آخرین اخبار دانشگاه پیام نور"فراگیر پیام نور"برنامه امتحانات پیام نور" تستی یا تشریحی پیام نور"سیستم گلستان پیام نور " reg.pnu.ac.ir "خبر های جنجالی پیام نور" نمونه سوال پیام نور"دکترا پیام نور "ارشد پیام نور "لیست منابع پیام نور"انتخاب واحد پیام نور"اخبار مراکز و واحد ها پیام نور"عکس های پیام نوری
فروغ فرخ زاد
لینک های مهم



سیستم گلستان پیام نور
صفحه 1 از 8 123 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 15 از مجموع 108

موضوع: فروغ فرخ زاد

  1. Top | #1

    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شماره عضویت
    1
    عنوان کاربر
    مدیریت کـــــــــل باشگاه
    میانگین پست در روز
    22.81
    محل تحصیل
    دنیای علوم و فناوری
    شغل و حرفه
    برنامه نویس - متخصص طراحی وب - سئو و بهینه سازی سایتها
    رشته تحصیلی
    مهندسی نرم افزار
    محل سکونت
    تهران
    ارسال ها
    132,462
    پست های وبلاگ
    84

    پیش فرض فروغ فرخ زاد

    استاد زانیس
    فروغ فرخزاد

    فروغ فرخزاد در سال 1313 در تهران چشم به جهان گشود پس از گذراندن دوره های آموزشی دبستانی و دبیرستانی برای آموزش نقاشی به هنرستان نقاشی رفت در 16 سالگی با پرویز شاپور ازدواج کرد و به اهواز رفت و در آنجا اقامت کرد
    اما پس از یکی دو سال از هم جدا شدند
    در سال 1337 در سن 22 سالگی به کارهای سینمایی روی آورد و در شرکت گلستان فیلم به کار پرداخت
    در سال 1338 برای بررسی و مطالعه ساخت فیلم به انگلستان رفت در طی فعالیت سینمایی خود چندین فیلم ساخت و در یک فیلم و نمایش بازی کرد در این زمینه فیلم خانه سیاه است که در باره جذامیان جذامخانه ای اطراف تبریز می پرداخت برنده بهترین فیلم مستند در سال 1342 شد در سال 1345 برای شرکت در دومین فستیوال پژارو به ایتالیا سفر کرد
    فروغ سر انجام در سال 1345 در سن 33 سالگی در اوج شکفتگی استعداد شاعرانه اش به هنگام رانندگی بر اثر یک تصادف جان سپرد وی را در گورستان ظهیرالدوله تهران به خک سپردند
    از او پسری به نام کامیار شاپور به یادگار مانده است











    دفترهای شعر

    1. اسیر امیر کبیر 1331
    2. دیوار جاویدان 1336
    3. عصیان امیر کبیر 1337
    4. تولدی دیگر مروارید 1342
    5. برگزیده اشعار جیبی 1343
    6. ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد مروارید 1352
    7. گزینه اشعار مروارید 1364
    گزیده دو شعر


