و غيره ... پيش رفته اند، بر خلاف كشورهاى دارى حكومت هاى نظامى و يا رژيم هاى تك حزبى كه هماره در حال استبداد و سركوبى به سر برده و ملت ها را هميشه در قيد و بند كشيده و با اعمال فشار و اختناق همواره حكومت مى كنند (111) .
    درسى كه در اين زمينه بايد از وجود مقدس امير مومنان على (عليه السلام ) آموخت اين است كه آن حضرت ملت خود را اعم از مسلمين و حتى اقليت ها در همه چيز جز در موارد حرام آزاد گذاشته بودند و حتى به خوارج نهروان تا زمانى كه جنگ افروزى نمى كردند، كارى نداشتند و لذا هنگامى كه يكى از سران خوارج به نام اشعث بن قيس بر حضرت وارد شد و در ملا عام بد زبانى كرد، امام اجازه ندادند كسى متعرض او گردد و از او گذشت فرمودند و هم چنين در مسئله به شهادت رساندن آن امام بزرگ بايد درسهايى در آزادى مردم از مكتب مقدس آن امام والا مقام آموخت ، به اين بيان كه نقشه توطئه قتل اميرالمومنان (عليه السلام ) توسط پنج نفر به نام هاى : اشعث بن قيس ، وردان ، عبدالرحمن بن ملجم و شبيب و زنى به نام قطام ، طرح ريزى شد، و به دست ابن ملجم به مرحله اجرا در آمد، اما پس ‍ از ضربت خوردن حضرت بقيه را آزاد گذاشته و تنها ابن ملجم دستگير شد، آن هم در زندان خانه امام با شرايطى از نظر خواب و غذا و غيره ... همسان با شخص اميرالمومنان (عليه السلام ) به سر مى برد.
    امام از همان غذايى كه ميل مى فرمودند براى قاتل خود فرستاده و به كسى اجازه آزار و شكنجه او را نمى دادند و حتى به هنگام مرگ به بازماندگان خود توصيه فرمودند: اگر او را عفو كنيد بهتر است و اگر هم خواستيد قصاص كنيد با عدالت قصاص كنيد، او به من يك ضربت زد و شما هم تنها يك ضربت به او بزنيد و مواظب باشيد كه قاتل مرا شكنجه و مثله نكنيد، چرا كه از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: هيچ كس را مثله نكنيد، حتى اگر سگ هارى باشد.
    و اين كه آن حضرت توطئه گران در قتلش را زندانى و مجازات نكرد چون آن چند نفر به استثناى ابن ملجم عملا مرتكب جرمى نشده و تنها اقدام به جرم و يا نيت جنايت بدون انجام آن ... هيچ گونه مجازاتى ندارد، و اين شيوه كار و روش حكومت اميرمومنان حضرت على (عليه السلام ) بسيار عادلانه ، كم نظير و شايد هم بى نظير باشد، مگر در حكومت پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله ....
    دادگرى بى نظير

    شخصى از ياران اميرمومنان على (عليه السلام ) به نام عبيدالله بن الحر الجعفى به آن حضرت خيانت كرد و به نيروهاى معاويه پيوست . و اين خيانت به هنگام شعله ور شدن آتش جنگ صفين بود كه در قانون جنگ همين كار مستحق قتل است ، علاوه بر اين كه اين شخص خائن كمك هاى بسيارى براى معاويه تقديم داشت ، از طرفى همسر عبيدالله جعفى در كوفه بود و به او خبر دادند كه عبيدالله در جهبه جنگ هلاك شده است ، به همين جهت آن زن مدتى عده وفات گرفت ، و پس از پايان مدت عده با مرد ديگرى ازدواج كرد...
    عبيدالله جعفى در واقع زنده بود، و در شام به سر مى برد و لذا هنگامى كه از اين واقعه با خبر شد، از شام خارج ، و شبانه به شهر كوفه آمد و بلافاصله به سراغ همسر خود رفت ، اما همسرش با حجابى كه به سر داشت در خانه آمده و او را از جريان ازدواج مجدد خود آگاه ساخت ...
    عبيدالله جعفى كه تمام درها را به روى خود بسته مى ديد به فكر اين افتاد كه به حضور مبارك حضرت على (عليه السلام ) شرفياب شود، و داستان خود را بگويد، زيرا على (عليه السلام ) مرد عدالت و دادگرى است ، و به حساب خيانت او، حق از دست يافته اش را پايمال نمى كند...
    از اين رو، به خدمت حضرت شرفياب شد، و در حالى كه از شرمندگى سر خود را به زير انداخته بود، سلام كرد، امام به او فرمودند: آيا تو عبيدالله هستى ؟ همان تبهكار منافق و خائنى كه از اسلام به سوى دستگاه كفر و نفاق معاويه روى آورده ، آن هم در حال جنگ ، آيا تو همان نيستى ؟
    اما عبيدالله چون از عدالت و دادگرى آن حضرت آگاه بود، فرصت را غنيمت شمرده و عرضه داشت : آيا آن خيانت ، مرا از عدالت و دادگرى شما محروم مى كند يا اميرالمومنين ؟
    امام فرمود: خير! سپس از او خواستند داستان خود را بگويد؟
    عبيدالله جعفى دادخواهى كرد و امام آن زن را با شوهر دومش احضار كرده و چنين فرمود:
    زن بايد از شوهر دوم جدا شود و از الان عده بگيرد، و پس از پايان عده اگر حامله نبود، به شوهر اول خود باز مى گردد، و اگر حامله بود، بايد تا وضع حمل صبر كند، در اين صورت فرزند او حلال و تابع شوهر دوم است ، و بعد زن به شوهر نخست خود باز مى گردد. (112)
    اين داستان شاهكارى است بى نظير از امير مومنان (عليه السلام ) كه چگونه با دشمن خود با لطف و مرحمت روبه رو شده و مهم تر اين كه حق او را پايمال نفرمود، و ناموسش را به او بازگردانيد.
    حفظ اموال مردم
    اموال مردم در پرتو نظام اسلامى تا حدى محترم و محفوظ است كه هيچ گونه تعدى حتى به مقدار يك درهم به اموال مردم نمى شود، خواه مسلمان و يا كفار در ذمه اسلام باشند.
    آرى ، در اسلام چهار نوع ماليات مقرر شده كه عبارتند از:
    1. خمس ، يعنى 20 در آمدهاى اضافه بر مقدار مصرف انسان كه تفصيل آن در كتاب هاى فقهى آمده است .
    2. زكات كه حداكثر آن 10 و حداقل آن 1 است آن هم در نه كالا، يعنى گندم ، جو، خرما، مويز، شتر، گاو، گوسفند، طلا و نقره با شرايطى كه در كتاب هاى فقهى ذكر شده است و لذا شخصى از امام صادق (عليه السلام ) پيرامون موارد زكات پرسيد؟
    امام نه مورد فوق را ذكر كرده و فرمود: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از غير اين موارد عفو كرده اند.
    آن شخص عرضه داشت : ما حبوبات ديگرى چون برنج ، كنجد و نظاير اينها نيز داريم اينها زكات ندارد؟
    امام فرمود: من به تو مى گويم پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله ) از غير اين موارد نه گانه عفو كرده و تو مجددا مى پرسى ؟
    3. جزيه : و آن عبارت از ماليات بسيار اندكى است كه دولت اسلامى از اقليت هاى مذهبى دريافت مى كند. و در روايت است كه حضرت اميرمومنان (عليه السلام ) از ثروتمندان آنان ساليانه 48 درهم نقره و از افراد متوسطشان ساليانه 24 درهم و از افراد كم درآمدشان ساليانه 12 درهم دريافت مى كرده است و همين تسهيلات و قوانين انسانى اسلام بود كه آنان را به اسلام راغب مى نمود.
    4. خراج : و آن عبارت از پول اجاره سرزمين هاى آباد كفار است كه توسط مسليمن فتح شده ....
    در نظام اسلامى جز موارد فوق ، پولى به عنوان ماليات از مردم گرفته نمى شود، بنابراين ، ماليات بر سفر، اقامت ، دخول و خروج از يك مملكت ، نوسازى ، ساختمان ، مغازه آب ، برق ، تلفن و ده ها مورد ديگر همه و همه در اسلام نيست .
    سوال : آيا تنها آن چهار موردى كه در ماليات اسلامى ذكر گريد، براى اداره مملكت و انجام خدمت دولت كفايت مى كنند؟
    پاسخ : آرى ... بلكه اضافه هم مى آيد، كه آن اضافه به عنوان صله و جوايز بيت المال ، به طور مساوى به عموم مسليمن داده مى شود و اين شيوه از زمان خود پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله آغاز شد كه آن حضرت اموال اضافى بيت المال را ساليانه چند بار به طور مساوى در ميان مسلمين تقسيم مى كرده ، و تا زمان آخرين خليفه عثمانى ادامه داشت ، البته تعدادى از خلفا و فرمانروايان ، گاهى ماليات ديگرى هم دريافت مى كردند كه تمام علماى مسليمن ، آن را منحرف مى دانستند...
    علت اين افزايش بر مصارف دولت اين بوده كه در نظام اسلامى ، دولت كارمندان زيادى ندارد و تمام كارها و خدمات به دست مردم سپرده مى شود كه سرمايه گذارى كنند و بعد اجحاف نكنند و دولت فقط ناظر است ، و لذا هميشه پول دولت اضافه مى آمده است ، و حتى در حالت هاى بحرانى و شرايط جنگى ، هيچ يك از رهبران اسلامى بيش از آن ماليات چهار گانه ، چيز ديگرى از مردم نگرفته ، مثلا پيامبر بزرگ اسلام صلى الله عليه و آله در طول بيش از ده سال كه غالبا در حال دفاع از تجاوزات جنگى كفار بودند، و حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) كه در طول پنج سال دوران حكومت خود در مبارزه با جنگ افروزان به سر مى برد، هيچ گاه حتى يك درهم به زور از مردم دريافت نكردند، بلكه به عنوان اعانه و كمك گاهى پول هايى جمع آورى مى شده است ...
    زمانى كه تعدادى از مسلمين ثروتمند بودند، گاهى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله از شدت گرسنگى سه شبانه روز به شكم مبارك خود سنگ مى بست و غذايى نداشت . حضرت صديقه كبرى فاطمه زهرا (عليه السلام ) از شدت گرسنگى رنگ صورت مباركشان دگرگون مى شد، و حضرت امام حسن و امام حسين (عليه السلام ) در اثر گرسنگى مانند دو جوجه مى لرزيدند و اصحاب صفه (كه دكه اى در مسجد بوده ، و فقراى مسلمين آن جا تجمع مى كردند) برهنه و نيمه برهنه ، و بسيارى از شب ها گرسنه مى خوابيدند... با اين وجود هيچ تاريخى ننوشته كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله جز در موارد چهارگانه حتى يك درهم از پولداران به عنوان ديگرى به زور گرفته باشد، چون اسلام پاسدار جان و اموال مردم است .
    و در كتاب وسائل الشيعه ، باب سيزدهم كتاب الزكاه ، روايتى از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) نقل كرده كه اهميت حفظ حقوق و اموال مردم را بيان مى كند:
    اميرمؤ منان (عليه السلام ) براى عاملان خود جهت دريافت ماليات ، در توصيه نامه اى چنين مى نوشت :
    همراه با پرهيزكارى در راه خدا (وحده لا شريك له ) حركت كن ، و مواظب باش كه هيچ مسلمانى را مترسانى ، و به زور واكراه از زمين او رد نشوى و مواظب باش كه بيش از حقوق الهى ، اموال او را دريافت نكنى ، پس اگر به يك آبادى رسيدى ، در خارج آن در كنار منبع و يا قنات آب آنها پياده شو، بدون اين كه وارد خانه شان گردى ، آنگاه با آرامش و وقار به سوى آنان حركت كن ، تا به ميان آنان برسى ، پس نخست با رويى گشاده سلام كن و بگو: اى بندگان خدا ولى و جانشين خدا مرا به سوى شما فرستاده ، تا حق خدا را از شما بستانم ، پس آيا از حقوق خدا چيزى به شما تعلق گرفته ، تا آن را به ولى او برسانم ؟
    در اين حال اگر كسى گفت : نه ، ديگر از او باز خواست مكن ، و اگر هم كسى به تو گفت : آرى ، با او حركت كن بدون اين كه او را بترسانى ، ياتهديد كنى ، يا در مشكلات و رنج و زحمت بيندازى .
    آن گاه آنچه را كه آن شخص از طلا يا نقره به تو تقديم داشت ، بپذير... و مواظب باش هيچ گاه مسلمانى را اهانت و حتى يك يهودى يا نصرانى را براى خراج مورد ضرب و توهين قرار ندهى ، و هيچ حيوان باركشى را جهت تامين ماليات به فروش نرسانى ، زيرا ما مامور گشته ايم كه از اموال اضافى آنان ماليات دريافت كنيم .
    در روايتى از حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام ) از پدران بزرگوارش از حضرت اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) چنين آمده :
    پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله از اجبار مردم بر پرداخت ماليات نهى كرده و فرمود: گفته مردم در تعلق و يا عدم تعلق ماليات اسلامى بر آنها كافى است ، و جايز نيست كه سالانه دوبار از مردم ماليات دريافت شود، كه جز يك بار در سال ممنوع است ، هم چنين پيامبر اسلام از دريافت ماليات اجبارى ، يا با ايراد ضرب و شدت و يا بيش از طاقت مردم نهى كرده ، و به مامور ماليات دستور فرموده كه با رعايت عدالت ، جز ماليات آنچه در دست مردم مى بيند، چيز ديگرى را مطالبه نكند.
    در آيين اسلام هر كس حقوق خدا، و حقوق مردم را بپردازد، بقيه دارايى اش ‍ محترم است و هيچ كس به هيچ عنوان حق تعرض به ثروت و دارايى مشروع مردم را ندارد.
    بيت المال
    كليد بيت المال مسلمين در اختيار پيامبر و امام و در زمان غيبت امام (عليه السلام ) بايد در اختيار مراجع تقليد كه رهبران دادگر و شايسته اند، باشد، به طورى كه حتى به مقدار يك درهم نيز حيف و ميل نگردد، و خود رهبران اسلامى و يا قضات آنها، يا از حقوق بيت المال استفاده نمى كردند و از دسترنج خود استفاده مى نمودند، و يا در صورت استفاده ، جز به مقدار مورد نياز خود از آن بر نمى داشتند.
    مثلا پس از پايان جنگ حنين ، به نفع مسلمين ، غنايم جنگى بسيارى به دست سپاه اسلام افتاد، و پيامبر بزرگ اسلام صلى الله عليه و آله چند موى شتر را به دست گرفته و فرمود: من حتى اين مقدار هم از مال شما نخواهم برداشت ... و اين غنايم به عموم مسلمين تعلق دارد...
    در روايت ديگرى از آن پيامبر بزرگ چنين وارد شده است :
    اگر اموال شما مثل كوه هاى (( تهامه )) در اختيارم باشد، آن را در ميان شما عادلانه تقسيم مى كنم ، و شما مرا دروغگو، ترسو و بخيل نمى يابيد...
    پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله تمام اموال بيت المال را در ميان مسلمانان قسمت كرد، تا جايى كه به هنگام رحلت ، نزد مرد يهودى چيزى را به رسم رهن و گرو گذاشته بود، تا مقدارى غذا براى مصرف خود و خانواده اش تهيه كند...
    اميرمؤ منان على (عليه السلام ) نيز به پيروى از پيامبر اسلام اموال بيت المال را در ميان مردم تقسيم مى كرده و حتى دارايى خود را نيز در راه خدا انفاق كرد، تا جايى كه به هنگام شهادت در حدود هفتصد هزار درهم بدهكار بود، با اين كه پول هاى زيادى در بيت المال در اختيار آن حضرت بوده است ، امام (عليه السلام ) تمام آنها را تقسيم مى نمود، و اگر گاهى براى خود چيزى بر مى داشت ، تنها به اندازه ساير مسلمين به خود حق مى داد.
    (113)

