آخرین اخبار دانشگاه پیام نور"فراگیر پیام نور"برنامه امتحانات پیام نور" تستی یا تشریحی پیام نور"سیستم گلستان پیام نور " reg.pnu.ac.ir "خبر های جنجالی پیام نور" نمونه سوال پیام نور"دکترا پیام نور "ارشد پیام نور "لیست منابع پیام نور"انتخاب واحد پیام نور"اخبار مراکز و واحد ها پیام نور"عکس های پیام نوری
عشق یعنی..
لینک های مهم



سیستم گلستان پیام نور
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 15 از مجموع 22

موضوع: عشق یعنی..

  1. Top | #1

    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شماره عضویت
    25
    عنوان کاربر
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    میانگین پست در روز
    0.40
    شغل و حرفه
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    محل سکونت
    در قلب خدا
    ارسال ها
    2,338
    پست های وبلاگ
    2

    Icon Gol عشق یعنی..

    استاد زانیس
    سلام دوستان
    شما میتونید دراین تاپیک نظرشخصی خودتون در رابطه باعشق یا نوشته ها و مطالب زیبا و جالبی که دراین مورد دارید رو بگذارید...

    باتشکر

    "من ازعشق بدم می اید زیرا یک بارعاشق شدم و مادرم رافراموش کردم"
    مارک تواین
    ویرایش توسط Fahime.M : 12-21-2009 در ساعت 02:35 PM

  2. Top | #2

    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شماره عضویت
    25
    عنوان کاربر
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    میانگین پست در روز
    0.40
    شغل و حرفه
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    محل سکونت
    در قلب خدا
    ارسال ها
    2,338
    پست های وبلاگ
    2

    Icon Gol ماهیت عشق

    معنی لغت عشق





    در زبان عربی می‏گویند کلمه " عشق " در اصل از ماده " عشقه‏ " است ، و " عشقه " نام گیاهی است که در فارسی به آن " پیچک " می‏گویند که به هر چیز برسد دور آن می‏پیچد ، مثلا وقتی به یک گیاه دیگر می‏رسد دور آن چنان می‏پیچد که آن را تقریبا محدود و محصور می‏کند و در اختیار خودش قرار می‏دهد.

    یک چنین حالتی در انسان پیدا می‏شود و اثرش‏ این است که بر خلاف محبت عادی انسان را از حال عادی خارج می‏کند، خواب‏ و خوراک را از او می‏گیرد، توجه را منحصر به همان معشوق می‏کند، یعنی‏ یک نوع توحد و تأحد و یگانگی در او به وجود می‏آورد، یعنی او را از همه‏ چیز می‏برد و تنها به یک چیز متوجه می‏کند به طوری که همه چیزش او می‏شود، یک چنین محبت شدیدی.

    در حیوانات چنین حالتی مشاهده نشده است. در حیوانات ، علائق حداکثر در حدود علائقی است که انسانها به فرزندانشان دارند. یا همسرها نسبت به هم دارند. اگر غیرت دارند، اگر تعصب دارند، هر چه که نسبت به‏ اینها دارند، در حیوانات هم کم و بیش پیدا می‏شود. ولی این حالت به‏ این شکل ، مخصوص انسان است.

    اینکه اصلا ماهیت این حالت چیست، خود یکی از موضوعات فلسفه شده است. ابن سینا رساله مخصوصی دارد در " عشق " . همچنین ملاصدرا در کتاب اسفار در بخش الهیات ، صفحات زیادی‏ حدود چهل صفحه را اختصاص داده است به تفسیر ماهیت عشق که این حالت‏ چیست که در انسانها پیدا می‏شود ، کما اینکه امروز هم مسأله عشق در " روانکاوی " تحلیل می‏شود که واقعا ماهیت این حالت در انسانها چیست ؟

    نظریات درباره ماهیت عشق

    نظریات مختلفی در این باره داده شده است . بعضی خودشان را با این‏ کلمه خلاص کرده‏اند که این یک بیماری است، یک ناخوشی است، یک مرض‏ است. این نظریه ، می‏توان گفت فعلا تابع و پیرو ندارد که عشق را صرفا یک بیماری بدانیم. نه تنها بیماری نیست بلکه می‏گویند یک موهبت است.
    مسأله اساسی در اینجا این است ‏که آیا عشق بطور کلی یک نوع‏ بیشتر نیست یا دو نوع است؟

    نظریه اول

    بعضی نظریات این است که عشق یک نوع‏ بیشتر نیست و آن همان عشق جنسی است، یعنی ریشه عضوی و فیزیولوژیک‏ دارد و یک نوع هم بیشتر نیست، تمام عشقهایی که در عالم وجود داشته و دارد با همه آثار و خواصش عشقهای به اصطلاح رمانتیک که ادبیات دنیا را این داستانهای عشقی پر کرده است مثل داستان مجنون عامری و لیلا تمام‏ اینها عشقهای جنسی است و جز این چیز دیگری نیست.

    مانند فروید ، این روانکاو معروف که‏ همه چیز را ناشی از غریزه جنسی می‏داند علم دوستی را ، خیر را ، فضیلت را ، پرستش را و همه چیز را به طریق اولی عشق را جنسی می‏داند .ولی نظریه‏ او را امروز دیگر قبول نمی‏کنند.

    نظریه دوم

    گروهی عشق را (همین عشق انسان به انسان را که بحث درباره آن است) دو نوع می‏دانند. مثلا ابوعلی سینا ، خواجه نصیرالدین طوسی و ملاصدرا عشق را دو نوع می‏دانند، برخی عشقها را عشقهای جنسی می‏دانند که اینها را عشق‏ مجازی می‏نامند نه عشق حقیقی و معتقدند که بعضی عشقها عشق روحانی یعنی عشق‏ نفسانی است ، به این معنا که در واقع میان دو روح نوعی کشش وجود دارد.

