-
خط و کتابت مادها
4-16- تا آنجا که به قرن هفتم پیش از میلاد مربوط میشود، آگاهی ما در مورد خط و کتابت مادیها از اطلاعاتمان دربارهی فرهنگ آنان نیز کمتر است. مسلماً در هزارهی اول پیش از میلاد خط و کتابت در سرزمین ماد وجود داشته است. فرمان معروفی در دست است که درسدهی نهم یا هشتم پیش از میلاد از طرف شاهک آبدادانا خطاب به مردی آشوری به زبان اکدی صادر شده و موضوع آن هبهی اموال و دادن تسهیلات است. از بعضی مدارک موجود (به طور غیر مستقیم) چنین بر میآید که مادها از خود خط و کتابتی داشتند که به ظن قوی از خط اوراتوئی گرفته شده بود و تصویر میرود خط مزبور یکی از انواع خط میخی بوده باشد. در عین حال در نواحی دریاچهی ارومیه خطوط هیروگلیفی نظیر هیروگلیفهای اوراتوئی متداول بوده است. این هیروگلیفها بر روی دیس سیمینی که در زیویه پیدا شده است، به چشم میخورد. مسلماً آنان در قرن هفتم پیش از میلاد دارای خط و کتابت بودهاند، و این خط همانست که امروزه « خط باستان پارسی » یا « خط هخامنشی ردیف اول » خوانده میشود، ولی در واقع از لحاظ اصل و منشاء، مادی است.
کیش مادها (مغان)
4-17- در معتقدات شرقی باستانی، دین، عامل بارزی بوده است. در این زمینه نیز تاریخ ماد به دو دورهی متفاوت تقسیم میشود: یکی پیش از سدهی هفتم و دیگری از آغاز آن سده به بعد. مبنای داوری ما دربارهی هزارهی نخست پیش از میلاد، متون آشوری و تصویرها و نامهای خاص است. در این مورد متون آشوری متعددی داریم که در آنها چندین بار از خدایان مانتا و غیره و به ویژه از ربودن خدایان (بتهای) مزبور یاد میشود. دربارهی شکل بتهای مزبور تا حدودی میتوان از روی مفرغهای لرستانی و تصاویر نقر شده بر مصنوعاتی قضاوت کرد که در زیویه و مانتا کشف شده است. با اینکه احتمال میرود بین اساطیر لرستانی و اوستا ارتباط گونهای وجود داشته باشد، ولی بر روی هم مدارک موجود نشان میدهد که کیش سرزمینهای غربی ماد قدیم بیشتر با دین هوریان و تا حدودی آشوریان هم نوع بوده باشد. در این مورد به ویژه میتوان به تصاویر ابلیسهای عجیب الخلقهی نیمه حیوان و نیمه آدمی، ابوالهولهای بالدار و حیوانات عجیب تخیلی با بدن شیر ، سر شیر یا شاهین و بال عقاب اشاره کرد که در اساطیر هوریانی بسیار رایج و شایع و از ویژگیهای کیش آن بوده است. بعدها همان جانوران عجیبالخلقه را میبینیم که در نقشهای برجستهی شاهان هخامنشی مظهر دیوان معرفی شدهاند.
کیش کاسیان و حتّی دین ویژهی بابلیان تا مدتی در مادیها نفوذ داشت. یکی از کشورهای غربی یا مرکزی ماد بیت ایشتار یا خانهی ایشتار (الههی بابلی عشق و حاصلخیزی) نامیده میشد و چنان که از گفتهی هرودوت برمیآید، بعدها آن را با «آناهیتای» اوستایی یکی دانستند. در مرکز ماد، نزدیک محلی که بعدها اکباتان نامیده شد، آشوریان در ضمن پیشروی خود نه تنها به « دژ بابلیان » یا «کوچنشین کلنی کاسیان» برخوردند، بلکه شاهد پرستش « مردوک » خدای بابل نیز بودند. در ماد غربی، فرمانفرمایان در بسیاری از موارد به اسامی «اکدی» و از آن جمله به نامهای خدایان نامیده میشدند. دربارهی کیش مادیهای ایرانی ساکن اقصی نقاط شرق آن کشور، جز اسامی خاصی که در منابع آشوری محفوظ مانده است، مدرک دیگری در دست نداریم؛ و از آنجا که نامهای ایرانی بر خلاف اسامی غیر ایرانی - بر ما معلومست، و هر نام باستانی با معتقدات دینی معینی ارتباط داشته است، با تجزیه و تحلیل اسامی مزبور میتوانیم اطلاعاتی دربارهی دارندگان آن نامها به دست آوریم. بعضی از دانشمندان با توجه به این تجزیه و تحلیل برآنند که کیش مزدا یا زرتشتی در میان دارندگان اسامی مزبور رواج داشته است.
ویژگیهای اجتماعی مادها
4-18- در سرزمین ماد خصوصیات جامعهی پدر شاهی وجود داشته است. وجود قلعههایی که تصویر آنها نشان دهندهی جنگهای تاراجگرانه بین مادهاست، باز مینماید که در جامعهی ماد آثار اختلاف طبقاتی آشکار، و ویژگیهای سازمان جامعهی بردهداری در شرف تکوین بوده است. به عقیدهی دیاکونوف، بنای شهرها و دژها با حصار سنگی، آجری و برجها، آغاز تجزیه و تفکیک پیشهها، وجود مناصب دایم، جریان داشتن جنگ و جدالهای مداوم، انتقال به دوران زن و شوهری، رواج بردهداری و ایجاد تأسیسات اداری به منظور اسارت و انقیاد طبقات محروم، بسیاری از خصوصیات جامعهی ماد را روشن میسازد. جامعهی ماد در آغاز از عشیرههای پدر شاهی یا «ویس» تشکیل میشد که در دهکدهها به سر میبردند. معمولاً سالمندترین عضو خاندان به ریاست عشیره برگزیده میشد. در هر روستا بزرگ خاندان، رئیس ده یا «دهخدا» نیز بود. در کتیبههای آشوری بارها از آنان یاد شده است. رفته رفته که جامعهی طبقاتی قوام گرفت، این رؤسا و خداوندان ده به صورت اشراف و طبقهی حاکمهی زمان در آمدند. در خاک ماد دژها و حصارهایی وجود داشت که اهالی به هنگام بروز خطر، به درون آنها پناه میبردند. معمولاً دژها را بر فراز صخرههای طبیعی یا تپههای مصنوعی بنا نهاده گرداگردشان را دیوار یا حصارهای متحدالمرکز میکشیدند. سربرجها دارای کنگرههایی بود که از آنها برای تیراندازی استفاده میکردند.
کشور ماد از واحدها و یا به عبارت دیگر از کشورهای خود مختار و مستقل تشکیل شده بود. در رأس این کشورهای مستقل شاهکهایی قرار داشتند که به عقیدهی دیاکونوف فرمانروایانی مستبد و فعال مایشاء بودند. هرودوت مینویسد: مادیها دارای مجامع و مجالس خلق بودند و بدون شک در شورای بزرگان عدهای از بهترین اشخاص نیز وجود داشتند. اوستا نیز از اینگونه مجالس و شوراها به نام «هنجمن» یاد میکند.
شیوهی پادشاهی ماد
4-19- چنان که پیش از این باز نمودیم، امیرنشینهای پراکندهای که در سرزمین ماد وجود داشتند، در سایهی تدبیر و کاردانی افراد خاندان دیوکس (یا دیوکه یا دیااکو) منقرض شده امرای نواحی گوناگون خواهناخواه زیر یک پرچم گرد آمدند. به عقیدهی گیرشمن، وحدت ایران در مقام مقایسه با مصریان و سومریان آهنگی کندتر داشت. مصریان و سومریان به مجرد ترک وضع شکارگری، به صورت جوامع منظم روستایی و گلهپروری درآمده حکومتهایی تشکیل دادند. ولی در ایران وضع بدین منوال نبود و ترکیب اجتماعی قوم ماد و وضع طبیعی و اقلیمی ایران موجب شد که وحدت این کشور به کندی صورت گیرد. ایران به وسیلهی رودهایی چون نیل، دجله و فرات که باطغیانهای سالانهی خود سبب حاصلخیزی مناطق اطراف میشدند مشروب نمیگردید و از بارانهای سودمند منظم که باعث باروری ناحیه میگردد، بهره نداشت. در ایران از کهنترین روزگاران مسئلهی آب امری حیاتی به شمار میرفت و از آنجا که بشر تنها در جایی میتواند استقرار یابد که آبیاری امکان داشته باشد، ساکنان ایران پراکنده شدند و تراکم جمعیت این کشور از مصر و بینالنهرین کمتر بود. پراکندگی تلها یا تپههای مصنوعی و بقایای مجتمعهای قدیمی - که مسافر امروزی آنها را در فواصل چندین ده کیلومتری دور از هم مشاهده میکند - این موضوع را به خوبی مجسم میسازد. همین وضع طبیعی موجب میشد که در هر ناحیه و حتّی در هر ده نوعی استقلال به وجود آید. بدین علت ایران در آن واحد دارای قبایل بدوی یا نیمه بدوی و خانهنشین بود - که هنوز هم وجود دارند و لهجهها و رسوم و عادات خویش را حفظ کردهاند.
به شرحی که گفته شد، عوامل خارجی، سکنهی ماد را بر آن داشت که در زیر پرچم واحدی گرد آیند. به عقیدهی دیاکونوف : شاهان ماد به تودههای وسیع مردم آزاد و طبقهی بزرگ بندهداران (طبقهی تازه به دوران رسیدهها) و تولیدکنندگان کوچک و آزاد مادی مستظهر بودند. دیوکس که دهقان زادهای پرکار و مورد اعتماد بود، در سایهی حسن تدبیر نخست به مقام داوری و پس از چندی به پادشاهی برگزیده شد و سرانجام به یاری اکثریت مردم، سلطنتهای کوچک را برانداخت. این مطلب که شاهان ماد به استبداد گرایش داشتند - و هرودوت نیز بدان اشاره کرده است - به هیچ روی با مراتب پیش گفته مغایرت ندارد. در هر جامعهی بردهداری، به طور حتم ابتدا افراد عادی آزاد و اشراف عشیرهای درگیر مبارزه با یکدیگر بودهاند و تنها برافتادن اشراف و رفع ستم از کشاورزان آزاد عاملی بوده که میتوانسته است موجب بسط کامل شیوهی تولید بردهداری شود. در این مبارزه معمولاً عامهی مردم آزاد از استقرار قدرت فردی طرفداری میکردهاند.
سازمان درباری ماد
4-20- هرودوت دربارهی نظامها و شیوههای تازهای که دیوکس در دوران فرمانروایی خود وضع کرده بود چنین مینویسد: وی حصاری پیرامون سرای خود کشید و مردم را بر آن داشت تا در اطراف حصار زندگی کنند. همچنین دستور داد هیچکس شخصاً به مقر شاه نزدیک نشود و همهی کارها به وسیلهی پیک صورت گیرد، و این بدان معنی بود که سلطان در دیدگاه هیچکس قرار نخواهد گرفت. خندیدن در حضور شاه نوعی بیادبی به حساب میآمد. شاه با آگاهی از وجود گناهکاران، آنها را احضار میکرد و هر کس را به فراخور جرمش کیفر میداد. شاه در سراسر کشور جاسوسان و منهیانی داشت که وسایل آگاهی وی و موجبات دادخواهی و دادرسی و کیفر را فراهم میآوردند.
پس از دیوکس، پسرش فرورتیش زمام کارها را به دست گرفت، ولی چندی نگذشت که در جنگ با آشور کشته شد. سیاگزار پسر و جانشین فرورتیش بیش از دیگران به فراهم آوردن و تجهیز قوا پرداخت. سواره نظام، پیاده نظام و کمانداران سپاه او وظایف معینی داشتند. سواران سکایی در جنگهای متحرک استاد بودند. سیاگزار فنون جنگی سواران مزبور را به سرداران خود آموخت و در جنگ با سکائیان و دیگر دشمنان پیروزیهایی به دست آورد. مانای (سرکرده پارسیان) سلطنت او را به رسمیت شناخت و پارسیان به فرمان او گردن نهادند.
در حدود سال 650 پیش از میلاد، پادشاهی ماد دولتی بزرگ بود و از این نظر در ردیف ماتنایا (میتانیان)، اورارتو (اورارتویا آرارات، قومی و نیرومند بودند، که در شمال غربی ایران حکومت داشتند و مادها هیچ وقت نتوانستند به آنها حمله کنند) و عیلام قرار داشت.
چهار نیروی بزرگ ماد، کاره، لیدیه، و مصر، سراسر خاورنزدیک را میان خود تقسیم کردنده ولی از این میان تنها ماد است که میتوان نام شاهنشاهی را بر آن اطلاق کرد. آنچه پرمعناتر مینماید این است که دولت ماد نخستین سازمان شاهنشاهی بود که به وسیلهی جنگجویان شمالی بنیاد گذاشته شد که به یک زبان ایرانی سخن میگفتند و طرز فکر شمالی داشتند. با توجه به مراتب بالا، این موضوع که در هیچ جا پیرامون روزگار مادها کاوشی صورت نگرفته است، بر میزان تأسف ما میافزاید. در صورتی که پایتخت آنها یعنی همدان مورد توجه شایسته قرار گیرد، میتوانیم امیدوار باشیم که پشتهی خاک آن شهر فرهنگ مادی را جزء به جزء برای ما آشکار سازد و حتّی وسایلی فراهم آورد که مادها به زبان ایرانی خویش با ما سخن گویند.
-
اوضاع طبقات مختلف در تمدّن زمان ماد
4-21- پس از پیشرفت کشاورزی و گلهداری و تقسیم کار و پیدایش حرفههای جدید، اندک اندک رؤسا و سران قبایل در نتیجهی کاربردگان و استثمار قشرهای محروم ثروتمند شدند و بدین وسیله مقدمات اختلاف طبقاتی فراهم آمد. خرده اوستا از تقسیم جامعه به گروههای صنفی و حرفهای دارای پیشوا و نیز از سه صنف کاهنان و خادمان آتش، ارابه سواران و دامداران و کشاورزان سخن میگوید. گذشته از آن، در یک مورد از پیشهور وارجی که به کار او داده شده است، یاد میکند.
تردیدی نیست که در جامعهی آن روز مادیها برده نیز وجود داشته است، ولی بردگان در شمار اصناف نبودند. ظاهراً در این دوره افراد ثروتمند، کم ثروت، بردهداران و تولیدکنندگان کوچک فاقد برده در کنار هم زندگی میکردند. مقامات درباری و مغان صنف خاصی از جامعه را تشکیل میدادند و بزرگان قوم، ارابهسوار خوانده میشدند.
در پایان قرن ششم پیش از میلاد هنوز ارتش ماد از مردم جدا نشده بود. ظاهراً سپاهیان را داوطلبان قبایل تشکیل میدادند. هر فرد آزادی که توانایی حمل سلاح داشت، سپاهی محسوب میشد.
تصادفی نیست که آشوریان پیوسته مادیها را با صفت نیرومند وصف میکردند. این امر میرساند که مادیها علیرغم پراکندگی ظاهری و تقسیم به کشورهای کوچک، با هم متحد و یکدل بودهاند.
در قلمرو اتحادیهی ماد، افراد جامعه به طور کلی به دامداری اشتغال داشتند - گرچه به کشاورزی که بر پایهی آبیاری مصنوعی استوار بود نیز آشنا و آگاه بودند. در نزد آنان پرورش اسب از اهمیتی ویژه برخوردار بود. (آشوریان تقریباً جز اسب چیزی را به عنوان خراج از مادیها نمیپذیرفتند.) ایشان دامهای بزرگ شاخدار و گوسفند پرورش میدادند و با پرورش شتر دوکوهانه نیز آشنا بودند. کشت یونجه در آسیای میانه معمول و متداول بود. در ایران زراعت گیاه مزبور از قدیم با پرورش اسب و اسبداری رابطه داشت چینیان کشت آن را از ایران و آسیای میانه اخذ کردند.
-
ماد
ماد نام سرزمین دربرگیرنده بخش غربی فلات ایران بود. مجموعه لشکرکشی های آشور به سرزمین ماد در قرن هشتم پ. م. و خطر حمله از غرب بهوسیله دولت زورمند آشور، نیاز تشکیل یک دولت متمرکز را برای مادها که جدیدترین مهاجران به زاگرس بودند بوجود آورد.
نخستين اشاره به قوم ماد در کتيبهاي است که گزارش حمله شلمانسر سوم به سرزمين موسوم به پارسوا، در کوههاي کردستان، (سال 837 ق م) بر آن ثبت شده. مادها از نژاد هند و اروپايي به شمار ميروند و محتمل است که در تاريخ هزار سال قبل از ميلاد از کنارههاي درياي خزر به آسياي باختري آمده باشند.
هرودوت مینویسد:
آشوریها در آسیا پانصد سال حکومت کردند، اول مردمی که سر از اطاعت آنها پیچیدند مادها بودند اینان برای آزادگی جنگیدند، رشادتها کردند و از قید بندگی رستند
مادها پایههای نخستین شاهنشاهی (۷۲۸-۵۵۰ پ.م.) آریاییتباران را در ایران بنیاد نهادند٬ در آغاز قرن ۶ پ. م. با شکست آشور و فتح شرق لیدیه پادشاهی ماد تبدیل به شاهنشاهی بزرگی در آسیا شد. امپراتوری ماد در زمان، هووخشتره به بزرگترین پادشاهی غرب آسیا حکومت می کرد و سراسر ایران را آن چنان که در نقشه سرزمین ماد هویدا است برای اولین بار در تاریخ به زیر یک پرچم اورد. هوخشثره بنیانگذار اولین قدرت ایرانی بود.
پایه گذاری دولت ماد به عنوان نخستین دولت بر پایه وحدت اقوام مختلف ساکن فلات ایران با مشترکات و پیوندهای فرهنگی را باید به عنوان مهمترین رویداد در تاریخ ایران به شمارآورد.
امپراتوری ماد (۵۵۰ پ.م.)