    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




  5. #15
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    o آيه الله العظمى سيد محمد حسينى شيرازى (ره )
    برخورد على (عليه السلام ) با اسرا
    (( آن حضرت در هيچ صحنه اى فرار نكرد، زره حضرت ، پشت نداشت ... از كلمات بلند اميرمؤ منان (عليه السلام ) است كه فرمود: در مسائل نظامى و جنگى عاطفى برخورد نكنيد (114) .
    در يكى از جنگ ها، سپاهيان على (عليه السلام ) را به اسارت گرفتند به حضرت عرض كردند: اجازه بدهيد ما از بيت المال به منظور آزادى اسيران بودجه اى در اختيار بگيريم . فرمود: آزاد كردن اسير كار خوبى است و ادامه مبارزه است ، اما كسى كه به اندك حادثه ، فورا دست بلند كرده تسليم مى شود، شهامتى ندارد. آنها را كه زخمى و اسيرند و زخم در جلوى بدن آنهاست آزاد كنيد، چون معلوم مى شود، تا آخرين لحظه مقاومت كرده اند و بعد اسير شده اند و آنهايى كه زخم در پشت بدنشان است ، معلوم مى شود فرار كرده و سپس آنها را دستگير كرده اند (115) كسى كه ميدان جنگ را ترك مى كند او به درد ما نمى خورد. چون شهادت را نشناخته است . خيال مى كند مرگ يعنى نابودى و فكر مى كنند ماندن براى او بهتر است . او نمى داند كه (( ماالموت الا قنطره تعبربكم (116) ؛ مرگ فقط پلى براى عبور از اين جهان به سراى ابدى است )) . على (عليه السلام ) كه افطاريه خود را به اسير مى دهد، هنگام آزاد كردن سربازان اسير خود دستور مى دهد سربازى را كه از پشت زخم خورده براى آزاد كردن او از بيت المال چيزى صرف نكنند. معلوم مى شود او فرار كرده و كسى كه ميدان جنگ را پشت سر مى گذارد و فرار مى كند، مورد علاقه ما نيست .
    على (عليه السلام ) در نامه اى كه براى سهل بن حنيف انصارى نوشت فرمود: ما قعلت باب خيبر... بقوه جسديه و لا حركه غذائيه لكنى اءيدت بقوه ملكوتيه و نفس بنورربها مضيئه (117) ؛ من در قلعه خيبر را با نيروى حاصل از اثر غذا و خوراك نكندم ، بلكه آن قدرت ملكوتى و نفس منور به نور الهى مرا به اين كار واداشت (118)
    o آيه الله جوادى آملى
    زهد على (عليه السلام )
    اكنون خوراك او را از زبان عتبه بن علقمه بشنويم : مى گويد وارد شدم بر على (عليه السلام ) ديدم نان خشكيده اى با شير مانده مى خورد. گفتم : يا اميرالمؤ منين ! چگونه با اين نان خورش مى سازى ؟ فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله خشك تر از اين نان مى خورد و خشن تر از اين جامعه كه در بر من است مى پوشيد. مى ترسم اگر جز اين بكنم ، به رسول خدا صلى الله عليه و آله ملحق نشوم(119) .
    روزگارى كه على (عليه السلام ) و پيشواى امپراطورى اسلام پس از شهادت چند درهمى بيش ميراث نگذاشت ، نقدينه عثمان روزى كه كشته شد طبق نوشته (( مسعودى )) به صد و پنجاه هزار دينار و يك ميليون درهم مى رسيد، ارزش املاك او در وادى القرى و حنين يكصد هزار دينار بود، به علاوه اسب و شتر فراوان داشت . از زبير چهارصد هزار دينار و يكهزار اسب و يكهزار كنيز تركه ماند. در آمد طلحه از غله عراق روزى هزار دينار و از املاك سراه بيش از اين مبلغ بود. عبدالرحمن بن عوف هزار اسب شتر و ده هزار گوسفند داشت (120) زبير در مصر و اسكندريه و بصره و كوفه هر يك خانه مجلل بنا كرد، طلحه نيز در كوفه و مدينه خانه ساخت (121)
    o حسن صدر
    ايمان على (عليه السلام ) به پيامبر
    حضرت امير (عليه السلام ) كه پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله همانندى ندارد در معرفى خود مى فرمايد: بدانيد من بنده خدا و برادر پيامبر او هستم . اولين يار او و اولين كسى هستم كه وى را تصديق كرد، آن گاه كه من رسول خدا صلى الله عليه و آله را به رسالت و وحى تصديق كردم ، هنوز خلقت حضرت آدم تمام نشده بود و آدم بين عالم غيب و شهادت بود:
    اءلا انى عبدالله و اءخو رسول الله و صديقه الاءول ، صدقته و آدم بين الروح و الجسم (122) .
    معلوم مى شود اگر آدم ابوالبشر مسجود همه فرشتگان قرار مى گيرد به پاس ‍ احترام ولايت مطلقه اى است كه حضرت آدم (عليه السلام ) يكى از مظاهر آن است و بر جسته تر از او على و اولاد على (عليه السلام ) هستند (123)
    o آيه الله جوادى آملى
    على (عليه السلام ) و دنيا
    ضرار نهشلى ، براى معاويه ، على (عليه السلام ) را چنين وصف مى كند:
    وقتى على (عليه السلام ) در ميان ما بود، چون يكى از ما بود. رسيدن به خدمتش ، براى همه كس ميسر بود، دربانى نشسته نداشت .
    با آن كه خيلى به ما نزديك بود، عظمتش ، از ما دورش مى داشت .
    كمتر مى توانستيم ، با وى سخن بگوييم . لبخندى بر لبان داشت شيرين و نمكين ، لبخند مهر، لبخند رحمت .
    شب زنده دار بود. گاه در شب قرآن مى خواند، گاه در روز!
    نيمه شبى ، حضرتش را در محراب عبادت ديدم ، هم چون مارگزيده بر خود مى پيچيد و مانند مصيبت زده مى گريست و مى شنيدم كه مى گفت :
    (( اى دنيا! اى عروس زيبا! به سراغ من آمدى و خود را به من نماياندى ؟! دور شو، دور شو. تو را نمى خواهم . سه طلاقه كردم ، طلاقى كه رجوع نداشته باشد )) .
    سپس گفت : (( واى بر من ، از اين سفر دور و دراز با ناچيزى توشه و سختى راه ! (124)
    o آيه الله سيد رضا صدر (ره )
    قبله مومنان
    آلوسى ، سنى بسيار متعصبى است . مى گويد: تعجب نكنيد كه على (عليه السلام ) در كعبه به دنيا آمد. خدا به زبان آلوسى آورده ، چرا كه من عبارت هاى به اين زيبايى را حتى در كتب شيعه پيدا نكردم . همه بايد مداح اميرالمؤ منين بشوند. اين خواست خداست . مى گويد: تعجب نكنيد (( و ما لامام الائمه اءن تكون قبله للمومنين ؛ چقدر سزاوار است كه امام امامان در جائى كه قبله مومنين است به دنيا بيايد )) .
    بعد عبارت را به اين جمله بدرقه مى كند و مى گويد:
    (( فسبحان من يجعل الاءشياء فى مواضعها؛ پاك است آن خدايى كه هر جيزى را در جاى خودش قرار مى دهد (125))) .
    معاويه پليد در رختخواب نشسته بود. يك پليدى برايش مژده آورد كه معاويه ! على (عليه السلام ) از دنيا رفت . اين پليد، دشمن شماره يك آقا بود، اما از بس خبر، مهم بود، تكان خورد. تمثل به شعرى كرد. شعر، مال خود پليدش نبود، گفت : على (عليه السلام ) كشته شد.
    قل للاءرانب تربع ما سلكت و للظباء بلا خوف و لا حذر (126)
    مى دانيد يعنى چه ؟ يعنى با رفتن على عدل از دشت و كوه هم رخت بربست و خرگوش هاى بيابان به آهوان بگوييد هر كجا مى خواهند بچرند، بچرند، ديگر على نيست . (127)
    o حجه السلام فاطمى نيا
    قهرمان همه عرصه ها
    راست است كه بعد از آن همه كتاب و رساله كه در بزرگى و بلندى مقام والاى اميرمؤ منان على (عليه السلام ) طبع و نشر شده و بعد از آن همه شرح تفسيرى كه بر خطابه هاى اعجازآميز نوشته شده و بعد از آن همه شرح مقام و علو و عظمت على (عليه السلام ) كار آسانى نيست با اين حال ، بلندى مقام و بزرگى روح فرزند ابى طالب به حدى است كه على رغم تحقيق و تتبع فراوان نويسندگان عرب و عجم هنوز گوشه هاى ناديده و رازهاى ناگفته از زندگى و خلافت اعجوبه خلقت و مظهر عجايب وجود دارد كه شايسته گفتن و نوشتن است .
    كدام قهرمانى را مى شناسيد كه خيال ، فكر، عقل ، ذوق ، و خلاصه تمام نواحى و جبهات شعور بشرى را قرن ها به خود متوجه و در زندگى خود مستغرق ساخته باشد؟ كدام پهلوانى را سراغ داريد كه در بدايت جوانى و حداثت سن ، قهرمانان نامى و ورزيده را به خاك هلاك انداخته باشد و كدام جنگاورى را ديده ايد كه با خوراكى فقير و ساده فرياد هولناكش در ميدان نبرد زهره شجاعان را دريده باشد؟ كدام پهلوانى را شنيده ايد كه در مقام خطابه و تعليم و تربيت ، در مقام حكمت و تصوف و شريعت ، در مقام آراء و افكار فلسفى و اجتماعى تا اين حد حدت ذهن و قوت منطق و اصابت راى و روانى كلام و عظمت فكر نشان داده و عقول و ارواح و قلوب ميليون ها آدمى را در قرنهاى عديده و نسل هاى متوالى اسير و مسخر كرده باشد؟
    فيلسوفى شجاع ، قهرمانى خطيب و اديب ، متفكرى فقيه و مبتكر، جوانمردى بلند همت و پاكدامن ، بزرگ مردى عطوف و رحيم ، پيشوايى امين و عادل ، جنگاورى كه به پيشباز مرگ مى رود و كين كشى از دشمنان را ناجوانمردى مى داند و در ميدان نبرد از كشتن دشمن مكار و حيله گر (128) كه براى نجات از چنگال قهرش كشف عورت كرده چشم مى پوشد و او را ناديده مى گيرد. شمشير زنى كه در يك روز پانصد مرد جنگى به خاك مى افكند و شب هنگام در غم بيوه زنان مى گريد. آرى ، قرن ها بايد تا روزگار اعجوبه اى چنين بپرورد و اعصار و قرون را به شگفتى وا دارد.
    قهرمان عرب و پيشواى اسلام على بن ابى طالب (عليه السلام ) كه از طرف پدر و مادر از شريف ترين و پاكترين سلسله قريش است فرزندانى از خود به يادگار گذاشته كه طى چند قرن پيران سپيد مويشان به خون خضاب كرده و با چهره سرخ به ملاقات خدا رفته اند و جوانان نورسشان در عنفوان جوانى يك دنيا اميدوار و آرزو را به خاك برده و از تمام لذات زندگى چشم پوشيده اند و پير و جوان ، جلال و جمال حق و مبارزه با بيداد را در سيماى قهرمان خود جلوه ابدى بخشيده و جهانيان را به تماشا و اعجاب وا داشته اند، تا آن جا كه ابوالعلا شاعر و فيلسوف عرب - كه نه تنها در شيعه نبودن او شكى نيست ، بلكه در اسلام او شبهه دارند - مى گويد: (( در روزگار، شفق و فجر بر خون دو شهيد على و فرزندش دو شاهد خونينند )) .

