بالا
 تعرفه تبلیغات




 دانلود نمونه سوالات نیمسال دوم 93-94 پیام نور

 دانلود نمونه سوالات آزمونهای مختلف فراگیر پیام نور

صفحه 2 از 2 اولیناولین 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 15 از مجموع 15

موضوع: ...:::حافظ:::...

  1. #11
    • 2,338

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
    منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست

    شب تار است و ره وادی ایمن در پیش
    آتش طور کجا موعد دیدار کجاست

    هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
    در خرابات بگویید که هشیار کجاست

    آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
    نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست

    هر سر موی مرا با تو هزاران کار است
    ما کجاییم و ملامت گر بی‌کار کجاست

    بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش
    کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست

    عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو
    دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست

    ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی
    عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست

    حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
    فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست

  2. #12
    • 2,338

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
    یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد

    از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار
    صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد

    غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل
    شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد

    هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز
    نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد

    جام می و خون دل هر یک به کسی دادند
    در دایره قسمت اوضاع چنین باشد

    در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
    کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد

    آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر
    کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد

  3. #13
    • 2,338

    عنوان کاربری
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
    ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت

    گل بخندید که از راست نرنجیم ولی
    هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت

    گر طمع داری از آن جام مرصع می لعل
    ای بسا در که به نوک مژه‌ات باید سفت

    تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد
    هر که خاک در میخانه به رخساره نرفت

    در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا
    زلف سنبل به نسیم سحری می‌آشفت

    گفتم ای مسند جم جام جهان بینت کو
    گفت افسوس که آن دولت بیدار بخفت

    سخن عشق نه آن است که آید به زبان
    ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت

    اشک حافظ خرد و صبر به دریا انداخت
    چه کند سوز غم عشق نیارست نهفت


  4. #14
    yamahdi آواتار ها
    • 686

    عنوان کاربری
    مدیر بازنشسته تالار الهیات و معارف اسلامي
    تاریخ عضویت
    Nov 2009
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    ادبیات فارسی
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    الا ای آهوی وحشی کجایی

    مرا با توست چندین آشنایی


    دو تنها و دو سرگردان دو بیکس

    دد و دامت کمین از پیش و از پس


    بیا تا حال یکدیگر بدانیم

    مراد هم بجوییم ار توانیم


    که می‌بینم که این دشت مشوش

    چراگاهی ندارد خرم و خوش


    که خواهد شد بگویید ای رفیقان

    رفیق بیکسان یار غریبان


    مگر خضر مبارک پی درآید

    ز یمن همتش کاری گشاید


    مگر وقت وفا پروردن آمد

    که فالم لا تذرنی فردا آمد


    چنینم هست یاد از پیر دانا

    فراموشم نشد، هرگز همانا


    که روزی رهروی در سرزمینی

    به لطفش گفت رندی ره‌نشینی


    که ای سالک چه در انبانه داری

    بیا دامی بنه گر دانه داری


    جوابش داد گفتا دام دارم

    ولی سیمرغ می‌باید شکارم


    بگفتا چون به دست آری نشانش

    که از ما بی‌نشان است آشیانش


    چو آن سرو روان شد کاروانی

    چو شاخ سرو می‌کن دیده‌بانی


    مده جام می و پای گل از دست

    ولی غافل مباش از دهر سرمست


    لب سر چشمه‌ای و طرف جویی

    نم اشکی و با خود گفت و گویی


    نیاز من چه وزن آرد بدین ساز

    که خورشید غنی شد کیسه پرداز


    به یاد رفتگان و دوستداران

    موافق گرد با ابر بهاران


    چنان بیرحم زد تیغ جدایی

    که گویی خود نبوده‌ست آشنایی


    چو نالان آمدت آب روان پیش

    مدد بخشش از آب دیدهٔ خویش


    نکرد آن همدم دیرین مدارا

    مسلمانان مسلمانان خدا را


    مگر خضر مبارک‌پی تواند

    که این تنها بدان تنها رساند


    تو گوهر بین و از خر مهره بگذر

    ز طرزی کن نگردد شهره بگذر


    چو من ماهی کلک آرم به تحریر

    تو از نون والقلم می‌پرس تفسیر


    روان را با خرد درهم سرشتم

    وز آن تخمی که حاصل بود کشتم


    فرحبخشی در این ترکیب پیداست

    که نغز شعر و مغز جان اجزاست


    بیا وز نکهت این طیب امید

    مشام جان معطر ساز جاوید


    که این نافه ز چین جیب حور است

    نه آن آهو که از مردم نفور است


    رفیقان قدر یکدیگر بدانید

    چو معلوم است شرح از بر مخوانید


    مقالات نصیحت گو همین است

    که سنگ‌انداز هجران در کمین است
    عشق یعنی اشک توبه درقنوت
    خواندنش بانام غفارالذنوب
    عشق یعنی چشم هاهم دررکوع
    شرمگین ازنام ستارالعیوب
    عشق یعنی سرسجودودل سجود
    ذکریارب یارب ازعمق وجود

  5. #15
    yamahdi آواتار ها
    • 686

    عنوان کاربری
    مدیر بازنشسته تالار الهیات و معارف اسلامي
    تاریخ عضویت
    Nov 2009
    شغل , تخصص
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    ادبیات فارسی
    راه های ارتباطی