منابع و مآخذ تاریخ دوران ماد
اکنون با کاوش در مناطق غرب ایران از مادها آثاری در تپه هگمتانه در دست است. تپه هگمتانه تپهای تاریخی با پیشینهای متعلق به دوران ماد است. روایات مورخین یونانی نیز حاکی است که این شهر در دورهٔ مادها (از اواخر قرن هشتم تا نیمهٔ اول قرن ششم قبل از میلاد)، مدتها مرکز امپراتوری مادها بودهاست و پس از انقراض آنها نیز به عنوان یکی از پایتختهای هخامنشی (پایتخت تابستانی) به شمار میرفتهاست. گفتههای هردوت مورخ یونانی، در قرن پنجم قبل از میلاد، مهمترین ماخذ تاریخی در این مورد است. در حقیقت برای نوشتن تاریخ سلسله ماد اولین بار در نیمه دوم قرن پنجم قبل از میلاد هرودوت مورخ یونانی كوشش كرده است.
در كتیبه های تیگلتپیلسر سوم كه در قرن هشتم پیش از میلاد نوشته شده است، و سناخریب و اسرحدون و شلمانسر سوم نیز به ناحیه ماد اشاره كردهاند.
از برخی از مطالب تورات نیز برای اطلاع از تاریخ ماد، میتوان استفاده كرد. لیكن در حقیقت برای نوشتن تاریخ سلسله ماد اولین بار در نیمه دوم قرن پنجم قبل از میلاد هرودوت مورخ یونانی كوشش كرده است.
سرزمین ماد
سرزمین ماد ۶۷۵ پ.م.
ماد نام سرزمینی بود که تیرهٔ ایرانی مادها در آن ساکن بودند. این سرزمین دربرگیرنده بخش غربی فلات ایران بود. سرزمین آذربایجان فعلی در شمال غربی فلات ایران را با نام ماد کوچک و ناحیه امروزی تهران ( ری )،حوزه شمال غربی کویر مرکزی، همدان، کرمانشاه، لرستان، و کردستان را با نام ماد بزرگ میشناختند. پایتخت ماد در گذشته هگمتانه نام داشت که بعدها به اکباتان تغییر نام داد.
اين قوم، در کوههايي که به عنوان جايگاه خود در ايران انتخاب کرده بودند، مس، آهن، سرب، سيم و زر، سنگ مرمر، و سنگهاي گرانبها بدست آوردند و چون زندگي ساده داشتند، به کشاورزي بر دشتها و دامنه تپههاي منزلگاه خود پرداختند.
طوایف ماد
سرزمین ماد ۶۰۰ پ.م.
مطابق منابع کهن آشوری و یونانی و ایرانی در مجموع معلوم می گردد که سه طایفه از شش طایفه تشکیل دهندهً اتحاد مادها یعنی بوسیان (کردوخی ها و میتانی ها) ، ستروخاتیان (ساگارتی ها، کرمانجها) وبودیان (لرها) متعلق به کردها و لرها بوده و سه طایفه مادی دیگر عبارت بوده اند ازآریزانتیان (طایفه نجبای ماد) که درحدود کاشان میزیسته اند و مغها که در ناحیهً بین رغهً آذربایجان (مراغه) و رغهً تهران ( ری ) ساکن بوده اند و سرانجام پارتاکانیان (یعنی مردمی که درکنار رود زندگی می کنند) همان مردم منطقهً اصفهان بوده اند.
مطابق منابع یونانی، در سرزمین کمنداندازان ساگارتی (زاکروتی، ساگرتی) (همان استان کرمانشاهان کنونی) مادی های ساگارتی میزیسته اند که شکل بابلی - یونانی شدهً نام خود یعنی زاگروس (زاکروتی، ساگرتی) را به کوهستان غرب فلات ایران داده اند. نام همین طوایف است که در اتحاد طوایف پارس نیز موجود است و خط پیوند خونی طوایف ماد و پارس منجمله از منشا همین طایفه ساگارتی ها (زاکروتی، ساگرتی) است، طوایف پارس قبل از حرکت به سوی جنوب دورانی طولانی را در مناطق ماد ها بوده و بعدها رو به جنوب رفته اند.
جنگ های آشور و ماد
مجموعه لشکرکشی های آشور به سرزمین ماد در قرن هشتم پ. م. نتوانست قدرت مادها را در هم بشکند و بیشتر حملات غارتگرانه بودند. دولت ماننا اتحادیه طوایف ماننایی منطقه و خود، از گذشته جزیی از سازمان های حکومتی لولوبیان - گوتیان بودند. دولت ماننا در سده هفتم ق.م. جزیی از دولت بزرگ ماد به شمار می رفت. اخرین لشکرکشی اشور به ماد در سال ۷۰۲ پ. م. بود. خطر حمله از غرب بهوسیله دولت زورمند آشور، نیاز تشکیل یک دولت متمرکز را برای مادها که جدیدترین مهاجران به زاگرس بوده اند بوجود آورده است. مادها پایههای نخستین شاهنشاهی آریاییتباران (۷۲۸-۵۵۰ پ.م.) را در ایران بنیاد نهادند.
ظهور پادشاهی ماد
به گفته مورخین یونانی، پس از حملات شدید و خونین آشوریان به مناطق مادنشین، در حدود سال ۷۰۸ قبل از میلاد، رهبر یکی از قبایل مادی دیاکو بهوسیله مجلس اتحادیه، به عنوان رهبر قبایل مادی انتخاب شده و وظیفه تشکیل یک دولت مرکزی به عهده وی گذاشته می شود. این رهبر، دیاکو (دیوکس در یونانی) با متحد کردن قبایل پراکنده مادی و برقراری قوانین مختلف، به عنوان اولین رهبر ماد شناخته می شود و اوست که پایتخت خود را در همدان امروز (هنگمتان، همریشه با هنگمن و انجمن، به معنای محل جمع شدن) قرار می دهد.
یکی از کتیبه های آشوری از شخصی به نام دیاکو، بیست سال قبل از تاریخ انتخابش به عنوان شاه مادها، نام می برد. این شخص آغاز کننده چند شورش برعلیه دولت آشور است که برای خواباندن آنها، حضور شخص امپراتور آشور سارگن دوم لازم است. دیاکو و تمام اعضای خانواده اش به تبعید محکوم می شوند و نام او در کتیبه ها دیگر نمی آید. بیست سال بعد، دیاکو به عنوان شاه ماد انتخاب می شود و با پایه گذاری دولت ماد، به عنوان یک دشمن متمرکز آشور، دوباره به صحنه تاریخ بازمی گردد.
شاهان ماد
دیاکو
دیاکو در (۷۲۸ پ.م.) به شاهی رسید و شهر همدان (هگمتانه آنروزگار) را پایتخت خویش قرار داد. وی دستور ساخت هفت دیوار تودرتو و استوار را در همدان داد که درون این دیوارها باغ و بیشه و بوستان فراوانی پدید آوردند. این سازه شگفتانگیز پایتخت ایران آن روزگار بود. دیاکو ۵۳ سال پادشاهی کرد. مدت زمانی پس از شکست دیاکو از سارگن دوم شاه آشور ، فرزند و جانشین او، فرورتیش ، قدرت رهبری رابه دست گرفت و در برابر آشوریها به پا خاست.
فرورتیش
پس از دیاکو، فرورتیش ۲۲ سال (دوره حکومت: ۶۷۵-۶۵۳ پ.م.) حکومت کرد و قبائل ایرانی را به اطاعت کشید. انگاه وارد جنگ ( ۶۷۲ یا ۶۷۳ ق.م.) با دولت آشور شد ولی در برابر آشوریها شکست یافت و کشته گردید. فرورتیش بر سرزمین ماد از حدود ری تا اصفهان و آذربایجان و کرمانشاه و کردستان و همدان سلطنت میکرده است.
بیشتر حکومت فرورتیش به نظم دادن به قبایل مادی و جنگیدن با دشمنان خارجی گذشت. مدارک آشوری و بابلی به خطراتی که مادها از شرق خود احساس می کردند اشاره نمی کند، اما قبایل شمال دولت ماد (سکاها و کیمریها)، از اهمیت خاصی برای مادها و آشوری ها برخوردار بودند.
پس از شکست دیاکو از سارگن دوم شاه آشور ، فرورتیش در سال ( ۶۷۲ یا ۶۷۳ ق.م.) در برابر آشوریها به پا خاست. در حدود اوایل قرن هفتم قبل از میلاد، در اوایل حکومت فرورتیش، قبایل کیمریها که از صحرانشینان دشتهای جنوبی دریای سیاه بودند، به ماد و آشور حمله کردند. امکان ایرانی بودن قبایل کیمریها، احتمالا" دلیل اصلی آنها برای تشکیل یک اتحادیه با مادها برعلیه دولت آشور بود. حملات کیمری به آشور ضرباتی به آن دولت وارد کرد، اما در شکست دادن کامل آشور و پادشاه بزرگ آن، اسرحدون، ناموفق بود.
خشتریته
پس از فرورتیش رهبری مادها را خشتریته (دوره حکومت: ۶۵۳-۶۲۵ پ.م.) در دست گرفت. خشتریته اولین پادشاهی است که پادشاهی ماد را در غرب فلات ایران تشکیل داد. به دنبال حمله مجدد اشور به مادها خشتریته برای پایان دادن به حملات اشور با ماننا و سکاها پیمان دوستی بست و عملا با اشور وارد جنگ شد. داستان سلطنت سکاها در ماد خطا است دولت ماد در این فاصله قدرت خود را مستحکم کرد. خشتریته در سال ۶۲۵ پ. م. در گذشت.[۳] [9] [10]
هووخشتره
پس از خشتریته، پسر ش هووخشتره (کی آخسارو) (کيخسرو را صورت افسانهای هووخشتره فرمانروای بی نظیر وبی مرگ اوستا و شاهنامه میدانند [11] .) (دوره حکومت: ۶۲۵ تا ۵۸۵ پ.م.) به شاهی رسید. هووخشتره اولین پادشاهی است که یک سلطنت سراسری را در ایران تشکیل داد و ایران را به عنوان یک قدرت مهم جهان آن زمان مطرح کرد.
ایشتوویگو
ایشتوویگو (دوره حکومت: ۵۸۵ تا ۵۵۰ پ. م) واپسین پادشاه ماد و جانشین هووخشتره بود. در مورد حکومت او اطلاعات زیادی در دست نیست و بیشتر روایات یونانی و پارسی، به اواخر سلطنت او و نابودی حکومت ماد به دست کورش بزرگ اشاره می کنند.
لوحه « سالنامه نبونید » در حال حاضر در بریتیش میوزیوم لندن نگهداری می شود. متن لوحه سالنامه نابونید سال به سال حکومت نبونید ( 539 – 556 ق . م ) آخرین پادشاه بابل نو را شرح می دهد. درسال ششم سلطنت او یعنی 550 ق . م نویسنده سالنامه ، به جنگی در چند صد کیلومتری جنوب شرقی بابل اشاره می کند و می نویسد:
"شاه اشتومه گو ، لشکر خود را برای جنگ با کورش، شاه انشان، فرستاد ولی لشکر بر او شورید ، او را به زنجیر کشیده و تحویل کورش دادند".
ظاهرا این « ایشتو مه گو » همانست که هرودوت او را آزدیاک می نامد .
ایشتوویگو متهم به ترجیح دادن شکوه و راحتی دربار آشور به زندگی سخت و ارتشی مادی شده است و انحطاط قدرت ماد را بیشتر به او نسبت می دهند. در صورت قبول، می توان تصور کرد که بیشتر آثار باقی مانده از دوران مادها، بخصوص آثار بجای مانده در تپه نوشی جان[14] ، به دوران سلطنت ایشتوویگو بر می گردد. همچنین، راحتی هایی که در دوران هخامنشی به عنوان «تنپروری مادی» در سلطنت ایشتوویگو خوانده شده را، شاید به جای دوران انحطاط ماد، زمان انتقال زندگی قبایل ایرانی از طرز زندگی صحرانشینی به شهرنشینی بنامیم و آنرا آغاز واقعی تمدن ساکن قبایل ایرانی بدانیم.
جنگ های اشور و کشور ماد
از سال ۶۷۳ پ م جنگهای مادها و آشور دوباره پا میگیرد از این زمان به بعد در اسناد آشوری ها از کشور ماد نیرومند سخن میرود که نشان از به رسمیت شناخته شدن موجودیت دولت مادها از طرف آشوری ها است. در حدود سال ۶۵۰ پ. م. پادشاهی ماد دولت بزرگی در ردیف ماننا و اورارتو و عیلام بود. بعد از کیمریها، یکی دیگر از قبایل صحرانشین شمال قفقاز، سکاها، به منطقه شمال غرب ایران حمله کردند و در سر راه خود، دولت اورارتو در غرب دریاچه اورمیه و شرق آناتولی را نابود کردند.
آشوربانیپال پادشاه آشور
در زمانی که آشور بانیپال پادشاه نیرومند آشور بر سر قدرت بود جنگی بین مادها و اشوری ها در نگرفت ولی جنگ های آشور و عیلام تا نابودی دولت عیلام در سال ۶۴۰ پ م ادامه یافت. آشور بانیپال در سال ۶۳۳ پ م در گذشت. دولت ماد در این فاصله قدرت خود را مستحکم تر کرد.
تشکیل سلطنت سراسری مادها در ایران
هووخشتره، (کیاکسار مدارک یونانی)، بزرگترین پادشاه ماد است. توانایی های او در منظم کردن ارتش و بستن توافق نامه های خارجی با دولتهای همسایه، او را به قدرتمندترین شاه غرب آسیا در زمان خودش تبدیل کرد. هووخشتره در ده سال اول حکومتش موفق شد که رابطه اش را با پادشاه سکاها، پروتوثیس، به اتحاد متقابل تبدیل کند.
هووخشتره ارتشش را به دوقسمت پیاده نظام مجهز به نیزه و سوارنظام تیر انداز (شکلی که از سکاها آموخته بود) تقسیم کرد و برای اولین بار از ارابه های جنگی مجهز به نیزه های برنده که صد سال بعد در جنگهای کورش و داریوش معروف شدند، استفاده کرد.
در این زمان، آشور بنی پال دوم، شاه نیرومند و بی رحم آشور، درگذشته بود. از طرفی، یک حکومت کلدانی جدید در بابل در حال شکل گیری بود و شاه آن، نبوپولسر، در صدد گسترش مرزهای کشورش بود و موفق شده بود بخشهایی از مملکت عیلام را نیز تصرف کند. هوخشثره، تصمیم به برقراری یک توافق نامه برعلیه آشور با نبوپولسر گرفت.
در زمان حکومت هووخشتره ماد قبایل آریازنتا و پارتاکانیان را در نواحی ری و اصفهان و دیگر قبایل ایرانی شرق را تا ناحیه گرگان به اطاعت کشاند و دولت نیرومند سراسری مادها در ایران را تشکیل داد هوخشتره سپس به پارس حمله کرد و قبایل پارس را به اطاعت در آورد.
حمله ماد و نابودی دولت آشور
هووخشتره شاه ماد در حمایت از بابل به آشور اعلان جنگ داد. هوخشتره در سال ۶۱۴ پ م از کوه های زاگروس گذشت و ضمن تسخیر آبادی های آشوری سر راه، شهر آشور پایتخت دولت آشور را در محاصره گرفت. پس از سقوط شهر آشور، پادشاه بابل در شهر آشور به دیدار هوخشتره آمد و در آنجا پیمان دوستی ایران و بابل تجدید شد. در سال ۶۱۳ پ. م. شاه آشور در نینوا بود و این شهر نیز در سال ۶۱۲ پ. م. تسخیر شد. نیروهای ماد و بابل، پایتخت عظیم آشور را با خاک یکسان کردند و برای همیشه به تاریخ این امپراتوری بزرگ پایان دادند
شکست آشور و فتح شرق لیدیه
در آغاز قرن ۶ پ. م. با شکست آشور و فتح شرق لیدیه پادشاهی ماد تبدیل به شاهنشاهی بزرگی در آسیا شد. خاورمیانه بین دو پادشاهی نیرومند تقسیم شد: یکی دولت بابل و دیگر دولت ماد..
صعود پادشاهی ماد به شاهنشاهی آسیایی
در این زمان، هووخشتره به بزرگترین شاهنشاهی غرب آسیا حکومت می کرد. ماد، اورارتو، آشور و سوریه زیر حکومت او قرار داشتند. پادشاهی عیلام که نیم قرن قبل به دست آشوربنی پال نابود شده بود، در دروازه های شرقی اش را به روی قبایل پارس باز کرده بود. پادشاه انشان، پایتخت شرقی عیلام، در این زمان یک پارسی بود و پارسیان دیگر کم کم با جامعه نوعیلامی آمیخته می شدند، اما هم انشان و هم بقیه پارس، خراجگذاران پادشاه ماد بودند.
دولت ماد در کار ایجاد سازمانی گسترده و دقیق و متکی بر نهادهای قدرتمند در زمینه های سیاسی– اقتصادی– نظامی توفیق یافت. دیاکونوف با توجه به سنگنبشته بیستون میگوید که سازمان دولتی و سازمان اجتماعی پارس تحت نفوذ شدید نظامات مادها بوده است.
هووخشتره در کشورش دست به اقدامات عمرانی زد و همزمان قلمرو خود را در شرق به رود جیهون رساند و به زودی پارس و کرمان را نیز ضمیمه کشورش کرد و سراسر ایران را آن چنان که در نقشه سرزمین ماد هویدا است برای اولین بار در تاریخ به زیر یک پرچم اورد. مردمانی که امروزه از تبار مادها به شمار میآیند عبارتاند از مردم سرتاسر ایران. هوخشثره بنیانگذار اولین قدرت ایرانی بود.
وحدت اقوام مختلف سراسر ایران
پایه گذاری دولت ماد به عنوان نخستین دولت بر پایه "وحدت ملی" اقوام مختلف ساکن فلات ایران با مشترکات و پیوندهای فرهنگی را باید به عنوان مهمترین رویداد در تاریخ ایران به شمارآورد.