    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




  6. #16
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    حيرت انگيزتر از على (عليه السلام ) كيست كه جدال و تصادم افكار و عقول درباره او تا حدى است كه يك دسته خدايش مى خوانند و دسته ديگر كافر و مطرود مى دانند، چه خوب فرمود: (( قومى از افراد در محبت من و جمعى از تند روى در دشمنى من به آتش قهر خداوند خواهند سوخت . )) آرى ، غلو كنندگان به حدى در عشق على تند رفتند كه او را خداى دانستند و پرستيدند و خوارج نهروان به نهانه حكميت - كه به اجبار به او تحميل كردند - او را علنا كافر خواندند و از او خواستند توبه كند و مانند امويان بالاى منبر به او دشنام دادند.
    قهرمانان تاريخ همه عرصه حب و بغض مردمند، ولى تنها مردى كه دو قطب موافق و مخالفت او تا حد الوهيت و كفر از هم دور باشند فقط على (عليه السلام ) اعجوبه خلقت و مظهر عجايب ، فرزند ابى طالب است .
    مفهوم عدل و داد و كلمه حق و انصاف با اسم اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) جنان ملازمت دارد كه هر ستم زده مظلومى در چهارده قرن تاريخ اسلام در ذكر اسم على (عليه السلام ) و در ياد سوانح حكومت و زندگى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) شفاى خاطر و تسلى قلب مى جويد.
    قيام در مقابل مظالم و تجديد وضع و اصلاح مفاسد، دموكراسى و برابرى ضعيف و قوى ، حمايت حكومت از ناتوانان و بى بضاعتان ، سركوبى گردن كشان و حق گزارى ضعيفان همه و همه مرادف و ملازم با حكومت على (عليه السلام ) است ، اين ملازمت در اذهان و عقول تا آن جا ريشه دوانده كه نه تنها حكومت بنى عباس ، بلكه بسيارى از حكومت هاى بزرگ و كوچك در اسلام به منظور جلب اعتماد و محبت عامه به ناچار دعوت خود را به نام حكومت علوى و فرزندان على (عليه السلام ) زينت دادند، به اين اسم بود كه توانستند ستم زدگان و نارضايان را گرد خود جمع كنند و به نيروى جمعيت دستگاه حكومت مسلط را در هم بشكنند و از هم فرو ريزند.
    بحث درباره چنين مرد نامتناهى كارى است سخت و دشوار؛ زيرا شخصيت او چون درياى بى كران پايان ندارد. در عالم اسلام و تشيع كيست كه على (عليه السلام ) را نشناسد و او را تا حد پرستش احترام نكند و به او عشق نورزد و در عين حال كيست كه او را آن گونه كه هست شناخته و به كنه شخصيت و علو صفات او پى نبرده باشد؟ (129)
    شجاعت على (عليه السلام ) در بدايت عمر در حجاز چنان ولوله اى انداخت كه وقتى عمرو بن عبدود قهرمانان نامى عرب را در نبرد تن به تن - در غزوه خندق به خاك انداخت خواهر عمرو در مقام رثا بر مرگ برادر، شجاعت قاتل را تنها مايه تسلى خود خواند و گفت : اگر جز به دست اين پهلوان نوجوان كشته شده بودى مادام العمر بر مرگ تو مى گريستم (130) .
    O حسن صدر (ره )
    عدالت در وصيت

