PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : تاریخ تفسیر نوشته دکتر جلالیان



sunyboy
03-24-2014, 04:40 PM
فصل اول : تاريخ تفسير قرآن كريم (1)مقدمه متجاوز از چهارده قرن، از تاريخ تنزيل قرآن مجيد مى‏گذرد. و تفسير اين كتاب مبين و مبارك سابقه‏اى از صدر اسلام تاكنون دارد. دانشمندان اسلامى همه توان و تخصص و استعداد و دانش خويش را با علاقه و افر و عشق سرشار همه عمر را به پاى تبيين و تفسير اين كتاب عظيم صرف نموده و همه هم خود را در اين راه مقدس و خطير مصروف داشته‏اند. ارباب ادب و اصحاب بلاغت، از بعد ادبى دقائق و ظرائف كلمات و الفاظ نورانى قرآن را كه به زبان (عربى مبين) نازل گرديده، مورد بحث و فحص قرار داده و به «تدبر» و تبيين ارتباط محكم مفاهيم و انسجام متقن مضامين و هم آهنگى زيباى معانى و اثبات «عدم اختلاف» در كلام الله مجيد پرداخته‏اند. متكلمان و حكماى اسلام نيز، زبان برهان گشودند و روش تعقلى و مبانى و قواعد فلسفى رابه خدمت تفسير قرآن كريم در آوردند.
اگر چه در اين وادى عده‏اى بعلت تعصب در تحزب و فرقه گرايى، دچار پيش داورى، و گرفتار رأى شخصى در تفسير قرآن شدند! ولى عالمان عامل و مخلص با تكيه به تفسير مأثور از تبيين معقول، در آيات دور نيفتادند و جانب حق را رها نساختند.


حكيمان الهى هنگامى كه در تعمق و تفكر آيات قرآن، در مقابل فهم و بيان آياتى چون «الله نور السموات و الارض»، به پايان قلمرو عقل و انديشه بشرى رسيده و از درك عمق معانى آيات عاجز مانده و پاى عقل را در طى طريق لنگ ديده‏اند ؛ و عارفان و اهل ذكر كه در كشف حقايق قرآنى و معارف عميق الهى، پاى استدلاليان را چوبين و بى تمكين يافته‏اند، هر دو گروه با تشويق آياتى چون «ان تتقوا الله يجعل لكم فرقاناً» و «يؤتى الحكمة من يشاء» براى تفسير و فهم قرآن از «معرفت شهودى» استمداد كرده و در حوزه لطيف «عرفانى» به كند وكاو حقايق مصحف محمد (ص) مبادرت نموده‏اند. فقها نيز از منبع فيض آيات الاحكام مستفيض بوده و بويژه در عصر غيبت در اجتهاد و استنباط احكام از اين بحر نور مستفيد گشته‏اند. علماى اخلاق نيز براى ارشاد «ناس» و تزكيه نفوس و بعد اخلاقى و ارزشى آيات الهى را مورد تفسير و تفصيل قرار داده و قلوب را به نور قرآن منور ساخته‏اند: اولى الالباب هم به سفارش قرآن كريم در تفسير آيات «آفاقى و انفسى»، كتاب تكوين را مورد مطالعه و تحقيق قرار داده و قرآن مجيد را «تفسير علمى» و عينى نموده، و «ربنا ما خلقت هذا باطلاً» از زبان و قلم جارى ساخته‏اند.


و خلاصه، صاحبان عقل سالم و قلب سليم در طول «تاريخ تفسير»، همه و همه، بقدر «طاقت بشرى» براى فهم «مراد الله» و حقايق قرآن در اين بحر عميق و بى‏پايان به غواصى پرداخته و هر كس بقدر ظرفيتش از اين «آب حيات» نوشيده و هر كس بر اساس «قابليت استفاضه» و مرتبه علمى و تقوائى و

مطابق درجه «تطهير باطن» و تمسك به «عترت»، از بواطن نورانى و ژرف اين كتاب الهى مستفيض و مستفيد گشته است. و امروز ما در تفسير قرآن كريم، وارث اين همه جهاد و اجتهاد و تلاش طولانى در قرون متمادى هستيم و نبايد از اين همه فيض خدائى بى بهره بمانيم بويژه وارثانى چون «امت اسلامى ايران» كه با تمسك به «نورالثقلين» در خط سرخ آل محمد (ص) و على (ع)، به رهبرى فرزند رشيد على (ع) و اسوه زمان حضرت امام خمينى و بنيان گزار جمهورى اسلامى (ره) و با ايثار جان و خون پاك خويش، نظام و رژيم ضد قرآنى طاغوت را سرنگون كرده و شريعت پاك و اسلام ناب محمدى (ص) را از سلاسل و اغلال استكبار جهانى آزاد نموده و با روح و حقيقت قرآن جامعه اسلامى را احياء و نظام حكومت اسلامى را در ايران مستقر و تثبيت كرده‏اند و با زنده كردن نظام فكرى و نظام ارزشى اسلام عزيز قرآن كريم را از مهجوريت و مظلوميت خارج ساخته‏اند. امروز ما از رهبر كبير انقلاب خونبار اسلامى، آن بنده صالح و مخلص خدا كه قرآن در يكدست و «تبر ابراهيمى» در دست ديگر داشت؛ خوب آموخته‏ايم كه فقط در بحث الفاظ ماندن و در متن كتابهاى اسلامى متوقف شدن و تنها در علوم و معارف الهى تفحص و تخصص داشتن و سيره و سنت نبوى (ص) و امامان معصوم (ع) را بعنوان درس و بحث بازگو كردن براى احياء اهداف مقدس اسلام و اجراى احكام و ارزشهاى والاى قرآن در جامعه و نجات امت مسلمان، هرگز كافى نمى‏باشد. نشر اسلام و قرآن بصورت صورى و رعايت رسمهاى شعارى و تشريفاتى و فرو رفتن وغرق شدن در بحثهاى فنى بدون توجه به غرض اصلى ارسال رسل و انزال كتب و بدون عنايت به سرنوشت پيروان قرآن، پرداختن به بخشى از دين و دور افتادن از روح و حقيقت قرآن است نشر «قرآن بزرگ سلطانى» توسط شاه معدوم در ايران از يك طرف و زير پا گذاردن احكام و اخلاق قرآن از طرف ديگر بيانگر اين واقعيت. نشر قرآن توسط شاه فهد در حجاز و هديه به حجاج سراسر جهان از يك طرف و به شهادت رساندن صدها نفر زن و مرد زائر خانه خدا در حرم امن الهى از طرف ديگر شاهد بر اين مطلب است و امروز شاهديم كه در جهان اسلام معلم و مفسر و حافظان قرآن بسيارند ولى حافظ و پاسدارى و عامل به قرآن و مجرى احكام آن معدود آنهم عده قليلى از مسلمانان جهان بعلاوه امت وفادار به قرآن ايران اميد است كه قدر نعمت انقلاب الهى و اسلامى خود را بدانيم و در فضاى آزاد و عطرآگين و معنوى آن با استشمام نسيم معطر و حيات بخش «قرآن» هوشيار باشيم و با آواى آسمانى قرآن گوشهايمان «شنوا» و را رؤيت و قرائت قرآن چشمانمان« بينا» و با تحقيق در تفسير و معانى آن دلهايمان «روشن و افكارمان سالم و با عمل به قرآن از «قيود» غير خدا آزاد و به مقام والاى قرب حضرت حق تعالى نائل آئيم البته اصلاح جزوه در زمانى اتفاق افتاد كه حضرت امام رضوان الله تعالى عليه به لقاء الله پيوسته و مقام معظم رهبرى حضرت آية الله خامنه‏اى راه امام راحل را با قدرت هر چه بيشتر ادامه مى‏دهند.

sunyboy
03-24-2014, 04:44 PM
معناى تفسير



معناى لغوى تفسير

دانشمندان لغت و زبان عربى گفته‏اند: كلمه تفسير در لغت بمعنى «روشن نمودن و تبيين» است و اهل ادب معتقدند كلمه تفسير ازريشه «فسر» است و يا از ريشه «سفر» مى‏باشد كه مقلوب فسر است و هر دو بمعنى «كشف» بكار مى‏رود. مانند: «اسفرالصبح» يعنى صبح روشن شد ومانند: «اسفرت المراة عن وجهها» يعنى زن روى باز نمود و صورتش نمايان گرديد. تفاوت اين دو آن است كه «سفر» بمعنى كشف ظاهرى و مادى و «فسر» بمعنى كشف باطنى و معنوى بكار مى‏رود. چنانكه راغب اصفهانى در مفردات مى‏گويد: «الفسر: الظهار المعنى المعقول» [1] در اينجا براى نمونه نظريات چند تن از بزرگان لغت عرب را درباره كلمه تفسير يادآور مى‏شويم:

ابن منظور مى‏گويد: «الفسر: البيان. و كشف المغطى». يعنى فسر بمعنى «بيان و بمعنى كشف نمودن چيز پوشيده است» و نيز

|20|

ايشان يادآور مى‏شود كه مضارع فسر بر وزن يفعل و يفعل بكار مى‏رود. [2]

ابن فارس گفته است: «الفسر تدل على بيان شى‏ء و ايضاحه» يعنى فسر دلالت مى‏كند بر بيان نمودن چيزى و روشن ساختن آن. [3]

صاحب قاموس المحيط مى‏نويسد: «... الفسر: الابانة و كشف المغطى... و هو كشف المراد عن المشكل» [4] معنى فسر يعنى روشن نمودن، كشف نمودن چيز پوشيده‏اى و كشف نمودن معنى از لفظ مشكل.

در المنجد آمده است: التفسير: التأويل.الكشف. الايضحاح.البيان. [5]

جلال الدين سيوطى مى‏نويسد: «التفسير تفعيل من الفسر و هو البيان و الكشف و يقال هو مقلوب السفر» [6] تفسير از باب تفعيل از ريشه فسر بمعنى «بيان و كشف» است و گفته مى‏شود كه تفسير از سفر گرفته شده است .


معناى اصطلاحى تفسير



تفسير در اصطلاح دانشمندان زبان عرب و علماى علوم قرآن همان «علم فهم قرآن» است. و ما نظريات بعضى از علما را در اين مورد ذكر مى‏نمائيم:

1- بدر الدين زركشى در تعريف تفسير گفته است: «التفسير علم يعرف به فهم كتاب الله المنزل على نبيه محمد، صلى الله عليه (وآله) و سلم، و بيان معانيه و استخراج احكامه و حكمه». [7] (تفسير علمى است كه با آن، كتاب خداوند كه بر

|21|

پيامبرش (ص) نازل شده فهميده مى‏شود و بيان معانى و استخراج احكام و حكمتهاى آن انجام مى‏گردد.)

2- بعضى گفته‏اند: «تفسير. بيان كلام الله و بيان الفاظ قرآن و مفهومات آن است». [8]

3- گروهى گفته‏اند: «تفسير عبارت است از علم به نزول آيات و اسباب نزول و آيات مكى و مدنى، محكم و متشابه، ناسخ و منسوخ، خاص و عام، مطلق و مقيد، حلال و حرام، وعد و وعيد، امر و نهى قصص قرآن». [9]

4- ابوحيان در بحرالمحيط مى‏گويد: «تفسير علمى است كه در آن بحث مى‏شود از چگونگى تلفظ قرآن و مدلولات و احكام فردى و تركيبى و معانى آنها كه در حال تركيب به معانى حمل مى‏شود و تتمه‏هايى بر اينها». [10]

و افزوده است كه: منظور از (كيفيت تلفظ قرآن»، علم قرائت است. منظور از (مدلولات) مدلولهاى آن الفاظ مى‏باشد و اين متن علم لغت است. و منظور از (احكام فردى و تركيبى) شامل علم تصريف و بيان و بديع است. و منظور از (معانى آنها كه در حال تركيب به معانى حمل مى‏شود) هم شامل مواردى است كه دلالت بر حقيقت دارد و هم مواردى كه به مجاز دلالت دارد. و منظور از (تتمه‏هايى بر اينها)، شناخت نسخ و سبب نزول و قضيه‏اى كه چيزى از مبهمات قرآن را واضح مى‏سازد.

5- دكتر محمد حسين ذهبى مى‏نويسد: «تفسير عبارت است از دانشى كه بحث مى‏كند از مراد الله در قرآن بقدر طاقت بشرى». [11]

|22|



كلمه تفسير در قرآن و حديث



در قرآن مجيد تنها در يك مورد كلمه «تفسير» بكار رفته است كه بمعنى «شرح و تفصيل» است. «ولا يأتونك بمثل الا جئناك بالحق و احسن تفسيراً» [12] كلمه «سفر» و مشتقات آن در حدود يازده مورد در قرآن كريم بكار رفته است .

اما در احاديث: اعم از روايات عامه و اماميه كلمه «تفسير» يا مشتقات آن بسيار ديده مى‏شود مانند احاديث زير: از رسول اكرم (ص) روايت شده كه فرمودند:

من فسر القرآن برايه: ان اصاب لم يوجر و ان اخطا فليتبوا مقعده من النار. [13]

كسى كه قرآن را به رأى خود تفسير كند اگر چه به واقع رسيده باشد ماجور نيست و اگر خطا كند جايگاه او از آتش آكنده خواهد شد.

از امام على (ع) روايت شده كه فرمودند:

اياك ان تفسر القرآن برايك حتى تفقهه عن العلماء. [14]

از تفسير به رأى بر حذر باش تا آنگاه كه از دانشمندان و علما در آن بصيرت يابى.

و نيز در اين مورد ازامام صادق (ع) روايت شده كه فرمود:

و فسر القرآن برايه لم يوجز وان اخطا كان اثمه عليه.

اگر كسى قرآن را به رأى خود تفسير كند وحق را نيز بيان كند مأجور نيست و اگر خطا كند گناه آن بعهده خود اوست .

|23|


از اميرالمؤمنين (ع) نقل گرديده:

قال: قال رسول الله (ص) قال الله عزوجل: ما آمن بى من فسر برايه كلامى.

امام على فرمود: پيامبر (ص) فرمود: خداى بزرگ فرمود، كسى كه كلام مرا به نظر و رأى خود «تفسير» كند به من ايمان نياورده است. [15]

على بن ابى طالب (ع):

ذكر جابر بن عبدالله و وصفه بالعلم، فقال له رجل: جعلت فداك تصف جابراً بالعلم و انت انت. فقال: انه كان يعرف تفسير قوله تعالى: «ان الذى فرض عليك القرآن لرادك الى معاد». [16]

امام على (ع) جابر بن عبدالله را ياد نمود و او را به دانش وصف فرمود، مردى به آن حضرت عرض كرد: فدايت شوم آيا جابر را به دانش وصف مى‏فرماييد در حالى كه شما خود در دانش بى‏نظير هستيد؟ امام فرمود: بدرستى جابر روشن مى‏داند تفسير گفتار خدا را: «آنكس كه قرآن را بر تو واجب كرد تو را به مكه بر مى‏گرداند». [17]

|24|



معناى لغوى تأويل



كلمه تأويل از ماده «اول» بمعنى رجوع، مشتق است. صاحب قاموس گفته: «آل اليه: رجع، عنه ارتد» آل اليه يعنى بسوى او برگشت و با «عن» متعدى مى‏شود و معنى سرپيچى و ارتداد را مى‏دهد. آل عنه يعنى از او سرپيچى كرد (مرتد شد). [18]

و نيز گفته شده: «اول الكلام، تأويلاً و تأوله، دبره و قدره و فسره و التأويل عبارة عن الرؤيا» كه در اين صورت تأويل بمعنى تدبير وتقدير و تفسير و تعبير خواب مى‏باشد. اين منظور در مورد تأويل مى‏گويد: «الاول: الرجوع، آل الشى‏ء يوول الاولا و مالا رجع و اول الشى‏ء رجعه». [19]

شيخ طبرسى مى‏گويد: «تأويل به معناى (به سرانجام رساندن) مى‏باشد» [20] و بعضى نيز گفته‏اند: تأويل از «ايالة» بمعنى سياست گرفته شده است. و تأويل كننده گوئى كلام را رهبرى و سياست مى‏كند تا در جاى خود قرار دهد. خلاصه «تأويل» در تمام موارد به همان معناى «بازگردانيدن» به كار مى‏رود و خصوصيات ديگر به تناسب موارد استعمال بر آن اضافه مى‏گردد.

راغب گويد: تأويل برگرداندن چيزى است به پايان، و نتيجه‏اى كه از آن مراد است خواه گفتار باشد خواه كردار، دليل اين قول از قرآن قوله تعالى است: «ذلك تأويل ما لم تسطع عليه صبرا». [21]

|25|



معناى اصطلاحى تأويل



در نزد علماء متقدم «تأويل» در اصطلاح دراى دو معنى بوده است:

1- تأويل و تفسر مرادف است. (مجاهد و طبرى بر اين عقيده بوده‏اند).

2- تأويل مراد اصلى كلام است. اگر گفته شود: «طلعت الشمس» تأويل آن نفس طلوع شمس مى‏باشد. ودر نزد علماء متأخر تأويل در اصطلاح، برگرداندن لفظ از معنى راجع به معنى مرجوح است. بشرط آنكه شواهد و دلائلى آن را تأييد نمايد.

علامه طباطبائى قدس سره الشريف در باب تأويل فرموده است: تأويل هر چيزى حقيقتى است كه آن چيز از آن سرچشمه مى‏گيرد و آن چيز بنحوى تحقق دهنده و حامل ونشانه اوست چنانكه صاحب تأويل زنده تأويل است. و ظهور تأويل با صاحب تأويل است. اين معنى در قرآن مجيد نيز جارى است زيرا اين كتاب مقدس از يك رشته حقايق و معنويات سرچشمه مى‏گيرد كه از قيد ماده و جسمانيت آزاد و از مرحله حس و محسوس بالاتر و از قالب الفاظ و عبارات كه محصول زندگى مادى ما است بسى وسيع‏تر مى‏باشد. اين حقايق و معنويات به حسب حقيقت در قالب بيان لفظى نمى‏گنجد. تنها كارى كه از ساحت غيب شده اين است كه با اين الفاظ به جهان بشريت هشيارى داده شده كه با ظواهر اعتقادات حقه و اعمال صالحه، خودشان را مستعد درك سعادتى بكننده جزاينكه با «مشاهده» و عيان درك كننده راهى ندارد. و روز قيامت و ملاقات خدا است كه اين حقايق بطور كامل روشن و هويدا مى‏شود. چنانكه خداى متعال فرموده است:

«و الكتاب المبين انا جعلناه قرآناً عربيا لعلكم تعقلون و انه فى ام الكتاب لدينا

|26|

لعلى حكيم» [22].

سوگند به كتاب مبين، ما آن را قرآنى عربى قرار داديم تا شايد شما تعقل كنيد و بدرستى آن در حالى كه پيش ما در ام الكتاب است بلند است (دست فهم عادى به او نمى‏رسد) و محكم است (نمى‏شود در او رخنه كرد).

پس «تأويل» قرآن حقيقت يا حقايقى است كه در ام الكتاب پيش خدا است و از مختصات غيب مى‏باشد.

و نيز فرموده:

«انه لقرآن كريم فى كتاب مكنون لا يمسه الا المطهرون تنزيل من رب العالمين». [23]

اين قرآن است محترم در كتابى كه محفوظ و پنهان است است (ام الكتاب) كتابى است كه جز پاكان و پاك شدگان آن را مس نمى‏كنند. فرو فرستاده شده از پيش خداى جهانيان است.

چنانكه پيداست آيات كريمه براى قرآن دو مقام اثبات مى‏كند. مقام كتاب مكنون كه از مس مس كننده‏گان مصون است و مقام تنزيل كه براى مردم قابل فهم مى‏باشد.

در آيه مطهرون به دلالت آيه، مطهرون به حقيقت قرآن مس مى‏كند و به انضمام آيه كريمه:

«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً» [24]. كه به موجب اخبار متواتره، در حق اهل بيت پيغمبر (ص) نازل شده است، پيغمبر اكرم (ص) و خاندان رسالت عليهم السلام از مطهرون و

|27|

پاك شدگان و به «تأويل» قرآن مجيد عالم و آگاه هستند. [25]

و پيامبر گرامى اسلام كه آگاه به «تأويل» و حقايق ماورائى قرآن مجيد است آنها را مطابق استعداد درك و فهم مخاطبين خود ارائه مى‏فرمايد كه در اين مورد فرموده است:

نحن معاشر الانبياء نكلم الناس على قدر عقولهم

ما طايفه پيامبران با مردم به اندازه (افهام و عقول و شعورشان) تكلم مى‏كنيم و با آنها سخن مى‏گوئيم.


استعمال تأويل در قرآن



آياتى كه متضمن كلمه «تأويل» است در هفت سوره از قرآن مجيد آمده و شانزده آيه مى‏باشد من جمله:

1- .... و ما يعلم تأويله الا الله و الراسخون فى العلم يقولون آمنا به كل من عند ربنا» [26]. ... تأويل آيات را جز خداوند و راسخان در علم نمى‏دانند آنها كه گويند ما به آن كتاب ايمان داريم كه تماماً از جانب پروردگار ماست.

2- يا ايها الذين آمنوا اطيعوالله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم فان تنازعتم فى شى‏ء فردوه الى الله و الرسول ان كنتم تؤمنون بالله و اليوم الاخر ذلك خير و احسن تأويلا». [27]

اى كسانى كه ايمان آورديد! از خداى يكتا و پيامبر و صاحبان امر از (ميان) خود، اطاعت كنيد. پس اگر درباره چيزى با يكديگر نزاع كرديد آن را به خدا و رسول برگردانيد (ارجاع دهيد)، اگر به خدا و روز آخرت ايمان داريد .اين بهتر است و نيكوترين تأويل.

|28|


3- «قل ينظرون الا تأويله يوم يأتى تأويله يقول الذين نسوه من قبل قد جاء ت رسل ربنا بالحق...». [28]

آيا جز عاقبت و پايان آن راانتظار مى‏كشند. روزى (= قيامت) كه عاقبت و پايان آن بيايد آنان كه پيش از اين، آن را فراموش كرده بودند مى‏گويند: به راستى و به حق فرستادگان پروردگارمان آمدند... در اين مورد كه از آيات معاد است نيز كلمه «تأويل» به معناى بازگشت و سرانجام زندگى اين جهان مى‏باشد.

4- و كذلك بجتبيك ربك و يعلمك من تأويل الاحاديث و...» [29]

و پروردگار تو اين چنين تو را بر مى‏گزيند و تأويل احاديث را به تو مى‏آموزد و...

5- «و قال يا ابت هذا تأويل روياى من قبل قد جعلها ربى حقا». [30]

و (يوسف) گفت: اى پدر اين تعبير و تفسير خوابى است كه پيش از اين ديده بودم كه به تحقيق پروردگارم آن را آشكار گردانيد.


استعمال تأويل در روايات



در بخشى از روايات كلمه «تأويل» بكار رفته است كه بعضى از آنها را متذكر مى‏شويم:

1- ابو عبدالله (ع) ان الله علم نبيه من التنزيل و التأويل فعلمه رسول الله عليا» [31]

امام صادق (ع) فرمود: بدرستى كه خداوند تنزيل «تأويل» را به پيامبرش آموخت و

|29|

رسول خدا آن را به على(ع) آموخت .

2- ابو عبدالله (ع) قال: نحن الراسخون فى العلم، و نحن نعلم تأويله. [32]

امام صادق (ع) فرمود: ما راسخين در علم هستيم و ما تأويل (قرآن) مى‏دانيم .

3- ابو جعفر (ع): ان رسول الله افضل الراسخين فى العلم فقد علم جميع ما انزل الله عليه من التأويل و التنزيل. [33]

امام باقر (ع) فرمود: بدرستى كه رسول خدا برترين راسخين در علم است محققا تمام تأويل و تنزيل را كه خداوند بر او نازل فرمود مى‏دانست .

4- قال الصادق (ع) بينما اميرالمؤمنين (ع) مار بفناء الكعبة، اذ نظر الى رجل يصلى فاستحسن صلاته فقال: يا هذا الرجل! تعرف تأويل صلاتك؟ فقال الرجل: يابن عم خير خلق الله و هل للصلاة تأويل غير التعبد؟ فقال (ع): اعلم يا هذا الرجل ان الله تبارك و تعالى ما بعث نبيه صلى الله عليه و آله بامر من الامور الا وله متشابه و تأويل. و كل ذلك على التعبد فمن لم يعرف تأويل صلاته فصلواته كلها خداج ناقصة غير تامه. [34]

(يك روز) هنگامى كه اميرالمؤمنين ازكنار كعبه مى‏گذشت، نگاهش متوجه مردى شد كه (نيكو) نماز مى‏گذاشت. حضرت نحوه نماز خواندن او را پسنديده، به او فرمود: آيا تأويل نمازت را مى‏دانى؟ آن مرد گفت: اى پسر عم بهترين خلق خدا! آيا نماز را جز عبوديت (خالصانه حق)، تأويلى ديگر هم هست؟ حضرت به او فرمود: اى مرد بدان، خداوند پيامبرش (رسول اكرم «ص»)، بر امرى از امور مبعوث نكرد مگر آن كه براى آن امر متشابهى است و تأويلى (كه) همه بر تعبد او استوار است. پس

|30|

هر كس تأويل نماز خويش را نداند، نمازهايش همه، ناقص و ناتمام است. [35]


معنى ترجمه



درباره ريشه اين كلمه علماى فن اختلاف كرده‏اند. بعضى آن را از ترجم [36] در ريشه چهار حرفى دانسته‏اند. و برخى از رجم عربى بمعنى سخن گفتن از روى گمان و حدس گرفته‏اند [37]. در اينكه اين لغت اصلاً عربى باشد جاى سخن بسيار است.

برخى آن را مشتق از كلمه ترجمان‏ [38] و بعضى آن را مأخوذ از «ترجمان آرامى» مى‏دانند [39] يا بعيد نيست كه از رجم كلدانى بمعنى افكندن باشد [40] و يا چنانكه گفته‏اند، اصل لغت فارسى است. يعنى ترجمان از «تر زبان» گرفته شده است. [41]


ترجمه و بازگردانى قرآن كريم



يكى ازمسائل قابل توجه در مورد تاريخ تفسير، ترجمه و بازگردانى قرآن به زبانها و لغات ديگر مى‏باشد كه خود نوعى تفسير و بازگشودن معانى آن شمرده مى‏شود.

در اين مسأله چند مطلب مهم قابل عنايت و بررسى است:

1- ريشه لغوى و ادبى ترجمه .

|31|


2- انواع و اقسام آن .

3- سير فقهى و ادبى آن.

4- شرائط ترجمه.

5- فوائد ترجمه و آثار آن.


1- ريشه لغوى و جنبه‏ادبى آن

برخى ترجمه را از «ترجمه» مانند «دحرج» از ريشه چهار حرفى دانسته‏اند، و به معناى كشف و تفسيرو بيان گفته‏اند.

برخى آن را از ريشه «رجم عربى» گرفته‏اند و به معنى سخن گفتن از روى حدس و گمان دانسته‏اند.

برخى آن را مشتق ازكلمه ترجمان مانند «نردبان» فارسى دانسته‏اند و جمعى آن را مأخود از كلمه lgrnmomo آرامى دانسته‏اند.

و برخى بعيد نمى‏دانند كه از رجم كلدانى بمعنى افكندن باشد.

و برخى هم هستند مانند مرحوم دهخدا كه گفته‏اند اصل آن از كلمه‏تر زبان گرفته شده است ايشان مى‏گويد: «ترجمه به تفسير كردن زبانى از زبان ديگر گويند و ترجمان كسى است كه كلام دو شخص متغير اللسان را به يكديگر بفهماند» .

«فردوسى» در اين باره مى‏گويد:

يكى ترجمان راز لشكر بجست

كه گفتار تركان بداند درست

صحيح همان است كه ترجمه يك كلمه عربى رباعى مجرد از ماده «ترجم» مانند «دحرج و يدحرج دحرجة» «ترجم يترجم ترجمة» باشد آنگونه كه در لسان العرب و صحاح و قاموس آمده است ومرحوم آقا بزرگ تهرانى در «الذريعه» آن را پسنديده است. مرحوم دكتر محمد معين در فرهنگ خود آورده است:

|32|

«ترجمه مصدر از گزاردن، گزارش كردن گردانيدن از زبانى به زبانى ديگر نقل كرده .

2- ذكر كردن سيرت، اخلاق و نسب شخصى 3- شرح احوال (بيوگرافى) مى‏باشد».

ابن منظور در لسان العرب گويد:

«ترجم - الترجمان و الترجمان - المفسر للسان. و فى حديث هر قل: قال لترجمانه، الترجمان بالضم و الفتح هو الذى يترجم الكلام آيى ينقله من لغة - الى الغة اخرى - و الجمع التراجم والتاء و النون زائدتان و قد ترجم عنه، و ترجمان هو من المثل التى لم يذكرها سيبويه، و قال ابن جنى اما ترجمان فقد حكيت فيه ترجمان بضم اوله ومثاله فعلان كتعرفان واخمسان».

(ترجمه و ترجمان به تفسر كننده لغت گفته مى‏شود و ترجمان كسى است كه لغتى را به لغت ديگر نقل و بازگوئى مى‏كند و در داستان هرقل آمده است كه به مترجم خود گفت جمع آن تراجم است تاءونون در ترجمان اضافه است و آن از امثالى است كه سيبويه ذكر نكرده است و ابن جنى آن را بر وزن تعرفان و اخمسان دانسته است).


2- انواع و اقسام آن

ترجمه، باز گرداندن كلمه به كلمه ديگر و از زبانى به زبان ديگر با همان معنى و مفهومى است كه در اصل وجود دارد با صرف نظر از معنى لغوى آن در اصطلاح و در عرف ترجمه داراى معانى متعددى مى‏باشد.

1- تبليغ و رساندن به كسى كه نشنيده است .

2- تفسير و شرح سخن به همان زبان اصلى است، به همين مناسبت به ابن عباس «ترجمان» القرآن لقب داده‏اند و در تفسير طبرى آمده است «ترجمة القرآن» يعنى مفسران و شارحان قرآن .

3- شرح حال بيوگرافى مانند تراجم و احوال.

|33|


4- برگرداندن از زبانى به زبان ديگر كه مشهورترين معنى ترجمه همين نوع است و در لغت اين معنى بيشتر بكار رفته است و مقصود ما نيز از ترجمه همين معنى مى‏باشد گذشته از معانى فوق، ترجمه خود به دو نوع صورت مى‏پذيرد:

الف: ترجمه كلمه به كلمه يا به اصطلاح «تحت اللفظى» اين نوع ترجمه هرگز نمى‏تواند بازگو كننده معانى پر محتواى قرآن باشد.

ب: ترجمه آزاد و رساندن مفهوم جمله با عبارات رسا و روان با كمال دقت و احتياط از اين نوع ترجمه بايد در قرآن استفاده شود هر چند الفاظ لغات ديگر را آن ضخامت استعداد و تحمل معانى واقعى قرآن نيست .


3- سير فقهى آن

در مورد برگرداندن و ترجمه قرآن به زبانهاى ديگر و نظريه فقهى بين دانشمندان اختلاف وجود داشت و بيشترين اوج مباحثات و گفتگوها در مصر بالا گرفته بود.

عده‏اى معتقد بودند كه ترجمه قرآن صحيح نيست چون زبان قرآن و عربى شعار اسلام و مسلمانان است و قرآن كريم اسمى است شامل نظم و معنى هر دو، و اگر قرآن ترجمه شود نظم آن برجا نمى‏ماند و اين تعريف بر آن صادق نخواهد بود.

ترجمه معانى آن نيز جايز نخواهد بودحريم قرآن بايد از ترجمه محفوظ بماند. ترجمه زيانهائى براى دين دارد و بالاخره اين عده آن را نوعى فتنه‏انگيزى در دين قلمداد كرده‏اند. جمعى ديگر به جواز ترجمه و ضرورت آن قائل شده‏اند و معتقد هستند ترجمه نه تنها ممنوع نيست بلكه با توجه به دلائل زير ضرورت هم دارد:

اولاً: دعوت اسلام مخصوص عرب نبود بلكه اسلام يك آئين جهانى و جاودانى است و قرآن اين سخن را تأييد مى‏كند جايى كه مى‏فرمايد:

«تبارك الذى نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيراً».

|34|

منزه است آن آفريدگارى كه قرآن را به بنده خود فرو فرستاد تا انذار و بيم دهنده جهانيان باشد.

ثانياً: تبليغ و رساندن هدايت و ارشاد قرآن به ديگر ملل و امم خود يك امر واجب است و ابلاغ آن، جز با ترجمه و تكثير بدست نمى‏آيد چون اغلب آنان، عربى زبان نيستند درصورتى كه قرآن به زبان عربى نازل شده است و در اصول فقه هم آمده است هر چيزى كه وجوب واجب، جز با آن پيش نياز، تمام و كمال نپذيرد پس انجام آن پيش نياز ومقدمه نيز واجب خواهد بود مانند قرار دادن نردبان در مورد صعود به بام در صورتى كه رفتن به پشت بام دستور مولى و امر پروردگار باشد.

ثالثاً: خداوند متعال هرگز مكلفين را به امر محال و ممتنع تكليف ننموده است جائى كه او تكليف داشته باشد و از آن طرف، زبان تكليف و كليد آن را نداده باشد كه بتواند به آن عمل كند پس تكليف به محال و امر ممتنع خواهد بود از اين رو بر مكلفين بويژه به عالمان مسئول و آشنا به زبان ضرورت پيدا مى‏كند كه پيام الهى را به ديگران نيز برساند و بر آنان نيز ضرورى خواهد بود كه زبان تكليف وآئين خود را تحصيل نموده باشند.