تمدن مادها
تمدن ماد توانست در بناي مدنيت سهم بزرگي داشته باشد؛ پارسيها زبان آريايي، و الفباي سي و شش حرفي خود را از مردم ماد گرفتند، و همين مادها سبب آن بودند كه پارسيها، به جاي لوح گلي، كاغذ پوستي و قلم براي نوشتن به كار بردند و به استعمال ستونهاي فراوان در ساختمان توجه كردند. قانون اخلاقي پارسيها كه در زمان صلح صميمانه به كشاورزي بپردازند، و در جنگ متهور و بيباك باشند، و نيز مذهب زردشتي ايشان و اعتقاد به اهورمزدا و اهريمن و سازمان پدرسالاري، يا تسلط پدر در خانواده، و تعدد زوجات و مقداري قوانين ديگر پارس كه از شدت شباهت با قوانين ماد سبب آن شده است كه در اين آيه كتاب دانيال نبي: "تا موافق شريعت ماديان و پارسياني كه منسوخ نميشود" ذكر آنها با هم بيايد همه ريشه مادي دارد.
معماری مادی که بعد از آشور تحت تأثیر معماری باشکوه اورارتو بود، با وارد کردن عوامل ایرانی، پایه گذار آثار درخشان دوران هخامنشی نظیر پارسه تخت جمشید و شوش شد. بسیاری دیگر از نشانه های تمدن های بین النهرین نیز از طریق مادها به هخامنشیان انتقال پیدا کرد، به طوری که تا قرنها بعد، نظم دربار ایران و تقریبا" بیشتر جنبه های باشکوه و فرهنگی جامعه ایران، از طرف نویسندگان یونانی به مادها نسبت داده می شود. سلطنت ایشتوویگو موقعیت ماد را از یک حکومت قدرتمند برمبنای قدرت نظامی به مرکزی برای فرهنگ تغییر داد. آثار این نفوذ فرهنگی را در توجه بسیار شاهنشاهان هخامنشی به ماد، علاقه آنها به فرهنگ و آداب مادی، نفوذ دین مادی بین مردم ایران از طریق قبیله مغ، و با توجه به سنگنبشته بیستون موقعیت ماد به عنوان مرکز فکری برای نیروهای مخالف دولت هخامنشی می توان دید.
دین مادها
فرهنگ معین در مورد دین مادها چنین میگوید:
از مذهب ماد نیز اطلاع درستی در دست نیست ولی از تصویر برجستهای که در "قیزقاپان" از دوره ماد پیدا شده و آن پادشاه و روحانی را در دو طرف مشعل آتش نشان میدهد، برمیآید که مادها هم میتراپرست و آتشپرست بودهاند و اگر گفته تاریخ نویسان راست باشد که زردشت از کنار دریاچه "چیچست" برخاسته باید گفت مادها نیز به دو نیروی آهورامزدا و اهریمن عقیده داشتند، بنابر عقیده همین محققان مغها که طایفه روحانی مادها بودند، مذهب را با سحر و جادو آلوده ساختند و زردشت چون خواست دین را پاک گرداند مغها بر او شوریدند و وی به ناچار به باختر رفت و در آنجا دین خود را گسترد"
در زمان مادها (یا شاید بسیار پیش از آن) زردشت از میان ایرانیان برخاست و به دین و آئین کهنی که از زمان های پیش میان این قوم معمول بود خرده گرفت و راه و روشی نو در پرستش خداوند بنیاد کرد. زردشت به راهنمائی مردمان پرداخت اما بزرگان و پیشوایان دین کهن با او ستیزگی کردند و زردشت ناچار از زادگاه خود که شاید سرزمین مادها یعنی آذربایجان بود به سوی خاور ایران گریخت. آنجا فرمانروائی بود ویشتاسپ یا (گشتاسپ) نام، که به دین نو زردشت گروید و همه مردمان را نیز بذیرفتن این آئین خواند. کمکم دین زردشت در سراسر ایران رواج یافت و شاید آخرین شاهان خاندان هخامنشی هم آنرا پذیرفته بودند. این دین خاص ایرانیان بود و تا غلبه اسلام در سراسر ایران رواج داشت.
-
تمدن پارس
طبقات و تیرهها
5-1- پارسیها از لحاظ وضع زندگی به دو طبقه تقسیم میشدند: افراد به کار کشاورزی سرگرم بودند. بنا به گفتهی هرودوت، این طبقه شش تیرهی برزگر را در برمیگرفت:
1- پازارگاد (Pasargades)
2- مارافین (Maraphien)
3- ماسپین (Maspien)
4- پانتالین (Panthalien)
5- دروزین (Derousien)
6- گرمانین (Germanien)
طبقهی دوم که افراد بیابانگرد آن باچوپانی روزگار میگذرانیدند، از چهار عشیرهی زیرین تشکیل میگردید:
1- دائن (Daen)
2- مارد (Marde)
3- دروپیک (Dropique)
4- ساگارتین (Sagartien)
البته گرنفون شمارهی طوایف و عشایر پارسیها را دوازده میداند و از این نظر چنین برمیآید که پس از قدرت یافتن پارسیها، دو طایفه بر آنها افزوده شده است. هخامنشیان جزء طبقهی نخستین بوده با پازارگادها بستگی داشتند. آنان بر پادشاهان بومی قلمرو سوزیان یا عیلام غلبه یافتند و پایتخت آنان یعنی شهر شوش را که در دامنهی کوههای جنوب غربی ایران واقع بود، تحت نفوذ خود در آوردند. هخامنشان در نتیجهی بعضی حوادث و پیشامدها که در تاریخ به آن علتها اشاره نشده است، از نواحی کوهستانی پارسوا به طرف دشتهای سوزیان حرکت کرده به تدریج با اقوام بومی آن نواحی یعنی کاسیها و انزانیها مخلوط و ممزوج شدند. یادآوری میشود که اصل دو قوم اخیر به درستی معلوم نیست و شاید بتوان آنها را از لحاظ زبان در زمرهی خویشاوندان ژئورژینها (Georgiens) و طوایف ماوراء قفقاز به شمار آورد.
هخامنشان که در سوزیان جای اقوام بومی را گرفته بودند، در آن ناحیه دودمانی را بنیاد نهادند که به موجب لوحهی نابونید (Nabonide) پادشاه بابل، تا روی کار آمدن کورش کبیر، سه تن از پادشاهان آن سلسله به نام: چاایشپیش (Tchaechpich) ، کوروش اول و کمبوجیه (کامبیز) یکی پس از دیگری در سوزیان به پادشاهی رسیدند.
به سال 681 پیش از میلاد دستهای از سپاهیان پارسوا و انزن در هلولینه باسناخریب پادشاه آشور به نبرد پرداختند. رهبر آنان هکمنش (هخامنش) نیای شاهان بعدی بود که نام او را بر خاندان خویش نهادند. پس از هخامنش، پسرش چاایشپیش (ته ایس پیس) شاه بزرگ شهر آنشان گشت. نامی که شهر باستانی انزن به آن خوانده میشد، ولی جایش هنوز در شمال غربی شوش، بر رودخانهی کرخه بود که از دست عیلامیها بیرون رفته بود. پیداست که هنوز ایرانیها به سوی جنوب در حال پیش روی بودهاند. چاایشنپیش دارای دو پسر بود: آریارامن و کورش اول که از نخستین آنان لوح زرینی به جای مانده است.
لوح زرین آریارامن نشان میدهد که در آن هنگام زبان پارسی به خط میخی نوشته میشده است. آریا رامن در لوح خود چنین میگوید: «این دهیو (سرزمین) پارس که من خداوند آنم، اسبان و مردان خوب دارد. بغ بزرگ، اهوارامزدا، به من فرایزدی داد. به خواست اهورا مزدا من شاه این دهیو هستم. اهورامزدا مرا یاری دهد.» این لوحه سرمشق نوشتههای شاهان آینده شد. در این لوحه، آریا را من برادر خود کوروش را دارای عنوان پدرش، یعنی شاه بزرگ آنشان، و خویشتن را والاتر از او دانسته، خود را شاهنشاه پارس میخواند. ولی عمر این برتری کوتاه بود، زیرا مادیها بر کشور اواستیلا یافته پارسیان را بزیر فرمان خویشتن در آوردند. آریا را من در سرزمین پارس جای خود را به پسرش ارشام داد و در ناحیهی دیگر کوروش مقام خویش را به پسر کوچکش کمبوجیهی اول شاه بزرگ آنشان سپرد.
کوروش کبیر
5-2- آستیاگ یا آستیاژ پسر سیاگزار مادی در خواب دید که از بدن دخترش « ماندانا » نهر آب بزرگی روان شد که نه تنها پایتخت او، بلکه سراسر آسیا را فرا گرفت. وی ماجرای رؤیای خویش را با مغی که در تعبیر خواب چیره دست بود، باز گفت و خوابگزار مزبور چنین اظهار داشت: «از دخترت پسری زاده خواهد شد که نه تنها ملک تو، بلکه سراسر آسیا را خواهد گرفت. «آستیاگ که از این تعبیر به وحشت افتاده بود، همواره در اندیشهی آن به سر میبرد و این سبب شده که دختر خود را به همسری هیچ یک از مادیهای صاحبشأن و مقام در نیاورد. پس او را به کمبوجیه شاه شهر آنشان داد که نوادهی هخامش، پسر کوروش اول و یک ایرانی اصیل با خوئی ملایم بود که به خاندانی نیکو تعلق داشت. کمبوجیه پس از پایان مراسم عروسی، ماندانا را به کشور خود برد. در همان سال آستیاگ دوباره به خواب دید که از بدن ماندانا تاکی روئیده، برومند شده و بر سراسر آسیا سایه افکنده است.
در مورد این رؤیا نیز خوابگزاران همان تعبیر پیشین را عرضه کردند. آستیاگ کس به پارس گسیل داشت و وی ماندانا را که در آستانهی وضع حمل بود، از آنجا به ماد بازگردانید. ماندانا پسری به دنیا آورد. آستیاگ نوزاد را به هارپاگ که از خانوادهی خود او و از میان مادها راست رو ترین آنها بود سپرد و دستور داد او را به خانهی خویش برده به هلاک برساند.
هارپارگ که مردی دانا و صاحب فهم بود، با خود اندیشید که آستیاگ پیر و نزدیک به مرگست و پس از وی ماندانا به پادشاهی خواهد رسید و چنانچه کودک به دست وی کشته شود، مادر، از او انتقام خواهد کشید. پس کودک را به یکی از چوپانان آستیاگ به نام میترادات سپرده از او خواست که کودک را به هلاک رساند و جسدش را نزد جانوران بیندازد و در ضمن بر وی فاش کرد که نام بچه کوروش ، پدرش کمبوجیه شاه پارس و مادرش ماندانا دختر پادشاه ماد است. اتفاقاً در همان زمان کودک چند روزهی میترادات در گذشته و جسدش در خانه بود. میترادات جسد کودک خود را به جای نوزادی که بنا بود کشته شود به گماشتگان هارپاگ تحویل داد و به جای آن کوروش را نزد خود نگاه داشت.
چون کوروش به ده سالگی رسید، به روز واقعهای هویتش را فاش کرد: او و چند تن از کودکان هم سالش در دهکده و در محلی که میترادات گلهداری میکرد، سرگرم بازی بودند. کودکان کوروش را که نامی نداشت و او را به عنوان شبانزاد میشناختند، به شاهی برگزیدند. کوروش هر کودکی را مأمور انجام کاری کرد. یکی از اطفال فرزند امیری به نام آرتمبر (Artembares) بود. وی از فرمان کوروش سرپیچی کرد و «شاه کودکان» وی را با تازیانه مورد تنبیه قرار داد. پسرک که از این رفتار خشونت بار به خشم آمده بود، به شهر شتافت و ماجرا با بر پدر باز گفت. آرتمبر فرزند را نزد آستیاگ برد و از رفتار ناهنجار شبانزاده نسبت به پسر خود شکوه آغاز کرد. آرتمبر نزد آستیاگ قدر و احترام داشت. پس آستیاگ فرمان داد. چوپانزاده را حاضر کنند تا او را به سزای کار ناشایست خویش برساند، وی و پدرش را احضار کرد. هنگامی که جوان و شبان نزد شاه حاضر شدند، آستیاک چشم در چشم کوروش دوخته گفت: ای غلام زاده، آیا این تو بودی که نسبت به فرزند یکی از بزرگترین درباریانم مرتکب چنین رفتار ناروا شدی؟ «کوروش شرح بازی کودکان و ماجرای شاهی خود را باز گفت و عمل خود را کیفری دانست که میبایستی دربارهی آن کودک نافرمان انجام گرفته باشد و بلافاصله افزود:» حال چنانچه برای این کار سزاوار کیفرم، آمادهام تا دستور پادشاه دربارهام اجرا شود.
هنوز سخن کوروش به پایان نرسیده بود که آستیاک دربارهی هویت وی و انتسابش به شبان به شک افتاد: پاسخ کودک عادی نبود، چهرهاش به خود او شباهت داشت و سنش با سالهای عمر کودکی که دستور قتلش را صادر کرده بود، تطبیق میکرد.
آستیاک برای چند لحظه از سخن گفتن بازماند. چون خود را باز یافت، به منظور بازجویی از شبان، آرتمبر را مرخص کرد. خدمتگزاران به دستوری وی کورش را به اندرون بردند. هنگامی که شاه و شبان با هم تنها ماندند، آستیاک از شبان خواست تا توضیح دهد که کودک را از کجا پیدا کرده و چه کسی او رابه وی سپرده است. چوپان اظهار داشت که کودک به خود وی تعلق دارد. شاه دستور داد وی را تحت شکنجه قرار دهند. همچنان که مأموران چوپان را به شکنجهگاه میبردند، نیروی ترس بر او غلبه یافت و ناگزیر داستان را باز گفت.آستیاک که به حقیقت امر پی برده بود، هارپاگ را به حضور خواست. هارپاگ با مشاهدهی چوپان و خشم شاه موضوع را دریافت و چون جز بیان حقیقت چاره نداشت، چنین گفت: «هنگامی که نوزاد به من سپرده شد، به اندیشه فرو رفتم تا راهی بیابم که هم فرمان شاهانه را به بهترین صورت انجام دهم و هم نسبت به سرور خویش مرتکب کار ناروا نشوم، بدین معنی که دست خود را به خون نوهاش نیالایم. پس کودک را به این چوپان سپرده باو گفتم که باید به امر شاه وی را به هلاک رساند و تهدید کردم که چنانچه از اجرای دستور خود داری کند، کیفر سختی در انتظار وی خواهد بود. او بدانچه گفته بودم جامهی عمل پوشاند، و خدمتگزاران صدیق من جسد کودک را تحول گرفته به خاک سپردند. «هنگامی که سخن هارپاگ به پایان رسید، آستیاگ خشم خود را پنهان داشته گفتههای چوپان را برای او تکرار کرد و افزود: «خوشبختانه اکنون کودک زنده است و این بهترین چیزی است که میتوانست اتفاق بیفتد، زیرا سرنوشت وی مایهی غم و اندوه من بود و خشم و ملامت مادرش آزارم میداد- در واقع بخت با ما یار بود. اکنون برو و فرزندت را به اینجا گسیل دار تا با نوهام هم بازی باشد و خود نیز در مهمانی شامی که بدین مناسبت بر پا میشود. شرکت کن.»
هارپاگ شادمانه به خانه رفت و تنها پسر خویش را که سیزده ساله بود نزد شاه فرستاد. آستیاک کودک را به قتل رسانید و دستور داد از گوشت بدنش کباب و خورش فراهم آورند و آنها را بر سفره نهند. هنگامی که پذیرایی از مهمانان آغاز شد. ظرفی را نزد هارپاگ نهادند که محتوی آن جز گوشت بدن فرزندش نبود- که سرو دستها و پاهای آن را جدا کرده و در ظرف دیگری قرار داده بودند. چون هارپاگ خورن غذا را به پایان رسانید. پادشاه در مورد طعم غذا از وی سؤال کرد و هارپاگ اظهار داشت که غذا لذیذ بوده است. سپس مأموران پادشاه ظرفی را که محتوی سرو دستها و پاهای کودک بود، نزد هارپاگ آورده از او خواستند تا سرپوش از آن برگیرد. هارپاگ با برداشتن سرپوش اعضای بدن فرزند یگانهی خود را مشاهده کرد. اما دیدار منظرهای چنان وحشتناک، وی را منقلب نساخت و از حالت طبیعی خارج نکرد. آستیاک از او پرسید آیا میدانی غدای تو چه بود؟ هارپاگ در پاسخ اظهار داشت که فرمان شاه هر چه باشد، رواست.
اکنون آستیاک بر آن بود تا دربارهی کار کوروش تدبیری بیندیشند. مغان را احضار کرد و از ایشان خواست تا در این باره اظهار نظر کنند. مغان نظر پیشین را عرضه داشته افزودند که چنانچه کودک کشته نشود، به پادشاهی خواهد رسید. آستیاک گفت که کودک اکنون زنده است. سپس شرح شاه بازی او و حوادث بعدی آن را بیان کرد و از آنان خواست تا معنی این موضوع را باز گویند. مغان به پاسخ اظهار داشتند که «شاه نباید از زنده بودن نوهی خویش بیمی به خاطر راه دهد، زیرا وی بیآنکه خود تلاشی کرده باشد، به پادشاهی رسیده و دیگر باره به این مقام دست نخواهد یافت. بسیار اتفاق افتاده است که حتی پیشگوییهای ما به نحوی ساده تحقق یافته و تعابیر خوابی که توسط ما عرضه شده، به نحوی جزئی و غالباً «بر خلاف انتظار صورت واقعی به خود گرفته است.»
آستیاک گفت: «من نیز بر همین عقیده بوده یقین دارم خوابم تعبیر شده است و این کودک دیگر باره بر پادشاهی دست نخواهد یافت. ولی میل دارم شما جریان را موشکفانه مورد رسیدگی قرار داده بهترین تدبیری را که برای نجات خاندانم میاندیشید، با من در میان گذارید.»