    على (عليه السلام ) اين وصيت را بعد از بازگشت از جنگ صفين ، نوشته اند:
    (( اين است آنچه كه بنده خدا، على بن ابى طالب ، اميرالمؤ منين ، درباره مال خود به خاطر رضاى خداى تعالى مقرر نموده ، باشد كه بر اثر آن ، مرا داخل بهشت گردانيده و به من امن و امان دهد، و به راستى كه حسن بن على ، سفارش من درباره اموالم را اجرا خواهد كرد و به طور شايسته ، خود مصرف كند و به طور شايسته به ديگران انفاق نمايد و در راه صحيح به مصرف برساند، و اگر پيشامدى براى حسن شد، در حالى كه حسن زنده بود، او متعهد اين امر پس از حسن باشد و همان گونه كه برادرش از قبل ، عمل مى كرده ، عمل كند و همانا براى دو فرزند فاطمه - حسن و حسين (عليه السلام ) از بخشش و احسان على آن مقدار مى باشد كه براى فرزندان على - از غير فاطمه - است و اين كه من تصدى اين امر را به فرزندان فاطمه اختصاص دادم ، براى طلب رضاى خداوند و تقرب به رسول خدا صلى الله عليه و آله و گراميداشت احترام آن حضرت و مراعات شرف پيوند با او بود )) .
    وقف اموال براى رضاى خدا
    در اين كلمات ارزنده نكاتى در رابطه با شناخت مقام والاى معنوى امام اميرالمؤ منين (عليه السلام ) از سخنان خود آن بزرگوار قابل توجه است : از جمله اين كه امام بزرگ طبق فرموده خود، اراضى و زمين هايى را آباد ساخته ، آن گاه آن را در راه خدا وقف مى كند و به صريح كلامشان اين عمل را براى جلب رضا و خشنودى ذات لايزال حضرت حق انجام مى دهد و به اميد اين كه با اين عمل مقدس و انفاق مالى ، خداوند او را داخل بهشت گرداند و امن و آسودگى در روز قيامت به وى عنايت فرمايد.
    و اين خود درسى است كه ما متوجه شويم دستيابى به بهشت و ايمنى از ناراحتى هاى روز جزا به آسانى ميسر نيست ، بلكه بايد از مال و ثروت خود به نفع فقرا و اهل مسكنت ، در راه خداوند استفاده كرد.
    تساوى فرزندان و نوعى امتياز بنى فاطمه
    مطلب ديگر اين كه از نظر سهام ، امام على (عليه السلام ) ميان فرزندان ، تساوى مى اندازند و امر مى كنند فاطمه (عليها السلام ) به مقدارى برداشت كنند، كه به برادران نامادرى خود مى دهند و زياتر از بهره آنان استفاده نكنند وليكن اشراف بر اين امر و اداره آن را به فرزندان فاطمه (عليها السلام ) واگذار كردند. على (عليه السلام )، علت اين امتياز را طلب رضاى خدا و تقرب به رسول خدا، بيان مى فرمايد تا مقام والاى پيامبر و شرف پيوند و اتصال به آن بزرگوار را كاملا ارج نهاده باشد.
    آرى ، امام اميرالمؤ منين (عليه السلام )، تا اين حد در بزرگداشت مقام پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله كوشش دارد كه حتى براى فرزندان خودش - كه از بطن ، مطهر حضرت صديقه طاهره (عليها السلام ) و وابسته به رسول الله مى باشند - بر فرزندان ديگر - كه اين ويژگى را ندارند و از همسران ديگر امام (عليه السلام ) هستند - امتياز قايل مى شود و مثلا تصدى موقوفه خود را به فرزندان زهراى مرضيه (عليهم السلام ) مى دهند.
    آرى ، امام (عليه السلام ) همواره در تعظيم و تكريم رسول الله چه در حيات پيامبر و چه بعد از ارتحال آن حضرت كوشش داشت و پيش از اين گذشت كه محمد حنفيه را به جنگ مى فرستاد ولى از رفتن امام حسن و امام حسين (عليه السلام ) به ميدان ، ابا داشت و امر مى كرد كه نگذاريد آن دو به ميدان بروند، مبادا با شهادتشان نسل رسول الله صلى الله عليه و آله منقطع گردد (131) .
    o آيه الله كريمى جهرمى
    رعايت نظر اكثريت در امور سياسى
    على (عليه السلام ) در امور شرعى طبق تشخيص خود و بدون توجه به نظر ديگران تصميم مى گرفت ، ولى در مسائل عرفى و سياسى به نظر اكثريت ياران و دوستان خود احترام مى گذاشت و حتى گاه منتظر مى شد كه خطاى نظر دوستان به تجربه و در سايه بروز حوادث روشن گردد (132)
    مخالفان عثمان ، از او به على (عليه السلام ) شكايت مى كردند و على (عليه السلام ) براى پاس مقام خلافت ، ناراضيان عثمان را مسئول قرار مى داد تا شكايت خود را رها كنند و فتنه اى راه نيندازند.
    على (عليه السلام ) با اين كه جرايم و مظالم دستگاه عثمان را مى ديد، و خود بيش از ديگران او را متنبه مى كرد، و اندرز مى داد، مع الوصف به خاطر جلوگيرى از بروز فتنه و قتل خليفه در چهل روزى كه شورشيان و ناراضيان خانه عثمان را در محاصره داشتند تقاضاى مردم را در مسجد كه مى خواستند به امامت پيش ايستد و با او نماز گزارند به شدت رد مى كرد، چند بار به خواهش عثمان از شهر بيرون رفت تا اسم و ذكر او بر سر زبان ها نباشد و باز به تقاضاى خليفه به مدينه برگشت تا انقلابيون را نصيحت فرمايد، روز آخر حسين (عليه السلام ) و چند تن از فرزندان بزرگان صحابه را به پاسدارى خانه عثمان گماشت تا شورشيان به احترام آنها به خانه خليفه داخل نشوند، وقتى شنيد كشندگان عثمان از ديوار وارد خانه شده و كار خليفه را ساخته اند به فرزندان خود غضبناك شد، طلحه گفت : يا اباالحسن ! خشم مگير، زيرا اگر مروان را تسليم كرده بود كشته نمى شد (133)
    در مسئله بيعت جز از طلحه و زبير و معاويه كه قصد سركشى و فسادشان بر همه روشن بود از هيچ كس طلب بيعت نكرد، زيرا كناره گيرى ايشان زيانى به جامعه نمى رساند، حتى آزادگى و آزاد مردى را از اين حد هم جلوتر برد، عمر بزرگان صحابه را از ترس فتنه انگيزى هميشه در مدينه تحت نظر داشت و اين احتياط را به توصيه ابوبكر رعايت مى كرد ولى طلحه و زبير پس از ياس از شركت در دستگاه خلافت و تصميم به فتنه انگيزى از امام اجازه سفر به مكه خواستند؛ اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرمود: ترجيح مى دهم در مركز نزد من بمانيد، اصرار كردند. آن گاه فرمود: با اين كه خوب مى دانم قصد گذاشتن حج و عمره نداريد و از نيت شرتان آگاهم مع الوصف شما را به ماندن در مدينه مجبور نمى كنم ولى مى خواهم يك بار ديگر بيعت با امامتان را تجديد كنيد و برويد (134) .
    به فرمانداران خود مى نوشت : قبل از اين كه به فكر وصول خراج باشيد بر آن شويد كه زمين را آباد و وسائل كشت و زرع و بالا بردن سطح توليد محصول را فراهم سازيد... مبادا كسى را به گناه ندادن زكات تازيانه بزنيد يا حبس كنيد، اگر در اموال عمومى شتر آبستنى است مبادا از آن كار بكشيد يا سوار شويد و اما از نظر عدالت در توزيع ثروت از فرمايشات معروف اوست كه (( هر كجا نعمتى بسيار و كاخى افراشته است در كنارش حقى ضايع شده وجود دارد. همه شما در حق نزد من برابريد. هيچ فقيرى گرسنه نماند، مگر ثروتمندى از حق او بهره مند گشت (135))) .
    در دريافت خراج به ماموران خود دستور داد وقتى بر مردم دهكده اى وارد شديد سلام كنيد و تحيت بفرستيد و با منتهاى ملايمت بگوييد: بندگان خدا! ولى خدا ما را فرستاده تا اگر در اموال شما حقى براى خدا يافت مى شود به ما تسليم كنيد. سپس از يكايك بپرسيد آيا نزد تو حقى براى خدا هست ؟ اگر گفت نه ؛ او را رها كنيد و اگر گفت آرى ؛ بدون اجازه او حيوان باركش او را مگيريد و اگر به شما تسليم كرد، مانند مرد مسلط و قاهرى با چارپا و صاحب آن رفتار نكيند، حيوانات را آزار مدهيد و نترسانيد، اگر غله را خواست با شما قسمت كند او را در انتخاب قسمتى كه ميل دارد آزاد بگذاريد و اگر معامله اى كه با شما كرد خواست بر هم بزند بپذيريد، زنهار كسى را تهديد و تخويف نكيند.
    جاى ديگر مى فرمايد: حذر كنيد از اين كه به خاطر دريافت خراج ، دهات و ده نشينان را خراب كنيد، زيرا صلاح حكومت صلاح ملك و صلاح مردم آن است ، آبادى و قوم ملك موقوف به رفاه زارع و رضاى اوست ، بيش از آنچه در فكر جمع خراج باشيد در آبادى و عمران بكوشيد و اين امر را بر وصول زكات و صدقات مقدم بداريد (136) .
    o حسن صدر (ره )
    فراتر از درك عقل بشرى
    على بن ابى طالب (عليه السلام ) كلام گويا و قلب فراگير الهى است ، نسبت او با ديگر ياران پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت معقول به محسوس بود، و ذات او از شدت نزديكى به خدا ممسوس در ذات خدا گشته بود (137) .
    كان على (عليه السلام ) من العلم فى محل لا يجده عقول البشر
    پايگاه دانش على (عليه السلام ) آن قدر بالاست كه عقل بشرى او را نتواند درك كند (138))) .
    o ابن سينا (ره )
    على (عليه السلام ) پاسدار قانون و اصول انسانى
    آن چه على (عليه السلام ) را از سياستمداران ديگر جهان - البته به استثناى امثال پيغمبر اكرم - متمايز مى كند اين است كه او از اصل غدر و خيانت در روش پيروى نمى كند ولو به قيمت اين كه آن چه دارد و حتى خلافت از دستش برود. چرا؟ چون مى گويد اساسا من پاسدار اين اصولم ، فلسفه خلافت من پاسدارى اين اصول انسانى است ، پاسدارى صداقت است ، پاسدارى امانت است پاسدارى وفاست ، پاسدارى درستى است ، و من خليفه ام براى اينها. آن وقت چه طور ممكن است كه من اين ها را فداى خلافت كنم ؟! خلافت من براى اين هاست چه طور مى شود من اينها را فداى خلافت كنم ؟! نه تنها خودش چنين است ، در فرمانى كه به مالك اشتر نوشته است نيز به اين فلسفه تصريح مى كند. و مى گويد: مالك ! با هر كسى پيمان بستى ولو با كافر حربى ، مبادا پيمان خود را نقض بكنى . مادامى كه آنها سر پيمان خودشان هستند تو نيز باش . البته وقتى آنها نقض كردند ديگر پيمانى وجود ندارد. قرآن هم مى گويد: (( فما استقاموا بكم فاستقيموا لهم (139))) در مورد مشركين و بت پرست هاست كه با پيغمبر پيمان بسته بودند: مادامى كه آنها به عهد خودشان وفادار هستند شما هم وفادار باشيد و آن را نشكنيد؛ اما اگر آنها شكستند، شما نيز بشكنيد.
    مى فرمايد: مالك ! هرگز عهد و پيمانى را كه مى بندى ، با هر كه ببندى ، با دشمن خونى خودت ، با كفار، با مشركين ، با دشمنان اسلام ، آن را نقض ‍ نكن . بعد تصريح مى كند و مى فرمايد: براى اين كه اصلا زندگى بشر بر اساس اين هاست . اگر اين ها شكسته بشود و محترم شناخته نشود ديگر چيزى باقى نمى ماند (140) .
    مخالفت مصانعه
    به على (عليه السلام ) پيشنهاد كوتاه آمدن در عزل معاويه مى شد، اين كار در تعبيرات على (عليه السلام ) و يارانش نوعى مصانعه تعبير مى شد.
    على (عليه السلام ) حتى از اين كه به خاطر مصلحت ، از آن نوع مصلحت هايى كه سياستمداران خود را با آنها تطبيق مى دهند، يك ساعت اجاره دهد معاويه سر كار خود بماند امتناع كرد و آن را مصانعه مى دانست . اصحاب و دوستان احيانا مى آمدند و در حضورش او را ستايش مى كردند، او را محتشم مى شمردند، با القاب و عناوين ياد مى كردند، از اين كه اگر نقصى در كارها به نظرشان برسد و ابراز كنند خوددارى مى كردند على (عليه السلام ) به شدت آنها را از اين روش نهى مى كرد و اين عمل آنها را نوعى مصانعه مى خواند و مى گفت :
    لا تخالطونى بالمصانعه و لا تكلمونى بما تكلم به الجبابره .
    با من به سبك مصانعه معاشرت نكنيد، با من به طرزى كه با جباران و ستمگران سخن گفته مى شود، يعنى چاپلوسانه و تملق آميز و مداحانه و در لفافه القاب مطنطن و عناوين مجلل ، سخن نگوييد.
    صريح مى گفت : من دوست دارم مردم آن گاه كه با من رو به رو شدند به جاى تعارفات و مداحى ها، نقص ها و عيب هايى كه به نظرشان مى رسد با كمال صراحت رو در روى من بگويند (141)
    حساسيت در اجراى قانون الهى
    على (عليه السلام ) چه قدر حساسيت نشان مى دهد كه قانون خدا تعطيل بردار نيست . ولو در مورد فرزند خودم . مى شنود كه عبدالله بن عباس پسر عموى عزيز و مورد احترامش (كه واقعا هم از جهاتى مرد بزرگى بوده ؛ ولى خوب معصوم نبوده ، اشتباهى كرد) مرتكب خطايى شده . به على (عليه السلام ) خبر دادند كه ابن عباس پسر عموى بزرگ تو، دانشمند و عالم تو، سياستمدار و مورد اعتماد تو از بيت المال تصرفى كرده است ، از آن تصرفاتى كه امروز اصلا كسى آنها را به حساب نمى آورد.
    على (عليه السلام ) نامه اى نوشته كه اين نامه در نهج البلاغه هست :
    (( پسر عباس ! من از تو ديگر انتظار نداشتم ، به خدا قسم اگر چنين و چنان بشود و اگر چنين بكنى ، با آن شمشيرى كه به هر كس زدم يكسره به جهنم رفت و حساب و كتابى ندارم ، تو را آدم خواهم كرد)) .
    بعد مى گويد: (( پسر عباس ! به خداى عالم قسم ، اگر حسن و حسين هم چنين كارى بكنند با همين شمشير مى زنمشان . ))
    و مى زد. اين مقدار حساسيت در مقابل اجراى قانون الهى ! (142)
    رمز محبوبيت بى نظير على (عليه السلام )
    از جمله چيزهايى كه در زندگى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) كاملا نمايان است آن هماهنگى و هم عنانى قول و عمل است . اميرالمؤ منين (عليه السلام ) قبل از آن كه سخنور خوبى باشد و مثلا خوب در اطراف زهد و تقوا سخنورى كند، خودش در منتها درجه زهد و تقوا و تنزه بود، و هم چنين پيش از آن كه در اطراف حالات قلب و معانى لطيف عرفانى حرف بزند، خودش عملا سالك و عارف و صاحبدل و روشن ضمير بود.
    على (عليه السلام ) در اطراف مصالح عاليه اسلامى ، هم حرف زد و هم نشان داد كه در منتهاى جوانمردى از حقوق شخصى خود به خاطر حفظ مصالح عاليه اسلامى چشم پوشيد و مصلحت اسلام را بر مصلحت شخص ‍ خودش مقدم داشت . هماهنگى و هم عنانى قول و عمل ، گفتار و كردار، بزرگ ترين فضيلت انسانى است و اين است رمز محبوبيت بى نظير على (عليه السلام ) (143) .
    فرماندار حكومت على (عليه السلام )
    وقتى خبردار مى شود كه عامل او فرماندارى كه از ناحيه او منصوب است ، در يك مهمانى شركت كرده است ، نامه عتاب آميزى به او مى نويسد كه در نهج البلاغه هست . حال چه مهمانى اى بوده است ؟ آيا آن فرماندار در مهمانى اى شركت كرده بود كه در سفره آن مشروب بوده است ؟ نه . در آن جا قمار بوده ؟ نه . در آن جا مثلا زن هايى را آورده ، و رقاصنده بودند؟ نه . در آن جا كه حرام ديگرى انجام داده بودند؟ نه . پس چرا آن مهمانى مورد ملامت قرار مى گيرد و نامه تند نوشته مى شود؟ مى گويد: و ما ظننت انك تجيب الى طعام قوم عائلهم مجفو و غنيهم مدعو (144) گناه فرماندارش اين بوده كه بر سر سفره اى شركت كرده است كه صرفا اشرافى بوده ، يعنى طبقه اغنيا در آن جا شركت داشته و فقرا محروم بوده اند (145) .
    على (عليه السلام ) مى گويد: من باور نمى كردم كه فرماندار من ، نماينده من پاى در مجلسى بگذارد كه صرفا از اشراف تشكيل شده است (146) .

