من،تو او...
by
, 07-26-2012 at 09:02 PM (441 نمایش ها)
من به مدرسه ميرفتم تا درس بخوانم
تو به مدرسه ميرفتي به تو گفته بودند بايد دکتر شوياو هم به مدرسه ميرفت اما نمي دانست چرامن پول تو جيبي ام را هفتگي از پدرم ميگرفتمتو پول تو جيبي نمي گرفتي هميشه پول در خانه ي شما دم دست بود
...او هر روز بعد از مدزسه کنار خيابان آدامس ميفروختمعلم گفته بود انشا بنويسيدموضوع اين بود علم بهتر است يا ثروتمن نوشته بودم علم بهتر استمادرم مي گفت با علم مي توان به ثروت رسيدتو نوشته بودي علم بهتر استشايد پدرت گفته بود تو از ثروت بي نيازياو اما انشا ننوشته بود برگه ي او سفيد بودخودکارش روز قبل تمام شده بودمعلم آن روز او را تنبيه کردبقيه بچه ها به او خنديدندآن روز او براي تمام نداشته هايش گريه کردهيچ کس نفهميد که او چقدر احساس حقارت کردخوب معلم نمي دانست او پول خريد يک خودکار را نداشتهشايد معلم هم نمي دانست ثروت وعلمگاهي به هم گره مي خورندگاهي نمي شود بي ثروت از علم چيزي نوشتمن در خانه اي بزرگ مي شدم که بهارتوي حياطش بوي پيچ امين الدوله مي آمدتو در خانه اي بزرگ مي شدي که شب ها در آنبوي دسته گل هايي مي پيچيد که پدرت براي مادرت مي خريداو اما در خانه اي بزرگ مي شد که در و ديوارشبوي سيگار و ترياکي را مي داد که پدرش مي کشيدسال هاي آخر دبيرستان بودبايد آماده مي شديم براي ساختن آيندهمن بايد بيشتر درس مي خواندم دنبال کلاس هاي تقويتي بودمتو تحصيل در دانشگا هاي خارج از کشور برايت آينده ي بهتري را رقم مي زداو اما نه انگيزه داشت نه پول درس را رها کرد دنبال کار مي گشتروزنا مه چاپ شده بودهر کس دنبال چيزي در روزنامه مي گشتمن رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ي قبولي هاي کنکور جستجو کنمتو رفتي روزنامه بخري تا دنبال آگهي اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردياو اما نامش در روزنامه بود روز قبل در يک نزاع خياباني کسي را کشته بودمن آن روز خوشحال تر از آن بودمکه بخواهم به اين فکر کنم که کسي کسي را کشته استتو آن روز هم مثل هميشه بعد از ديدن عکس هاي روزنامهآن را به به کناري انداختياو اما آنجا بود در بين صفحات روزنامهبراي اولين بار بود در زندگي اشکه اين همه به او توجه شده بود !!!!چند سال گذشتوقت گرفتن نتايج بودمن منتظر گرفتن مدارک دانشگاهي ام بودمتو مي خواستي با مدرک پزشکي ات برگردي همان آرزوي ديرينه ي پدرتاو اما هر روز منتظر شنيدن صدور حکم اعدامش بودوقت قضاوت بودجامعه ي ما هميشه قضاوت مي کندمن خوشحال بودم که که مرا تحسين مي کنندتو به خود مي باليدي که جامعه ات به تو افتخار مي کنداو شرمسار بود که سرزنش و نفرينش مي کنندزندگي ادامه داردهيچ وقت پايان نمي گيردمن موفقم من ميگويم نتيجه ي تلاش خودم است!!!تو خيلي موفقي تو ميگويي نتيجه ي پشت کار خودت است!!!او اما زير مشتي خاک است مردم گفتند مقصر خودش است !!!!من , تو , اوهيچگاه در کنار هم نبوديمهيچگاه يکديگر را نشناختيماما من و تو اگر به جاي او بوديمآخر داستان چگونه بود؟