مغان گفتند: «دوام پادشاهی تو برای ما امری حیاتی است، زیرا هر چه باشد این کودک پارسی و با ما بیگانه است و طبعاً چنانچه کشور ماد به دست وی بیفتد، اهالی آن آزادی خود را از دست خواهند داد. اما تو هموطن مایی و تا هنگامی که بر تخت پادشاهی استوار باشی، ما نیز از مزایا و مناصب و افتخارات برخوردار خواهیم بود همین مسئله ما را بر آن میدارد که دوام و بقای تو و خاندانت را آرزو کنیم و چنانچه خطری متوجه حکومتت باشد، آن را فاش سازیم و راه چارهاش را نیز عرضه داریم. نظر ما همان طور که اشاره کردیم، این است که رؤیای شاهانه حسن تعبیر یافته و دیگر از این بابت خطری متوجه و خاندانت نخواهد بود. ولی توصیه میکنیم که کودک را نزد پدر و مادرش اعزام داری تا دیدارش اندیشهات را تیره نسازد.»
آستیاک تدبیر مغان را با خشنودی پذیرفته کوروش را نزد خود خواند و به او گفت: «فرزند عزیزم! به سبب خوابی که دیده بودم، دربارهی تو بد اندیشی کردم. اما خوابم به گونهای نیکو تعبیر شد و تو به برکت بخت بلند خود از سرنوشتی که برایت در نظر گرفته شده بود رهایی یافتی. اکنون به همراه ملازمانی که با تو میفرستم. به پارس خواهی رفت و در آنجا پدر و مادرت را که کسانی غیر از میرادات چوپان و زنش هستند، بازخواهی شناخت.»
بدین ترتیب بود که کوروش دربار آستیاگ را ترک کرد. هنگامی که به درگاه کمبوجیه رسید، با پذیرایی گرمی روبهرو گردید: چون شاه و شهبانو به هویتش پی بردند، بسیار شادمان شده او را با شورو شوق فراوان در آغوش گرفتند، زیرا همواره بر این پندار بودند که فرزندشان به مجرد تولد، چشم از هستی فرو بسته است. سپس از کودک خواستند تا شرح حال خود بر آنان باز گوید. کوروش ماجرای زندگی خویش را - که در طی همان سفر از گماشتگان آستیاک شنیده بود- حکایت کرد و در ضمن از رفتار محبتآمیز همسر شبان که نامش کونو بود به نیکی و بالحنی آمیخته با سپاس و ستایش سخن به میان آورد. تکرار نام کونو - که به معنی ماده سگ است - پدر و مادر کوروش را شگفت زده کرد. گویا به خاطر همین موضوع بود که دربارهی رهایی و نجات اعجاز گونهی کوروش افسانهای در میان پارسیان پراکنده شد که به موجب آن سگ مادهای نوزاد را در کوهستان یافته و او را بزرگ کرده بوده است.
هنگامی که کوروش به سن بلوغ رسید، دلیرترین و دوست داشتنیترین نوجوان ایرانی شد. هارپاگ که همواره در اندیشهی آن بود تا انتقام فرزند را از آستیاک باز ستاند، برای جلب حمایت کوروش - که همچون خود او از شاه ماد صدمه و آزار دیده بود - پیوسته برای وی هدیه و پیغام میفرستاد، زیرا خود به تنهایی نمیتوانست منظور خویش را عملی سازد. بنابراین در دیداری که با کوروش داشت، کوشید تا ذهن او را برای اجرای مقاصد خود آماده کند. در ضمن برای آنکه زمینهی اجرای نقشه از لحاظ داخلی نیز مساعد و فراهم باشد، بزرگان ماد را که از خشونت آستیاک در ادارهی امور به ستوه آمده و آزرده خاطر بودند تشویق کرد تا برای رهایی از آن حکومت ستمگرانه، وی را از سریرشاهی سرنگون سازند و کوروش را بر جای او استوار دارند.
هارپاگ که در مورد آمادگی ذهن سران ماد برای اجرای نظر خود توفیق یافته بود، بر آن شد تا کوروش را نیز از برنامهی کار خویش آگاه سازد. اما کوروش در پارس بود و همهی راهها تحت نظارت دقیق پاسداران ماد قرار داشت. هارپاگ تدبیری اندیشید: نامهای به کوروش نوشت. شکم خرگوشی را شکافت و نامه را در آن نهاده پارگی را در نهایت ظرافت دوخت. سپس خدمتگزار مورد اعتمادی را به هیت شکارچیان در آورده خرگوش را بوی سپرد تا آن را به کوروش تسلیم دارد و در نهان به او بگوید که دور از چشم افراد دیگر شخصاً شکم خرگوش را باز کند و نامه را برگیرد.
همان گونه که هارپاگ خواسته بود، خرگوش به کوروش تسلیم شد و وی پس از شکافتن پوست حیوان، نامهای یافت که مضمونش چنین بود: «ای پسر کمبوجیه. بیگمان خداوندان بر تو نظر دارند وگرنه تو از گیرودار آن حادثهی شگفتانگیز نمیرستی و چنین فرصت بزرگی را به دست نمیآورد که اکنون هنگام آن رسیده است که کین خود از آستیاک بازستانی. او خواستار مرگ تو بود و اگر بداندیشی هایش در این رهگذر به تحقق میپیوست، اکنون زنده نبودی. در واقع زندگی کنونی را در سایهی عنایت خدایان و خدمت من باز یافتهای. شک نیست که تاکنون از چگونگی حال خود آگاه شده و نیز دانستهای که من از آستیاگ چه مایه ستم و آزار کشیدهام، و این نبوده مگر به دلیل آنکه حاضر به کشتنت نشده وترا به چوپان سپرده بودم. اکنون چنانچه گفتههایم گوش فراداری و آنها را به مرحلهی اجرا در آوری، قلمرو او سراسر به تو خواهد رسید. پارسیان را به کین او برانگیز و بر ماد حمله کن و اندیشه مکن که چه کس فرمانده نیروی آستیاک خواهد بود. چه من باشم و چه دیگری، در هر حال کارها به کام تو خواهد گشت، زیرا که بزرگان ماد نخستین کسانی خواهند بود که از آستیاک رو بر گردانده به تو خواهند پیوست. در اینجا همه چیز برای اجرای منظور آماده است. تو نیز دست به کار شو و به هیچ رو در این کار درنگ مکن که صلاح کارت در شتاب است.»
کوروش پس از خواندن نامه با خود اندیشید که به چه ترتیبی ممکن است ایرانیان را به شورش بر علیه ماد برانگیزد. پس از تأمل بسیار، تدبیری به خاطرش آمد که به نظر او بهترین شیوهی انجام کار بود: طوماری فراهم آورد که طبق آن کوروش به سرداری سپاه ایران برگزیده شده بود. آنگاه پارسیان را گرد آورده طومار را گشود و آن را فرا خواند. سپس دستور داد که همهی افراد پارس داس برگیرند، در میدان شهر حاضر شوند. چون همه فرا رسیدند، کوروش زمین بسیار پهناوری را که با خار و تیغ انباشته بود با آنها نشان دا و امر کرد که تا پیش از فرو نشستن آفتاب، آن را پاک و هموار سازند. هنگامی که کار پارسیان به پایان رسید، پادشاه دستور داد روز بعد همگی به گرما به روند و با تن تمیر و جسم پاکیزه در آنجا جمع شوند. در همین اثنا ترتیبی داده شد که با کشتن گاوها و گوسپندها و بزهای کمبوجیه و تهیهی نان و شراب، ضیافتی گسترده بر پا گردد. روز بعد چون همهی پارسیان گرد آمدند، به ایشان دستور داد تا بر سبزهها بیارامند و خوش باشند. هنگامی که حاضران از صرف طعام دست کشیدند، کوروش از آنان خواست تا بگویند کدام یک از دو وضع پیش آمده را بیشتر میپسندند: کار پر رنج و زحمت دیروز را یا مهمانی انباشته از آسایش و راحت امروز را؟ پارسیان به پاسخ گفتند که بین این دو زندگی یعنی رنج و مشقت دیروز خوشی و راحت امروز تفاوت بسیار است. کوروش که همین پاسخ را میخواست، چنین گفت:
«آری ای پارسیان! روزگار شما بدین گونه است. اگر به سخنام گوش فرا دهید، میتوانید از این نعمت و لذتهای فراوان دیگر برخوردار شوید و هرگز گرفتار رنج و زحمت نشوید! و چنانچه از فرمانم سر بتابید، باید کار مشقت بار دیروز را تکرار کنید. پس به دستورم گردن نهید و آزاد باشید. احساس میکنم که از جانب پروردگار اهورمزدا مأمور آزادی شما هستیم و یقین دارم شما در نبرد چون چیزهای دیگر از مادیها کمتر نیستند. آنچه گفتم عین حقیقت است. پس بشتابید و بیدرنگ خود را از بند بندگی آستیاک رها سازید.»
پارسیان از دیر زمان از سلطهی مادیها به ستوه آمده بندگی آنان را ننگ میدانستند. اکنون که رهبری یافته بودند، فرمانش را با جان دل پذیرفته آمادگی خود را برای تأمین منظورش اعلام داشتند. آستیاک که از رفتار کوروش با خبر شده بود، وی را به دربار خویش فرا خواند. کوروش پیغام داد که: «من پیش از زمانی که آستیاک خواسته است، فرا خواهیم رسید.» آستیاک پس از شنیدن این پیغام، سپاهی فراهم آورد و فرماندهیش را به هارپاگ سپرد- گویا فراموش کرده بود که چه ستم بزرگی بروی روا داشته بود. هنگامی که دو سپاه به هم رسیدند، تنها گروه اندکی از مادیها که از توطئه خبر نداشتند تن به هلاک دادند، عدهای به صف ایرانیان پیوستند و جمع زیادی پا به گریز نهادند. آستیاک با آگاهی از فرار ننگین و پراکندگی سپاه خویش برکوروش خشمگین شده سوگند یا کرد که او را آسوده نگذارد. وی بیدرنگ مغان تعبیرگر را که به رهایی کوروش نظر داده بودند دستگیر و مجازات کرد. سپس همهی مادیهایی را که در شهر بودند- چه پیرو چه جوان- به خدمت فرا خوانده مجهز ساخت و خود در رأس آنان عازم نبرد شد، ولی شکست خورده سپاهش نابود شد و خود به اسارت پارسیان در آمد.
هارپاگ چون او را اسیر دید، شادمانیها کرد، وی را به مسخره گرفت و در ضمن طعنههایی که کرد به مهمانی شامی اشاره راند که در ضمن آن، پادشاه از گوشت تن یکتا فرزندش به وی خورانده بود و بالاخره پرسید که آیا گرفتاری و اسارت امروز خوشتر است یا پادشاهی و جاه و جلال دیروز؟
آستیاک پادشاهی سی و پنج ساله خود را از دست داد. مادیها تحت فرمان پارسیان در آمدند. همچنین با اسارت وی، دولت ماد که در قسمتهای آسیا در ماوراء رودخانهی هالیس صدو بیست و هشت سال دوام یافته بود، منقرض گردید و ایرانیان تحت فرماندهی کوروش فرمانروای آسیا شدند. کوروش، آستیاک را تا پایان عمر در دربار خویش نگاهداشت، بیآنکه هیچ گونه صدمه و آزاری بروی روا دارد. پادشاه پارس پس از اسارت آستیاک به سوی اکباتان رهسپار شد و آن شهر را فتح کرد. (550 پ. م). سپاهیان وی به غارت شهر پرداخته آلات وادوات زرین و سیمین و ثروتی فراوان به تاراج بردند که بخش بزرگتر آن به آنزان فرستاده شد.
سالنامههای نابونید در سال 549 نام کوروش را با عنوان پادشاه آنزان و در سال 546 با لقب پادشاه پارس نشان میدهند. اما در نوشتههای مورخان یونان پیرامون تبدیل عنوان کوروش از پادشاه آنزان به پادشاه ماد مطلبی به چشم نمیخورد. شاید بتوان حدس زد که پس از افتادن اکباتان به چنگ کوروش، مادها او را به پذیرفتن پادشاهی ماد دعوت کرده باشند و بنابراین در آن وقت بوده که کورش ماد را ضمیمهی سرزمین موروثی آنزان کرده خود را پادشاه پارس نامیده است. بنا به گفتهی کتزیاس ، (Ctesias) پس از آنکه کوروش آستیاک را از پادشاهی برداشت، دختر دیگر او آمی تیس (Amytis) را به ازدواج خویش در آورد. اگر این امر حقیقت داشته باشد، باید گفت که وی با خالهی خویش ازدواج کرده است، و بنا به نوشتهی ادوارد مایر (Edward Mayer) ، اینگونه ازواجها بین مردم آن زمان رایج و متداول بوده است. به موجب روایت نیکلادوداما (Nicolas de Dama) کمبوجیه (کامبیز) در اثر جراحاتی که طی نبرد بازارگاد برداشته بود، در گذشت.
-
تصرف لیدی به دست کوروش - شکست توطئه یونانیان
5-3- کورش از جانب بابل دغدغهای به خاطر راه نمیداد، زیرا که با نابونید پادشاه آن کشور روابط دوستانه داشت و مطمئن بود که متصرفات وی از آن جانب مورد تجاوز قرار نخواهد گرفت. تنها جایی که او را نگران میساخت، لیدی بود. پس از مرگ آلیاتس (Alliates) پادشاه لیدی، کرزوس (Cresus) یا «کروازس» به پادشاهی رسیده بود و همچون سلف خویش سیاست توسعهی لیدی را دنبال میکرد. وی نخست میلت (Milet) را به انضمام بعضی از جزایر یونانی نشین ایونی به تصرف در آورد، در مدت ده سال دامنهی متصرفات لیدی را تا ساحل چپ رودخانهی هالیس گسترش داد و با این اقدام مفاد قراردادی را که با دولت ماد بسته بود، زیر پا گذاشت. اما سقوط دولت ماد و تشکیل پادشاهی جدید پارس موجبات اضطراب خاطر وی را فراهم آورد. لیدی دولتی مقتدر بود، سواره نظامی کارآزموده و متحدان معتبری چون بابل و مصر داشت و در موقع ضرورت میتوانست از وجود سربازان مزدور یونانی استفاده کند. بنابراین پیش دستی کرده درصدد بر آمد پیش از تجاوز کوروش به خاک لیدی، بر کاپادوکیه دست یابد.
کرزوس، پادشاه لیدی، با دولت اسپارت متحد شد و یکی از مأموران خویش را با پولی گزاف به جزایر یونانی نشین آسای صغیر فرستاد تا در آنجا از سربازان یونانی نیرویی فراهم آورد. ولی مأمور مزبور به پارس گریخته نزد کوروش رفت و وی را از خطری که در نتیجهی اتحاد لیدی و اسپارت و یونانیان جزایر دیگر متوجه متصرفاتش میشد، آگاه ساخت. بنایراین پیش از آنکه اسپارت به کمک لیدی بشتابد، کوروش لشکرکشی خود را به سوی لیدی آغاز کرد. (546 پ.م.)
حرکت سپاهیان ایران در راههای کوهستانی صعبالعبور آسیای صغیر برای رسیدن به لیدی، مبین آگاهیهای جغرافیایی و نبوغ نظامی کوروش است. سپاهیان مزبور پس از عبور از رودخانهی دجله از نزدیکی نینوا گذشته به کاپادوکیه وارد شدند. در این هنگام کوروش به کرزوس پیام فرستاد که چنانچه در نهایت راستی و با پاکی نیت فرمان پارسیها را گردن نهد، زندگی وی و پادشاهی لیدی را همچون پیش به او ارزانی خواهد داشت. اما کرزوس پیشنهاد کوروش را نپذیرفت، و نبرد آغاز شد. نخست پیروزی از آن کرزوس بود. در پی این پیشروی، بین دو هماورد متارکهی سه ماههای برقرار شد. با پایان گرفتن مهلت، در محل پتریوم (Pterium) پایتخت هیئتها نبردی شدید در گرفت که به نتیجهی قطعی نینجامید. کرزوس شبانه راه سارد در پیش گرفت. و برای کند کردن و دشوار ساختن حرکت کوروش، آبادیهای بین راه را ویران ساخت، و نظرش این بود که در خلال این مدت بابل که بر ضد کوروش با وی اتحاد بسته بود، راه را بر پادشاه پارس ببندد. اما بر خلاف تصور کرزوس، پادشاه بابل (نابونید) یگانگی با کوروش را بر اتحاد با کرزوس ترجیح داد و پادشاه پارس بدون نگرانی از بابلیها، حرکت خود به جانب سارد پایتخت لیدی را ادامه داد.
کرزوس بدین پندار که زمستان سخت و کوههای پوشیده از برف مانع عبور کوروش و سپاهیان او خواهد بود، بیشترین بخش نیروهای خود را پراکنده کرد و دستور داد متفقان در بهار سال بعد برای رؤیارویی با پارسیان آماده باشند. اما هنگامی که از نزدیک شدن کوروش و سپاهیانش آگاهی یافت، دچار حیرت و شگفتی بسیار شد و فرمان داد تا سواره نظام لیدی برای مقابله با دشمن عازم دشت هرموس (Hermus) گردد. کرزوس دو پسر داشت که یکی لال و کر بود و دیگری را در همان اوان، پیروان خود او به هلاک رسانیده بودند و این امر مایهی رنج و اندوه وی را فراهم آورد. کرزوس کسانی را نزد پیشگویان فرستاد و از آنان دربارهی حمله به ایرانیان مصلحت خواهی کرد. از میان همهی پیشگوییها، معبد دلف بود که مطبوع طبع وی افتاد. کرزوس با توجه به پاسخ این کاهنه، نظر وی را درست و حقیقی پنداشت. به نظر کرزوس، کاهنهی معبد دلف یگانه غیبگوی واقعی بود، زیرا از میان همهی آنان تنها وی میدانست که کرزوس به هنگام طرح پرسش خود به چه کاری مشغول بوده است. شرح ماجرا از این قرار بود: کرزوس از فرستادهی خویش خواست تا در روز معینی از کاهنهی معبد بپرسد که پادشاه سرگرم چه کاری است. روز موعود فرا رسید. و پیک به نزد پیشگوی معبد رفت. اما هنوز لب به سخن نگشوده بود که کاهنهی مزبور ضمن شعری اشتغال شاه را بیان کرد: کباب کردن لاکپشت و پختن گوسفند در دیگی مسین با درپوشی از همان جنس؛ و این درست همان کاری بود که در آن همگام گماشتگان پادشاه به انجام آن مشغول بودند. کرزوس دستور داد سه هزار حیوان را قربانی کنند. علاوه بر آن مقدار زیادی ظروف سیمین و زرین، لباسهای فاخر پادشاهی و گوهرهای پربها به معبد دلف نثار کرد. پس از آن با طرح چند پرسش دیگر و دریافت پاسخهایی - که آنها را تأیید کنندهی نظر خود میپنداشت - بر آن شد تا نیت خویش را به اجرا در آورد. باید دانست که در آن روزگار هیچ یک از اقوام ساکن آسیا دلیرتر و جنگجوتر از لیدیها نبودند.