    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




  7. #17
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    كليد شخصيت على (عليه السلام )
    روان شناس ها خصوصا كسانى كه بيوگرافى مى نويسند، كوشش مى كنند براى روحيه ها يك كليد شخصيت پيدا كنند. مى گويند شخصيت هر كس ‍ يك كليد معين دارد، اگر آن را پيدا بكنيد سراسر زندگى او را مى توانيد توجيه بكنيد. البته به دست آوردن كليد شخصيت افراد خيلى مشكل است ، خصوصا شخصيت هاى خيلى بزرگ .
    عباس محمود عقاد دانشمند مصرى ، كتابى نوشته به نام عبقريه الامام و در اين كتاب اظهار نظر مى كند كه : من كليد شخصيت على (عليه السلام ) را در فروسيت او پيدا كردم ، على ، مردى است كه در سراسر زندگى اش ؛ چه ميدان جنگ ؛ چه در محيط خانواده ، چه در محراب عبادت ، چه در مسند حكومت و در هر جايى ، روح مردانگى وجود دارد. فروسيت ، يعنى مردانگى ، ما فوق شجاعت است . او مى گويد كليد شخصيت على (عليه السلام )، مردانگى است .
    ملاى رومى حدود هفتصد سال قبل از او به اين نكته پى برده است كه در على (عليه السلام ) چيزى بالاتر از شجاعت وجود دارد... البته ادعاى اين كه كسى بگويد من كليد شخصيت كسى مانند على (عليه السلام ) را به دست آورده ام ، انصافا ادعاى گزافى است (147))) .
    آزاى در انتقاد سازنده
    على (عليه السلام ) مى گويد: (( با من كه حاكم هستم اين گونه نباشيد، آزاد مرد باشيد. ))(( لا تكلمونى بما تكلم به الجبابره ؛ مبادا آن اصطلاحاتى را كه در مقابل جباران به كار مى بريد كه خودتان را كوچك مى كنيد، ذليل مى كنيد، خاك پا مى كنيد و او را بالا مى بريد، به عرش مى رسانيد، براى من به كار ببريد. ))
    (( و لا تتحفضو منى بما يتحفظ به عند اهل البادره ؛ و اگر ديديد احيانا من عصبانى و ناراحت شدم ، حرف تندى زدم ، خودتان را نبازيد، مردانه انتقاد خودتان را به من بگوييد، از من حريم نگيريد. ))
    (( و لا تخالطونى بالمصانعه )) با بارى به هر جهت ، هر چه شما بفرماييد صحيح است ، هر كارى كه شما مى كنيد درست است (اين را مى گويند مصانعه و سازش ) با من رفتار نكنيد، هرگز با من به شكل سازشكارها معاشرت نكنيد.
    و لا تظنوا بى استثقالا فى حق قيل لى و لا التماس اعظام لنفسى
    گمان نكنيد كه اگر حقى را در مقابل من بگوييد، يعنى اگر عليه من كلمه اى بگوييد كه حق است بر من سنگين خواهد آمد، به حق از من انتقاد كنيد، ابدا بر من سنگين و دشوار نخواهد بود، با كمال خوشرويى از شما مى پذيرم . ))
    (( و لا التماس اعظام لنفسى )) . براى كسانى كه من حاكم و خليفه تان هستم و شما رعيت من هستيد، خيال نكنيد كه من از شما اين خواهش را دارم كه از من تمجيد و تعظيم كنيد، از من تملق بگوييد، مرا ستايش كنيد، ابدا.
    بعد يك قاعده كلى را ذكر مى كند: فانه من استثقل الحق ان يقال له او العدل ان يعرض عليه كان العمل بهما اثقل عليه
    يعنى آن آدمى كه وقتى حق رابه او مى گويى دشوارش مى آيد و ناراحت مى شود كه چرا حق را گفتى ، عمل كردن حق براى او سخت تر است (148) .
    رمز قداست امت
    على (عليه السلام ) مى گويد: فانى سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقول فى غير موطن : لن تقدس امه لا يؤ خذ للضعيف فيها حقه من القوى غير متتعتع . (149)
    على (عليه السلام ) مى گويد از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مكرر شنيدم كه مى فرمود: هيچ امتى به مقام قداست و طهارت و مبرا و خالى بودن از عيب نمى رسد، مگر قبلا به اين مرحله رسيده باشد كه ضعيف در مقابل قوى بايستد و حق خود را مطالبه كند، بدون اين كه لكنت زبان پيدا كند (150) .
    انسان كامل
    انسان كامل يعنى انسانى كه حوادث روى او اثر نمى گذارد... على (عليه السلام ) آن كسى است كه مراحل و مراتب اجتماعى را از پايين ترين شغل از جنبه اقتصادى مثل عملگى تا عالى ترين مناصب اجتماعى كه زمامدارى و خلافت است طى كرده است (151) .
    o استاد شهيد مرتضى مطهرى (ره )
    على (عليه السلام ) و برخورد كريمانه
    در زمان حكومت على (عليه السلام ) كسى از حاكم وقت نمى ترسيد، فرومايگان كه از كسى نترسند بدو ظلم مى كنند و به على (عليه السلام ) بسيار ظلم كردند. آيا حاكم مظلوم و مقتدر و توانا، به جز على (عليه السلام ) كسى را سراغ داريد؟
    وقتى يكى از همين فرومايگان گفت : وه كه اين كافر چقدر دانشمند است . خدايش او را بكشد!
    حاضران خواستند او را بكشند، ولى على (عليه السلام ) جلوگيرى كرد و فرمود: (( به من دشنام داد. كيفر دشنام ، دشنام است ، ولى من عفو كردم (152) .
    وقتى ، تنى چند از يارانش در جايى نشسته بودند. سوسمارى پيدا شد. نانجيبى فرياد برآورد و گفت : يا اميرالمؤ منين ! دستت را بده تا بيعت كنم ! همام از دوستان نزديك على (عليه السلام ) بود. تقاضاى موعظه كرد.
    حضرت چند جمله اى بفرمود:
    همام تقاضاى تفصيل در كلام و گسترش سخن كرد. امام لب به سخن گشود و داد سخن داد. اين موعظه ، چنان در همام موثر افتاد كه پس از شنيدن ناله اى زد و جان داد.
    امام فرمود: موعظه بليغ چنين اثر مى كند (153)
    نانجيبى در آن جا بود، چنين گفت : چرا در خودت اثر نمى كند (154) ؟!
    استصمار عواطف خلق
    از شاهكارهاى عدل كه مى توانست و نكرد، خوددارى از استثمار عواطف خلق بود. استثمار عاطفه ، ظلم بر عقل است ، نه ظلم پيكر، نه ظلم بر مال ، نه ظلم بر جاه ، نه ظلم بر آبرو.
    استثمار عواطف خلق ، براى كسى مانند على (عليه السلام )، بسيار آسان بود، چون همه گونه وسيله اى براى چنين كارى داشت و نكرد. سخنورى توانا بود، دانشمندى بزرگ بود، دلاورى بى نظير بود،... همه اين شايستگى ها بس بود كه يكى از آنها را دام قرار دهد و عواطف مردم را شكار كند، تا مخالفى نيابد و در حكومتش كمياب گردد، ولى نكرد.
    استثمار عواطف خلق ، به ويژه عاطفه جوان ، خيانت به انسانيت است و على (عليه السلام ) خادم انسانيت بود نه خائن ...
    مطابق دلخواه مردم سخن گفتن و به جاى منطق ، به شعار اكتفا كردن و از حق گويى دم فرو بستن ... هر چند از همه كس ساخته است ، ولى كار على (عليه السلام ) نيست (155) ،...
    قصاص قبل از جنايت ممنوع !
    در شهادت على (عليه السلام ) از نظر قضايى و حقوق جنايى ، چند نكته جلب توجه مى كند:
    1. قصد جنايت ، حكم جنايت را ندارد.
    على (عليه السلام )، از قصد ابن ملجم آگاه بود و كسان ديگر نيز آگاه بودند و او را مى شناختند، ولى حضرتش ، قبل از ارتكاب جنايت ، او را جانى نشمرد، زندانى نساخت ، نفى بلد نكرد، مامورى براى او قرار نداد و او را آزاد گذارد. (156)
    2. از نظر قصاص ، حكم اعدام براى ابن ملجم صادر نكرد فرمود:
    (( اگر من مردم ، شما تنها يك ضربت به او بزنيد (157) ، خواه زنده بماند خواه بميرد، چون او يك ضربت به من زده است (158) . ))
    نفرمود: چون مرا كشته است او را بكشيد.
    3. اشعث بن قيس كه در توطئه شريك بود پس از شهادت على (عليه السلام ) مورد تعرض قرار نگرفت .
    اشعث در شب نوزدهم رمضان ، همراه ابن ملجم در مسجد، سحرگاه ابن ملجم را بيدار كرد و گفت : برخيز و وقت كار است !
    حجر بن عدى كه در مسجد مشغول عبادت بود، از سخن اشعث به قصد او پى برد، بدو گفت :

    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




  8. #18
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    گمان كردى مى توانى چنين كارى بكنى ؟!
    به زودى از مسجد بيرون شد كه على (عليه السلام ) را از ساعت توطئه آگاه كند، وقتى به در خانه رسيد، ديد حضرت از خانه بيرون شده و از راه ديگر به مسجد رفته است . وقتى كه به مسجد برگشت ، كار از كار گذشته بود (159)
    4. پس از شهادت ، ابن ملجم را براى قصاص به حضور امام مجتبى (عليه السلام ) آوردند. قاتل از آن حضرت تقاضا كرد:
    مرا بفرستيد، براى كشتن معاويه ، دشمن شماره يك شما. اگر او را كشتم و كشته شدم ، مقصود حاصل است و اگر زنده ماندم ، بر مى گردم ، شما آن وقت قصاص كنيد. امام نپذيرفت و تقاضاى او را رد كرد و از تروريست پرورى ابا كرد (160).
    سياست و ملك دارى على (عليه السلام )