    فتح باغ




    آن کلاغی که پرید

    از فراز سرما
    و فرو رفت در اندیشه آشفته ابری ولگرد

    و صدایش همچون نیزه کوتاهی پهنای افق را پیمود
    خبر ما را با خود خواهد برد به شهر
    همه می دانند
    همه می دانند
    که من و تو از آن روزنه سرد و عبوس
    باغ را دیدیم
    و از آن شاخه بازیگر دور از دست
    سیب را چیدیم
    همه می ترسند
    همه می ترسند اما من و تو
    به چراغ و آب و اینه پیوستیم
    و نترسیدیم
    سخن از پیوند سست دو نام
    و هم آعوشی در اوراق کهنه یک دفتر نیست
    سخن از گیسوی خوشبخت من است
    با شقایقهای سوخته بوسه تو
    و صمیمیت تن ها مان در طراری و درخشیدن عریانیمان
    مثل فلس ماهی ها در آب
    نهذن
    سخن از زندگدگی نقره ای آولزی است
    که سحرگاهان فواره کوچک میخواند
    مت در آن جنگل سبز سیال است
    شبی از خرگوشان وحشی و در آن دریای مضطرب خونسرد
    از صدفهای پر از مروارید
    و در آن کوه غریب فاتح
    از عقالان جوان پرسیدیم
    که چه باید کرد
    همه می دانند
    همه می دانند
    ما به خواب سرد و سکت سیمرغان ره یافته ایم
    ما حقیقت را در باغچه پیدا کردیم
    در نگاه شرم آگین گلی گمنام
    و بقا را در یک لحظه نا محدود
    که دو خورشید به هم خیره شدند
    سخن از پچ پچ ترسانی در ظامت نیست
    سخن از روز است و پنجرههای باز
    و هوای تازه
    و اجاقی که در آن اشیا بیهوده می سوزند
    و زمینی که ز کشی دیگر بارور است
    و تولد و تکامل و غرور
    سخن از دستان عاشق ما است
    که پلی از پیغلم عطر و نور و نسیم
    بر فراز شبها ساخته اند
    به چمنزار بیا
    به چمنزار بزرگ
    و صدایم کن از پشت نفسهای گل ابریشم
    همچنان آهو که جفتش را
    پرده ها از بعضی پنهانی سرشارند
    و کبوترهای معصوم از بلندیهای برج سپید خود
    به زمین می نگرند














    گل سرخ





    او مرا برد به باغ گل سرخ
    و به گیسو های مضطربم در تاریکی گل سرخی زد
    و سر انجام برگ گل سرخی با من خوابید
    ای کبوترهای مغلوج
    ای درختان بی تجربه یائسه ای پنجره های کور
    زیر قلبم و در اعماق کمرگاهم کنون
    گل سرخی دارد می روید
    گل سرخ
    سرخ
    مثل یک پرچم در رستاخیز
    آه من آبستن هستم آبستن آبستن








    ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------



    --------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

    برای دانلود رایگان نمونه سوالات پیام نور با جوابهای تستی و تشریحی در مقطع نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور - نمونه سوالات پیام نور کارشناسی - نمونه سوالات پیام نور دکترا- نمونه سوالات آزمونهای فراگیر پیام نور( دانشپذیری)

    به ادرس زیر مراجعه کنید

    http://pnu-club.com/pnu.1239.html

    ********************************



    ********************************




  2. Top | #2

    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شماره عضویت
    25
    عنوان کاربر
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    میانگین پست در روز
    0.40
    شغل و حرفه
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    محل سکونت
    در قلب خدا
    ارسال ها
    2,338
    پست های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    دختر و بهار

    دختر کنار پنجره تنها نشست و گفت
    ای دختر بهار حسد می برم به تو
    عطر و گل و ترانه و سر مستی ترا
    با هر چه طالبی بخدا می خرم ز تو
    بر شاخ نوجوان درختی شکوفه ای
    با ناز میگشود دو چشمان بسته را
    میشست ککلی به لب آب تقره فام
    آن بالهای نازک زیبای خسته را
    خورشید خنده کرد و ز امواج خنده اش
    بر چهر روز روشنی دلکشی دوید
    موجی سبک خزید و نسیمی به گوش او
    رازی سرود و موج بنرمی از او رمید
    خندید باغبان که سرانجام شد بهار
    دیگر شکوفه کرده درختی که کاشتم
    دختر شنید و گفت چه حاصل از این بهار
    ای بس بهارها که بهاری نداشتم
    خورشید تشنه کام در آن سوی آسمان
    گویی میان مجمری از خون نشسته بود
    می رفت روز و خیره در اندیشه ای غریب
    دختر کنار پنجره محزون نشسته بود

  3. Top | #3

    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شماره عضویت
    25
    عنوان کاربر
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    میانگین پست در روز
    0.40
    شغل و حرفه
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    محل سکونت
    در قلب خدا
    ارسال ها
    2,338
    پست های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    بوسه

    در دو چشمش گناه می خندید
    بر رخش نور ماه می خندید
    در گذرگاه آن لبان خموش
    شعله یی بی پناه می خندید
    شرمنک و پر از نیازی گنگ
    با نگاهی که رنگ مستی داشت
    در دو چشمش نگاه کردم و گفت
    باید از عشق حاصلی برداشت
    سایه یی روی سایه یی خم شد
    در نهانگاه راز پرور شب
    نفسی روی گونه یی لغزید
    بوسه یی شعله زد میان دو لب