نبرد بزرگ سارد - ترفند کوروش
5-4- دو سپاه در جلو دشت سارد با یکدیگر روبهرو شدند. آنجا صحرای وسیع و بیدرختی بود که به وسیلهی رود هالیس و چند نهر دیگر - که جمعاً به یکی از آنها که بزرگتر از همه بود میریخت و هرموس نام داشت- مشروب میشد. کوروش از بیم سواره نظام دشمن، نقشهای را که هارپاگ مادی به او پیشنهاد کرده بود پذیرفت و به کار بست: دستور داد تا بار همهی شترانی را که حامل بار و تجهیزات بودند پیاده و آنها را برای سواری آماده کردند. آنگاه به گروهی از سواران دستور داد بر آنها نشسته در رأس سپاهیان قرار گیرند. بلافاصله بعد از این شتر سواران پیاده نظام و در پشت سر آنها نیروی سوار مستقر شدند. هنگامی که بدین ترتیب آرایش سپاه به پایان رسید، کوروش به لشکریان خود دستور داد تا همهی لیدیاییها را که در راه خود خواهند یافت، بیاندک ترحمی به هلاکت رسانند، ولی از جان کرزوس در گذرند و در صورتی که دستگیر شود و مقاومت ورزد، به او صدمه و آزاری نرسانند. دلیل اینکه کوروش شتران خود را در مقابل اسبان دشمن قرار داد این است که اسب طبیعتاً از شتر میترسد و نمیتواند دیدار اندام و استشمام بوی آن را تحمل کند. کوروش امیدوار بود که با این تدبیر نیروی اسب سواران کرزوس را خنثی سازد، زیرا که اسب تنها نقطهی اتکاء کرزوس بود.
جنگ در گرفت و به مجرد آنکه اسبهای لیدی شتران پارسیان را دیده و بوی آنها را حس کردند، روی از میدان برتافته پا به فرار نهادند و بدین ترتیب امید کرزوس از این باب بر باد رفت. سواران لیدی با دیدن این وضع از اسبان خود فرود آمده آمادهی نبرد شدند. جنگ به درازا کشید و پس از آنکه کشتار سنگینی از دو طرف صورت گرفت، لیدیاییها هزیمت اختیار کردند. ایرانیان ایشان را تا کنار شهر دنبال کرده سارد را در محاصره گرفتند.
کرزوس که میاندیشید شهر تا مدتی ایستادگی خواهد کرد، پیکهای تازهای نزد متحدان خود گسیل داشت. فرستادگان پیشین از آنان خواسته بودند که ظرف پنج ماه در سارد گرد آیند. اما مأموریت قاصدان جدید آن بود که از آنان بخواهند تا بیدرنگ به یاری کرزوس بشتابند. از جمله متحدانی که کرزوس به آنان مراجعه کرد اسپارت بود. ولی اتفاقاً در همان زمان اسپارت، بر سر محلی به نام تیریه (Thyrea) با آرگیوها در نبرد بود. اسپارتیان علیرغم گرفتاری خود، برای یاری کرزوس دست به کار شده نیرویی فراهم آوردند و کشتیهای آنان آمادهی عزیمت شد. اما در همین هنگام پیامآور دیگری ایشان را آگاه ساخت که شهر سارد تسلیم و کرزوس اسیر شده است.
تسخیر شهر سارد - داستان شیر اهدایی
5-5- کوروش در چهاردهمین روز محاصرهی شهر سارد به چند تن از سواران خود فرمان داد که نزد سپاهیان رفته به آنها اعلام دارند که نخستین فردی که بر بالای دیوار شهر رود، انعام خوبی خواهد داشت، سپس حمله را آغاز کرد. ولی چون تلاشش به نتیجه نرسید. سپاهیان ناگزیر باز گشتند. ولی هیرود برآن بود ، به هر ترتیبی که شده است، خود را به بالای دیوار شهر برساند. وی نقطهای را برگزید که به سبب وجود شیب تند کوه در آنجا دیواری نکشیده و استحکاماتی به وجود نیاورده بودند. این نقطه مشرف بر پرتگاهی خطرناک بود و گذشتن از آن چنان دشوار مینمود، که به هیچ وجه گمان نمیرفت کسی بتواند از آنجا وارد شهر شود. لمان برای ملیت پادشاه پیشین لیدی شیری آورده بود و چون مردم تلمس اظهار داشته بودند که اگر آن شیر به دور شهر گردانده شود سارد تسخیر نخواهد شد، شیر مزبور را گرد سارد گردش میدادند و تنها جایی را که از این مستنثی داشته بودند همین نقطه بود که سختی گذشتن از آن، چنین اجازهای را بدآنها نمیداد. هیرود و به دنبال وی، تنی چند از ایرانیان شیب سنگی را در نوردیده خود را به بالای دیوار شهر رساندند. بدین ترتیب سارد تسخیر شد. یکی از ایرانیان کرزوس را اسیر کرد و او را نزد کوروش برد. با تسخیر سارد و اسارت کرزوس، لیدی به تصرف کوروش در آمد و امپراتوری بزرگ آن منقرض گردید. (546 پ. م.)
تصرف شهرهای یونانی آسیای صغیر
5-6- کوروش پس از تسخیر لیدی بر آن شد تا شهرهای یونانی نشین آسیای صغیر را نیز به چنگ آورد. اما شخصاً به این کار مبادرت نورزید، بلکه انجام آن را به عهدهی سرداران سپاه گذاشته خود به ایران بازگشت. پس از عزیمت پادشاه ایران، مردم لیدی بر تابالوس (Tabalos) حاکم سارد شوریده وی را در قلعهی شهر محاصره کردند. برانگیزندهی شورش سرداری به نام پاکتیاس (Paktyas) بود که از سوی کوروش مأموریت داشت نفایس به دست آمده از جنگهای لیدی را حفظ و نگاهداری کند. این شورش با کمک به موقع یکی از سرداران ماد به نام مازارس (Mazares) بر طرف گردید. پاکتیاس که به شهریار خویش خیانت ورزیده بود، به یونان گریخت و همین امر بهانهای به دست کوروش داد تا در تصمیم خود مبنی بر تصرف شهرهای آسیای صغیر پا بر جا شود. در اثر کوشش و کاردانی سپاهیان ماد و پارس، شهرهای آسیای صغیر یکی پس از دیگری گشوده شد. یونانیهای ایونی که از یاری کرزوس سر پیچیده بودند، کوروش را نیز مورد کمک و پشتیبانی قرار ندادند. علت بیطرفی آنها در جنگهای بین ایران و لیدی آن بود که اسپارت به آنها وعدهی کمک و مساعدت داده بود. هنگامی که سرداران کوروش به تصرف شهرهای آسیای صغیر سرگرم بودند، اسپارتیها به تعهد خود مبنی بر کمک به شهرهای مزبور عمل نکردند. تنها اقدامی که در این زمینه صورت گرفت عبارت از آن بود که لاکدِمُون (Lacdemone) حاکم اسپارت به وسیلهی سفیری که نزد کوروش گسیل داشت، تهدید کرد که چنانچه پادشاه ایران فتوحات خود را در آسیای صغیر دنبال کند، اسپارتیها و یونانیان شهرهای مزبور به سختی در برابر او ایستادگی خواهند کرد. پس از آنکه سفیر ابلاغ پیام را به پایان رسانید، کوروش چنین گفت: «از پیامی که آوردید سپاسگزارم. توصیه میکنم که پرگویی و یاوهسرایی در کار دیگران را برای روزی ذخیره کنید که ناگزیر خواهید بود بدبختیها و درماندگیهای خود را بیان دارید.»
اهالی یونانی شهرهایی که به تصرف سپاهیان ایران در آمده بودند مهاجرت آغاز کردند و چون دریانوردان فنیقی متحدان کوروش به هم میهنان خود در بندر مارسی (Marcie) پیوسته بودند، ایرانیان نتوانستند از مهاجرت آنان جلوگیری کنند.
تسخیر شرق ایران
5-7- در مورد نبردها و لشکرکشیهای کورش در شرق ایران آگاهی زیادی در دست نیست. ولی آنچه مسلم مینماید این است که این پادشاه در مدت پنج یا شش سال (545 تا 539 پ. م.) با اقوامی که در مناطق بین دریای مازندران و هندوستان سکونت داشتند به نبرد برخاسته ایالات مارگیان (Margian) و سغدیان (سمرقند) را به تصرف در آورده تا سیردریا (سیحون) پیش رفت و در ساحل آن رودخانه قلعهها و استحکاماتی چون شهر کوروش (Cyropolis) بنا نهاد که تا زمان اسکندر مقدونی بر جای بود. کوروش بر سکاها که در محل سیستان کنونی (و******تان آن زمان) مستقر شده بودند چیره آمده و آنان را به زیر فرمان خویش در آورد. اما بخشی از نیروی وی در لشکرکشی به ژدرزی (Gedresia) مکران از میان رفت، ولی با این همه ناحیهی مزبور در جزء ایالات ایران درآمد- محتمل است که تلفات سپاه او ناشی از حرکت شنهای روان بوده باشد.
__________________
-
لشکرکشی کوروش به بابل
5-8- پیش از شرح لشکرکشی کوروش به بابل، لازم میدانیم ویژگیهای این شهر را به رشتهی تحریر در آوریم. آسور شهرهای زیاد داشت، و مستحکمترین آنها در آن زمان بابل بود که پس از سقوط نینوا، مقر حکومت را بدانجا انتقال داده بودند. شهر مزبور در دشت مربع شکلی قرار گرفته بود که درازای هر ضلع آن به یک صد و بیست فورلنگ بالغ میشد ( هر فورلنگ مساوی با دویست متر است ). و هیچ شهر دیگری از لحاظ وسعت به پای بابل نمیرسید. پیرامون شهر را خندق پهناور، ژرف و انباشته از آبی فرا گرفته بود که لبهاش را با آجر فرش کرده بر روی آن دیواری به پهنای پنجاه و بلندی دویست ارج شاهی بنا نهاده بودند ( هر ارج شاهی مساوی است با یک فوت و چهار اینچ ). در اطراف دیوار چهارصد دروازه وجود داشت که دربهای آنها تماماً از برنج بود. شهر بابل به وسیلهی رودخانهی فرات- که از ارمنستان سرچشمه گرفته به دریاری اریتره میریزد- به دو بخش تقسیم میشد.
قسمت عمدهی وسیلهی دفاعی را دیوار خارجی شهر تشکیل میداد. اما دیوار داخلی دیگری نیز ساخته بودند که از دیوار نخستین باریکتر بود، ولی از نظر استحکامات چیزی از آن کم نداشت. در مرکز هر یک از بخشهای شهر قلعهای وجود داشت. کاخ پادشاهان در یکی از این قلعهها واقع شده و با دیوارهای بسیار بلند و مستحکم احاطه شده بود. در یکی از قلعهها بارگاه مقدس ژوپیتر با حیاطی مربع به چشم میخورد که طول هر ضلع آن به دو فورلنگ میرسید و در بهای محکم و برنجین داشت. در میان بارگاه، برج محکمی با یک فورلنگ عرض و طول بنا شده و به ترتیب هفت برج بر روی آن قرار گرفته بود. پلههایی که به بالای برج میرفت، در قمست خارجی آن قرار داشت. پلگان مزبور باریک و مارپیچ بود. در نیمه راه صعود به بالای برج استراحتگاهی وجود داشت که شخص میتوانست در آنجا نفس تازه کند. در آخرین برج، معبد وسیعی قرار داشت. یک نیمکت بسیار بزرگ مزین به تزئینات فراوان که میززرینی در کنار آن به چشم میخورد، در داخل معبد قرار گرفته بود. هیچ نوع مجسمهای در معبد دیده نمیشد و جز یک زن بومی شبها کسی در اتاقهای آن سکنی نداشت، عقیدهی جاری بر این بود که خداوند این زن را از میان زنان آن سرزمین برای خدمت خود برگزیده است، و به همین جهت روحانیان کلدانی وی را تأیید میکردند. در پایین این محوطه معبد دیگری قرار داشت که مجسمهی تمام طلای ژوپیتر در حال نشسته، در آن نصب گردیده بود. در جلو این تندیس میز بزرگ و تختی از زر وجود داشت. به گفتهی کلدانیها طلایی که در ساختن آنها به کار رفته بود، به هشتصد تالان بالغ میشد. ( تالان واحد وزن یونانی برابر 26 یا 56 پوند یا 60 من پارسی است. هرمن 420 گرم و بهای هر تالان زر 56000 فرانک طلا بوده است.) در خارج از این معبد، دو محراب طلا به چشم میخورد: یکی از طلای سخت کودکان شیرخوار را بر روی آن قربان میکردند، و دیگری یک محراب عمومی و عظیم که محل قربانی حیوانات بزرگ بود. کلدانیها هر ساله در حدود هزار تالان صمغ و عود میسوزاندند. به دوران کوروش در این معبد مجسمهی مردی وجود داشت که بلندی آن به دوازده ارج تمام میرسید و از طلای سخت ساخته شده بود. بنا به گفتهی کلدانیها «داریوش پسر هیستاسپ نقشهای برای بردن این مجسمه طرح کرد، ولی جرأت نکرد آن نقشه را به اجرا در آورد. اما خشایار شاه کاهنی را که بردن مجسمه را منع میکرد به هلاکت رسانید و تندیس مزبور را انتقال داد.»
بیش از سه هزار سال به میلاد مسیح مانده بود که بابل به وجود آمد. در آن زمان قوم سومر در سواحل خلیجفارس پدیدار گشت و شهرهایی را بنیاد نهاد. شاخهای از همان قوم نیز کمی بالاتر از محل مزبور به احداث چند شهر مبادرت ورزید. این جدایی سبب شد که آنان به عنوان دو قوم سومرواکد شناخته شوند، در حالی که یک قوم بیش نبودند. این قوم برای بابلیان زمان کوروش همان قدر کهن بود که بابلیهای آن روز برای ما هستند. بابلیان به حق بنیانگذاران تمدن بشر محسوب میشوند. سومریها اساس و پایهی دانشهای گونهگون بشر را نهادند و این دانشها از راه بابل و آسور در مصر و یونان نفوذ کرد. بابلیان در کهنترین دورانهای تاریخی از تمدن درخشان و دانشی در خور اعتبار برخوردار بودند.
اما آنها از کجا آمدهاند؟ بنا به عقیدهی مورخان و از جمله « بروس » آنان از سوی دریا، شاید از قفقاز و شاید از آسیای میانه آمده بودند. به هر حال آنان سامی نبودند، هر چند که سامیان ایشان را در خود تحلیل برده بر روی خرابههای تمدنشان تمدنی تازه بنیاد نهادند که بیش از حد از تمدن سومری بهره میگرفت و با کمی تفاوت در همه چیز - حتی در اساطیر و داستانهای مذهبی- با آن همانند بود.
بابل درگیرودار مبارزهی اقوام، بزرگ شد و صاحب شاهانی نیرومند و دانشمندانی سترگ گردید، تمدنی درخشان بنیاد نهاد، بارها برخاست و بارها از پای درآمد، زمانی زیر سلطهی عیلام قرار گرفت، گاهی یوغ گاسوما برگردن نهاد و مدتی تحت تسلط آسوریها درآمد. اما عیلام را از خود راند، گاسوما را به کوههای کردستان عقب نشاند، بر آسور مسلط شد و باز هم فرو افتاد، تا بالاخره عصری فرا رسید که عناصر آریایی در آستانه تاریخ قرار گرفتند و آسور مذبوحانه در زیر بارفشار تهاجمات آنها دست و پا میزد. بابل قدیم فرصتی به دست آورد چون برتری عنصر آریایی را در افق سیاست آن روز مشاهده کرد، موقع را مغتنم شمرده برای برخاستن دوباره در فروپاشی آسور شرکت جست، و برخاست. نبوکدنصر آخرین شعلهی درخشانی بود که از بابل سر کشید و همه جا را سوخت. بابل مجد و عظمت دیرین خود را باز مییافت. صدای زنجیرهای اسیران یهود و آواز حزنانگیز مردم صور و صیدا سرود عظمت بابل بود. دختران بابلی در معبد ایشتار چشم به راه مردان بیگانه بودند تا با دادن سکهای ناچیز بکارت آنها را بردارند و خود این هدیههای ناقابل را به پیشگاه ایشتار مقدس تقدیم کنند. ویل دورانت در نخستین بخش جلد اول تاریخ تمدن چنین مینویسد: « عادت فحشای مقدس در بابل رواج داشت، تا اینکه در حوالی سال 325 پ.م. قسطنطین آن را ممنوع ساخت. اما باید گفت که این رسم در اثر نفوذ عقاید زرتشتی و یهودی از میان رفته است. توصیهی داریوش به مردم کارتاژ دربارهی خودداری از سوزاندن دختران در مقابل بت و خوردن گوشت سگ را میتوان در زمرهی این گونه نفوذها در بر انداختن رسوم نامعقول ملتها به حساب آورد.
