آسمان غرق خیال است کجایی آقا؟
آخرین جمعه سال است کجایی آقا؟

یک نفس عاشق اگر بود زمین میفهمید
عاشقی بی تو محال است کجایی آقا؟








یک سال دیگر هم گذشت و چشممان به جمال مولای غایبمان روشن نشد...

و چرا بیاید؟ وقتی که اکثریت قریب به اتفاق ما شیعیان در تمام سال از او غافلیم، و قلیلی از ما نیز به هنگام مشکلاتمان از او یاد می‏کنیم...

اما آقای ما!

به روسياهيمان نگاه نکن و به دستهايمان که خالي اند،

و به زبانمان نیز گوش مسپار که گناهکارتر از آن است که تو را با صداقت و اخلاص بخواند،

قلب آن اندک بندگان واقعی خداوند را ببين که هر روز ـ صبح و شام ـ تو را ميخوانند...








آقا جان! فاطمیه نزدیک است.

مادرتان روزهای پایانی دعایی کرد که فاصله اش تا اجابت بیش از چند روز نبود.

هنوز زمزمه اش به گوش می رسد.

«اللهم عجل وفاتی سریعا»


تو را به پهلوی مادرت دعا کن که «دعای ما به در بسته می خورد...»

دعا کن که از زمانه خسته شده ایم.

دعا کن که نفسمان دراین شهر آلوده به گناه گرفته است و بغض گلویمان را می فشارد.


کافی است دستانت را بالا بگیری و بگویی

«اللهم عجل فرجی سریعا...»






آخرین جمعه سال هم به آخر رسید


آقایمان عبای غریبی به سر کشید


گفتم ز بی لیاقتی ماست غربتت


چشمی به هم گذاشت آهی ز دل کشید


من هم خجل ز کرده خویش مانده ام


مرغ دلم به جمعه ی سال دگر پرید







براي مشاهده ساير اصلي عكس اينجا كليك كنيد