    عشق جسمانی منشأش غریزه است، با رسیدن به معشوق و با اطفاء غریزه هم‏ پایان می‏یابد چون پایانش همین است، اگر مبدأش ترشحات داخلی باشد با افراز شدنش قهرا پایان می‏یابد، از آنجا آغاز می‏شود و به اینجا پایان می‏یابد. ولی اینها مدعی هستند که انسان گاهی به‏ مرحله‏ای از عشق می‏رسد که مافوق این حرفهاست.

    خواجه نصیرالدین از آن به‏ " مشاکله بین النفوس " تعبیر می‏کند ، که یک نوع همشکلی میان روحها وجود دارد، و در واقع اینها مدعی هستند که در روح انسان یک بذری برای‏ عشق روحانی و معنوی هست که در واقع ، نفسی هم اگر اینجا وجود دارد او فقط محرک انسان است، و معشوق حقیقی انسان یک حقیقت ماوراء طبیعی است که روح انسان با او متحد می‏شود و به او می‏رسد و او را کشف می‏کند ، و در واقع معشوق حقیقی در درون انسان است. (فعلا ما داریم فرضیه‏ها و نظریات را می‏گوییم.)

    در همین زمینه است که داستانها نقل می‏کنند، می‏گویند اینکه عشق می‏رسد به آنجا که عاشق ، خیال محبوب را از خود محبوب عزیزتر و گرامی‏تر می‏دارد، برای آن است که خود محبوب و زمینه اولی تحریک در درون انسان است و او در درون خودش با یک حقیقت دیگری با همان صورت معشوق که در روح او هست و در واقع صورت این شی‏ء ( معشوق ظاهری ) نیست ، صورت یک شی‏ء دیگر است خو می‏گیرد و با او هم خوش است.

    این داستان را حتی در کتابهای فلسفی نیز نقل می‏کنند که مجنون بعد از اینکه آنهمه شعرها و غزلها در فراق لیلا و در عشق او گفته بود، روزی در بیابان ، لیلا آمد بالای سرش و او را صدا زد : مجنون سرش را بلند کرد ، گفت : کی هستی؟ گفت : منم لیلا ، آمده‏ام سراغت. ( به خیال اینکه دیگر حالا مجنون بلند می‏شود و این محبوبی را که در فراقش اینقدر نالیده چگونه‏ در آغوش می‏گیرد. )

    گفت : نه ، برو : لی غنی عنک بعشقک : من به عشق تو خوشم و از خودت بیزارم.

    اتفاقا نظیر همین قضیه در شرح حال شاعر معروف معاصر شهریار مطرح است. شهریار دانشجوی سال آخر پزشکی بوده ، در همین تهران در خانه‏ای‏ پانسیون بوده است. ( او تبریزی است. ) در آنجا عاشق دختر صاحبخانه‏ می‏شود و چگونه هم عاشق می‏شود. آن دختر را به هر دلیل به او نمی‏دهند و او هم دیگر مثل همان مجنون دست از همه چیز ، کار و شغل و تحصیل بر می‏دارد و می‏افتد دنبال او. بعد از سالها در یکی از ییلاقات ، همان خانم با شوهرش‏ به او می‏رسند و با او ملاقات می‏کنند. آن خانم می‏آید به سراغش. او در عالم خودش بوده. شهریار به او می‏گوید : نه ، اصلا من به تو کاری ندارم، من دیگر حالا با آن خیال خودم خوش هستم و به او هم خو گرفته‏ام، از شوهرت هم طلاق بگیری من به تو کاری ندارم.

    شعری هم در این زمینه دارد که‏ بعد از اینکه این خانم به سراغش می‏آید این شعر را می‏گوید، یعنی وصف‏ حال خودش را می‏گوید در حالی که بیان می‏کند که من چگونه به عشق او خو کرده‏ام و التفاتی به خود او ندارم.

    حال این را اجمالا می‏گویم برای اینکه شما به گوشه‏ای از ادبیات عرفانی‏ اسلامی توجه کنید که این مسأله از آن مسائلی است که فوق العاده قابل توجه‏ و قابل تحلیل است.

    پس این نظریه ، نظریه‏ای است که عشق را تقسیم می‏کند به عشق جسمانی و عشق نفسانی ، یعنی به نوعی عشق قائل است که هم از نظر مبدأ با عشق‏ جسمانی متفاوت است یعنی مبدأش جنسی نیست، ریشه‏ای در روح و فطرت‏ انسان دارد و هم از نظر غایت با عشق جنسی متفاوت است چون عشق جنسی با اطفاء شهوت خاتمه پیدا می‏کند، ولی این عشق در اینجاها پایان نمی‏پذیرد.

    قدر مسلم این است که بشر عشق را ستایش می‏کند، یعنی یک امر قابل‏ ستایش می‏داند، در صورتی که آنچه از مقوله شهوت است قابل ستایش نیست‏. مثلا انسان شهوت خوردن یا میل به غذا که یک میل طبیعی است دارد. آیا این میل از آن جهت که یک میل طبیعی است هیچ قابلیت تقدیس پیدا کرده‏؟

    تا به حال شما دیده‏اید حتی یک نفر در دنیا بیاید میلش را به فلان غذا ستایش کند؟ عشق هم تا آنجا که به شهوت جنسی مربوط باشد، مثل‏ شهوت خوردن است و قابل تقدیس نیست، ولی به هر حال این حقیقت ، تقدیس شده است و قسمت بزرگی از ادبیات دنیا را تقدیس عشق تشکیل‏ می‏دهد. این از نظر روانکاوی فردی یا اجتماعی فوق العاده قابل توجه است‏ که این پدیده چیست؟

    فنای عاشق در معشوق





    عجیب‏تر این است که بشر افتخار می‏کند به اینکه در زمینه معشوق ، همه‏ چیزش را فدا کند، خودش را در مقابل او فانی و نیست نشان بدهد ، یعنی‏ این برای او عظمت و شکوه است که در مقابل معشوق از خود چیزی ندارد، و هر چه هست اوست، و به تعبیر دیگر " فنای عاشق در مقابل معشوق " .



    چیزی است نظیر آنچه که در باب اخلاق گفتیم که در اخلاق چیزی است که با منطق منفعت جور در نمی‏آید ولی فضیلت است، مثل ایثار و از خود گذشتن.

    ایثار با خود محوری جور در نمی‏آید، فداکاری با خودمحوری جور در نمی‏آید ولی معذلک‏ می‏بینید انسان از جنبه خیر اخلاقی ، جود را ، احسان را ، ایثار را ، فداکاری را تقدیس می‏کند ، اینها را فضیلت می‏داند، عظمت و بزرگی‏ می‏داند. در اینجا هم مسأله عشق با مسأله شهوت متفاوت است، چون اگر شهوت باشد ، یعنی شیئی را برای خود خواستن. فرق بین شهوت و غیر شهوت‏ در همین جاست . آنجا که کسی عاشق دیگری است و مسأله ، مسأله شهوت است‏ هدف تصاحب و از وصال او بهره‏مند شدن است، ولی در " عشق " اصلا مسأله‏ وصال و تصاحب مطرح نیست ، مسأله فنای عاشق در معشوق مطرح است ، یعنی‏ باز با منطق خود محوری سازگار نیست.

    این است که این مسأله در این شکل ، فوق العاده‏ای قابل بحث و قابل‏ تحلیل است که این چیست در انسان؟ این چه حالتی است و از کجا سرچشمه‏ می‏گیرد که فقط در مقابل او می‏خواهد تسلیم محض باشد و از من او ، از خود او و از انانیتش چیزی باقی نماند . در این زمینه مولوی شعرهای خیلی خوبی‏ دارد که در ادبیات عرفانی فوق العاده است:

    عشق قهار است و من مقهور عشق

    چون قمر روشن شدم از نور عشق


    مسأله پرستش این است، یعنی عشق ، انسان را می‏رساند به مرحله‏ای که‏ می‏خواهد از معشوق ، خدایی بسازد و از خود ، بنده‏ای ، او را هستی مطلق‏ بداند و خود را در مقابل او نیست و نیستی حساب کند . این از چه مقوله‏ای‏ است؟ واقعیت این حالت چیست؟

    گفتیم که یک نظریه این است که می‏گوید عشق به طور مطلق ریشه و غایت‏ جنسی دارد ، روی همان خط غریزه جنسی حرکت می‏کند و ادامه می‏یابد و تا آخر هم جنسی است.

    نظریه دیگر همان نظریه‏ای است که عرض کردیم حکمای ما این نظریه را تأیید می‏کنند که به دو نوع عشق قائل هستند:

    عشقهای جنسی و جسمانی ، و عشقهای روحانی ، و می‏گویند زمینه عشق روحانی در همه افراد بشر وجود دارد.

    نظر ما در طرح مسأله عشق بیشتر به آن تمایلی است که عاشق به فنای در معشوق پیدا می‏کند که ما آن را " پرستش " می‏نامیم. این هم چیزی است‏ که با حسابهای مادی جور در نمی‏آید.

    نظریه سوم

    نظریه سومی وجود دارد که خواسته جمع کند میان دو نظریه ، آن نظریه‏ دیده است که در " عشق " احیانا کیفیاتی پیدا می‏شود که با جنبه‏های جنسی‏ سازگار نیست یعنی وابسته به غلیان ترشحات جنسی نیست که دائر مدار آن‏ باشد، چون امر جنسی مثل همان گرسنگی است ، گرسنگی یک حالت طبیعی است ، وقتی که بدن احتیاج به غذا پیدا کند و یک سلسله ترشحات بشود گرسنگی‏ هست و اگر چنین نباشد نیست ، در احتیاج جنسی هم همین طور است ، وقتی‏ که این احتیاج مادی باشد ، در هر حدی که ترشحات باشد هست و اگر نه‏ نیست ، ولی " عشق " تابع این خصوصیات نیست ، از این رو اینطور گفتند که عشق از نظر مبدأ ، جنسی است ولی از نظر منتها و کیفیت ، غیر جنسی‏ است ، یعنی به طور جنسی شروع می‏شود، اولش شهوت است ولی بعد تغییر کیفیت و تغییر حالت می‏دهد و در نهایت امر تبدیل به یک حالت روحانی‏ می‏شود.

    ویل دورانت این مورخ معروف فلسفه در کتاب لذات فلسفه بحثی درباره‏ عشق کرده است . او همین نظریه را انتخاب می‏کند و نظریه فروید را طرح و رد می‏کند . او می‏گوید:

    حقیقت این است که عشق بعدها تغییر مسیر و تغییر جهت و حتی تغییر خصوصیت و تغییر کیفیت می‏دهد ، یعنی دیگر از حالت جنسی بطور کلی خارج می‏شود.
    او اساس نظریه فروید را صحیح نمی‏داند.