حمورابی شاه معروف بابل قانونی وضع کرد که نزد همه شناخته شده است، و این قانون بیشک از قوانین سومری سرچشمه میگرفت. ریاضی دانان بابلی دایره را به 360 بخش تقسیم و عدد (پی) را کشف کردند. ساعت و دقیقه و ثانیه و صدها کار عامالمنفعهی دیگر از مخترعات بابلیان است. هنگامی که فنیقیه و بابل در یک واحد سیاسی گرد آمدند (چه موقعی که هر دو در تصرف آسور بودند و چه زمانی که فنیقیه در زمرهی مستملکات بابل قرار داشت) دوران اعتلای بازرگانی بابل به شمار میرفت. علت این رونق تجاری آن بود که بازرگانان فنیقی در برابر عرضهی کالاهای غرب به بازارهای بابل، امتعهی شرقی را برای غرب میخریدند. غلام و کنیز از جمله کالاهایی بود که همیشه به تعداد کافی در بازار بابل برای فروش عرضه میشد. اسیران جنگی و غلامان و کنیزانی که نتیجهی زاد و ولد غلامان بابلی بودند، در بازارها به فروش میرسیدند. رباخواری به اوج خود رسیده بود. بازرگانان و بانکداران بابلی با بهرههای سنگین وام میدادند. معروفترین بنگاه صرافی بابل ( ا- جی و پسران ) بود که سالیان دراز بزرگترین مؤسسهی آبرومند بانکداری آن شهر به شمار میرفت. قانون حمورابی با قدرت کامل اجرا میشد و بر همهی کارها حکمفرمایی و نظارت میکرد. از هنگامی که کاهنان وارد معاملات تجاری و بانکی شدند، کارهای مربوط به دادرسی تقریباً از دست آنان خارج شد؛ بدین معنی که دعاوی مالی در محاکم عرف مورد رسیدگی قرار میگرفت و کاهنان تنها به امور شروع میپرداختند. به موجب قانونی که در بین سالهای 2123 و 2080 پیش از میلاد توسط حمورابی وضع شد، زن دارای مقام و ارزش بود و از حقوقی برخوردار میشد که محتملاً تا قرون اخیر زنان غربی دارای آن حقوق نبودند.
شهر بابل که خیابانهای وسیع و کاخها و معابد با شکوه - به خصوص بناهایی که به وسیلهی نبوکدنصر به وجود آمد- بدان شکوه و جلالی ویژه میداد، عنوان ملکهی آسیا را به حق اخذ کرده بود. اما شهر مزبور با وجود آن همه استحکامات، تمدن، سواره نظام نیرومند و منحصر به فرد و شکوه و عظمت خیره کنندهی خود، از درون فاسد شده بود. بابلیان چنان در فسق و فجور فرورفته بودند که برای چیز دیگری جز بازرگانی و خوشگذرانی ارزش قائل نبودند، اقدامات نبوکدنصر به آخرین پرتو چراغی میمانست که میرفت تا برای همیشه خاموش شود. بابلیان خواست و توانایی ادامهی حکومت خود را نداشتند. آنها در اندیشهی استقلال و آزادی خویش نبودند. برای بابلیان مهم نبود که چه کسی بر آنان حکومت کند: بابلی، مادی یا پارسی. تنها هدف ایشان رونق بازرگانی بود، تا از آن طریق بتوانند طلای فراوانتری بیندوزند و هر چه بیشتر در کاخهای خارج از شهر به عیش و نوش سرگرم باشند.
-
تسخیر بابل
5-9- دولت بابل، ماد را در گرفتن نینوا یاری کرد و در نتیجهی آن نیرویی شگرف به دست آورد. با توجه به همین نیروی خیرهکننده بود که دولت مزبور تصور میکرد همسایگان فکر حمله به آن سرزمین را به خاطر راه نخواهد داد. اما این قدرت چندان نپایید، خاصه آنکه حکومت مزبور در برابر دولت نیرومندی قرار گرفت: شاهنشاهی پرقدرت که به وسیلهی کوروش بنیانگذاری شده بود و در آن زمان حتی تصور پیدایش آن محال به نظر میرسید. مسلم بود که حکومت پارس به تصرف لیدی، شهرهای آسیای صغیر و بخشهای خاوری فلات ایران بسنده نخواهد کرد و بالاخره روزی هم به سراغ بابل خواهد رفت. چنان که اشاره رفت، اوضاع داخلی بابل راه برای تجاوز کوروش هموار ساخت.
نابونید فرزند کاهنهای از مردم حران بر بابل پادشاهی میکرد. وی بازیچهی دست گروهی از کاهنان و روحانیون بود، پیوسته در جستجوی استوانههای معابد کهن و تعمیر یا بنای پرستشگاههای تازه روزگار میگذرانید و برای انجام منظور خود ناگزیر مالیاتهای گزافی بر مردم تحمیل میکرد. نابونید هیچ گاه در پایتخت به سر نمیبرد و فرزندش بالتازار در بابل به وظایف پدر عمل میکرد. تعلق خاطر نابونید به ایجاد معابد از یک سو، و تحمیل مالیات سنگین به مردم از سوی دیگر، موجبات نارضایی اهالی بابل را فراهم آورد. علاوه بر آن، کوروش در بابل هواخواهان زیادی داشت که وی را به لشکر کشی بدان شهر تحریض میکردند. در همان اوان یکی از مردم بابل کوبارو (Koubaro) یا کبریاس (Gobryas) که حکومت ایالتهای واقع در بین رودخانههای زاب و دیاله را به عهده داشت، به منظور کمک به پادشاه ایران، گروهی داوطلب فراهم آورد و کوروش که چشم به راه چنین فرصتی بود، در سال 539 پیش از میلاد عملیات جنگی خود را بر علیه بابل آغاز کرد. نخست دستور داد مسیر فرات را - که دورهی کم آبی خود را میگذرانید- از بابل منحرف سازند تا هم سپاهیان شهر از جهت آب در تنگی قرار گیرند و هم راهی برای نفوذ به شهر به وجود آید- پیرامون شهر به وسیلهی سه دیورا بزرگ و مستحکم محصور شده بود و این امر دست یافتن بدان را دشوار میساخت. پس از آنکه این فرمان به موقع اجرا گذاشته شد، کوروش به سوی بالتازار شتافت- که در محل اپیس (Opis) اردوزده و ارتباظش با پایتخت قطع شده بود- و بی آنکه چندان تلاشی به کار برده باشد، بروی چیره شد. هم زمان با این عملیات، گروه دیگری از سپاهیان کوروش نابونید را از اقامتگاهش سیپپار بیرون رانده او را به فرار وا داشتند. گبریاس نیز به بابل وار شد، ولی به همان گونه که کوروش دستور داده بود، از کشتار و غارت مردم و وی رانی معابد خودداری و جلوگیری کرد. هنگامی که شاهنشاه ایران به پایتخت پا نهاد، مردم شهر مقدم وی را به مثابه آزاد کنندهی خویش گرامی شمرده با آغوش باز به استقبالش شتافتند. نابونید که خود را به بابل رسانیده بود، بی هیچ مقاومتی تسلیم شد. کوروش نابونید را به کارامایی (کرمان) فرستاده و وی تا پایان عمر در آنجا به سر برد.
کوروش دستهای (بلمردوک) خدای بابلیان را در دست گرفت و با این کار بدانان فهماند که هر کس و هر گروه در مورد معتقدات و باورهای خویش آزاد است و وی به هیچ صورت بر سر آن نیست که مذهب و خدایان ملت خویش و نیز آیین طبقهی مغان ماد را بر بابلیان و ملل دیگر تحمیل کند. وی با اجرای این کار - که در واقع جزء تشریفات مذهبی مردم بابل بود- از سال 538 پیش از میلاد رسماً به عنوان پادشاه بابل شناخته شد. شاه ایران همهی تندیسها و مظاهر خدایان شهرهای مختلف را - که نابونید بازور به بابل آورده بود- به صاحبان آنها بازگرداند. همچنین ظرفهای زر و سیم موجود در خزانهی بابل را که از معبد اورشلیم به آنجا فرستاده شده بود به یهودیان مسترد داشت و به آنان اجازه داد به اورشلیم باز گردند و معبد خویش را تعمیر کنند. فرمان کوروش در این زمینه صفحهی زرین و پر افتخاری بود که بر تاریخ تمدن بشر افزوده میشد.
صاحب نظران در خصوص رفتار شاهانهی کوروش در زمینهی تساهل مذهبی نسبت به پیروان ادیان مختلف در بابل، عقاید گونهگون ابراز داشتهاند. گروهی معتقدند که این رفتار پاداش خدماتی بود که مردم آن کشور به هنگام فتح بابل نسبت به کورش انجام داده بودند، برخی دیگر با اشاره به تدبیر و سیاست کوروش بر آنند که هدف وی از فرستادن یهودیان به اورشلیم آن بود که گروهی از هوا خواهان خود را در نزدیکی مرزهای مصر گرد آورد و بدین وسیله راه لشکرکشی به آن کشور را همواره سازد. به زعم این گروه گرچه کوروش شخصاً به مصر لشکرکشی نکرد، ولی محتملاً پس از فتح بابل این سودا را در سر میپخته است، و تحقق این امر توسط جانشین وی را میتوا دلیل این مدعا دانست. اما همهی این گفتهها چیزی جز حدس و گمان نیست و برخی معتقدند که نمیتوان جز جوانمردی و آزادگی شاهنشاه ایران انگیزه و محرک یا علت و دلیلی برای این تساهل مذهبی و مماشات با پیروان ادیان گوناگون ارائه کرد. نکتهای که این عقیده را تأیید و بنیان نظریهی گروه دوم را سست میکند، استقرار یهودیان در بابل و اشتغال آنان به بازرگانی و دادوستد بود. فعالیتهای مزبور در آمدهای سرشاری نصیب یهودیان میکرد و بنابراین قوم مزبور به آسانی حاضر نمیشدند چشم از این امتیاز بپوشند و بابل آباد و پر نعمت را ترک گفته به صحراهای شتزار فلسطین باز گردند. بر پایهی همین مسئله بود که با صدور اجازه و فرمان کوروش، تنها 42360 نفر از یهودیان مقیم بابل به زادگاه و میهن اصلی خود بازگشتند و اکثریت آنها در همان جا که بودند، ماندگار شدند. شش بازار (مخفف شاماخابالزور= Chamacha balzour ) پسریوآکین (Joakin) پادشاه یهودیان و از اعقاب داوود، گروه یهودی عازم فلسطین را همراهی میکرد. وی در ظرف هشت ماه معبد اورشلیم را بنا نهاد، ولی به سبب وجود اقوام مخالف و دشمنان قوم یهود که در پیرامون فلسطین زندگی میکردند، با مشکلات فراوان روبهرو شد و اگر مساعدتهای فرمانروای ایرانی فلسطین نبود، بنای معبد مزبور هرگز به پایان نمیرسید.
کوروش پس از سقوط بابل
5-10- کوروش پس از فتح بابل با مسئلهی تازهای روبهرو شد و آن عبارت بود از بروز دو تمایل متضاد راجع به شهر بابل و پیداکردن راه حل عاقلانهای که با طرز فکر او نیز موافق و همساز باشد. از یک طرف بابلیان به مجرد ورود کورش دست از حمایت و پشتیبانی شاه خود کشیده و فاتح را با آغوش باز پذیرفته بودند و از فردای ورود سپاه کوروش، شهر بابل به وضع عادی و معمولی خود بازگشته بود- جز در بابل کهنه که بیشتر پسر نابونید میجنگید و این نبرد به زودی به پایان رسید. از سوی دیگر از همان روز ورود کوروش به بابل، مشکلی در برابرش عرض اندام کرد و آن عبارت از این بود که یهودیان از کوروش توقع داشتند در مورد بابل شدت عمل و خشونت به کار برد، آن را ویران سازد و با آن شهر همان کند که بر اورشلیم رفته بود. این آرزوی قوم یهود در گفتهی پیامبرانش وجود دارد. در تورات راجع به این میل و آرزو بسیار سخن رفته است که بخشی از آنها را در زیر میخوانیم:
* اول- کتاب اشعیاء نبی /باب چهل و ششم
1- بیل خم شده و نبو منحنی گردیده، بتهای آنها بر حیوانات و بهایم نهاده شد. آنهایی که شما برمیداشتید، حمل گشته و بار حیوانات ضعیف شده است.
2- آنها جمعاً منحنی و خم شده آن بار را نمیتوانند رهانید. بلکه خود آنها به اسیری میروند.
* باب چهل و هفتم همان کتاب
1- ای باکرهی بابل، فرود شده بر خاک بنشین وای دختر کلدانیان، برزمین بیکرسی بنشین، زیرا ترا دیگر نازنین و لطیف نخواهند خواند.
2- عورت تو کشف شده، رسوایی تو ظاهر خواهد شد. من انتقام کشیده برا حدی شفقت نخواهیم نمود.
3- و اما نجات دهندهی ما اسم او یهوه صبابوت و قدوس اسرائیل میباشد.
4- ای دختر کلدانیان، خاموش بنشین و به ظلمت داخل شو، زیرا که دیگر ترا ملکهی ممالک نخواهند خواند،
* دوم- کتاب ارمیاء نبی / باب پنجاهم
1- کلامی که خداوند دربارهی بابل و زمین کلدانیان به واسطهی ارمیاء نبی گفت.
2- در میان امتها اخبار و اعلام نمایید. علمی برافراشته اعلام نمایید و مخفی مدارید. بگویید که بابل گرفتار شده و بیل خجل گردیده است. مردوک خرد شده و اصنام او رسوا و بتهایش شکسته گردیده است.
3- زیرا که امتی از طرف شمال بر او میآید و زمینش را ویران خواهد ساخت. بحدی که کسی در آن ساکن نخواهد شد و هم انسان و هم بهایم فرار کرده، خواهند رفت.
* باب پنجاه و یکم همان کتاب
1- خداوند چنین میفرماید: اینک من بر بابل و بر ساکنان وسط مقاومت کنندگانم بادی مهلک برمیانگیزانم.
2- و من بر بابل خرمن کوبان خواهم فرستاد و آن را خواهند کوبید و زمین آن را خالی خواهند ساخت، زیرا که ایشان در روز بلا آن را از هر طرف احاطه خواهند کرد.
به طوری که ملاحظه شد، این چند آیه به خوبی آرزوی قوم اسرائیل را دربارهی بابل نشان میدهد. آنها میخواستند « بیل » و « مردوک » شکسته شود و مردم بابل به اسارت در آیند و سرزمینشان ویران گردد و حتی آتشی برای گرمشدن و جایی برای نشستن به دست نیاورند.
یهودیان حق داشتند چنین آرزویی را در دل بپرورانند، زیرا بابلیان با آنان به همانگونه رفتار کرده بودند. ولی باید دید که آیا کوروش میتوانست به چنین کاری دست بزند، یعنی بابل را ویران سازد و مردمش را به اسارت ببرد؟! او با طرز تفکر و نحوهی رفتاری که داشت، قادر به انجام این کار نبود. پس میبایست در جستجوی راهی باشد تا او را از این بن بست رهایی بخشد و روشی را برگزیند که در عین خودداری از اجرای خواست یهودیان، دشمنی آنان را هم نسبت به خود برنینگیزد، زیرا برای اجرای نقشههای خویش هم نام نیک را لازم داشت و هم دوستی قوم یهود را. سرانجام کوروش راه درست را پیدا کرد و با وجود آنکه آرزوهای آن قوم را برنیاورد، در میان یهودیان ارزش و احترام یک مسیح را به دست آورد- مسیح موعود. بیانگر این قدر و احترام، و این عقیده و نظر، باب چهل و پنجم از کتاب اشعیاءنبی است که اکنون بخشهایی از آن را میخوانیم:
1- خداوند به مسیح خود یعنی به کوروش که دست راست او را گرفتم تا به حضور وی امتها را مغلوب سازم و کمرهای پادشاهان را بگشایم. تا درها را به حضور وی مفتوح نمایم و دروازهها دیگر بسته نشود، چنین میگوید:
2- که من پیش روی تو خواهم خرامید و جایهای ناهموار را هموار خواهیم ساخت. و درهای برنجین را شکسته پیشبندهای آهنین را خواهم برید.
3- و گنجهای ظلمت و خزاین مخفی را به تو خواهم بخشید، تا بدانی که من یهوه که ترا به اسمت خواندهام، خدای اسرائیل میباشم.
«4- من یهوه هستم و دیگری نیست، و غیر از من خدایی نی. من کمر ترا بستم هنگامی که مرا نشناختی.»
علاوه بر این، در کتاب اشعیای نبی ابواب زیادی به جوانمردی کوروش و شرح پیروزی وی بر بابل و کلدانیان اختصاص یافته است که به لحاظ رعایت اختصار، از ذکر آنها خودداری میکنیم.
-
سقوط و تسلیم فنیقیه
5-11- سقوط بابل، نیرو و اقتدار کوروش را تا بنادر فنیقیه گسترش داد. بابل مالک بنادر مزبور بود و چون تسلیم شد، فنقیها تسلط کوروش را پذیرا شدند. این تسلیم و تبعیت بدون جنگ و خونریزی نکاتی را بر ما روشن میسازد که ذکر آنها را در اینجا لازم میدانیم. باید توجه داشت که مورخان یونانی میکوشند تا به تسلیم فنیقیها رنگ ترس و بیحمیتی بدهند. هنگامی که هرودوت از تهدید داریوش نسبت به کارتاژ سخن میگوید، اطاعت و پیروی فنیقها را از پادشاهان پارس موهن و دور از شرافت جلوه میدهد. ولی نخست باید این موضوع را مورد مطالعه قرار دهیم که آیا اصولاً فنقیهها در چنان وضعی بودهاند که با کوروش یا قدرتمندان دیگری چون فرعون مصر و پادشاهان بابل به مقابله برخیزند یا نه؟
اهالی فنیقیه در حدود سه هزار سال پیش از مسیح از سرزمین عربستان به سوی دریای مدیترانه مهاجرت کردند. آنان در دامنههای با صفای کوههای لبنان مأوا گرفته شهرهای صور، صیدا، جبل و ارواد را بنیاد نهادند. آنان اصولاً ملتی تجارت پیشه بودند. دامنهی بازرگانی و دادوستد جمع مزبور تا بدان پایه گسترش یافت که در جنوب آفریقا، جزایر بریتانیای کبیر و حوالی چین آثاری از تجارتخانههای ایشان به دست آمده است. بازرگانی و رقابت اجتنابناپذیری که از آن ناشی میشد، اجازه نداد که شهرهای فنیقیه با هم متحد گردند. پس هر شهری شاه خود را داشت و بازرگانان و کشتیهای فنیقیه پیوسته با یکدیگر در حال مخالفت و نزاع بودند، و نتیجتاً اقوام همسایه توانستند این ملت را به زیر سلطهی خویش در آورند.
