-
علي عليه السلام خورشيد كعبه
امشب علي عليهالسلام ميآيد
ساقههاي نيلوفري از پايههاي عرش بالا رفته و سرير ولايت را به عطر وجودي خود آراستهاند، تا او بيايد و بر تکيهگاه پوشيده از رازقي آن تکيه زند. درون کعبه چه غوغايي است امروز! ملائک، بال در بالْ گستره آسمانها را پوشانيدهاند و جبرائيل و ميکائيل و اسرافيل حلقه خانه کعبه شدند تا پر به نور وجود او بسايند! طنين نام او هلهله شادي ملائک است. جامهاي افلاکيِ عاشقان به سوي او ميآيند و گيسوان سياه شبْ به يُمن وجود او گل خندههاي نقرهاي را در ميان آبشار آسمانياش تقسيم ميکند؛ چرا که امشب علي عليهالسلام ميآيد!...
شکوه سيزده
13 رجب سال سيام از عام الفيل! آسمانيان طبق طبق نور ميآوردند، آنگاه که ديوار کعبه شکافته شد و فاطمه بنتاسد قدم به درون کعبه نهاد که عليِّ اعلي خانه خويش را از براي قدوم مبارک او آماده کرده بود... . و او آمد که نام خود را از خدا گرفته بود و آمده بود تا بتهاي خانه را درهم بشکند و بر پشت بام آنْ نداي يگانگي و توحيد ذات مقدس خداي تعالي را سر دهد و او را تقديس کند و فرياد حقطلبياش را از ميان کفرها و نفاقها به گوش جانهاي عاشقان برساند و پرواز شورآفرين کبوتران عشق را جاني تازه بخشد.
معشوق خدا
آسمانيان همه از شراب عشق علي عليهالسلام نوشيدهاند و لب از جام وصال او تر کردهاند و اينک زمينيان را فرصتي است تا در چشمه جوشان معرفت او تن بشويند و به نور وجودي او رخ برگشايند؛ او که معشوق خداوند است و محمد صلياللهعليهوآله ، در خانه خدا، خانه عشق و شوريدگي پا به عرصه خاکي نهاد. او علي است و خدايش اعلي. او که مهتاب سپيدي رويش را از او دارد و کوچهها همه بيقرار اويند و پنجرهها در انتظار قدوم مبارکش. او که چشمانش همه حديث و اعجاز است و نگاه هستيبخششْ پياله جانها را از شور زندگي، عشق وشيدايي لبريز ميکند؛ او معشوق خداست.
طبيب دردمندان
ياسها و نرگسها در بيکرانهاي گذرگاه هستي، عرشيان و زمينيان را در هالهاي از عطر و رويا ميبرند؛ چرا که عطر وجودشان را از وجود علي عليهالسلام به وديعت گرفتهاند! آبهاي همه درياها از انعکاس نام او ميدرخشند و ميخندند و نسيمهاي بهاري، در وزش لابهلاي شاخ و برگهاي بيدهاي مجنونْ نام او را زمزمه ميکنند و نغمه خوشطنين نام اوست که اينگونه بلبلان عاشق را به ترنّم درآورده است و بهشتْ براي خاطر او تمام زنبقهايشان را نثار زمينيان کرده است! او علي است؛ طبيبي که هر کجا که لازم باشد بر زخمها مرهم مينهد و دلهاي نابينا و گوشهاي ناشنوا و زبانهاي بيکلام را درمان ميکند. او علي عليهالسلام است که غفلت و ناداني و حيرت و سرگرداني را معالجه و روشنيهاي حکمت و عرفان را تقديم دلها و جانهاي تشنه عاشقان الهي ميکند.
مردي از تبار نور
مردي ميآيد از تبار نور، از تبار عاشقان و شوريدگان. مردي که محمد صلياللهعليهوآله از گل خندههاي نگاه او نشاط مييابد و ابوطالب در نيمه شبهاي بيداري دل، با او راز دل ميگويد و فاطمه بنت اسد باغ چشمانش را به روي او ميگشايد تا گل شادماني را آبشار لبخند او شکوفا کند. مردي که طلوع مهرانگيز نگاهشْ ديگر بار حلاوت وصال و عشق را در چشمه لايزال به جان پاکان مينوشانْد و پياله حيات عاشقانْ از نگاهش لبريز ميشد. علي، فصيحترين شعر حيات و زيباترين آواز آفرينش بود.
