راز اين همه استخوان در يک جا نيز بايد آشکار مي شد.مينوتور ،افسانه بود، اما وجود انبوهي استخوان و شاخ گاو را نمي شد انکار کرد.
با ادامه کاوش، سکه هايي از طلا يافت شد که بر يک طرف اين سکه ها نقش مينوتور و بر طرف ديگر نقش لابيرینت ديده مي شد. اين سکه ها و نقش و نگارهاي آن چه معنا و مفهومي داشت ؟ آيا مينوس ، پادشاه جزيره کرت ، با رواج دادن چنين سکه ها يي خواسته بود افسانه مينوتور را در ذهن مردم تثبيت کند و آنها را نسبت به حکومت خود وفادار نگه دارد؟ پاسخ اين پرسشها و ترديد ها نيز با هويدا شدن چند ديوار ديگر از قصر از زير لايه هاي خاک داده شد.
وقتي که با دقت خاک را از سطح ديوارها پاک کردند ، نقاشيهاي بسيار زيبايي ديدند که گوياترين آنها ، صحنه هايي از بازي وعمليات آکروبات جوانها با گاوهاي وحشي بود.در اين نقاشیها، که انگارتازه ترسيم شده بودند، به روشني ديده ميشد که رقصنده هاي دختر وپسرچگونه مقابل گاو وحشي قرار ميگيرند و با مهارت از وسط دو شاخ گاو جست زده و بر پشت حيوان مي نشينند يا از روي آن پشتک و وارو مي زنند. در اين حالت ،يک لحظه بي احتياطي گاو بازها، يا يک ضربه شاخ گاو کافي بود که آنهارا به کشتن دهد. از روي نقاشيها پيدا بود که گاوبازهاي جزيره کرت از چنان بدن آماده و تمرين کرده اي برخوردار بودند و به قدري بر عضلات خود تسلط داشتند که در ميان غريو تماشاگران و اوج خشم و قدرت نمايي گاو ها ، مي توانستند به چالاکي و خونسردي به نمايش مهارتهاي خود بپردازند . به اين ترتيب ، براي "آرتور ايوانز" مسلم شد که سرگرمي مهم و اصلي مردم کرت تماشاي عمليات گاوبازي در جشنها و مراسم ها بوده است.بي ترديد، پسران و دختران جزيره کرت ، از همان سنين کودکي براي اين بازي خطرناک اماده مي شدند و پرورش مي يافتند.
اين کار ، جدا از جنبه تفريح و سرگرمي ، در ستايش از "مينوتور" - خداي مردم کرت - نيز مي توانست باشد که هيولايي انسان نما و گاو پيکر را به خدايي گرفته و بعنوان حافظ خود و اموالشان مي پرستيدند. معبد لابيرینت ، پرستشگاه اصلي مينوتور بود و کاهنان اين معبد در رواج خرافه پرستي مي کوشيدند . پايه و اساس افسانه هيولاي گاو پيکر نيز بيرحمي مينوس در سرکوبي و نابودي دشمنان خود بود و کاهنان معبد بزرگ نيز همدستان او بودند .
در عمليات حفاري ، معلوم شد که خرابه هاي آن قصر متعلق به دو هزار سال پيش از ميلاد مسيح بود. حال آنکه بقيه آثار ، پيشينه اي تا 5 هزار سال پيش از ميلاد دارند . بنابراين ،مينوس که در افسانه هيولاي جزيره کرت از او ياد شده نمي تواند فقط يک نفر باشد. مينوس لقب کليه پادشاهان " سلسله مينوسي " در چند هزار سال بود (همچنان که امپراطور روم را قيصر يا سزار ، امپراطور ايران را کي و شاه و سلاطين مصر را فرعون مي گفتند). با اين برداشت و اکتشافات بود که از آن پس در کتابهاي باستانشناسي ، تمدن باستاني کرت را "مينوسي" و پادشاهان اساطيري ان را "مينوس" ناميدند.
حفاريهاي جزيره کرت که به روشني ثابت کرد که تمدن مينوسي يکي از درخشانترين دوره هاي زندگي اجتماعي انسان در گذشته بوده است. وجود شبکه آبياري, آب انبار و فاضلاب در کنار خانه ها و در زير گذرگاهها ثابت ميکرد که اهالي کرت تا چه اندازه به بهداشت و نظافت فردي اهميت مي داده و بنابراين مردماني سالم و تندرست و قوي هيکل بوده اند. مردم کرت ، حتي زباله هاي خود را نيز در گودالهاي مخصوص مي ريختند تا از انجا به خارج شهر منتقل کنند.
خانه هاي جزيره کرت داراي در وپنجره هاي کافي بود تا نور و هواي تازه به اتاقها برسد ، و اين در حالي است که از روي ويرانه هاي بدست آمده از تمدنهاي يونان و روم و مصر معلوم مي شود اغلب خانه هاي آنها بصورت يک چهار ديواري با کمترين درب و پنجره بوده است.
از عجايب کشفيات جزيره کرت ، انبار مواد غذايي در نقاط مختلف شهر بود که فقط در يکي از اين انبارها صدها کوزه انباشته از روغن زيتون يافت شد.
اندازه بعضي از اين کوزه ها حتي بزرگتر از قد يک انسان معمولي است.در يکي از اتاقهاي قصر مرکزي ، صفحه اي بدست آمد که مانند صفحه شطرنج ، خانه هايي دارد و در کنار آن چندين مجسمه کوچک از عاج،طلا،فيروزه و سنگ شيشه است .
آرتور ايوانز انتظار داشت در ادامه کاوشهاي خود از تمدن جزيره کرت اشياء گرانبها تر و مدارک بيشتري به دست آورد. اما، چنين نشد.
پس، ثروت موجود در خانه هاي کرت چه شده و به دست چه کساني به تاراج رفته بود؟
پس از بررسي ديوارها و سقفها و درهاي چوبي وفلزي ، ترديدي باقي نماند که تمدن مينوسي در 1400 سال قبل از ميلاد مورد تهاجم قومي وحشي قرار گرفته و پس از غارت اموال و ثروتهاي مردم ، دستخوش يک آتش سوزي وسيع شده است . اين تهاجم ، هر چه بوده و به هر دليل يا از سوي هر قومي صورت گرفته ، مي بايستي بسيار سريع و غافلگيرانه بوده باشد ، زيرا آرتور ايوانز و دستياران او ، حتي به نقاشيهاي ناتمام ديوارها دست يافتند که نشان مي داد هنرمند نقاش در گرما گرم کار در معرض خطري جدي قرار گرفته و از ترس جان گريخته است .
در بخش ديگري از قصر مرکزي که بي ترديد مي بايستي کتابخانه يا انبار اسناد و مدارک باشد ، آرتور ايوانز حدود دو هزار لوح گلي يافت که بر آن نقش و نگارهاي خاص ديده مي شد (بيش از نيم قرن طول کشيد تا يکي از دستياران آرتور ايوانز به نام " ميکائيل ونتريس " موفق شد رمز آن الواح و نبشته ها را کشف کند . بر اغلب اين لوحها نام و مقدار هدايايي بود که به خزانه مينوس يا انبار مواد غذايي او رسيده بود)
در ديگر نقاشيهاي ديواري قصر ، جوانان کرت در حال زوبين اندازي ديده مي شدند و در صحنه اي جالب از اين نقاشيها ، جمعي حدود 30 مرد با ريش و گيسوي بلند ، در لباسهاي فاخر و کمربند زرين ديده مي شدند .
در تابلويي بزرگ ، انبوه جوانان مشغول رقص ، مشتزني و گاوبازي بودند و گويي اين همان مجلس پايکوبي بزرگي است که در گرما گرم آن آريان ، دختر مينوس ، توانست از غفلت مردم استفاده کند و خنجر و کلاف ريسمان در اختيار تزه قرار دهد!
با توجه به وسعت ميدان مقابل قصر مرکزي و جايگاه بزرگ تماشاگران که مثل استاديومهاي امروزي به صورت سکوهاي پله اي بود ، مي توان بر آورد کرد که نزديک به پانصد بازيگر مي توانستند به راحتي به اجراي عمليات گاوبازي و ابراز مهارتهاي خود در حرکات موزون و زور آزمايي و زوبين اندازي بپردازند و بيش از چند هزار نفر در جايگاهها به تماشاي آنها بنشينند .
به راستي ، آيا افسانه " هيولاي گاوپيکر " را نمي توان به همان سر نخ نازکي تشبيه کرد که " آرتور ايوانز " را (همچون تزه) به اعماق " لابيرينت " تاريخ رهنمون کرد تا ديو جهل انسان نسبت به گذشته هاي خود را از پاي در آورد و بر بخشي پنهان و بسيار دور از زمان و مکان کنوني ، فروغ دانش و آگاهي بتاباند ؟ امروزه نام " آرتور ايوانز " به عنوان باستانشناس و کاشف معماي جزيره کرت همچنان در جهان ناشناخته ها مي درخشد.
جزيره کِرت(بضم کاف و را) ، در درياي مديترانه ، در روزگار باستان ، بين دو تمدن بزرگ مصر و يونان قرار داشت و از همين جزيره بود که يکي از معماهاي کهن ، به صورت افسانه اي شگفت انگيز ، نسل به نسل و سينه به سينه نقل شده ، انسانها را به خود مشغول داشته و به فکر فرو برده است . بر طبق افسانه هاي مردم کرت باستان ، " مينو تور " موجودي به شکل نيمه آدمي و نيمه گاو ، با دو شاخ بلند و تيز بر سر ، در غاري عميق در جزيره کرت مي زيست و از گوشت انسان تغذيه مي کرد. مينوس ، پادشاه جزيره کرت ، براي مينوتور مکاني ويژه در برابر آن غار ساخته بود که راهرو هاي پيچ در پيچ و دالانهاي گمراه کننده بسيار داشت و چنان بود که اگر کسي وارد اين مکان مي شد ، هر مقدار که جلو مي رفت ، به چهار راه جديد مي رسيد و سرانجام در دهليز هاي تو در توي آن گيج و گمراه و در چنگال مينوتور گرفتار مي شد .اين مکان عجيب را " لابیرینت" مي گفتند.
افسانه مي گويد که مينوس پادشاه جزيره کرت ،دو فرزند داشت: پسرش آندروژه و دختر وی آريان.
آندروژه که ورزشکاري بي مانند بود ،بر آن شد به يونان برود و در مسابقه اي با قهرمانان ان کشور شرکت کند . در يونان آندروژه موفق شد تا همه قهرمانان را شکست و شايستگي و مزيّت جوانان کشور کرت را بر جوانان کشور يونان نشان دهد .يونانيان که انتظار چنين شکستي را نداشتند و نمي توانستند شرم شکست را تحمل کنند، تصميم به قتل شاهزاده کرت گرفتند و سرانجام او را کشتند.
چون خبر کشته شدن آندروژه به پادشاه جزيره کرت رسيد ، چنان خشمگين شد که به قصد خونخواهي فرزند ، با صد کشتي ، انباشته از سربازان انتقامجو ، به يونان حمله ور گشت و نه فقط آتن ، مرکز يونان را ويران کرد ، بلکه دستور داد يونانيان هر 9 سال يکبار 14 جوان متشکل از 7 پسر و 7 دختر را به عنوان خونبهاي فرزندش روانه جزيره کرت کنند تا به قربانگاه لابیرنت فرستاده شوند.
اين انتقام وحشتناک ،دو بار به فاصله 9 سال تکرار شد . هر بار 14 دختر و پسر يوناني ، در ميان اشک و ناله مردم ، سوار بريک کشتي که بادبانهاي سياه ، به نشانه ماتم داشت به جزيره کرت فرستاده مي شدند و ديگر بازنمي گشتند .
سومين بار ، تزه ، فرزند اژه (پادشاهان يوناني) که جواني دلاور بود ، با اصرار از پدر خواست که تا او را همراه قربانيان به جزيره کرت بفرستد. نقشه تزه اين بود که به جنگ مينوتور برود و با کشتن آن هيولا به اين ماجراي غمناک پايان دهد و اژه ناگزير پذيرفت .
تزه با پدر قرار گذاشت که هنگام بازگشت کشتي, اگر بادبانها همچنان سياه بودند، بداند که وي به هدف خود نرسيده است و موجود وحشتناک او را طعمه خود کرده است. اما اگر بادبانها سفيد بودند، نشانه آن است که که وي توانسته هيولاي جزيره کرت را نابود کند.
وقتي " قربانيان پيشکش به هيولا " به جزيره کرت رسيدند ، به فرمان مينوس شاه جشن بزرگي در ميدان مقابل لابیرینت ترتيب داده شد و چهارده يوناني در جايي مانند قفس، در وسط ميدان ، به تماشا گذارده شدند و مردم پيرامون آنها به پايکوبي پرداختند.