نکتهی دیگری که باید در اینجا مورد توجه قرار گیرد، کینه و اختلاف دیرینهای است که بین دولت یونان و فنیقیه جریان داشت - اختلافی که همیشه بین دولتهای تجارت پیشه و دریانورد به وجود میآید. فنیقیه سرسختتر از یونان بود. کشتیهای فنیقی در همه جا با ناوهای یونانی رقابت میکردند. بازرگانان دو کشور همیشه در برابر یکدیگر قرار داشتند. اما ملت کوچکتر (فنقیه) در برابر شهرهای یونانی و مصریان - که با یونانیان روابط دوستانه برقرار کرده بودند- به حمایت و پشتیبانی شاهنشاهی هخامنشی نیاز داشت.
فنقیها از این وضع تازه حداکثر استفاده را بردند و شاید پس از این وحدت و اتحاد بود که بازرگانان فنیقی توانستند نفوذ تجاری خود را تا سواحل چین بسط و گسترش دهند. ضمناً همین ملتی که همیشه در زیر سلطه و قدرت ملتهای دیگر قرار داشت و بدون هر گونه ایستادگی وزد و خورد تسلیم فاتحان میشد، در برابر اسکندر مردانه به پای ایستاد و ماهها از پیش روی سپاه او ممانعت به عمل آورد، در حالی که به خوبی میدانست که خشم اسکندر آن را نابود خواهد کرد- و همین طور هم شد.
آیا چنین مقاومت و ایستادگی بهترین دلیل بر این حقیقت نیست که فنیقیها از هر لحاظ خود را جزئی از شاهنشاهی پارس احساس میکردند؟ تسلیم فنیقیها به ایرانیان را هم باید نتیجهی مستقیم سیاست عاقلانه کوروش دانست، چون در غیر این صورت هیچ بعید نبود که فنیقیها در برابر پارسیها به همان واکنشی دست بزنند که در مقابل اسکندر از خویش نشان داده بودند. ضمناً باید دانست که پس از سقوط سارد، مصر خود را دارای وضع تازهای یافت و بالاخره با فروپاشی نظام حکومتی بابل، فرعون خطر را در نزدیکیهای مرز کشور خویش مشاهده کرد. بر همین اساس بود که به اتحاد با فنیقیها علاقهمند شد و به عبارت دیگر تمایل پیدا کرد که دوستانی چون فنیقیها را در خط مقدم جبهه داشته باشد. شاید هم کارگزاران فرعون در زمینهی جلب توجه فنیقیان به سوی مصر تلاشهایی به عمل آورده باشند، ولی به هر حال سیاست مدبرانه و آوازهی نیکنامی کوروش در برابر نقشهی مصریان سد و مانع مستحکمی به وجود آورد.
با تسلیم فنیقیه و مطیع شدن فلسطین، کوروش دیگر در غرب آسیا کاری نداشت. چنان که از اسناد بابلی برمیآید، وی پسر بزرگ خود کمبوجیه را به فرمانروایی بابل منصوب کرده او را شاه بابل خواند. این موضوع نشان میدهد که او تا چه پایه برای بابل اهمیت قائل بوده است، زیرا با وجودی که سارد و به طور کلی آسیای صغیر همسایهی یونان بود و از نظر سوقالجیشی اهمیت و ارزشی به سزا داشت، کوروش پس از فتح سارد، پسر و ولیعهد خود را به شاهی آن ناحیه برنگزید و فرمانروایی آن سامان را به هارپاگ واگذار کرد.
اسناد بابلی نشان میدهد که دوران شاهی کمبوجیه زیاد بدرازانکشیده و تقریباً بیش از هشت ماه نبوده است. اسنادی که بعداً به دست آمده است، کمبوجیه را شاهزاده معرفی میکند. به نظر میرسد که در این مدت کمبوجیه مرتکب اعمالی شده که پدرش به اعتبار آن اعمال، وی را از سمت خویش معزول کرده است.
یک سند مهم بابلی به جای مانده، که پس از پیروزی کوروش تنظیم و متن بیانیهی وی نیز در آن درج شده است. در آن سند نابونید مردی ضعیف معرفی شده است که بر سراسر کشور فرمانروایی و پیوسته به زبان ملک عمل میکرد. وی ساکنان مملکت را به نابودی کشانید و مشکلات و سختیهای زیادی را بر آنان تحمیل کرد. قربانیهای روزانه را منسوخ و احترام به مردوک، شاه خدایان، را نقض نمود. کار اخیر وی به ویژه موجبات خشم وکین کاهنان را فراهم آورد و آنان با استناد به همین نکته توانستند پیروزیهای کوروش را به حمایت و یاری ربالنوع نسبت دهند که از مصائب خلق خشمگین شده بود:
«پادشاه خدایان از نالههای آنان (ساکنان شهر) در غضب شد و سرزمینهای ایشان را ترک گفت. خدایانی که در آن سرزمینها زندگی میکردند، زیستگاههای خود را واگذاشته رفتند، زیرا که از انتقال خود به بابل خشمناک بودند. مردوک به تمام سکونتگاههایی که ویران شده بود و به همهی ساکنان سومرواکد که همچون جنازه شده بودند، رو کرد و بر آنها ترحم نمود. و چون مایل شد که از بابل دفاع کند، به اطراف نگریست و جویای پادشاه راستکاری شد؛ پادشاهی که دل او گواهی میداد».
این پادشاه، کوروش شهریار آنشان بود که مردوک به او اجازه داد تا راه بابل در پیش گیرد و بیجنگ و خونریزی وارد شهر شود و بدینسان شهر خود را از سختیها رهایی بخشد. کاهنان نیز به این وسیله کوشیدند تا پیروزیهای کوروش را توجیه و دربارهی آن ارزیابی مثبتی ارائه کنند.
متن بیانیه کوروش
5-12- و اینک متن بیانیهی کوروش که به دنبال مطالب بالا آمده و در طی آن علاقهی این پادشاه به صلح، عمران و کارهای داخلی بابل و رفاه مردم آن قید شده و بازگرداندن اسیران به میهنشان از جمله خدمات وی قلمداد گردیده است:
« منم کوروش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه نیرومند، شاه بابل، شاه سومراکد، شاه چهار کشور، پسر کمبوجیه شاه بزرگ، شاه شهرآنشان، نوهی کوروش شاه بزرگ. هنگامی که با صلح و آشتی وار بابل شدم و در میان عیش و سرور مردم در کاخ شاهان براریکهی شاهی تکیه زدم، مردوک بزرگ دلهای نجیب ساکنان بابل را به من متمایل ساخت، زیرا من هر روز در اندیشهی بزرگداشت وی بودم. لشکریان فراوان من وارد بابل شدند. من در سراسر سومرواکد، دشمن را راه ندادم. اندیشهی کارهای داخلی بابل و پرستشگاههای تبرک یافتهی آن مرا متأثر ساخت. ساکنان بابل آرزوهای خود را تحقق یافته دیدند و یوغ ذلت و ناشرافتمندی از دوشهایشان برداشته شد. من از ویرانی زیستگاههای ایشان مانع آمدم و از سقوطشان جلوگیری کردم. مردوک پادشاه بزرگ از این کردار نیک من خرسند شد و مرا تقدیس کرد و مرا که کوروش هستم و او را محترم میدارم، و پسرم کمبوجیه را، و تمام لشکریان مرا مورد مرحمت و عنایت قرار داد. هنگامی که ما از ته دل، و با شادی و خوشی، مقام بلند خداوندی او را بزرگ داشتیم، همهی پادشاهان که در کاخهای تمام ملک جهان نشستهاند- از دریای علیالاسفلا- و پادشاهان باخترکه در خیمهها زندگی میکنند، همه یک جا خراج سنگین خویش را آوردند و در بابل پاهای مرا بوسیدند. از آسور و شوش و... شهرهایی که از دیرباز در آن سوی دجله بنیاد نهاده شده است، خدایانی را که در آن شهرها ساکن بودند، به جای خود باز گرداندم تا جاودانه در آنجاها ساکن باشند. همهی باشدگانشان را گرد آوردم و سکونتگاههایشان را احیاء کردم. و به امر مردوک شاه بزرگ، خدایان سومرواکد را که نابونید بر رغم خشم و عضب پادشاه خدایان به بابل آورده بود، بی اینکه زیان و آسیبی بدانها رسد، به جایگاهشان باز گرداندم. همهی خدایانی که به شهرهای خویش بازگشته بودند، هر روز در برابر «بیل» و «نبو» برای درازی عمرمن دعا میکنند و دربارهی من با «مردوک» سخن میگویند».
لشکرکشی کوروش به شرق ایران
5-13- بنابر نوشتهی حسن پیرنیا (مشیرالدوله) در کتاب ایران باستان، کوروش پیش از فتح بابل به ممالکی که در شرق پارس و ماد قرار گرفته بود عزیمت کرد و مدت هشت سال به لشکرکشی و کشور گشائی اشتغال داشت. وی از طرف شمال تا رود سیحون پیش رفت و در کنار آن، شهری به نام خویش بنیاد نهاد- شهر مزبور در زمان اسکندر « دورترین شهر کورش » نام داشت که در حال حاضر « اوراتپه » خوانده میشود. سپس از طرف شرق تا رود سند پیشروی کرد و پس از آنکه پایههای فرمانروایی خود را در شرق و غرب محکم ساخت، متوجه بابل گردید. این بود نظر استاد پیر نیا دربارهی لشکرکشیهای کوروش در شرق ایران. ولی اکثر پژوهشگران بر این عقیدهاند که لشکرکشیهای کوروش به شرق ایران پس از تسخیر بابل انجام گرفته و شرح آن چنین است: کوروش پس از فتح بابل متوجه ایران شرقی شد. متصرفات هخامنشیان در شرق تا کشمیر فعلی به موازات این سرزمین به سوی شمال تا محاذی منتها الیه دریاچهی اورال ادامه داشته است. به عبارت دیگر حدود هخامنشی از سمت شرق به کشمیر و جلگهی سند ، و از شمال تا منتهاالیه دریاچهی اورال بوده است. این سرزمین بوده که به موجب اسناد و کتیبههای موجود، در زمان داریوش جز و شاهنشاهی ایران محسوب میشده است. در آخرین حد شمال شرقی این سرزمین در کنار سیحون، شهری به نام شهر کوروش بنا شده بود که به اتفاق همهی مورخان، از بناهای خود کوروش بوده است. این سرزمین وسیع در زمان فرورتیش جز و ماد نبوده، بلکه حدود متصرفات ماد در اعلا درجهی قدرت آن دولت از سمت مشرق به مرو و هرات و سیستان و بلوچستان فعلی و از شمال تا دریای اورال محدود میشده است و باختر و سوغد و افغانستان کنونی و رخج و جلگهی سند و کشمیر جزو متصرفات آن دولت نبوده است. پس از فرورتیش، هو خشتره نیز نتوانست به شرق بپردازد. بعد از کوروش نیز کمبوجیه تمام توجه خود را به مصر معطوف داشت. پس باید گفت که سرزمینهای مذکور در دوران کوروش در جزو شاهنشاهی هخامنشی در آمد و این کار در فاصلهی ده سالهی بین سقوط بابل و درگذشت کوروش، شاهنشاه پارس را به خود اختصاص داد.
سرانجام زندگی کوروش
5-14- از آخرین جنگلهای دوران پادشاهی کوروش و پایان کار او آگاهی محقق و درستی در دست نداریم. تنها چیزی که میتوانیم بگوییم این است که کوروش در نتیجهی تهاجم اقوام ساکن استپهای مرکزی آسیا- که هرگاه فرصتی به دست میآورند سیل آسا به جانب بخشهای جنوبی آن قطعه سرازیر میشدند - به مشرق ایران لشکر کشید.
بنابر روایت هرودوت «پادشاه ایران از تومیریس (Tomyris) ملکهی ماساژتها که در آن سوی رود سیحون به سر میبرد، درخواست ازدواج کرد و چون ملکهی مزبور این تقاضا را نپذیرفت و حتی پاسخ تحقیرآمیزی به پادشاه ایران داد، کوروش کشور او را به محاصره در آورد، پیش قراولان ماساژتها را نابود ساخت و اسپانگاپیزس (Spangapises) پسر ملکهی مورد بحث را که ولیعهد بود به اسارت گرفت- و وی در دورهی اسیری، خود را به هلاکت رسانید. سپاهیان ایران در نبردی که متعاقباً صورت گرفت، از پای در آمدند و کوروش نیز در همان جنگ کشته شد. (528پ. م.) میگویند ملکهی تومیریس طشتی را از خون کوروش لبریز کرده سر وی را در درون طشت فرو برد و گفت: «خونت را به تو باز میگردانم.» با آنکه کوروش در جنگ با ماساژتها کشته شد، پیکرش در دست دشمن باقی نماند و ایرانیان جسد وی را باز گرفتند- البته روشن نیست که در این کار ، زور و جبر ایرانیان کارساز شد و یا اینکه ماساژتها به میل خود آن را به ایرانیان باز گرداندند. دلیل اینکه پیکر کوروش در نزد ماساژتها باقی نماند این است که ایرانیان جسد مزبور را به پازارگاد آورده آن را در مقبرهای که امروز به مشهد مادر سلیمان شهره است، به خاک سپردند، مؤید این مدعا گفتهی آریستوپول (Aristopole) مورخ است که به هنگام تسخیر پازادگاد به دست اسکندر، تابوت کوروش را به چشم خود دیده است. بنا به روایت بروس (Brose) کوروش در جنگ با عشیرهی داهه - از عشیرههای قدیم پارت- به قتل رسیده است. کتزیاس عقیده دارد که این واقعه در نبرد بادربیسها (Derbices) - از اقوام ساکن بخش خاوری دریاری مازندران - اتفاق افتاده است. گیرشمن سال در گذشت کوروش را 530 پیش از میلاد مسیح میداند.
-
کوروش در صحنه تاریخ
5-15- کلمان یووار در کتاب محققانهی خود به نام «ایران قدیم و تمدن ایرانی» میگوید: «به طور مسلم کوروش یکی از بزرگترین شخصیتهای تاریخ بوده است و در این نکته هیچ گونه شک و تردید وجود ندارد. متأسفانه فقدان مدارک و اسناد کافی مربوط به دوران کهن مانع از آن است که ماهیت تاریخی کوروش به طور شایسته آشکار و روشن گردد. مورخان قدیمی مانند هرودوت و کتزیاس، کوروش را از جهت نیروی سیاست و کثرت تهور و شهامت و جوانمردی و درستی و مرادنگی و آزادمنشی به گونهای جلوهگر ساختهاند که اگر محققان جدید وی را به اعتبار این خصائل باشاکارنی و سرداران بزرگ رومی قرون وسطی مقایسه میکنند، سخنی نا به جا بر زبان نیاورده و راه بیهودهای را نپیمودهاند. بی گمان کوروش در سیاست کشور داری و حس نظامگیری و لشکرکشی از چنان نیروی شگرفی برخوردار بود که توانست در کمترین مدت، از پادشاهی کشور کوچک آنزان با آنشان به مقام شاهنشاهی ایران و تشکیل سلسلهی پرعظمت هخامنشی برسد، سه امپراتوری ماد و لیدی و بابل را در هم شکند و مملکتی به وجود آورد که آن زمان از حیث بزرگی و پهناوری در تاریخ سابقه نداشت.
در اواخر پادشاهی این پادشاه حدود ایران از مغرب، به غاز دراد انل (هلسپونت) و مدیترانه و از مشرق، رود سند و از شمال، قفقاز و دریای خزر و رود سیحون و از جنوب، دریای عمان و خلیجفارس و شبه جزیرهی عربستان بود.
مورخی به نام اسکاریگو دربارهی کوروش چنین میگوید: «پیش از کوروش هیچ گاه چنین دولت با عظمتی به وجود نیامد. شخصیت بنیانگذار چنین دولتی را تنها میتوانیم از سایهای که وی بر تاریخ افکنده است درک کنیم، مسلم است که کوروش نه تنها در بند کشور گشایی، که در اندیشهی ادارهی ممالک نیز بود. کوروش و جانشینان وی معتقد بودند که ادارهی متصرفاتی بدان پهناوری از جانب خداوند به ایشان واگذار شده است. درست است که وجود سرداران با تدبیر و هنرمند موجب ترقی مملکت و توسعه و گسترش متصرفات کشور میشود، ولی به هر حال نباید انکار کرد که عامل اصلی این امر پیشرفت فن نظامیگری و تربیت سربازان کار آزموده است. کوروش از اهمیت این عامل و نقش آن در اعتلای کشور به خوبی آگاه بود و به همین جهت در رفاه حال سربازان میکوشید و پیوسته بر آن بود تا ایشان را به بهترین نحو تربیت و روحیهشان را تقویت کند. کوروش میدانست که تا سرباز از وضع خویش خرسند نباشد، تن به نبردی موفقیتآمیز نخواهد داد و شاهد پیروزی را در آغوش نخواهد کشید. پس با تکیه بر این نکته و وقوف بر این ویژگی، با سربازان خویش رفتاری برادرانه داشت و برای جلب رضایت آنان اولویت خاصی قائل بود.