رابعاً: در صريح سنت و روايت جواز ترجمه قرآن، و صحت و مشروعيت آن آمده است چون حديث است كه مردم فارس از سلمان فارسى صحابى بزرگ درخواست نمودند كه سوره فاتحه را به زبان فارسى به آنان نوشته و ارسال نمايد.

او در پاسخ به ترجمه «بسم الله الرحمان الرحيم» «به نام يزدان بخشاينده» اكتفا نمود و به پيامبر اكرم (ص) نيز عرضه نمود.

«نووى» يكى از محدثين عامه گفته است: «ان قوما من اهل فارس طلبوا من سلمان ان يكتب لهم شيئاً من القرآن فكتب الفاتحة بالفارسيه».

در اين نقل مجموع سوره فاتحه آمده است بى آنكه موضوع عرضه كردن به پيامبر

|35|

اسلام آمده باشد، البته در مورد هر كدام از استدلالهاى فوق جاى خدشه وجود دارد ولى مجموع آنها مى‏تواند دليل كافى بر موضوع مورد بحث ما باشد .

به اعتقاد ما ضرورت دارد كه پيام قرآن به تمام آحاد بشر برسد چون قرآن آخرين پيام آسمانى در راه خوشبخت ساختن انسان دردنيا و آخرت است پس هر انحراف و اعوجاجى كه در جهان ديده مى‏شود از كوتاهى و قصور پيروان قرآن است .

در مورد خدا و احكام آن از نظر كردار و گفتار كوتاهى نموده‏اند و به نشر تعليم آن اهتمام نورزيده‏اند در حالى كه علم وسائل تبليغى مهمى را در اختيار بشر قرار داده است .


4- شرائط ترجمه

ترجمه قرآن به اين سادگى‏ها هم نيست كه هر فردى بتواند به آن دست بزند، چون در ترجمه قرآن علاوه بر دارا بودن شرائط عمومى از قبيل علم و آگاهى و فضل و داشتن تسلط كافى به هر دو زبان اول و دوم به حدى كه ريزه كاريها و ظرائف اصل را درك كند و آنها را در زبان دوم نيز در حد توان به كار بندد. بايد ترجمه بحدى روان باشد كه به هيچ وجه نشان ترجمه در آن ديده نشود و ميان ترجمه و اصل هماهنگى لازم ازنظر ضمائر، قيد زمان و مكان، پسوند، پيشوند روابط - تركيب جمله و امثال آن رعايت گردد بسيار روشن است كه درترجمه قرآن نمى‏توان تمام ظرائف و ريزكاريها را به كار گرفت ولى ضرورت دارد كه مفردات كلمات و روابط وضمائر مطابق اصل باشدو از تغيير و تبديل و تحريف مصون باشد.


5- فوائد ترجمه قرآن

ترجمه قرآن فوائد و آثار متعددى دربر دارد:

|36|


اولاً: آنكه پرده از جمال ملكوتى سخنان الهى بر مى‏دارد و همگان را با سخنان خدا آشنا مى‏سازد و بر شوق ايمان مردم مى‏افزايد وحجت خدا را بر همگان روشن مى‏سازد و مردم بيشترى را در مسير هدايت قرار مى‏دهد.

ثانياً: مردم از راه ترجمه، جلال وشكوه قرآن را مى‏يابند و به تدبر در آيات نورانى مى‏پردازند شبهات معاندان در اثر انتشار ترجمه پاسخ داده مى‏شود از اينرو ترجمه قرآن توسط افراد عالم به زبانهاى زنده دنيا ضرورت پيدا مى‏كند چون بعثت رسول اكرم (ص) بر همه مردم جهان اعم از عرب و عجم و سفيد و سياه و شرقى و غربى بوده است. [42]


فرق تفسير و تأويل



عده‏اى از محققان معتقدند كه تفسير عبارت است از: «شرح و گزارش لفظى» كه صرفاً محتمل يك وجه باشد. ولى تأويل توجيه لفظى است كه محتمل وجوه و معانى مختلف باشد و موول لفظ را با استفاده و استمداد ازشواهد به يكى از آن وجوه حمل كند. به هر حال در فرق تفسير و تأويل اقوال و نظريات مختلفى وجود دارد كه به ذكر بعضى از آنها مى‏پردازيم:

1- ابو عبيده و عده‏اى گفته‏اند: «تفسير و تأويل به يك معنى مى‏باشد».

2- راغب اصفهانى گفته است: تفسير اعم از تأويل است. تفسير بيشتر در الفاظ بكار مى‏رود، و تأويل بيشتر در معانى و جمله‏هابكار مى‏رود و اكثراً در كتب الهى انجام مى‏گيرد و تفسر هم در كتب الهى و هم در كتابهاى ديگر واقع مى‏شود. [43]

|37|


3- ماتريدى گفته است: تفسير تعيين كردن آن است كه مراد از لفظ همين معنى است و شهادت دادن به اينكه خداوند همان منظور را از آن لفظ داشته، پس اگر دليل قطعى بر آن باشد، صحيح، وگرنه تفسير به رأى است كه از آن نهى شده. (تفسير غير مجاز) و تأويل ترجيح دادن يكى از احتمالات است بدون قطع و شهادت بر خداوند نسبت به آن. [44]

4- ابوطالب ثعلبى گويد: تفسير بيان وضع لفظ است بطور حقيقت يا مجاز مانند تفسير صراط به = طريق = راه، و تفسير صيب، به مطر = باران. و تأويل بيان باطن لفظ است كه از اول يعنى بازگشت به عاقبت امر گرفته شده است. بنابراين تأويل خبر دادن از حقيقت مراد و تفسير خبر دادن از دليل مراد است. زيرا لفظ كاشف از مراد است وكاشف دليل مى‏باشد. مانند اينكه خداى تعالى فرموده: «ان ربك لبالمرصاد»، تفسيرش چنين است: مرصاد از «رصد» گرفه شده. رصدته يعنى: رقبته (= آن را زير نظر گرفته ومراقبش بودم) و مرصاد باب مفعال از آن است و تأويل آن چنين است: هشدار از مسامحه و سهل‏انگارى نسبت به امر خداوند و برحذر داشتن از غفلت درآمادگى ومهيا بودن براى عرضه بر خداوند. و دلائل قطعى مى‏رساند كه مراد از آيه همين است بر خلاف وضع آن لغت.

5- ابو نصر قشيرى گفته است: «تفسير فقط از پيروى و روايت بدست مى‏آيد، و تأويل به استنباط انجام مى‏شود» .

6- عده‏اى گفته‏اند: «آنچه در كتاب خدا بيان شده، و در احاديث صحيح ازسنت تعيين گشته تفسير ناميده مى‏شود. زيرا كه معنايش ظاهر وواضح است، و كسى رانشايد كه در آنها اجتهاد يا غير آن بكار برد، بلكه بايد بر همان معنايى كه براى آن وارد شده آن را حمل نمايد و از آن تجاوز نكند؛و تأويل آن است كه علماى

|38|

عامل به معانى كتاب و ماهران در علوم و معارف براى آن استباط مى‏نمايند».

7- بعضى گفته‏اند: فرق اساسى بين تفسير وتأويل آن است كه:«تأويل» مدلول الفاظ قرآن نمى‏باشد، اما «تفسير» بر خلاف تأويل، در معانى ومدلولهاى لفظى استعمال مى‏شود. و باطنى بودن تأويل قرآن را نمى‏توان وجه تمايز حقيقى بين «تفسير» و «تأويل» دانست زيرا تفسير نيز شامل معانى و مفاهيم باطنى لفظ مى‏باشد.

علامه طباطبائى قدس سره تأويل را بالاتر از تفسير و تنزيل مى‏دانند و معظم بودن مرحله تأويل را مستند به آيات قرآن شرح مى‏دهند. ايشان با توجه به آيات:

«... و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم». [45]

«انه لقرآن كريم فى كتاب مكنون». [46]

«ما يعلم تأويله الا الله». [47]

فرموده است: قرآن مجيد از حقايق ماورائى و غير مادى سرچشمه مى‏گيرد و تأويل قرآن كه همان حقايق غير محسوس هستند در قالب بيان لفظى بشرى نمى‏گنجد، زيرا الفاظ و عبارات بشرى محصول زندگى مادى اوست و نمى‏تواند بيانگر حقايق والاى الهى باشد. پس تأويل قرآن آن چيزى است كه آيه بسوى آن بر مى‏گردد. در مقابل تنزيل كه معنى روشن و تحت اللفظ آيه است. البته با استناد به آيات:

«لا يمسه الا المطهرون». [48]

|39|


«عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احد الا من ارتضى من رسول». [49]

و نيز آيه شريفه «تطهير» [50] فقط خدا و رسول خدا و امامان معصوم عليهم السلام را عالم به تأويل قرآن مى‏داند. و در نتيجه «تأويل» با «تفسير» تفاوت بسيار خواهد داشت .


ضرورت تفسير قرآن كريم



تاريخ تفسير مرتبط به ضرورت تفسير قرآن كريم است. زيرا وجوب تفسير سبب تدوين و تفصيل تفاسير گشته است و بطور اختصار به ذكر ادله اين ضرورت مى‏پردازيم:


1- آيات الاحكام قرآن (قانون اساسى همه عصرها)

در حدود پانصد آيه از كل آيات قرآن مجيد بيانگر «كليات» احكام و قوانين عملى براى انسان است و چون اين كتاب عظيم كاملترين و آخرين شريعت الهى است، احكام آن تا انقراض جهان، ام القوانين براى ملل اسلامى و پيروان دين محمدى (ص) است. و مى‏دانيم مقررات و قوانين وسيع و مختلفى كه در جامعه ضرورت پيدا مى‏كند، بايد ازمتن احكام كلى قرآن كريم فهميده و شناخته شود. مثلاً در قرآن كريم حكم نماز و روزه و حج و جهاد و امر به معروف و نهى از منكر و ساير احكام بصورت كلى بيان گرديده و جزئيات و چگونگى اجراى آن ذكر نگرديده است. و اينجا است كه شناخت جزئيات و نحوه اجراى احكام و تبيين و تفسير قرآن كريم ضرورت پيدا مى‏كند. به همين دليل مسلمانان جزئيات احكام را از

|40|

پيامبر اكرم (ص) و نيز امامان معصوم عليهم السلام سئوال مى‏كردند و در عصر غيبت نيز اجتهاد فقهاء جامع الشرايط براساس ادله اربعه (كتاب و سنت و عقل و اجماع) در تبيين جزئيات كارساز است. روايات تفسيرى منقول از پيامبراكرم (ص) و ائمه طاهرين (ع) در شناخت و تفسير قرآن در ابعاد مختلف بويژه در مورد احكام بيانگر اين واقعيت است.


2- قرآن معجزه جاويد است

براساس آيه شريفه:

« ماكان محمدا ابا احد من رجالكم ولكن رسول الله و خاتم النبيين» [51]

محمد (ص) پدر هيچ يك از مردان شما نيست ولى او رسول خدا و آخرين پيامبراست.

و آيات مشابه آن و نيز بر اساس روايات فراوان من جمله روايت «منزله» پيامبر بزرگوار اسلام آخرين فرستاده خداوند است. بنابراين دين اسلام آخرين دين الهى بوده و تمام انسانهاى اعصار بعد از ظهور اسلام مكلف به پذيرش آن هستند. و چون تنها دليل و حجة براى اثبات نبوت و حقانيت حضرت ختمى مرتبت، قرآن مجيد است. كه بينه الهى و معجزه جاويد است و به همين دليل قرآن مجيد دراثبات معجزه بودنش؛ «تحدى» فرموده است. و منكران خود و نيز طالبان حق را دعوت به «تفكر» و تدبر و شناخت اين مصحف الهى نموده و تمام دانشمندان را براى رفع شكشان، به مبارزه خوانده است. و بطور مطمئن و روشن تمام جن و انس را از آوردن مثل قرآن ناتوان و عاجز دانسته است. با اين توصيفات شناخت قرآن و ضرورت پيدا مى‏كند. حتى براى كسانى كه بخواهند قرآن مجيد را نپذيرند بايد اقامه دليل كنند و براى اين كار ملزم مى‏باشند قرآنى را نپذيرند كه خوب «شناخته‏اند»!

|41|



3- قرآن منبع مطمئن شناخت جهان هستى

انسان براى شناخت واقعيات وحقايق جهان هستى مى‏تواند از ابزار شناخت موجود در وجود خويش يعنى «حس»، «عقل» و «قلب» استفاده كند. در شناختهاى علمى و تجربى و حسى از حواس استفاده كند و در شناختهاى عمقى و فلسفى از «عقل» بهره‏گيرد و در شناخت و دريافت حقايق ماورائى و متعالى و در معرفت شهودى از «قلب» استفاده نمايد.

اما اين سه ابزار با تمام محسنات و كاربردهاى قوى كه دارند. داراى قلمرو محدود هستند و چشم اندازشان ناتمام است. به همين دليل تجربه گرايان بخاطر اعتماد بيش از حد به شناخت‏هاى حسى و تجربى در معرفت «ماوراء طبيعى» و در درك وجودات و عوالم مجرد به چاه و يل شك و انكار افتاده‏اند. و حكيمان مغرور به «خرد» نيز در ورود به وادى مقدس عشق حضرت قدوس براى چشيدن حلاوت محبت حضرت محبوب پايشان چوبين و بى تمكين است. و عارفان سالك و عاشقان صادق كه در طى طريق معرفت از قله بلند «عقل» نيز گذر كرده و با بال «اطاعت» متكى بر «تزكيه» و «طهارت نفس» خود را به «ديار محبت» مى‏رسانند، صدق آيه: «و ما او تيتم من العلم الا قليلاً» «ما به شما جز اندكى از دانش نداديم» را به چشم دل و عجز و ناتوانى خويش را بيشتر مى‏فهمند و نياز شديد خود را به دريچه‏اى ديگر براى معرفت هستى احساس مى‏نمايند!

وقتى انسان كامل و سرور كائنات، مهبط وحى الهى و صاحب علم لدنى، پيامبر عظيم الشأن اسلام (ص) كه مظهر عصمت و اسوه امت است، با تمام ظرفيت وجودى و صلاحيت علمى و تقوايى كمر همت به معرفت و عبادت حق بسته بود و آن وجود مقدس به امر حضرت حق تعالى در شب معراج از عالم

|42|


ملك تا ملكوت و از ملكوت تا جبروت اوج گرفت و از آنجا تا «سدرة المنتهى» پيش رفته و به فاصله «قاب قوسين او ادنى» به «قرب حضرت حق تعالى» واصل و نائل شد سرانجام فرياد: ما عرفناك حق معرفتك و ما عبدناك حق عبادتك سر داد. چه كه ما سوى الله (هر چيز و هر كس) محدود است و محاط و خداوند وجود نامحدود و محيط. و وجود محاط كى بر وجود محيط، محيط مى‏گردد!! انسان با ظرفيت محدود و وجود عاريتى و هويت تعلقى و فقر وجودى چگونه قادر است كه به معرفت كامل هستى مطلق نائل آيد؟ كه اين التراب و رب الارباب؟خاك كجا و خدا كجا؟!!

و اينجا است كه قرآن كريم به عنوان يك «منبع شناخت» مطمئن به يارى بشريت در معرفت هستى نور افشانى مى‏كند و بشر را در شناخت منشأ هستى و بيان اسماء الهى و تفسير اطلاق ولا حدى مبدأ اعلى راهنما مى‏شود و در درك عالم پس از مرگ و عوالم و نشئات عالى «برزخ» و «قيامت» وبهشت و دوزخ برزخى و صحنه‏هاى غير قابل تصور عالم محشر انسان را يارى مى‏دهد. و حيات و ممات و حشر ونشر و پاداش و كيفر و سعادت و شقاوت و خلاصه كمالى نهائى و هدف غائى بشر را كه مقام قرب حضرت حق تعالى است روشن مى‏كند و «رجعت» حقيقت انسان يعنى «نفس مطمئنه» را بسوى پروردگار و «تقرب» آن را در مقام «فى مقعد صدق عند مليك مقتدر» بيان مى‏نمايد مقام و منزلتى كه هرگز در عقل و درك انسان نمى‏گنجد.

بنابراين قرآنى وحى نورانى الهى است و نافهميدنى‏ها را مى‏فهماند و ناديدنى‏ها را نشان مى‏دهد شناختش براى بيرون آن قطعاً وجوب و ضرورت دارد.

4- اختلاف لهجه‏ها و تفاوت انديشه در ميان مسلمانان عرب زبان در صدر اسلام خود ضرورت معرفت صحيح قرآن را بيان مى‏دارد چنانكه آورده‏اند:

الف: ابن عباس گفت نمى‏دانستم «فاطر السموات» يعنى چه تا اينكه ديدم دو مرد

|43|

بيابان نشين (عرب) در موردچاهى به مخاصمه برخاستند و يكى از آنها گفت «... انا فطرتها» و منظورش اين بود كه من حفر چاه را آغاز كردم [52]. (يس فاطر بودن خداوند به زبان قرآن يعنى خالق بگونه‏اى كه قبل از خداوند خالقى نبوده و نيست).

ب: آلوسى گفته است: «صحابه با اينكه از نظر فصاحت و شيوايى بيان و درك مفاهيم قرآن به بركت مصاحبت با پيغمبر (ص) داراى موقعيتى شايان توجه بودند، درباره آياتى كه فهمشان از درك مقاصد آنها قاصر بود از بيان پيامبر گرامى (ص) استمداد مى‏كردند. [53]


تفسير قرآن كريم در عصر نبى اكرم (ص)



بدون ترديد اولين مفسر آيات قرآن پيامبر اكرم (ص) است. زيرا به گواهى خود قرآن آن حضرت مبين و معلم اصلى اين كتاب الهى است. چنانكه در اين مورد اين كتاب عظيم آمده:

«و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم ولعلهم يتفكرون» . [54]

«ما بر تو قرآن را نازل كرديم تا برامت آنچه فرستاده شد تبيين كنى باشد كه خرد را بكار بندند.

ادله و شواهد فراوان دانشمندان علوم قرآنى، بر اثبات اينكه نخستين مفسر قرآن كريم پيامبر گرامى اسلام (ص) بوده است، در آثار و كتب خود ثبت نموده‏اند. چنانكه

|44|


ابوالفتوح رازى [55] و جلال الدين سيوطى [56] و ابن خلدون [57] و طبرسى [58] در آثار خود بيانگر اين واقعيت مى‏باشند كه ؛ در زمان رسول خدا (ص) قرآن مجيد به طرز بسيار ساده كه درخور فهم همگان بود، تفسير مى‏شد. ولى در برخى آيات، تعابير و الفاظ پيچيده‏اى به نظر مى‏رسيد كه زبان شناسان عرب هم درست مفاهيم و مقاصد آنها را دريافت نمى‏كردند. لذا احساس مى‏كردند كه اينگونه تعابير و الفاظ نياز به «تفسير» و شرح و توضيح دارد.

ابن خلدون مى‏گويد: اگر چه قرآن به زبان عربى نزول يافت و سبك و اسلوب بلاغى آن با اين زبان هماهنگ بود و تمام عرب زبانان عصر پيامبر اكرم (ص) معانى، قرآن را در قالب تك واژه‏ها و جمله بنديهاى آن درك مى‏كردند، ولى رسول خدا (ص) مطالب مجمل و پيچيده قرآن را تفسير مى‏فرمود و ناسخ و منسوخ آن را باز مى شناساند [59] و هنگامى كه آيه شريفه «82 انعام» نازل گشت:

«الذين آمنوا ولم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن و هم مهتدون». [60]

آنان كه ايمان آوردند و ايمان خود را به ستم نيالودند. ايمنى آنها راست، و همانا هدايت شدگان‏اند.

مردم به پيامبر اكرم (ص) عرض كردند: واينا لم يظلم نفسه؟ كدام يك از ما به خود ظلم نكرده؟ (تا مشمول امن و هدايت باشد؟) رسول اكرم (ص) «ظلم» را تفسير كردند و فرمودند: منظور از ظلم شرك و به خداوند است. سپس براى

|45|

تأييد اين تفسير، به آيه ديگرى از قرآن كريم استشهاد فرموده كه مى‏گويد:

«يا بنى لا تشرك بالله ان الشرك الظلم عظيم». [61]

اين مطلب را ابوالفتوح رازى [62] و سيوطى [63] نيز ذكر كرده‏اند. كه از اين حديث و امثال آن چنين استفاده مى‏شود كه رسول خدا (ص) عملاً «روش تفسير آيه به آيه» را پايه‏گذارى فرموده و آن را به مفسرين بعدى قرآن كريم آموخت .

* * *

و نيز از رسول خدا (ص) نقل شده كه در سوره فاتحة الكتاب، «المغضوب عليهم» را به يهود و «الضالين» را به نصارى تفسير فرموده [64] و ابوالفتوح رازى نيز درباره آن مى‏نويسد:

«عبدالله بن شفيق روايت كرد از بعضى صحابه كه گفت: رسول خدا(ص) در وادى القرى با جهودان كارزار مى‏كرد، مردى از اهل يقين گفت: اينان كه‏اند كه با تو كارزار مى‏كنند؟ گفت: «المغضوب عليهم». گفت ديگران كه‏اند؟ و اشارت به ترسايان كرد و گفت: «هم الضالون» و اين موافق دو آيه است در حق يهوديان و ترسايان». [65]

اين روايت نمونه‏اى از ده‏ها حديث و روايتى است كه منسوب به پيامبر اكرم (ص) مى‏باشد كه رسول خدا (ص) بسيارى از آيات قرآنى را ضمن آنها تفسير فرموده است. ونيز درباره تاريخ تفسير در عصر نبى اكرم (ص)

|46|

گفته‏اند [66] خداوند قرآن را به لغت عرب نازل فرموده براساس آيه شريفه:

«ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه ليبين لهم». [67]

هيچ رسولى در ميان قومى نفرستاديم مگر به زبان آن قوم تا بر آنها (معارف و احكام الهى را) بيان كند.

پيامبر گرامى مسئول و عهده‏دار بيان و تفسير معارف و احكام الهى مى‏باشند و به همين دليل اصحاب آن حضرت و ساير افراد كه از شناخت و درك دقائق و بواطن قرآن ناتوان بودند، تشريح و تفسير و بيان آنها را از رسول گرامى مى‏خواستند و آن حضرت آيات مجمل و متشابه و ناسخ و منسوخ و جزئيات از احكام و دقائق معارف را بيان و تفسير مى‏فرمودند و امت اسلامى را از منبع فيض الهى متكى به وحى و عصمت خويش مستفيض و بهره‏مند مى‏نمودند.

--------------------------------------------------------------------------------

پى‏نوشتها:

[1]. راغب اصفهانى: مفردات الفاظ القرآن، ص 394، چاپ بيروت

[2]. ابن منظور: لسان العرب، ج 5، ص 55.

[3]. ابن فارس: معجم مقاييس اللغة، ج 4، ص 504.

[4]. علامه فيروز آبادى: قاموس المحيط، ص 587، چاپ بيروت.

[5]. المنجد: ذيل ماده فسر.

[6]. الاتقان: الجزء الثانى، ص 173.

[7]. بدرالدين زركشى: البرهان فى علوم القرآن، ج 1، ص 13.

[8]. محمد حسين ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 15.

[9]. جلال سيوطى: الاتقان فى علوم القرآن، ج 2، ص 174.

[10]. ابو حيان: البحر المحيط، ج 1، ص 13 و 14.

[11]. محمد حسين ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 15 و 19.

[12]. فرقان، 32.

[13]. بحار، ج 92، ص 110؛ به نقل از قانون تفسير دزفولى.

[14]. بحار، ج 92، ص 107.

[15]. امالى صدوق، ص 5؛ نقل از قانون تفسير دزفولى.

[16]. تفسير قرطبى 1 - 26 ؛ نقل از قانون تفسير دزفولى، ص 36 - آيه 85 سوره قصص.

[17]. شايد علت اينكه امام (ع) جابر را به سبب روشن كردن تفسير آيه 85 قصص توصيف فرموده اين باشد كه، مفسرين در معنا و تفسير آيه رامورد اختلاف قرار داده بودند وگفته‏اند مراد از كلمه «معاد» در آيه مذكور ممكن است: مكه، قيامت، مقام شفاعت، بهشت و... بوده باشد. علامه طباطبائى (قده) با توجه به سياق آيات سوره قصص كه امنيت و سلامت و تمكن و پيروزى بنى اسرائيل را پس از يك دوره حقارت بيان مى‏فرمايد منظور از «معاد» در آيه مزبور «مكه» است كه پيامبر گرامى (ص) را با قدرت و عزت پس از هجرت به آنجا بر مى‏گرداند.

[18]. ذهبى: التفسيرو المفسرون، ج 1، ص 16؛ به نقل از قاموس، ج 3، ص 331.

[19]. ابن منظور: لسان العرب، ج 11، ص 32، (18 جلدى)

[20]. شيخ طبرسى: مجمع البيان .

[21]. راغب: مفردات الفاظ القرآن .

[22]. زخرف، 2 - 4.

[23]. واقعه، 77، 80.

[24]. احزاب، 33.

[25]. علامه طباطبائى (قده)، قرآن در اسلام.

[26]. آل عمران، 7.

[27]. نساء، 59.

[28]. اعراب، 53.

[29]. يوسف، 6.

[30]. يوسف، 100.

[31]. دزفولى :قانون تفسير، ص 32 به نقل از بحار، ج 93، 97.

[32]. همان مدرك به نقل از بحارالانوار، ج 92 و 93.

[33]. همان مدرك به نقل از بحارالانوار، ج 92 - 81.

[34]. شيخ صدوق: علل الشرائع، به نقل ازمراة الانوار، ص 6.

[35]. به نقل از مبانى و روشهاى تفسير قرآن - عميد زنجانى .

[36]. الذريعه، ج 4، ص 72.

[37]. محيط المحيط، پطرس بستانى.

[38]. ديوان دين.

[39]. غرائب اللغة العربية، ص 175.

[40]. محيط المحيط.

[41]. كتاب شفاء الغليل.

[42]. طبقات مفسران شيعه، ج 1.

[43]. التفسير و المفسرون، ج 1، به نقل از مفردات راغب.

[44]. الاتقان، ج 2.

[45]. زخرف، 4.

[46]. واقعه، 80.

[47]. آل عمران، 7.

[48]. الواقعه، 79.

[49]. جن، 26 و 27.

[50]. احزاب، 33.

[51]. الاحزاب، 40.

[52]. سيوطى: الاتقان، ج 2.

[53]. ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 35.

[54]. نحل، آيه 44.

[55]. روض الجنان، ج 1.

[56]. الاتقان، ج 2.

[57]. مقدمه .

[58]. مجمع البيان، ج 1.

[59]. مقدمه العبر، ص 438.

[60]. انعام، 82.

[61]. لقمان، 13.

[62]. روض الجنان، ج 4، ص 224.

[63]. الاتقان، ج 2، ص 296.

[64]. مجمع البيان، ج 1، ص 31.

[65]. روض الجنان، ج 1، ص 53.

[66]. التفسير و المفسرون، ج 1، ص 33.

[67]. ابراهيم، 4.

sunyboy
03-24-2014, 04:47 PM
تفسير قرآن كريم در عصر صحابيان

--------------------------------------------------------------------------------


مفسرين مشهور از صحابه پيامبر (ص)

اميرالمؤمنين على بن ابيطالب ع)

1- عبدالله بن عباس (م 68 ه.ق)

2- عبدالله بن مسعود (م 32 ه.ق)

3- ابى بن كعب (م 19 بين 32 ه . ق)

4- زيد بن ثابت ضحاك انصارى (م 45 ه . ق)

5- جابر بن عبدالله انصارى (م 74 ه . ق)

مشخصات تفسير در عهد صحابه

منابع صحابيان درتفسير قرآن كريم

1- قرآن كريم

2- منبع دوم: سنت

تذكر:

3- مصدر سوم: اميرالمؤمنين على (ع)

4- مصدر چهارم: اجتهاد و استنباط

5- اخبار اهل كتاب

6- اشعار و ادبيات جاهليت عرب

تفسير در عصر تابعين

مفسران معروف مكه در دوره تابعين

1- سعيد بن حُبير (م 95 ه . ق)

2- مجاهد بن جبر مكى (21 - 104 ه.)

3- عكرمه (104 يا 105 ه . ق)

4- عطاء بن أبى رباح مكى (م 114 ه . ق)

5- طاووس بن كيسان يمانى (م 104 يا 108 ه.ق)

مفسران معروف مدينه در عصر تابعين

1- ابو العاليه رفيع بن معران رياحى (م 90 يا 93 ه . ق)

2- زيد بن اسلم (م 136 ه . ق)

3- محمد بن كعب قرظى كوفى مدنى (م 117 يا 118 ه . ق)

مدرسه تفسير قرآن در عراق

مشهورترين از مفسرين در مدرسه عراق

1- علقمة بن قيس (م 61 ه . ق)

2- مسروق بن اجدع (م 63 ه . ق)

3- اسود بن يزيد نخعى (م 74 يا 75 ه . ق)

4- مرة همدانى كوفى (م 76 ه . ق)

5- عامر شعبى كوفى (م 104 ه . ق)

6- حسن بصرى (م 110 ه . ق)

7- قتاده (م 117 ه . ق)

ويژگيهاى تفسير قرآن در عصر تابعين

مفسرين مشهور صحابه

مفسرين معروف تابعين

الف: مفسران مكه

ب: مفسران مدينه

ج: مفسران عراق

مفسران بصره

مفسران كوفه

گروه ديگر از مفسران دوره تابعين و كمى پس از آن



--------------------------------------------------------------------------------


تفسير قرآن كريم در عصر صحابيان

تفسير قرآن كريم در عصر صحابه كه از نيمه دوم قرن اول هجرى بيشتر قوت داشته جنبه روائى و اثرى داشته و بر اثر و اساس روايات و احاديث و تقرير نبى اكرم (ص) بوده است. تفسير صحابه بعلت مأثور بودن به شكل ساده بيان مى‏گرديد و در حقيقت اين تفسير شاخه‏اى از «علم الحديث» بوده است .

اگر چه بعضى از صحابه در تفسير داراى اجتهاد و روش ويژه خود بودند و به همين جهت بانى و مؤسس مكاتب تفسيرى شمرده شدند، مانند ابن عباس و ابن مسعود.

اما اجتهاد و روش خاص آنها در تفسير قرآن هم آهنگ و موافق تفسير و تقرير پيامبر اكرم (ص) بود. بايد دانست كه گروهى از صحابه رسول خدا (ص) در زمان حيات آن حضرت و نيز پس از رحلت آن بزرگوار در تفسير قرآن كريم مشهور بودند كه فريقين بر اين مطلب متفق هستند .


مفسرين مشهور از صحابه پيامبر (ص)



اميرالمؤمنين على بن ابيطالب ع)

امام على (ع) كه اول من آمن و دست پروده و باب مدينه علم پيامبر عظيم الشأن اسلام بود بعد از پيامبر اكرم (ص) اولين و بزرگترين معلم و مفسر قرآن كريم است اگر چه برادران اهل سنت على (ع) را بعنوان مفسر بزرگ قرآن، صحابى و از نزديكان پيامبر گرامى و از خلفاى عادل و آگاه مسلمان پس از پيامبر مى‏دانند.

ولى پيروان آن حضرت يعنى شيعه براساس مبانى اعتقادى، متكى به آيات قرآن و روايات متواتر اسلامى آن انسان ماورائى و شخصيت الهى را، غير از مقام تشريع كه به وجود حضرت ختمى مرتبت (ص) پايان يافت، تالى پيامبر دانسته و مشمول وحدى تسديدى الهى و صاحب قوه قدسيه عصمت مى‏دانند. به همين دليل آنحضرت در تمام ابعاد وجودى و علمى و تقوائى من جمله مقام تفسيرى با ساير صحابيان به هيچ وجه قابل مقايسه نمى‏باشد. مطالعه دقيق در زندگى نورانى و آثار درخشان آن حضرت در كتب عامه و خاصه و گاهى گواهى غير مسلمانان اين ادعا را به وضوح اثبات مى‏كند.

بدون شك انبياء و اولياء الهى براساس مقام والاى تقوى و «يقين» و به سبب الهامات وافاضات پروردگار، قادر به «شهود» و رؤيت عوالم عاليه غير مادى و

|48|

«درك» حقايق و «بواطن» امور هستند كه از ديد حسى انسان خارج مى‏باشد.

اين است كه پيامبر گرامى (ص) و امامان معصوم عليهم السلام به سبب داشتن مقامات الهى (عصمت و علم غيب) آگاه به حقايق آيات تكوين و آيات تشريع (قرآن كريم) هستند. يعنى هم بواطن و (ملكوت) آسمان و زمين و هم (بواطن) قرآن مجيد را درك و دريافت مى‏كنند و «مشاهده» مى‏نمايند و آگاهى كامل و تمام به «مراد الله» در آيات و «تأويل» آنها دارند. و مى‏بينيم كه خداوند حقيقت و «ملكوت» آسمان و زمين را به پيامبرش ابراهيم خليل نشان مى‏دهد .

«كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض وليكون من الموقنين». [1]

و به حضرت يوسف صديق «برهان» خويش را (هنگام خطر و اضطرار) مى‏نماياند.

