فانوسها خاموش مي شوند در امتداد كوچه اي كه ما رهگذران هميشگي آنيم در تاريكي زندگي آرام آرام سرشار از بدگماني اين روزها از كنار لحظه ها مي گذريم ديگران را نمي بينيم و نگاه در سكوت اين ثانيه هاي غمگين از معنا مي افتد
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ آآآآآه ه ه ه ه ه ه ه :(
زيباست . افرين برشما
وقتی فانوسها خاموش میشوند در دل تاریکی شب قلبم از روشنا یی تو لبریز می شود از پنجره دنیا ادمهای زیادی را می بینم انها از کنار هم می گذرند اما ازهم خیلی ها نمی گذرند نمیدانم چرا شاید اگر روزی از خودشان بگذرند در تاریکی شب ثانیه ها شاد شوند