برخی از مورخان جدید بخت بلند و تصادف روزگار را از جمله عوامل پیشرفت کار کوروش به شمار میآورند. جای تأسف است که اینان بدین وسیله سرداری را که دوست و دشمن به بزرگی، عظمت، شوکت و تدبیرش اعتراف دارند، چنین خوار مایه پنداشته اعتلای کشوری را که تنها به یمن همت والا و سیاست و خرد بیهمتایش به دست آمده است، به پای بخت و اقبال و تصادف و اتفاق میگذارند. حقیقت این است که کوروش هم سرداری بزرگ بود و هم پادشاهی لایق و کاردان. در پهنهی نبرد همدوش سربازان میجنگید و همیشه چون پیشاهنگ سپاه، در نخستین صفوف جنگ قرار داشت. بهترین، و روشنترین و گویاترین دلیل این گفته، کشتهشدن وی در نبرد با ماساژتها است.
بسیار گفته میشود که کوروش بسیار بیآلایش بود، همهی مردم را با یک چشم مینگریست، در رفتار آزاده مرد بود و با القاب و عناوین شدیداً مخالفت میورزید. توجه کوروش به بل مردوک خدای بابلیان، فرستادن بسیاری از یهودیان ساکن بابل به اورشلیم و امر به تعمیر و آبادانی معبد آنها و کمکهای مادی و معنوی به آنان، بازگرداندن اشیاء مقدس و پربهای معتقدان مذاهب به جاهای اصلی آنها همه و همه از عطوفت، مهربانی و پاکدلی شاهنشاه ایران سرچشمه میگرفت. گرچه سرزمینهای متصرفی با نیروی قهر و از طریق نبرد و هجوم به چنگ میآمد و مردم آن نقاط از طریق همین عامل به تبعیت و فرمانبرداری کوروش گردن مینهادند، ولی رفتار کوروش و سپاهیانش که از او الهام میگرفتند، سبب میشد که مورد احترام و ستایش این پیروان و فرمانبرداران تازه قرار گیرند. ایرانیان کوروش را پدر، و یونانیان - که وی کشوهایشان را تسخیر کرده بود- او را سرور و قانونگذاری مینامیدند و یهودیان وی را به منزلهی ممسوح پروردگار محسوب میداشتند. با آنکه هرگز- و حتی پس از سالها جنگ و به دست آوردن پیروزیهای فراوان- روح جنگجوی او سیریپذیر نبود، همواره نسبت به دشمن مغلوب بلند نظری به خرج میداد و دست دوستی به سوی او دراز میکرد. کوروش خود در متن تاریخ که در بابل نوشته شده است، چنین میگوید: «مردوک همهی سرزمینها را بازدید کرد تا کسی را بیابد که میبایستی پادشاهی دادگر شود: او پادشاه دلخواه خویش را یافت، دستش را گرفت، کوروش آنشانیش خواند و پادشاهی همهی جهان به نامش کرد.»
-
کمبوجیه (کامبیز)
5-16- کوروش از کاساندان دختر فرنسپس (Phornospes) از خاندان هخامنشی دو پسر داشت: کمبوجیه - که ولیعهد وی بود - و بردیا . نام کمبوجیه در کتیبهی بیستون کبوجیه (Kabujia) ، در نسخههای بابلی کبوزیه (Kabuzia) ، در اسناد مصری کنبوت (Kanbut) ، در نوشتههای یونانی کامبیزس (Kambyses) ، در روایات اسلامی قمب سوس (Ghombsuss) و قمباسوس و در کتابهای اروپایی کامبیز ثبت شده است. بردیا در دوران فرمانروایی کوروش حکومتبخشی از ولایات خاوری ایران چون باختر و خوارزم و کرمان و پارت را بر عهده داشت. کمبوجیه که بردیا را در نزد مردم محبوبتر از خود میدید، نسبت به و حسد ورزید، دستور داد در نهان وی را به هلاک رسانند و پس از آن به منظور کسب نام و آوازه، فتوحات کوروش را پیگرفت. وی در سال چهارم پادشاهی خود و پس از فرونشاندن شورشهای داخلی، به مصر لشکر کشید. (526 پ. م.) پیش از آنکه کمبوجیه به صحرا درآید، سپاه او به غزه رسید که در کنار دریای مغرب قرار داشت. در این هنگام آمازیس (Amaziss) فرعون مصر بود. وی با جزایر یونانی مدیترانه و جبار جزیرهی ساموس پیمان اتحاد بست و چون میاندیشید که شاه ایران کشتیهای فنیقی از سوی دریا حمله خواهد کرد، نیروی دریایی خود را مجهز ساخت. اما بر خلاف تصور او، کمبوجیه از طرف خشکی دست به حمله زد.
در این هنگام یکی از امرای یونانی مزدور مصر که از اهالی کارناس بود و فانیس (Phanes) نام داشت و به جهاتی از فرعون رنجیده بود، با کشتی از مصر گریخته نزد کمبوجیه رفت و اسرار نظامی مصر را بر وی فاش ساخت. وی همچنین رؤسای اعراب بدوی را واداشت که به وسیلهی هزار شتر مشکهای پر از آب را برای سپاهیان کمبوجیه حمل کنند. در این اوان خوشبختی دیگری نیز به کمبوجیه روی آورد: آمازیس که جنگجویی دلاور و شجاع بود و میتوانست راه پیروزی کمبوجیه را سد کند در گذشت و به جای او، پسرنا آزمودهاش پسامتیک سوم (Psamtic III) براریکهی فرعونی مصر تکیه زد. کمبوجیه از کویری که میان فلسطین و مصر قرار داشت، به مصر درآمد و در محلی به نام پلوزیوم (Pelusium) که بر مصب اول شعبهی نیل از جانب مشرق واقع شده بود، با سپاه مصر روبهرو شد و آنان را شکست داد. پسامتیک که گرفتار ترس و وحشت شده بود، به جای حفظ معابر ترعههای نیل پا به فرار نهاد. سپاهیان ایران بی هیچ رنج و زحمتی به ممفیس (Memphis) پایتخت مصر رسیدند، شهر مزبور پس از مقاومتی اندک تسلیم شد، مصر به دست کمبوجیه افتاد، دولت با عظمت مصر پس از سه هزار سال ثبات و پادشاهی بیست و شش سلسلهی پادشاهی منقرض شد و دیگر روی استقلال را ندید. پسامتیک نیز به سارت ایرانیان در آمده به هلاکت رسید. اما کتزیاس معتقد است که وی به شوش تبعید شد و کمی بعد در آنجا وفات یافت. کمبوجیه آریاندس (Aryandes) نامی از سرداران پارسی را به فرمانروایی آن کشور منصوب کرد.
کمبوجیه در آغاز رفتاری نیکو داشت و از سیاست کوروش پیروی و تقلید میکرد. وی لباس فرعونان مصر بر خود پوشیده به معبد سائیس (Sais) رفت. اما به سبب کینهای که نسبت به آماریس احساس میکرد، دستور داد جسد مومیائی شدهاش در آتش افکنده و سوخته شود رفتار او بالادیکه (Ladike) همسر آمازیس توأم با احترام و دوستی بود و فرمان داد که او را با عزت و احترام نزد خویشانش روانه سازند. گروهی از جنگجویان ایرانی در پرستشگاه بزرگ نیت (Nit) استقرار یافته زیانهایی وارد آورده بودند. پادشاه دستور داد معبد تخلیه و خرابیها مرمت شود.
کمبوجیه به هنگام اقامت در مصر به رموز مذهب مردم آن سرزمین آشنا شد. وی به علت موقع جغرافیایی ممفیس ، آن شهر را مرکز عملیات نظامی قرار داد که در جهت گسترش متصرفات ایران به سوی شرق انجام میپذیرفت- ناحیهی مورد نظر کمبوجیه در دست فنیقیان بود. فنیقیها بر مدیترانهی غربی تسلط داشتند و پادشاه ایران میخواست به یاری نیروی دریایی فنقیان مزدور بر آن منطقه یعنی مسکن اصلی هموطنان آنان دست یابد، اما دریا نوردان مزبور از کمک به وی سرباز زدند. پس کمبوجیه بر آن شد که مقصود خود را از راه خشکی، جامهی تحقق بپوشاند و کشورهای غربی مصر را مورد هجوم قرار دهد. در اجرای این منظور، پنجاه هزار نفر از افراد سپاه خود را از طریق تب (Thebes) مأمور گشودن واحهی آمون (Ammon) کرد. (524 پ. م.) اما از این گروه اعزامی خبری بازنیامده و گویا همگی در اثر حرکت شنهای رونده نابود گریدند. با وجود این معلوم نیست که ناحیهی مزبور به چه نحوی ضمیمهی شاهنشاهی ایران شد- برابر آگاهیهایی که در دست است، آمون به حکومت ایران مالیات میپرداخت.
پادشاه ایران در رأسبخشی از سپاهیان خویش عازم فتح نوبه در جنوب مصرگردید، اما ضمن گذشتن از صحراهای خشک و سوزان دچار کمبود آذوقه شد و از نیمهی راه بازگشت. ناکامی پادشاه ایران در لشکرکشی به نوبه و از میان رفتن گروهی از نیروهای وی در واحهی آمون، بر روحیهی وی اثری ناخوشایند به جای گذاشت و از آنجا که از دوران کودکی همواره از بیماری صرع رنج میبرد، تغییر وضع عجیبی در او به وجود آمد و دچار مالیخولیا شد.
هنگامی که کمبوجیه به ممفیس رسید، مردم شهر به مناسبت بردن گاو مقدس آپیس به معبد بزرگ، غرق در سرور و شادمانی بودند. وی که در تحت تأثیر وضع تازهی خویش میپنداشت مردم عدم توفیق او را در لشکرکشی به نوبه و آمون جشن گرفتهاند، دستور داد گاوآپیس را نزد وی ببرند. چون این فرمان اجرا شد، پادشاه با خنجر خویش ضربهای سخت بر آن حیوان وارد آورد که چند روز بعد آن را به هلاکت رسانید. از آن پس خونریزیها و سفاکیهای وی آغاز گردید: دستور قتل چند تن از درباریان را صادر کرد، خواهر خود رکسانا (Roxana) را به هلاکت رساند و دوازده تن از بزرگان و سرداران ایران به فرمان وی زنده به گور شدند. بالاخره دستور داد کزروس پادشاه سابق لیدی- که او را در این سفر جنگی به همراه خود آورده بود - کشته شود ولی به سبب پشیمانی از این کار، فرمان خود را ابطال کرد. اما با وجودی که شخصاً خواسته بود تا از اجرای حکم را - به بهانهی آنکه دستور نخستین معتبر بوده و حکم ثانوی از قدرت و نفاذ لازم برخوردار نبوده است- به هلاکت رساند.
پایان کار کمبوجیه و داستان بردیا
5-17- به سال 522 پیش از میلاد کمبوجیه مصر را به یکی از سرداران و خویشاوندان خود به نام آریاندس سپرد و رهسپار میهن شد. در اکباتانا، نزدیک کوه کرمل، به وی خبر رسید که بردیا بر اریکهی شاهی تکیه زده تاج بر سر نهاده است. کمبوجیه که بیش از هر کس به حقیقت امر آگاه بود، خود را به هلاکت رسانید.
حال به بینیم بردیا که بود. بنا به نوشتهی گروه اندکی از مورخان، پس از عزیمت کمبوجیه به مصر، مغی گئوماتا (Gaumata) نام، خود را بردیا خواند- و بعدها وی را به لقب بردیا یا اسمردیس غاصب (دروغین) ملقب ساختند. چون بردیا به پادشاهی رسید، دستور داد پرستشگاههای کشورهای تابع ایران را ویران سازند. روشن است که صدور این دستور از تعصبات مذهبی او سرچشمه میگرفت، زیرا وی به یکی از قبایل مغان بود و از سیاست بیاطلاع بود- و شاید همین موضوع موجبات سقوط وی را از سریر شاهی فراهم آورده باشد. اما از سوی دیگر برای جلب دلهای مردم، مالیات سه سال را بخشنود و خدمت نظام را از میان برداشت. یونانیان بردیا را با اسامی گوناگونی چون ماردوس ، اسمیردیس ، ماروفیوس ، مرفیس ، تنااوکسارس و تاینوکسارس میشناختند. جمعی از دانشمندان و تاریخنگاران او را برادر تنی کمبوجیه میدانند. اما برخی دیگر بر این باورند که کمبوجیه پیش از عزیمت به مصر بردیا را از میان برده بود. به عقیدهی هرودوت و اومستد (A.T. Olmstead) و گروه دیگری از مورخان نامی، این بردیا برادر کمبوجیه بود که پس از مرگ پدر کارهای ماد، ارمنیه و کادوسیه به وی واگذار گردید. او در یازدهم مارس سال 522 در کاخی به نام پیشیائو وادا بر کوه ارکدرش خود را شاه خواند و تا چهاردهم آوریل 521 ق. م. در بابل پذیرفته شد.
بردیا غالباً دور از مردم به سر میبرد و در بین درباریان نیز ظاهر نمیشد. از آنجا که شاهان به اعتبار مقام پادشاهی و تشریفات ویژهی آن کمتر با مردم در تماس بودند، در آغاز کنارهگیری بردیااز مردم و خودداری وی از مصاحبت با درباریان چیزی غیر عادی نمینمود. اما تأکیدش در مورد قطع روابط افراد خاندان پادشاهیی با وی موجبات بدگمانی درباریان و به ویژه رؤسای خاندانهای هفت گانه نجیبزادگان ایران را فراهم آورد که در هر زمان میتوانستند در کاخ پادشاهیی حضور یافته بدون کسب اجازه، با شاه دیدار کنند. این بدگمانی، افراد موصوف را به جستجوی علت حقیقی رفتار بردیا انداخت. پس از پژوهشهای بسیار، سرانجام آشکار شد که پادشاه آنان بردیای حقیقی نبوده و وی میخواسته است با دور نگهداشتن آنان، هویت حقیقی خویش را پوشیده نگاهدارد. آنان برای اطمینان از درستی نتیجهی بررسیهای خویش، به فدیم (Phedime) دخترا تانس (Otance) - یکی از بزرگان دربار - که همسر گئوماتا بود، دستور دادند به طور پنهان بررسی کند که آیا گوشهای شاه بریده شده است با نه. (گئوماتا در جوانی مرتکب جرم شده و به عنوان کیفر، گوشهای وی را بریده بودند.) هنگامی که مشخص شد شاه کسی جز گئوماتانیست، چند نفر برای کشتنش پیمان بستند. سپس افراد مزبور خود را به حصار سیکایاهواتی (Sikaiahuvati) یا سیکتوواتیش (Sikthauwatich) واقع در ماد رسانیدند و پس از کشتن نگهبانان، بردیای دروغین را هلاک کردند. آن گاه سرِ وی را به مردم نشان داده به کشت و کشتار و غارت مغان پرداختند.
بنا به گفتهی برخی از مورخان، دستور گئوماتا دایر بر ویرانی و انهدام اماکن مقدس محلی، به مسئلهی پرستش و کیش مردم جنبهی تمرکز میداد. این امر مایهی ناخشنودی آزادگان شهرستانها را فراهم ساخت و بنابراین وی فرصت نیافت تا اصلاحات مورد نظر خود را به مرحلهی اجرا بگذارد و در 29 سپتامبر سال 521 ق. م. یعنی تنها پس از هشت ماه فرمانروایی، به دست داریوش کشته شد. کتزیاس مورخ یونانی ، نام این مرد را اسپنته داته اسفندیار (= دادهی مقدسات) قید میکند. پوستی خاورشناس آلمانی این نام را مورد تأیید قرار داده و گئوماتا را لقب وی دانسته است. داریوش در کتیبهی خود مینویسد: «گئوماتا معابد را ویران ساخت و من دگر باره آنها را آباد کردم.» پوستی از این گفته چنین نتیجه میگیرد که «مغ مزبور یک زرتشتی متعصب بوده و چون در کیش زرتشت ساختن پرستشگاه کاری نادرست و همه جا خانهی خداست، وی دستور ویرانی معابد را صادر کرده بوده است.»
هردوت میگوید: «روزکشتن گئوماتا بزرگترین عید دولتی پارسها است. آنان در روز مزبور هر مغی را که یافتند، نابود کردند و اگر شب در نرسیده بود، همهی مغان هلاک شده بودند.» میتوان پنداشت که بر سر کار آمدن گئوماتا به تحریک مادها بوده است که میخواستند دست پارسیها را از پادشاهی کوتاه و استقلال ماد را تأمین کنند.
بنا به نوشتهی هرودوت: داریوش و شش تن هم پیمان وی پنج روز پس از کشتن گئوماتا با یکدیگر هم سوگند شده برای تعیین آیندهی کشور به گفتگو نشستند. آنان پس از بحث و شور زیاد، قرار بر این گذاشتند که صبح روز بعد سوار بر اسب به اتفاق هم از شهر بیرون روند و اسب هر یک از آن هفت نفر زودتر از سایر اسبان شیهه کشد، راکب آن حیوان را به پادشاهی بردارند. (هفت نفر مزبور به طایفهی نجیبزادهی خاندان پارسی تعلق داشتند اینان عبارت بودند از:
1- وین دفرنا، پسر ویسپار
2- داریوش، پسر ویشتاسب
3- هوتانه، پسر ثوخره
4- گئوبرووه، پسر مردونیه
5-وی درنه، پسر بغابیغ نه
6- بغبوخش، پسردادوهیه
7- آردومنیش، پسروهوکه
هردوت می گوید: «مهتر داریوش قبلاً اسب وی را به محل مورد توافق برد و مادیانی به آن حیوان نشان داد. بامداد روز بعد همین که هفت نجیبزاده بدان محل رسیدند، اسب داریوش بیاد مادیانی که در روز پیش دیده بود افتاد شیهه کشید و پادشاهی به داریوش رسید.»
روایت هرودوت بیشتر به افسانه میماند، زیرا داریوش متعلق به شاخهی فرعی هخامنشی، منسوب به خاندان شاهی و سردستهی کسانی بود که در برابر بردیای دروغین به پا خاسته بودند. و نظر به اینکه کمبوجیه جانشینی نداشت، پس از وی حقاً پادشاهی به داریوش میرسید. بنابراین ضرورتی نداشت که برای رسیدن به این حق مسلم از شیههی اسبی مدد گیرد!
برچسب برای این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما strong>نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن