گفتمش: دل مي‏خري!؟
پرسيد: چند?
گفتمش:دل مال تو، تنها بخند!

خنده کرد و دل ز دستانم ربود،

تا به خود باز آمدم او رفته بود،


دل ز دستش روي خاک افتاده بود؛

جاي پايش روي دل جا مانده بود...