  4. Top | #4

    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شماره عضویت
    25
    عنوان کاربر
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    میانگین پست در روز
    0.40
    شغل و حرفه
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    محل سکونت
    در قلب خدا
    ارسال ها
    2,338
    پست های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    تا نهان سازم از تو بار دگر
    راز این خاطر پریشان را
    می کشم بر نگاه ناز آلود
    نرم و سنگین حجاب مژگان را

    دل گرفتار خواهشی جانسوز
    از خدا راه چاره می جویم
    پارساوار در برابر تو
    سخن از زهد و توبه می گویم

    آه..هرگز گمان مبر که دلم
    با زبانم رفیق و همراهست
    هر چه گفتم دروغ بود.دروغ
    کی ترا گفتم آنچه دلخواهست

    تو برایم ترانه می خوانی
    سخنت جذبه ای نهان دارد
    گویا خوابم و ترانه ی تو
    از جهانی دگر نشان دارد

    شایذ این را شنیده ای که زنان
    در دل" آری" و" نه" برلب دارند
    ضعف خود را عیان نمی سازند
    راز دار و خموش و مکارند

    آه من هم زنم.زنی که دلش
    در هوای تو می زند پر و بال
    دوستت دارم ای خیال لطیف
    دوستت دارم ای امید محال

  5. Top | #5

    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شماره عضویت
    25
    عنوان کاربر
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    میانگین پست در روز
    0.40
    شغل و حرفه
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    محل سکونت
    در قلب خدا
    ارسال ها
    2,338
    پست های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    گذران



    تا به کی باید رفت
    از دياری به دياری ديگر
    نتوانم، نتوانم جستن
    هر زمان عشقی و ياری دیگر
    کاش ما آن دو پرستو بودیم
    که همه عمر سفر می کردیم
    از بهاری به بهار دیگر
    آه، اکنون ديریست
    که فرو ریخته در من، گوئی،
    تيره آواری از ابر گران
    چو می آميزم، با بوسهء تو
    روی لبهایم، می پندارم
    می سپارد جان عطری گذران

    آنچنان آلوده ست
    عشق غمناکم با بیم زوال
    که همه زندگیم می لرزد
    چون ترا می نگرم
    مثل اینست که از پنجره ای
    تکدرختم را، سرشار از برگ،
    در تب زرد خزان می نگرم
    مثل اینست که تصویری را
    روی جریان های مغشوش آب روان می نگرم
    شب و روز
    شب و روز
    شب و روز

    بگذار که فراموش کنم.
    تو چه هستی ، جز یک لحظه، یک لحظه که چشمان
    مرا
    می گشاید در
    برهوت آگاهی ؟

    بگذار
    که فراموش کنم.
    ویرایش توسط Fahime.M : 04-22-2009 در ساعت 07:52 PM

  6. Top | #6

    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شماره عضویت
    25
    عنوان کاربر
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    میانگین پست در روز
    0.40
    شغل و حرفه
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    محل سکونت
    در قلب خدا
    ارسال ها
    2,338
    پست های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    من از تو میمردم

    من از تو می مردم
    اما تو زندگانی من بودی
    تو با من می رفتی
    تو در من می خواندی
    وقتی که من خیابانها را
    بی هیچ مقصدی می پیمودم
    تو با من می رفتی
    تو در من می خواندی
    تو از میان نارونها گنجشکهای عاشق را
    به صبح پنجره دعوت می کردی
    وقتی که شب مکرر میشد
    وقتی که شب تمام نیمشد
    تو از میان نارونها گنجشک های عاشق را
    به صبح پنجره دعوت میکردی
    تو با چراغهایت می آمدی به کوچه ما
    تو با چراغهایت می آمدی
    وقتی که بچه ها می رفتند
    و خوشه های اقاقی می خوابیدند
    و من در اینه تنها می ماندم
    تو با چراغهایت می آمدی ...
    تو دستهایت را می بخشیدی
    تو چشمهایت را می بخشیدی
    تو مهربانیت را می بخشیدی
    وقتی که من گرسنه بودم
    تو زندگانیت را می بخشیدی
    تو مثل نور سخی بودی
    تو لاله ها را میچیدی
    و گیسوانم را می پوشاندی
    وقتی که گیسوان من از عریانی می لرزیدند
    تو لاله ها را می چیدی
    تو گونه هایت را می چسباندی
    به اضطراب ***** هایم
    وقتی که من دیگر
    چیزی نداشتم که بگویم
    تو گونه هایت را می چسباندی
    به اضطراب *****هایم
    و گوش می دادی
    به خون من که ناله کنان می رفت
    و عشق من که گریه کنان می مرد
    تو گوش می دادی
    اما مرا نمی دیدی

  7. Top | #7

    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شماره عضویت
    25
    عنوان کاربر
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    میانگین پست در روز
    0.40
    شغل و حرفه
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    محل سکونت
    در قلب خدا
    ارسال ها
    2,338
    پست های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    رویا

    باز من ماندم و خلوتی سرد
    خاطراتی ز بگذشته ای دور
    یاد عشقی که با حسرت و درد
    رفت و خاموش شد در دل گور
    روی ویرانه های امیدم
    دست افسونگری شمعی افروخت
    مرده یی چشم پر آتشش را
    از دل گور بر چشم من دوخت
    ناله کردم که ای وای این اوست
    در دلم از نگاهش هراسی
    خنده ای بر لبانش گذر کرد
    کای هوسران مرا میشناسی
    قلبم از فرط اندوه لرزید
    وای بر من که دیوانه بودم
    وای بر من که من کشتم او را
    وه که با او چه بیگانه بودم
    او به من دل سپرد و به جز رنج
    کی شد از عشق من حاصل او
    با غروری که چشم مرا بست
    پا نهادم بروی دل او
    من به او رنج و اندوه دادم
    من به خک سیاهش نشاندم
    وای بر من خدایا خدایا
    من به آغوش گورش کشاندم
    در سکوت لبم ناله پیچید
    شعله شمع مستانه لرزید
    چشم من از دل تیرگیها
    قطره اشکی در آن چشمها دید
    همچو طفلی پشیمان دویدم
    تا که در پایش افتم به خواری
    تا بگویم که دیوانه بودم
    می توانی به من رحمت آری
    دامنم شمع را سرنگون کرد
    چشم ها در سیاهی فرو رفت
    ناله کردم مرو ‚ صبر کن ‚ صبر
    لیکن او رفت بی گفتگو رفت
    وای برمن که دیوانه بودم
    من به خک سیاهش نشاندم
    وای بر من که من کشتم او را
    من به آغوش گورش کشاندم.

  8. Top | #8

    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شماره عضویت
    25
    عنوان کاربر
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    میانگین پست در روز
    0.40
    شغل و حرفه
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    محل سکونت
    در قلب خدا
    ارسال ها
    2,338
    پست های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    مرداب

    شب سیاهی کرد و بیماری گرفت
    دیده را طغیان بیداری گرفت
    دیده از دیدن نمی ماند ‚ دریغ
    دیده پوشیدن نمی داند ‚ دریغ
    رفت و در من مرگزاری کهنه یافت
    هستیم را انتظاری کهنه یافت
    آن بیابان دید و تنهاییم را
    ماه و خورشید مقواییم را
    چون جنینی پیر با زهدان به جنگ
    می درد دیوار زهدان را به چنگ
    زنده اما حسرت زادن در او
    مرده اما میل جان دادن در او
    خود پسند از درد خود نا خواستن
    خفته از سودای برپاخاستن
    خنده ام غمنکی بیهوده ای ننگم از دلپکی بیهوده ای
    غربت سنگینم از دلدادگیم
    شور تند مرگ در همخوابگیم
    نامده هرگز فرود از با م خویش
    در فرازی شاهد اعدام خویش
    کرم خک و خکش اما بوینک
    بادبادکهاش در افلک پک
    ناشناس نیمه پنهانیش
    شرمگین چهره انسانیش
    کو بکو در جستجوی جفت خویش
    می دود معتاد بوی جفت خویش
    جویدش گهگاه و ناباور از او
    جفتش اما سخت تنها تر از او
    هر دو در بیم و هراس از یکدیگر
    تلخکام و ناسپاس از یکدیگر
    عشقشان سودای محکومانه ای
    وصلشان رویای مشکوکانه ای
    آه اگر راهی به دریاییم بود
    از فرو رفتن چه پرواییم بود
    گر به مردابی ز جریان ماند آب
    از سکون خویش نقصان یابد آب
    جانش اقلیم تباهی ها شود
    ژرفنایش گور ماهی ها شود
    آهوان ای آهوان دشتها
    گاه اگر در معبر گلگشت ها
    جویباری یافتید آوازخوان
    رو به استغنای دریا ها روان
    جاری از ابریشم جریان خویش
    خفته بر گردونه طغیان خویش
    یال اسب باد در چنگال او
    روح سرخ ماه در دنبال او
    ران سبز ساقه ها را می گشود
    عطر بکر بوته ها را می ربود
    بر فرازش در نگاه هر حباب
    انعکاس بی دریغ آفتاب
    خواب آن بی خواب را یاد آورید
    مرگ در مرداب را یاد آورید.

  9. Top | #9

    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شماره عضویت
    25
    عنوان کاربر
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    میانگین پست در روز
    0.40
    شغل و حرفه
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    محل سکونت
    در قلب خدا
    ارسال ها
    2,338
    پست های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    چرا توقف کنم چرا؟
    پرنده ها به جستجوی جانب آبی رفته اند
    افق عمودی است
    افق عمودی است و حرکت:فواره وار
    ودر حدود بینش
    سیاره های نورانی می چرخند
    زمین در ارتفاع به تکرار می رسد
    و چاههای هوایی
    به نقبهای رابطه تبدیل می شوند
    و روز وسعتی است
    که در مخیله تنگ کرم روزنامه نمی گنجد
    چرا توقف کنم؟.........

  10. Top | #10

    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شماره عضویت
    25
    عنوان کاربر
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    میانگین پست در روز
    0.40
    شغل و حرفه
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    محل سکونت
    در قلب خدا
    ارسال ها
    2,338
    پست های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    ای ستاره ها

    ای ستاره ها که بر فراز اسمان
    با نگاه خود اشاره گر نشسته اید
    ای ستاره ها که از ورای ابرها
    بر جهان ما نظاره گر نشسته اید

    اری این منم که در دل سکوت شب
    نامه های عاشقانه پاره می کنم
    ای ستاره ها اگر بمن مدد کنید
    دامن از غمش پر از ستاره می کنم

    با دلی که بویی از وفا نبرده است
    جور بیکرانه و بهانه خوشتر است
    در کنار این مصاحبان خودپسند
    ناز وعشوه های زیرکانه خوشتر است

    ای ستاره ها چه شد که در نگاه من
    دیگر ان نشاط ونغمه و ترانه مرد؟
    ای ستاره ها چه شد که بر لبان او
    اخر ان نوای گرم عاشقانه مرد؟

    جام باده سرنگون و بسترم تهی
    سر نهاده ام به روی نامه های او
    سر نهاده ام که در میان این سطور
    جستجو کنم نشانی از وفای او

    ای ستاره مگر شما هم اگهید
    از دو رویی و جفای ساکنان خاک
    کاینچنین به قلب اسمان نهان شدید
    ای ستاره ها ستاره های خوب و پاک

    من که پشت پا زدم به هرچه هست و نیست
    تا که کام او ز عشق خود روا کنم
    لعنت خدا به من اگر بجز جفا
    زین سپس به عاشقان با وفا کنم

    ای ستاره ها که همچو قطره های اشک
    سر بدامن سیاه شب نهاده اید
    ای ستاره ها کزان جهان جاودان
    روزنی بسوی این جهان گشاده اید

    رفته است و مهرش از دلم نمی رود
    ای ستاره ها چه شد که او مرا نخواست؟
    ای ستاره ها ستاره ها ستاره ها
    پس دیار عاشقان جاودان کجاست؟

  11. Top | #11

    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شماره عضویت
    25
    عنوان کاربر
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    میانگین پست در روز
    0.40
    شغل و حرفه
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    محل سکونت
    در قلب خدا
    ارسال ها
    2,338
    پست های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    تولدی دیگر

    همه هستی من ایه تاریکی است
    که ترا در خود تکرار کنان
    به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد
    من درین ایه ترا اه کشیدم اه
    من درین ایه ترا
    به درخت و اب اتش پیوند زدم


