best-vida

خدایا !
این قدر دستانم سرد شده اند که از نوشتن عاجزم
با سردی دستانم کنار می آیم اما با سردی قلبم چه کنم؟
سرد شده است همچون تکه سنگی بزرگ
دیگر دلم به درد نخواهد امد از عشق یک طرفه ی دخترک
دیگر دلم نخواهد سوخت برای دستفروشان خیابانی
دیگر دل لرزه نخواهم گرفت برای...
نه دیگر بس است
دیگر توانش را در خود نمی یابم
مگر این همه دلسوزی فایده ای دارد؟
این همه هم دردی؟

بلند شوید ،از روی شانه هایم بلند شوید
شانه هایم کمی هوا می خواهد
خب حق دارند
خسته شده اند از گریه های بی وقفه
گریه های پر درد
گریه های پر درد
اما من از آنها هم خسته ترم

آیا اکنون کسی هست با فلبی ارام
شانه هایی نرم
تا اندکی بگریم؟؟؟؟
ان قدر بگریم تا از حال بروم
تا از خودش بخواهم که مرا ببرد
بگویم خسته شده ام از این همه درد
خسته شده ام....