آخرین اخبار دانشگاه پیام نور"فراگیر پیام نور"برنامه امتحانات پیام نور" تستی یا تشریحی پیام نور"سیستم گلستان پیام نور " reg.pnu.ac.ir "خبر های جنجالی پیام نور" نمونه سوال پیام نور"دکترا پیام نور "ارشد پیام نور "لیست منابع پیام نور"انتخاب واحد پیام نور"اخبار مراکز و واحد ها پیام نور"عکس های پیام نوری
...:::حافظ:::...
لینک های مهم



سیستم گلستان پیام نور
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 15 از مجموع 15

موضوع: ...:::حافظ:::...

Hybrid View

  1. Top | #1

    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شماره عضویت
    25
    عنوان کاربر
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    میانگین پست در روز
    0.40
    شغل و حرفه
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    محل سکونت
    در قلب خدا
    ارسال ها
    2,338
    پست های وبلاگ
    2

    ...:::حافظ:::...



    زندگی نامه



    حافظ شیرازی، شمس الدین محمد

    (سال و محل تولد: 726 هـ.ق- شیراز ، سال و محل وفات: 791 هـ.ق- شیراز)

    شمس الدین محمد حافظ ملقب به خواجه حافظ شیرازی و مشهور به لسان الغیب از مشهورترین شعرای تاریخ ایران زمین است که تا نام ایران زنده و پا برجاست نام وی نیز جاودان خواهد بود.

    با وجود شهرت والای این شاعران گران مایه در خصوص دوران زندگی حافظ بویژه زمان به دنیا آمدن او اطلاعات دقیقی در دست نیست ولی در حدود سال 726 ه.ق در شهر شیراز به دنیا آمد است.

    اطلاعات چندانی از خانواده و اجداد خواجه حافظ در دست نیست و ظاهرا پدرش بها الدین نام داشته و در دوره سلطنت اتابکان فارس از اصفهان به شیراز مهاجرت کرده است. شمس الدین از دوران طفولیت به مکتب و مدرسه روی آورد و آموخت. سپری نمودن علوم و معلومات معمول زمان خویش به محضر علما و فضلای زادگاهش شتافت و از این بزرگان بویژه قوام الدین عبدا... بهره ها گرفت.

    خواجه در دوران جوانی بر تمام علوم مذهبی و ادبی روزگار خود تسلط یافت.

    او هنوز دهه بیست زندگی خود را سپری ننموده بود که به یکی از مشاهیر علم و ادب دیار خود تبدل شد. وی در این دوره علاوه بر اندوخته عمیق علمی و ادبی خود قرآن را نیز کامل از حفظ داشت و از این روی تخلص حافظ بر خود نهاد.

    دوران جوانی حافظ مصادف بود با افول سلسله محلی اتابکان فارس و این ایالات مهم به تصرف خاندان اینجو در آمده بود. حافظ که در همان دوره به شهرت والایی دست یافته بود مورد توجه و امرای اینجو قرار گرفت و پس از راه یافتن به دربار آنان به مقامی بزرگ نزد شاه شیخ جمال الدین ابواسحاق حاکم فارس دست یافت.

    دوره حکومت شاه ابواسحاق اینجو توأم با عدالت و انصاف بود و این امیر دانشمند و ادب دوست در دوره حکمرانی خود که از سال 742 تا 754 ه.ق بطول انجامید در عمرانی و آبادانی فارس و آسایش و امنیت مردم این ایالت بویژه شیراز کوشید.

    حافظ از لطف امیرابواسحاق بهره مند بود و در اشعار خود با ستودن وی در القابی همچون (جمال چهره اسلام) و (سپهر علم وحیا) حق شناسی خود را نسبت به این امیر نیکوکار بیان داشت.

    پس از این دوره صلح و صفا امیر مبارزه الدین موسس سلسله آل مظفر در سال 754 ه.ق بر امیر اسحاق چیره گشت و پس از آنکه او را در میدان شهر شیراز به قتل رساند حکومتی مبتنی بر ظلم و ستم و سخت گیری را در سراسر ایالت فارس حکمفرما ساخت.