«... لو لا ان رء ابرهان ربه...». [2]

و نيز پروردگار جهانيان ،سرور كائنات و اشرف مخلوقات محمد مصطفى (ص) را براى معاينه و «مشاهده آيات الهى» به معراج مى‏برد كه:

«سبحان الذى اسرى بعبده ليلاً من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى الذى باركنا حوله لنريه من آياتنا انه هو السميع البصير» . [3]

و پس از آنكه چنين مشاهدات و معاينات را پيامبر گرامى انجام داد خداوند فرمود:

«لقد رأى من آيات ربه الكبرى». [4]

|49|



با توجه به مطالب مذكور مسلم است كه پيامبر اكرم (ص) كه مهبط وحى الهى بود «مى‏شنيد» آنچه را كه ديگران نمى‏شنيدند و «مى‏ديد» آنچه را كه ديگران نمى‏ديدند. كه مقام والاى تفسيرى پيامبر گرامى (ص) هم روشنتر مى‏شود. و از اين حقيقت در مورد مقام عالى تفسير امام على (ع) بهره مى‏گيريم و اينجا است كه پيامبر درباره مقاموالاى الهى و ماورائى على بن ابيطالب (ع) مى‏فرمودند:

«... انك تسمع ما اسمع وترى ما ارى الا لست بنبى. [5]

(اى على) بدرستى كه تو مى‏شنوى آنچه من مى‏شنوم و تو مى‏بينى آنچه را كه من مى‏بينم. و نيز به نقل از فريقين در كتب معتبر روائى در مورد امام على (ع) و مقام علمى و الهى آن حضرت آمده:

قال النبى صلى الله عليه و آله و سلم: انا مدينة العلم و على بايها.

قال النبى صلى الله عليه و آله و سلم: على مع القرآن و القرآن مع على. [6]

قال رسول الله صلى الله عليه: من كنت مولاه فهذا على مولاه.

و على (ع) در مورد مقام الهى خود «مرتبه يقين» فرمود:

لو كشف الغطاء ما ازددت يقيناً. [7]

اگر همه پرده‏هاى مادى كنار رود ذره‏اى به يقين من افزوده نشود.

و همين بيان كافى است كه ريشه «صبر» و «اخلاص» و «زهد» و «صداقت» و «شجاعت» و «ايثار» و «شهادت» آن مظهر حق را دريابيم كه شرح كامل مى‏طلبد.

و اين است كه اگر مولانا آن عارف و انسان شناس بزرگ اسلامى، على (ع) را در سقيفه نمى‏بيند او را در «بارگاه خدا» مى‏نگرد و مى‏گويد:

|50|

از على‏آموز اخلاص عمل

شير حق را دان منزه از دغل

در غزا بر پهلوانى دست يافت

زود شمشيرى برآورد و شتافت

او خدو انداخت بر روى على

افتخار هر نبى و هر ولى

او خدو انداخت بر رويى كه ماه

سجده آرد پيش او در سجده‏گاه

اى على كه جمله عقل و ديده‏اى

شمه‏اى واگو از آنچه «ديده‏اى»!

بازگو اى باز عرض خوش شكار

تا چه «ديدى» اين زمان ازكردار!

چشم تو ادراك غيب آموخته

چشم‏هاى حاضران بردوخته !

چون تو بابى آن مدينه علم را

چون شعاعى آفتاب حلم را

باز باش اى باب رحمت تا ابد

بارگاه ماله كفوا احد

و آن حضرت در مورد چشم حقيقت بين و ماورائى خود فرمود:

ما رايت شيئا الا رايت الله قبله و معه و بعده. [8]

و امام در خطبه شقشقيه (خطبه 3) در مقام علمى و الهى و سياسى خود فرموده است:

... و انه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى.

او (!) خوب مى‏دانست كه من در گردش حكومت اسلامى همچون «مدار» سنگهاى آسيايم.

ينحدر عنى السيل ولا يرقى الى الطير...

سيلها و چشمه علم و فضيلت از كوهسار وجودم سرازير است و بال هيچ پرواز كننده‏اى به اوج كمالات من نمى‏رسد.

و نيز آن حضرت در خطبه‏اى خطاب به كميل بن زياد فرمود:

|51|



...ها ان هيهنا لعلما جما (و اشار بيده الى صدره) لو اصبت له حملة. [9]

اى كميل درون سينه من دانش فراوانى انباشته شده است( با دست اشاره فرمودند به سينه خود) اگر كسانى پيدا مى‏كردم كه تاب تحمل آن مى‏داشتند!!.

جلال الدين سيوطى آورده:

عن ابى الطفيل قال: شهدت عليا يخطب و هو يقول:

سلونى فوالله لا تسالونى عن شى‏ء الا اخبرتكم و سلونى عن كتاب الله فوالله ما من آية الا و انا اعلم ابليل نزلت ام بنهار ام فى سهل ام فى جبل.

از ابو الطفيل نقل شده كه گفت ديدم على (ع) سخنرانى مى‏كند و مى‏گفت:

«از من بپرسيد، پس به خدا سوگند كه از چيزى از من نپرسيد مگر اينكه به شما خبر دهم و از من درباره كتاب خدا بپرسيد. كه به خدا سوگند هيچ آيه‏اى نيست مگر اينكه من مى‏دانم در شب نازل شده يا روز و آيا در دشت فرود آمده يا در كوه؟». [10]

و سيوطى مى‏نويسد:

عن ابن مسعود قال:

ان القرآن انزل على سبعة احرف ما منها حرف الا وله ظهر و بطن و ان على بن ابى طالب عنده منه الظاهر و الباطن... . [11]

از ابن مسعود نقل گرديده كه گفت:

همانا قرآن بر هفت حرف نازل شده و هيچ حرفى از آن نيست مگر اينكه ظاهرى و باطنى دارد و بدرستى كه على بن ابيطالب (ع) علم و آگاهى به ظاهر و باطن آن دارد.

|52|



و نيز ايشان گفته است:

قال على (ع): والله ما نزلت آية الا و قد علمت فيم انزلت و اين انزلت ان ربى وهب لى قلبا عقولا و لساناً سهولاً. [12]

امام على (ع) فرمود: به خدا سوگند كه هيچ آيه‏اى نازل نشد مگر اينكه دانسته‏ام درباره چه؟ و در كجا نازل شد؟ براستى پروردگارم به من دل پر فهم و زبان پر سؤالى بخشيده است !

و نيز سيوطى مى‏نويسد:

قال على (ع): والذى لا اله غيره ما نزلت آية من كتاب الله الا و انا اعلم فيمن نزلت و اين نزلت ولو اعلم مكان احد اعلم بكتاب الله منى تناله المطايا لاتيته. [13]

امام على (ع) فرموده: به آنانكه جز او خدايى نيست سوگند كه هيچ آيه‏اى از كتاب خدا فرود نيامد مگر اينكه مى‏دانم درباره كه و كجا نازل شد. و اگر كسى را بشناسم كه نسبت به كتاب الله از من داناتر است و دسترسى به او باشد به نزدش خواهم رفت.

محمد حسين ذهبى مى‏نويسد:

... كان (على) رضى الله عنه بحرا فى العلم و كان قوى الحجة، سليم الاستنباط... و كان ذا عقل قضائى ناضج و بصيرة نافذة الى بواطن الامور.

على رضى الله عنه دريايى در دانش بود و استدلال قوى و محكم داشت و داراى استنباط درست و قطعى بود و صاحب عقلى كامل و پخته و داورانه بود وچشم و ديدى تيز و نافذ به حقايق و ماوراء امور داشت!!. [14]

و نيز ايشان درباره آن حضرت گفته است:

|53|



مكانته فى التفسير: جمع على رضى الله عنه الى مهارته فى القضاء و الفتوى، علمه بكتاب الله و فهمه لاسراره و خفى معانيه، فكان اعلم الصحابة بمواقع التنزيل و معرفة التأويل.

مقام على (ع) در تفسير: گرد آمد در على (ع) مهارت در قضاوت و مرجعيت و فتوى. دانش او به كتاب خدا و فهم و درك او در موارد اسرار و رموز قرآن و شناخت مفاهيم و معانى پنهان از چشمها و علمها. پس او آگاهترين صحابه در مورد تنزيل و شناخت «تأويل» قرآن كريم بود! [15]

و نيز ذهبى مى‏نويسد:

و اخرج أبو نعيم فى الحلية عن ابن مسعود قال:

ان القرآن انزل على سبعة احرف ما منها الا وله ظهر و بطن وان على بن ابى طالب عنده منه الظاهر و الباطن. [16]

شيخ محمد عبده در شرح نهج‏البلاغه مى‏نويسد:

... و احياناً كنت اشهد ان عقلا و نورانياً. [17]

...(در مطالعه نهج‏البلاغه) نقل و خردى الهى و نورانى را مشاهده مى‏كردم!.

و نيز ايشان در همان كتاب مى‏نويسد:

و ليس فى اهل هذه اللغة الا قائل بان كلام الامام على بن ابى طالب هو اشرف الكلام و ابلغه بعد كلام الله تعالى و كلام نبيه. [18]

جرج جرداق مسيحى درباره على (ع) چنين مى‏نويسد:

|54|

ماذا عليك يا دنيا لو شحذت قواك فاعطيت فى كل زمن عليا بعقله و قلبه و لسانه و ذى فقاره... [19]

اى دنيا چه مى‏شد اگر همه نيروهايت را بكار مى‏گرفتى و در هر زمان و عصر شخصيتى چون على (ع) با آن عقلش و با آن قلبش و با آن زبانش و با آن ذوالفقارش به ما مى‏بخشيدى!

و شبلى شميل مادى مى‏نويسد:

الامام على بن ابى طالب عظيم العظما نسخة مفردة.... [20]

امام على بزرگ بزرگان است. او يك نسخه منحصر به فرد در جهان مى‏باشد...

ابن عطيه از محققان قرن ششم (از اهل سنت) مى‏نويسد:

«گروه بسيارى از پيشينيان قرآن را تفسير كرده‏اند. امام «صدر المفسرين» كه تفسير او مورد تأييد تمام صحابه بوده است. على بن ابيطالب (ع) مى‏باشد. و پس از او ؛ ابن عباس قرار دارد كه عمرى را در تفسير قرآن مصروف داشته و آن را به كمال رسانيد. [21]

سيوطى مى‏نويسد: «از ابى بكر، جز آثار اندكى در تفسير به ياد ندارم و اين آثار از شمار ده تجاوز نمى‏كند. ولى درباره اميرالمؤمنين على بن ابيطالب (ع) چنين مى‏نگارد: اما على فروى عنه الكثير. و نيز راجع به خلفاء ديگر اينگونه يادآور مى‏شود:

اما الخلفاء فاكثر من روى عنه منهم على بن ابى طالب. [22]

اعلميت على (ع) مورد گواهى مفسران بزرگ عصر تابعين نيز بوده است

|55|



در اين مورد، از عطاء بن ابى رياح مى‏پرسند:

اكان فى اصحاب محمد صلى الله عليه و آله و سلم اعلم من على (ع) ؟

آيا در ميان اصحاب پيامبر(ص) عالمتر از على (ع) بوده است ؟

در پاسخ مى‏گويد:

لا والله لا اعلمه. [23]

نه، به خدا سوگند عالمتر از او، كسى را نمى‏شناسم.

لذا اگر در تفسير قرآن و يا درباره مسائلى كه مربوط به امر دين يا دنياى مردم بوده رأى على (ع) به دست مى‏آمد، به هيچوجه از آن عدول نمى‏كردند. سعيد بن جبير كه خود يكى از مفسران معروف عصر تابعين است گفته است:

اذا ثبت لناالشى‏ء عن على لم نعدل عنه الى غيره. [24]

وقتى چيزى از على (ع) براى ما محرز مى‏شد از آن عدول نمى‏كرديم.

به همين جهت اعلميت على بن ابيطالب به اسباب نزول و تفسير و تأويل قرآن و مسائل و موضوعات ديگر نزد علماى عام نيز محرز و مسلم است لذا آن حضرت (ع) به «كلامالله الناطق» ملقب گرديد. [25] و اين است كه يكى از مصادر مهم بلكه مهمترين مصدر و منبع تفسيرى ابن عباس وجود مقدس على (ع) است كه در اين باره گفته است: «من هر چه از تفسير قرآن آموخته‏ام از على بن ابيطالب است» [26] و آراء تفسيرى امام على (ع) در تفسير وبيانات ابن عباس منعكس مى‏باشد. [27]

مسلما قلم از تقرير مقام والا و ماورائى آن بزرگوار در تفسير و تبيين آيات قرآنى،

|56|

عاجز و ناتوان است. و فقط براى آشنائى نسبى در اين مورد مى‏توان به تفاسير معتبر روائى و منابع ومتون اصيل اسلامى مراجعه نمود.


1- عبدالله بن عباس (م 68 ه.ق)

عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب پسر عم پيامبر اسلام (ص) و نياى بزرگ خاندان بنى عباس است. محققان و مورخان على رغم سن كم ابن عباس به هنگام وفات پيغمبر گرامى (ص) كه سيزده ساله بود وى را از اصحاب او بشمار آورده‏اند [28] و نوشته‏اند كه:

از از كودكى و به ويژه، وقتى كه به سن تميز و تشخيص رسيد، همواره ملازم پيامبر اكرم (ص) بوده و اسرار فراوانى از مسائل نبوت و رسالت آن حضرت را ازنزديك مشاهده نموده ،و بدانها آگاهى بافته بود. [29]

اكثر محققان اسلامى، ابن عباس را شاگرد اميرالمؤمنين على بن ابى طالب (ع) و از خواص تلاميذ او معرفى كرده‏اند [30] چون اعجوبه‏اى در تفسير مانند ابن عباس بايد نزد على (ع) تعليم يافته باشد.

شاگردى ابن عباس در تفسير قرآن كريم نزد على بن ابيطالب (ع) مطلبى است كه خود ابن عباس بارها بدان تصريح و يا اشاره كرده است چنانكه گفته است:

و ما اخذت من تفسير القرآن فعن على بن ابى طالب. [31]

آنچه از تفسير قرآن دريافت نمودم از على بن ابيطالب (ع) است .

|57|



شهرت چشم‏گير ابن عباس بخصوص در تفسير قرآن كريم چنان عميق و گسترده بود كه غالباً ذوق سرشار او در كشف رموز قرآنى معترف بوده‏اند. مى‏دانيم كه پيامبر اكرم (ص) درباره ابن عباس دعا كرد و فرمود:

اللهم علمه الحكمة [32]

و نيز درباره او فرمود:

اللهم فقهه فى الدين و علمه التأويل. [33]

و نوشته‏اند: رسول خدا (ص) ابن عباس را در آغوش گرفت و درباره‏اش فرمود:

اللهم فقهه فى الدين و انتشر منه. [34]

ابن عباس در طول «تاريخ تفسير» به القاب مختلفى شهرت يافته است، مانند: ترجمان القرآن، فارسى القرآن، حبر الامة، بحر الامة، رئيس المفسرين، شيخ المفسرين. [35]

امام على بن ابيطالب (ع) تفسير ابن عباس را ستوده و مردم را به گرفتن و آموختن آن از عباس تشويق مى‏كردو درباره او فرمود:

ابن عباس كانما ينظر الى الغيب من ستر رقيق. [36]

گويا، ابن عباس به مسائل نهانى و غيب از وراى پوشش نازكى مى‏نگرد!

|58|



2- عبدالله بن مسعود (م 32 ه.ق)

ابن مسعود ازنظر كثرت احاديث تفسيرى نفر بعد از ابن عباس است. او حافظ قرآن بوده و از اين نظر مورد توجه و عنايت پيامبر اكرم (ص) بوده است. نوشته: پيغمبر گرامى اسلام (ص) دوست مى‏داشت تلاوت قرآن كريم را از زبان او استماع نمايد. [37] و محققان ايشان را از جمله دوازده نفرى مى‏دانند كه در زمان صحابه به دوستى خاندان رسالت معروف بوده است. آگاهى ابن مسعود در قراءت و تفسير قرآن و نيز وسعت و گسترش اطلاع او در اين زمينه‏ها مورد تأييد محققان و مفسران اسلامى است. ابن مسعود را مى‏توان پايه‏گذار مكتب تفسير كوفى دانس، زيرا مفسران كوفه در زمان تابعين از تفسير او پيروى مى‏كردند.


3- ابى بن كعب (م 19 بين 32 ه . ق)

ابن كعب نخستين كاتب وحى بوده و از مفسيرين بنام و مشهور عصر صحابه به شمار مى‏آيد. وى از احبار يهود بود كه مسلمان شد و به همين جهت به اسرار كتب كهن نيز واقف بود. گويند او داراى نسخه بزرگى در تفسير است، كه بعضى از علما از آن تفسير در كتب خويش آورده‏اند.


4- زيد بن ثابت ضحاك انصارى (م 45 ه . ق)

وى از كتاب وحى و از بزرگان بود و به كنيه «ابوخارجه» معروف است و بيشتر شهرت او در كتابت وحى قرائت و نيز مقام على بوده است. زيد در مدينه در امور قضائى و فتوى و قرائت و فرائض سرآمد ديگران بود. و اوست كه با تشويق عمر و به

|59|

دستور ابى بكر پس از جنگ يمامه به جمع آورى و تدوين قرآن كريم پرداخت و عثمان نيز مردم را به قرائت زيد متحد ساخت .

ابن عباس با وجود جلالت قدر و وسعت دانش، براى كسب علم به خانه زيد مى‏رفت و مى‏گفت: «به نزد علم بايد رفت، چه علم نزد كسى نمى‏آيد».


5- جابر بن عبدالله انصارى (م 74 ه . ق)

جابر بن عبدالله انصارى از مفسران‏معروف عصر صحابه است [38] و ابى الخير در كتاب طبقات المفسرين وى را از مفسران طبقه اول بشمار آورده است. جابر در هيجده غزوه همراه پيغمبر اكرم (ص) بوده و در جنگ صفين نيز جز ياران على بن ابيطالب (ع) بود او تا زمان امام محمد باقر (ع)، زنده ماند و سلام پيامبر اكرم، صلوات الله عليه را به آن حضرت رساند.

عطيه از مفسران معروف و بنام تابعين، از ملازمان جابر بوده و طبق روايت خود عطيه اين شخصيت بزرگ و مفسر به نام با هم به زيارت قبر حضرت امام حسين (ع) سفر كردند. جابر يكى از برجستگان حفاظ حديث و سنن بوده و در كتب رجال شيعى از بزرگان شيعه و ازثقات محدثين، معرفى گرديده است. [39] وى در سن 94 سالگى از دنيا رفته است. [40]


مشخصات تفسير در عهد صحابه

1- در اين مرحله همه قرآن تفسير نشده بلكه بخشى از آن كه داراى پيچيدگى

|60|

بوده مورد تفسير قرار گرفته است و هر چه از زمان حضرت رسول (ص) دورتر شده‏اند براساس سؤالات شيعه گسترش يافته است .

2- كم بودن اختلاف ميان تفسير صحابيان.

3- صحابه بمعناى اجمالى آيات اكتفا مى‏كردند و در زمان صحابه قرآن ساده تفسير مى‏شد.

4- اقتصار بر توضيح معانى لغوى و احياناً ياد كردن سبب نزول آيه .

5- گاهى از قرآن مجيد استنباط فقهى شده است .

6- در عهد صحابيان تفسير بصورت مدون در نيامده است اگر چه بعضى از صحابيان پاره‏اى از تفاسير را در مصاحف خود گنجانده‏اند. و همين كار سبب شده كه بعد از ايشان گمان كنند آن تفسير مدرج از متن قرآن است.

7- در اين مرحله تفسير بخشى از حديث بود و شكل منظمى نداشت .

8- در عهد صحابه بواسطه اطمينان كاملى كه در ميان بود براى سند، تحقيقى انجام نمى‏گرفت، اما گاهى به شهادت گواه استناد مى‏شد.

9- در تفسير صحابه هيچ تفسيرى درباره آراء و عقايد مختلف اصول مذاهب نمى‏توان يافت مگر در مسئله خلافت و جانشينى پيغمبر اكرم (ص) كه از افرادى مانند اميرالمؤمنين على (ع) و ابوذر و عمار نقل شده است. استناد به قرآن براى عقايد مذهبى بعد از صحابيان پيدا شده است .

10- در مكتب تفسير صحابيان روش صحيح، تفسير قرآن به قرآن، مشاهده مى‏گردد.

|61|



منابع صحابيان درتفسير قرآن كريم <


1- قرآن كريم

اولين مصدر و منبع تفسيرى در عصر صحابه «قرآن كريم» مى‏باشد. زيرا مسلم است كه قرآن مجيد خود راهنما و هادى بشر بوده و نور و روشنائى است چنانكه فرموده است:

«ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم...» [41]

(بدرستى اين قرآن بسوى آيينى كه بهتر از هر آيين ديگر جهانى، بشريت را اداره مى‏كند راهنمائى مى‏كند).

و نيز قرآن مجيد بيانگر و روشنگر هر چيزى است:

«و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شى‏ء». [42]

پيامبر اكرم(ص) فرمود:

و ان القرآن لم ينزل ليكذب بعضه بعضاً ولكن نزل يصدق بعضه بعضاً... [43]

بدرستى قرآن نازل نشده براى اينكه برخى از آن برخى ديگر را تكذيب كند ولى نازل شده كه برخى از آن برخى ديگر را تصديق نمايد...

اين بيان پيامبر (ص) تفسير قرآن با قرآن را تأييد مى‏كند.

امام على (ع) فرمود:

|62|



يشهد بعضه بعضا و ينطق بعضه بعضاً. [44]

شهادت مى‏دهد برخى از قرآن بر برخى ديگر و بيان مى‏كند برخى از آن برخى ديگر را .

مفسرين صحابه با توجه به آيات روشن و صريح خود قرآن و با توجه به بيان پيامبر گرامى (ص) و نيز گفتار گوهربار اميرالمؤمنين و صدرالمفسرين على (ع) روش تفسير قرآن با قرآن را مورد توجه و عمل قرار دادند. آنها موضوعات مكرر را در قرآن جمع آورى نموده و آيات را با هم مقابله مى‏كردند تا آيات مجمل را تبيين كنند. مثلاً داستان حضرت آدم و هبوط او از بهشت و نيز داستان حضرت موسى (ع) و مبازره او با فرعون را كه در بعضى از سوره‏ها موجز و مختصر و در بعضى از سوره‏ها مشروح و مطول آمده، جمع نموده و با يكديگر مربوط ساخته و تفسير مى‏كردند. و نيز در مورد داستان خلقت حضرت آدم كه بصورتهاى مختلف بيان شده «خلقت از تراب - حماء مسنون - صلصال و...» آنها را مرتبط و تفسير مى‏كردند.


2- منبع دوم: سنت

دومين منبع و مصدر تفسيرى در عصر صحابه «سنت» است و سنت عبارت است از گفتار و كردار و تقرير پيامبر (ص) و از نظر شيعه گفتار و كردار و تقرير اوصياء پيامبر گرامى كه ائمه اطهار عليهم السلام هستند نيز سنت محسوب مى‏شود.

در قرآن مجيد در مورد تبعيت مطلق از پيامبر اكرم (ص) و در مرجعيت آن حضرت در مسائل و غوامض شريعت خداوند فرموده است:

|63|



«ما آتاكم الرسول فخذوه وما نها كم عنه فانتهوا». [45]

(آنچه را پيغمبر براى شما آورد يعنى امر كرد بگيريد و بپذيريد و آنچه از آن نهى كرد خوددارى كنيد).

و نيز خداوند فرمود:

«و ما كان لمؤمن ولا مؤمنة اذا قضى الله و رسوله امراً ان يكون لهم الخيرة من امرهم و من يعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبيناً». [46]

براى هيچ مرد و زن مؤمن در كارى كه خدا و رسول حكم كنند اختيارى نيست و هر كس نافرمانى خدا و رسول كند دانسته به گمراهى سختى افتاده است.

در عصر صحابه پيامبر مكرم (ص) يكى از مصادر مهم و اصلى تفسير قرآن كريم بود و هرگاه صحابه در تفسير قرآن اشكال پيدا ميكردند به آن حضرت مراجعه مى‏نمودند و در تبيين آيات از آن حضرت استمداد مى‏كردند. و پيامبر اكرم نيز كه از طرف پروردگار مأمور تبيين آيات قرآن كريم بودند، بدليل آيه شريفه:

«و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم و لعلهم يتفكرون» . [47]

و فرو فرستاديم به تو ذكر - قرآن - را براى اينكه «بيان و روشن كنى» آنچه را به مردم نازل شده براى آنها.

به تفسير و تبيين آيات مى‏پرداختند. بيان آيات مجمل و توضيح مشكلات و شرح و تفصيل كليات احكام از قرآن مانند وقت نمازهاى پنجگانه و عدد ركعت‏هاى آنها و كيفيت نماز را پيامبر (ص) بر عهده‏داشت و نيز بيان مقدار زكات و چگونه اخذ نمودن و محل مصرف آنها و انواع زكاة و مناسك و احكام حج و بيان آيات ناسخ و منسوخ و

|64|

ديگر مسائل از قرآن كريم را آن حضرت مى‏فرمودند. چنانكه فرمودند:

صلوا كما رايتمونى اصلى.

و فرمود:

خذوا عنى مناسككم. [48]


تذكر:

آنچه مسلم است در تفسير و تبيين قرآن كريم آنچه را كه اهل زبان عرب مى‏فهميدند و فهم مسائلى كه بستگى به دانستن لغت و آگاهى از اسلوب و ادبيات عرب داشته نياز به تفسير پيامبر اكرم (ص) نداشته است. مانند:

«ان الله يامر بالعدل والاحسان و ايتاء ذى القربى». [49]

بلكه آنچه از مسائل و مواردى كه علم به آن مختص خداوند و «راسخين در علم» بوده و فهمش محتاج به تفسير و تبيين پيامبرگرامى (ص) و ائمه اطهار عليهم السلام بوده، سبب گرديده تا شخص پيامبر گرامى (ص) يا بهتر بگوئيم «سنت پيامبر (ص)» و نيز «سنت ائمه (ع)» از مصادر تفسيرى، حتى در عصر صحابه بوده باشد.


3- مصدر سوم: اميرالمؤمنين على (ع)

بدون ترديد بعد از مرتبه والاى تفسير پيامبر اكرم (ص) صحابيان در تفسير قرآن كريم در مكتب پر فيض على (ع) بهره مى‏بردند و آن حضرت از مصادر تفسيرى آنها بشمار مى‏آمد و مرجع بيان آيات بود. على (ع) فاتح قله بلند «ايقان» در مراتب «ايمان»، آگاه به «بواطن و اسرار» آيات و اعلم به «تأويل» و

|65|

«تنزيل» قرآن كريم پس از رسول خدا (ص) و باب مدينه علم نبى (ص)، باب رحمت بارگاه ولم يكن له كفوا احد، آن كس كه ترجمان القرآن و شيخ و رئيس المفسرين يعنى «ابن عباس» سرسپرده مكتبش بود و در تفسير قرآن افتخار شاگرديش را داشت و به قول ابن عطيه دانشمند علم قرآنى از اهل سنت: «صدر المفسرين بود» قطعاً از مصادر و منابع مصفى و سرچشمه زلال، در تفسير قرآن كريم در عهد صحابيان بوده است (كه پيوسته و همواره خواهد بود). و حديث شريف «ثقلين» عدم افتراق هميشگى و ابدى آن حضرت با كتاب خدا را اثبات مى‏كند.


4- مصدر چهارم: اجتهاد و استنباط

صحابه بغير از مصادر مذكور خود با تمسك به ادوات: «شناخت لغت و رموز آن، شناخت رسوم و عادات عرب، آگاهى از احوال يهود و نصارى در جزيرة العرب در هنگام نزول قرآن، و پرورش درك و فهم و...» با روش تفسير «قرآن با قرآن» به اجتهاد و استنباط مفاهيم و حقايق قرآن مجيد مى‏پرداختند كه اين استباطات با تفسير پيامبر (ص) و تفسير امام على (ع) هيچ منافات و مغايرتى نداشت. [50]


5- اخبار اهل كتاب

علت استفاده از اخبار اهل كتاب در تفسير قرآن اين بوده كه قرآن، مانند تورات، بسيارى از قضايا و تاريخ انبياء و امتهاى پيشين را نقل نموده است همچنين موارد مشابه و مشتركى بين قرآن و انجيل، مانند تاريخ ولادت حضرت عيسى (ع) وجود دارد.

|66|



اسلوب خاص قرآن در نقل و بازگوئى تاريخ گذشته اين است كه كمتر به جزئيات مى‏پردازد و در هر مورد تنها به ذكر بخشهائى كه با هدف و مقصود كلام ارتباط دارد، بسنده مى‏كند. و چون همواره سعى بر آن است كه حوادث تاريخى، به صورت منظم و كامل شناخته شده، نكات مبهم در آنها وجود نداشته باشند، لذا بسيارى از اصحاب، جهت تكميل معلومات خود در زمينه حوادث تاريخى ذكر شده در قرآن كريم، اهل كتاب و آنان كه تازه به اسلام گرويده بودند مانند عبدالله بن سلام و كعب الاحبار مراجعه مى‏كردند، بديهى است اين مراجعه تنها در مواردى انجام مى‏گرفته كه دست آنان از سخنان و بيانات پيامبر اكرم (ص) كوتاه بوده است و با توجه به وقوع تحريف در تورات و انجيل و پديد آمدن مطالب جعلى در اخبار يهوديان و مسيحيان مى‏توان به خطر بزرگى كه از اين طريق تفسير قرآن و به تبع آن دين اسلام را تهديد مى‏كرد پى برد به طورى كه بنابر روايت پيامبر اكرم (ص) فرمودند:

لا تصدقوا اهل الكتاب ولا تكذبو هم وقولوا آمنا بالله و ما انزل الينا. [51]

اهل كتاب را نه تصديق كنيد و نه تكذيب و - بلكه - بگوييد به خداى يكتا و آنچه بر ما نازل شده است ايمان آورديم.


6- اشعار و ادبيات جاهليت عرب

خليفه دوم تأكيد داشت كه در فهم قرآن به اشعار عرب، مراجعه شود، ذهبى نقل مى‏كند كه: (خليفه دوم مى‏گفت:)

عليكم بديوانكم لا تضلوا. قالواء: و ما ديواننا؟ قال: شعر الجاهلية فان فيه تفسير كتابكم و معانى كلامكم .

|67|



(خليفه دوم مى‏گفت:) ديوان خود را حفظ كنيد تا گمراه نشويد، (اطرافيان)گفتند: ديوان ما چيست؟ گفت: شعر جاهليت، زيرا تفسير كتاب شما و معانى گفتارتان در آن موجود است. [52]

ابن عباس نيز در پاسخ بسيارى از سؤالات مربوط به قرآن به اشعار عربى استناد مى‏نمود اين نكته را مى‏توان در جوابهاى او به سؤالات نافع ابن ازرق به خوبى مشاهد نمود او (نافع بن ازرق) ابن عباس را چنين توصيف مى‏كند كه:

هذا الذى يجترى‏ء على تفسير القرآن بما لا علم له به.

اين (ابن عباس) كسى است كه قرآن را براساس مطالبى كه به آنها علم و آگاهى ندارد، با جرأت و اطمينان بسيار، تفسير مى‏كند.

هنگامى كه نافع درباره تفسير قرن از او سؤال مى‏كند، به گونه‏اى مطالب را مطرح مى‏كند كه ابن عباس به ناچار، گفته‏هاى خود را به موارد مشابهى (شواهدى) از كلام عرب استناد دهد سپس شروع به پرسش مى‏كند نخست، درباره كلمه (عزين) در آيه «عن اليمين و عن الشمال عزين» سؤال مى‏كند: ابن عباس در پاسخ مى‏گويد: العزون حلق الرفاق: عزون به معناى گروه دوستان زياد است.

نافع مى‏پرسد آيا مردم عرب نيز اين كلمه را به همين معنى استعمال مى‏كنند؟ (آيا براى اين معنا شاهدى ازكلام عرب دارى؟) ابن عباس در پاسخ مى‏گويد: آرى مگر شعر عبيد بن ابرص را نشنيداى كه گفته است:

فجاؤوا يهرعون اليه حتى

يكونوا حول منبره عزينا
[53]

يعنى: (پس آمدند در حالى كه به سوى او مى‏شتافتند تا آنكه چون دوستان گرد جايگاهش حلقه زنند).

|68|



و به همين ترتيب، سؤال و جواب بين ابن عباس و نافع بن ازرق، تا دويست مورد ادامه پيدا مى‏كند كه سيوطى تمام آنها را، به طور كامل، ذكر كرده است .

برخى ابن عباس را بخاطرتبحرش در استناد به لغات اشعار جاهليت، مبتكر اسلوب لغوى در تفسير قرآن دانسته‏اند، طبرى ازوى نقل مى‏كند كه مى‏گفت: هرگاه مطلبى از قرآن را نفهميديد، به اشعار مراجعه كنيد، زيرا اشعار به زبان عربى است. [54]

نيشابورى، صاحب تفسير معروف، در مقدمه تفسير خود، اين شيوه را مورد نقد قرار داده مى‏گويد:

با اين اسلوب در حقيقت ما شعر را اصل قرار داده‏ايم و قرآن را به عنوان فرعى بر آن بررسى نموده‏ايم. [55] - [56]


تفسير در عصر تابعين

بطور مسلم در عصر صحابه به دليل آنكه زمينه‏ها وضوابط علمى و كلامى و فلسفى و عرفانى هنوز مدون نگشته بود، قرآن مجيد بر اساس اين زمينه‏ها تفسير نمى‏گشت، و بجز خود قرآن كتاب ديگرى تدوين نشده بود. در دوره تابعين (قرن دوم يا اواخر قرن اول انقراض بنى‏اميه) احاديث تفسيرى ازكل احاديث منفصل و مستقل گرديده و در ابواب خاص تدوين شد و در اين مورد عده‏اى از علما بودند كه براى جمع آورى احاديث و روايات به شهرها مسافرت مى‏كردند و با تلاش و تفحص احاديث را گرد مى‏آوردند. كه بعضى از آنها عبارتنداز:

|69|



يزيد بن هارون السلمى (م 117 ه . ق).

