بالا
لامپ رشد گیاه

 دانلود نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور با پاسخنامه

 دانلود نمونه سوالات فراگیر پیام نور

 فروشگاه پایان نامه و مقاله


 تایپ متن و مقاله و پایان نامه



کتابخانه باشگاه: شرعی ولی غیر قانونی

شرعی ولی غیر قانونی

امتیاز دادن به این فایل
آپلود شده توسط Isooda - 03-15-2015
نویسنده نویسنده سمیه.ف.ح
سایز فایل سایز فایل سایز نامعلوم
دانلود دانلود 0
+ دانلود
نام رمان : شرعی ولی غیر قانونی

نویسنده : سمیه.ف.ح کاربر انجمن نودهشتیا

حجم کتاب : ۲٫۸ (پی دی اف) – ۰٫۳ (پرنیان) – ۰٫۸ (کتابچه) – ۰٫۲ (ePub) – اندروید ۰٫۸ (APK)

ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، ePUB ، APK

تعداد صفحات : ۲۶۶

خلاصه داستان :

زنانی هستن که شرعین . زنانی هستن که واقعاً مادرن . مادر بچه هایی حلال . شرعی بدون هیچ شک و شبهه ای . زنانی با عقد نکاح دائم .
اما …
آیا همه ی زنها قانونین؟ اگه زن کسی شدی ، عقدی و شرعی ولی تیزی زیر گلوت گرفتن که تو این طایفه اسم هیچ مردی نباید بره تو شناسنامه ی هیچ زنی ، چیکار می کنی؟
چطور می خوای ثابت کنی ازدواج کردی؟ چطور می خوای ثابت کنی مادر شدی؟ چطور می خوای جدا بشی وقتی هیچ جایی حق نداری مهمترین واقعه ی زندگیتو ثبت کنی؟ زنی می تونه طلاق بگیره که بتونه اثبات کنه ازدواج کرده. بدون شناسنامه و سند ازدواج ، چطور می تونه اینکارو بکنه؟
می خوام از صدها زنی بگم که نمی دونن شناسنامه چیه! می خوام از زنانی بگم که نمی دونن حق و حقوق دارن . مهریه دارن ، نفقه دارن و در شرایط خاص می تونن به راحتی جدا بشن .
می خوام از مردایی بگم که دلشون واسه دخترشون هم نمی سوزه . وقتی مردی ازدواجش رو با همسرش ثبت نکنه ، بچه ها چه پسر و چه دختر بی شناسنامه می مونن. باز پسرا یه جورایی گلیم خوشون رو از آب بیرون می کشن . ولی دخترای معصوم و کوچیک این نوع ازدواجهای بدون ثبت که حالا تو سیزده ، چهار ده سالگی عروس می شن ، اونم بدون شناسنامه و سند ثبتی ، چیا در انتظارشونه؟


قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)

پسورد : www.98ia.com
منبع : wWw.98iA.Com
با تشکر از سمیه.ف.ح عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .



قسمتی از متن رمان :

پرده رو انداختم و نشستم . پاهامو جمع کردم تو شیکمم و تکیه دادم به پشتی ای که مادرم همین دو هفته ی پیش بافته بود . خبری از گلنار نبود .
می ترسیدم . خیلی هم می ترسیدم . من نمی خواستم عروس بشم . مادرم هم نمی خواست . رفته بود با بی بی زبیده ، مادر آدینگ ( کسی که روز جمعه به دنیا اومده )حرف بزنه . آدینگ منو نمی خواست . صنوبر چند وقت پیش بهم گفت ،آدینگ تو خروجی کاریز بهش گفته که خاطر خواهش شده . حالا نمی دونم چرا اومدن خواستگاری من.
به مادرم گفتم که آدینگ منو نمی خواد . اونم رفته صحبت کنه بلکم از من بگذرن . پدرم بدهکاره. می گن منو جای بدهیش برمی دارن . اشک از چشمم رون می شه . می دونم آدینگ اگه با من عروسی کنه ، اذیتم می کنه و بعد می ره صنوبرو می گیره . اونا ثروتمندن می تونن هر چند تا زن بخوان بگیرن . دوست ندارم عروس بشم . می ترسم از عروس شدن . سحرناز دخترعموم همین یه سال پیش ، شب عروسیش مرد. اونقدر خون ازش رفته بود که مرد . من نمی خواستم بمیرم.
من دلم می خواد درس بخونم . آقامعلم دیروز شناسنامه اش رو بهمون نشون داد . نه من شناسنامه دارم و نه مادرم. آقا معلم می گفت ، اگه شناسنامه داشته باشیم ، قانون ازمون حمایت می کنه. ولی اینجا خیلیا اصلاً شناسنامه ندارن. مادر می گه سیزده سالمه . اما کلاس چهارمم. پدرم هیچ وقت نیست . با لنج بار می بره امارات . وقتی نیست راحت می رم مدرسه . هر وقت میاد دعوام می کنه و نمی ذاره برم .
داشتم اشکامو با پشت دست پاک می کردم که گلنار خودشو انداخت تو اتاق. نفس نفس می زد و لپاش قرمز شده بود . نفس عمیقی کشید وگفت :
-هورناز دارن می یان . دارن میان ببرنت .
غم چنگ انداخت به قلبم . گلنار دستامو گرفت و گفت :
-فرار کن هورناز. از اینجا برو. بمونی مثل سحرناز می شی ها !!!
گریه کنان گفتم :
-کجا برم ؟ من که جایی رو بلد نیستم که.

تصاویر

هیچکدام

نظران

در حال حاضر نظری برای نمایش وجود ندارد .