    مورد اتفاق مورخان است كه على (عليه السلام ) خود را، خليفه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى دانست و ديگران را غاصب مى شمرد، مى توانست با قدرت هايى كه تحت اختيار داشت ، كودتا كند و حكومت را از ابوبكر بگيرد و نكرد.
    مى توانست غسل دادن رسول خدا صلى الله عليه و آله را به تاءخير بيندازد و در سقيفه بنى ساعده شركت كند و نگذارد ابوبكر مدعى در ميان مهاجران ، مدعى بلامعارض باشد و نكرد.
    مى توانست از مدينه بيرون رود و ائتلافى ميان مسلمانان خارج از مدينه بر قرار كند و آن گاه بر مدينه بتازد و نكرد... از توئطه هاى سرى ، براى دسترسى به خلافت ، در عهد رسول خدا صلى الله عليه و آله آگاه بود، ولى توطئه چينان را آزاد گذارد و كارى نكرد.
    او مى توانست ، در زمان حكومت خلفاى راشدين ، خراب كارى كند، غارت هاى معاويه را انجام دهد و نكرد، بلكه آنها در برابر كفر، يارى و راهنمايى كرد.
    تاريخ حيات على (عليه السلام ) داستان ها براى سخن ما گواه دارد.
    على (عليه السلام ) مى توانست در راهنمايى ها، خليفه ثانى را گمراه سازد، تا كار خلافت بر او تنگ شود و مجبور به استعفا گردد و نكرد.
    آن قدر راهنمايى كرد كه خليفه چندين بار گفت :
    (( لو لا على لهلك عمر. ))
    اگر على (عليه السلام ) نبود، عمر هلاك مى شد.
    على (عليه السلام ) مى توانست زير وصيت ابوبكر بزند، ولى نكرد.
    وصيتى كه عمر را به جانشينى خود براى خلافت تعيين كرده بود. راه براى حضرتش باز بود. چون وصيت ابوبكر نزد آنها، بر خلاف روش رسول خدا صلى الله عليه و آله بود. آنها مى گفتند: پيامبر صلى الله عليه و آله براى خلافت خود، وصيت نكرده است .
    پس از تشكيل شورا، على (عليه السلام ) مى توانست ابن عوف را راضى كند و قرار داد جانشينى را با وى ببندد، تا حضرتش را براى خلافت برگزيند و نكرد.
    مى توانست ابن عوف را به دروغ پاسخ نعم بدهد، تا وى را براى خلافت برگزيند، ولى نكرد (161) . هنگامى كه به خلافت رسيد مى توانست به وسيله وعده و نويد و اعطاى منصب ، طلحه و زبير را راضى نگه دارد و نكرد، تا آتش افروزى بصره و سپاه جمل تشكيل نگردد.
    مى توانست پول بيت المال را ميان پول پرستان پخش كند و آنها را خشنود سازد و نكرد...
    عمرو عاص ، نخست به سراغ على (عليه السلام ) آمد. سپس به سراغ معاويه رفت . اگر فرماندارى مصر را به وى مى داد، عمرو از على (عليه السلام ) جدا نمى شد و از دشمنان معاويه مى گرديد.
    مغيره ، نخست به سراغ على (عليه السلام ) آمد، نااميد شد، در پى معاويه رفت .
    حضرت مى توانست يك نفر تروريست و يا گروهى تروريست را به شام بفرستد، تا كار معاويه را بسازند و نكرد...
    به خوارج دروغ بگويد، با وعده ، آنها را گول بزند، براى ساكت كردن آنها، لفظ (( توبه )) را بر زبان آورد، نكرد و نياورد (162) .
    o آيت الله سيد رضا صدر (ره )
    عدالت دشمن پرور
    در دوران حكومت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) شخصى فرماندار محل خود را ستود و گفت كه همه طبقات از او راضى هستند. امام (عليه السلام ) فرمود:
    معلوم مى شود كه وى فرد عادلى نيست ، زيرا رضايت همگانى حاكى از سازشكارى و نفاق و عدم دادگرى اوست ، والا همه افراد از او راضى نمى شوند.
    امير مومنان (عليه السلام ) يكى از آن مردان است كه مهر و عاطفه دادگران پارسا و افتادگان پاكدل را بر انگيخت و متقابلا شعله خشم و غضب حريصان و قانون شكنان را در سينه هاشان بر افروخت (163) .
    o آيت الله جعفر سبحانى
    پرهيز از تملق و مدح و ثناى بى مورد
    هنگامى كه به سوى شام مى رفت ، دهقانان شهر انبار، آن حضرت را ديدند، پياده شدند و مراسمى انجام دادند. حضرت فرمود اين كارى است كه انجام داديد.
    گفتند: مراسمى است كه با آن از اميران (زمامداران ) تعظيم مى كنيم .
    فرمود: (( و الله ما ينتفع بهذا امراءكم (164)))
    (( به خدا سوگند، اميران شما از اين كار (تملقات و تشريفات ) سودى نمى برند.
    شما خود را در دنيا به رنج زحمت مى اندازيد و در آخرت ، شقى و بدبخت مى شويد.
    وقتى يكى از افراد، در حالى كه حضرت سوار بودند چند قدمى به عنوان احترام ، پياده امير مومنان (عليه السلام ) را مشايعت كرد، اين كار بر خاطر آن حضرت گران آمد و فرمود:
    ارجع فان مشى مثلك مع مثلى فتنه للوالى مذله للمؤ من (165)
    (( برگرد! كه پياده آمدن مثل تو با مثل من ، براى والى فتنه و براى مومن خوارى و ذلت است .
    يعنى اين رفتار، باد در بينى زمامداران مى اندازد و آنان را به نخوت و تكبر تشويق مى كند و كرامت و شرافت و عزت نفس مؤ من را تباه مى سازد.
    يكى از اصحاب ، در مدح و ثناى آن حضرت سخن بسيار گفت مولا به او و ديگران تذكر مى داد كه ... از اين مدح ها و سپاس ها ناخرسند است ... (اين ثنا خوانى هاى در حضور زمامداران ، دوران كسراها و قيصرها را كه اسلام آن ها را پشت سرگذارده تجديد مى كند (166)
    o آيه الله العظمى صافى گلپايگانى
    چند سوال و جواب از حضرت آيه الله صافى گلپيگانى
    س : چنانچه ديده مى شود بسيارى از علماى عامه و به اصطلاح ، اهل سنت فضايل و مناقب على (عليه السلام ) را در سطح بسيار عالى و مافوق عادى تصديق كرده و صريحا به فضايل آن حضرت اقرار و اعتراف مى كنند؛ و اكثرا در اين كه هر كس در راه اميرالمؤ منين (عليه السلام ) برود و او را در امر دين ، امام خود قرار دهد به راه صواب رفته است ، اختلافى ندارند؛ پس چرا و چگونه است كه راه خود را ترك نمى كنند و خود را در زمره شيعيان وارد نمى سازد؟
    ج . اين موضوع كه بسيارى از مخالفان حق و كسانى كه باطل راتاءييد و ترويج مى كنند و قلم و زبانشان را در كار و خدمت به اهل باطل قرار مى دهند، به حق اعتراف مى نمايند و در ضمن گفتارشان خود آگاه يا ناخودآگاه ، باطلى را كه ترويج و تبليغ مى نمايند، محكوم مى سازند و، با اهل حق هم صدا مى شوند، سابقه زياد دارد.
    در تمام اعصار و بيشتر مواقعى كه حق و باطل با هم مواجه و روبرو شده اند، ديده شده و ديد مى شود كه بسيارى از مشركان و بت پرستان متفقا عقيده توحيد را مى ستايند. بسيارى از نصارا و مسيحيان و ارباب مذاهب ديگر، از اسلام ستايش هاى صريح و پر مغز نموده و آن را يگانه راه نجات مى شناسند و اعجاز قرآن و رسالت پيغمبر اسلام را تصديق كرده اند. با اين وجود در همان عالم مسيحيت خود باقى مانده اند، تا اين كه مرده اند: حتى در مواجه هاى سياسى و خصوصى و شخصى و غيرمذهبى نيز مكرر ديده مى شود كه ، گاه آن كه بر باطل است ، به فضيلت طرف مقابل خود اعتراف مى نمايد.
    اين مساءله ، علل و عوامل مختلفى دارد كه همه موارد و عوامل ، يا بعضى از آنها در آن موثر واقع مى گردد:
    1. گاهى فضايل و مناقب در يك طرف به قدرى روشن است كه طرف ديگر نمى تواند آن فضايل را انكار نمايد؛ زيرا مردم و حتى طرفدارانش از گزاف گويى او متنفر مى شوند؛ بنابراين ، طرف او در لباس اقرار به فضيلت او با وى طرفيت مى كند و موقعيت خود را تثبيت مى نمايد؛ مانند: معاويه و عمر؛ معاويه منكر فضايل حضرت على (عليه السلام ) نمى شود؛ ولى خون عثمان را به گردن آن حضرت مى اندازد.
    2. گاهى اقرار و اعتراف ، ناخودآگاه و با عدم توجه به لوازم آن انجام مى شود؛ مانند شخصى كه در ضمن محاكمه ، مطالبى مى گويد كه طرف با همان مطالب ، او را محكوم مى كند و به آن مطالب استناد مى نمايد.
    3. گاهى حب و دوستى تقيد و مانوس شدن به مطالبى ، شخص را وادار به توجيه و تامل مى كند.
    4. گاهى ترس و بيم ، مانع از تصريح در بيان حق مى شود؛ چنان كه بسيارى از علماى عامه - مانند صاحب شواهد التنزيل - چنين هستنند.
    5. از همه بالاتر حب جاه نيز تاءثير دارد. افراد بسيارى هستند كه از بطلان يك مرام اطلاع دارند؛ اما از آن دست بر نمى دارند.
    6. گاه يك نوع سفاهت و نادانى وجود دارد؛ همان گونه كه درباره (( سلطان محمد خدابنده )) گفته شده است كه وقتى سوالى مانند اين را پرسيد، يكى از علما در جواب او گفت :
    اتعجب من اءصحاب اءحمد اذ رضوا بتاءخير ذى فضل و تقديم ذى جهل
    و اءصحاب موسى فى زمان حياته رضوا بدلا عن خالق الكون بالعجل
    7. در مورد خصومت و انكار حضرت على (عليه السلام ) خصوصيت ديگرى نيز وجود دارد و آن عدم طيب ولادت و نفاق است ؛ كه موجب مى شود كه حضرت را با اقرار به فضايل ، دوست ندارند يا در مرتبه اى كه در آن قرار گرفته است ، او را قبول نداشته باشند.
    س : آيا روايتى كه در آن گفته شده حضرت على (عليه السلام ) را با رسن پيچيده اند و ايشان را براى بيعت با ابوبكر به مسجد برده اند صحت دارد؟
    ج : اين مطلب ، منقول و مشهور است و از غاصبان خلافت كه مى دانستند حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) مامور به صبر است ، هيچ استبعادى ندارد. چنان كه ادامه دهندگان راه آنها، اهل بيت حضرت سيدالشهدا (عليه السلام ) را به يك رسن بسته بودند و با اين حال وارد مجلس يزيد - عليه اللعنه - كردند و غل جامعه به گردن حجت خدا حضرت امام سجاد (عليه السلام ) انداخته بودند و همين رفتار نيز با موسى بن جعفر (عليه السلام ) در زندان نيز انجام شد.
    س : مى دانيم حضرت على (عليه السلام ) در هنگام نماز به چيزى غير از خدا توجه نداشتند. در روايت است كه تيرى از پاى آن حضرت در هنگامى كه مشغول نماز بودند، برگرفتند و ايشان متوجه نشدند؛ بنابراين چرا به هنگام ركوع متوجه فقير داخل مسجد شدند و انگشتر خود را به او دادند؟
    ج : قلوب اولياء الله تحت تصرف و اختيار خداست ؛ چنان كه در حديث قدسى منقول است : قلب المومن بين اصبعين من اءصابع الرحمن يقلبه كيف يشاء. (167) بنابراين ، جايز است حضرت با همان حال توجه كامل به خدا، من جانب الله متوجه فقير شده باشند. بر اين معنا روايات بسيارى دلالت دارد؛ مانند حديث قدسى : ما يتقرب عبدى الى بشى ء اءحب الى مما افترضته عليه و انه ليتقرب الى بالنافله حتى اءحبه فاذا اءحببته كنت سمعه الذى يسمع به و بصره الذى يبصره به و لسانه الذى ينطق به ويده التى يبطش بها ان دعانى اجبته و ان ساءلنى اءعطيته (168) و شايد معناى آيه شريفه (و ما رميت اذا رميت و لكن الله رمى (169) ) همين باشد. در اين جا نكات و مطالب دقيق و رقيق بسيارى كه مجال بيانش نيست .
    س : با وجود اهميتى كه ولايت حضرت امير (عليه السلام ) در مذهب شيعه دارد، سر اين كه در اذان و اقامه و تشهد نماز، شهادت به امامت آن بزگوار مقرر و تصريح نشده - مگر به عنوان تيمن و تبرك - چيست ؟

