بالا
لامپ رشد گیاه

 دانلود نمونه سوالات کارشناسی ارشد پیام نور با پاسخنامه

 دانلود نمونه سوالات فراگیر پیام نور

 فروشگاه پایان نامه و مقاله


 تایپ متن و مقاله و پایان نامه



خروجی آر اس اس

ttrasn

حکایتی بس خواندنی “پیرمرد و دختر ! …

دادن امتیاز به پست
فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود؛ روی نیمکتی چوبی؛ روبه روی یک آب نمای سنگی.
پیرمرد از دختر پرسید :
- غمگینی؟
- نه
- مطمئنی؟
- نه
- چرا گریه می کنی؟
- دوستام منو دوست ندارن
- چرا؟
- چون قشنگ نیستم
- قبلا اینو به تو گفتن؟
- نه
- ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم
- راست می گی؟
- از ته قلبم آره

دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید؛ شاد شاد.
چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد؛ کیفش را باز کرد؛ عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت !!!
برچسب ها: هیچ یک ویرایش برچسب ها
دسته ها
عشق و دلدادگی , عشق گوناگون

نظرات

  1. negar92 آواتار ها
  2. samira.h آواتار ها
    به سلامتی زدی تو کار داستانای دردناک و غمگین
  3. ttrasn آواتار ها
    اینها هم جزوی از زندگی ماست
  4. fereshteh71 آواتار ها
    مرسی جالب بود و غمگین
  5. samira.h آواتار ها
    نقل قول نوشته اصلی توسط ttrasn
    اینها هم جزوی از زندگی ماست



    موفق باشی ی ی ی ی ی ی ی ی
  6. دانشجوی زیرک آواتار ها
    واااا اینجا چه خبره همه زدین تو کار گریه و ...
  7. andia آواتار ها
  8. sima** آواتار ها
    خب پ اخرش پیرمرده شی شد
  9. sima** آواتار ها
    اااااهان تازه اخرشو خوندم
    الهیییییییییییی
  10. sima** آواتار ها