گاهی نه گریه آرامت می کند ونه خنده نه فریاد آرامت می کند ونه سکوت آنجاست که باچشمانی خیس روبه آسمان می کنی ومی گویی خدایا تنها تورادارم... تنهایم مگذار...
من آن ابرم که بارانش تو هستی... ؛ همان یوسف که کنعانش تو هستی... مسافر میشوم تا آخرعمر؛ در آن راهی که پایانش تو هستی...
اگرتنهاترین تنهاشوم بازخداهست؛ اوجانشین همه ی نداشتن هاست... نفرین ها وآفرین هابی ثمراست... اگرتمامی خلق،گرگ های هارشوند ؛ وازآسمان هول وکینه برسرم بارد ، تومهربان آسیب پذیرمن هستی، ای پناهگاه ابدی، تومی توانی جانشین همه ی بی پناهی هاشوی!!! پیوسته درپناه اوباشید... آمین!!!
مطالعه، یگانه راهی است برای آشنایی وگفت گو بابزرگان روزگار که قرن هاپیش دردنیا به سر برده و اکنون درزیرخاک منزل دارند.... "د کارت"
گرساقه ی مااسیرخرمنکوب است یاسمت جنوب بازهم آشوب است یک توده ی خاک است خودش خواهدرفت! "تهران!" توبخواب حال ماخوب است!!!
خدایا: بدون نوازش های تو میان دست های زندگی مچاله می شویم. دست نوازشت را ازما نگیر.وآفتاب مهربانی ات راازمادریغ مکن...