    امیر مبارز الدین شاهی تند خوی و متعصب و ستمگر بود.حافظ در غزلی به این موضوع چنین اشاره می کند:

    راستی خاتم فیروزه بو اسحاقی ----- خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود
    دیدی آن قهقهه کبک خرامان حافظ ----- که زسر پنجه شاهین قضا غافل بود

    لازم به ذکر است حافظ در معدود مدایحی که گفته است نه تنها متانت خود را از دست نداده است بلکه همچون سعدی ممدوحان خود را پند داده و کیفر دهر و ناپایداری این دنیا و لزوم رعایت انصاف و عدالت را به آنان گوشزد کرده است.

    اقدامات امیر مبارزالدین با مخالفت و نارضایتی حافظ مواجه گشت و وی با تاختن بر اینگونه اعمال آن را ریاکارانه و ناشی از خشک اندیشی و تعصب مذهبی قشری امیر مبارز الدین دانست.

    سلطنت امیر مبارز الدین مدت زیادی به طول نیانجامید و در سال 759 ه.ق دو تن از پسران او شاه محمود و شاه شجاع که از خشونت بسیار امیر به تنگ آمده بودند دسیسه ایی فراهم آورده و پدر را از حکومت خلع کردند. این دو امیر نیز به نوبه خود احترام فراوانی به حافظ می گذاشتند و از آنجا که بهره ای نیز از ادبیات و علوم داشتند شاعر بلند آوازه دیار خویش را مورد حمایت خاص خود قرار دادند.



    اواخر زندگی شاعر بلند آوازه ایران همزمان بود با حمله امیر تیمور و این پادشاه بیرحم و خونریز پس از جنایات و خونریزی های فراوانی که در اصفهان انجام داد و از هفتاد هزار سر بریده مردم آن دیار چند مناره ساخت روبه سوی شیراز نهاد.

    مرگ حافظ احتمالا در سال 971 ه.ق روی داده است و حافظ در گلگشت مصلی که منطقه ای زیبا و با صفا بود و حافظ علاقه زیادی به آن داشت به خاک سپرده شد و از آن پس آن محل به حافظیه مشهور گشت.

    نقل شده است که در هنگام تشییع جنازه خواجه شیراز گروهی از متعصبان که اشعار شاعر و اشارات او به می و مطرب و ساقی را گواهی بر شرک و کفروی می دانستند مانع دفن حکیم به آیین مسلمانان شدند.

    در مشاجره ای که بین دوستداران شاعر و مخالفان او در گرفت سرانجام قرار بر آن شد تا تفألی به دیوان خواجه زده و داوری را به اشعار او واگذارند. پس از باز کردن دیوان اشعار این بیت شاهد آمد:

    قدیم دریغ مدار از جنازه حافظ ----- که گرچه غرق گناه است می رود به بهشت

    حافظ بیشتر عمر خود را در شیراز گذراند و بر خلاف سعدی به جز یک سفر کوتاه به یزد و یک مسافرت نیمه تمام به بندر هرمز همواره در شیراز بود.

    وی در دوران زندگی خود به شهرت عظیمی در سر تا سر ایران دست یافت و اشعار او به مناطقی دور دست همچون هند نیز راه یافت.

    نقل شده است که وی مورد احترام فراوان سلاطین آل جلایر و پادشاهان بهمنی دکن هندوستان قرار داشت و پادشاهان زیادی او را به پایتخت های خود دعوت کردند. حافظ تنها دعوت محمود شاه بهمنی را پذیرفت و عازم آن سرزمین شد ولی چون به بندر هرمز رسید و سوار کشتی شد طوفانی در گرفت و خواجه که در خشکی، آشوب و طوفان حوادث گوناگونی را دیده بود نخواست خود را گرفتار آشوب دریا نیز بسازد از این رو از مسافرت شد.