    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




  9. #19
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی

    پیش فرض


    ج : مقامات كلام و موارد آن مختلف است و بلاغت تكلم و سخن گفتن ، با توجه به مقتضاى حال است . گاهى مقام ، مقام اجمال است و گاهى مقام تفصيل . در اين موارد (اذان و اقامه و تشهد) مقام ، مقام تفصيل نيست ، و غرض ، شهادت دادن است به جمله اى كه جامع و شامل جميع عقايد حقه باشد، و تمام دعوت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و رسالت ايشان را در كمال ايجاز و اختصار فرا بگيرد. تفصيل دادن در اين مقام ، نقض غرض و خلافت بلاغت و قواعد ادبى است و سبب مى شود كه كلام از نظم خود خارج شود.
    شهادت به توحيد با همين جمله ، متضمن شهادت به تمام عقايد حقه در مورد خدا و صفات او - عزاسمه - از وحدانيت و ساير صفات ثبوتيه و سلبيه است . تفصيل آن در اين جا، نه مناسب اذان و اقامه است و نه مناسب تشهد؛ زيرا سبب اطاله كلام در جائى مى شود كه در آن جا اختصار و اجمال ، نه تنها مناسب ، بلكه لازم است .
    همچنين شهادت به رسالت ، شهادت به تمام عقايدى است كه با ارشاد دوزخ ، فروع دين ، احكام و... اثبات مى شود و تفصيل اين مطالب نيز در اذان و اقامه و تشهد خلاف بلاغت و سبب اطاله كلام است .
    بنابراين ، جمله اى آورده شده كه متضمن همه عقايد، و هم چنين دعوت اسلام است . شهادت به امامت نيز مانند شهادت بر معاد و مواقف پس از مرگ و غيره ، واجب نشده ؛ چون در اين جا غرض ، ايجاز و اختصار است .
    اگر يكى از اين مطالب - كه فرع شهادت به رسالت است - مذكور مى گرديد، ايراد مى شد كه : چرا موضوع ديگر ذكر نشده ؛ و اگر آن موضوع هم ذكر مى شد، ايراد مى گرديد: چرا فلان موضوع ديگر ذكر نشده ؟ (و هلم جرا). چنان چه به عنوان مثال ، اگر اسم مبارك اميرالمؤ منين (عليه السلام ) ذكر مى شد، باز گفته مى شد: چرا با وجود اهميتى كه دارد، اسامى شريف ساير ائمه (عليه السلام ) ذكر نشده ؟ و چرا به اسم مبارك حضرت صاحب الزمان - ارواحنا له الفداءا - اشاره نشده ؟ و اگر آن هم ذكر مى شد، مى گفتند: چرا راز غيبت و طول عمر آن حضرت - با وجود اهميتى كه دارد - ذكر نشده ؟ و خلاصه از اين چراها زياد گفته مى شد.
    پاسخ اين است كه اين جا مكان و محل مناسب براى تفصيل اين امور نيست ؛ و گرنه تفصيل داده مى شد. مقتضاى بلاغت و ايجاز اين است كه به موضوعى كه اساس همه موضوعات و عقايد اسلامى ، و متضمن شهادت به كليه امور مذكور است ، شهادت داده شود تا همه مسايل ، بر اساس آن احراز و اثبات شود.
    در اين راستا ممكن است اين نكته نيز معلوم شود كه شهادت به ولايت ، نه به قصد ورود، بلكه به قصد مطلق محبوبيت اين شهادت ، در اين جا مانع و اشكالى ندارد؛ زيرا آن چه به عنوان وظيفه و تكليف در مقام اذان و اقامه و تشهد است ، همين است و بيش از اين در شهادت نيست ؛ اما به عنوان مطلق محبوبيت خصوص در اذان و اقامه به اين صورت كه اذان و اقامه به قصد جزئيت ، گفته نشود، با توجه به عدم ايراد اقرار و اعتراف به ساير عقايد حقه ، به مقدارى كه فصل طويل بين فصول اذان نشود، در واقع اشكالى ندارد و نه تنها جايز، بلكه راجح است ؛ و هيچ گونه دليلى بر عدم جواز آن نيست .
    لازم به تذكر است كه علاوه بر آنچه گفته شد، بعضى نكات ديگر نيز در نظر است كه چون همين قدر كه گفته شد براى اهل بصيرت كافى است ، به آن بسنده شد.
    تذكر ديگر اين است كه مساله ولايت ، مساله اى است كه از آغاز بعثت مطرح بوده است . در تفسير آيه شريفه (و اءنذر عشيرتك الاقربين (170) ) در كتب عامه و خاصه روايت شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله از همان آغاز بعثت كه مامور به دعوت و انذار خويشاوندان و اقرباى خود گرديدند، اين موضوع را بر آنها عرضه داشته و به صراحت ، على (عليه السلام ) را به خلافت و ولايت امرى پس از خود تعيين فرمودند و سپس در موارد متعدد ديگرى نيز آن را اعلام كردند و سرانجام در غدير خم آن را با رسميت و تشريفات ، به همگان ابلاغ فرمودند.
    س : چرا در قرآن به نام على (عليه السلام ) و ساير امامان (عليه السلام ) تصريح نشده است ؟
    ج : اولا: حكمت آن را خدا مى داند.
    ثانيا: ممكن است اگر تصرح به نام آن بزرگوار و ساير ائمه مى شد، مخالفان در قرآن دست مى بردند و آن را تحريف مى كردند.
    ثانيا: سبب نزول آيات در زمان نزول معلوم بوده و علم اسباب النزول مربوط به همين موضوع است ؛ و آياتى كه در شان حضرت اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) وارده شده ، معروف بوده است . مانند آيه تبليغ (بلغ ما انزل اليك من ربك ) كه از مثل عبدالله بن مسعود روايت است ، آن را چنين مى خوانيدم :
    بلغ ما انزل اليك من ربك فى ان عليا مولى المومنين (171)
    اين آيات همه معلوم بوده است كه اگر حتى لفظ آن عام بوده ، سبب نزول آن و يا مراد از آن خاص و شخص اميرالمؤ منين (عليه السلام ) بوده است و در بعضى آيات مصداق اول و اكمل و اتم و اشرف آن ، حضرت است . اين فضايل بر هر شخصى كه اهل اطلاع و انصاف باشد - كالشمس فى رائعه النهار - روشن است .
    علاوه بر اين دو مورد، در قرآن كريم ، كلمه (( على )) وجود دارد كه بر حسب بعضى تفاسير مراد از آن ، اميرالمؤ منين (عليه السلام ) است ؛ و از جهت قواعد ادبى امكان اين كه مراد آن ، حضرت باشد قابل انكار نيست :
    1. در سوره مريم ، آيه 50: و وهبنا لهم من رحمتنا و جعلنا لهم لسان صدق عليا.
    2. در سوره زخرف ، آيه 4 مى فرمايد: و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم (172)
    س : چرا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براى كتابت وصيت تاريخى خودشان ، مرض موت و آن حال شدت بيمارى را انتخاب فرمودند و در موقيعت و فرصت ديگرى اين وصيت را مرقوم نفرمودند تا به آن جسارت و اهانت آن مرد، و گفتار (( ان الرجل ليهجر )) رو به رو نشوند؟
    ج : اولا: بررسى هايى كه پس از چهارده قرن روى قضايا واقع شده است ، به اين جهت است كه : چرا با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در مرض موت آن حضرت اين گونه رو به رو شدند و (( غلب عليه الوجع)) يا (( ان الرجل ليهجر )) يا هر دو جمله را گفتند و مانع شدند كه آن بزرگوار وصيت خود را بنويسد.
    حرف اين است كه همين شخص توهين كننده كه در اين جا با حربه العياذ بالله - هذيان گويى و شدت بيمارى ، مانع از وصيت پيغمبر خدا مى شود، ابوبكر را در هنگام مرض موتش ، با آن كه گاه از هوش مى رفت و گاه به هوش ‍ مى آمد، از وصيت مانع نشد و او را به هذيان گويى متهم نكرد؛ چون ابوبكر او را به عنوان خليفه معين كرد. با اين كه جريان اين بود كه وقتى ابوبكر وصيت مى كرد، عثمان ترسيد كه او ديگر به هوش نيايد و بميرد؛ بنابراين ، از پيش خود وصيت را تمام كرد و نام عمر را نوشت . مى گويند: وقتى ابوبكر به هوش آمد، از عثمان پرسيد، چه نوشته است ؟ او اسم عمر را برد. حال اين ذيل ، يعنى به هوش آمدن ابوبكر راست باشد يا نه ، سوال اين است كه چرا اين مرد در اين جا حرفى نزد و وصيت ابوبكر را شرعى و معتبر و صحيح گرفت ؟ غرض اين است كه بر اساس اين جهات بايد بررسى و قضاوت نمود، نه بر اساس قضاياى ديگرى كه واقع نشده است .
    مطمئنا اگر پيامبر در هر فرصت ديگرى هم اين مساله را بيان مى فرمود، اين افراد در برابر آن بهانه جويى كرده و ايراد مى گرفتند (( و كان الانسان اءكثر شى ء جدلا (173))) .
    علاوه بر اين ، موضوعى كه پيامبر قصد داشتند در اين حال و بعد از داستان تاريخى غدير خم ، در حال مرض موت نيز اعلان كنند، مكرر اعلام شده بود، در اين جا نيز پيامبر صلى الله عليه و آله مى خواستند آن را كتبا و به صورت رسمى ، ديگر بار تكرار فرمايند كه به آن شكل ، توسط آن افراد بهانه جو مورد ايراد واقع شد و اعتبار اصل كتابت و كلام رسول خدا صلى الله عليه و آله را كه خداوند متعال در شاءنش مى فرمايد: (( و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى (174))) ، به گمان آنان خدشه دار و بى اعتبار جلوه كرد.
    پاسخ اين مطالب اين نيست كه چرا در فرصت ديگر نفرمود، يا وصيت نكرد. با اين مطالب ، بايد تصديق كرد كه حب جاه و رياست ، كار خود را كرد؛ و اين گروه علنا با پيغمبر خدا و نصوص او مخالفت كردند: ((و سيعلم الذين ظلموا اءى منقلب ينقلبون (175))) .
    س : چرا حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله برخى از كسانى را كه پس ‍ از آن حضرت ، خط سير خود را عوض كردند و سفارش ها و توصيه هاى آن حضرت را در امر ولايت كنار گذاشته و با آن مخالفت كردند، مورد لطف خود قرار مى داد؛ تا حدى كه با دختران آنها ازدواج كرد و موجب نفوذ موقعيت اجتماعى آنان گرديد؟
    ج :
    تو را تيشه دادم كه هيزم كنى ندادم كه ديوار مردم كنى !
    مشهور است كه درويشى نادان و بى معرفت پيكره اى از گل به اسم على (عليه السلام ) ساخت ؛ و آن حضرت را مورد محاكمه قرار مى داد كه چرا با آن قدرت و دست (( يدالله )) ، كسانى را كه به خانه آن حضرت هجوم برده و موجب هتك حرمت حبيبه خدا صلى الله عليه و آله و سقط محسن عزيز شدند را مورد باز خواست قرار نداد و همه را به قتل نرساند و بدين جهت ، على (عليه السلام ) را محكوم كرد و سر آن پيكره را قطع نمود.
    سپس پيكره ديگرى به نام رسول خدا صلى الله عليه و آله ساخت و او را - چنان كه در اين سوال است - مخاطب قرار داد كه : چرا با اين ها به مسالمت و مساهله عمل كرد و آنها را به انجام آن ظلم و ستم ها جرى و جسور نمود؟ و اصلا چرا آنها را به ديار عدم نفرستاد؟ و بالاخره از پيكره پيغمبر نيز مثل پيكره على سر بر داشت .
    پس از اين دو محاكمه و اجراى مجازات ، پيكره ديگرى ساخت و آن را به گمان خود، خدا شمرد؛ و او را مخاطب قرار داد كه : چرا با اين كه به علم خدايى مى دانستى از آن دو نفر (ابوبكر و عمر) چه مظالمى صادر مى شود، آنها را آفريدى و عالم اسلام را از شر آنها و اين اختلاف بزرگى كه در امت پديد آورده اند، نجات ندادى ؟
    درويش عارف نما كه نشان عرفانش اين انكار مليخوليايى بود، خواست خدا هم - العياذ بالله - مجازات كند كه مرد آگاهى كه از بالاى درخت منظره را مى ديد، بر او فرياد كشيد، به گونه اى كه ناگهان درويش از نهيب آن صدا به زمين افتاد و نفسش قطع و مجلس محاكمه - به گمان خويش - بدون مجازات متهم سوم و اصلى ختم شد.
    مساله خلقت و امتحان بشر و برنامه هايى الهى و سياست هاى حكيمانه حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و مواضع و مواقف مشخص آن حضرت و اميرالمؤ منين (عليه السلام ) بالاتر از اين خرده اشكالات ناآگاهانه است .
    در اين بخش به قدرى اسرار و مطالب معرفت آموز موجود است كه شرح آن محتاج به تاليف يك كتاب است .
    رفتار صحيح همان بود كه پيغمبر و امام انجام دادند؛ هم از منافقين به حكم اءمرت ان اقاتل الناس حتى يشهدوا اءن لا اله الا الله (176) قبول مى فرمود و هم اتمام حجت مى كرد. او ماءمور بود كه با آن خلق عظيم با مردم رو به رو باشد؛ و چنان كه قرآن كريم فرمود: فبما رحمه من الله لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لا نفضوا من حولك (177) او مامور به صفح و عفو و گذشت بود.
    اميرالمؤ منين (عليه السلام ) نيز به وظايفى كه داشت و همه مقرون به صلاح اسلام و حكمت بود، عمل نمود.
    اين خلق عظيم پيامبر بود كه وقتى (( حفصه )) - دختر عمر - بيوه شد و عمر به واسطه تنگدستى خودش نگران معيشت او گرديد، نكاح او را به ابوبكر پيشنهاد كرد و چون او نپذيرفت ، از عثمان خواهش و التماس نمود و در واقع به فكر اين بود كه كفالت معاش او را به عهده كسى بگذارد؛ عثمان هم قبول نكرد.
    شايد از اين جهت كه مورد رغبت نبوده است . به هر حال ، به عنوان شكايت از آنها و شايد تجديد درخواست ، خدمت پيغمبر عرض كرد. آن حضرت با درخواست او موافقت كردند و در حقيقت ، تكفل مخارج او را پذيرفتند.

    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




  10. #20
    غریب آشنا آواتار ها
    • 2,343
    مدير بازنشسته

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته
    تاریخ عضویت
    Sep 2012
    محل تحصیل
    باشگاه دانشجویان پیام نور-طبقه ی اول-پلاک7
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    غرض اين است كه در آن جو خشن و قساوت ، كه حتى عمر بر حسب نقل بعضى اهل سنت ، شش دختر خود را در حالى كه به او التماس مى كردند و گرد و غبار از سر و رويش مى فشاندند زنده به گور كرد، پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله با عالى ترين مكارم اخلاقى ظهور كرده بود. اين اخلاق و اين بزرگوارى ها همه اتمام حجت بر آن مردم مى شد كه در رعايت حقوق آن حضرت و اطاعت از اوامر او و احترام از يگانه فرزند عزيزش نهايت تلاش را بنمايد، ليكن متاسفانه چنان كه ديديم به عكس عمل كردند و بدترين امتحانات را در تاريخ از خود به جا گذاردند.
    س : اگر علماى اهل سنت يقين داشته باشند كه حضرت محمد صلى الله عليه و آله از طرف خداوند در روز غدير خم على (عليه السلام ) را به امامت منصوب كردند و انكار بكنند، آيا اين رد خدا و پيغمبر نيست ، و آيا اين ارتداد نمى باشد؟
    ج : در حكم به اسلام ظاهرى اقرار به شهادتين كافى است ، بلى ، اگر معلوم باشد كه شخص ، با علم به اين كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرموده است و دلالت آن فرموده را هم بر معنايى صريح بداند، با اين وجود انكار كند، موجب كفر است (178) .
    بخش دوم : على (عليه السلام ) از ديدگاه شخصيت هاى برجسته غير شيعى
    قرآن ناطق