شعبة بن الحجاج (م 160 ه . ق).

وكيع بن الجراح (م 197 ه . ق).

سفيان بن عيينه (م 198 ه . ق).

روح بن عبادة البصرى (م 205 ه . ق).

عبدالرزاق بن همام(م 211 ه . ق).

آدم بن ابى اياس (م 220 ه . ق).

عبد بن حميد (م 249 ه . ق).

اين افراد همگى ازگردآورندگان و پيشوايان حديث بودند كه احاديث تفسيرى را نيز تماماً جمع‏آورى، نمودند و آن را بصورت ابواب درآوردند. [57]

قدم مهم ديگرى كه بعداً برداشته شد اين بود كه پس از جمع آورى احاديث و روايات و جدا شدن احاديث تفسيرى از كل روايات، هر آيه‏اى از قرآن مجيد بر حسب اين روايات تفسير مى‏شد و به ترتيب تفسير قرآن مرتب مى‏گشت و اين كار بدست عده‏اى از علما به انجام و به اتمام رسيد من جمله:

ابن ماجه (م 273 ه . ق).

ابن جرير طبرى (م 310 ه . ق).

ابوبكر بن منذر نيشابورى (م 318 ه . ق).

ابن ابى حاتم (م 327 ه . ق).

ابوالشيخ بن حيان (م 369 ه . ق).

الحاكم (م 405 ه . ق).

ابوبكر بن مردويه (م 410 ه . ق).

|70|



خلاصه آنكه در عصر تابعين تفسير قرآن كريم در سه گام بزرگ و تدريجى پيشرفت نموده و تدوين شده است:

گام اول: نقل احاديث تفسيرى از پيامبر (ص) و از صحابه و تابعين.

گام دوم: جمع آورى و مبوب شدن احاديث و روايات تفسيرى.

گام سوم: مستقل شدن روايات تفسيرى و «مدون» شدن تفسير قرآن كريم. [58]

و نيز پيدايش مكتب‏هاى تفسيرى در عصر تابعين است كه اين مكاتب و طبقات از نظر مشايخ و استادان تفسير مشخص و ممتاز مى‏شدند و بر حسب شهرهاى مهم اسلامى نامگذارى شده بودند. مانند: مفسران مكه، مفسران مدينه، مفسران عراق (بصره و كوفه)


مفسران معروف مكه در دوره تابعين

در اين دوره، چون اغلب مفسران مكه از شاگردان ابن عباس بودند. از روش او در تفسير پيروى مى‏كردند. و گزارشهاى او را درباره آيات قرآنى نقل مى‏نمودند. در اين ميان مفسران چند تن بيش از ديگران در تفسير قرآن مشهور بودند كه عبارتنداز:

سعيد بن جبير، مجاهد بن جبر مكى، عكرمه، عطاء بن ابى رباح، طاووس بن كيسان يمانى و جز آنها.


1- سعيد بن حُبير (م 95 ه . ق)

او تفسير قرآن را از ابن عباس اخذ كرده است، بنابراين روايات تفسيرى او مستند

|71|

به ابن عباس است [59] مفسران از وى با تجليل خاصى ياد كرده‏اند بصورتى كه وى را در ميان مفسران دوره تابعين، برجسته و ممتاز مى‏سازد.

سفيان ثورى گفته است: تفسير را از چهار تن بياموزيد: سعيد بن جبير، مجاهد، عكرمه و ضحاك [60] در اين بيان سفيان، سعيد بن جبير در رأس ساير مفسران قرآن كريم قرار دارد. با اينكه: سعيد بن جبير از مفسران شيعى است - و به همين جهت با حجاج بن يوسف درگير شد و با او مناظراتى داشت و بخاطر تشيع و وفادارى نسبت به آن با شكنجه سختى به شهادت رسيد [61] در عين حال محققان فريقين يعنى دانشمندان سنى و شيعه - دانشمندانى كه در امر جرح و تعديل روات صاحب نظر هستند وى را ستوده‏اند.

وثاقت او مورد اتفاق اصحاب صحاح سته اهل سنت و كتب اربعه شيعى مى‏باشد. [62] ابن عباس نيز وى را بعنوان مطمئن‏ترين حجت و سند دينى توثيق كرده است. [63] سعيد بن جبير سخت از تفسير به رأى بيمناك بود و از آن بشدت خوددارى مى‏كرد كه منشأ اين خوددارى از تفسير، تقوى و زهد و پارسائى او بوده است. بارى نام سعيد بن جبير در كتب تفسير قرآن، جاى وسيع و مقام ارجمندى را براى خود باز كرده و بيان تفسيرى وى بسيار مورد استفاده مى‏باشد.


2- مجاهد بن جبر مكى (21 - 104 ه.)

مجاهد، مكنى به «ابوالحجاج» از موثق‏ترين اصحاب و از شاگردان ابن عباس

|72|

به شمار مى‏آيد. [64] روايات تفسيرى مجاهد به نقل از اميرالمؤمنين على بن ابيطالب (ع) و ابن عباس مى‏باشد. گروهى از محققان اهل سنت از قبيل شافعى و بخارى به تفسير او اعتماد كرده‏اند و عده‏اى نيز يادآور شده‏اند كه او صحيح‏ترين وجوه در شرح و گزارش آيات قرآنى مى‏باشد. مجاهد در تفسير قرآن داراى حريت و جسارت بيشترى از ديگران بوده است. به اين معنى كه در مورد برخى از آيات قرآنى معتقد به تشبيه و تمثيل بوده و قرآن كريم را احياناً بگونه‏اى تفسير نمود كه مناسب و موافق مفاهيم ظاهرى الفاظ و تعابير قرآنى نبوده است .

خط مشى مجاهد و روش ويژه او در تفسير كه جسته و گريخته در مورد برخى آيات قرآنى ديده مى‏شود بنياد و زيربنائى براى روش تفسير معتزلى بشمار مى‏آيد. چنانكه دستاويز نيز در اختيار متصوفه براى تفسير قرار داده است .

طبرى مى‏نويسد: مجاهد در تفسير آيه :

«و لقد علمتم الذين اعتدوا منكم فى السبت فقلنا لهم كونوا قردة خاسئين». [65]

و به تحقيق دانستيد آنان را كه تعدى كردند از شما در روز شنبه پس گفتيم به آنها بوزينه‏هاى رانده شده گرديد.

مى‏گفت: اين آيه بعنوان كنايه و تمثيل مى‏باشد و منظور از آن مسخ قلوب و دلها است نه مسخ قيافه و شكل و اين خود ضرب المثلى است و بعنوان تمثيل و تشبيه بكار رفته است. چنانكه خداوند در سوره جمعه مى‏فرمايد «كمثل الحمار يحمل اسفاراً» [66] ولى طبرى بعلت آنكه اشعرى است اين گونه تفسير را نپذيرفته است. [67]

|73|



و آيه «وجوه يومئذ ناضرة الى ربها ناظرة» [68] را تفسير كرده است: تنظر الثواب من ربها لا يراه من خلقه شى‏ء. [69]

اين تفسير مبناى مسئله عدم رؤيت خدا براى معتزله مى‏باشد. [70] به همين جهت گروهى از مفسران اهل سنت و بخصوص اشعريها از تمسك به تفسير او خوددارى مى‏كردند و علاوه بر اين او را متهم ساختند كه در تفسير قرآن به اهل كتاب مراجعه مى‏كرده كه اين اتهام ناروا است. زيرا او بمانند استاد خود ابن عباس از چنين كارى خوددارى مى‏نمود.

روش تمثيلى و عقلى مجاهد در تفسير، نسبت به همه آيات قرآن عموميت ندارد بلكه درباره برخى از آيات اين روش را ارائه داده است كه به نظر وى مبتنى بر اثر و حديث بوده است. منتهى توأم با استنباط مشخصى خود او كه بعلت احاطه وسيعى كه به تفسير قرآن داشت جرأت و شهامت بيشترى در تفسير نشان داده است لذا مى‏نويسند كه مجاهد در تفسير مقام پيشوائى دارد و بى رقيب است. اگر وى به خود اجازه شهامت را در تفسيرداده است از ارزش تفسير او نمى‏كاهد و خدشه‏اى به مقام و منزلت وى در تفسير وارد نمى‏سازد. [71]


3- عكرمه (104 يا 105 ه . ق)

وى از مردم بربر مغرب بوده و از مولاى خود ابن عباس و اميرالمؤمنين (ع) تفسير را روايت مى‏كند. شعبى گويد:

|74|



از مفسران قرآن كسى اعلم از عكرمه باقى نماند. سماك بن حرب گويد: از عكرمه شنيدم كه گفته بود: من آنچه ميان دو لوح قرار گرفته (يعنى تمام قرآن) را تفسير كرده‏ام و نيز آنچه در مورد تفسير قرآن مى‏گويم منقول از ابن عباس مى‏باشد.

حبيب بن ثابت نيز مى‏گفت:

پنج مفسر قرآن نزد من گرد هم آمدند. طاووس، مجاهد، سعيد بن جبير، عكرمه و عطا، مجاهد و سعيد بن جبير تفسير آيات قرآن را از عكرمه مى‏پرسيدند و او به همه سؤالهاى آنان پاسخ مى‏داد.

شخصيت علمى عكرمه در تفسير قرآن از خلال روايات فوق كاملاً بدست مى‏آيد. و نيز در ضمن روايات ديگر ما به اين نتيجه مى‏رسيم كه عكرمه داراى ذوقى سرشار در تفسير بوده بطورى كه گاهى ابن عباس يعنى استاد او از قريحه و شم تفسيرى وى بهره‏مند مى‏شد. [72] عكرمه مواردى از آيات قرآن را ه تفسير آنها براى ابن عباس غامض و مبهم مى‏نمود شرح و توضيح مى‏داد. علامه حلى و محدث قمى مى‏نويسند:

عكرمه از مفسران اماميه نبوده [73] بلكه از خوارج بشمار مى‏آيد [74] و حتى يادآور شدند كه به امام باقر (ع) عرض كردند كه عكرمه را اجل نزديك شده و مرگش فرا رسيده است امام باقر (ع) فرمود اگر به وى دسترسى داشتم سخنى را به او تعليم مى‏دادم كه طعمه آتش دوزخ نگردد. [75]

|75|



4- عطاء بن أبى رباح مكى (م 114 ه . ق)

وى از فقهاء مفسران بنام مكه مى‏باشد و چنانكه از خود وى نقل شده است: هفتاد صحابى را درك كرده بود [76] قتاده وى را داناترين مردم عصر به مناسك و آيين‏هاى دينى معرفى نموده است. چنانكه نوشته‏اند، وقتى مردم براى اخذ معارف دينى به ابن عباس مراجعه مى‏كردند؛ مى‏گفت:

تجتمعون الى يا اهل مكة و عند كم عطاء؟

چرا براى فرا گرفتن تفسير، پيرامون من گرد مى‏آييد در حالى كه عطاء بن رباح در دسترس شما است. [77]

ذهبى مى‏نويسد:

شواهد تاريخى فراوانى وجود دارد كه موقع و مقام بارز عطاء را از نظر تفسير و حديث بازگو نموده و از آنها چنين بر مى‏آيد كه وى مردى راستين و مورد اعتماد بوده است. اگر چه از لحاظ كثرت روايات تفسيرى به پايه مجاهد و سعيد بن جبير نمى‏رسد. ولى اين حقيقت از اهميت مقام او در تفسير نمى‏كاهد. بلكه به عكس اين نكته - با توجه به اينكه وى از تفسير به رأى خوددارى مى‏ورزد - اهميت بيشترى به تفسير او مى‏بخشد.

گويند از وى راجع به مسئله‏اى پرسش نمودند، وى در پاسخ صريحاً اظهار داشت نمى‏دانم. بدو گفتند: آيا نمى‏توانى درباره آن اظهار نظر كنى؟ گفت:

انى استحيى من الله ان يدان فى الارض برايى

روايات تفسيرى عطاء و مجاهد كه از مكتب تفسيرى ابن عباس الهام مى‏گيرد اساس كمترين مصنفات تفسيرى مى‏باشد.

|76|



مطلب قابل توجه درباره او اين است كه عطاء سخت مورد احترام و توجه بنى اميه بوده كه دستور داده بودند به مردم اعلام شود جز عطاء كسى ديگر براى مردم فتوى ندهد! و در صورتى كه در دسترس مردم نباشد بايد ؛ عبدالله بن نجيح اين مهم را بر عهده گيرد!


5- طاووس بن كيسان يمانى (م 104 يا 108 ه.ق)

وى بيشتر معارف تفسيرى خود را از ابن عباس اخذ كرده است. طاووس در تفسير خود از عبادله اربعه كه «عبدالله بن عباس، عبدالله بن مسعود، عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبير» و ديگر مفسران صحابه نقل و روايت مى‏نمايد و مدعى بود كه با پنجاه صحابى مجالست داشته و با ابن عباس بيش از ديگران آمد و شد مى‏كرد. [78]

برخى از دانشمندان او را ايرانى الاصل مى‏دانند و شيخ طوسى و نيز صاحب روشات او را از اصحاب امام سجاد (ع) معرفى نموده است. [79] چنانكه ابن قتيبه به تشيع او تصريح مى‏كرد. [80] ولى عده‏اى از محققان شيعى وى را ازمتصوفه و مفسران اهل سنت مى‏دانند [81]. آقا بزرگ تهرانى با استناد به نوشته ابن الجزرى احتمال مى‏دهد كه وى كتابى در تفسير تدوين كرده است. [82]

طاووس از اتقياء و پارسايان نام آور زمان خود بوده و بسيارى از مفسران در مورد وثاقت و امانت او با تجليل خاصى، اتفاق نظر دارند و درباره همو ابن عباس گفته بود:

|77|



انى لاظن طاووساً من اهل الجنة . [83]

براى طاووس بسيار شگفت آور بود كه مردم عراق، حجاج بن يوسف را با تمام سياهكاريها و گناهش مؤمن و مسلمان مى‏دانستند.


مفسران معروف مدينه در عصر تابعين

مى‏دانيم كه بسيارى از صحابه در مدينه مقيم شدند و مانند عده‏اى ديگر به ساير بلاد اسلامى روى نياوردند. و اينان براى تعليم كتاب خدا و تفسير قرآن مجالس رسمى درس در مدينه داشتند كه بسيارى از «تابعين» در تفسير قرآن از اين مجالس مستفيض مى‏شدندو در نتيجه مكتبى در تفسير بوجود آمد كه اهل مدينه از آن پيروى مى‏كردند و چون ابى بن كعب در مدينه بسر مى‏برد و در نتيجه در اين منطقه بيش از ديگران در كار تفسير شهرت يافت مفسران دوره تابعين در مدينه غالباً از تفسير او پيروى مى‏كردند.

عده‏اى از مشاهير تفسير در مدينه عبارتنداز: ابوالعاليه رفيع بن مهران - ابو اسامة زيد بن اسلم، محمد بن كعب قرظى.


1- ابو العاليه رفيع بن معران رياحى (م 90 يا 93 ه . ق)

وى قارى و مفسر بود كه ابن عباس او راگرامى مى‏داشته و او را بر فراش و سر ير خود مى‏نشاند و قريش را پائين‏تر قرار مى‏داد.

ابوالعاليه قرائت را از ابى بن كعب فرا گرفت. نسخه‏اى بزرگ در تفسير ديده شد كه ابو جعفررازى از ربيع بن انس از ابى العاليه و از ابى بن كعب روايت كرده است.

|78|



ابن ابى حاتم و محمد بن جرير طبرى از اين نسخه در تفسير خود بسيار نقل دارند. و همچنين حاكم در المستدرك و احمد بن حنبل در مسند از اين نسخه رواياتى در تفسير آورده‏اند. [84]


2- زيد بن اسلم (م 136 ه . ق)

از تابعان ذيلى است كه در عصر خود به فزونى علم شهرت داشت و برخى معاصران او معتقد بودند كه از وى بيش از ديگران مستفيد مى‏شدند چون زيد در مدينه داراى حلقه و مجلس درسى بوده است. گويند كه زيد از اصحاب امام سجاد (ع) بوده به همين جهت از وى در كافى و تهذيب روايات فراوانى نقل شده است. ولى اخباريان او را از مفسران اهل سنت مى‏دانند. فرزندش عبدالرحمن بن زيد و نيز مالك بن انس معروف به «امام اهل المدينه» صاحب كتاب «الموطا» تفسير را از او اخذ كرده‏اند. [85]

معروف است كه زيد قرآن را به رأى خويش تفسير مى‏كرده و در اين كار احساس دشوارى نمى‏نمود شايد بدان جهت كه مى‏ديد احياناً برخى صحابه نيز دست به چنين كارى مى‏زدند.


3- محمد بن كعب قرظى كوفى مدنى (م 117 يا 118 ه . ق)

وى ازكبار مفسرين از قبيل على بن ابيطالب (ع) و ابن مسعود و ابن عباس با واسطه از ابى بن كعب، تفسير را روايت كرده است. وى به عدالت و وثاقت و كثرت حديث و تأويل قرآن شهرت داشت.

|79|



ابن حيان مى‏گفت كه قرظى از فاضل علما و فقهاء اهل مدينه بود و روزى در مسجد با يارانش به گفتگو نشسته بود كه سقف مسجد فرو ريخت و او و جمعى از يارانش زير آوار جان خود را به سال 118 هجرى از دست دادند. [86]


مدرسه تفسير قرآن در عراق

مدرسه عراق بر عبدالله بن مسعود قائم بود. اگر چه ديگران از صحابه آنجا بودند كه اهل عراق از ايشان اخذ تفسير مى‏كردند. اما عبدالله بن مسعود استاد اول و ممتاز اين مدرسه بود كه در كثرت روايات تفسيرى مشهور بود .

وقتى عمر، عمار ياسر را به فرماندارى كوفه فرستاد ابن مسعود را بعنوان معلم قرآن ومعاون او باوى همراه ساخت. كوفيان در محضر او مى‏آمدند و بيش از ساير صحابه از او فرا مى‏گرفتند. اهل عراق در بكار بردن رأى مشهور و از ديگران ممتاز بودند و اين مطلب از كثرت مسائل خلاف در ميان ايشان معلوم مى‏شود. بعضى مى‏گويند اين اساس را ابن مسعود بنا نهاد و پس از او علماى عراق از وى به ميراث بردند و طبيعى است كه اين روش درتفسير قرآن اثر گذاشت. و از آن به بعد مى‏بينيم كه روز به روز دائره رأى و اجتهاد در اين باب وسيع‏تر شده است .


مشهورترين از مفسرين در مدرسه عراق


1- علقمة بن قيس (م 61 ه . ق)

علقمة بن قيس بن عبدالله بن مالك كوفى در زمان پيغمبر اكرم (ص)

|80|

متولد شد او از معروفترين و داناترين روات ابن مسعود بشمار مى‏رود: واز ديد اهل سنت از روات موثقى است كه به ورع و تقوى موصوف مى‏باشد. عبدالله بن مسعود مى‏گفت: آياتى كه من قرائت و تفسير آنها را مى‏دانستم علقمه نيز بدانها آگاهى داشت . [87] و او نه تنها دراحاديث اهل سنت توثيق شده بود بلكه در ميان رجال حديث شيعى نيز به زهد و تقوى و وثاقت نامى و مشهور است و در ميان رجال كشى از بزرگان تابعين و رؤسا و زهاد اين عصر به شمار آمده است .


2- مسروق بن اجدع (م 63 ه . ق)

مسروق بن اجدع بن مالك كوفى روزى عمر از او پرسيد چه نام دارى؟ گفت مسروق بن اجدع، عمر گفت اجدع شيطان است. نام تو مسروق بن عبدالرحمن باشد. وى از برجسته‏ترين ياران و اصحاب ابن مسعود بشمار مى‏رود. چنانكه از خود او نقل شده است كه گفت: من بسيارى از معارف تفسيرى خود را از ابن مسعود اخذ كردم و ابن مسعود عادتاً سوره را بر ما مى‏خواند و سپس براى تفسير آن با ما به گفتگو مى‏نشست و در تمام طول ساعات روز به تفسير همان سوره مى‏پرداخت. مسروق از نظر اهل سنت از وثاقت برخوردار است. شريح قاضى در مشكلات قضاوت به او رجوع مى‏نمود. [88] ولى در كتب رجال شيعى از كوفيانى است كه با على (ع) عداوت مى‏ورزيدند [89] او در سال 63 هجرى وفات نمود. [90]

|81|



3- اسود بن يزيد نخعى (م 74 يا 75 ه . ق)

ابو عبدالرحمن اسود بن يزيد از بزرگان تابعين بود از اميرالمؤمنين على بن ابيطالب (ع) و ابن مسعود و حذيفه و بلال و ابى بكر و عمر روايت كرده. فقيهى زاهد وثقه‏اى صالح بود و در تفسير ماهر. از در كوفه به سال 74 يا 75 وفات نمود.


4- مرة همدانى كوفى (م 76 ه . ق)

ابو اسماعيل مره بن سراحيل معروف به «مرة الطيب» و مرةالخير بوده. او از ابى بكر و عمرو على (ع) و ابن مسعود روايت مى‏كرد. او صاحب زهد و ورع بود و در سال‏76 هجرى درگذشت، مره از نظر اهل سنت در زهد و پارسائى داراى مقامى ارجمند بود [91] ولى مره مانند مسروق و شريح قاضى نسبت به على (ع) كينه و عداوات داشت. [92]


5- عامر شعبى كوفى (م 104 ه . ق)

ابو عمرو عامر بن شراحيل الشعبى كوفى - قاضى كوفه بود درباره علم او سخن بسيار هست. گويند هنوز بسيارى از صحابيان در كوفه زنده بودند كه مردم به درس او حاضرمى‏شدند وى در علوم تفسير و فقه و ادب قدرت حافظه و بسيارى اخذ، از ميان صحابيان مشهور بود؛ با وجود اين، جرأت تفسير به رأى نداشت.

وى گفته: سه چيزند كه تا بميرم در آنها سخن نگويم: تفسير، روح و رأى، بر

|82|

مفسران معاصر خود انتقاد مى‏كرد به تفسير سدى خوش نداشت و بر او و ابى صالح طعن مى‏زد و مى‏گفت: در نظر من مقصر هستند. گويند بر ابى صالح باذان مى‏گذشت گوش او را گرفت و گفت: قرآن را تفسير مى‏كنى و حال آنكه آن را نخوانده‏اى؟ [93] محققان اسلام وى را در تفسير قرآن معرفى كرده‏اند و در نزد شيعه داراى شخصيتى مذموم است !


6- حسن بصرى (م 110 ه . ق)

ابو سعيد حسن بصرى دو سال به آخر خلافت عمر مانده متولد شد مردى عالم و فصيح بود بيانى دلنشين و مؤثر داشت. مالك بن انس مى‏گفت از حسن بپرسيد. زيرا او حاضر الذهن است آماده و ما فراموش كرده‏ايم شايد آغازگر سخنگوئى درباره زهد و ترك دنيا به سبكى افراطى‏تر از فرهنگ اسلام او بود. ترك دنيا را بجاى اصلاح دنيا توصيه مى‏كرد. او تقريباً اول كسى است كه تفسير اشارى و كلمات غريبه از فرهنگ اسلام بوسيله متصوفه از او نقل شده است.

حسن بصرى قائل به «قدر» بوده و از اين جهت و جهاتى ديگر شخصيتى مقبول در نزد شيعه نيست. مرحوم محدث قمى و سيد مرتضى او را متظاهر به زهد و پارسائى معرفى كرده‏اند.[94]حماد بن سلمه مى‏گويد كه حميد مى‏گفت من قرآن را بر حسن بصرى قرائت مى‏كردم و او آن را بر اثبات قدر تفسير مى‏كرد و مى‏گفت:

من كذب بالقدر فقد كفر. [95]

حسن بصرى در سال 110 هجرى وفات يافت. روايات درباره جرح و تعديل او

|83|

متناقض است. [86]


7- قتاده (م 117 ه . ق)

قتاده بن دعامة سدوسى عربى الاصل و ساكن بصره بود، حافظه قوى داشت او اطلاح گسترده‏اى در شعر عربى و انساب عرب و تبحرى در زبان تازى را دارا بود. به همين جهت در تفسير قرآن شهرتى فراوان بدست آورد. كه سعيد بن مسيب مفسر مى‏گفت: هيچ عراقى بهتر و كار آمدتر از قتاده نزد من نيامد. [87]

چنين به نظر مى‏رسد كه قتاده از محبان على بن ابيطالب (ع) بوده. چون در مجلسى سخن و گفتارى از خاد بن عبدالله قسرى درباره نكوهش على (ع) شنيد لذا برخاست و د رحالى كه مى‏گفت: زنديق و رب الكعبه و زنديق و رب الكعبة [98] از مجلس خارج شد. ترجمه چنين است كه: (سوگند به پروردگار كعبه خالد بن عبدالله قسرى بى دين است).


ويژگيهاى تفسير قرآن در عصر تابعين

1- در اين دوره بسيارى از اسرائيليان (اعم از فرهنگ يهود و يا فرهنگ نصارى) در تفسير داخل شد.

2- تفسير در اين دوره هم مانند دوره صحابيان نشانه روايت و اثرى داشت و از حدود تفسير نقلى بيرون نرفت و غالباً قرآن براساس نقل و اثر تفسير مى‏شد. ولى

|84|

نتوانست مانند عصر صحابيان رنگ روائى و نقلى خود را حفظ كند و تفسير در اين عصر تابع مكتب‏هاى مختلف در بلاد گشت در مكه از ابن عباس در مدينه اكثر از ابى بن كعب و در عراق از عبدالله بن مسعود پيروى مى‏كردند در ميان مفسران اين عصر، سعيد بن جبير، طاووس يمانى، عامر شعبى، سخت از تفسر به رأى خوددارى مى‏كردند. ولى درباره مجاهد و عطاء بن ابى رباح و زيد بن اسلم و قتاده و اصولاً اكثر مفسران اهل كوفه نوشته‏اند كه از تفسير به رأى ابائى نداشته‏اند.

3- در اين دوره بذر اختلاف مذهبى پاشيده شد و تفسيرهائى پديد آمد كه در آنها از مذهب خاصى حمايت مى‏شد چنانچه قتاده متهم به «قدر» و حسن بصرى و شاگردش و اصل بن عطاء سرآغازى براى مكتب اعتزال بودند.

4- اختلاف ميان تابعان از اختلاف ميان صحابيان بيشتر و مشهورتر است. كه اختلاف‏هاى اين دوره مولود تأويلات ناروا است كه براى اثبات عقايد سياسى و مذهبى استخدام شده است .

نخستين اختلافى كه ميان مسلمين پس از وفات پيغمبر اكرم (ص) خودنمايى كرد، بنا به گفته ابوالحسن اشعرى (م 324 ه) اختلاف در امامت و خلافت است. [99] ولى در زمان تابعين اختلافات مذهبى رو به شدت نهاد.

ايشان در كتاب خود گفته است:

و اول ما حدث من الاختلاف بين المسلمين بعد نبيهم صلى الله عليه و سلم اختلافهم فى الامامة.

|85|



مفسرين مشهور صحابه

اميرالمؤمنين على بن ابيطالب (ع) (م 40.ه).

1- عبدالله بن عباس (م 68.ه).

2- عبدالله بن مسعود(م 32.ه).

3- ابى بن كعب (19 - 32.ه).

4- زيد بن ثابت ضحاك انصارى (م 45.ه).

5- جابر بن عبدالله انصارى (م 74.ه).


مفسرين معروف تابعين


الف: مفسران مكه

1- سعيد بن جبير (م 95.ه).

2- مجاهد بن جبر مكى (م 21 - 104.ه).

3- عكرمه (104 - 105.ه).

4- عطاء بن ابى رباح(م 114.ه).

5- طاووس بن كيسان يمانى (104 - 108.ه).


ب: مفسران مدينه

1- ابوالعاليه رفيع بن مهران رياحى (90 - 93).

|86|



2- زيد بن اسلم (م 136.ه).

3- محمد بن كعب قرظى (117 - 118).


ج: مفسران عراق


مفسران بصره

1- ابو سعيد حسن بصر (م 110.ه).

2- قتادة بن دعامه سدوسى (م 117.ه).

3- ابو صالح باذان بصرى (پس از قرن اول).


مفسران كوفه

1- مرة همدانى كوفى (م 76.ه).

2- علقمة بن قيس كوفى (م 61.ه).

3- مسروق بن اجدع كوفى (م 63.ه).

4- عامر شعبى كوفى (104 - 109.ه).

5- اسود بن يزيد نخعى (76 يا 75.ه).

6- جابر بن يزيد جعفى (127 - 132.ه).

7- اسماعيل بن عبدالرحمن كوفى (127.ه).


گروه ديگر از مفسران دوره تابعين و كمى پس از آن

1- عطاء بن ابى سلمه خراسانى (؟).

|87|



2- محمد سائب كلبى (146.ه).

3- على بن ابى طلحه (؟)

4- قيس بن مسلم كوفى (؟)

5- سلمان بن مهران (148.ه).

6- مقاتل بن سليمان ازدى خراسانى (150.ه).

7- ضحاك بن مزاحم هلالى (102 - 105).

8- عطية بن سعيد عوفى جدلى كوفى (م 111.ه).

--------------------------------------------------------------------------------

پى‏نوشتها:

[1]. انعام، 75.

[2]. يوسف، 24.

[3]. اسراء، 1.

[4]. نجم، 18.

[5]. انقلاب وپيامبرى، فارسى.

[6]. كنز العمال، ج 2، ص 201.

[7]. ترجمه و تفسير نهج‏البلاغه، استاد محمد تقى جعفرى، ج 1.

[8]. ترجمه و تفسير نهج‏البلاغه، استاد محمد تقى جعفرى، ج 1.

[9]. خطبه 140، فيض (147 صبحى الصالح)، نهج البلاغه.

[10]. الاتقان عربى، ج 2، ص 187.

[11]. الاتقان عربى، ج 2، ص 187.

[12]. همان مدرك.

[13]. الاتقان عربى، ج 2، ص 187.

[14]. التفسير و المفسرون، ج 1، ص 89.

[15]. همان مدرك.

[16]. التفسير و المفسرون، ج 1، ص 89.

[17]. شرح نهج البلاغه عبده، ص 12.

[18]. همان مدرك.

[19]. ترجمه و تفسير نهج البلاغه، استاد جعفرى، ج 1.

[20]. همان مدرك.

[21]. ابن عطيه: مقدمة الجامع المحرر، ص 363 (به نقل از سه مقاله دكتر حجتى) ؛ و مقدمتان فى علوم القرآن، ص 263.

[22]. سيوطى: الاتقان فى علوم القرآن، ج 2، ص 318 - زرقانى: مناهل العرفان، ج 1، ص 482.

[23]. ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 89.

[24]. ذهبى: همان مدرك.

[25]. گولدزيهر: مذاهب التفسير الاسلامى، ص 331 (به نقل از سه مقاله دكتر حجتى).

[26]. سيوطى: مقدمتان فى علوم القرآن، ص 14.

[27]. تاريخ تفسير و نحو، دكتر سيد محمد باقر حجتى، ص 27.

[28]. ذهبى: التفسير والمفسرون، ج 1، ص 65.

[29]. سيوطى: الاتقان، ج 2، ص 318.

[30]. محدث قمى: سفينة البحار، ج 2، ص 154.

[31]. ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 89.

[32]. ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 67.

[33]. همان مدرك.

[34]. محدث قمى: سفينة البحار، ج 2، ص 154.

[35]. مراغى، مقدمة التفسير.

[36]. سيوطى: الاتقان، ج 2، ص 319.

[37]. محدث قمى: سفينة البحار،ج 2، ص 137.

[38]. سيوطى: الاتقان، ج 2، ص 323.

[39]. محدث قمى: سفينة البحار،ج 1، ص 140.

[40]. اسد الغابه، جلد اول، ص 258 (نقل از روشهاى تفسيرى عميد زنجانى).

[41]. اسراء، 9.

[42]. نحل، 89.

[43]. الدرالمنثور، ج 2، ص 8.

[44]. نهج البلاغه، خطبه 131.

[45]. حشر، 7.

[46]. احزاب، 36.

[47]. نحل، 44.

[48]. التفسير و المفسرون، ج 1، ص 55.

[49]. نحل، 90.

[50]. ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 57.

[51]. صحيح بخارى، ج 6، ص 25، باب التفسير.

[52]. التفسير و المفسرون، ج 1، ص 74.

[53]. اتقان فى علوم القرآن، ج 1، ص 120.

[54]. همان مدرك، ص 119 و تفسير طبرى، ج 17، ص 129.

[55]. تفسير نيشابورى، ج 1، ص 6.

[56]. اقتباس از مبانى و روشهاى تفسير قرآن.

[57]. محمد حسين ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 141.

[58]. ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 141.

[59]. ابن خلكان: و فيات الاعيان، ج 1، ص 363.

[60]. سيوطى: الاتقان، ج 2، ص 323.

[61]. حسن صدر - تأسيس الشيعه، ص 324.

[62]. محمد باقر حجتى: تاريخ تفسير و نحو، ص 44.

[63]. گولدزيهر: مذاهب التفسير الاسلامى، ص 291.

[64]. ابن تيميه: تفسير سورة الاخلاص.

[65]. بقره، 65.

[66]. جمعه، 5.

[67]. طبرى، جامع البيان، ج 1، ص 253.

[68]. قيامت، 22 و 23.

[69]. طبرى: جامع البيان، ج 29، ص 120.

[70]. ذهبى التفسير و المفسرون، ج 1، ص 106.

[71]. همان مدرك، ص 107.

[72]. تاريخ نحو و تفسير، دكتر حجتى، ص 48.