    شهرت اصلی حافظ و رمز پویایی جاودانه آوازه او به سبب غزلسرایی و سرایش غزل های بسیار زیباست.
    ویرایش توسط Fahime.M : 04-19-2009 در ساعت 02:47 PM

  2. Top | #2

    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شماره عضویت
    25
    عنوان کاربر
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    میانگین پست در روز
    0.40
    شغل و حرفه
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    محل سکونت
    در قلب خدا
    ارسال ها
    2,338
    پست های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    ویژگی های شعر حافظ



    برخی از مهم ترین ابعاد هنری در شعر حافظ عبارتند از:

    1- رمز پردازی و حضور سمبولیسم غنی


    رمز پردازی و حضور
    سمبولیسم شعر حافظ را خانه راز کرده است و بدان وجوه گوناگون بخشیده است. شعر وی بیش از هر چیز به آینه ای می ماند که صورت مخاطبانش را در خود می نمایاند، و این موضوع به دلیل حضور سرشار نمادها و سمبول هایی است که حافظ در اشعارش آفریده است و یا به سمبول های موجود در سنت شعر فارسی روحی حافظانه دمیده است.
    چنان که در بیت زیر "شب تاریک" و "گرداب هایل" و . . . را می توان به وجوه گوناگون عرفانی، اجتماعی و شخصی تفسیر و تاویل کرد:

    شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
    کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها

    2-رعایت دقیق و ظریف تناسبات هنری در فضای کلی ادبیات


    این تناسبات که در لفظ قدما (البته در معنایی محدودتر) "
    مراعات النظیر" نامیده می شد، در شعر حافظ از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است.

    به روابط حاکم بر اجزای این ادبیات دقت کنید:

    ز شوق نرگس مست بلند بالایی

    چو لاله با قدح افتاده بر لب جویم
    شدم فسانه به سرگشتگی که ابروی دوست
    کشیده در خم چوگان خویش، چون گویم

    3-لحن مناسب و شور افکن شاعر در آغاز شعرها


    ادبیات شروع هر غزل قابل تامل و درنگ است. به اقتضای موضوع و مضمون، شاعر بزرگ لحنی خاص را برای شروع غزل های خود در نظر می گیرد، این لحن ها گاه حماسی و شورآفرین است و گاه رندانه و طنزآمیز و زمانی نیز حسرتبار و اندوهگین.

    بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم

    فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم

    ***


    من و انکار شراب این چه حکابت باشد
    غالبا این قدرم عقل و کفایت باشد

    ***


    ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش
    باید برون کشید از این ورطه رخت خویش

    4- طنز


    زبان رندانه شعر حافظ به
    طنز تکیه کرده است. طنز ظرفیت بیانی شعر او را تا سر حد امکان گسترش داده و بدان شور و حیاتی عمیق بخشیده است. حافظ به مدد طنز، به بیان ناگفته ها در عین ظرافت و گزندگی پرداخته و نوش و نیش را در کنار هم گرد آورده است.
    پادشاه و محتسب و زاهد ریاکار، و حتی خود شاعر در آماج طعن و طنز شعرهای او هستند:

    فقیه مدرسه دی مست بود و فتوا داد
    که می حرام، ولی به ز مال او قافست

    باده با محتسب شهر ننوشی زنهار

    بخورد باده ات و سنگ به جام اندازد

    5- ایهام و ابهام


    شعر حافظ، شعر ایهام و ابهام است، ابهام شعر حافظ لذت بخش و رازناک است.
    نقش موثر ایهام در شعر حافظ را می توان از چند نظر تفسیر کرد:
    اول، آن که حافظ به اقتضای هنرمندی و شاعریش می کوشیده است تا شعر خود را به ناب ترین حالت ممکن صورت بخشد و از آنجا که ابهام جز لاینفک شعر ناب محسوب می شود، حافظ از بیشترین سود و بهره را از آن برده است.
    دوم آن که زمان پرفتنه حافظ، از ظاهر معترض زبانی خاص طلب می کرد؛ زبانی که قابل تفسیر به مواضع مختلف باشد و شاعر با رویکردی که به ایهام و سمبول و طنز داشت، توانست چنین زبان شگفت انگیزی را ابداع کند؛ زبانی که هم قابلیت بیان ناگفته ها را داشت و هم سراینده اش را از فتنه های زمان در امان می داشت.