    زندگی شاید یک خیابان درازیست که هر روز زنی با زنبیلی از ان می گذرد
    زندگی شاید
    ریسمانیست که مردی با ان خود را از شاخه می اویزد
    زندگی شاید طفلیست که از مدرسه بر میگردد

    یا عبور گیج رهگذری باشد
    که کلاه از سر برمی دارد
    و به یک رهگذر دیگر با لبخندب بی معنی میگوید:
    "صبح بخیر"
    زندگی شاید ان لحظه مسدودیست
    که نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد
    و در این حسی است
    که من انرا با دراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم امیخت


    در اتاقی که به اندازه یک تنهاییست
    دل من
    که به اندازه یک عشقست
    به بهانه های ساده خوشبختی خود می نگرد
    به زوال زیبای گلها در گلدان
    به نهالی که تو در باغچه خانه مان کاشته ای
    و به اواز قناری ها
    که به اندازه یک پنجره می خوانند


    اه...
    سهم من اینست
    سهم من
    اسمانیست که اویختن پرده ای انرا از من می گیرید
    سهم من پایین رفتن از یک پله متروکست
    و به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتن
    سهم من گردش حزن الودی در باغ خاطره هاست
    و و در اندوه صدایی جان دادن که به من می گوید:
    "دستهایت را
    دوست می دارم "

    دستهایم را در باغچه می کارم
    سبز خواهم شد می دانم ,می دانم , می دانم
    و پرستوها در گودی انگشتان جوهریم
    تخم خواهند کاشت


    گوشواری به دو گوشم می اویزم
    از دو گیلاس سرخ همزاد
    و به ناخن هایم برگ گل کوکب می چسبانم
    کوچه ای هست که در انجا
    پسرانی که به من عاشق بودند هنوز
    با همان موهای درهم و گردن های باریک و پاهای لاغر
    به تبسم های معصوم دخترکی می اندیشند که یکشب او را
    باد با خود برد


    کوچه ای هست که قلب من انرا
    از محله های کودکیم دزدیده ست
    سفر حجمی در خط زمان
    و به حجمی خط خشک زمان را ابستن کردن
    حجمی از تصویری اگاه
    که ز مهمانی یک اینه بر می گردد

    و بدینسانست
    که کسی می میرد
    و کسی می ماند

    هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی می ریزد
    مرواریدی صید نخواهد کرد


    من
    پری کوچک غمگینی را
    می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
    و دلش را در یک نی لبک چوبین
    می نوازد ارام ارم
    پری کوچک غمگینی
    که شب از یک بوسه می میرد
    و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد امد

  12. Top | #12

    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شماره عضویت
    25
    عنوان کاربر
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    میانگین پست در روز
    0.40
    شغل و حرفه
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    محل سکونت
    در قلب خدا
    ارسال ها
    2,338
    پست های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    از دوست داشتن
    امشب از اسمان دیده تو
    روی شعرم ستاره می بارد
    در سکوت سپید کاغذها
    پنجه هایم جرقه می کارد
    شعر دیوانه تب الودم
    شرمگین از شیار خواهش ها
    پیکرش را دوباره می سوزد
    عطش جاودان اتش ها
    اری اغاز دوست داشتن است
    گرچه پایان راه ناپیداست
    من به پایان دگر نیندیشم
    که همین دوست داشتن زیباست
    از سیاهی چرا حذر کردن
    شب پر از قطره های الماس است
    انچه از شب به جای می ماند
    عطر سکراور گل یاس است
    اه بگذار گم شوم در تو
    کس نیابد دگر نشانه من
    روح سوزان و اه مرطوبت
    بوزد بر تن ترانه من
    اه بگذار زین دریچه باز
    خفته در پرنیان رویاها
    با پر روشنی سفر گیرم
    بگذرم از حصار دنیاها
    دانی از زندگی چه میخواهم
    من تو باشم توپای تا سر تو
    زندگی گر هزار باره بود
    بار دیگر تو بار دیگر تو
    انچه در من نهفته دریایی است
    کی توان نهفتنم باشد
    با تو زین سهمگین طوفانی
    کاش یارای گفتنم باشد
    بس که لبریزم از تو می خواهم
    بدوم در میان صحراها
    سر بکوبم به سنگ کوهستان
    تن بکوبم به موج دریاها
    بس که لبریزم از تو می خواهم
    چون غباری ز خود فرو ریزم
    زیر پای تو سر نهم ارام
    به سبک سایه تو اویزم
    اری اغاز دوست داشتن است
    گرچه پایان ره ناپیداست
    من به پایان دگر نیندیشم
    که همین دوست داشتن زیباست

  13. Top | #13

    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شماره عضویت
    25
    عنوان کاربر
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    میانگین پست در روز
    0.40
    شغل و حرفه
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    محل سکونت
    در قلب خدا
    ارسال ها
    2,338
    پست های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    هیچ جز حسرت نباشد کار من
    بخت بد بیگانه ای شد یار من
    بی گنه زنجیر بر پایم زدند
    وای از این زندان محنت بار من
    وای از این چشمی که می کاود نهان
    روز و شب در چشم من راز مرا
    گوش بر در می نهد تا بشنود
    شاید آن گمگشته آواز مرا
    گاه می پرسد که اندوهت ز چیست
    فکرت آخر از چه رو آشفته است
    بی سبب پنهان مکن این راز را
    درد گنگی در نگاهت خفته است
    گاه می نالد به نزد دیگران
    کو دگر آن دختر دیروز نیست
    آه آن خندان لب شاداب من
    این زن افسرده مرموز نیست
    گاه میکوشد که با جادوی عشق
    ره به قلبم برده افسونم کند
    گاه می خواهد که با فریاد خشم
    زین حصار راز بیرونم کند
    گاه میگوید که : کو ‚ آخر چه شد
    آن نگاه مست و افسونکار تو ؟
    دیگر آن لبخند شادی بخش و گرم
    نیست پیدا بر لب تبدار تو
    من پریشان دیده می دوزم بر او
    بی صدا نالم که : اینست آنچه هست
    خود نمیدانم که اندوهم ز چیست
    زیر لب گویم : چه خوش رفتم ز دست
    همزبانی نیست تا برگویمش
    راز این اندوه وحشتبار خویش
    بیگمان هرگز کسی چون من نکرد
    خویشتن را مایه آزار خویش
    از منست این غم که بر جان منست
    دیگر این خود کرده را تدبیر نیست
    پای در زنجیر می نالم که هیچ
    الفتم با حلقه زنجیر نیست
    آه اینست آنچه می جستی به شوق
    راز من راز نی دیوانه خو
    راز موجودی که در فکرش نبود
    ذره ای سودای نام و آبرو
    راز موجودی که دیگر هیچ نیست
    جز وجودی نفرت آور بهر تو
    آه نیست آنچه رنجم میدهد
    ورنه کی ترسم ز خشم و قهر تو

  14. Top | #14

    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شماره عضویت
    25
    عنوان کاربر
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    میانگین پست در روز
    0.40
    شغل و حرفه
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    محل سکونت
    در قلب خدا
    ارسال ها
    2,338
    پست های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    زندگی


    آه اي زندگي منم که هنوز
    با همه پوچي از تو لبريزم
    نه به فکرم که رشته پاره کنم
    نه بر آنم که از تو بگريزم

    همه ذرات جسم خاکي من
    از تو، اي شعر گرم، در سوزند
    آسمانهاي صاف را مانند
    که لبالب ز بادهء روزند

    با هزاران جوانه مي خواند
    بوتهء نسترن سرود ترا
    هر نسيمي که مي وزد در باغ
    مي رساند به او درود ترا

    من ترا در تو جستجو کردم
    نه در آن خوابهاي رويايي
    در دو دست تو سخت کاويدم
    پر شدم، پر شدم، ز زيبائي

    پر شدم از ترانه هاي سياه
    پر شدم از ترانه هاي سپيد
    از هزاران شراره هاي نياز
    از هزاران جرقه هاي اميد

    حيف از آن روزها که من با خشم
    به تو چون دشمني نظر کردم
    پوچ پنداشتم فريب ترا
    ز تو ماندم، ترا هدر کردم

    غافل از آن که تو بجائي و من
    همچو آبي روان که در گذرم
    گمشده در غبار شوم زوال
    ره تاريک مرگ مي سپرم

    آه، اي زندگي من آينه ام
    از تو چشمم پر از نگاه شود
    ورنه گر مرگ من بنگرد در من
    روي آئينه ام سياه شود

    عاشقم، عاشق ستارهء صبح
    عاشق ابرهاي سرگردان
    عاشق روزهاي باراني
    عاشق هر چه نام تست بر آن

    مي مکم با وجود تشنهء خويش
    خون سوزان لحظه هاي ترا
    آنچنان از تو کام مي گيرم
    تا بخشم آورم خداي ترا!

  15. Top | #15

    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شماره عضویت
    25
    عنوان کاربر
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    میانگین پست در روز
    0.40
    شغل و حرفه
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    محل سکونت
    در قلب خدا
    ارسال ها
    2,338
    پست های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    بعدها



    مرگ من روزي فرا خواهد رسيد :
    در بهاري روشن از امواج نور
    در زمستاني غبارآلود و دور
    يا خزاني خالي از فرياد و شور

    مرگ من روزي فرا خواهد رسيد:
    روزي از اين تلخ و شيرين روزها
    روز پوچي همچو روزان دگر
    سايه ي زامروزها، ديروزها

    ديدگانم همچو دالانهاي تار
    گونه هايم همچو مرمرهاي سرد
    ناگهان خوابي مرا خواهد ربود
    من تهي خواهم شد از فرياد درد

    مي خزند آرام روي دفترم
    دستهايم فارغ از افسون شعر
    ياد مي آرم که در دستان من
    روزگاري شعله مي زد خون شعر

    خاک مي خواند مرا هر دم به خويش
    مي رسند از ره که در خاکم نهند
    آه شايد عاشقانم نيمه شب
    گل بروي گور غمناکم نهند

    بعد من ناگه به يکسو مي روند
    پرده هاي تيرهء دنياي من
    چشمهاي ناشناسي مي خزند
    روي کاغذها و دفترهاي من

    در اتاق کوچکم پا مي نهد
    بعد من، با ياد من بيگانه اي
    در بر آئينه مي ماند بجاي
    تارموئي، نقش دستي، شانه اي

    مي رهم از خويش و مي مانم ز خويش
    هر چه بر جا مانده ويران مي شود
    روح من چون بادبان قايقي
    در افقها دور و پيدا مي شود

    مي شتابند از پي هم بي شکيب
    روزها و هفته ها و ماه ها
    چشم تو در انتظار نامه اي
    خيره مي ماند بچشم راهها

    ليک ديگر پيکر سرد مرا
    مي فشارد خاک دامنگير خاک!
    بي تو، دور از ضربه هاي قلب تو
    قلب من مي پوسد آنجا زير خاک

    بعدها نام مرا باران و باد
    نرم مي شويند از رخسار سنگ
    گور من گمنام مي ماند به راه
    فارغ از افسانه هاي نام و ننگ

صفحه 1 از 8 123 ... آخرینآخرین

موضوعات مشابه

  1. دروغ
    ارسال شده توسط moongirl در تالار گفتگوي آزاد و متفرقه
    پاسخ ها: 0
    آخرين ارسال: 03-09-2011, 01:42 AM
  2. چکیده ای از زندگی و آثار فروغ
    ارسال شده توسط MIN@MAN در تالار شخصيت هاي ادبي ايراني
    پاسخ ها: 0
    آخرين ارسال: 08-13-2010, 02:12 PM
  3. ۩۞۩ اشعار فروغ فرخزاد ۩۞۩
    ارسال شده توسط Fahime.M در تالار اشعار و دیوان شاعران
    پاسخ ها: 121
    آخرين ارسال: 02-24-2010, 03:37 PM
  4. هدبند دروغ سنج ساخته شد
    ارسال شده توسط MIN@MAN در تالار اختراعات ثبت شده خارجی
    پاسخ ها: 0
    آخرين ارسال: 12-03-2009, 08:18 PM

برچسب برای این موضوع

بوک مارک ها

بوک مارک ها

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
آخرین اخبار دانشگاه پیام نور"فراگیر پیام نور"برنامه امتحانات پیام نور" تستی یا تشریحی پیام نور"سیستم گلستان پیام نور " reg.pnu.ac.ir "خبر های جنجالی پیام نور" نمونه سوال پیام نور"دکترا پیام نور "ارشد پیام نور "لیست منابع پیام نور"انتخاب واحد پیام نور"اخبار مراکز و واحد ها پیام نور"عکس های پیام نوری