[73]. محدث قمى: سفينة البحار، ج 2، ص 216.

[74]. گولدزيهر: مذاهب التفسير الاسلامى، ج 2، ص 96.

[75]. محدث قمى: سفينة البحار، ج 2، ص 216.

[76]. همان مدرك.

[77]. ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 113.

[78]. ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 112.

[79]. محدث قمى: سفينة البحار، ج 2، ص 94.

[80]. ابن قتيبه: المعارف، ص 306.

[81]. محدث قمى: سفينة البحار، ج 2، ص 95.

[82]. تهرانى: الذريعه، ج 4، ص 280.

[83]. ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 112.

[84]. سه مقاله دكتر حجتى به نقل از تهذيب التهذيب ابن حجر، ج 3، ص 284.

[85]. زرقانى: مناهل العرفان، ج 1، ص 489.

[86]. ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 116.

[87]. ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 119.

[88]. كمالى: قانون تفسير، ص 46.

[89]. سه مقاله: دكتر حجتى، ص 56.

[90]. ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 120.

[91]. ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 121.

[92]. دكتر حجتى: سه مقاله .

[93]. ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 123.

[94]. محدث قمى: سفينة البحار، ج 2، ص 405.

[95]. ابن حجر، تهذيب التهذيب، ج 2، ص 263.

[96]. كمالى دزفولى، تاريخ تفسير، ص 47.

[97]. ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 135.

[98]. محدث قمى: سفينة البحار، ج 2، ص 405.

[99]. اشعرى، مقالات اسلاميين، ج 1، ص 2.

sunyboy
03-24-2014, 04:49 PM
فصل دوم: تاريخ تفسير قرآن كريم (2)

--------------------------------------------------------------------------------

تفسير قرآن در عصر تدوين

نخستين مدون تفسير قرآن كريم

1- ابن عباس (م 68 ه . ق)

2- سعيد بن جبير (شهادت 94 يا 95 ه . ق)

3- فراء نحوى (م 207 .ه)

4- عكرمه (م 104 يا 105 .ه)

5- عمروبن عبيد

6- ابن جريح (م 150)

قول ارجح درباره اولين مدون تفسير

سير تدريجى تفسير عقلى

گسترش بحثهاى مستقل و تخصصى در تفسير قرآن كريم

نمونه‏هايى از تفاسير تخصصى

تفسير به مأثور

اسباب و علل ضعف پاره‏اى از تفاسير به مأثور

1- وضع و جعل حديث

2- مسائل سياسى

3- حذف اسناد

4- پيدايش فرقه شعوبيه

الف: جعل حديث از طرف اعراب نژاد پرست

ب: مقابله شعوبيه با عرب نژاد پرست در جعل حديث

5- تداخل انواع تفسيرها

6- ورود اسرائيليان در تفسير قرآن كريم

ورود اسرائيليان در تفسير قرآن

اقسام اسرائيليات

اخبار اسرائيلى بر سه قسم است

شخصيت‏هايى كه در ورود اسرائيليات در تفسير مؤثر بوده‏اند

1- عبدالله بن سلام (م 43 ه . ق)

2- كعب الاحبار (م 32 ه . ق)

3- وهب بن منبه (م 110 ه . ق).

4- عبدالملك بن عبدالعزيز بن جريح (م 150 - 159 ه . ق)

ابن عباس ناقل اسرائيليات در تفسيرنبوده است

پاسخ به شبهه و رفع اتهام

مصادر ابن عباس در تفسير قرآن

1- پيامبر گرامى اسلام (ص)

2- تفسير على بن ابيطالب (ع)

3- اشعار كهن عربى

4- طرز گفتار باديه نشينان



--------------------------------------------------------------------------------



تفسير قرآن در عصر تدوين

نوشته‏اند ظهور مرحله تدوين تفسير در اواخر عهد بنى اميه و اول عهد بنى عباس [1]، يعنى در سال 133 هجرى قمرى بوده است [2] و آغاز تفسير همزمان با تدوين حديث بوده [3] زيرا همانطور كه در درس تاريخ تفسير يك يادآور شديم، در ابتدا تفسير قرآن كريم بخشى از روايات بود كه با تلاش و كوشش علماء و بزرگان اسلام روايات تفسيرى از كل احاديث جدا و مستقل گرديده و نهايتاً مدون شد. [4]


نخستين مدون تفسير قرآن كريم



تشخيص نخستين مدون تفسير كل قرآن براساس مدارك مختلف و متفاوت، كار

|92|

سهلى نيست و در اين مورد نظرات مختلفى وجود دارد كه به ذكر اهم آن پرداخته و با شواهد و مدارك موجود به جمع‏بندى آن مبادرت مى‏نمائيم.


1- ابن عباس (م 68 ه . ق)

طبرى در جامع البيان [5] مى‏نويسد، ابن مليكه مى‏گفت:

رأيت مجاهدا، يسال ابن عباس عن تفسير القرآن و معه الواحد. فيقول له ابن عباس: اكتب. قال: حتى ساله عن التفسير كله .

مجاهد را ديدم با لوحه‏هائى كه از ابن عباس از تفسير قرآن مى‏پرسيد. و ابن عباس به او مى‏گويد: بنويس همين طور ادامه داد تا تمام تفسير قرآن به اتمام رسيد.

جلال الدين سيوطى نيز در كتاب «مقدمتان» [6] از اين حديث ياد كرده است. محققان از اين روايت به نتيجه قطعى نرسيده‏اند و نسبت به آن مردد بوده‏اند. ما به دنبال اين روايت به ذكر اسامى اشخاص ديگرى كه جداگانه هر كدام اولين مدون تفسير قرآن ناميده شده‏اند مى‏پردازيم .


2- سعيد بن جبير (شهادت 94 يا 95 ه . ق)

ابن حجر در ترجمه احوال عطاء بن دينار هذلى مصرى آورده است كه على بن حسن هسنجانى از احمد صالح روايت كرده است كه گفت:

«عطاء بن دينار از ثقات مصريين بوده... عبدالملك مروان (م 86 .ه) از سعيد بن جبير درخواست كرد كه براى او تفسير قرآن بنويسد و سعيد بن جبير آن را نگاشت و عطاء بن دينار اين كتاب را در ديوان يافت، چون سعيد بن جبير را نديده بود آن را بطور مرسل از

|93|

وى روايت كرده. اين روايت صراحت دارد به اينكه سعيد بن جبير كتابى در تفسير قرآن نگاشته و بدون ترديد تفسير او پيش از مرگ عبدالملك مروان است». [7]


3- فراء نحوى (م 207 .ه)

ابن نديم مى‏نويسد [8]: «عمر وبن بكير به فراء نحوى نوشت: حسن بن سهل گاهى درباره قرآن چيزى از من مى‏پرسد و من پاسخى آماده ندارم اگر مى‏توانى كتابى براى من فراهم كن تا از آن بهره‏مند شوم. فراء به شاگردان خود گفت جمع شويد تا براى شما مطالبى در قرآن املاء كنم و روزى (در هفته) را معين كرد، در مسجد (محل تجمع آنها) مؤذنى بود كه قرآن را قرائت مى‏كرد. فرا نحوى بسوى او آمد و گفت: فاتحة الكتاب را قرائت كن تا آن را تفسير كنم و تفسير قرآن را به سرانجام برسانيم، به همين گونه آن مردقرآن را مى‏خواند و فراء آن را تفسير مى‏كرد». [9]

صاحب «التفسير و المفسرون» نظر ابن نديم را قطعى نمى‏داند.


4- عكرمه (م 104 يا 105 .ه)

ابن نديم در «الفهرست» ضمن بر شمردن كتابهائى كه در تفسير قرآن كريم تدوين شده است از كتاب تفسير عكرمه ياد مى‏كند ولى عكرمه در سال 104 يا 105 هجرى قمرى وفات نمود و سال مرگ او متأخر از سال وفات سعيد بن جبير مى‏باشد. بعبارت ديگر سعيد بن جبير در ميان مدونان تفسير عصر تابعين از نظر زمان جلوتر است و در رأس همه آنها قرار دارد.

|94|



5- عمروبن عبيد

ابن خلكان در كتاب و فيات الاعيان [10] مى‏نويسد كه عمرو بن عبيد شيخ معتزله كتابى در تفسير قرآن كريم از حسن بصرى (م 110 .ه) نوشته است .


6- ابن جريح (م 150)

نوشته‏اند ابن جريح سه جزء بزرگ از تفسير قرآن را نوشت. [11]


قول ارجح درباره اولين مدون تفسير



استاد سيد محمد باقر حجتى در جمع بندى اين مسئله مى‏نويسد، با جرح و تعديل شواهد و مدارك محققان در اين مورد شايد به اين نتيجه برسيم كه نخستين مدون تفسير قرآن كريم سعيد بن جبير (ش 94 ه' ق) باشد كه بعلت تشيع و وفادارى به على (ع) و مكتب او با شكنجه‏هاى دردناك بوسيله حجاج به شهادت رسيد. اگر چه ابن نديم فراء نحوى رااولين مدون تفسير قرآن مى‏داند ولى او در سال 207 هجرى از دنيا رفت و نيز سيوطى از مجاهد ياد كرده كه تفسير ابن عباس را تماماً نوشته است. ابن عباس متوفى 68 ه . ق و مجاهد متوفى (104 ه . ق) است و در اين موارد نسبت به تعيين نخستين مدون تفسير قرآن مجيد محققان نظر قاطعى ارائه ننموده‏اند.

و با توجه به اين شواهد و اينكه دانشمندان اهل سنت سعيد بن جبير را اعلم تابعين در تفسير قرآن معرفى كرده‏اند به حدس و ظن قوى مى‏توان گفت، وى نخستين مؤلف و مدون تفسير قرآن كريم است.

|95|



سير تدريجى تفسير عقلى



منظور از تفسير عقلى، تبيين و تفسير آيات نورانى قرآن كريم براساس روش تعقلى است و اين تفسير و تبيين با تدبر و تعمق در قرآن و درك مفاهيم و معانى آيات بوسيله «عقل» كه خود «حجت باطنى» و پيامبر درونى در وجود انسان است محقق مى‏شود.

قبل از ورود در اصل بحث لازم است اين واقعيت را مورد توجه قرار دهيم كه على رغم تفكر متعبدانه و ظاهرى و ايستاى اهل الحديث از اهل سنت واخباريون از شيعه كه حجيت عقل را مردود دانسته‏اند قرآن كريم خود حجيت عقل را تأييد فرموده و معرفت و تكليف و مسئوليت انسان را بر آن استوار مى‏سازد. و با مراجعه به اين كتاب كريم و بررسى واژه‏هائى كه مصادرشان تدبر، عقل، فكر، علم نظر، فقه، رؤيت و مانند اينها مى‏باشد اين مبحث روشنتر و قابليت پذيرش آن زيادتر مى‏گردد.

و براى نمونه آياتى چند از اين قسم را ذيلاً ذكر مى‏نماييم:

1- «كتاب انزلنا اليك مبارك ليدبروا آياته و ليتذكر اولو الالباب» [12]
.
اين قرآن بزرگ كتابى مبارك و عظيم الشأن است كه بر تو نازل كرديم تا امت در آياتش تفكر كنند و صاحبان مقام عقل متذكر حقايق آن شوند .

2- «قد بينا لكم الايات ان كنتم تعقلون». [13]

ما آيات خود را براى شما بخوبى بيان كرديم اگر عقل و انديشه را به كار بنديد.

|96|



3- «افلا يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها». [14]

آيا منافقان در آيات قرآن تفكر نمى‏كنند يا بر دلهايشان خود قفلها (ى جهل و نفاق) زده‏اند؟

4- «افلا يتدبرون القرآن ولو كان ممن عند غير الله لو جدوا فيه اختلافا كثيراً». [15]

آيا در قرآن از روى فكر و انديشه و تأمل نمى‏نگرند (تا بر آنان ثابت شود كه وى خدا است) و اگر از جانب غير خدا بود در آن (از جهت لفظ و معنا) بسيار اختلاف مى‏يافتند؟

و حتى خود قرآن كريم براى نفى شرك و اثبات وحدانيت ويكتائى ذات اقدس احديت به استدلال عقلى مى‏پردازد و مى‏فرمايد:

«لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا». [16]

يعنى اگر در آسمان و زمين به جز خداى يكتا خدايانى وجود داشت همانا خلل و فساد در آسمان و زمين راه مى‏يافت.

آيه شريفه مذكور در قالب يك قياس استثنائى بيان گرديده كه متصمن مقدم و تالى است .

«لو كان فيهما آلهة الا الله = مقدم» و «لفسدتا = تالى» و براساس تلازم حاكم بين مقدم و تالى، و در آيه مورد بحث با توجه به بطلان تالى، مقدم نيز باطل مى‏گردد و يكتائى پروردگار عالم اثبات مى‏شود.

به اين معنى كه آيه مى‏فرمايد: اگر جز الله خدايان ديگر وجود داشتند عالم فاسد شده بود و نظم و انتظام و هماهنگى و انسجام آن از بين رفته بود. ولى انسان مى‏تواند بنگرد و شاهد باشد كه در اين عالم هر پديده‏اى در اثر فعل و انفعال پديده قبلى

|97|

بوجود آمده است (علل اعدادى) و نظام عالم، نظام همبستگى و تفاعل و تأثير و تأثر است و جهان بصورت يكپارچه و منسجم و خلاصه بصورت «نظام احسن» بر پا است. پس اين جهان منظم تحت حاكميت تكوينى يك ناظم مدبر است و اگر فرض مى‏كرديم كه اين عالم داراى سيستمهاى متعددى است كه هر كدام خدايى دارد. نظام عالم از هم مى‏پاشيد و از بين مى‏رفت زيرا مى‏بينيم كه اين موجودات بدون احتياج به موجودات ديگر تحقق پيدا نمى‏كنند و نمى‏توانند ادامه وجود بدهند و «فاسد» مى‏شدند و از بين مى‏رفتند.

و نيز قرآن مجيد به پيامبر عظيم الشأن اسلام حضرت محمد (ص) فرمان مى‏دهد كه مردم را با «برهان» و «موعظه» به راه پروردگارش دعوت كند و حتى با كسانى كه اهل مجادله و مناظره هستند بنحو احسن «جدل» كند كه اين متد و روش همان روش «تعلقى» است كه محور و مدار آن انديشه و تعقل و استنتاج و كلى سازى «تجريد و تعميم» مى‏باشد و مى‏فرمايد:

«ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن». [17]

(اى رسول ما) خلق را به حكمت و برهان و موعظه نيكو به راه پروردگارت دعوت كن و با بهترين طريق با اهل جدل «مناظره» كن .

نتيجه آنكه قرآن كريم بر خلاف عقايد باطل اهل تحجر استدلال و استنباط و تعمق در آيات و فهم عقلى كتاب خدا را تجويز مى‏فرمايد و بر آن تأكيد و سفارش مى‏نمايد. و امت اسلامى را از ظاهر بينى و تنگ نظرى و تعبد و تسليم فكرى بر حذر مى‏دارد.

پس از اين مقدمه مى‏گوئيم:

بعد از پيامبر گرامى اسلام (ص) اولين مفسر بزرگ قرآن كه

|98|

مهبط وحى تسديدى خداوند بود اميرالمؤمنين على بن ابيطالب (ع) است و اولين كسى كه در معارف قرآن و معرفت توحيد با روش عقلى و بيان ظريف و عميق فلسفى به تبيين و تفسير پرداخت آن حضرت است و با مراجعه به نهج‏البلاغه اين ادعا بوضوح اثبات مى‏گردد.

آن حضرت در فرمايشات گهربار خويش( در خطب و نامه‏ها و مواعظ نهج‏البلاغه) در تبيين حقايق قرآنى و حتى در تشريح آيات آفاقى و انفسى و نيز در بحث توحيد و صفات خداوند يكتا مسائل بكر و عميق عقلى بيان فرموده‏اند كه در هيچ يك از مكاتب فلسفى مشاء و اشراق و حتى مكتب فلسفى متعاليه صدرائى ديده نمى‏شود و اين سخنى گزاف نيست بكله نتيجه تحقيق و بررسى و مقايسه صاحبنظران خبره و صادقى چون استاد بى نظير و شهيد آيت الله مرتضى مطهرى است (قدس سره الشريف).

درست است كه امام على (ع) مستقلاً تفسير عقلى براى قرآن بيان نفرموده‏اند ولى اولا اين مطلب ناقض ادعاى فوق الذكر نيست ثانياً مگر تفسيرهاى روائى نيز جز از راه جمع شدن و مبوب ساختن و جدا سازى روايات تفسيرى بوجود آمدند؟ و اگر پيدايش تفسير قرآن وتدوين آن از اين طريق بود متأسفانه در زمان حيات على (ع) و در زمان حيات پيامبر اكرم (ص) از نشر و تدوين احاديث جلوگيرى بعمل آمد.

خليفه دوم بدليل آنكه قرآن و تدوين و حفظ آن تحت الشعاع احاديث و تدوين و حفظ آنها قرار نگيرد از نشر و تدوين احاديث جلوگيرى نمود! و نوشته‏اند حتى عمر سلمان و اباذر و ابو رافع را به جرم نقل حديث مدتى زندانى نمود.

بنابراين بيانات و روايات امام على (ع) نيز سرنوشت بيانات و روايات نبوى را پيدا كرد و نقل آنها ممنوع شد بويژه كه گروه ابوبكر حساسيت سياسى نيز

|99|

نسبت به حضرت على (ع) داشتند و نقل روايات آن عزيز را خوش نداشتند!

و متأسفانه دستور دادند احاديث امام را متوقف و حتى حديث جعل نمايند و حتى نيست به آن بزرگوار سب و بى حرمتى كنند!! بنابراين نبايد متوقع باشيم كه از حضرت على (ع) آن مفسر عظيم الشأن تفسير مستقلى اعم از روائى و عقلى در دست باشد الا اينكه روايات و بيانات آن حضرت بطور متفرق در آثار و متون وكتب مختلف اسلامى بويژه در كتاب شريف نهج‏البلاغه گرد آورى سيد رضى (قده) شاهد بر مدعاى ما است و افاضات آن وجود مبارك را در اين كتاب وحى گونه كه شامل بيانات عميق و ظريف عقلى و فلسفى درباره اطلاق و لاحدى و وحدانيت و بساطت خداوند متعال است ملاحظه نمائيم كه در حقيقت اين حقايق مشروح شرح آيات نورانى قرآن است كه به اجمال تنزيل يافته است. و ما بطور اختصار نمونه‏هائى از اين بيانات زيبا و ژرف را نقل مى‏نمائيم:

قرآن كريم در وحدانيت خداوند فرموده است:

«قل هو الله احد» [18]. و امام (ع) در نهج البلاغه در تبين توحيد حقيقى و نفى توحيد عددى و در حقيقت در شرح آيه شريفه فرموده است:

الا حد لا بتأويل عدد. [19]

يعنى او يكى است اما نه آن يكى كه در عدد مى‏آيد و دومى و سومى و... دارد امام (ع) با اين عبارت موجز و پر مغز توحيد عددى را در مورد خداوند يكتا نفى مى‏فرمايد. يعنى اين كلمه (احد) «در قل هو الله احد» و در بيان امام (ع) آن احدى است كه دوئى بردار نيست و آن احدى است كه ثانى و ثالث و... ندارد. احد يعنى

|100|

«يكتاى مطلق» كه اين را بزرگان حكمت، «توحيد حقيقى» و «وحدت حقيقى» خوانده‏اند. وحدت عددى چند تايى برادر است و فرض تكرر دارد ولى وحدت حقيقى يعنى ذاتى كه «بسيط محض) است و هرگز كثرت‏پذير نيست و دومى براى او متصور نمى‏باشد. و نيز امام (ع) فرموده است:

«لا يشمل بحد ولا يحسب بعد. [20]

يعنى هيچ حد و اندازه‏اى او را شامل نمى‏شود. و با شمارش و عدد بحساب نمى‏آيد

قرآن كريم فرمود:

«و هو معكم اينما كنتم» .

هر كجا باشيد خداوند با شما (حاضر) است.

و اما على (ع) فرموده است:

مع كل شى‏ء لا بمقارنة و غير كل شى‏ء لا بمزايلة [21]

خداوند متعال، با همه چيز است (نه همدوش) و غير از همه چيز است (نه جداى از همه) .

و فرمود:

ليس فى الاشياء بوالج ولا عنها بخارج

يعنى خداوند داخل اشياء نيست (حلول در آنهانكرده) مانند آب در اشياء (فرو نرفته است) ولى از اشياء هم بيرون نيست .

و نيز فرموده است:

كائن لا عن حدث موجود لا عن عدم.

يعنى: موجود است اما حادث نيست (حادث زمانى نيست) موجود است اما مسبوق به عدم نيست (حادث ذاتى نيست).

|101|



و نيز امام (ع) در نفى حدود و بيان اطلاق خداوند فرموده است: [22]

فمن قال اين؟ بواه

هر كه گويد: خدا كجا است؟ براى او مكان قائل شده.

و من قال فيم؟ فقد ضمنه

هر كه گويد: توى چيست؟ او را محدود دانسته.

و من قال الى م؟ فقد نهاه

هر كه گويى كى هست؟ براى او پايان پنداشته.

و من قال كيف؟ فقد شبه

هر كه گويد: چگونه است؟ او را تشبيه كرده است.

و من قال ذا؟ فقد وقته

هر كه گويد: در فلان وقت است، او را به زمان محدود نموده.

و من قال حتى؟ فقد غياه

هر كه گويد: تا فلان وقت هست براى او غايت و نهايت پنداشته.

و نيز امام (ع) فرموده است :

من وصفه فقد حده

هر كس او را به صفت مخلوق وصف كند او را محدود نموده.

و من حد فقد عده

و هر كس او را محدود قلمداد كند او را به عدد در آورده.

و من عده فقد ابطل ازله

و هر كسى او را به عدد درآورد و بشمرد او را حادث دانسته است. [23]

|102|



و بعد از توجه به مباحث گذشته و قدمت تفسير عقلى قرآن كريم در مورد امام على (ع) مسير و تحول تدريجى تفسير عقلى را مقارن پيدايش بحثهاى كلامى و اعتقادى و بروز تعصبات فرقه‏اى نوشته‏اند. و اوج‏گيرى بحث قضا و قدر و جبر و اختيار از همين زمان دانسته‏اند و گفته‏اند نخستين كسانى كه در بحث قدر به مناظره و مباحثه پرداخته و در مقابل جبريون عكس العمل اعتقادى نشان دادند معبد جهنى (م 8 ه . ق) و غيلان دمشقى بودند.

معبد جهنى نزد حسن بصرى مى‏آمد و مى‏گفت:

هولاء الملوك يسفكون دماء المسلمين و يقولون انما تجرى اعمالنا على قدر الله!.

اين خلفا خون مردم مسلمان را مى‏ريزند و (در پاسخ اعتراض جنايات خود) مى‏گويند:

اعمال و جنايات ما براساس قدر و خواسته خداوند جارى مى‏گردد!

معبد با ابن اشعث عليه حجاج قيام كرد و به دستور وى كشته شد و غيلان دمشقى بعد از معبد در «قدر = اختيار» سخن گفت. او مردى زاهد و عالم بود كه بدست عبدالملك مروان كشته شد.

و مقابل قدريون (اختياريون)، جبريون پديد آمدند. اول ايشان جهم بن صفوان از اهل خراسان بود و در سال 128 هجرى قمرى كشته شد. مذهب قدريه و جهميه چندان پايدار نماندند ولى معتزله و اشاعره وارث ايشان گشتند كه افكار وآراء اندك آنان را به شكل مكاتبى مستقل مدون ساخته و گسترش دادند. به هر حال فرقه‏هاى كلامى هر كدام براى نشر و تبليغ مذهب خود و براى دفاع از مشرب خويش به آيات قرآن استناد مى‏كردند و هر گروه به زغم خويش و مطابق پيشداوريهاى اعتقادى و كلامى خود به تفسير كلامى قرآن كريم مى‏پرداختند.

اين مناظرات و تحولات عقلى تفسير قرآن كه از اواخر دوره اموى شروع شده بود در دوران عباسى شدت بيشترى پيدا كرد و اصحاب مذاهب مختلف كه روز بروز در

|103|

ازدياد بودند همه از ديدگاه مذهب خود با توسل به مبانى عقلى و كلامى به قرآن نظم مى‏كردند و هر كدام عقايد خويش را بر حق و ديگرى را باطل مى‏دانستند!

طرفداران مسئله جبر آيات اختيار را در قرآن كريم تأويل و توجيه مى‏كردند و پيروان مكتب اختيار آياتى را كه از آنها به نفع عقايد مجبره تفسير مى‏شد تأويل و تفسير مى‏نمودند. و بالاخره صاحبان عقايد در اين مباحثان و مناظرات كلامى و تفسيرى به بحثهاى عقلى و «فلسفى» روى آوردند و از كتب فلسفه يونان كه به عربى ترجمه شده بود بهره گرفته و با اين معيارها به تفسير و تبيين آيات و اثبات عقايد و آراء خويش پرداختند و بدين منوال سير تدريجى تفسير عقلى به شكل خاصى رو به رشد نهاد.

همانطور كه گذشت اين سير از قرن دوم هجرى آغاز شد و در قرن چهارم و ششم بشدت رسيد چنانكه مى‏بينيم در قرن چهارم شيخ الطائفة محمد بن حسن طوسى (م 460 .ه) تفسير «التبيان فى تفسير القرآن» را بصورت كلامى تدوين مى‏كند. و پس از آن همگام تعطيل همه آثار فكرى، تفسير عقلى نيز رو به ضعف و كاهش نهاد.

از قرن هشتم تفسير فلسفى رو به فزونى نهاد تا يكبار در قرن يازدهم هجرى با ظهور مكتب فلسفى مير داماد و ملاصدراى شيرازى و ديگران به اوج خود رسيد. چنانكه ملا صدرا تفاسير خود را به نامهاى «اسرار الايات» و مجموعه تفاسير را بصورت عقلى و فلسفى نوشت و بار ديگر در قرن چهاردهم تفسير عقلى به شدت رسيد.

و در حال حاضر تفسير سوره حمد توسط حضرت امام خمينى قدس سره الشريف و تفسير موضوعى قرآن توسط آية الله حاج عبدالله جوادى آملى (كه پنج مجلد آن به چاپ رسيده است) متضمن تفسير عقلى و عرفانى مى‏باشد.

|104|



گسترش بحثهاى مستقل و تخصصى در تفسير قرآن كريم



پس از آنكه در دوره عباسى بحثهاى تفسيرى براساس مشربهاى مختلف و متضاد كلامى گسترش و شدت يافت. هر قومى از مسلمانان براساس تخصص و مذهب خود به تفسير قرآن كريم پرداخت. مثلاً دانشمندان علم نحو از جهت ادبيات و علوم بلاغت به تفسير و تبيين آيات مبادرت نمودند مانند ابى حيان در كتاب تفسير «البحر المحيط».

و دانشمندان علوم عقلى، قرآن را براساس قواعد ومبانى فلسفى و اقوال و آراء حكما و فلاسفه اسلامى تفسير نمودند. مانند امام فخر رازى در كتاب تفسير «مفاتيح الغيب».

فقهاء آيات الاحكام را مورد بحث و فحص قرار دادند و هر گروهى از فقيهان براى اثبات مكتب فقهى خود به تفسير و تأويل آيات پرداختند.

عده‏اى نيز به شرح و نقل قصص و بحثهاى تاريخى قرآن دست زدند مانند «ثعلبى» و گروهى از ديدگاه علم اخلاق آيات را تفسير و شرح نمودند. و در زمان پيشرفت علوم تجربى گروهى از علماء اسلامى كه از علوم جديد بهره‏اى داشتند با استفاده از اين علوم به تفسير آيات و تبيين شگفتيهاى اخبار غيبى قرآن پرداخته و در حقيقت قرآن را تفسير علمى نمودند.


نمونه‏هايى از تفاسير تخصصى



قرن دوم: تفسير جواليقى (نقلى - كلامى).

|105|



قرن سوم: تفسير دينورى (نقلى - ادبى - حكمى).

قرن چهارم: تفسير ابو على فارسى (ادبى - كلامى).

قرن پنجم: تفسير ابوالفتح ديلمى (ادبى - نظرى).

قرن نهم: تفسير جامى (ادبى - صوفيانه).

قرن يازدهم: سدرة المنتهى (ميرداماد) (حكمى).

تفسير مولى صدرا (حكمى).

معاصر: الميزان علامه طباطبائى (ادبى - استنباطى - نقلى - فلسفى).

تفسير سوره حمد حضرت امام خمينى (ره) (ادبى - عرفانى - حكمى).


تفسير به مأثور



تفسير به مأثور عبارت است از تفسير قرآن بر اساس احاديث و روايات منقول از حضرت رسول اكرم (ص) و روايات و احاديث منقول از صحابه و تابعين (از نظر اهل سنت) و روايات منقول از ائمه طاهرين عليهم السلام (از نظر شيعه).

پيامبر اكرم (ص) اشكالاتى را كه صحابه در معانى قرآن داشتند تفسير روشن مى‏فرمودند و صحابه نيز اين تفسير و توضيحات را براى ديگر صحابه نقل نموده و سپس براى تابعين بعد از خود روايت مى‏نمودند. و اين تفسير از تابعين به تابع تابعين منتقل گرديد.

البته همانطور كه قبلاً گفته شد (درس تاريخ 1/ تفسير) تفسير قرآن بصورت نقل روايات بوده كه روايان اين روايات و احاديث تفسيرى را از كل احاديث جدا نموده و مستقلا مبوب نمودند و آنها را تدوين كردند.

و تفسير مأثور و روائى با تدوين روايات تفسيرى و تبيين آيات قرآن براساس آنها

|106|

بوجود آمد.

بايد دانست برادران اهل سنت روايات منقول از صحابيان و تابعين را به صرف صحابى بودن و احياناً تابعى بودن مورد وثوق مى‏دانند و احاديث و حتى اقوال منقول از آنها را ازمقبولات و روايات موثق و مورد اعتماد براى تفسير آيات قرآن بحساب مى‏آورند زيرا آنها صحابيان و تابعين را نيز از«مصادر» تفسيرى مى‏شمارند. ولى شيعه در تفسيرهاى روائى به رواياتى تكيه و اعتماد دارند كه صرفاً از معصوم (پيامبر (ص) يا ائمه عليهم السلام) باشد و روايات معصومين منقول ازصحابيان و تابعان بشرط صحت شرايط نيز مورد قبول است. ولى اقوال اصحاب پيامبر (ص) بصرف صحابى بودن وثاقت ومصونيت ندارد و اگر درست هم باشد مانند اقوال ساير مسلمانان است نه در رديف قول معصوم كه ناشى از علم غيب خداوندى و متكى به «عصمت» آن مردان الهى است .


اسباب و علل ضعف پاره‏اى از تفاسير به مأثور



1- وضع و جعل حديث

احاديث و روايات تفسيرى نيز مانند بقيه روايات از آفت جعل و ضربه وضع مصون نبوده‏اند بخصوص در زمانى كه مسلمانان گرفتار تفرقه و انشعاب گشتند و بر اساس تعصبات فرقه‏اى به دام بدعت نامشروع افتادند و در اين مسير ناصواب بعضاً براى اثبات مسلك خويش حتى دست به وضع و جعل حديث زدند!

بويژه در زمان خوارج كه افرادى سطحى و ظاهر بين و كم فهم و متعصب بودند. آنها اقوال و احاديث زيادى را به نفع فرقه خود و عليه فرقه ديگر به پيامبر اكرم (ص) نسبت دادن و اينگونه احاديث بى اساس را در تفسير قرآن مجيد وارد ساختند.

|107|



خوارج كه ازتفسير به رأى آيات قرآن ترس و هراسى نداشتند و از آيه شريفه «ان الحكم الا لله» شعار «لا حكم الا لله» را آوردند و منظور ازآن را نفى حكومت امام على و حكومت هر كس ديگر در جامعه اسلامى مى‏دانستند! چگونه از جعل حديث ترس و هراس داشته باشند؟

و نيز همه كسانى كه از راه جعل حديث ارتزاق مى‏كردند و آن را شغل خويش قرار داده بودند چگونه مى‏توان از آنها جعل و وضع روايات را بعيد دانست؟ و خلاصه تعصبات جاهلانه فرقه‏اى و با حسن نيت! به احاديث دروغين متمسك شدن ضربه‏اى مهلك بود به اصالت روايات اسلامى بويژه احاديث تفسيرى كه سبب ضعف تفاسير روائى گرديد.


2- مسائل سياسى

در همان بدو جعل و وضع حديث كه تقريباً سال چهل ويك هجرى است قاسطين، همانطور كه به پول و سرباز و نفوذ و حيله نياز داشتند! به همان اندازه به شستشوى افكار عمومى محتاج بودند و درجامعه اسلامى كه بيش از هر قول آيات قرآن وروايات نفوذ داشت بهترين راه فريب، جعل حديث و تحريف آيات و مسخ حقايق و وارونه كردن مفاهيم و معانى آنها است !

به همين دليل قاسطين باتوسل به جعل حديث و تأثير دادن آن در تفسير قرآن كريم بسوى اغراض و اهداف نامشروع و ناميمون خود حركت كردند!

وقتى قاسطين در جنگ صفين خود «قرآن» را بر سر نيزه مى‏كنند تا مخالفين خشمناك و شمشير بر دست ولى احمق و بى شعور خود را كه در صف مقابل است «فريب» دهند! كه چنين هم كردند!! چگونه از جعل حديث و تحريف معانى آيات قرآن ابا و خوفى داشته باشند!! قاسطين با تمسك به روايات جعلى و احاديث

|108|

ساختگى صدها افراد منافق و منحرف را به نفع خود «صحابى» خواندند و با حصار صحابى بودن روى كذب و جنايات آنهامهر صحه زدند! شخصيت‏هايى قلابى را به نام فقيه اعلم و عالم از هد معرفى و مشهور ساختند و افراد مردود و مشكوك و حتى مجرم را بزرگ شمردند آنها خالد بن وليد راكه يكى از سرداران اسلام مالك بن نويره را بقتل رسانيد و دست تعدى و تجاوز بحرم او دراز كرد!! «سيف الله» لقب دادند و در مقابل ابرمردان و اهل فضيلت و حتى عترت پيامبر (ص) را عقب زدند و تقوى و فضائل آنها را به نامردان و فرصت طلبان و دنيا پرستان و رندان سياسى و گرگان درنده و سگان‏هار و روبهان حيله‏كار و مكار و موشان سكه پرست و منافق و... منسوب كردند!!

در اين تحولات عمدى و سياسى و جابجائيهاى ناپسند و ضد اسلامى جعل حديث و روايت تشديد شد و خلفاى جور با توسل به زر و زور و با تمسك به تطميع و تهديد براى تحميق و استحمار مردم چهره تزوير را نمودار ساختند.

و در نتيجه تفاسير مأثور قرآن را با دخالت دادن روايات موضوعه و مجعول، بى اعتبار و مخدوش نمودند.

علامه فقيد آيت الله عبدالحسين امينى در كتاب شريف «الغدير» تعداد هفتصد نفر از جاعلين و واضعين حديث را براساس حروف الف باء نام برده و نمونه‏هايى از احاديث دروغ منسوب به پيامبر اسلام (ص) را ذكر فرموده است. [24]

و نيز علامه مرتضى عسكرى تعداد يكصد و پنجاه صحابى ساختگى را كه وجود خارجى نداشته‏اند ولى در كتب و آثار اسلامى بعنوان راويان و ناقلان احاديث و روايات نبوى قلمداد شده‏اند، شرح داده است بخصوص كه صرف صحابى بودن

|109|

شخصى براى صحيح قلمداد نمودن قول او براى اهل سنت كافى است و خلاصه علامه عسكرى حديث سازان دنيا پرست و مزور را رسوا ساخته است. [25]

به هر حال غير از تعصبات فرقه‏اى و دفاع از عقايد حزبى و فرقه‏اى، عوامل سياسى و حركت مزورانه و محيلانه رندان زيرك و سياست بازان بى تقوا براى ضعيف شدن بعضى ازتفاسير مأثور و نيز براى ناخالص نمودن فرهنگ اصيل اسلامى كه انسانهاى عدل گرا و ظلم ستيز وپرخاشگر عليه ظالمان مى‏پرورد، بسيار موثر وآسيب رسان بوده است .


3- حذف اسناد

تقريباً تا عهد تابعين، علماى تفسير خود رابه حفظ (سند) روايت و نقل سند ملزم مى‏دانستند و اين كار بسيار مهم بود. زيرا وسيله‏اى بود براى تميزميان روايات صحيح و سقيم، صحابيان و نيز نقل سند و حفظ داشتن آن سدى بود براى جلوگيرى از احاديث موضوعه و ساختگى.

وقتى تابعين ديدند كه احاديث ساختگى رواج پيدا كرده و باب فتنه باز شده است حديث را نمى‏پذيرفتند مگر اينكه سندش معلوم و گفته شودو وثاقت روايانش محقق باشد اما آنجا كه يادى از سند نمى‏باشد. يا در سلسله راويان روايات افرادى غير موثق بود آن را قبول نمى‏كردند.

بعد از تابعين كسانى به جمع تفسير پرداختند كه اقوال پيغمبر و صحابيان را با ذكر اسناد ياد مى‏كردند مانند تفسير وكيع بن جراح اما بعد از ايشان قومى آمدند كه براى اختصار، اسناد حديث را حذف نموده و صحيح را از ناصحيح جدا نمى‏كردند از اينجا است كه اخبار و احاديث بدون سند توانستند در تفسير مأثور راه پيدا كنند و

|110|

سبب ضعف تفسير روائى شوند و پس از اين، اشخاصى بودند كه، هر گفتارى را مى‏شنيدند بنام تفسير وارد مى‏كردند و هر چه به فكر ايشان مى‏آمد بر آن اعتماد مى‏نمودند و ديگران به گمان اينكه اقوال ايشان اصلى است آنها را بعنوان تفسير فراهم مى‏ساختند. در حقيقت (حذف اسناد) يكى از خطرناكترين اسباب و علل ضعف تفسير مأثور است. زيرا جعليات و اسرائيليات نيز بعنوان اخبار صحيح (بدون سند) وارد تفسير شدند.


4- پيدايش فرقه شعوبيه
[26]

شعوبيه نام فرقه‏اى است كه على رغم تفكر بعضى از اعراب نژاد پرست، معتقد به نفى فضيلت عرب بر ساير ملل بودند. كلمه شعوبيه از شعوب كه جمع (شعب) است گرفته شده و شعب عبارت از قول يا ملت كه شمولش از طايفه و قبيله و عشيره بيشتر است.

اين فرقه كلمه شعوبيه را از آيه‏اى از قرآن كريم گرفته‏اند كه قوميت ونژاد پرستى را نفى مى‏فرمايد:

«يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عندالله اتقيكم».

اى مردمان ما شما را از زن و مرد آفريده‏ايم و اينكه شما را به ملل و قبايل تقسيم نموده‏ايم براى آن است كه يكديگر را بشناسيد (نه براى تفاخر به نژاد و نسب) در پيشگاه خداوند هر كس با تقواتر است گرامى‏تر است.

شعوبيه با تمسك به مبانى اسلام بويژه آيه شريفه مذكور عليه اعراب نژاد پرست كه به عروبيت تفاخر نموده وملل غير عرب بويژه ايرانيان را موالى (بنده) و محقر و

|111|

ذيل مى‏شمارند قيام كردند.

زمزمه عقايد شعوبيه از اواخر عهد اموى آغاز و از شروع خلافت بنى عباس علنى‏تر شد و در قرن سوم هجرى به نهايت شدت خود رسيد. فرقه شعوبيه در ادامه نهضت فرهنگى خود از مرز ديندارى و ديانت خارج گرديده و درست مطابق مواضع اعراب با آنها مقابله به مثل مى‏كردند. [27]

خلاصه نژاد پرستان عرب كه به تحقير ايرانيان مى‏پرداختند و شعوبيه كه به تحقير عرب مبادرت مى‏كردند و هر دو به فضيلت و برترى خويش در اين مصاف و مبارزه دست به جعل حديث و روايت زدند كه در هر صورت جعل و وضع حديث بدست هر كس و هر گروه به ضرر اسلام و به ضعيف شدن بعضى از تفاسير روائى منجر شد.


الف: جعل حديث از طرف اعراب نژاد پرست

1- عربها به دروغ به پيامبر اسلام نسبت دادند كه او فرموده است:

من غش العرب لم يدخل فى شفاعتى و لم تنله مودتى .

يعنى: هر كس بدخواه عرب باشد از شفاعت من محروم و از دوستى و مودت من بى نصيب است! [28]

2- در حديث جعلى ديگرى گفتند پيامبر فرموده است:

احبوا العرب لثلاث: لانى عربى و القرآن عربى و لسان اهل الجنة فى الجنة عربى.

يعنى عرب را براى سه چيز دوست بداريد يكى اينكه من عرب هستم، دوم اينكه قرآن عربى است و ديگر اينكه زبان مردم بهشت عربى مى‏باشد! [29]

|112|



ب: مقابله شعوبيه با عرب نژاد پرست در جعل حديث

يك روايت جعلى اين است كه پيامبر فرموده است:

لا تسبوا فارسا فما سبه احد الا انتقم منه عاجلاً او آجلا. [30]

به ايرانيان ناسزا مگوئيد، هيچكس به آنها ناسزا نمى‏گويد مگر اينكه از او انتقام گرفته مى‏شود چه زود چه دير!

خلاصه شعوبيه براى مقابله با اعراب و براى نفى فضيلت و برترى آنها بر ساير ملل و نيز براى اعاده عزت ايرانيان به جعل حديث و روايت مبادرت نمودند كه تالى فاسد آن متوجه ديانت مقدس اسلام و تفسير قرآن گرديد.


5- تداخل انواع تفسيرها

يكى ديگر از عوامل تضعيف به مأثور تداخل انواع تفسيرها از مأثور و اجتهادى و تفسير به رأى غير جايز مى‏باشد .

و همچنين تفاسير مكاتب مختلف و گاهى متضاد مذهبى و فرقه‏اى مانند تفاسير معتزله و تفاسير اشاعره و نيز تفاسير صوفيه و تفاسير اشارى و رمزى و تفاسير علمى.


6- ورود اسرائيليان در تفسير قرآن كريم

از عوامل بسيار مهم و مؤثر در تضعيف و مخدوش شدن تفاسير مأثور داخل شدن فرهنگ محرف يهود و نصارى (اسرائيليان) مى‏باشد كه در مبحث بعد به شرح آن خواهيم پرداخت.

|113|



ورود اسرائيليان در تفسير قرآن



در عهد تابعين بسيارى از اسرائيليان (اعم از فرهنگ يهود يا فرهنگ نصارى) در تفسير قرآن كريم وارد شد. در كتب تفسير، روايات كعب الاحبار يا (كعب الحبر) و وهب بن منبه، عبدالله بن سلام و عبدالملك بن عبدالعزيز بن جريح معروف به «ابن جريح» و ديگران بسيار ديده مى‏شود.

آنان يهوديانى بودند كه اسلام آوردند و بخاطر اينكه از صحابه پيامبر اسلام (ص)، بشمار مى‏آمدند و برخى از آنان نيز مشقاتى را از رهگذر اسلام آوردن خود تحمل كردند، مقام و موقع ويژه‏اى را در ميان مسلمين بدست آوردند. وقتى از اين افراد جديد الاسلام در مورد غير احكام شرعى يعنى درباره قصص و داستانهاى قرآن سئوالاتى مى‏شد طبق مأنوسات ذهنى خود كه از فرهنگ و معارف دينى يهود رنگ گرفته و متأثر شده بود، پاسخ مى‏داند از جمله قصه حضرت آدم (ع) كه در تورات ذكر شده و در قرآن مجيد نيز در سوره بقره و اعراف، آمده است، مى‏باشد.

مثلاً در قرآن كريم در قصه آدم (ع) جا و مكان بهشت آدم و نوع شجره ممنوعه و مكانى كه حضرت آدم و حوا در زمين در آنجا هبوط كردند و امثال اينها ذكر نشده ولى در تورات بيابانى در اين موارد وجود دارد. مثلاً گفته است، بهشت حضرت آدم در «عدن» شرق واقع شده و جاى آن درخت ممنوعه در وسط بهشت بوده و نوع درخت، شجره حيات بوده است كه درخت معرفت خير و شر مى‏باشد. حيوانى كه آدم و حوا را به آن درخت خوانده «مار» بوده است. و نيز در تورات كيفيت ولادت حضرت عيسى (ع) و ساير حوادث را شرح داده است كه در قرآن مجيد

|114|

چنين مسائلى وجود ندارد. و خلاصه اين عالمان جديد الاسلام پاسخ مسائل را با مطالعاتى كه در دين يهود داشتند كه آن هم غالباً با مطالب غير واقعى و افسانه آميخته بود، قصص و داستانهاى قرآن را گزارش مى‏كردند. سپس اين مطالب در ميان مسلمانان رايج گشت و مسلمين نيز بدون آنكه در ريشه اينگونه مطالب مطالعه كنند و مأخذآنها را بازيابند آنها را بعنوان يك حقيقت بطور ناخودآگاه در تفسير خود آوردند. همچنين منافقين صدر اسلام كه غالباً متشكل از يهوديان بودند آگاهانه بمنظور ايجاد تزلزل در ايمان مردم و زوال شكوه و عظمت اسلام روايات مجعول و ساختگى را به اذهان آنها تحميل مى‏كردند به همين جهت در قرن سوم هجرت نقد اخبار و احاديث بصورت علمى درآمد و سپس محققان اسلامى به تنظيم مسائل مربوطه پرداختند و قواعد و ضوابطى را براى شناخت احاديث و مآخذ آن منظم كردند.

ابن خلدون مى‏نويسد:

«اقوال اهل كتاب و آراء آنها كه به اسرائيليات از يهوديان و نصرانيات ازترسايان، شهرت يافتند در تفسير قرآن راه يافته است و مطالب غث و سمين و مردود و مقبول جايى را در تفسير قرآن براى خود باز نموده‏اند». [31]

ورود اسرائيليات و مطالب بيگانه در تفسير قرآن داراى عوامل اجتماعى و فرهنگى و دينى بوده است .

ابن خلدون يكى از عوامل ورود اسرائيليات در فرهنگ اسلامى را جهل و بيسوادى مردم تازى آن روز مى‏داند و مى‏نويسد:

«تمايل و گرايش عرب آن روز به شناخت اسباب و علل و مبدأ آفرينش و بالاخره اسرار وجود و نيز شناخت هر حقيقتى كه مالا با حوادث و رويدادها پيوند دارند سبب گشت تا

|115|

براى فهم و پاسخ آنها به اهل كتاب مراجعه كنند واز آنها بخاطر اينكه تصور مى‏كردند كه داراى احاطه بيشترى در اين مطالب مى‏باشند استمداد نمايند. شايد مجوز مفسرين در رجوع به اهل كتاب و قبول روايات و آراء آنها اين بود كه اينگونه مطالب هيچگونه پيوند و رابطه‏اى با احكام و مسائل اعتقادى خاص اسلام نداشته تا درباره آنها احتياط و تعمق بيشترى مبذول دارند و اخبار نادرست را بشناسند». [32]

به همين جهت مفسرانى در اين عصر سهل‏انگارى ومسامحه را در قبول اين روايات و آراء اهل كتاب روا دانسته و ناخودآگاه آنها را در تفسير قرآن كريم راه دادند.

رواياتى كه اهل تورات نقل مى‏كردند و بويژه داستانسرايان و قصه گويان آنها كه نوعاً تجمعى براى داستانسرائى آنها فراهم مى‏آمد. اين روايات را مسلمين نيز مى‏شنيدند. قصه گويان در شرح قصص قرآن با تفصيل بيشترى سخن مى‏گفتند زيرا همانطور كه قبلاً اشاره شد در تورات و بخصوص در سفر تكوين رواياتى كه مربوط به آفرينش است و اخبار مربوط به قصه آدم، سخنانى مفصل‏تر از قرآن دارد (اگر چه آن تفصيلات و سخنان غالباً خيالى بوده و معقول نمى‏باشد و مسلماً وحى الهى نيست). در حالى كه در موارد مذكور قرآن مجيد به اختصار و اجمال سخن گفته است . جاحظ در كتاب البيان و التبيين نام تنى چند از اين داستانسرايان راآورده و راجع به يكى ازآنها به نام ابو موسى اسوارى مى‏گويد:

«وى يكى از اعجوبه‏هاى دنيا از نظر وسعت اطلاع و قوت حافظه و ميان قصه‏هاى تورات و قرآن مقايسه مى‏كرد چون هم حافظ تورات بود و هم حافظ قرآن». [33]

ابن نديم مى‏گويد: تورات در قرن سوم هجرى بوسيله احمد بن سلام به زبان

|116|

عربى ترجمه شد. [34] و يهوديان بيش از ديگران در ورود مسائل دينى آنها به تفسير و حديث موثر بوده‏اند زيرا آنها بيش از ديگران مستقيماً با تازيان در تماس بوده و بخاطر اينكه برخى يهوديان از حسن شهرت و اهميت مقامات دينى برخوردار بودند با اعتماد خاص منقولات آنها را مى‏پذيرفتند.

دكتر محمد حسين ذهبى صاحب التفسير و المفسرون، ورود اسرائيليات در تفسير قرآن كريم را درعهد صحابه مى‏داند زيرا ذهبى يكى از «مصادر تفسيرى» در نزد صحابيان را «اهل كتاب» معرفى مى‏كند!

ذهبى مى‏گويد:

«صحابيان در مورد قصص و داستانهايى كه در قرآن كريم مجمل بيان شده بود تفصيل آن را از اهل كتاب مى‏پرسيدند: ولى به پيروى از گفتار پيامبر اكرم (ص) كه در مورد اخبار اهل كتاب فرموده بود: فلا تصدقوا اهل الكتاب ولا تكذبوهم پاسخ آنها را تصديق يا تكذيب نمى‏كردند. البته بسيارى از سئوالات در مورد تفصى بيشتر داستانهاى قرآن بيهوده بود. مانند رنگ سگ اصحاب كهف! مشخصات قاتلى كه در سوره بقره آمده است! و اندازه كشتى حضرت نوح (ع) و نوع چوب آن! و مانند آن. و اسرائيليات عموماً داستانهاى خيالى و ساختگى است كه وارد كتب تفسير گرديده است». [35]

|117|



اقسام اسرائيليات



اخبار اسرائيلى بر سه قسم است

اول: اخبارى كه صحيح است و ازخود پيامبر اكرم (ص) نقل گرديده است. مانند نام همنشين حضرت موسى (ع) مبنى بر اينكه «خضر» بوده است و اين مسئله صريحاً از قول حضرت رسول (ص) روايت گرديده است .

دوم: اخبارى كه صحيح نيست و عقلاً و شرعاً مقبول نمى‏باشد.

سوم: اخبارى كه مسكوت عنه است. يعنى نه از قسم اول است و نه دوم. و ابن قسم متوقف است بر قول حضرت رسول (ص) كه در اين باره فرمودند:

لا تصدقوا اهل الكتاب ولا تكذبوهم و قولوا آمنا بالله و ما انزل الينا

يعنى : تصديق نكنيد (اخبار) اهل كتاب را و تكذيب ننمائيد آنها را و بگوئيد ما ايمان آورديم به خدا وبه آنچه كه بسوى ما نازل گرديده است .


شخصيت‏هايى كه در ورود اسرائيليات در تفسير مؤثر بوده‏اند



1- عبدالله بن سلام .

2- كعب الاحبار.

3- وهب بن منبه.

4- عبدالملك بن عبدالعزيز بن جريح (معروف به ابن جريح) .

|118|



1- عبدالله بن سلام (م 43 ه . ق)

وى ابويوسف عبدالله بن سلام بن حارث اسرائيلى انصارى است. زمانى كه پيامبر اكرم (ص) ظهور فرمود عبدالله بن سلام به محضر آن حضرت آمد و عرض كرد: شهادت مى‏دهم كه تو رسول خدا هستى و بر حق مى‏باشى و آگاهى دارى بر اينكه من آقاى يهود و اعلم آنها هستم و فرزند آقا و اعلم يهود مى‏باشم اى رسول خدا قوم يهود را بخوان و درباره من از آنها سؤال كن پيش از آنكه بدانند من مسلمان شده‏ام. زيرا اگر آنها آگاه شوند كه من اسلام آورده‏ام آنچه دلشان بخواهد درباره من خواهند گفت.

رسول خدا (ص) به آنها فرمود: اى طايفه يهود واى بر شما از خدا بترسيد پس به خدا قسم جز خداى يكتا خدائى وجود ندارد. شما بدانيد كه من رسول بر حق خدا هستم و من بر شما به حق برگزيده شده‏ام از شما مى‏خواهم كه مسلمان شويد و ايمان بياوريد.

آنها گفتند: چگونه بدانيم كه شما پيامبر خدا هستيد؟

حضرت فرمود: عبدالله بن سلام در ميان شما چگونه مردى است؟

گفتند: او آقاى ما و فرزند آقاى ما است. و او اعلم و فرزند اعلم ما مى‏باشد.

پيامبر اكرم (ص) فرمود: آيا مى‏دانيد كه او اسلام آورده است ؟

گفتند: ممكن نيست او مسلمان شده باشد.

پيامبر فرمود:اى ابن سلام برخيز و اسلام آوردن خود رابر آنها اظهار كن.

ابن سلام به آنها گفت: اى طائفه يهود بترسيد از خدا پس جز خداى يكتا خدائى نيست شما بدانيد كه محمد(ص) پيامبر خدا و بر حق است .

آنها گفتند: دروغ مى‏گويى. و يهوديان در مقابل ابن سلام تمكين نكردند و او را

|119|

دروغگو ناميدند.

ذهبى مى‏نويسد: [36] نام او حصين بوده است و پيامبر اكرم (ص) او را عبدالله ناميده‏اند و عبدالله بن سلام كسى است كه در برابر انقلابيون مسلمان كه در مقابل عثمان لشگر آرائى كرده و بر او شوريده بودند، سخنرانى كرد و انقلابيون را (با صحبتهاى خود) از عثمان دور ساخت.

و از عبدالملك بن عمير روايت شده، هنگامى كه انقلابيون بر عثمان شوريدند ؛ عبدالله بن سلام نزد عثمان آمد. عثمان گفت براى چه به نزد من آمده‏اى؟

گفت: براى ياريت آمدم.

عثمان گفت: بر مردم خروج كن و بر آنها بشور و آنان را از من دور كن. و تو اگر بيرون دارالخلافه باشى براى من بهتر است تا آنكه داخل باشى. عبدالله بن سلام بر مردم خروج كرد و گفت: اى مردم نام من در جاهليت (فلان) بود و رسول خدا مرا «عبدالله» ناميده و آياتى در قرآن درباره من نازل گشته. آيه:

«و شهد شاهد من بنى اسرائيل على مثله فامن و استكبرتم». [37]

از بنى اسرائيل شاهدى (چون عبدالله بن سلام عالمى) بر مثل قرآن گواهى داد و ايمان آورد و شما تكبر ورزيديد.

و بنابر احتمال ضعيف آيه:

«قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب». [38]

بگو تنها گواه بين من و شما خدا و عالمان حقيقى به كتاب خدا كافى خواهند بود.

درباره من نازل شده. براى خدا شمشيرى است در غلاف و فرشتگان در جوار شما

|120|

هستند در اين شهر و بلدى كه بر رسول خدا وحى الهى نازل شده پس خدا را در نظر بگيريد درباره اين مرد (عثمان)، و او را نكشيد، به خدا قسم اگر او را بكشيد فرشتگان از جوار شما دور مى‏شوند و شمشير خدا از غلاف بر عليه شما كشيده مى‏شود بطورى كه تا قيامت ديگر به غلاف نمى‏رود؛ (و هميشه بسوى شما و بر روى شما كشيده است). انقلابيون گفتند: بكشيد يهودى را و كشتند عثمان را...». [39]

بهر حال عبدالله بن سلام كه پيش از ايمان آوردنش به اسلام عالم بلكه اعلم يهوديان بوده در ورود اسرائيليات به تفسير قرآن قطعاً موثر بوده است.


2- كعب الاحبار (م 32 ه . ق)

ابواسحق كعب بن ماتع الحميرى معروف به كعب الاحبار و او از يهوديان يمن مى‏باشد،وى در زمان جاهليت مى‏زيسته و در زمان خلافت ابوبكر اسلام آورده است. و بعضى گفته‏اند در زمان خلافت عمر مسلمان گرديده است و بعضى گفته‏اند در زمان رسول خدا (ص) اسلام آورده است. و بعد از آن به مدينه رفته و در زمان خلافت عثمان به شام منتقل گرديده كه تا هنگام مرگ در آنجا ساكن بوده است .

شيخ رشيد رضا در تفسير المنار [40] كعب الاحبار را ناقل و راوى اخبار اسرائيليات مى‏داند. و نيز احمد امين مى‏نويسد [41] كه نقل كرده‏اند: كعب الاحبار قتل عمر را بر اساس تورات پيش بينى نموده و به او خبر داده است كه اگر چنين روايتى صحيح باشد معلوم مى‏شود كعب الاحبار از نقشه و توطئه قتل عمر خبر داشته است .

ذهبى مى‏نويسد:

معاويه درباره كعب الاحبار گفته است: كعب الاحبار يكى از

|121|

علماء و دانشمندان است و مانند درخت بزرگى است كه ما او را رها كرديم (و از او استفاده نكرديم) به هر صورت يكى از كسانى كه در ورود اسرائيليات به تفسير مأثور مؤثر بوده كعب الاحبار است و تعريف معاويه از كعب وضع و موضع و موقعيت حديثى وى رابيشتر روشن مى‏كند.


3- وهب بن منبه (م 110 ه . ق).

ابو عبدالله وهب بن منبه داستانسرا و از علماء زمان تابعين بوده است. عبدالله ابن احمد بن حنبل از پدرش نقل مى‏كند كه وهب از فارس بوده و پدرش (منبه) اصلاً از خراسان و از اهل هرات بوده است كه «كسرى» او را اخراج نمود. او بسوى يمن رفت و در عهد رسول خدا (ص) مسلمان شد.

و گفته‏اند در سال 34 هجرى قمرى متولدو در سال 110 هجرى قمرى فوت نموده است. [42] وهب ازكتب قديمه آگاهى زياد داشته است و به اخبار و قصص مربوط به پيدايش عالم براساس تورات تسلط داشته و كثير النقل از كتب و آثار اسرائيلى بوده است .


4- عبدالملك بن عبدالعزيز بن جريح (م 150 - 159 ه . ق)

ابوخالد عبدالملك بن عبدالعزيز بن جريح اموى كه معروف به «ابن جريح» است، مسيحى و رومى الاصل بوده و از علماء مكه و محدث آنها بوده است.

او از شخصيت‏هاى ناقل اسرائيليات در عهد تابعين مى‏باشد. بسيارى از روايات ابن جرير طبرى در تفسيرش از عبدالملك است كه دائماً به (ابن جريح) تعبير مى‏شود او متولد سال 80 و متوفى 150 يا 159 هجرى قمرى است ابن جريح راوى

|122|

احاديث زيادى از ابن عباس است كه بعضى از آنها صحيح نمى‏باشد. [43]


ابن عباس ناقل اسرائيليات در تفسيرنبوده است



گولدزيهر و احمد امين گفته‏اند: ابن عباس در تفسير قرآن به اهل كتاب نيز رجوع نموده است !

گولد مى‏نويسد:

ميان مصادرى كه نزدابن عباس مهم و قابل توجه تلقى مى‏شد، يهوديانى بودند كه اسلام آورده بودند از قبيل كعب الاحبار و عبدالله بن سلام و بطور عموم «اهل كتاب» يكى از منابع تفسيرى ابن عباس را تشكيل مى‏دادند، ينى همان مردمى كه نقل روايت از آنها دراحاديث ممنوع بود. [44]

وى اضافه مى‏كند كه: اسلام اين يهوديان موجب گشت كه گمان كذب درباره آنها از ميان برود و به مقامى ترفيع يابند كه بصورت يكى از «مصادر» علمى در آينده و هيچگونه شبهى و ترديدى درباره آنها به فكر و انديشه مردم مسلمان نيايد!

گولد مى‏افزايد كه: ابن عباس نه تنها گفتار «اهل كتاب» را كه وارد اسلام شدند در مورد «اسرائيليات» قرآن و اخبار كتب آسمانى، حجت مى‏شمرد بلكه از كعب الاحبار راجع به تفسير صحيح «ام الكتاب...» سئوال مى‏كرد. [45]

گوله ادامه مى‏دهد كه: چون تصور مى‏شد كه فهم دقيق‏تر نسبت به مدارك عمومى دينى قرآن و نيز گفتار رسول خدا (ص) نزد احبار يهود موجود بود بدين جهت در اينگونه مسائل بدانها مراجعه مى‏شد.

احمد امين نيز در اين باره مى‏گويد: اخبار يهوديان كه اسلام را پذيرفتند در ميان

|123|

مسلمين راه يافت و در تفسير قرآن نيز براى خود جائى بازكرد ومسلمين تفسير خود را با آن اخبار تكميل مى‏كردند و حتى بزرگان صحابه امثال ابن عباس نيز از اين كار مستثنى نبود. [46]


پاسخ به شبهه و رفع اتهام



ابن عباس و ديگران به يهوديان در تفسير خود مراجعه نمى‏كردند؛ يهوديانى كه اسلام آوردند ديگر يهود نيستند. مانند سايرمسلمين هستند كه پيش از اسلام داراى عقيده‏اى جز دين اسلام بوده‏اند اهل كتاب و بويژه يهوديان در قرآن و حديث متهم به دروغگوئى و تحريف هستند و نيز احاديثى كه تصديق اهل كتاب را نهى نموده است فراوان ميباشد. و ما به عنوان نمونه چند حديث را ذكر مى‏كنيم:

ابى عبيد در حديثى مرفوع آورده است، عمر نزد رسول خدا (ص) آمد و عرض كرد: ما احاديثى از يهود مى‏شنويم كه اعجاب‏انگيز است آيا صلاح مى‏دانيد آنها را بنويسيم؟

پيامبر اكرم (ص) فرمود:

امتهو كون انتم كما تهو كت اليهود و النصارى؟ لقد جئتكم بها بيضاء نقيه ولو كان موسى حيا، ما وسعه الا اتباعى. [47]

آيا شما آنچنانكه يهود و نصارى متحير هستند در دين خود متحيريد؟ (تا ازيهود و نصارى آن را فراگيرد) من براى شما شريعتى روشن و پاكيزه آورده‏ام. هرگاه موسى زنده مى‏بود جز پيروى از من ياراى امر ديگرى نداشت .

محدث قمى در ذيل اين حديث مى‏نويسد: پيغمبر (ص)

|124|

مراجعه به اهل كتاب و استفاده از آنها را دوست نمى‏داشت. [48]

و در حديث ديگرى نقل گرديده، عمر صحيفه‏اى از اهل كتاب نزد پيامبر اسلام (ص) آورد، حضرت خشمگين گشت و فرمود:

امتهو كون فيها يابن الخطاب؟

و نيز بخارى مى‏نويسد: ابن عباس به مردم گفته بود:

مسلمانان آيا (سزا است) از اهل كتاب سئوال كنيد؟ در حالى كه كتاب شما (قرآن) كه خداوند آن را به پيامبرش فرو فرستاد، تازه‏ترين اخبار به خداوند است كه آن را مى‏خوانيد (و هنوز) سالخورده و پير نگشته و خداوند شما را هشدار داد كه اهل كتاب آيات الهى را جابجا و تحريف كردند. و آن را دگرگون ساختند و گفتند كه (همانگونه است) كه از جانب خدا نازل شده است. بدين منظور كه متاعى ناچيز بدست آوردند «ليشتروا به ثمنا قليلاً» [49] آيا خداوند شما را از سئوال از آنها نهى نكرد؟

سوگند به خدا هرگز مردى از اهل كتاب نديدم كه راجع به كتاب شما از شما سئوال كند. [50]

و نيز احمد امين روايت مربوط به نهى پيامبر اكرم (ص) از تصديق اهل كتاب را آورده است كه فرمود:

اذا حدثكم اهل الكتاب فلا تصدقوهم ولا تكذبوهم. [51]

آنگاه كه اهل كتاب شما را حديث كنند نه آنها را تصديق كنيد و نه تكذيبشان نماييد.

مسلماً عبدالله بن عباس كه از شاگردان برجسته و بنام امام على (ع) است

|125|



به چنين كار مذموم و منهى مبادرت نمى‏كند چه رسد به اينكه اهل كتاب را از مصادر تفسيرى خود قرار دهد! و ناقل اسرائيليات و مجعولات در تفسير قرآن باشد چنانچه مراجعه ابن عباس به اهل كتاب را صحيح فرض كنيم مسلماً اين كار براى آشنائى با افكار و آراء و اخبار آنها بوده نه براى كسب علم و اخبار آنها براى شرح و تفسير قرآن كريم اگر چه روايات اهل كتاب درباره داستانها و قصص قرآن و رواج آنها در ميان مسلمين براى ورود اسرائيليات در تفسير قرآن بى اثر نبوده است.

كه البته مفسرين و دانشمندان اسلامى سعى خود را در تهذيب تفسير قرآن كريم از اسرائيليات مجدانه مبذول داشته‏اند و تا حد زيادى توفيق الهى در اين كار نصيب آنها گرديده است.

براى تكميل بحث گذشته بطور اجمال مصادر تفسيرى ابن عباس را ذكر مى‏نماييم:


مصادر ابن عباس در تفسير قرآن



1- پيامبر گرامى اسلام (ص)

با آنكه در زمان حيات پيامبر اكرم (ص) ابن عباس از ساير صحابيان جوانتر بود و مصاحبت صحابيان سالمند با پيامبر گرامى (ص) از وى بيشتر بود ولى اكثر اصحاب به مصاحبت او با پيامبر و تأثيرپذيرى از آن حضرت در تفسير قرآن و هوش سرشار و همت بلند او تحقيقات علمى ومقام والاى تفسيرى ايشان مقر و معترف بودند.

چه اينكه ابن عباس مورد توجه و عنايت ويژه و مشمول دعاى خير پيامبر عظيم‏الشأن اسلام بود .

|126|



پيامبر گرامى (ص) ابن عباس را «فارس القرآن» خواندند: چنانكه در حديث زير اين مطلب آمده است:

پيامبر (ص) فرمود:

حذيفة: من اصفياء الرحمن و ابصركم بالحلال و الحرام.

و عمار بن ياسر: من السابقين.

و المقداد بن الاسود: من المجتهدين.

ولكن شى‏ء فارس و فارس القرآن، عبدالله بن عباس. [52]

حذيفه: از بزرگان و از برگزيدگان خداى مهربان و نسبت به شما داراى بينش فزونترى در حلال و حرام است.

و عمار بن ياسر: از پيشتازان در ايمان است .

براى هر امرى، فارس و سوار كارى وجود دارد و فارس و سوار كار قرآن، عبدالله بن عباس است.

و نيز پيامبر (ص) فرمود:

«تا ابن عباس، نابينا نگردد و از علم بهره سرشارى نگيرد، نخواهد مرد». [53]

و نيز پبامبر درباره او فرمود:

اللهم بارك فيه و انشر منه. و فرمود: اللهم آته الحكمة. [54]

به هر تقدير يكى از مصادر مهم تفسيرى ابن عباس پيامبر اكرم (ص) بود كه در مصاحبت با آن حضرت ولو در سن كم بهره‏مند و موفق بود.

|127|



2- تفسير على بن ابيطالب (ع)

بدون ترديد پس از وجود مبارك رسول خدا (ص) على بن ابيطالب (ع) از مهمترين بلكه در رأس مصادر تفسيرى ابن عباس بوده است و به اعتراف عامه و خاصه ابن عباس يكى از شاگردان معروف امام على (ع) در تفسير قرآن كريم بود. ابن عباس خود مقر ومعترف است كه: «آنچه از تفسير قرآن دريافت نموده و به آن عالم بوده از على بن ابيطالب (ع) بوده است». [55]


3- اشعار كهن عربى

اشعار كهن عربى يكى ديگر از مصادر تفسيرى ابن عباس بوده است و اكثر مورخان اسلامى و محققان تاريخ تفسير اين مطلب را نوشته‏اند. [56]

طبرى مى‏نويسد: ابن عباس گفته است:

اذا تعاجم شى‏ء من القرآن فانظروا فى الشعر فان الشعر عربى. [57]

اگر چيزى از كلمات قرآن ازنظر معنى و مفهوم گنگ و مبهم نمايد به شعر بنگريد، زيرا شعر عربى است .

عكرمه گويد: ابن عباس گفته بود:

اگر از غريب القرآن، چيزى از من مى‏پرسيد، آن را در شعر جستجو كنيد. چون شعر ديوان عرب است. [58]

|128|



و نيز ابن عباس گفته بود:

شعر ديوان عرب است. هرگاه حرفى از قرآن براى ما مبهم به نظر مى‏آمد، قرآنى كه خداوند آن را به زبان عربى نازل كرد. براى شناخت آن به شعر استناد مى‏كرديم. [59]

نافع بن ازرق از ابن عباس درباره مقادير فراوانى از مفردات قرآن سؤال كرد، و از او درخواست نمود تا براى توضيح معانى آن به اشعار كهن عربى استشهاد نمايد. ابن عباس حدود صد كلمه ازكلمات قرآن را همراه باشواهدى از اشعار كهن عربى براى نافع بن ارزق تفسير كرد. جلال الدين سيوطى كلماتى كه ابن عباس براى نافع تفسير نموده بود هشتاد و سه مورد آن را همراه با اشعارى كه ابن عباس بدآنهااستشهاد نموده آورده است. [60]

و مجلس (ره) در بحار نقل نموده كه پيامبر اكرم (ص) فرموده‏اند:

اعربوا القرآن و التمسوا غرائبه. [61]

و شايد ابن عباس با توجه به اين حديث، اين روش را در تفسير قرآن دنبال كرده است .

ابوالفرج اصفهانى در كتاب خويش آورده كه ابن عباس به طرز عجيبى برخى از اشعار عمر بن ابى ربيعه را در خاطرش سپرده بود و مى‏توانست برخى از قصائد وى را آغاز تا انجام و بالعكس، از بر بخواند و نسبت به اشعار وى اظهار علاقه مى‏نمود. [62]

اين روش ابن عباس مورد توجه و عمل ديگر مفسران بعد از وى قرار گرفت

|129|



چنانكه صحابيان و تابعين در توضيح لغات غريب و پيچيده قرآن، به اشعار، استشهاد و استدلال مى‏نمودند. [63]

خلاصه بنيان گذار طريقه‏اى در تفسير بود كه بعداً به نام «مكتب و روش تفسير لغوى» معروف شد. واين طريقه و روش در طول تاريخ تفسير قرآن كريم استمرار يافت و بايد دانست غالب مواردى كه در تفاسير به شعر كهن عربى استشهاد گرديده مربوط به تفسير و توضيح لغات و واژه‏هاى قرآن است و هرگز محققين و مفسرين بزرگ نخواسته‏اند شعر جاهلى را اصل قرار دهند و آيات فصيح و بليغ قرآن را بر آن منطبق سازند بلكه صرفاً فهم زبان ومراد آيات بخصوص واژه‏ها مورد نظر بوده است .


4- طرز گفتار باديه نشينان

يكى از مصادر تفسيرى ابن عباس مراجعه به طرز گفتار باديه نشينان و اعرابى‏ها و چگونگى برداشت و فهم آنها از لغات عربى بوده است .

از ابن عباس نقل شده كه گفت: من معنى «فاطر السموات و الارض» [64] را نمى‏دانستم تا آنكه دو مرد باديه نشين نزد من آمدند ودرباره چاهى با هم مشاجره مى‏كردند يكى از آنها گفت: انا فطرتها: من به كندن آن چاه آغاز كردم. [65]

ابن عباس، معنى «فاطر» را از زبان اين مرد باديه نشين استفاده كرده بود. با اينكه «فطر» در لغت قريش بمعنى، ابتداء آفرينش و ساختن است. مع الوصف اين معنى

|130|



براى ابن عباس قانع كننده نبود تا آنكه از زبان آن اعرابى شنيد و پذيرفت. [66]

حاصل بحث آنكه ابن عباس با داشتن مصادر تفسيرى قوى و اصيل مانند وجود مبارك پيامبر گرامى (ص) و وجود الهى اميرالمؤمنين على بن ابيطالب كه باب مدينه علم النبى بود و نيز با تحقيق و تفحص در مراد و منظور اعراب در اشعار و حتى در واژه‏هاى باديه نشينان به اعتبار اينكه خداوند قرآن را به لسان قوم عرب ارسال فرموده بود، ديگر ايشان مستغنى بود از مراجعه به اهل كتاب در تفسير و تبيين قرآن بويژه كه بسيارى از مطالب اهل كتاب مخدوش و غير قابل اعتماد و فاقد اعتبار و ارزش اعتقادى و اسلامى بود.

و بفرض مراجعه ابن عباس به بزرگان اهل كتاب كه مسلمان شده بودند به منظور اطلاع و آگاهى از طرز تفكر و نتيجه تحقيق آنها و آشنائى با اخبار و قصص آنها بوده است نه بمنظور اين بوده كه گفته‏ها و اخبار و روايات آنها را بدون دليل تصديق كند، و آنها را ملاك درك مراد الله در قرآن قرار دهد، چه كه پيامبر نيز فرموده بود كه قول اهل الكتاب را نه تصديق كنيد و نه تكذيب (تا با معيارهاى قرآنى و بيان رسول الله (ص) صحت و سقم آنها مبرهن وروشن گردد).

--------------------------------------------------------------------------------

پى‏نوشتها:

[1]. محمد حسين ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 140.

[2]. دكتر فياض: تاريخ اسلام، ص 204.

[3]. كمالى دزفولى: تاريخ تفسير، ص 127.

[4]. جلاليان: جزوه تاريخ تفسير (1)، ص 25.

[5]. جلاليان: جزوه تاريخ تفسير (1)، ص 30.

[6]. جلاليان: جزوه تاريخ تفسير (1)، ص 194.

[7]. ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 144.

[8]. الفهرست: ص 99.

[9]. ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 143.

[10]. ابن خلكان: وفيات الاعيان، ج 2، ص 3، به نقل از سه مقاله دكتر حجتى.

[11]. كمالى ذزفولى: تاريخ تفسير، ص 75.

[12]. سوره ص، آيه 29.

[13]. سوره آل عمران، آيه 118.

[14]. سوره محمد (ص)، آيه 24.

[15]. سوره نساء آيه 82.

[16]. سوره انبياء آيه 22.

[17]. سوره نحل، آيه 125.

[18]. سوره اخلاص، آيه 1.

[19]. نهج البلاغه، خطبه 152.

[20]. نهج البلاغه، خطبه 184.

[21]. نهج البلاغه، خطبه 228.

[22]. على و فلسفه الهى، علامه طباطبائى.

[23]. نهج البلاغه، خطبه 152.

[24]. علامه امينى: الغدير عربى، ج 5، ترجمه فارسى، ج 10.

[25]. مرتضى عسكرى: كتاب يكصد و پنجاه صحابى ساختگى، و كتاب سرگذشت حديث.

[26]. دكتر حسينعلى ممتحن: نهضت شعوبيه، ص 200.

[27]. استاد جلال همايى: شعوبيه، ص 69 - 79.

[28]. دكتر حسينعلى ممتحن: نهضت شعوبيه، ص 286.

[29]. همان مدرك، همان صفحه.

[30]. همان مدرك، همان صفحه.

[31]. ابن خلدون: مقدمة العبر، ص 439 ؛ التفسير و المفسرون، ج 1، ص 177.

[32]. ابن خلدون: مقدمة العبر، ص 440.

[33]. جاحظ: البيان و التبيين، ج 1، ص 346.

[34]. ابن نديم: الفهرست (ترجمه فارسى)، ص 37 - 38.

[35]. محمد حسين ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 279.

[36]. ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 184.

[37]. سوره احقاف، آيه 10.

[38]. سوره رعد، آيه 43.

[39]. ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 185.

[40]. رشيد رضا، المنار، ج 1، ص 9.

[41]. احمد امين: فجر الاسلام، ص 198.

[42]. ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 194.

[43]. همان مدرك .

[44]. گولدزيهر: مذاهب التفسير الاسلامى، ص 86 و 87 (به نقل از سه مقاله دكتر حجتى).

[45]. طبرى: جامع البيان، ج 17، ص 126، نقل از مذاهب التفسير الاسلامى.

[46]. احمد امين: فجر الاسلام، ص 201.

[47]. ابن اثير: النهاية فى غريب الحديث. محدث قمى، سفينة البحار، ج 2، ص 727.

[48]. محدث قمى: سفينة البحار، ج 2، ص 827.

[49]. سوره بقره، آيه 79.

[50]. احمد امين: فجر الاسلام، ص 201.

[51]. مدرك اخير.

[52]. محدث قمى: سفينة البحار، ج 2، ص 150.

[53]. محدث قمى: سفينة البحار، ج 2، ص 150.

[54]. سيوطى: الاتقان، ج 2، ص 319.

[55]. جزوه تاريخ تفسير قرآن (1) جلاليان، ص 24.

[56]. ابن سعد: الطبقات الكبرى، ج 2، ص 367.

[57]. طبرى، جامع البيان، ج 17، ص 129.

[58]. سيوطى: الاتقان، ج 1، ص 206.

[59]. سيوطى: الاتقان، ج 2، ص 206.

[60]. سيوطى: الاتقان، ج 2، ص 206- 277.

[61]. مجلسى: بحارالانوار، ج 19، ص 28.

[62]. ابوالفرج اصفهانى: الاغانى، ج 1، ص 33.

[63]. سيوطى: الاتقان، ج 2، ص 367.

[64]. سوره شورى، آيه 11.

[65]. سيوطى: الاتقان، ج 1، ص 196.

[66]. مقدمتان: ص 271.

sunyboy
03-24-2014, 04:50 PM
مشهورترين كتب تفسير به مأثور و معرفى آنها

--------------------------------------------------------------------------------

مشهورترين كتب تفسير به مأثور و معرفى آنها

الف: تفاسير مأثور مشهور اهل سنت

ب: تفاسير مأثور مشهور شيعه اماميه

الف: تفاسير مأثور اهل سنت:

1- جامع البيان فى تفسير القرآن (طبرى)

2- تفسير بحرالعلوم (سمرقندى)

3- الكشف و البيان عن تفسير القرآن (ثعلبى)

تناقض ذهبى

4- معالم التنزيل (بغوى)

5- المحر الوجيز فى تفسير الكتاب العزيز(ابن عطيه)

6- تفسير القرآن العظيم (ابن كثير)

7- الجواهر الحسان فى تفسير القرآن (ثعالبى)

8- الدارالمنثور فى تفسير المأثور (سيوطى)

ب: تفاسير مأثور شيعه اماميه

1- تفسير قمى

2- تفسير نور الثقلين

3- تفسير البرهان (بحرانى)

4- تفسير الهادى و مصباح النادى (بحرانى)

5- تفسير صافى (فيض كاشانى)

6- تفسير الائمة لهداية الامة (نصيرى طوسى)

7- التفسير بالمأثور

8- تفسير عياشى

تفسير به رأى

اول: تفسير به رأى صحيح

دوم: تفسير به رأى ممنوع

نمونه‏هايى از تفسير به رأى ممنوع

آياتى از قرآن كريم در مورد تفسير به رأى جايز

آياتى از قرآن كريم در مورد تفسير به رأى ممنوع

تفسير به رأى ممنوع در احاديث و روايات



--------------------------------------------------------------------------------


مشهورترين كتب تفسير به مأثور و معرفى آنها

در اين مبحث تعدادى از تفاسير مشهور مأثور از عامه و اماميه را ذكر نموده و بطور اجمال به معرفى هر يك مى‏پردازيم:


الف: تفاسير مأثور مشهور اهل سنت



1- جامع البيان فى تفسير القرآن، ابن جرير طبرى.

2- تفسير بحرالعلوم، ابن ليث سمرقندى.

3- الكشف و البيان عن تفسير القرآن، ابى اسحق ثعلبى.

4- معالم التنزيل، ابى محمد حسين بغوى.

5- المحرر الوجيز فى تفسير الكتاب العزيز، ابن عطيه اندلسى.

6- تفسير القرآن العظيم، ابى الفداء الحافظ ابن كثير.

7- الجواهر الحسان فى تفسير القرآن، عبدالرحمن الثعالبى.

8- الدر المنثور فى التفسير المأثور، جلال الدين سيوطى.


ب: تفاسير مأثور مشهور شيعه اماميه



1- تفسير قمى، على ابن ابراهيم قمى .

2- تفسير نورالثقلين، عبدالعلى حويزى.

3- تفسير البرهان، سيد هاشم بحرانى.

4- الهادى و مصباح النادى، سيد هاشم بحرانى.

5- تفسير الصافى، ملا محسن فيض كاشانى.

6- تفسير الائمة لهداية الامة، ميرزا محمد رضا نصيرى طوسى.

7- تفسير عياشى، محمد بن مسعود بن عياشى مسلمى.

8- التفسير بالمأثور، مولى على اصغر قائنى.


الف: تفاسير مأثور اهل سنت:



1- جامع البيان فى تفسير القرآن (طبرى)

مؤلف اين تفسير ابن جعفر محمد بن جرير طبرى اهل آمل (مازندران) بوده كه در

|132|

سال 224 هجرى قمرى بدنيا آمد و به سال 310 هجرى قمرى وفات نمود و تفسيرش به تفسير طبرى معروف گرديده است.

تفسير طبرى در سال 270 به پايان رسد و بزودى شهرت يافت و در زمان منصور ابن نوح سامانى به فارسى ترجمه گرديد. [1]

بنابراين يكى از قديم‏ترين متن‏هاى فارسى زبان بشمار مى‏آيد. درباره اطلاعات وسيع و مقام علمى طبرى ميان دانشمندان بعد از وى اتفاق نظر وجود دارد و كتاب تفسير وى از نظر (نقلى) براى بسيارى از مفسران بعد از وى مرجع مهمى محسوب مى‏شود و از نظر تفسير عقلى نيز خالى از اهميت نيست. اين كتاب درسى جزء تنظيم شده است.

جلال الدين سيوطى درباره تفسير طبرى گفته است:

«تفسير طبرى بزرگترين و گرانقدرترين تفاسير است». [2]

طبرى پس از نقل اقوال مفسران و دانشمندان پيشين درباره آنها اظهار نظر مى‏كند و پاره‏اى از آنها را بر پاره ديگر ترجيح مى‏دهد. و اين عمل در قرن سوم هجرى قمرى قدمى بزرگ درباره دقت نظر و فحص و بحث در اقوال مفسرين سلف است .

به هر حال تفسير طبرى يكى از تفاسير به مأثور و مشهور اهل سنت است كه مورد استفاده عموم مفسرين عامه و خاصه مى‏باشد.


2- تفسير بحرالعلوم (سمرقندى)

وى ابو ليث نصر بن محمد بن ابراهيم سمرقندى فقيه حنفى است و به «امام الهدى» معروف است. او داراى تصانيف مشهور بوده كه از مهمترين آنها تفسير

|133|

قرآن بنام «بحرالعلوم» و معروف به تفسير ابى ليث سمرقندى مى‏باشد.

تاريخ وفات سمرقندى سال 373 هجرى قمرى است و بعضى گفته‏اند 375 مى‏باشد. تفسير بحرالعلوم بصورت خطى در سه جلد بزرگ در دارالكتب مصر موجود است. و دو نسخه خطى از آن در دانشگاه الازهر وجود دارد.

در اين تفسير، تفسير به رأى ممنوع گرديده و شرح و بيان آيات قرآن براساس روايات و احاديث صحابيان و تابعين و اشخاص بعد از آنها مى‏باشد. ولى اسناد آنها ذكر نگرديده است و به ندرت از اسناد روايات ياد شده، در اين تفسير جمع بين تفسير بالرواية و تفسير بالدراية شده با اين توضيح كه جانب تفسير روائى و نقلى بر جانب تفسير عقلى آن غالب است و به همين جهت اين تفسير ازتفاسير مأثور است .


3- الكشف و البيان عن تفسير القرآن (ثعلبى)

مؤلف اين تفسير ابواسحق احمد بن ابراهيم ثعلبى نيشابورى است. او مقرى و مفسر و حافظ قرآن و واعظ و سرآمد در تفسير وادبيات عرب در زمان خود بوده و صاحب ديانت محكم بوده است.

ابن خلكان درباره ثعلبى گفته است: «او در زمان خود در علم تفسير يكتا بوده و تفسير عظيم و بزرگى را تصنيف نموده كه به تفاسير ديگران ارجح است». [3]

ياقوت در معجم الادباء گفته است:

«ابو اسحق، مقرى، مفسر، واعظ، اديب مورد وثوق، حافظ قرآن، صاحب تصنيفات بزرگ و پر اهميت بوده است و در تفسير او از معانى و اشارات و كلمات ارباب حقايق و وجوه اعراب و قراءات قرآن سخن رفته است». [4]

|134|



ثعلبى در سال 427 هجرى قمرى وفات نموده است. [5]

ثعلبى گفته است كه: من در تفسير خود از قصص و روايات، وجوه و قراءات و عربيت ولغات و اعراب و تفسير و تأويلات، معانى و غوامض مشكلات و احكام و فقه را بدون آنكه در بابهاى بخصوص باشد درج نمودم و اين تفسير را «الكشف و البيان عن تفسير القرآن» ناميدم.


تناقض ذهبى



محمد حسين ذهبى ثعلبى را به دليل آنكه روايات و احاديث شيعه را درباره على ابن ابيطالب (ع) و اهل بيت عصمت عليهم السلام در تفسير خود نقل نموده و شأن نزول آيات مربوط به اميرالمؤمنين (ع) را ذكر نموده و آن را صحيح و صواب خوانده است ؛ سخت مورد اتهام قرار داده و غير منصفانه، شديداً او را تحقير و تكذيب كرده و درباره او گفته است:

«ثعلبى مردى است كه بضاعت در حديث! واو قادر نيست كه حديث جعلى را از غير جعلى تميز دهد زيرا احاديث جعلى شيعه را درباره على (ع) و اهل بيت در كتاب تفسيرش ذكر كرده است». [2]

ذهبى فراموش كرده كه در چند صفحه قبل از بيان اين مطلب در كتاب خود درباره شخصيت علمى و عظمت دينى و مقام تفسيرى ثعلبى مى‏نويسد:

«ثعلبى مقرى، مفسر، حافظ، واعظ، و سرآمد در تفسير و عربيت و داراى استحكام ديانت است».

و نيز ذهبى در توفيق ثعلبى گفته است:

|135|



«عبدالغفار بن اسماعيل الفارسى در كتاب سياق تاريخ نيشابور از ثعلبى ياد كرده و او را ثنا گفته است و درباره‏اش گفته: او (ثعلبى) صحيح النقل و موثوق به است و او كثير الحديث، كثير الشيوخ مى‏باشد». [6]


4- معالم التنزيل (بغوى)[2]

مؤلف ابو محمد حسين بن مسعود بن محمد معروف به فراء بغوى است. او فقيه شافعى، محدث مفسر و ملقب به محيى السنة و ركن الدين مى‏باشد وى مردى زاهد بوده و بدون وضو وارد مجلس درس نمى‏شد و غالباً با نان خالى سد جوع مى‏كرد. در سال 510 هجرى قمرى فوت نموده است. وى در تفسير خود از صحابه و تابعين و افراد بعد از آنها نقل حديث كرده و در نقل روايات به اختصار برگزار نموده است .


5- المحر الوجيز فى تفسير الكتاب العزيز(ابن عطيه)

مؤلف اين تفسير ابو محمد عبدالحق بن غالب بن عطيه اندلسى مغربى است. او متولد سال 481 هجرى قمرى و متوفى 546 است. ابن عطيه فقيه و عارف به احكام و حديث و تفسير بوده و عالمى نحوى و لغوى و اديب و شاعر بوده است.

ابو حيان در مقدمه البحرالمحيط درباره او گفته است: «او شخص بزرگى است در تفسير و مرد با فضيلتى است در تحرير». [7]

تفسير ابن عطيه در بين تفاسير كتابى ارزشمند است كه در ده جلد بزرگ نوشته

|136|

شده و چهار جزء آن در دارالكتب المصريه موجود است (فقط جزء سوم و پنجم و هشتم و دهم). ابن عطيه از تفاسير مأثور ديگر نيز در كتاب تفسير خود آورده و از طبرى زياد نقل مى‏كند و به شعر عربى نيز بسياراستشهاد كرده است .


6- تفسير القرآن العظيم (ابن كثير)

مؤلف اين تفسير حافظ عماد الدين ابوالفداء اسماعيل بن عمرو بن كثير بن ضوء ابن كثير بن زرع بصرى، فقيه شافعى است.

داودى در طبقات مفسرين درباره او گفته است. او از علماى بزرگ معانى و الفاظ است و متولد سنه 701 هجرى قمرى و متوفى سال 774 است. ابن كثير در تفسير و حديث و تاريخ وارد بوده و داراى حضور ذهن نيز بوده است. او كمتر مطالب را فراموش مى‏كرد.

تفسير ابن كثير از تفاسير مأثور است كه مؤلف در آن كلام خدا را بااحاديث و روايات مستند به صحابيان تفسير نموده است. با توجه به اينكه روايات مذكور نياز به جرح و تعديل داشته است. اين تفسير در چهار جزء بزرگ چاپ شده است. مؤلف در ابتداى تفسير خود مقدمه مطولى را درباره قرآن و تفسير ذكر نموده كه غالباً اينمقدمه را از ابن تيميمه گرفته كه او در مقدمه اصول التفسير خود آورده است. ابن كثير در تفسيرش مناقشات فقهى را داخل كرده و اقوال و ادلّه علماء را درباره آيات الاحكام ذكر نموده است .


7- الجواهر الحسان فى تفسير القرآن (ثعالبى)

مؤلف ابو زيد عبدالرحمن بن محمد بن مخلوف ثعالبى است. او مالكى مذهب و شخصى با زهد بوده است. ثعالبى داراى آثار و كتبى است، از جمله تفسير الجواهر

|137|

الحسان. ثعالبى متوفى 876 هجرى قمرى در مدينه مى‏باشد، تفسير ثعالبى از تفاسير مأثور است و در آن از روايات و احاديث مأثوره نقل گرديده، ولى بدون اسناد و بعضى از روايات اسرائيلى نيز در آن ديده مى‏شود. او متذكر قراءات نيز شده و صناعت نحو را نيز در تفسير مورد استفاده قرار داده است.

او در بعضى از موارد براى اثبات معانى ذكر شده در تفسير خود به اشعار عربى نيز استشهاد نموده است .


8- الدارالمنثور فى تفسير المأثور (سيوطى)[1]

مؤلف حافظ جلال الدين سيوطى ابوالفصل عبدالرحمن بن ابى بكر محمد سيوطى شافعى است. ايشان صاحب تأليفات متعدد بوده و اهل نظر در حديث و رجال و فقه و تفسير قرآن كريم مى‏باشد.

كتاب الدرالمنثور از تفاسير مأثور است كه او براساس روايات و احاديث در آن به تفسير و تبيين آيات نورانى قرآن مجيد پرداخته است.

سيوطى در نقل روايات مأثوره براى تفسير آيات قرآن از ذكر اسناد خوددارى نموده و به هر حال اسناد روايات حذف گرديده است.

اين تفسير در شش جلد به چاپ رسيده و در حقيقت اين تفسير خلاصه كتاب تفسير «ترجمان القرآن» سيوطى مى‏باشد.

|138|



ب: تفاسير مأثور شيعه اماميه



1- تفسير قمى

مؤلف اين تفسير على بن ابراهيم بن هاشم قمى است كه از علماء و فقهاء بزرگ شيعه است وى آيات قرآن را براساس روايات مأثوره اسلامى تفسير نموده است.

صاحب ريحانة الادب درباره او مى‏نويسد: «او از اكابر و ثقات روايات و محدثين اماميه بوده بلكه از علماء و فقهاء شيعه كه موثق و معتمد و از مشايخ روايت كلينى (م 329 ه.ق) و ديگر مشايخ حديث بوده است.

سال وفاتش دقيقاً معلوم نيست، ولى او را ازمفسرين اواخر قرن سوم و اوائل قرن چهارم نوشته‏اند.

محدث قمى مى‏نويسد كه در قم قبرى منسوب به وى مى‏باشد. مفسرين بعد از او از تفسير عياشى و تفسير قمى بسيار نقل كرده‏اند، زيرا آن دو، مورد اعتماد بوده‏اند.


2- تفسير نور الثقلين

مفسر، عبدالعلى حويزى شيرازى متوفى به سال 1053 مى‏باشد كه از شاگردان مولا قاضى على تقى بن ابوالعلا و محمد هاشم طغرائى كمرئى فراهانى شيرازى است. كتاب تفسير وى حاوى اخبار مربوط به خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام و از تفاسير مأثور مى‏باشد. و در 5 جلد نوشته شده است.

جلد اول از ابتداى قرآن تا سوره انعام است كه در 27 شعبان 1065 در شيراز آن را تأليف نموده است. نسخه‏اى به خط محمد طاهر بن حسن كه به تاريخ 8 جمادى الاول سال 1078 مرقوم داشته است و به شماره 1564 ثبت كتابخانه آستان

|139|

قدس رضوى است.

جلد دوم ذكر نشده از ابتداى سوره مريم تا آخر سوره فاطر است، تاريخ ختم تأليف آن با مداد روز 25 ماه مبارك سال 1071 مى‏باشد.

جلد چهارم وپنجم مشتمل بر سوره مباركه يس تا آخر قرآن است كه در تاريخ 16 ذى حجه سال 1072 هجرى قمرى ازتأليف آن فراغت يافته است. اين نسخه تحت شماره 1565 در دفتر كتابخانه آستان قدس رضوى ثبت شده است.


3- تفسير البرهان (بحرانى)

مفسر علامه بحرين سيد هاشم بن سليمان بن اسماعيل بن عبدالجواد حسينى بحرانى متولد به سال 1107 يا 1109 هجرى قمرى است. اين تفسير از تفاسير مأثور است كه بر اساس روايات مأثوره و احاديث اسلامى نوشته شده و در شش جلد بزرگ تأليف گرديده و او داراى آثار با ارزش ديگرى نيز هست من جمله تفسير مأثور ديگرى كه ذيلاً شرح داده مى‏شود.


4- تفسير الهادى و مصباح النادى (بحرانى)

سيد هاشم بحرانى صاحب تفسير البرهان به دنبال جلال الدين سيوطى در تأليف تفسير الدر المنثور فى التفسير بالمأثور كه مقيد شد فقط آيات را به اخبار مأثوره ازپيغمبر (ص) تفسير نمايد؛ تفسير الهادى را نوشته و به اخبار مأثور از آن حضرت و ائمه اثنى عشرى عليهم السلام تأليف نموده و پس از شروع به تفسير مقدمه‏اى در بيان اينكه به نص اخبار و حكم عقل تفسير قرآن بايستى از اهل بيت پيغمبر (ص) باشد.

بحرانى اين تفسير را در چند باب نوشته است:

باب اول: در فضيلت علم و متعلم.

|140|



باب دوم: در فضيلت و مقام قرآن.

باب سوم: در اخبار وارد در ثقلين و معنى آنها.

باب چهارم: در اينكه قرآن مشتمل بر تمام مطالب است.

باب پنجم: در اينكه تأويل قرآن را جز ائمه (ع) نمى‏توانند بفهمند.

ابواب ديگر در موضوعات مختلف است مثلاً موضوع اينكه قرآن داراى ظاهر و باطن، محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ و عام‏خاص مى‏باشد و همچنين تفسيم مطالب قرآنى. معنى ثقلين و علت نزول قرآن به عربى در احاديث مخالف قرآن، اولين و آخرين سوره‏اى كه بر پيغمبر نازل شده است. ذكر فهرست كتبى كه مورد مراجعه مؤلف بوده است. كليه اين مطالب با اخبار ضمن ذكر روات، بدون تصرف و دخالت نقل شده است. اين كتاب در سال 1095 در شش مجله تأليف شده و در دو مجلد در تهران به چاپ رسيده است نسخه خطى الهادى و المصباح النادى تحت شماره 6685 كتابخانه آستان قدس رضوى به ثبت رسيده است .


5- تفسير صافى (فيض كاشانى)

مؤلف اين تفسير مولى فيض كاشانى است وى يكى از علما و عرفاى نامى شيعه اماميه مى‏باشد.

صاحب روضات الجنان‏ [8] درباره او گفته است:

«او عالمى است فهيم و با فضيلت، صاحب نظر در فروع و اصول، جامع معقول و منقول، پدرش و دو برادرش نيز از علما بودند. او ميان شيعيان كم نظير در علم و عمل خصوصاً در مراتب معرفت و اخلاق است. فيض در تطبيق ظواهر به بواطن داراى اشراق و ذوقى سرشار بوده است».

|141|



تفسير صافى براساس روايات و احاديث بويژه روايات منقول از اهل بيت عصمت عليهم السلام تدوين گرديده است. زيرا صاحب تفسير مى‏نويسد:

«ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و خاص و عام و احكام و سنن و آداب و حلال و حرام و ظاهر و باطن و... قرآن را جز رسول خدا (ص) و اهل بيتش كه مهبط وحى خدا هستند كسى نمى‏داند».


6- تفسير الائمة لهداية الامة (نصيرى طوسى)

تأليف مفسر و محدث معروف، محمد رضا بن عبدالحسين نصيرى طوسى ساكن اصفهان بوده است، علاوه بر اين تفسير، كتابى به نام كشف الايات تأليف كرده كه در سال 1067 از تأليف آن فراغت يافته است .

مولف اين كتاب از نوادگان علامه بزرگ، شيخ طوسى است و اين ارتباط و قرابت از مفهوم عبارات مندرج در تأليفات وى آشكار است. چه آنكه ضمن نقل احاديث كه در ضمن تفسير خود به آنها اشاره مى‏كند نظير اين عبارات زياد ديده مى‏شود: «جد امجد عالم متعلم بعلوم الصادقين، شيخ ابو جعفر محمد بن حسن طوسى گفت...» البته شيخ طوسى جد پدرى او بوده و جد مادرى او ابن طاووس و ابن ادريس هستند. تفسير هداية الامة تفسيربزرگى است كه به عقيده الذريعه در سى جلد تأليف شده و دو جد آن را ديده است.

نحوه كار تفسير الائمة اين است كه ابتدا آيه‏اى را با ترجمه فارسى آن نوشته و پس از آن به تفسير آيه مشغول شده است. احاديث را ابتدا به فارسى و سپس به عربى نقل كرده و درباره هر آيه يا مجموعه آياتى كه تفسير كرده فصلى در فضيلت آيات و خواص و شأن نزول آنها بيان داشته است. مطالعه اين تفسير مى‏رساند كه مفسر فاضل به تفاسير عياشى و بيضاوى توجه داشته و احتجاج طوسى و مكارم الاخلاق

|142|

و بعضى از كتب احاديث ديگر را مورد نظر قرار داده است .

در اول تفسير خود صريحااشاره مى‏كند كه من از تفسير عسكرى (منظور تفسير حضرت امام حسن عسكرى (ع) است) و تفسير على ابن ابراهيم هاشم قمى چيزى فروگذار نكرده‏ام. كتاب ديگرى به نام مختصر تفسير الائمه به زبان فارسى هم دارد كه اين تفسير در شش جلد تنظيم شده و مجلداتى از آن در نجف اشرف موجود مى‏باشد با توجه به متن تفسير الائمة كه از روايات مأثور معصومين عليهم السلام استفاده شده و با توجه به اينكه تفاسير مأثور و مهمى چون تفسير مأثور امام عسكرى (ع) و تفسير مأثور على بن ابراهيم قمى از مصادرو مراجع اين تفسير بوده‏اند تفسير الائمة از تفاسير مأثور مشهور شيعه اماميه بشمار رفته است. [9]


7- التفسير بالمأثور

مفسر اين تفسير ملا على اصغر بن محمد بن قائنى بيرجندى متوفى به سال 1315 هجرى قمرى است. اين تفسير مانند تفسير البرهان بحرانى است .

اين تفسير بر اساس روايات و اخبار مأثوره ائمه معصومين عليهم السلام نوشته شده و از تفاسير مأثور و مشهور شيعه اماميه بشمار رفته است.