    سوم آن که در سنن عرفانی آشکار کردن اسرار ناپسند شمرده می شود و شاعر و عارف متفکر، مجبور به آموختن زبان رمز است و راز آموزی عارفانه زبانی خاص دارد. از آن جا که حافظ شاعری با تعلقات عمیق عرفانی است، بی ربط نیست که از ایهام به عالیترین شکلش بهره بگیرد:


    دی می شد و گفتم صنما عهد به جای آر
    گفتا غلطی خواجه، در این عهد وفا نیست


    ایهام در کلمه "عهد" به معنای "زمانه" و "پیمان"

    دل دادمش به مژده و خجلت همی برم

    زبن نقد قلب خویش که کردم نثار دوست

    ایهام در ترکیب "نقد قلب" به معنای "نقد دل" و "سکه قلابی"


    عمرتان باد و مرادهای ساقیان بزم جم
    گر چه جام ما نشد پر می به دوران شما


    ایهام در کلمه "دوران" به معنای "عهد و دوره" و "دورگردانی ساغر"

    تفکر حافظ عمیق و زنده پویا و ریشه دار و در خروشی حماسی است. شعر حافظ بیت الغزل معرفت است.

  3. Top | #3

    تاریخ عضویت
    Sep 2008
    شماره عضویت
    25
    عنوان کاربر
    مدير بازنشسته تالار زبان و ادبیات فارسی
    میانگین پست در روز
    0.40
    شغل و حرفه
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    فناوری اطلاعات
    محل سکونت
    در قلب خدا
    ارسال ها
    2,338
    پست های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چند***محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند

    ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید***هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند

    چون می از خم به سبو رفت و گل افکند نقاب***فرصت عیش نگه دار و بزن جامی چند

    قند آمیخته با گل نه علاج دل ماست***بوسه​ای چند برآمیز به دشنامی چند

    زاهد از کوچه رندان به سلامت بگذر***تا خرابت نکند صحبت بدنامی چند

    عیب می جمله چو گفتی هنرش نیز بگو***نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند

    ای گدایان خرابات خدا یار شماست***چشم انعام مدارید ز انعامی چند

    پیر میخانه چه خوش گفت به دردی کش خویش***که مگو حال دل سوخته با خامی چند

    حافظ از شوق رخ مهر فروغ تو بسوخت***کامگارا نظری کن سوی ناکامی چند

  4. Top | #4

    تاریخ عضویت
    Apr 2009
    شماره عضویت
    960
    عنوان کاربر
    کاربر باشگاه
    میانگین پست در روز
    0.00
    محل تحصیل
    تبریز
    شغل و حرفه
    شرکت خصوصی
    رشته تحصیلی
    کامپیوتر(نرم اقزار)
    محل سکونت
    آستارا
    ارسال ها
    7

    پیش فرض

    روزه یک سو شد و عید آمد و دل​ها برخاست-------می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست
    نوبه زهدفروشان گران جان بگذشت-------وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست

    چه ملامت بود آن را که چنین باده خورد-------این چه عیب است بدین بی​خردی وین چه خطاست

    باده نوشی که در او روی و ریایی نبود-------بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست

    ما نه رندان ریاییم و حریفان نفاق-------آن که او عالم سر است بدین حال گواست

    فرض ایزد بگذاریم و به کس بد نکنیم-------وان چه گویند روا نیست نگوییم رواست

    چه شود گر من و تو چند قدح باده خوریم-------باده از خون رزان است نه از خون شماست

    این چه عیب است کز آن عیب خلل خواهد بود-------ور بود نیز چه شد مردم بی​عیب کجاست
    تا مرا عشق تو از هر دو جهان باز استد
    چه غم از سرزنش هرکه جهانم باشد

  5. Top | #5

    تاریخ عضویت
    Apr 2009
    شماره عضویت
    960
    عنوان کاربر
    کاربر باشگاه
    میانگین پست در روز
    0.00
    محل تحصیل
    تبریز
    شغل و حرفه
    شرکت خصوصی
    رشته تحصیلی
    کامپیوتر(نرم اقزار)
    محل سکونت
    آستارا
    ارسال ها
    7

    پیش فرض

    این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی ***وین دفتر بی​معنی غرق می ناب اولی

    چون عمر تبه کردم چندان که نگه کردم***در کنج خراباتی افتاده خراب اولی


    چون مصلحت اندیشی دور است ز درویشی***هم سینه پر از آتش هم دیده پرآب اولی

    من حالت زاهد را با خلق نخواهم گفت***این قصه اگر گویم با چنگ و رباب اولی

    تا بی سر و پا باشد اوضاع فلک زین دست***در سر هوس ساقی در دست شراب اولی

    از همچو تو دلداری دل برنکنم آری***چون تاب کشم باری زان زلف به تاب اولی

    چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون آی***رندی و هوسناکی در عهد شباب اولی
    تا مرا عشق تو از هر دو جهان باز استد
    چه غم از سرزنش هرکه جهانم باشد

  6. Top | #6

    تاریخ عضویت
    Apr 2009
    شماره عضویت
    960
    عنوان کاربر
    کاربر باشگاه
    میانگین پست در روز
    0.00
    محل تحصیل
    تبریز
    شغل و حرفه
    شرکت خصوصی
    رشته تحصیلی
    کامپیوتر(نرم اقزار)
    محل سکونت
    آستارا
    ارسال ها
    7

    پیش فرض

    یک دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بود***و از لب ساقی شرابم در مذاق افتاده بود

    از سر مستی دگر با شاهد عهد شباب***رجعتی می​خواستم لیکن طلاق افتاده بود


    در مقامات طریقت هر کجا کردیم سیر***عافیت را با نظربازی فراق افتاده بود

    ساقیا جام دمادم ده که در سیر طریق***هر که عاشق وش نیامد در نفاق افتاده بود

    ای معبر مژده​ای فرما که دوشم آفتاب***در شکرخواب صبوحی هم وثاق افتاده بود

    نقش می​بستم که گیرم گوشه​ای زان چشم مست***طاقت و صبر از خم ابروش طاق افتاده بود

    گر نکردی نصرت دین شاه یحیی از کرم***کار ملک و دین ز نظم و اتساق افتاده بود

    حافظ آن ساعت که این نظم پریشان می​نوشت***طایر فکرش به دام اشتیاق افتاده بود

    تا مرا عشق تو از هر دو جهان باز استد
    چه غم از سرزنش هرکه جهانم باشد

  7. Top | #7

    تاریخ عضویت
    Nov 2009
    شماره عضویت
    11025
    عنوان کاربر
    مدیر بازنشسته تالار الهیات و معارف اسلامي
    میانگین پست در روز
    0.13
    شغل و حرفه
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    ادبیات فارسی
    ارسال ها
    686