آريان، دختر مينوس ، که از انتقامگيري هولناک پدر خود نفرت داشت، چون نتوانسته بود پدر را از اجراي اين مراسم باز دارد ، بر آن شد تا به تزه کمک کند. بنابراين، در هنگام جشن و بي خبري مردم خود را به او رسانيد و بي آنکه کسي متوجه گردد يک گلوله نخ و خنجری فولادي به او داد و گفت : " از همان لحظه ورود به لابیرینت ،همچنان که در دالانهاي پيچ در پيچ آن پيشروي مي کني نخ را در مسير خود بگشا ،به مينوتور که رسيدي ،با اين خنجر زهر آگين به هيولاي خون آشام حمله ور شو و آن را از پاي در آور و از مسيري که نخ تو را راهنمايي مي کند ، دوباره به دهانه لابیرینت بر گرد. آنجا ، من و ديگر هموطنانت منتظر تو هستيم تا سوار بر کشتي شويم و از اينجا بگريزيم . "
تزه ،خنجر و گلوله نخ را گرفت و در زير لباس خود جاي داد. صبحگاه روز بعد،گروه قربانيان را پايکوبان به مدخل لابیرینت بردند ،و بزور به داخل فرستادند و خود،خوشحال از اينکه طعمه هاي خوبي تقديم خداي خود کرده بودند ،پايکوبان بازگشتند.
از گروه قربانيان، نخستين کس که پيشروي در لابیرینت را آغاز کرد، تزه بود . او خنجر به يک دست و گلوله نخ به دست ديگر، گام به گام در راهروهاي بي پايان و پيچ در پيچ لابیرينت جلو مي رفت و در همان حال نخ را کم کم باز مي کرد.
تزه به مرکز لابیرینت نزديک مي شد که ناگهان هيولاي مينوتور در برابرش ظاهر شد.تزه که مي دانست اگر کمترين هراسی به خود راه دهد در زير سم و با ضربه هاي شاخ هيولا ،نابود خواهد شد، شجاعانه با مينو تور درگير شد. پيکار هاي هولناک بين آن دو ، در مرکز لابیرینت در گرفت . مينوتور در اين خيال بود که مثل هميشه موجودي وحشتزده و بي سلاح را در برابر خود دارد وبنابراين خيلي زود او را طعمه خود خواهد کرد . اما ، زماني به خود آمد که ضربه هاي پياپي خنجر زهر آگين بر پيکرش نشست و آن همه خون که ساليان دراز از انسانهاي بي گناه آشاميده بود ، از جسم پاره پاره اش بر زمین لابیرینت جاري گشت.
تزه دلاور ، هيولا را غرقه به خون بر جاي نهاد و به راهنمايي نخي که پشت پاي خود ، هنگام آمدن ، گشوده بود بازگشت و بزودي به مدخل لابیرینت رسيد . آنجا هموطنان تزه وی را در آغوش گرفتند و شادي کنان به پشت دروازه آمدند .
آريان ، که پشت دروازه به کمين نشسته بود و منتظر عاقبت کار بود ، شادي و پايکوبيهاي يونانيها را که شنيد ،قفل از در برداشت و همه با هم به سوي کشتي يونانيها در ساحل روانه شدند . افسوس که تزه و ياران او ، از شدت خوشحالي و شتابي که داشتند ، قرار خود با اژه را از ياد بردند و بادبانهاي کشتي را تعويض نکردند . کشتي ،با بادبانهاي سياه ،همچنان بر امواج مي رفت تا به ساحل يونان رسيد .
اژه که بي قرار و چشم براه ، بر پشت بام قصر ساحلي خود به انتظار ورود کشتي با بادبانهاي سفيد بود ،چون سرانجام کشتي را مثل گذشته سياهپوش ديد ، آه از نهادش بر آمد و با اين گمان که فرزند برومندش نيز به کام هيولاي کرت رفته است ،دنيا را در برابر چشمان خود تيره و تار دید و از فراز قصر به ميان امواج خروشان دريا افتاد و چنين است که از آن به بعد ،اين بخش از درياي مديترانه را درياي اژه مي نامند تا ياد آورنده اندوه بي پايان پدري فرزند از کف داده و مرگ او در آبهاي خروشان باشد.
بوک مارک ها