شیوه تربیتی بعضی ها!!!
by
, 08-28-2012 at 04:30 PM (571 نمایش ها)
بچه كه بودم به من آموختند
فحش نبايد بدهي گوسفند
بي ادبي بوده از اين خانه دور
حرف ركيكي نزني بي شعور
بچه ي همسايه به من فحش داد
پند پدر مادرم آمد به ياد
بر دهنش مشت ادب كوفتم
البته با غيظ و غضب كوفتم
شب كه پدر قصه ي ما را شنيد
نوبت آموزه دوم رسيد
پاي مرا بست به يك ريسمان
بر كفل و بر كف پايم زنان –
- گفت نبايد به كسي زور گفت
من چه كنم با توي گردن كلفت
بچه كه بودم پدرم ياد داد
عشق بورزم به نبات و جماد
عشق به انسان و طبيعت ، گياه
عشق به ارتش به بسيج و سپاه
عشق به هم نوع ولو دشمنت
عشق به هر كس شده ، حتي زنت
عشق به مفرد به مثني به جمع
عشق به اينها كه رساندم به سمع
تربيتم سير صعودي گرفت
هيكل من رشد عمودي گرفت
ريش و سبيلي به هم آميختم
زشت شدم تيغ زدم ريختم
ريختم از صورت خود پشم را
باز عيان كرد پدر خشم را
فرصت اندرز و نصيحت نبود
چاره به جز فحش و فضيحت نبود
گفت: پسر ريش تراشيده اي
نفله ! مگر دختر ترشيده اي
كافر حربي شده اي ظاهرا
قرتي و غربي شده اي ظاهرا
بر سر اين صورت صافت مباد
مورچه اي مي بكند بكس باد
صورت سيرابي و بي ريش تو
عين حرام است و نجس ، دور شو
تا نشدي مومن و اهل ثواب
زير پل و روي مقوا بخواب
رفتم و ريشم كه به زانو رسيد
برگشتم پيش پدر رو سپيد
ديد كه تي شرت به تن كرده ام
پارچه اي زرت به تن كرده ام
گفت: مگر پارچه كم داشتي
لخت و پتي آمده اي آشتي
اين كه شمايي پسر بنده نيست
كسوت كفار برازنده نيست
پيرهن و دكمه ي تقوات كو؟
سبحه و انگشتر و اينهات كو؟
هيزم دوزخ شده اي نره خر
زود برو پيرهني نو بخر
مختصري بود ز بسيارها
اين همه مشتي است ز خروارها
منحني تربيتم رشد كرد
حيثيت و شخصيتم رشد كرد
حاصل اين شيوه ارزنده ، من
اين من خوش ذوق ولي بد دهن