    پیش فرض

    الا ای آهوی وحشی کجایی

    مرا با توست چندین آشنایی


    دو تنها و دو سرگردان دو بیکس

    دد و دامت کمین از پیش و از پس


    بیا تا حال یکدیگر بدانیم

    مراد هم بجوییم ار توانیم


    که می‌بینم که این دشت مشوش

    چراگاهی ندارد خرم و خوش


    که خواهد شد بگویید ای رفیقان

    رفیق بیکسان یار غریبان


    مگر خضر مبارک پی درآید

    ز یمن همتش کاری گشاید


    مگر وقت وفا پروردن آمد

    که فالم لا تذرنی فردا آمد


    چنینم هست یاد از پیر دانا

    فراموشم نشد، هرگز همانا


    که روزی رهروی در سرزمینی

    به لطفش گفت رندی ره‌نشینی


    که ای سالک چه در انبانه داری

    بیا دامی بنه گر دانه داری


    جوابش داد گفتا دام دارم

    ولی سیمرغ می‌باید شکارم


    بگفتا چون به دست آری نشانش

    که از ما بی‌نشان است آشیانش


    چو آن سرو روان شد کاروانی

    چو شاخ سرو می‌کن دیده‌بانی


    مده جام می و پای گل از دست

    ولی غافل مباش از دهر سرمست


    لب سر چشمه‌ای و طرف جویی

    نم اشکی و با خود گفت و گویی


    نیاز من چه وزن آرد بدین ساز

    که خورشید غنی شد کیسه پرداز


    به یاد رفتگان و دوستداران

    موافق گرد با ابر بهاران


    چنان بیرحم زد تیغ جدایی

    که گویی خود نبوده‌ست آشنایی


    چو نالان آمدت آب روان پیش

    مدد بخشش از آب دیدهٔ خویش


    نکرد آن همدم دیرین مدارا

    مسلمانان مسلمانان خدا را


    مگر خضر مبارک‌پی تواند

    که این تنها بدان تنها رساند


    تو گوهر بین و از خر مهره بگذر

    ز طرزی کن نگردد شهره بگذر


    چو من ماهی کلک آرم به تحریر

    تو از نون والقلم می‌پرس تفسیر


    روان را با خرد درهم سرشتم

    وز آن تخمی که حاصل بود کشتم


    فرحبخشی در این ترکیب پیداست

    که نغز شعر و مغز جان اجزاست


    بیا وز نکهت این طیب امید

    مشام جان معطر ساز جاوید


    که این نافه ز چین جیب حور است

    نه آن آهو که از مردم نفور است


    رفیقان قدر یکدیگر بدانید

    چو معلوم است شرح از بر مخوانید


    مقالات نصیحت گو همین است

    که سنگ‌انداز هجران در کمین است
    عشق یعنی اشک توبه درقنوت
    خواندنش بانام غفارالذنوب
    عشق یعنی چشم هاهم دررکوع
    شرمگین ازنام ستارالعیوب
    عشق یعنی سرسجودودل سجود
    ذکریارب یارب ازعمق وجود

  8. Top | #8

    تاریخ عضویت
    Nov 2009
    شماره عضویت
    11025
    عنوان کاربر
    مدیر بازنشسته تالار الهیات و معارف اسلامي
    میانگین پست در روز
    0.13
    شغل و حرفه
    دانشجو
    رشته تحصیلی
    ادبیات فارسی
    ارسال ها
    686

    پیش فرض

    ساقی نامه
    بیا ساقی آن می که حال آورد

    کرامت فزاید کمال آورد


    به من ده که بس بی‌دل افتاده‌ام

    وز این هر دو بی‌حاصل افتاده‌ام


    بیا ساقی آن می که عکسش ز جام

    به کیخسرو و جم فرستد پیام


    بده تا بگویم به آواز نی

    که جمشید کی بود و کاووس کی


    بیا ساقی آن کیمیای فتوح

    که با گنج قارون دهد عمر نوح


    بده تا به رویت گشایند باز

    در کامرانی و عمر دراز


    بده ساقی آن می کز او جام جم

    زند لاف بینایی اندر عدم


    به من ده که گردم به تایید جام

    چو جم آگه از سر عالم تمام


    دم از سیر این دیر دیرینه زن

    صلایی به شاهان پیشینه زن


    همان منزل است این جهان خراب

    که دیده‌ست ایوان افراسیاب


    کجا رای پیران لشکرکشش

    کجا شیده آن ترک خنجرکشش


    نه تنها شد ایوان و قصرش به باد

    که کس دخمه نیزش ندارد به یاد


    همان مرحله‌ست این بیابان دور

    که گم شد در او لشکر سلم و تور


    بده ساقی آن می که عکسش ز جام

    به کیخسرو و جم فرستد پیام


    چه خوش گفت جمشید با تاج و گنج

    که یک جو نیرزد سرای سپنج


    بیا ساقی آن آتش تابناک

    که زردشت می‌جویدش زیر خاک


    به من ده که در کیش رندان مست

    چه آتش‌پرست و چه دنیاپرست


    بیا ساقی آن بکر مستور مست

    که اندر خرابات دارد نشست


    به من ده که بدنام خواهم شدن

    خراب می و جام خواهم شدن


    بیا ساقی آن آب اندیشه‌سوز

    که گر شیر نوشد شود بیشه‌سوز


    بده تا روم بر فلک شیر گیر

    به هم بر زنم دام این گرگ پیر


    بیا ساقی آن می که حور بهشت

    عبیر ملایک در آن می سرشت


    بده تا بخوری در آتش کنم

    مشام خرد تا ابد خوش کنم


    بده ساقی آن می که شاهی دهد

    به پاکی او دل گواهی دهد


    می‌ام ده مگر گردم از عیب پاک

    بر آرم به عشرت سری زین مغاک


    چو شد باغ روحانیان مسکنم

    در اینجا چرا تخته‌بند تنم


    شرابم ده و روی دولت ببین

    خرابم کن و گنج حکمت ببین


    من آنم که چون جام گیرم به دست

    ببینم در آن آینه هر چه هست


    به مستی دم پادشاهی زنم

    دم خسروی در گدایی زنم


    به مستی توان در اسرار سفت

    که در بیخودی راز نتوان نهفت


    که حافظ چو مستانه سازد سرود

    ز چرخش دهد زهره آواز رود


    مغنی کجایی به گلبانگ رود

    به یاد آور آن خسروانی سرود


    که تا وجد را کارسازی کنم

    به رقص آیم و خرقه‌بازی کنم


    به اقبال دارای دیهیم و تخت

    بهین میوهٔ خسروانی درخت


    خدیو زمین پادشاه زمان

    مه برج دولت شه کامران


    که تمکین اورنگ شاهی از اوست

    تن آسایش مرغ و ماهی از اوست


    فروغ دل و دیدهٔ مقبلان

    ولی نعمت جان صاحبدلان


    الا ای همای همایون نظر

    خجسته سروش مبارک خبر


    فلک را گهر در صدف چون تو نیست

    فریدون و جم را خلف چون تو نیست


    به جای سکندر بمان سالها

    به دانادلی کشف کن حالها


    سر فتنه دارد دگر روزگار

    من و مستی و فتنهٔ چشم یار


    یکی تیغ داند زدن روز کار

    یکی را قلمزن کند روزگار


    مغنی بزن آن نوآیین سرود

    بگو با حریفان به آواز رود


    مرا با عدو عاقبت فرصت است

    که از آسمان مژدهٔ نصرت است


    مغنی نوای طرب ساز کن

    به قول وغزل قصه آغاز کن


    که بار غمم بر زمین دوخت پای

    به ضرب اصولم برآور ز جای


    مغنی نوایی به گلبانگ رود

    بگوی و بزن خسروانی سرود


    روان بزرگان ز خود شاد کن

    ز پرویز و از باربد یاد کن


    مغنی از آن پرده نقشی بیار

    ببین تا چه گفت از درون پرده‌دار


    چنان برکش آواز خنیاگری

    که ناهید چنگی به رقص آوری


    رهی زن که صوفی به حالت رود

    به مستی وصلش حوالت رود


    مغنی دف و چنگ را ساز ده

    به آیین خوش نغمه آواز ده


    فریب جهان قصهٔ روشن است

    ببین تا چه زاید شب آبستن است


    مغنی ملولم دوتایی بزن

    به یکتایی او که تایی بزن


    همی‌بینم از دور گردون شگفت

    ندانم که را خاک خواهد گرفت


    دگر رند مغ آتشی میزند

    ندانم چراغ که بر می‌کند


    در این خونفشان عرصهٔ رستخیز

    تو خون صراحی و ساغر بریز


    به مستان نوید سرودی فرست

    به یاران رفته درودی فرست
    عشق یعنی اشک توبه درقنوت
    خواندنش بانام غفارالذنوب
    عشق یعنی چشم هاهم دررکوع
    شرمگین ازنام ستارالعیوب
    عشق یعنی سرسجودودل سجود
    ذکریارب یارب ازعمق وجود


برچسب برای این موضوع

بوک مارک ها

بوک مارک ها

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمی توانید موضوع جدید ارسال کنید
  • شما نمی توانید به پست ها پاسخ دهید
  • شما نمی توانید فایل پیوست ضمیمه کنید
  • شما نمی توانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
آخرین اخبار دانشگاه پیام نور"فراگیر پیام نور"برنامه امتحانات پیام نور" تستی یا تشریحی پیام نور"سیستم گلستان پیام نور " reg.pnu.ac.ir "خبر های جنجالی پیام نور" نمونه سوال پیام نور"دکترا پیام نور "ارشد پیام نور "لیست منابع پیام نور"انتخاب واحد پیام نور"اخبار مراکز و واحد ها پیام نور"عکس های پیام نوری