    حفظ على (عليه السلام ) القرآن فوقف على اسراره و اختلط به لحمه و دمه و القارى يرى ذلك فى نهج البلاغه (179) ؛ على (عليه السلام ) قرآن را تماما حفظ كرد و بر اسرار و رموز آن واقف بود و قرآن با گوشت و خون او آميخته بود و خواننده نهج البلاغه اين حقيقت را به روشنى در مى يابد.
    o محمد امين نواوى از علماى اهل تسنن
    على (عليه السلام ) بى عيب و نقص
    سلفى از عبدالله بن احمد بن حنبل نقل مى كند كه از پدرم (احمد) درباره على و معاويه پرسيدم ؟ پدرم گفت : على دشمنان زيادى داشت . دشمنانش ‍ هر چه جست و جو كردند، بلكه عيبى براى او پيدا كنند، نتوانستند كم ترين عيبى در او ببينند. لذا مردى را كه با او جنگيد، (معاويه ) تعريف كردند و اين حيله اى بود كه به راه انداختند (180)
    o احمد بن حنبل
    على (عليه السلام ) مراد همه
    چه بگويم درباره مردى كه پادشاهان فرنگ و روم تصوير او را در عبادتگاه هاى خويش مى آويزند، در حالى كه شمشير حمايل كرده و آستين بالا زده است و پادشاهان ترك و ديلم تصويرش را بر شمشيرهاى خود مى كشند، همان گونه كه بر شمشير عضدالدوله ديلمى و پدرش ركن الدوله ، تصوير امام منقوش بود و نيز بر شمشير آلب ارسلان و فرزندش ملك شاه چنين بود. گويى با اين كار تفاءل به پيروزى مى زدند. (181)(182)
    o ابن ابى الحديد معتزلى
    معجزه پيامبر
    على (عليه السلام ) از معجرات پيامبر صلى الله عليه و آله بود مانند معجزه عصا براى موسى و زنده كردن مردگان براى عيسى (عليه السلام ) (183)
    o محمد بن اسحاق واقدى
    على (عليه السلام ) شخصيتى چند بعدى
    به فصاحت بنگر كه چه سان سخنان خود را در اختيار على (عليه السلام ) نهاد و زمامش را به دست او سپرد! منزه خدايى كه اين مرد را چنين مزاياى پر بها و ويژگيهاى گرانمايه بخشيد! نوجوانى از فرزندان عرب مكه با آن كه آميزشى با حكيمان نداشت ، در آشنائى به حكمت از افلاطون و ارسطو سر آمد، و گر چه معاشرتى با دانشمندان علم اخلاق ننمود از سقراط به مسائل اخلاقى آگاه تر شد، و هر چند در ميان دلاوران نباليد - كه مكيان تاجر بودند نه جنگجو - اما دلاورترين بشر روى زمين گرديد! به خلف احمد گفتند: كدام دليرترند، على يا عنبسه يا بسطام ؟ پاسخ داد: عنبسه و بسطام را با افراد بشر و آدميان سنجند نه با آن كس كه از حد بشريت فراتر است . گفتند: به هر حال چيزى بگو. گفت : خدا را سوگند، اگر على نهيبى به روى آنان زند هر دو قالب تهى كنند پيش از آن كه به آنان بتازد! (184)))
    o ابن ابى الحديد معتزلى
    اعتدال در شناخت على (عليه السلام )
    على بن ابى طالب (عليه السلام )، گوينده را مايه گرفتارى و آزمايشى سخت است ، اگر در حق او سنگ تمام گذارد به افراط و غلو انجامد، و اگر از حقش ‍ بكاهد به زشتى و گناه در افتد، حد ميانه هم چندان ظريف و تيز زبان و بلند ستيغ است كه آگاهى از آن و صعود بر آن بسى دشوار آيد مگر بر گوينده زيرك و هوشمند (185)
    o نظام
    شگفتى سخن على (عليه السلام )
    من هميشه در شگفتم از دلاور مردى كه در ميدان جنگ چنان سخنرانى مى كند كه گويى دل شير دارد، و همو در همان جا به هنگام پند و اندرز چنان سخن مى گويد كه راهب صفتانى را ماند كه لب به گوشت نزده اند و خونى نريخته اند. گاه در صورت بسطام بن قيس (186) (دلير مرد عرب ) و گاه در چهره سقراط و مسيح پسر مريم آن مرد الهى نمودار مى شود سوگند به مقدسات همه عالم ، من از پنجاه سال پيش تا به حال بيش از هزار مرتبه اين خطبه (خطبه 216 كه اولش اين است : (( يا له مراما ما اءبعده !) را خوانده ام و هر بار كه خواندم بيم و پند و ترسى در من ايجاد كرد كه دلم را به لرزه آورد، و هر گاه در آن انديشه كردم نقش مردگان خود از خانواده و خويشان و دوستان در خاطرم نشست و به خاطرم مى رسيد كه من همان كسى هستم كه امام على (عليه السلام ) در صدد بيان حال اوست .(187)
    ... و اما فضائل حضرتش از بزرگى و جلالت و انتشار و اشتهار به حدى است كه ياد كردن و تفصيل دادن آن زشت و خنك مى نمايد، و همان گونه است كه ابوالعيناء به عبيدالله بن خاقان وزير متوكل و معتمد اظهار داشت : من هر گاه مى خواهم فضل شما را بر شمرم خود را چون كسى مى بينم كه از روشنى روز و تابندگى ماه كه بر هيچ بيننده اى پوشيده نيست گزارش ‍ مى دهد و باورم شد كه هنگام سخن در خور عجز و ناتوانى شوم و آن را به پايان نتوانم برد، پس از ثناى تو منصرف شدم و به دعاى تو پرداختم ، و گزارش از تو را به آگاهى مردم از تو واگذاردم (188) .
    o ابن ابى الحديد معتزلى
    فداى خاك پاى على (عليه السلام )
    انا و جميع من فوق التراب فداء تراب نعل ابى تراب
    (( جان من و همه مردم روى زمين فداى غبار كفش على باد (189))) .
    o صاحب بن عباد
    ذكر على (عليه السلام ) عبادت است
    سخن گفتن درباره امام على (عليه السلام ) از نظر قرب معنوى كمتر از ايستادن در محراب عبادت نيست (190)
    o كابريل دانگيرى نويسنده مشهور فرانسوى
    خشنودى على (عليه السلام )
    على (عليه السلام ) از خود خشنود نمى بود، مگر وقتى كه حق جامعه و مردم را ادا كرده باشد، يعنى نماز را براى مردم به پا داشته باشد، و با رفتار و گفتار مردم را تعليم داده ، و شبانگاه شام فقيران را داده باشد و محتاجان را از سوال بى نياز كرده باشد.
    پس از اين تكاليف ، شب هنگام با خداى خويش به خلوت مى پرداخت ، نماز مى خواند و بر سر پا عبادت مى كرد. پس از اندكى خواب ، سحرگاهان باز به سوى مسجد روانه مى شد و مردم را به نماز دعوت مى كرد.
    على ، حتى براى يك لحظه هم در همه شبانه روز، خدا را فراموش نمى كرد. خدا را به ياد داشت ، چه در تنهايى و هنگامى كه با خود بود و چه هنگامى كه در دل توده جاى داشت و به تدبير امور اجتماعى مى پرداخت . او بسيار بسيار مردم را وا مى داشت تا امور دينشان را از او بپرسند.
    على (عليه السلام )، مردم را با سيره و رفتار خود موعظه مى كرد. آرى ، او هم امام مردم بود و هم معلم آنان (191) ...
    سياست الهى و سياست شيطانى
    فاصله ميان على (عليه السلام ) و معاويه در سيره و سياست بسيار و عميق است ... على به خود اجازه نمى داد كه از بيت المال به مردم جايزه دهد، بلكه به خود اجازه نمى داد كه از بيت المال براى خود و خانواده اش چيزى بردارد جز به اندازه قوت لا يموت نه بيشتر. اما معاويه ... در اين كار هيچ مانع و گناهى نمى ديد، از اين رو، آزمندان همه آروزهاى خود را در نزد او بر آورده مى ديدند و زاهدان نيز محبوب خود را نزد على (عليه السلام ) مى يافتند، و تو چه گويى درباره مردى كه برادرش عقيل بن ابى طالب نزد او آمد تا چيزى بگيرد و او به فرزندش حسن فرمود: هر گاه سهم رسيد آن را بردار و با عمويت به بازار برو و جامعه و كفشى نو براى او بخر و بيش از اين نگفت . اما چه گويى درباره مردى كه همين عقيل پس از آن كه صله برادرش ‍ او را راضى نكرد نزد معاويه مى رود و او از بيت المال صد هزار به او عطا مى كند؟!... البته پس از آن كه ميان عقيل و معاويه سخنانى تند رد و بدل شد، عقيل جوايز را پس داد و دست خالى برگشت و دين فروشى نكرد (192)
    o دكتر طه حسين مصرى
    سياست على (عليه السلام )
    آنان كه گفته اند: على با سياست آشنا نبود مى خواهند على ، معاويه پسر ابى سفيان باشد، ولى على جز اين نمى خواهد كه پسر ابوطالب باشد (193) .
    ... اين از گفته هاى معاويه است كه : هر كه را همفكر خود نديدى بكش ، و هر كه سر به زير طاعت ما ندارد مالش را تاراج كن (194) .
    o جرج جرداق مسيحى
    علت گريز ياران
    ياران على (عليه السلام ) به دو جهت او را ترك كردند: ترس از حساب يا نوميدى از عطا و همان وقت به معاويه پيوستند كه نه از حسابش بيم داشتند و نه از عطايش نوميد بودند: زيرا بيت المال مسليمن در واقع بيت المال معاويه بود (195) .
    o عبدالكريم خطيب
    على (عليه السلام ) و سران جنگ جمل
    امام (عليه السلام ) فرمود: (( من در جنگ جمل گرفتار چند شخصيت بودم : دليرترين مردم ، توانگرترين و بخشنده ترين مردم ، فرمانبردارترين مردم ، مكارترين و زياده طلب ترين مردم (196) . من گرفتار زبير شدم كه هيچ گاه از حريف روى برنتابيد. و گرفتار يعلى بن منيه كه مال را بر شتران بسيارى بار مى كرد و به هر مردى سى دينار و يك اسب مى داد تا با من بجنگد. و گرفتار عايشه كه هر اشاره اى با دست مى كرد مردم بدان سو مى رفتند و از او پيروى مى كردند. و گرفتار طلحه كه به عمق او در زياده طلبى (يا نخوت و تكبر) نمى توان رسيد و به مكرش دست نتوان يافت (197))) .
    فضايل بى شمار
    به من مى گويند درباره على (عليه السلام ) مدايحى بگو.
    اگر من آن حضرت را مدح نكنم ، مى ترسم بگويند دشمن او هستم .
    اگر گاهى شعرى درباه او نگويم ، از ضعف نفس نيست .
    و من كسى نيستم كه از مذهب حق بازگشت كنم .
    اگر آب هفت دريايى كه آفريده شده است ،
    مركب شوند، و آسمان ها نيز كاغذ گردند،
    و درختانى كه خدا آفريده ، قلم هاى نويسندگان شوند،
    و مردم آنها را از بين برده و دوباره به صورت نخست در آيند،
    و تمام جن و انس نويسنده گردند،
    و آنها نيز يكى پس از ديگرى از نوشتن خسته شوند،
    آن گاه يكايك مناقب آن حضرت را بنگارند.
    حتى يك فضيلت از فضايل و مناقب آن حضرت نوشته نشده است (198)(199)
    فضائل على (عليه السلام ) از لحاظ عظمت و جلالت و انتشار و شهرت به آن جا رسيد كه ذكر آنها انسان را دچار اشكال و دشوارى مى سازد و از شرح و تفضيل آن بى نياز مى كند.
    فضائل و مناقب عاليه آن حضرت چنان است كه (( ابوالعينا )) شاعر معروف به عبيدالله پسر يحيى بن خاقان وزير متوكل و معتمد عباسى گفت : اگر من بخواهم فضايل تو را وصف كنم ، مثل اين است كه از روشنى روز روشن خبر دهم كه بر هيچ كس پوشيده نيست !
    من به يقين مى دانم كه اگر سخن گفتن در وصف تو به من محول گردد، به عجز و ناتوانى خود اعتراف مى كنم ، و از نيل به مقصود باز مى مانم ، به همين جهت نيز از ستايش تو منصرف مى شوم و بر تو درود مى فرستم ، و خبردادن از شخصيت تو را به آن چه مردم اطلاع دارند موكول مى نمايم (200) .
    لقب (( اميرالمؤ منين ))
    شيعيان عقيده دارند كه آن حضرت در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله به لقب (( اميرالمؤ منين )) خوانده شد، و بيشتر مهاجران و انصار او را به اين نام صدا مى زدند، ولى اين معنا در اخبار محدثان اهل تسنن نيامده است .
    در عين حال محدثان سنى هم نزديك به اين معنا روايت كرده اند، هر چند عين آن لفظ نيست (201) .
    o ابن ابى الحديد
    قيامت و ولايت على (عليه السلام )
    آلوسى بغدادى عالم بسيار متعصب سنى در تفسير خود (ج 23، ص 74) در ذيل آيه 37 سوره صافات (و قفوهم انهم مسوولون ؛ نگاه داريدشان كه مسئولند) پس از اين كه اقول را درباره مقصود اين آيه نقل مى كند، مى گويد: نزديك ترين اين اقوال به صحت ، اين است كه در آن روز، از عقايد و اعمال مى پرسند، و در راءس اينها همه (( لا اله الا الله )) (اقرار به يگانگى خدا) است و از مهم ترين آنها (آنچه در قيامت از آن مى پرسند و بازخواست مى كنند) ولايت على - كرم الله وجهه - است (202) .
    o آلوسى بغدادى
    آخرين خواسته پيامبر
    آخرين اراده محمد صلى الله عليه و آله انجام نشد، او على (عليه السلام ) را (به جانشينى خود) منصوب كرده بود (203)

    ...

    ﭠۄﺁטּὧـعــر بلندےکهﺁرزۄ میکنم امضاے ﻣـנּ زیر ﺁטּ باشد!




صفحه 2 از 3 اولیناولین 123 آخرینآخرین

برچسب برای این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •