طبقاتی شدن جامعه هميشه همزاد رشد تضادهای درون گروهی و برون گروهی اجتماعی بوده است .هراندازه نظم و همکاری درپيدايش زندگی اجتماعی موثر باشد، تضاد ميان افراد، از هرنوع آن، انگيزه ای هميشگی در تنظيم فعاليت های بشری بوده است. تضاد برسربه دست آوردن شاخص های اصلی زندگی اجتماعی مهمترين مبارزه ای بود که همکاری و همياری نخستين انسان – که مبارزه ای ميان انسان و طبيعت بود – را به مبارزه ی انسان و انسان تبديل نمود و جامعه ی قبيله ای هر منطقه را به دو طبقه ی مشخص تقسيم کرد:1- طبقه ی فرادست،2- طبقه ی فرو دست.
فرادستی و فرودستی اين هر دو طبقه به داشتن يا نداشتن شاخص های اصلی زندگی اجتماعی برمی گردد که جايگاه هرفردی را درنظام تقسيم اجتماعی کار و نقش اجتماعی او را در جامعه مشخص می کرد. شاخص های اصلی زندگی اجتماعی در چشم انداز جامعه شناختی تقسيری – ريشه ای در سه دسته مهم آن خلاصه می شود: (2) 1- مالکيت و دارايی شامل مالکيت اجتماعی، سياسی و اقتصادی که به استخدام نيروهای توليد جمعی کشيده می شود. 2- قدرت اجتماعی که روابط توليد مورد نظر مالک، قوانين و عرف و سنن آن را تنظيم می کند. 3- برنامه ريزی و مديريتی که اهداف اجتماعی را بر ميزان حفظ گسترش مالکيت رشد می دهد. در فرايند اجتماعی شدن و رابطه ی ديالک تيکی ميان فرد و جامعه سه پديده ی مهم در محمل و بستر تاريخی قشربندی اجتماعی بوجود می آيد: يکی تشکيل منش و اخلاق طبقاتی و ديگری تشکيل معرفت طبقاتی. مفهوم منش طبقاتی برگرفته از تعريف منش اجتماعی از نظريه ی اريک فروم(3) است. بنابراين منش طبقاتی چهارچوب نسبتا پايداری است که اخلاق انسانی را در فرايند اجتماعی شدن برای زندگی و خدمت در يک نظام طبقاتی خاصی پرورش می دهد. معرفت حاصله از اين نوع منش، يعنی چگونگی تعريف و معنا يابی انسان از هستی نيز با چنين منش و اخلاقی همبسته است. تعريف معرفت به شيوه ی فوق از نظريه ی جرج هربرت مید و هربرت بلومر(4)گرفته شده است. پس در هرجامعه ای دو سنخ آرمانی از طبقات اجتماعی وجود دارند: يکی طبقه ی آرمانی فرادست که مالکيت، قدرت و برنامه ريزی کلان اجتماعی – اقتصادی جامعه را در اختيار دارد و ديگری طبقه ی آرمانی فرو دست که فاقد هر سه شاخص فوق می باشد. آيا طبقات در ميان وجود دارند؟ مثلاً طبقه ی متوسط يا طبقه ی انتقالی؟ با کمی دقت معلوم می شود که طبقه ی متوسط واژه ای ذهنی است که گويای هيچ شکل از واقعيت طبقاتی نيست. زيرا دارايی سه شاخص فوق به نحو ايجاب يا نفی قابل فهم يا رويت است و حد وسط آن تعبيری ذهنی است(5). مارکس هم در تيين دو طبقه ی استثمارگر و استثمار شده از مفهوم طبقه ی متوسط بهره ی نظری نگرفت، مگر هنگامی که به شرح طبقات واقعی يا طبقات مشاغل رسيد، مثل طبقه ی کشاورز يا صنعتگر، يا زمانی که به مفهوم قشر توجه کرد مثل قشر پيشرو طبقه ی کارگر(6). در تحقيقتات پيرامون جامعه شناسی تاريخی قشرهای اجتماعی معلوم می شود که در داخل هرکدام از طبقات آرمانی فوق چندين قشر و لايه ی اجتماعی وجود دارند که به صورت واقعی و عينی در جامعه ديده می شوند. اين قشرها در هرکدام از دو طبقه می توانند به چهار صورت مشاهده شود: 1- قشر اصلی 2- قشر فرعی 3- قشر حاشيه ای 4- قشر بيرونی. بنابراين در ذيل دو طبقه ی آرمانی جامعه هشت قشر مختلف در موقعيت های واقعی جامعه در حال کنش متقابل اند و صورت ساختاری تفکيک يافتگی جامعه را بر ملا می کنند. هرکدام از اين قشرها بستری خاص برای رشد نقش طبقاتی و پنجره ی ديدی خاص برای رشد ساختار منش، اخلاق و معرفت مردم تدوين می کنند. بنابراين رابطه ی ديالک تيکی ميان قشر، معرفت، منش و اخلاق گويای ساختار کنش متقابل اجتماعی در هردوره ی تاريخی است، و در شكل ساخت اجتماعي لجوج و سرسخت بروز مي كند.

تشکيل منش طبقاتی
قشرها و لايه های متفاوت وطبقات مختلف تشکيل شده در متن هرگونه روابط تقسيم کار، به تدريج مبنای تشکيل نوعی "اخلاق" را به وجود می آورند که ريشه در وابستگی اجتماعی – اقتصادی همان جامعه دارد. در جامعه ی شرقی برای مثال، جامعه به عنوان خانواده ای بزرگ، از شهروندان انتظار داشت تا رهبر جامعه را به عنوان "پدر" مورد احترام و پذيرش قرار دهند و شهروندان و به مراتب رهبران نيز به تدريج اين رابطه ی وابستگی خاندانی که در "اخلاق پدرسالارانه"(7)ريشه داشت را در فرايند تشکل ساخت اجتماعی و نهادی رفتارهای اجتماعی درونی می نمودند. درونی نمودن(8) پدرسالارانه بدون ترديد در فرايند تقسيم اجتماعی کار موجب ثبات و دوام لازم ساختاری شده، و بدين روال کليه ی شهروندان يا افراد تحت حکومت خود را به عنوان اعضای يک خانواده بزرگ و تحت سرپرستی رهبر يا پدر ـ حاکم(9) تعريف می کند. به همين روی نيز روابط ميان دو طبقه ی آرمانی فرادست و فرودست در هاله ای از نمادهای مقدس و تابويی(10) اجتماعی و روانی مشروعيت(11) اين اخلاق اجتماعی را فراهم می آورد.
مشروعيت حاصل شده در فرايند فوق به تدريج درتشکيل نظام و ساخت روانی شخصيت افراد درونی شده و موفق به تشکيل قالبی نسبتاً پايدار به نام منش طبقاتی می گردد. مهمترين کارکرد ديالک تيکی اين منش آماده نمودن ساخت روانی افراد جهت خدمت به يک نظام اجتماعی – اقتصادی خاصی است که در فرايند اجتماعی شدن و فرهنگی شدن صورت می گيرد.(12) وجود منش اجتماعی خود باعث بروز سوگيری های(13) مشخص و مسلط اجتماعی و درجهت مطابقت(14) با هنجارهای فرهنگی و تثبيت نظام حاکم عمل می کند. شايد مهمترين علت ديرپايی و تسلط طولانی قدرتمندان دولت های استبدادی به ويژه استبداد شرقی(15) را بتوان معلول همين ساخت منش طبقاتی دانست که به عنوان "منش طبقاتی شرقی" می شناسيم. درمنش طبقاتی شرقی برای مثال، هرگونه ستم و بيدادی که پایگاه طبقاتی فرادست عليه فرودست اعمال می کرد مشروع، مقدر و حاکی از الطاف پدرانه و خيرخواهی مدبرانه قلمداد می گشت.(16)
با برگيری شاخص های اصلی معرفت شناسی، منش شناسی و قشر بندی ازديدگاه های مارکس، وبر، دامهف(17)، فرم، ميد، بلومر و ميلز در محمل چشم اندازتفسيری و تطبيق آن با حساسيت های نظری چشم جامعه شناسي راديكال يا ريشه اي و درونمايه هاي انداز عرفانی، و در تلاشی برای دست يابی به مدل قشربندی ترکيبی، دو طبقه ی آرمانی که هرکدام شامل چهار قشردرونی هستند را از خلال تجربيات پژوهشی بازسازی نموديم. برای مثال در مطالعه ی جوامع باستانی می توان قشرهای موجود در درون هرکدام از طبقات را به شرح زير مشخص نمود:
1-طبقه ی فرادست شامل چهار قشر:
الف - قشرهای اصلی مشتمل بر: مالکين بزرگ، نظاميان ارشد، بالاترين لايه های علمای درباری و ارباب اديان اسطوره ای.
ب - قشرهای فرعی مشتمل بر: واسطه گران (بازرگانان)، انديشمندان، دبيران و هنرمندان، مبلغان ومتخصصين علوم دينی و ارباب اديان اسطوره ای .
ج - قشرهای حاشيه ای مشتمل بر: راهزنان، عشاير، قلدران، لوطی ها، گردنکشان، گلادياتورها و غلامان زرخريد.
د - قشرهای بيرونی: شامل فلاسفه و رایزنان مهاجر از فرهنگ های ميهمان.
2- طبقه ی فرودست شامل چهار قشر:
الف – قشرهای اصلی مشتمل بر: کارگران، دهقانان، دامپروران، کسبه (خرده بازرگانان) کارکنان دولتی، نهادها و سازمان های دولتی و غيردولتی.
ب – قشرهای فرعی مشتمل بر: ارباب اديان واقع گرای، انديشمندان و هنرمندان.
ج- قشرهای حاشيه ای مشتمل بر: بينوایان و گدايان، کنيزان، غلامان و بردگان.
د- قشرهای بيرونی مشتمل بر: عياران، جوانمردان، نهضت گرايان.
طبقات و اقشار فوق هر کدام با نگرشی دو گانه و به مدد ديالک تيک قطبی به نوعی فرهنگ واقع گرای يا اسطوره ای دست يافته و اين فرهنگ را از طريق کارگزاران شش گانه ی(18) فرايند اجتماعی شدن در منش طبقاتی خويش ريشه دار می بيند. درمنش طبقاتی نوع شرقی برای مثال، حالتی از ناباوری به انديشه ی واقع گرايی، موجب شده است تا به ويژه قشر بيرونی طبقه ی فرودست در اين جوامع از مواضع انقلابی خود دست برداشته و با موضع انفعالی يا جبرانی تحت تسلط اخلاق پدر سالارانه و استبدادی وابسته قرار گيرد. به همين دليل اين قشر و نيز قشرهای فرعی و حاشيه ای گاه به مهاجرت طبقاتی دست زده و کارگزارطبقه ی فرادست می شوند. مبنای چنين اخلاقی در مکاتب معرفتی اسطوره ای متبلور می شود. روشن است که درست به همين دليل، قشر بيرونی در هر دو طبقه در دنبال نمودن ديالک تيک قطبی دچار برخی از مشکلات شده و اغلب درگير با ديالک تيک جبرانی می شوند. هرکدام ازاين اقشار درونی در فرايند اجتماعی شدن و ازهنگام ورود به نظام تقسيم اجتماعی کار به منش و معرفت طبقاتی مناسب همان قشر آراسته شده و با اخلاق طبقاتی ويژه ی همان قشر در زندگی اجتماعی فعاليت می کند. هرفرد يا گروه اجتماعی می تواند نسبت به تحليل از موقعيت های مختلف دست به مهاجرت طبقاتی زده و بنابر تحليل از موقعيت، ساختار جبری طبقاتی را در هم فروريزد. شکل شماره 1 (درپیوست) نشان دهنده ی رابطه های ديالک تيکی ميان ساختار قشربندی، منش شناسی، معرفت شناسی و اخلاق اجتماعی جوامع در چهارچوب جامعه شناسی ريشه ای – تفسيری می باشد.
نيز به جای مفهوم طبقه ی متوسط، که مفهومی ذهنی بود مفاهيم اقشار درونی را جايگزین نموديم تا از مفهومی ذهنی و بسيار کلی که می تواند اقشار مختلفی را دربرگيرد و از روشنی عملی مفاهيم پژوهشی بکاهد(19)، پرهيزنموده و به مفهوم روشن و محدودتر قشرهای درونی طبقات نزديک شده باشيم. ساختار طبقاتی جوامع وقشرها و لايه های درونی آن را می توانيد درشکل شماره 2 (درپیوست) ملاحظه کنيد.

ساخت قشرهای درونی
طبقه ی فرادست
قوام و شکل گيری هرکدام از دو طبقه به قوام ساختاری قشر اصلی همان طبقه مربوط می شود. يعنی اگر این قشر وجود نداشته باشد طبقه نيز زايل می شود. قشر دوم قشر فرعی يا کارگزاران است که یاری رسان قشر اصلی هستند تا اهداف طبقاتی خود را به پيش برند. قشر سوم يا قشر حاشيه ای شامل کسانی است که درکنار اين دو قشر، در حاشيه ی چهارچوب اصلی حاکم بر تقسيم اجتماعی کار، به زندگی مشغول اند. سرانجام قشر چهارم که بيرون از تقسيم اجتماعی کار قرار گرفته اند.
قشراصلی سازنده ی تاروپود تقسيم اجتماعی کار و اهداف حاکميت است. قشرفرعی وظيفه ی تسهيل و آسان گردانی سلطه ی ساختاری را برعهده دارد، به ساخت تقسيم اجتماعی کار جلا می دهد و آن را زيبا جلوه داده و در واقع آن را توجيه کرده و زشتی هايش را کم می کند. اما درتقسيم وظايف کار نقش موثری ندارد. و اگر حذف شود مسئله ی مهمی را به وجود نمی آورد. قشر بيرونی جامعه خارج از نظام تقسيم کار عمل می کند.
تعداد لايه های که قشرهای مختلف را می سازد ممکن است متغير باشد. مثلاً درتحقيق پيرامون ساختار قشربندی جامعه عربستان درزمان زندگی حضرت رسول اکرم(ص)(20) به دو نوع لايه در قشراصلی برخورد می کنيم: يکی لايه ی اصلی سياسی و ديگری لايه ی اصلی اقتصادی. يعنی قشر اصلی دراين دوره به دو لايه ی کوچک تر تقسيم شده است.
پس بنابر مختصات زمانی – مکانی هرجامعه ای، تعداد لايه های تشکيل دهنده ی قشرها می تواند در درون ساختار طبقاتی تغيير يابند. ولی طبقات آرمانی هميشه ثابت هستند. مثلا دوره ی محمدرضا پهلوی را در نظر بگيريد. مديران اصلی جامعه می توانند به لحاظ سه شاخص حساس قشر بندی در قشراصلی قرار گيرند و به لحاظ خدمت به قشر اصلی در قشر فرعی يا کارگزاران قرار گيرند. روحانيون درباری نيز شامل همين معنا می شوند. امام جمعه های شهرستان ها به همين معنا جزء اصلی شبکه ی قدرت اجرايی بودند.
قشرفرعی يا کارگزاران شامل ادبا، روحانيون، شعرا، هنرمندان، فلاسفه، دانشمندان و کسانی می باشند که درکنار اين قشراصلی زندگی می کنند و تعلق طبقاتی شان جلادادن، زيبا کردن و توجيه کردن نظام حاکم است. مديران و کارشناسان که درخدمت قشراصلی از علم و مهارت و تجربه ی خود استفاده می کنند نيز در قشرفرعی جای می گيرند. اين خدمت هرچند به زبان دين، علم، ادبيات، هنر، فلسفه، مديريت يا صنعت باشد، تفاوتی در نقش کارگزاری و خدمت طبقاتی ایجاد نمی کند. مثلاً هنرمندانی که فيلم های نوع "فردينی" می ساختند اگرچه حتی خودشان را متعلق به طبقات فرودست نشان دهند يا از شاخص های طبقاتی فرودست هم برخوردار باشند باز کارگزار قشراصلی در قشرفرعی طبقه ی فرادست هستند. اين گروه حتی ممکن است از قشرهای مختلف طبقه ی فرودست به قشرفرعی طبقه ی فرادست مهاجرت طبقاتی نموده باشند.
قشرحاشيه ای را معمولاً می توان به دو قشرحاشيه ای درونی و حاشيه ای بيرونی تقسيم کرد. در دوره ی محمدرضا شاه و نيز دوره ی قاجاری هر دو لايه ی قشرحاشيه ای موجود بودند. قشرحاشيه ای در طبقه ی فرادست در اشکال چماق داران، لوطی ها و کسانی ظهور می کند که در شهرها پاتوق های سازمان يافته ی قماربازی و فحشا را کنترل داشتند، با کلانتری ها هم کنار می آمدند و هروقت هم اعتصاب کارگری يا دانشجويی بروز می کرد به عنوان نيروی کارای حاکميت سياسی ولی در "لباس شخصی" و متداول درجامعه وارد کارزار می شدند. گروه های فشار به گروه هايی گفته می شود که در برابر دولت يا شرکت های بزرگ تجاری يا احزاب سياسی با مانورهای مختلفی که به ماهيت آن گروه مربوط می شود اهرم های قدرت را به نفع خود به جريان می اندازند تا نظر خود را به جامعه تحميل کنند. بنابراين با قشرحاشيه ای فرق دارند. هر دوره ای به تناسب مقتضيات زمان، گروه فشار متناسب با خود را به وجود می آورد. قشر حاشيه ای بيرونی در ايران قبل از جمهوری بيشتر در نوع عشاير ظهور کرده است: ارتشی بی جيره و مواجب که هروقت حاکميت نياز داشت می توانست از آن ها بطور مجانی استفاده کند. ولی درقبال اين خدمات آنها را درحواشی شهرها در طول تاريخ نگاهداری و حمايت نموده تا در برابر تضادهای داخلی شهر يا تضادهای شهر و روستا يا روستا و عشاير از آنها استفاده شود. عشاير گه گاه نيز به نفع انقلاب های اجتماعی کار کرده اند، مثلاً در زمان مشروطه کمک عشاير به نفع انقلاب بورژوازی سامان يافت(21).
قشرهای حاشيه ای هميشه به ناگزير سامان يافته اند، در غير اين صورت از انواع جماعات اتفاقی يا "حرکت انبوه" به شمار خواهند آمد. اما سازمان يافتگی آنها می تواند دولتی يا غير دولتی باشد. اگر چه دولت ها هميشه امکان استفاده از آنها را به عنوان اهرمی قدرتمند در اختيار داشته اند.
قشر بيرونی عبارت از گروه های سازمان يافته يا افراد مهاجر ولی نخبه از خارج تقسيم اجتماعی کار (خارج ازکشور) هستند که بنا به مقتضيات يا برخی روابط خارجی به کمک يا رايزنی طبقه ی فرادست می شتابند. مثل مستشاران نظامی، اقتصادی، فرهنگی، هنرمندان و فلاسفه ای که از حوزه ی زيست ملی ديگری هستند.

مهاجرت طبقاتی
اقشارحاشيه ای طبقه ی فرادست به طور طبيعی از طبقه ی فرودست برمی خيزند. قشرحاشيه ای به ويژه لايه ی درونی آن ولگردان، اوباش و اراذل جامعه هستند که شغلی که درنظام اجتماعی کار تعريف شده باشد ندارند. به همين دليل هم مارکس آنها را لمپن ناميد. بنابراين آن ها جزء طبقات فرودست به شمار می آيند.اين دسته های اوباش و اراذل لايه هايی هستند که اگرچه حاشيه نشين های طبقه ی فرودست هستند، اما توسط طبقه ی فرادست خريداری می شوند. بنابراين و به واسطه ی اين خريداری به طبقه ی فرادست مهاجرت می کنند. افرادی مثل شعبان بی مخ يا شعبان استخوانی يا نمونه ی نمادی آن قهرمان روبروی داستان داش آکل يعنی کاکا رستم است که جزء طبقه ی فرودست می باشند ولی با اصحاب و ياران خود در خدمت طبقه ی فرادست قرار می گيرد. گاه ممکن است از زورمندان يا پهلوانان معروف نيز استفاده شده و به گونه ای با حيله و مکر آنان را در برابر نيروهای طبقه ی فرودست قرار دهند. طيب را در دوره ی محمدرضاشاه می توان از اين دست دانست.

طبقه ی فرودست
قشراصلی در طبقه ی فرودست شامل کسبه، اصناف، خرده بورژواها و کارمندان حقوق بگير، مديران جزء و کليه ی کسانی هستند که بافت توليدی و خدماتی مملکت را به عهده دارند، مثل معلمان استادان دانشگاه، پزشکان، کارمندان، کارشناسان و...... بنابر اين اکثريت مردم جزء قشر اصلی طبقه ی فرو دست هستند، اما در قدرت، ثروت و مديريت اصلی و کلان جامعه دخالتی ندارند. برخی از اين لايه ها حتی می توانند ثروت قابل ملاحظه ای داشته باشند. اما ثروت آنها به معنای منابع توليد ی و منابع اصلی قدرت و تصميم گيری که ديگران را به استخدام گرفته و از نيروی کار آنها استفاده کند نيست. منابع اصلی قدرت، ثروت و تصميم گيری در دست قشراصلی طبقه ی فرادست است. مثلاً قشر روشن فکر يا پزشک يا معلم در "خصوصی سازی مملکت" دخالتی ندارند بلکه تنها قشراصلی فرادست می تواند افرادی را از طبقه ی فرودست خريداری کرده و امکان مهاجرت آنها را به قشرهای فرعی يا حاشيه ای طبقه ی فرادست فراهم آورد. برای مثال اقتصاددانی که درباره ی خصوصی سازی قلم فرسايی می کند و به نفع خصوصی سازی طراحی و برنامه ريزی می کند حتی اگر هم فقير باشد جزء قشرفرعی طبقه ی فرادست به شمار می رود. اين مهاجرت نشانه ی تفسير انسان در برابر ساخت بيرونی طبقاتی است. بنابراين با رعايت قوانين اصول موضوعه ی مکتب تفسيرگرايي می توان گفت که نه ساختار اقتصاد، بلکه تفسير طبقاتی فرد تعيين کننده است.
قشرفرعی شامل فلاسفه، شعرا و روحانيونی است که در روشنگری و برانگيختن شعورطبقاتی مردم تلاش می کنند. مثلا توصيه های حضرت آيت ا... سلطان محمدگنابادی(22) و حضرت آيت ا... سلطان حسين تابنده گنابادی(23) در برابر دولت های وقت از نوع روحانيون طبقه ی فرودست است که کار اصلی روشنگری و ايجاد شعور طبقاتی را به عهده دارند. اگرچه آنها ممکن است از نظر اقتصادی نيز دارای ثروت بالايی باشند، اما جزء قشرفرعی طبقه ی فرودست محسوب می شوند، چون تعلق طبقاتی آنان به طرف تامين منابع اين طبقه است. مثال ديگر اين افراد حضرت خديجه (س) است. انگلس نيز سرمايه داری بود که تعلق طبقاتی اش به طرف طبقه ی فرودست بود. مرحوم آل احمد، صمد بهرنگی، هدايت، دکترآريان پور و فروغ فرخزاد نيز از انديشمندانی بودند که از اعضاء قشر فرعی طبقه ی فرودست در دوره ی پهلوی به شمار می رفتند.
قشرحاشيه ای شامل دو لايه درونی وبيرونی است. لايه ی درونی در داخل حوزه ی سازمان شهری قرار می گيرند، مثل بينوايان و ولگردان(24). ولگردان هميشه تعلق طبقاتی شان به سوی طبقه ی فرادست است. آنها اگر دزدی يا جرم ديگری مرتکب شوند به اين دليل است که مايل اند تا به طبقه ی فرادست مهاجرت کنند. اما بينوايانی که گدايی می کنند تعلق طبقاتی شان به طرف پايين است، آنها قصد بالا رفتن ندارند و به همين دليل بر خلاف ولگردان مرتکب جرم نمی شوند. بالاترين جرمشان گدايی است. اما ولگردان و اوباش و اراذل طبقات پايين به هر قيمتی حاضرند خودشان را به طبقه ی فرادست برسانند. بنابراين زود خريداری می شوند و ساختار کاروان های خريد و فروش مواد مخدر يا باندهای جرايم گروهی و سازمان يافته ی سياسی را تشکل می دهند.
لايه های حاشيه بيرونی طبقات فرودست داخل سازمان خدمات شهری قرار نگرفته اند. مثل لايه ی درونی که حتی کوپن شهری هم دريافت نمی کنند. اما لايه ی حاشيه ای بيرونی يعنی کسانی که در حاشيه ی شهرها يا بين شهرها و روستا ها زندگی می کنند، و نه شهری هستند و نه روستايی، از دايره ی تقسيم اجتماعی کار بيرون می باشند. ميزان ثروتشان هم عجيب و غريب است، بعضی هايشان دراوج فقر هستند و بعضی ديگر ميلياردر. اينها يا توسط قشر اصلی فرادست خريداری شده و به قشر حاشيه ای فرودست مهاجرت داده می شوند ، يا باند جرم های سازمان یافته و گروههای فشار را تشکيل می دهند، يا به لايه ی اوباش و اراذل طبقه فرودست می پيوندند و به جرائم کوچک می پردازند.
قشر بيرونی در طبقه ی فرودست شامل عياران و نهضت مردان است. يعنی کسانی که دزدی می کنند اما دزدی شان به خاطر کمک به ديگران است. اهل فتوت عيارانی بودند که کارشان حمله به ثروت مندان به منظور کمک به فقرا بود. درايران اهل فتوت به دسته هايی از عياران و جوانمردانی اطلاق می شد که نمونه ی سمبليک آن را در داستان هايی مثل "داش آکل" هدايت يا "کچل کفترباز" صمد بهرنگی، می توان ديد. نقش داش آکل در نظام تقسيم اجتماعی کار، بدون وظيفه ای که به عنوان دفاع او از طبقه ی فرودست يا طبقه ی فرادست او را در قشرحاشيه ای يا فرعی طبقه ی فرودست يا فرادست قرار دهد.

هراس طبقاتی
مفهوم "هراس طبقاتی" همسوی "هراس پايگاهی" در نظريه ی ميلز ساخته شد تا ترس ها ی درونی شده در منش طبقاتی که ميراثی تاريخی و اجتماعی هستند را توضيح دهد. در تقابل دو ساختار جوامع "درون – ساخت" و "برون ساخت"(25) گفته شده که ماهيت ساختار طبقاتی جوامع برون ساخت به دليل غير بومی بودن طبقه ی فرادست وحشتناک ترين نوع استبداد را در گونه ی جوامع شرقی پديد آورد. طبقه ی فرادست در جوامع برون ساخت مثل ايران به دلايل ريشه های قومي يا ايدئولوژيکی(دينی) و تضاد طبقاتی از کمترين بندهای عاطفی برخوردار بودند و به همين دليل اقشار مختلف طبقات فرودست يا حتی برخی افراد يا لايه های قشرفرادست را به خاطر حفظ مرزهای طبقاتی به شديدترين شکلی تحت شکنجه قرار داده و نابود می ساختند.
به همين دليل استمرار اين گونه ديالک تيک طبقاتی، نوعی هراس و ترس طبقاتی نسبت به طبقات بالا، حاکميت سياسی و اهرم های قدرت آن ها يعنی پليس، گزمه، پاسبان و .... در ميان مردم بوجود آورده است که از سويی معرفت آنها را به سوی معرفت عاميانه سوق داده و از سويی کنش آنها را در نوع "ماندگی" و "درماندگی" درگير کرده، در منش آنها ته نشست شده و ساختار منش طبقاتی آنها را غير فعال، ترسو، مضطرب، فرصت طلب، محزون و نا اميد پرورانيده است.



پاورقی ها؛
1 _ این مدل ترکیبی در قشربندی در کتاب. این مدل ترکیبی در قشربندی متعلق به مطالب آخرین جلد دور چهارده جلدی مجموعۀ تخیل جامعه شناسی در بستر تاریخ است که با نام "جامعه شناسی تفسیری _ ریشه ای" منتشر خواهد شد. اما از آنجایی که در مباحث مختلف با اصطلاحات این قالب قشربندی روبرو هستیم توضیح مختصر آن ابتدا در کتاب جامعه شناسی فلسفی _ دینی در غرب باستان(جلد سوم مجموعه تخیل جامعه شناسی در بستر تاریخ) منتشر شده است و اکنون در اینجا آورده شده است.
2- در تکوين اين شاخص ها از سه ديدگاه قشربندی مارکس ، وبر و ميلز استفاده شده و پس از تنظيم آن با چشم انداز تفسير گرايی بلومری و نظريه ی قشر بندی ريشه ای همخوانی شده اند .
3-Eric fromm .1968 . and 1975 .
4- G . H . mead . 1974 . Blumer . 1969 .
5ـ نيز ر. ک . جهانبخش " بررسی انتقادی جايگاه و کاربست مفهوم طبقه متوسط در آراء جامعه شناسان و پيگيری مفهوم جايگزين " 1379. رساله ای دوره ی فوق ليسانس تنظيم و انجام تحت نظر نگارنده .
6- در آخرين صفحات جلد سوم سرمايه مارکس در تعريف سه طبقه ی بورژوا ، پروله تر و طبقه متوسط تلاش خوبی را آغاز می کند که متاسفانه مرگ زود رس اين مفهوم را ناقص می گذارد . ولی به طور کلی مفهوم طبقه ی متوسط در نظريه ی قشر بندی آرمانی مارکس تنها نقش واسطه ای دارد در صورتی که در نظريه ی قشربندی واقعی يا طبقه بندی حرف مشاغل هيچ گونه جايگاه روشنی برای اين مفهوم موجود نيست .
7- Patriarchal
8- lnternalization
9- Father –Ruier
10- Taboo
11- Leqitimacy
12- Fromm E . "Escape From…."1963 .
13- Orientation
14- Conformity
15- Oriental Despotism
16- نمونه ای از پايه های مشروعيت چنين پايگاهی را می توان در اينگونه خبرها پيدا کرد : " چه فرمان يزدان ، چه فرمان شاه " يا " السلطان ظل الله فی الارض " يا " اميرالمومنين " و جانشين خدا دانستن افرادی چون خلفای بنی اميه ، بنی عباس و ......
17- Domhoff . 1976 .
18-کارگزاران ( Aqencies) در فرايند اجتماعی شدن از ديدگاه چشم انداز مکتب کنش متقابل گرايی نمادی به شش دسته تقسيم می شوند . اين شش دسته عبارتند از : والدين ، افراد مهم ، گروه همالان ، محيط آموزش رسمی ، مجامع عمومی و ارتباط جمعی . در "Social….1978" .Lauer and Handel "
19- برای نقد مقدماتی مفهوم طبقه ی متوسط ر . ک . جهانبخش " بررسی انتقادی مفهوم طبقه ی متوسط در آراء جامعه شناسان " رساله ی دوره ی کارشناسی ارشد ، به راهنمايی نگارنده ، 1379 .
20- ر . ک . تنهايی : " جامعه شناسی تاريخی اسلام " ، 1378.
21- انقلاب مشروطه به نفع آزادی بود ولی آزادی از نوع بورژوازی آن نه آزادی انسان گرايانه .
22- مولانا سلطان محمد گنابادی " ولايت نامه " .
23- مولانا سلطان حسين تابنده گنابادی " نظری به اعلاميه حقوق بشر " نيز در : مولانا حضرت حاج علی تابنده گنابادی " خورشيد تابنده " . نيز ر. ک . تنهايی " جامعه شناسی نظری اسلام " 1379 ، فصل 12 و 25 .
24- يا بنابر قول معروف اوباش و اراذل .
25- نک : جلد دوم همين مجموعه " جامعه شناسی دينی در شرق باستان " ، معرفت شناسی جوامع شرق

برگرفته از :


كد - لینک:
http://www.hatanhai.com

گردآونده:طه-Borna66