بالا
 تعرفه تبلیغات


کتابخانه باشگاه: جان و شوکران

جان و شوکران

امتیاز دادن به این فایل
آپلود شده توسط Isooda - 03-15-2015
نویسنده نویسنده بهاره حسنی
سایز فایل سایز فایل سایز نامعلوم
دانلود دانلود 0
+ دانلود
نام رمان : جان و شوکران
نویسنده :بهاره حسنی

حجم کتاب : ۵٫۹ (پی دی اف) – ۰٫۵ (پرنیان) – ۱٫۱ (کتابچه) – ۰٫۴ (ePub) – اندروید ۱٫۰ (APK)

تعداد صفحات : ۵۹۴

خلاصه داستان :

سونا پیرزاد که دانشجوی هتل داری در قشم است، شبانه و با تلفنی که به او می شود به تهران بر می گردد. جایی که برای او آبستن حوادثی است که این داستان را شکل خواهد داد. داستانی درباره زخم ها و مرهم ها، کینه ها و بخشش ها، درد ها و درمانها …
شوکران گیاهی است سمی. بیخ و ریشه آن سمی است. ولی در عین حال، برای تسکین دردهای سرطانی دارویست مفید.
هم درد و هم درمان. هم زخم و هم مرهم. هم نیش و هم نوش. هم مرگ و هم جان.
و این چیزی است که گاهی ما آدم ها به آن دچار هستیم. زخم می زنیم، درد تولید می کنیم، می شکانیم و می کشیم. ولی در عین حال مرهم هستیم، هم دردیم، ترمیم می کنیم و جان می دهیم.
حکایت غریبی است زندگی ما آدم ها. گاهی آن چنان در چیزی غرق می شویم که فقط لحظه را می بینیم. دیگر هیچ چیز برایمان اهمیت ندارد. فقط لحظه.
و این حکایت زندگی سونا پیرزاد است. حکایت آن چه بر او می رود. گذشته، حال و آینده اش.


قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)

پسورد : www.98ia.com
منبع : wWw.98iA.Com
با تشکر از b.hassani عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .



قسمتی از متن رمان :

بوی تند گاز پرتقال در کلاس پیچید و متعاقب آن صدای یکی از پسرها بلند شد.
_استاد بوی پرتقال میاد. یکی داره تک خوری می کنه.
کلاس را خنده منفجر کرد. سلیمانی بی نوا هاج و واج خواندن شعر را قطع کرد. درحالیکه هنوز در حس و حال و هوای شعر گیر کرده بود با حالتی گیج به آن جمع خندان نگاه کرد. همین باعث شد که خنده ی بچه ها بیشتر شود. این بار حتی خود استاد هم خنده اش گرفته بود. در حالیکه دستش را جلوی دهانش گرفته بود با ته خودکارش روی میز ضربه می زد تا بچه ها را وادار به سکوت کند.
_بچه ها خواهش می کنم ساکت باشید.
از چرت درآمده، کمی روی صندلی جابه جا شدم. این پسرک لوده، جاویدپور حق داشت. تمام کلاس را بوی پرتقال گرفته بود. آن چنان شدید بود مثل اینکه کنار دست من پوست گرفته شده بود. نگاهی به نیاز کردم. کیف بزرگش را روی صندلی گذاشته بود و پشت آن پرتقال را پوست گرفته بود. یکی از پرهایش هم در دهانش بود و همان طور مانده بود. نه می توانست بجود و قورت بدهد و نه آنکه آن را به بیرون تف کند. لبم را گزیدم. نیاز قبلا هم از این کارها کرده بود. ولی نه سر کلاس این عزراییل که می توانم به جرات بگویم حتی رئیس دانشگاه هم از او حساب می برد. ماه قبل سر کلاس دکتر احمدی خیار خورده بود و بوی آن تمام کلاس را برداشته بود و قبل تر از آن هم تخمه شکسته بود. نمی دانم این چه بیماری بود که نیاز به آن مبتلا بود. اینکه سر کلاس خوراکی بخورد. خودش ادعا داشت که هیجان این کار ممنوعه طعم و لذت آن را ده برابر می کند.
چشمانم را برایش گرد کردم. لبخند کجی زد و کمی از آب پرتقالی که در دهانش مانده بود از گوشه لبش بیرون زد. ناخوداگاه خنده ام گرفت و او که خنده مرا دید نتوانست خودش را کنترل کند و پرتقال همراه با آب دهانش با فشار بیرون زد.

تصاویر

هیچکدام

نظران

در حال حاضر نظری برای نمایش وجود ندارد .