بهار جاوداني
چلچلهها به تمنّاي پاسخ او، آمدن بهار را نويد ميدهند. او که مهرباني را نثار عالميان ميکند و لالهها در دشت دلدادگي از عشق او شور زندگي ميگيرند. او که در کوچه باغ باورمان ماندني و جاويدان است. او که قوهاي سپيدبال آرام دريايي، صبحشان را با نام او آغاز ميکنند. او که آفاق پرواز همه پرندگان مهاجر است. او که تجلّيِ هستي و مظهر ايمان است. او که شهر دلمان همراه با نفس پاک او نفس ميکشد و نبض هستياش به تپش ميافتد. او که دنيا از براي جلوه تمام وجودش کوچک بود و هست. او که پايان شام انتظارمان و صبح صادق شام تارمان بود. آري، علي بهار جاوداني سالهاي زندگيِ همه ما انسانهاست.
سفر دل
علي جان، با تو از کاوش پياپي قلبها و دلهايي ميگوييم که در آنها، ذره ذره گرميِ خورشيدوار عشقت را جستوجو ميکنند. از شراب و شوري که با کلام آسمانيات به جام جانمان بخشيدي. از طلوع پاکت در عمق جانمان که از برايمان اشارت صبح سپيد دلدادگي و شور است. از اشتياقمان به تو که با بانگ آسمانياتْ آنرا شور حيات ميبخشي. از گلبرگهاي عشقي که در مسير آمدنت بر خانه دلمان افشاندهايم و از احتياجمان به طلوعِ مهر تو بر صفحه قلبهايمان تا سفر دل را با بدرقه نگاه سخنگوي تو آغاز کنيم و تو فانوس نظرگاه شبهاي بيپايان سفرمان شوي؛ سفري از برون به درون، و از جاده افلاکي جسم خاکي، تا روح جاودانگي!
آرامشم را با تو مييابم
علي جان، پنجره دلم را به روي صحن وجود آسمانيات ميگشايم و خويش را اسير کمند شوقآفرين عشقت ميکنم، اي همزبانِ بهترين دقايق حيات، با تو سخن آغاز ميکنم که پياله حياتم را، ساقي بزم شورانگيز خيال تو لبريز ساخته، و خاکستر وجودم را آتش عشق تو بر باد داده است. علي جان، درخشش طليعه با شکوه وجود تو از پشت کوهسار چشمان هميشه مشتاق ما، شکوفايي گلهاي آفرينش را برايمان به ارمغان ميآورد، آنگاه که نم نم باران لطيف مهر تو بر صفحه دلمان جاري ميشود. نسيم مهرورزي با تو، در آسمان قلبمان وزشي آرام از سر ميگيرد و عطر دلانگيز کوچه باغهاي آرام انديشه مطهّرت را به ما هديه ميکند. علي جان، در کلاس مهر تو، گلهاي سرخ باغ دلبستگي شکوفا ميشود و عطر بنفش سادگي و خلوصت، همدم نفسهاي زندگي، به روح پر تلاطم انسانيات آرامش ميبخشد.
خانهاي از عشق
علي جان، امشب در خجسته شب ميلادتْ در خانهاي که تار و پودش را با عشق تو پرداختهايم، شوق آمدنت را به شادي مينشينيم تا آستان دلمان را با بهار وجودت همراه سازي. امشب خيال آمدنت به خانه قلبمانْ همان شميم روحبخش جاننوازي است که درون کوچههاي نهجالبلاغهات ميوزد. در درياي ذهنمانْ موجِ الهام کلام تو جاري است و ما چشماني را در طلوع آمدنت نظاره ميکنيم که همه حديث و اعجاز است در بينهايت بودن؛ چشماني که در افق بيانتهايشْ دردهاي بيشماري ترنّم گفتوگو دارند. امشب قدوم مبارکت را بر صفحه دلمان بوسهگاه خويش قرار ميدهيم و گلْدانههاي اشک چشمانمان را در مسير آمدن ميافشانيم ودلمان را به يادتْ روانه تربت غريب خلوتت ميکنيم. علي جان، ميلاد سراسر نورت مبارک باد.
اطلسATLAS ( از القاب حضرت عباس به معنی بسیار شجاع )
برچسب برای این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
- شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
- شما strong>نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
- شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
-
قوانین انجمن