    پیش فرض

    ساقی نامه
    بیا ساقی آن می که حال آورد

    کرامت فزاید کمال آورد


    به من ده که بس بی‌دل افتاده‌ام

    وز این هر دو بی‌حاصل افتاده‌ام


    بیا ساقی آن می که عکسش ز جام

    به کیخسرو و جم فرستد پیام


    بده تا بگویم به آواز نی

    که جمشید کی بود و کاووس کی


    بیا ساقی آن کیمیای فتوح

    که با گنج قارون دهد عمر نوح


    بده تا به رویت گشایند باز

    در کامرانی و عمر دراز


    بده ساقی آن می کز او جام جم

    زند لاف بینایی اندر عدم


    به من ده که گردم به تایید جام

    چو جم آگه از سر عالم تمام


    دم از سیر این دیر دیرینه زن

    صلایی به شاهان پیشینه زن


    همان منزل است این جهان خراب

    که دیده‌ست ایوان افراسیاب


    کجا رای پیران لشکرکشش

    کجا شیده آن ترک خنجرکشش


    نه تنها شد ایوان و قصرش به باد

    که کس دخمه نیزش ندارد به یاد


    همان مرحله‌ست این بیابان دور

    که گم شد در او لشکر سلم و تور


    بده ساقی آن می که عکسش ز جام

    به کیخسرو و جم فرستد پیام


    چه خوش گفت جمشید با تاج و گنج

    که یک جو نیرزد سرای سپنج


    بیا ساقی آن آتش تابناک

    که زردشت می‌جویدش زیر خاک


    به من ده که در کیش رندان مست

    چه آتش‌پرست و چه دنیاپرست


    بیا ساقی آن بکر مستور مست

    که اندر خرابات دارد نشست


    به من ده که بدنام خواهم شدن

    خراب می و جام خواهم شدن


    بیا ساقی آن آب اندیشه‌سوز

    که گر شیر نوشد شود بیشه‌سوز


    بده تا روم بر فلک شیر گیر

    به هم بر زنم دام این گرگ پیر


    بیا ساقی آن می که حور بهشت

    عبیر ملایک در آن می سرشت


    بده تا بخوری در آتش کنم

    مشام خرد تا ابد خوش کنم


    بده ساقی آن می که شاهی دهد

    به پاکی او دل گواهی دهد


    می‌ام ده مگر گردم از عیب پاک

    بر آرم به عشرت سری زین مغاک


    چو شد باغ روحانیان مسکنم

    در اینجا چرا تخته‌بند تنم


    شرابم ده و روی دولت ببین

    خرابم کن و گنج حکمت ببین


    من آنم که چون جام گیرم به دست

    ببینم در آن آینه هر چه هست


    به مستی دم پادشاهی زنم

    دم خسروی در گدایی زنم


    به مستی توان در اسرار سفت

    که در بیخودی راز نتوان نهفت


    که حافظ چو مستانه سازد سرود

    ز چرخش دهد زهره آواز رود


    مغنی کجایی به گلبانگ رود

    به یاد آور آن خسروانی سرود


    که تا وجد را کارسازی کنم

    به رقص آیم و خرقه‌بازی کنم


    به اقبال دارای دیهیم و تخت

    بهین میوهٔ خسروانی درخت


    خدیو زمین پادشاه زمان

    مه برج دولت شه کامران


    که تمکین اورنگ شاهی از اوست

    تن آسایش مرغ و ماهی از اوست


    فروغ دل و دیدهٔ مقبلان

    ولی نعمت جان صاحبدلان


    الا ای همای همایون نظر

    خجسته سروش مبارک خبر


    فلک را گهر در صدف چون تو نیست

    فریدون و جم را خلف چون تو نیست


    به جای سکندر بمان سالها

    به دانادلی کشف کن حالها


    سر فتنه دارد دگر روزگار

    من و مستی و فتنهٔ چشم یار


    یکی تیغ داند زدن روز کار

    یکی را قلمزن کند روزگار


    مغنی بزن آن نوآیین سرود

    بگو با حریفان به آواز رود


    مرا با عدو عاقبت فرصت است

    که از آسمان مژدهٔ نصرت است


    مغنی نوای طرب ساز کن

    به قول وغزل قصه آغاز کن


    که بار غمم بر زمین دوخت پای

    به ضرب اصولم برآور ز جای


    مغنی نوایی به گلبانگ رود

    بگوی و بزن خسروانی سرود


    روان بزرگان ز خود شاد کن

    ز پرویز و از باربد یاد کن


    مغنی از آن پرده نقشی بیار

    ببین تا چه گفت از درون پرده‌دار


    چنان برکش آواز خنیاگری

    که ناهید چنگی به رقص آوری


    رهی زن که صوفی به حالت رود

    به مستی وصلش حوالت رود


    مغنی دف و چنگ را ساز ده

    به آیین خوش نغمه آواز ده


    فریب جهان قصهٔ روشن است

    ببین تا چه زاید شب آبستن است


    مغنی ملولم دوتایی بزن

    به یکتایی او که تایی بزن


    همی‌بینم از دور گردون شگفت

    ندانم که را خاک خواهد گرفت


    دگر رند مغ آتشی میزند

    ندانم چراغ که بر می‌کند


    در این خونفشان عرصهٔ رستخیز

    تو خون صراحی و ساغر بریز


    به مستان نوید سرودی فرست

    به یاران رفته درودی فرست
    عشق یعنی اشک توبه درقنوت
    خواندنش بانام غفارالذنوب
    عشق یعنی چشم هاهم دررکوع
    شرمگین ازنام ستارالعیوب
    عشق یعنی سرسجودودل سجود
    ذکریارب یارب ازعمق وجود

صفحه 2 از 2 اولیناولین 12

برچسب برای این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •