دو شعر از ريموند كارور
برگردان : عليرضا بهنام
حالا
اين ماهي ها چشم ندارند
اين ماهي هاي نقره اي كه در رويا پيش من مي آيند
پراكنده مي شوند و ناپديد
در جيب هاي آگاهي ام
اما يكي هست كه مي آيد
سنگين، ترسيده ، ساكت مثل ان ديگران
اين يكي ساده از حالا آويزان شده
دهان تاريكش را مي بندد
در برابر حالا، مي بندد و باز مي كند
در حالي كه به حالا چسبيده است
زخم
بيدار شدم با نقطه اي خوني
بالاي چشمم. يك زخم
درست وسط پيشاني ام
اما من اين روز ها تنها مي خوابم
چرا بايد كسي دست بلند كند
روي خودش، حتي در خواب؟
اين و سوال هايي شبيه اين را
سعي مي كنم امروز صبح جواب دهم
در حالي كه صورتم را در آيينه وارسي مي كنم
ريموند كارور(1988-1938 ) را در ايران بيشتر به خاطر داستان هايش مي شناسند . داستان هايي كوتاه و تاثير گذار كه در كشور ما طرفداران زيادي پيدا كرده است. اما در زادگاهش امريكا شعر هاي او از شهرتي برابر با داستان هايش برخوردارند. مشخصه هاي سبكي ريموند كارور كه داستان هاي او را از اثار معاصرانش متمايز مي كنند مانند ايجاز، صراحت و غير منتظره بودن در شعر هاي او هم به وضوح قابل رديابي است.