    سخن ویلیام جیمز

    ویلیام جیمز در کتاب دین و روان می‏گوید: به دلیل یک سلسله تمایلات‏ که در ما هست که ما را به طبیعت وابسته کرده است، یک سلسله تمایلات‏ دیگری هم در ما وجود دارد که با حسابهای مادی و با حسابهای طبیعت جور در نمی‏آید و همین تمایلات است که ما را به ماوراء طبیعت مربوط می‏کند، که‏ توجیه و تفسیرش همان است که حکمای اسلامی کرده‏اند و معتقدند که این‏ حالت فنایی که عاشق پیدا می‏کند در واقع مرحله تکامل اوست، این فنا و نیستی نیست، اگر معشوق واقعی‏اش همین شی‏ء مادی و جسمانی می‏بود، فنا و غیر قابل توجیه بود که چطور یک شیی‏ء به سوی فنای خودش تمایل پیدا می‏کند؟

    ولی در واقع معشوق حقیقی او یک واقعیت دیگر است و این ( معشوق ظاهری‏ ) نمونه‏ای و مظهری از اوست و این در واقع با کاملتر از خودش و با یک‏ مقام کاملتر متحد می‏شود و به این وسیله این نفس به حد کمال خودش می‏رسد .

    سخن راسل

    غربیها اینگونه عشقها ( عشق روحانی ) را عشقهای شرقی می‏نامند و حتی تقدیس هم می‏کنند. برتراند راسل در کتاب زناشویی و اخلاق می‏گوید:

    " ما امروزیها حتی در عالم تصور نمی‏توانیم روحیه آن شاعرانی را که در اشعارشان از فنای خود سخن می‏راندند بی آنکه کوچکترین التفاتی از محبوب‏ بخواهند درک بکنیم . "


    می‏خواهد بگوید که ما معمولا در عشقهایی که خودمان سراغ داریم عشق را وسیله‏ای و مقدمه‏ای برای وصال می‏دانیم. ( در این زمینه جمله‏های زیادی‏ دارد. ) می‏گوید در عشقهای شرقی اساسا عشق وسیله نیست و خودش فی حد ذاته هدف است، و بعد خیلی هم تقدیس می‏کند، می‏گوید این عشقهاست که‏ به روح انسان عظمت و شکوه و شخصیت می‏دهد.


    • منبع : کتاب فطرت ، شهید مرتضی مطهری ، ص 89
    • منبع:دانشنامه

  3. Top | #3

    تاریخ عضویت
    Aug 2009
    شماره عضویت
    4714
    عنوان کاربر
    كنترل باشگاه
    میانگین پست در روز
    0.50
    ارسال ها
    2,730

    پیش فرض

    سلام بچه ها . و مرسي ترگل خانوم.
    اين تايپيك تازه ديدم . همينطوري شعري را كه با خوندن يكي از غزلهاي شمس تبريزي به زبانم جاري شد بهتون مي گم ( البته اصلا خوب نيست اما خب ديگهههههههه)

    عشق ان درياي مجنون است و بس
    عشق ان زنار مرهون است و بس
    در رهش حلا جها جان داده اند
    در ضميرش شاپركها مردهاند
    عشق را از اسمانها دادهاند
    سرزمين پاك جانها داده اند
    از برايش جانهايي دادهاند
    عشق من اي ناله ي سوداي من
    اي كه وصلت گوهر معناي من............
    باور كنيد اين شعر خيلي وقت پيش گفتم بقيشم يادم نيو مد.
    البته اگه بخواي اين شعر بصورت يك جمله دراوري هر مصرعش را حت ميتوني ....
    چه خوب ترگل جون در مورد نحوه ي شعر گفتن عروض و وزن و ....مطلبي هم داشته باشي
    ویرایش توسط donya88 : 12-21-2009 در ساعت 02:59 PM
    Variety of opinion is an everyday fact of life



  4. Top | #4

    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شماره عضویت
    25
    عنوان کاربر
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    میانگین پست در روز
    0.40
    شغل و حرفه
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    محل سکونت
    در قلب خدا
    ارسال ها
    2,338
    پست های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    دنیا جون اخرش این شعر از خودته یا شمس تبریزی؟!
    ولی در هر صورت خیلی زیبا بود عزیزم...
    ببین این خوبه!

  5. Top | #5

    تاریخ عضویت
    May 2009
    شماره عضویت
    1346
    عنوان کاربر
    کاربر باشگاه
    میانگین پست در روز
    0.06
    شغل و حرفه
    Mobile Serviceman
    رشته تحصیلی
    IT
    ارسال ها
    349

    پیش فرض

    شمع شو تا بدانی چه میکشم. احساس سوختن به تماشا نمیشود !
    مثل کوه , تنها و سخت

  6. Top | #6

    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شماره عضویت
    25
    عنوان کاربر
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    میانگین پست در روز
    0.40
    شغل و حرفه
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    محل سکونت
    در قلب خدا
    ارسال ها
    2,338
    پست های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    نقل قول نوشته اصلی توسط saeed.d نمایش پست ها
    شمع شو تا بدانی چه میکشم. احساس سوختن به تماشا نمیشود !
    به به اقا سعید شما هم!

    عشق گوهری گرانبهاست اگر با پاکی توام باشد
    تولستوی

  7. Top | #7

    تاریخ عضویت
    Aug 2009
    شماره عضویت
    4714
    عنوان کاربر
    كنترل باشگاه
    میانگین پست در روز
    0.50
    ارسال ها
    2,730

    پیش فرض

    نقل قول نوشته اصلی توسط ترگل نمایش پست ها
    دنیا جون اخرش این شعر از خودته یا شمس تبریزی؟!
    ولی در هر صورت خیلی زیبا بود عزیزم...
    ببین این خوبه!
    گفتم كه مال خودم .
    ممنون از لطفت
    Variety of opinion is an everyday fact of life



  8. Top | #8

    تاریخ عضویت
    May 2009
    شماره عضویت
    1346
    عنوان کاربر
    کاربر باشگاه
    میانگین پست در روز
    0.06
    شغل و حرفه
    Mobile Serviceman
    رشته تحصیلی
    IT
    ارسال ها
    349

    پیش فرض

    نقل قول نوشته اصلی توسط ترگل نمایش پست ها
    به به اقا سعید شما هم!
    مگه ما چمونه ترگل خانم !
    مثل کوه , تنها و سخت

  9. Top | #9

    تاریخ عضویت
    May 2009
    شماره عضویت
    1346
    عنوان کاربر
    کاربر باشگاه
    میانگین پست در روز
    0.06
    شغل و حرفه
    Mobile Serviceman
    رشته تحصیلی
    IT
    ارسال ها
    349

    پیش فرض

    love is like a war
    easy to start
    difficult to end
    and never forget
    مثل کوه , تنها و سخت

  10. Top | #10

    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شماره عضویت
    25
    عنوان کاربر
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    میانگین پست در روز
    0.40
    شغل و حرفه
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    محل سکونت
    در قلب خدا
    ارسال ها
    2,338
    پست های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    نقل قول نوشته اصلی توسط saeed.d نمایش پست ها
    مگه ما چمونه ترگل خانم !
    هیچی! شما بزرگواری...
    امیدوارم به عشقتون برسید و زندگی خیلی خیلی خوبی داشته باشید(گل)

  11. Top | #11

    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شماره عضویت
    25
    عنوان کاربر
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    میانگین پست در روز
    0.40
    شغل و حرفه
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    محل سکونت
    در قلب خدا
    ارسال ها
    2,338
    پست های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    آيـينـه پرسـيــد که چـرا ديــر کرده است نکند دل ديگري او را سير کرده است
    خنديدم و گفتم او فقط اسير مـن است تنـها دقـايقي چند تأخيـر کـرده است
    گفتــــم امـــروز هـــوا ســـرد بوده است شـايد موعد قــرار تغييـر کـــرده است
    خنـديــد بــه ســادگيـــم آيـيـنـه و گفـت احساس پاک تو را زنجيـر کرده است
    گفتم از عشق من چنين سخن مگوي گفت خوابـي سال‌ها ديــر کرده است
    در آيـيـنـه به خـود نـگاه مـي‌کنــم ـ آه ! عشـق تو عجيب مــرا پيـر کرده است
    راست گفـت آيـيـنـه کـه منتظـــر نباش او بـــراي هميـــشه ديـــر کـرده است

  12. Top | #12

    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شماره عضویت
    25
    عنوان کاربر
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    میانگین پست در روز
    0.40
    شغل و حرفه
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    محل سکونت
    در قلب خدا
    ارسال ها
    2,338
    پست های وبلاگ
    2

    پیش فرض


  13. Top | #13

    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شماره عضویت
    25
    عنوان کاربر
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    میانگین پست در روز
    0.40
    شغل و حرفه
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    محل سکونت
    در قلب خدا
    ارسال ها
    2,338
    پست های وبلاگ
    2

    پیش فرض


  14. Top | #14

    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شماره عضویت
    25
    عنوان کاربر
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    میانگین پست در روز
    0.40
    شغل و حرفه
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    محل سکونت
    در قلب خدا
    ارسال ها
    2,338
    پست های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    تعبیر جبران خلیل جبران از زنا شویی:
    در کنار هم بایستید ، نه بسیار نزدیک،
    که پایه های حایل معبد ، به جدایی استوارند،
    و بلوط و سرو در سایه ی هم سر به آسمان نکشند.

    نصیحت جبران خلیل جبران به زوج های جوان :
    جام یکدیگر پر کنید ، لکن از یک جام ننوشید .
    از نان خود به هم ارزانی دارید ، اما هر دو از یک نان تناول نکنید .

    عیار دل ، شادمانی ، چهره ی بی نقاب اندوه است و آوای خنده از همان چاه بر شود که بسیاری ایام ، لبریز اشک می باشد
    عشق میوه تمام فصل هاست و دست همه کس به شاخسارش می رسد . مادر ترزا
    عشق نخستین سبب وجود انسانیست . وونارگ
    عشق همچون توفان سرزمین غبار گرفته وجود را پاک می کند و انگیزه رشد و باروری روزافزون می گردد . ارد بزرگ
    عشق ما را می کشد تا دوباره حیاتمان بخشد . شکسپیر
    عشق مانند بیماری مسری است که هر چه بیشتر از آن بهراسی زودتر به آن مبتلا میشوی . شانفور
    عشق برای روح عادی یک پیروزی و برای روح بلند یک فداکاریست . کوستین
    عشق هنگامی که شما را می پرورد شاخ و برگ فاسد شده را هرس می کند . جبران خلیل جبران
    عشق برای مرد از احساسات عمیق و غیر ارادی نیست ، بلکه قصد و عقیده است . مادام دوژیرادرن
    عشق هوس محبوب شدن نزد معشوق است . زابوتن
    عشق نخستین بخش از کتاب مفصل بیوفائی است . ژرژسان
    عشق معجزه ایست . امیل زولا
    عشق شیرینی زندگیست . مارسل تینر
    عشق مزیت دو فردیست که دائم سبب رنج و اندوه یکدیگر می شوند . سنت بوو
    عشق یکنوع تب و حرارت شدید است . استاندال
    عشق گل کمیابی است . آندره توریه
    عشق حادثه ایست . کولارن
    عشق چیزیست که به هیچ چیز دیگر شباهت ندارد . ریشله
    عشق ما را میکشد تا دوباره حیاتمان ببخشد . بوبن
    عشق شاه کلیدی است که تمام دهلیزهای قلب را میگشاید . ایوانز
    عشق این توانائی را می دهد که بگوئید ، پوزش می خوا هم . کن بلانچارد
    عشق یعنی ترس از دست دادن تو . مثل ایتالیائی
    عشق تاریخچه زندگی است.... اما در زندگی مرد واقعه ای بیش نیست . مادام دواستال

  15. Top | #15

    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شماره عضویت
    25
    عنوان کاربر
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    میانگین پست در روز
    0.40
    شغل و حرفه
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    محل سکونت
    در قلب خدا
    ارسال ها
    2,338
    پست های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    عشق در عرفان اسلامی


    - عشق چیست؟
    موضوع بحث، عشق است، كه دریایی است بی‌كران، موضوعی كه هر چه درباره آن گفته آید، كم و ناچیز خواهد بود. چنان‌كه مولوی علیه‌الرحمه می‌گوید:
    هر چه گویم عشق را شرح و بیان/ چون به عشق آیم خجل باشم از آن
    به هر حال در این بحث، طبعاً نخستین سوال باید این باشد كه: عشق چیست؟ اكثراً عشق را محبت و دلبستگی مفرط و شدید معنی كرده‌اند. گویا عشق از «عشقه» آمده است كه گیاهی است، چون بر درختی پیچد، آن را بخشكاند و خود سرسبز بماند.(1) از دیدگاه ماتریالیستها، روانشناسان و پزشكان، عشق نوعی بیماری روانی است كه از تمركز و مداومت بر یك تمایل و علاقه طبیعی، در اثر گرایشهای غریزی، پدید می‌آید، چنان‌كه افراط و خروج از حد اعتدال در مورد هر یك از تمایلات غریزی، نوعی بیماری است.
    اما از دیدگاه عرفا، عشق یك حقیقت و یك اصل اساسی و عینی است ولیكن این حقیقت عینی به سادگی قابل تعریف نیست. این دشواری تعریف و تحدید به این دلیل است كه:
    اولاً، عشق چنان‌كه گفتیم یك حقیقت عینی است در نهایت وسعت و عظمت، و لذا این حقیقت عظیم در ذهن محدود ما نمی‌گنجد و این تنها عشق نیست، بلكه حقایق بزرگ دیگر نیز- از قبیل هستی، وحدت و غیره- در ذهن ما نمی‌گنجد. شعار اسلامی ما، الله اكبر، بدین گونه تفسیر شده است كه خداوند بالاتر از آن است كه در وصف گنجد. چه وصف ما محصول ذهن ماست و ذهن ما فقط چیزهایی را درمی‌یابد و می‌تواند توصیف كند كه قابل انتقال به ذهن ما باشند و متأسفانه، همه چیز قابل انتقال به ذهن ما نیست. ما در دو مورد كاملاً متضاد مجبوریم در ذهن خود چیزی بسازیم چون از واقعیت، چیزی به ذهن ما نمی‌آید و آن دو مورد عبارتند از:

    در مورد اول، چیزی در واقعیت وجود ندارد تا به ذهن ما انتقال یابد. در مورد دوم آنچه هست عین واقعیت است و در متن خارج و واقعیت بودن برایش ذاتی است و لذا این خاصیت ذاتی هرگز عوض نمی‌شود و عینیت با ذهنیت نمی‌سازد. از اینجاست كه در نظام فكری اسلامی، وقتی كه اصالت ماهیت جای خود را به اصالت وجود می‌دهد و در واقع یك اصل عرفانی به صورت یك اصل فلسفی پذیرفته می‌شود، ضرورت سیر و سلوك مطرح می‌گردد. چنان‌كه ملاصدرا سیر و سلوك را، در كنار عقل و استدلال، ضروری و لازم دانسته است.(3)
    در نظام اصالت ماهیت، ذهن می‌تواند با ماهیتها ارتباط برقرار كند. اما در نظام اصالت وجود، وجود یك امر واقعی و عینی بوده و هرگز قابل انتقال به ذهن نیست. در نتیجه فقط با مفاهیم انتزاعی سر و كار خواهد داشت. طبعاً برای رسیدن به واقعیت، راه و روش دیگری باید در پیش گرفت كه همان سیر و سلوك است. یعنی به جای تلاش برای انتقال واقعیت به ذهن باید بكوشیم كه خود را به واقعیت برسانیم و به مرتبه اتصال و وحدت و فنا نایل آییم وگرنه از تلاش ذهنی نتیجه‌ای نخواهیم گرفت.
    به عقل نازی حكیم تا كی؟/ به فكرت این ره نمی‌شود طی
    به كنه ذاتش خرد برد پی/ اگر رسد خس به قعر دریا
    بلی در مواردی رابطه ذهن با واقعیت، به دلیل محدودیت ذهن و نامحدود و نامتناهی بودن واقعیت، رابطه خس و دریاست. این نكته در بیان اعجازآمیزی از امام باقر(ع) درباره خدا چنین مطرح شده است:
    "كل ما میز تموه باوهامكم، فی ادق معانیه، مخلوق مصنوع مثلكم مردود الیكم."(4)
    ثانیاً، همیشه میان "تجربه" و "تعبیر" فاصله هست. شما حوادث لذتبخش یا دردآوری را كه تجربه كرده‌اید، هرگز نتوانسته‌اید چنان‌كه باید و شاید به دیگران منتقل كنید. یعنی در واقع نتوانسته‌اید از آن تجربه تعبیر رسا و كاملی داشته باشید. حافظ می‌گوید:
    من به گوش خود از دهانش دوش/ سخنانی شنیده‌ام كه مپرس!
    آن شنیدن برای حافظ یك تجربه است كه به تعبیر در نمی‌گنجد. عین‌القضات میان علم معمولی و معرفت شهودی این فرق را مطرح می‌كند كه حقایق قلمرو عقل و علم با زبان قابل بیان هستند و به اصطلاح تعبیرپذیرند، اما حقایق قلمرو تجربه به بیان درنمی‌آیند.(5) و از اینجاست كه مولوی می‌گوید:
    گرچه تفسیر زبان روشنگر است/ لیك عشق بی‌زبان روشن‌تر است
    و اگر بكوشیم تجربه‌های بزرگ را به مرحله تعبیر بیاوریم، تنها از راه تشبیه و تمثیل و اشاره و ایما ممكن است و لذا حقایق قرآنی را در قالب الفاظ، مثلی می‌دانند از آن حقایق والا كه با قبول تنزلات مختلف و متعدد، به مرحله‌ای رسیده كه در قالب الفاظ چنان ادا شده كه در گوش انسان معمولی جا داشته باشد. اما این مراتب به هم پیوسته‌اند و انسانها با طی مراتب تكاملی در مسیر معرفت می‌توانند از این ظاهر به آن باطن و بلكه باطنها دست یابند و همین نكته اساس تفسیر و تأویل آیات قرآن كریم است. اما پیش از سیر در مدارج كمال نباید انتظار درك حقایق والا را داشته باشیم. با توجه به نكات مذكور، تعریف عشق مشكل و دشوار است ولیكن خوشبختانه حقیقتهای بزرگ كه در تعریف و تحدید نمی‌گنجند غیرقابل شناخت نیستند. بلكه این حقایق والا، از هر چیز دیگر روشن‌تر و آشكارترند و هر كسی كه بخواهد، مستقیماً می‌تواند با آن حقایق ارتباط برقرار كند اما بی‌واسطه، نه با واسطه كه:
    آفتاب آمد دلیل آفتاب/ گر دلیلت باید از وی رخ متاب
    و عشق هم آن حقیقت والایی است كه از سودایش هیچ سری خالی نیست و چنان‌كه خواهد آمد، یك حقیقت جاری و ساری در نظام هستی است و نیازی نیست كه عشق را با غیر عشق بشناسیم كه حقیقت عشق، همچون حقیقت هستی، به ما از رگ گردن نزدیكتر است. به همین دلیل انتظار نداریم كه با مفاهیم ذهنی درباره حقیقت عشق، مشكلی را آسان كنیم یا مجهولی را معلوم سازیم كه این در حقیقت با نور شمع به جستجوی خورشید رفتن است.



    عشق در عرفان اسلامی، از جهات مختلف، به عنوان یك اصل، مورد توجه قرار می‌گیرد كه اهم آنها عبارتند از:

    الف- نقش عشق در آفرینش:
    از دیرباز میان متفكران این سوال مطرح است كه انگیزه آفرینش چیست؟ جمعی در آفرینش جهان برای خدا انگیزه و اهدافی عنوان كرده‌اند و جمعی داشتن غرض و انگیزه را نشان نقص و نیاز دانسته و خداوند را برتر از آن می‌دانند كه در آفرینش غرض و هدفی را دنبال كند.
    عرفا، در مقابل این پرسش، عشق را مطرح می‌كنند و همچون حافظ برآنند كه:
    طفیل هستی عشقند آدمی و پری...
    از نظر عرفا، جهان برای آن به وجود آمده كه مظهر و جلوه‌گاه حق بوده باشد. در یك حدیث قدسی آمده كه حضرت داوود(ع) سبب آفرینش را از خداوند پرسید. حضرت حق در پاسخ فرمود: «كنتُ كنزاً مخفیاً لااُعرفُ فاحببتُ انْ اُعرف فخلقتُ الخلقَ لكی اعرف.»(6)
    پس جهان بر این اساس بوجود آمده كه حضرت حق خواسته جمال خویش را به جلوه درآورد. این نكته را جامی با بیان لطیفی چنین می‌سراید:
    در آن خلوت كه هستی بی‌نشان بود/ به كنج نیستی عالم نهان بود
    وجودی بود از نقش دویی دور/ ز گفتگوی مایی و تویی دور
    "جمالی" مطلق از قید مظاهر/ به نور خویشتن، بر خویش ظاهر
    دلارا شاهدی در حجله غیب/ مبرا ذات او از تهمت عیب...
    رخش ساده ز هر خطی و خالی/ ندیده هیچ چشمی زو خیالی
    نوای دلبری با خویش می‌ساخت/ قمار عشقی با خویش می‌باخت
    ولی زان جا كه حكم خوبرویی است/ ز پرده خوبرو در تنگ خویی است
    نكورو تاب مستوری ندارد/ چو در بندی سر از روزن برآرد...
    چو هر جا هست حسن اینش تقاضاست/ نخست این جنبش از «حسن» ازل خاست
    برون زد خیمه ز اقلیم تقدس/ تجلی كرد بر آفاق و انفس...
    ز هر آیینه‌ای بنمود رویی/ به هر جا خاست از وی گفتگویی...
    ز ذرات جهان آیینه‌ها ساخت/ ز روی خود به هر یك عكس انداخت...
    "جمال" اوست هر جا جلوه كرده/ ز معشوقان عالم بسته پرده...
    به هر پرده كه بینی پردگی اوست/ قضا جنبان هر دلبردگی اوست...
    دلی كان عاشق خوبان دلجوست/ اگر داند وگرنی عاشق اوست(7)

    جمال حضرت حق در آینه حضرات پنجگانه- كه عبارتند از: عالم اعیان ثابته، جبروت، ملكوت، ملك و انسان كامل- جلوه كرده و در هر موجودی، به نسبت مرتبه وجودی آن، برخی از اسماء و صفات الهی جلوه‌گر و نمایان شده است. مظهر كامل آن معشوق، وجود انسان كامل است كه خلیفه اوست در جهان آفرینش، و آینه تمام‌نمای اسماء و صفاتش، و شاید حدیث «خلق الله آدم علی صورته» اشاره به این نكته باشد.(8)

    ب- عشق در بازگشت:
    عرفا عشق را در بازگشت هم مطرح می‌كنند، به این معنا كه این عشق از ذات حق به سراسر هستی سرایت می‌كند. البته عشق حق در مرحله اول به ذات خویش است و چون معلول لازم ذات علت است، پس به تبع ذات، مورد عشق و علاقه حق قرار می‌گیرد. پس خدا آفریدگان را دوست می‌دارد و از این طرف نیز هر موجودی عاشق كمال خویش است. بنابراین، در سلسله نظام هستی چنان‌كه در قوس نزول عشق از بالا به پایین در جریان است، از آن جهت كه هر مرتبه پایین اثر مرتبه بالاست، در قوس صعود هم هر مرتبه‌ای از وجود، عاشق و طالب مرتبه بالاتر از خویش است چون كمال اوست، و چون بالاترین مرتبه هستی، ذات حضرت حق است پس معشوق حقیقی سلسله هستی، ذات مقدس اوست.(9) همین عشق به كمال و عشق به اصل خویش، انگیزه و محرك نیرومند همه ذرات جهان از جمله انسان به سوی حضرت حق است.
    هر كسی كو دور ماند از اصل خویش/ باز جوید روزگار وصل خویش

    و این عشق، چنان‌كه گذشت، یك عشق دو سره است كه: «یحبهم و یحبونه.»(10)

    ج- عشق در پرستش:
    عرفا با گروههای فكری دیگر، در روش شناخت و ابزار شناخت فرق دارند به این معنا كه در كنار عقل، بصیرت را مطرح می‌كنند و رسیدن به بصیرت و معرفت را نتیجه مجاهده و ریاضت می‌شمارند. اما در جنبه عبادت و پرستش نیز خود را از عابدان و زاهدان، در چگونگی و اهداف عبادت، جدا می‌دانند. اینان عابدان و زاهدان را سوداگرانی می‌شمارند كه عبادت را به خاطر اجر و پاداش، انجام می‌دهند با این تفاوت كه عابدان، هم دنیا را می‌خواهند و هم آخرت را و زاهدان از دنیا چشم می‌پوشند و تنها آخرت را می‌خواهند. اما عارفان، خدا را نه به خاطر دنیا و آخرت بلكه بدان جهت می‌پرستند كه او را دوست می‌دارند. چنان‌كه از مولای متقیان علی(ع) نقل شده كه: «ما عبدتك خوفاً من نارك و لا طمعاً فی جنتك لكن وجدتك اهلاً للعبادة فعبدتك.»(11)
    در متون عرفانی هم از رابعه نقل است كه می‌گفت:
    «الهی، ما را از دنیا هر چه قسمت كرده‌ای، به دشمنان خود ده. و هر چه از آخرت قسمت كرده‌ای، به دوستان خود ده، كه مرا تو بسی.
    خداوندا، اگر تو را از بیم دوزخ می‌پرستیم، در دوزخم بسوز و اگر به امید بهشت می‌پرستیم، بر من حرام گردان. و اگر تو را برای تو می‌پرستیم، جمال باقی دریغ مدار.»(12)

    د- عشق در رابطه با دیگران:

    از آنجا كه عرفا ذات حضرت حق را معشوق حقیقی می‌دانند و آفرینش را جلوه‌گاه و مظهر آن معشوق، طبعاً همه جهان و جهانیان را دوست خواهند داشت. چنان‌كه سعدی می‌گوید:
    به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست/ عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
    و اگر بیشتر دقیق شویم از دیدگاه عرفا همه عالم «او» ست، نه «از او» چنان‌كه جامی گوید:
    تو را ز دوست بگویم حكایتی بی‌پوست/ همه ازوست وگر نیك بنگری همه اوست(14

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

موضوعات مشابه

  1. آخر الزمان که میگن یعنی این...(عکس)
    ارسال شده توسط alamatesoall در تالار طنز معنا دار !
    پاسخ ها: 3
    آخرين ارسال: 07-02-2011, 11:30 AM
  2. دانلود کتاب تاریخ یعقوبی
    ارسال شده توسط amir26arak در تالار تاريخ
    پاسخ ها: 0
    آخرين ارسال: 06-08-2011, 05:56 PM
  3. معلمی,یعنی عشق
    ارسال شده توسط saeidking در تالار تصاویر عاشقانه و غم انگیز
    پاسخ ها: 6
    آخرين ارسال: 05-03-2011, 10:09 PM
  4. دختر بودن یعنی:
    ارسال شده توسط R@ha 69 در تالار دختران و پسران
    پاسخ ها: 0
    آخرين ارسال: 09-24-2010, 03:11 PM
  5. برند دقیقاً یعنی چی ؟
    ارسال شده توسط مژگان در تالار مقالات حسابداری, Accounting Articles
    پاسخ ها: 0
    آخرين ارسال: 01-13-2010, 06:53 PM

برچسب برای این موضوع

بوک مارک ها

بوک مارک ها

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
آخرین اخبار دانشگاه پیام نور"فراگیر پیام نور"برنامه امتحانات پیام نور" تستی یا تشریحی پیام نور"سیستم گلستان پیام نور " reg.pnu.ac.ir "خبر های جنجالی پیام نور" نمونه سوال پیام نور"دکترا پیام نور "ارشد پیام نور "لیست منابع پیام نور"انتخاب واحد پیام نور"اخبار مراکز و واحد ها پیام نور"عکس های پیام نوری