8- تفسير عياشى
مفسر اين تفسير ابو النصر محمد بن مسعود بن محمد بن عياشى سلمى كوفى معروف به «عياشى» از قبيله بنى تميم و از علما ومشايخ فقهاى اماميه و استاد شيخ كشى مؤلف كتاب رجال كشى است.

|143|

ابن النديم [10] 208 تأليف به او نسبت مى‏دهد. عياشى ماترك پدر را كه بالغ بر سيصد هزار دينار بوده در راه علم و حديث انفاق نموده و خانه‏اش مانند حجره مدارس مجمع اهل علم و دانش بوده است در هر گوشه جمعى به تحرير و تصحيح و مقابله و خواندن كتب علمى مشغول بوده‏اند؛ او داراى دو مجلس، يكى براى عموم و ديگرى محضر خواص بوده است.

تاريخ قطعى فوت او معلوم نيست لكن شيخ صدوق متوفى به سال 381 و شيخ تلعكبرى متوفى به سال 385 از شاگردان فرزند او بوده‏اند.

جعفر بن قولويه متوفى به سال 369 بواسطه شيخ كشى از او روايت كرده است. به نظر مى‏رسد معاصر شيح كلينى و محمد بن قولويه شاگرد سعد بن عبدالله بن ابى خلف اشعرى قمى متوفى به سال 300 يا 301 بوده است.

تفسير عياشى براساس روايات و احاديث نوشته شده و متضمن مناقب خاندان رسالت و اهل بيت عصمت عليهم السلام مى‏باشدو از تفاسير مأثور شيعه اماميه است. متأخرين از اين كتاب بسيار نقل كرده‏اند از اين تفسير دو نسخه موجود است كه تاريخ كتابت آن تقريباً 1154 بوده است.


تفسير به رأى



رأى اطلاق مى‏شود بر اعتقاد، اجتهاد، قياس، و اصطلاح اصحاب رأى كه از آن اصحاب قياس مراد است از همين قسم سوم است .چنانكه مرحوم كلينى در كتاب كافى براى آن بابى بعنوان «الرأى و المقايس) اختصاص داده است.

|144|



اما مراد از رأى در اينجا اجتهاد شخص است، اعم از آنكه با شروط خاص آن باشد يا بدون شروط آن، صحيح باشد يا فاسد.

بنابراين مقصود از تفسير به رأى، تفسير قرآن كريم است به اجتهاد. و آن بر دو قسم است:


اول: تفسير به رأى صحيح

اين نوع تفسير با شروطش انجام مى‏گيرد. از دانستن كلام عرب، و اسلوب آن، و معانى لغوى و وجوه دلالتهاى آن و طريق استعانت از ادب جاهلى و معاصر نزول و آگاهى براسباب نزول و دانستن ناسخ و منسوخ و عدم تعارض با آيات محكمات، و تفسير مأثور و سنت و اجماع، و ساير ادواتى كه مفسر به دانستن آنها محتاج است و بكار بردن مقتضاى اين علوم و شروط در اجتهاد با نيت خالص براى فهم «مراد الله».


دوم: تفسير به رأى ممنوع

و آن رأى و اجتهاد دلخواه است. با اخلال در يكى يا چندتا از شرايط مزبور.

بعبارت ديگر، منصور ازتفسيربه رأى اين است كه انسان آراء و نظراتى را بعنوان پيش فرضها و پيشداوريهاى ترديدناپذير كسب نموده سپس به قرآن كريم مراجعه مى‏نمايد و مفهوم آيات الهى را براساس همان نظرات بدست آورد.

و بعبارت ديگر قرآن كريم را با آراء خويش تطبيق دهد كه چنين شخصى گرفتار خود رأى بوده و به دلخواه خويش آيات الهى را تفسير مى‏كند.

تفسير به رأى خطرى است كه از همان آغاز مسلمين راتهديد مى‏نمود و رسول اكرم (ص) درباره آن چنين فرمودند:

«آنچه بيش از هر چيز نسبت به آن بر امت خويش پس از خود بيمناكم، كسانى هستند كه

|145|

قرآن را برداشته به رأى خود تفسير كنند». [11]

و در زمان حضرت على (ع) يعنى اندكى پس از رحلت رسول خدا (ص) پيش بينى آنحضرت به وقوع پيوسته با آنكه ره يافتگانى چون على (ع) و امام حسن و امام حسين عليهما السلام در ميان مردم بودند مفسرانى از آنگونه كه ايشان از آنها بيم داشتند و نسبت به آنها هشدار داده بودند ظاهر شدند و به تحريف حقايق اسلامى و تفسير دلخواه آيات قرآنى پرداختند!

اميرالمؤمنين على بن ابيطالب (ع) در نهج‏البلاغه درباره اين گروه فرموده‏اند:

و آخر قد تسمى عالما و ليس به فاقتبس جهائل من جهال و اضاليل من ضلال و نصب للناس اشراكاً من حبائل غرور و قول زور قد حمل الكتاب على آرائه و عطف الحق على اهوائه...

يقول: اقف عند الشبهات و فيها وقع !

و يقول: اعتزل البدع و بينها اضطجع!

فالصورة صورةانسان و القلب قلب حيوان!

لا يعرف باب الهدى فيتبعه و لا باب العمى فيصد عنه !

و ذلك ميت الاحياء. [12]

بنده ديگر خويش را دانشمند و عالم مى‏نامد و چنين نيست. پس نادانيها را ازنادانان فرا مى‏گيرد. و گمراهى را از گمراهان و براى مردم از رشته‏هاى غرور و خود فريبى و سخنان دروغ دامها قرار مى‏دهد. همانا كه قرآن را بر انديشه‏ها و آراء شخصى خود حمل و منطبق مى‏كند! و حق را بر خواسته‏هاى خويش...

|146|



گويد: كه در برابر شبهه‏ها توقف مى‏كنم ودر آن فرو مى‏افتد!

و گويد: از بدعتها گوشه مى‏گيرم اما با آن دست در آغوش است !

صورت او صورت انسان است و قلبش قلب حيوان!

نه در رستگارى را مى‏شناسد تا پيروى آن كند، نه در كوردلى را تا در مقابل آن باز ايستد! او مرده زندگانى است .


نمونه‏هايى از تفسير به رأى ممنوع



نمونه‏هايى از تفسير به رأى ممنوع را در گفتار و نوشته‏هاى كسانى كه داراى عقايد التقاطى هستند و فرقه‏هائى كه انحراف فكرى و عقيدتى دارند و خود را پيرو اسلام هم مى‏خوانند مى‏توان مشاهد نمود. و حتى فرقه‏هاى گمراهى كه فاقد دين هستند و پيرو دينهاى ساختگى استعمارى مى‏باشند براى رفع موانع براى مسلك دروغين خويش جسارت و گستاخى تفسير به رأى ممنوع در قرآن كريم را به خود داده‏اند!

براى مثال: تفسير اژدها (ثعبان) در داستان حضرت موسى (ع) در قرآن، به (اژدهاى نفس!) و تفسير «يد بيضاء» كه به معناى روشنى و نورانيت دست حضرت موسى بعنوان معجزه است، به اينكه (دستها قبل ازتماس بااشياء مادى دنيوى پاك و نورانى هستند!!) و تفسير «عصاى» حضرت موسى به (عصاى قدرت!!!) و تفسير آيه «يريد ان يخرجكم من ارضكم»كه فرعون به قوم خود گفت موسى (ع) مى‏خواهد شما را از سرزمينتان براند؛ به اينكه موسى (ع) مى‏خواست آنها را از سرزمين بشر مادى به نور روحانيت بيرون كند. و تهديد ساحران از سوى فرعون با عبارت «لا صلبنكم فى جذوع النخل» (شما را بر شاخه‏هاى درخت خرما به دار خواهم آويخت) ؛ به اينكه فرعون گفت شما را بر شاخه‏هاى تعلقات و پيوندهاى دنيا و زر و زيور آن گرفتار مى‏سازم!!

|147|



همچنين تفسير آيات مربوط به حضرت ابراهيم آنجا كه خداوند در پاسخ او مبنى بر چگونگى زنده شدگان دستور مى‏دهد چهار پرنده را گرفته سر ببرد و گوشت و استخوان آنها را درهم آميزد؛ [1] به اينكه: خداوند به خليل خود ابراهيم دستور داد:

طاووس بخل، كلاغ حرص، كركس غضب، خروس شهوت را سر ببرد!! هنگامى كه او با «كارد صدق» اين پرندگان را سر بريد و آثار آنها از وجود او بريده شد وسيله‏اى براى گناه و درى به سوى آتش در وجود او باقى نماند و لذا آتش بر او سرد و سالم شد. [13]

اينها از مصاديق بارز تفسير به رأى ممنوع در قرآن كريم بشمار مى‏روند كه نويسندگان و مفسران آنها بدون هيچ دليل و قرينه‏اى ظواهر آيات را براساس نظر و عقيده شخصى و منطبق بر اغراض شيطانى خود تفسير نموده و مفاهيم و معانى آيات را بصورت انحرافى و ناصواب بر آراء خود انطباق داده و در حقيقت فكر و اندثيشه شيطانى خود را بر آيات قرآن تحميل نموده‏اند.

و بنگريد به «تفسير به رأى ممنوع قرآن كريم» درباره سوره «فلق» از نويسنده‏اى كه مى‏گويد:

«بگو پناه مى‏برم به نوزايى قوانين، سر رشته دار سپيده دمان، سپيده دمان انقلاب، سپيده دمان سياهى شكافى تاريكى شكن، اغو شكن، تزوير شكن، اوهام شكن، خرافه شكن، بيداد شكن، از شر آنچه كهنه شده است... و از شر هر نظام سياهى! كه با فضاى هستى آنها را فرا گيرد و از شر قدرتهاى افسونگر و دمنده در گره‏هاى اراده خلقها با وسائل تبليغى، رسانه‏هاى گروهى...» [3]

|148|



مفسر ديگر در تفسير آيه «اذا السماء انفطرت» مى‏گويد:

«منظور ازسماء آسمان اديان است كه در هر ظهور مرتفع مى‏شود به ظهور بعد. شكافته يعنى باطل و منسوخ مى‏شود». [14]

مفسر ديگر در مورد آيه‏اى كه مى‏فرمايد: «آيا نديدى جمعيتى را كه از ترس مرگ خانه‏هاى خويش را رها كرده از آنجا گريختند در حالى كه هزاران نفر بودند، خداوند به آنان فرمود:بميريد سپس آنها را زنده كرد خداوند نسبت به بندگان خود نيكى و احساس مى‏كند ولى بيشتر مردم دربرابر او ناسپاسند» ؛ چنين مى‏نويسد: «خداوند جمعيت ترسو راگرفتار سرانجام تلخ نمود وبه آنها گفت بميريد نه آنكه واقعاً آنها را بميراند، بلكه منظور اين است كه دشمن را بر آنها مسلط ساخت و استقلال را از ايشان گرفت و جمعيتشان را پراكنده ساخت و سپس آنها را زنده نمود يعنى، استقلال و شوكتشان را به آنها باز گردانيد و اين تأديبى بود كه براى آنان... اين است معنى زندگى امتها و مرگ آنها». [15]

نويسنده اين تفسير در سراسر قرآن هر موردى با مطابقت خارق العاده و اعجاب‏انگيز روبرو شده با تلاش فراوان به تأويل آن پرداخته و نظرات شخصى خود را به قرآن كريم نسبت داده است!!

نويسنده ديگرى كه يك پزشك است در مورد آيه مذكور و آيات ديگرى كه در قرآن كريم حاكى از زنده شدن موجودات مرده در همين جهان است مانند آيايت 67 و 68 تا 76 بقره و نيز داستان حضرت ابراهيم و پرندگان و ماجراى مردن وزنده شدن پيامبر بنى اسرائيل با چهار پايش همه اين موارد را دليل بر امكان احضار روح گرفته و مى‏گويد: اينها نشانگر آن است كه احضار ارواح ممكن است ولى راه آن را بايد به

|149|

فرموده قرآن كريم از اهلش بپرسيد «فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون» بايد از متخصصين اين فن سؤال كرد!

همين مفسر د رمورد آياتى كه با صراحت مى‏فرمايد در قيامت تمام اندام شما مانند دست و پا و غيره شهادت مى‏دهند مى‏گويد مراد آيات اين است كه شهادتى غير از آنكه معمولاً مردم مى‏شناسند وجود دارد و آن شهادت همان است كه امروزه به «انگشت نگارى» مشهور است! [16]

يكى ديگر ازمدعيان تفسير درباره «اقيموا الصلوة» نماز را بپا داريد. مى‏نويسد: منظور آن است كه «آتش انقلاب را بپا داريد» وى معتقد است «صلوة» يعنى آتش انقلاب و ذيل آن را آيه‏اى مى‏داند كه فرموده همانا صلوة شما را از زشتيها وناپسنديها باز مى‏دارد و در حال حاضر حدود يك ميليارد نفر مسلمان نماز مى‏خوانند ولى هرگز از فحشاء و منكرات دورى نگزيدند. در اين صورت اگر صلوة بمعناى نماز باشد اين آيه دروغ خواهد بود، زيرا ادعاى قرآن كريم عملاً واقع نشده است.

پس ناگزيريم بگوئيم صلوة مفهوم ديگرى دارد! و آن آتش انقلاب است و اينكه آيه (صلوا) نگفته بلكه «اقم» گفته است يعنى «بپا داريد» تأييد ديگرى است بر ادعاى ما. [17]

و شاهديم كه تمام اين انحرافات (در تفسير به رأى آيات) اعم از اينكه به اسبق تصميم و اغراض شيطانى باشد يا با حسن نيت و تحليل روشنفكر مآبانه؛ هر دو سر از يك جا در مى‏آورد و آن با پيشداورى و ذهنيت قبلى، آيات نورانى قرآن را تفسير كردن و اعتقادات و نظرات شخصى و حزبى و قومى و فرقه‏اى را به قرآن كريم

|150|

تحميل نمودن كه عقلاً و شرعاً اين عمل مذموم و ممنوع است .


آياتى از قرآن كريم در مورد تفسير به رأى جايز



قرآن كريم تفسير به رأى را كه براساس شرايط معقول و مشروع باشد جايز مى‏شمارد كه نمونه‏اى از اينگونه آيات نورانى را ذكر مى‏نمائيم:

1- «كتاب انزلنا اليك مبارك ليدبروا آياته و ليتذكر اولوا الالباب». [18]

(اين قرآن بزرگ) كتابى مبارك و عظيم الشأن است كه بر تو نازل كرديم تا امت در آياتش تفكر كنند و صاحبان مقام عقل (سالم) و قلب سليم متذكر حقايق آن شوند.

2- «افلا يتدبرون القرآن و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيراً». [19]

آيا در قرآن از روى فكر و تأمل نمى‏نگرند و اگر از جانب غير خدا بود در آن (از جهت لفظ و معنى) بسيار اختلاف مى‏يافتند!

3- «افلا يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها». [20]

آيا در قرآن نمى‏انديشند يا بر دلهاشان قفلهاست؟

4- «كتاب فصلت آياته قرآنا عربيا لقوم يعلمون». [21]

(قرآن) كتابى است كه آياتش به تفصيل بيان شده است، قرآنى عربى براى گروهى كه مى‏دانند.

|151|



آياتى از قرآن كريم در مورد تفسير به رأى ممنوع



1- قل انما حرم ربى الفواحش ما ظهر منها وما بطن والاثم و البغى بغير الحق... و ان تقولوا على الله ما لا تعلمون». [22]

بگو پروردگار من زشتكاريها را چه آشكارا باشند و چه پنهان و نيز گناهان و افزونى جستن به ناحق را حرام كرده است. و نيز حرام است چيزى را شريك خدا سازيد كه هيچ دليل بر وجود آن نازل نشده و نيز حرام است اينكه چيزى را كه نمى‏دانيد از جهالت به خدا نسبت مى‏دهيم !

2- «انما يأمركم بالسوء و الفحشاء و ان تقولوا على الله ما لا تعلمون». [23]

اين دشمن است كه شما رادستور مى‏دهد به بدكارى و زشتكارى و بر آن مى‏گمارد كه سخنانى ازروى جهل به خدا نسبت دهيد!

3- «ولا تقف ما ليس لك به علم ان السمع و البصر و الفواد كل اولئك كان عنه مسؤلا». [24]

و هرگز آنچه علم و اطمينان ندارى دنبال مكن كه در پيشگاه خدا چشم و گوش و دل همه مسئولند.

|152|



تفسير به رأى ممنوع در احاديث و روايات



1- قال النبى (ص): من فسر القرآن برأيه فليتبوأ مقعده من النار». [25]

كسى كه قرآن را با رأى و نظر خود تفسير كند جايگاهش آتش جهنم است .

2- قال النبى (ص): من فسر القرآن برأيه فقد افترى على الله الكذب. [26]

كسى كه قرآن را مطابق با انديشه خود تفسير كند بر خدا دروغ بسته است .

3- قال الباقر(ع) (خطاب به قتاده): و يحك يا قتاده! ان كنت انما فسرت القرآن من تلقاء نفسك فقد هلكت و اهلكت، و ان اخذته من الرجال فقد هلكت و اهلكت. [27]

واى بر تو قتاده! اگر قرآن را از پيش خود تفسير كنى به يقين هلاك مى‏شوى و ديگران را نيز به هلاكت خواهى كشاند( همچنين) اگر تفسير قرآن را از ديگر مردم (درست مانند حالتى كه از پيش خود تفسير كنى) فراگيرى سرانجام هلاك مى‏شوى و ديگران را نيز به هلاكت خواهد كشاند!

در تفسير منسوب به امام حسن عسكرى (ع)آمده است:

4-... فاما من قال فى القرآن برأيه فان اتفق له مصادفة صواب فقد جهل فى اخذه من غير اهله و ان اخطا القائل فى القرآن برأيه فقد تبوا مقعده من النار. [28]

... اما آنانكه به رأى و نظر خود در باره قرآن اظهار نظر مى‏كنند، اگر تصادفاً

|153|



گفتارشان درست باشد عملشان از روى نادانى بوده قرآن را از غير اهلش فرا گرفته‏اند و اما اگر دچار خطا و اشتباه شده سخنشان مطابق با واقع امور نباشد جايگاهشان آتش جهنم خواهد بود.

--------------------------------------------------------------------------------

پى‏نوشتها:

[1]. دائرة المعارف فارسى، كلمه (طبرى).

[2]. ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 205.

[3]. ابن خلكان: و فيات الاعيان، ج 1، ص 37 و 38.

[4]. ياقوت: معجم الادباء، ج 5، ص 257.

[5]. ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 227.

[6]. ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 234.

[7]. ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 227.

[8]. بغوى، منسوب بوده است به شهرى در خراسان بين مرو و هرات كه به آن «بغ» و بغشور گفته شده است .

[9]. اوحيان: البحر المحيط، ج 1، ص 9.

[10]. ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1 .

[11]. روضات الجنان: ابوالفتوح رازى.

[12]. دكتر محمد شفيعى: مفسران شيعه.

[13]. ابن النديم: الفهرست، ص 274.

[14]. علامه محمد باقر مجلسى: بحارالانوار، ج 92، ص 122.

[15]. خطبه 87.

[16]. سوره بقره، آيه 260.

[17]. ناصر مكارم شيرازى، تفسير به رأى، ص 46 و 47.

[18]. مكارم شيرازى: تفسير به رأى، ص 49 و 50.

[19]. همان مدرك.

[20]. همان مدرك، به نقل از تفسير المنار، ج 2، ص 458.

[21]. ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 2، مبحث تفسير علمى.

[22]. دكتر شهيد بهشتى: برداشت از قرآن، ص 2.

[23]. سوره ص، آيه 29.

[24]. سوره نساء، آيه 82.

[25]. سوره محمد، آيه 24.

[26]. سوره فصلت، آيه 3.

[27]. سوره اعراف، آيه 33.

[28]. سوره بقره، آيه 169.

[29]. سوره اسراء، آيه 36.

[30]. مقدمه تفسير البرهان، ص 16، به نقل از مراة الانوار.

[31]. همان مدرك، به نقل ازمبانى و روشهاى تفسيرى عميد زنجانى.

[32]. مدرك مزبور.

[33]. بحارالانوار، ج 92، ص 182.

sunyboy
03-24-2014, 04:52 PM
فصل سوم: تاريخ تفسير قرآن كريم (3)

--------------------------------------------------------------------------------

مكتب معتزله

اصول اعتقادات معتزله

1- توحيد:

2- عدل:

3- وعد و وعيد:

4- منزلة بين المنزلتين:

5- امر به معروف و نهى از منكر:

موضع معتزله در تفسير قرآن

اهم كتب تفسير معتزله



--------------------------------------------------------------------------------


مكتب معتزله

معتزله بعنوان فرقه‏اى كلامى در اواخر قرن اول و اوائل قرن دوم هجرى در عصر اموى پيدا شده و در عصر عباسى فكر اسلامى را به خود مشغول داشته بود و اهم اعصار ايشان از سال يكصد تا سال‏255 هجرى بود. رئيس معتزله و اصل بن عطا متولد سال‏80 هجرى در مدينه و متوفى به سال 131 هجرى (درست آخرين سال حكومت امويان) و ساكن در شهر بصره بود و در همين شهر مكتب اعتزال را تشكيل داد. اعتزال در لغت بمعنى «كتار گرفتن» است. چنانكه در قرآن مجيد مذكور است:

«و اذا اعتزلتموهم و ما يعبدون الا الله فاوا الى الكهف...» [1]

شما چون از اين مشركان و خدايان باطل آنها كناره گرفتيد، پس جاى گيريد در آن غار.

در وجه تسميه معتزله اقوال مختلفى وجود دارد كه به ذكر بعضى از آنها مى‏پردازيم. بعضى گفته‏اند؛ علت نامگذارى اين فرقه به معتزله، اعتزال آنها از ساير مسلمانان در مسئله (حكم فاسق) است .

عده‏اى گفته‏اند؛ علت تسميه به اين نام آن است كه رئيس اين فرقه، و اصل بن عطا در مجلس درس حسن بصرى بود كه سائلى از حسن پرسيد موقعيت كسى كه مرتكب گناه كبيره شود چيست؟ آيا كافر مطلق است يا مؤمن مطلق؟ حسن سر در جيب تفكر فرو برد (و چيزى نگفت) در اين حال واصل بن عطا برخاست و گفت: من مى‏گويم كه صاحب گناه كبيره نه كافر مطلق است و نه مؤمن مطلق. بلكه او در منزلتى است ميان اين دو منزل و واصل از مجلس درس به پاى ستونى از ستونهاى مسجد رفت و عزلت گزيد وحسن بصرى گفت: اعتزل عنا واصل يعنى واصل از ما

|157|

گوشه‏گيرى كرد كه از آن به بعد واصل و همفكرانش «معتزله» خوانده شدند.

البته با دقت در كتب تاريخى مى‏توان دريافت كه اختلاف حسن بصرى و واصل ابن عطا چه اين مورد محدود نبوده و آنان در مسائلى ؛ چون ،قدر، امامت، قضاوت و درباره اصحاب پيامبر (ص) اختلاف داشته‏اند.

در اينجا لازم است بطور اجمال و اختصار به ذكر اصول اعتقادى و دينى و فرقه‏اى معتزله بپردازيم تا موضع اين مكتب در تفسير و تبيين قرآن مجيد بهتر روشن گردد، زيرا ذكر موضع آنها در تفسير قرآن بدون يادآورى و بيان مبانى اعتقاديشان مفيد فايده نخواهد بود.


اصول اعتقادات معتزله



اصول و مبانى اعتقادات معتزله عبارتنداز: توحيد، عدل، وعده و وعيد، منزلة بين المنزلتين، شفاعت.

معتزله به اعتبار بعضى از اصول عقايدشان به نامهاى مختلفى خوانده شده‏اند. مانند: اهل توحيد، اصحاب عدل، قدريه، مفوضه، عدليه كه ما بطور اختصار به ذكر عقايد آنها مى‏پردازيم:


1- توحيد:

توحيد يكى از اصول مسلم اعتقادى همه فرق اسلامى است و هيچ اختلافى در اصل اعتقاد به توحيد ميان مسلمانان وجودندارد. و اختلاف بعضى از مذاهب اسلامى درباره شاخه‏هاى توحيد مى‏باشد. اعتقاد خاص معتزله در توحيد و اختلاف آنها با ساير مسلمانان نيز از همين مقوله است. اينكه معتزله خود را «اهل

|158|

توحيد» مى‏خوانند و آن را يكى از اصول اعتقادى خود مى‏شمارند، مقصودشان، «توحيد صفاتى»، است، نه توحيد ذاتى و نه توحيد افعالى (معتزله منكر توحيدافعالى هستند). معتزله و اشاعره در باب توحيد صفاتى و توحيد افعالى در دو قطب مخالف قرار گرفته‏اند. معتزله طرفدار توحيد صفاتى و منكر توحيد افعالى مى‏باشند و اشاعره عكس اين را قبول دارند.

در توحيد صفاتى معتزله فقط ذات حضرت حق تعالى را «قديم» مى‏دانند يعنى صفات خداوند را عين ذات او مى‏دانند نه زائد بر ذات و مى‏گويند اگر صفات خدا را زائد بر ذات او بدانيم بايد آنها را هم «قديم» بدانيم كه در اينصورت «تعدد قدما» لازم مى‏آيد كه متكلمين تعدد قدما را باطل مى‏دانند. بنابراين معتزله مى‏گويند، براى صفات خداوند نمى‏توان وجودى مستقل و جداى از ذات قائل شد.


2- عدل:

لازم به تذكر است كه هيچ فرقه‏اى ازمذاهب اسلامى اصولاً و صريحا منكر عدل الهى به عنوان يكى از صفات خداوند نمى‏باشند. احدى نگفته است كه خداوند متعال عادل نيست. اختلاف معتزله بامتكلمين اشعرى در توجيه و تفسيرى است كه از مسئله «عدل» مى‏نمايند.

معتزله مى‏گويند: برخى از كارها فى حد ذاته «عدل» است چه خداوند فاعل آن باشد يا نباشد.

و برخى كارها فى حد ذاته ظلم است. مثلا پاداش دادن به مؤمنين صالح و كيفر دادن به گناهكاران فى حد ذاته «عدل» است. و محال است كه خداوند خلاف آن عمل كند. زيرا كيفر نمودن مطيعان وپاداش دادن عاصيان ظلم است و قبيح، و صدور قبيح از وجود خداوند متعال ممتنع و محال است.

|159|



ولى اشاعره بر خلاف معتزله معتقدند هيچ كارى فى حد ذاته نه عدل است و نه ظلم. آنچه خدا بكند عدل است. اگر چه مطيعان را به جهنم و عاصيان را به بهشت ببرد! به هر حال معتزله با اين منطق طرفدار «عدل» هستند و منكر توحيد در افعال. و مى‏گويند: لازمه توحيد افعالى اين است كه بشرخالق و فاعل كارهاى خود نباشد. پس اگر خدا خالق و فاعل افعال بشر باشد، افعال زشت انسان را نيز بايد به او نسبت داد در حاليكه زشتكاران ازنظر خداوند سزاوار مجازات و كيفرند.

در نتيجه اعتقاد به توحيد افعالى و نسبت دادن افعال به خداوند منتهى به اين مى‏شود كه ؛ خدا را «عادل» ندانيم. از اين رو معتزله درباره انسان به «اصل اختيار و آزادى» قائلند. برخلاف اشاعره كه در مورد انسان و اراده و افعال او قائل به «جبر» مى‏باشند.


3- وعد و وعيد:

وعد به معنى نويد پاداش است. و وعيد به معنى تهديد به كيفر مى‏باشد. معتزله معتقدند كه خداوند در نويدها و وعيدها به حكم «ان الله لا يخلف الميعاد» خلاف نمى‏كند (اين مسئله مورد اتفاق مسلمانان است) پس كيفرهايى كه به فاسقان و فاجران وعيد داده شده قطعا بايد واقع شود، مگر آنكه قبلاً در دنيا توبه كرده باشند. بعبارت ديگر محال است خداوند بدون توبه گناهكارى را مورد مغفرت قرار دهد. زيرا اگر چنين شود خلف وعيد است. و خلف و عيد مانند خلف وعده، محال است.


4- منزلة بين المنزلتين:

براى اولين بار «خوارج» اظهار كردند كه ارتكاب گناه كبيره مساوى «كفر» است بعبارت ديگر مرتكب گناه كبيره كافر است. گروه ديگرى بوجود آمدند بنام

|160|

«مرجئه» كه خلاف آن را معتقد بودند و مى‏گفتند: مؤمن اگر مرتكب كبيره شود كافى نيست. و عمل فاسدش به ايمان وى كه امرى است قلبى خدشه‏اى وارد نمى‏كند. حتى پيشوايان و خلفاى مسلمين اگر صاحب گناه كبيره باشند باز هم اطاعت و تكريم آنها واجب است. البته عقيده مرجئه چون به نفع دستگاه حاكم فاسد بود، مورد حمايت آنها قرار مى‏گرفت.

معتزله در اين مورد عقيده ميانه‏اى ابراز داشتند و گفتند مرتكب كبيره نه مؤمن است كه كافر، بلكه مرحله يا منزلتى است بين اين دو امر كه آن را «منزلة بين المنزلتين» خواندند.


5- امر به معروف و نهى از منكر:

معتزله شفات را منكر بودند و در اين مورد عقل را بر احاديث و روايات مأثوره حاكم و غالب مى‏ساختند.

و نيز معتزله در امر به معروف و نهى از منكر با ديگر مذاهب اسلامى تفاوت داشتند. آنها معتقد بودند در صورت شيوه منكرات و يا ستمگرى حكومت، بر مسلمانان واجب است كه براى رفع منكرات و دفع شبهات و براندازى ظلم و ستم بايد قيام مسلحانه كنند و با ستمگران و خلفاى جور و ائمه كفر مقابله كنند. معتزله با آنكه مدعى عدالت و آزادى انسان بودند، امام على اميرالمؤمنين (ع) را كه مظهر عدالت و آزادى بود مورد اعتراض قرار مى‏دادند!!! و اين فرقه چون در مسائل مهم سياسى مخالفتى با قدرتهاى مسلط نداشتند از آزادى بيان و نشر افكار برخوردار بودند. اما در اواخر دوران خود بواسطه افراط در نشر عقايد حاد و افراطى در ميان جامعه اختلافات شديدى بوجود آوردند كه متوكل عباسى ناچار به تغيير وضع گرديد. خستگى مردم از مناظرات معتزلى، پيدايش علماى بزرگ اشعرى در صف

|161|

مخالف، مانند: امام الحرمين اسفراينى و غزالى و وجود نظام الملك عالم و سياستمدار متعصب، سبب زوال مكتب اعتزال گرديد.

معتزله در مقابل حملات دشمنان اسلام كه در صدد تحريف فرهنگ اسلام و القاء شبهه در اعتقادات مسلمانان برآمدند و اولين هدف آنها «قرآن» بود؛ ملزم شدند مذهب خود را مستند به «نصوص قرآن» كنند و از طرف ديگر حتى المقدور دليل دشمن خود را كه آنهم از نصوص قرآن بود با «تأويل» رد نمايند. كه گاهى اين تأويلات و اختلافات مبتنى بر عقايد آنها از مجمع علماء به كوچه و بازار كشانده مى‏شد و سبب جدال و خون ريزيها مى‏گشت.

چنانكه ابن اثير مى‏گويد: [2] در تفسير (مقام محمود) در آيه «و من الليل فتهجد به نافلة لك عسى ان يبعثك ربك مقاماً محموداً» [3]. اسحق مروزى به استناد قول قتاده و ابن عباس مى‏گفت: خداوند پيغمبر اكرم (ص) را در عرش با خود نشاند و ديگران كه اين تفسير را منافى «تنزيه» مى‏دانستند و مى‏گفتند: مقصد از مقام محمود «شفاعت» است، هر دسته هوا خواهانى داشتند، فتنه‏اى در بغداد برخاست كه ارتش آن را فرو نشاند!.

همچنين عالم بزرگ على الطبرى الكبير كه بر تفسير حنابله اعتراض كرده و گفته بود:

سبحان من ليس له انيس

ولا له فى عرشه جليس

صدها شنونده دواتهاى خود را بسوى او پرتاب كردند تا به خانه خود فرار كرد! خانه او را سنگباران كردند و آخر كار با دخالت هزار سرباز آن فتنه فرو نشست،

|162|



معتزله براى اولين بار در اسلام با جرأت كامل نقادى وسيعى را در همه‏مسائل بكار بردند كه از آن جمله است«جرح و تعديل» صحابه و نپذيرفتن و ثاقت و صلاحيت مطلق را درباره ايشان.

معتزله در عصر خود فرهنگ اعتقادى اسلام را در برابر ثنويت و تثليث مسيحيت و شعوبيه تا اندازه‏اى حفظ كردند و عقلى قهار داشتند ولى خود از انشعاب و اختلاف مصون نماندند. بطور كلى فهم معتزله در نصوص عقايد قرآن فهمى فلسفى بود بى آنكه شريعت را خلع كنند. معتزله در عصر آل بويه تقويت مى‏شدند. اما در عصر عزنويان و سلجوقيان كه طرفدار اشاعره بودند تصعيف گرديدند. گويند وقتى سلطان محمود، رى را تسخير كرد معتزليان را به خراسان تبعيد نمود و كتابهاى فلسفه و نجوم و اعتزال را سوزانيد و مهاجرت حاكم جشمى و زمخشرى از ايران به مكه و يمن به دنبال اين وقايع بوده است.


موضع معتزله در تفسير قرآن



معتزله براى اثبات عقايدخود و رد ادله مخالفان خويش تفسير قرآن را با مهارت خاصى به حاكميت عقل متكى ساخته بودند. تا جايى كه گاهى خود را ملزم مى‏ديدند كه روايات صحيحى را ناديده بگيرند. يعنى هرجاكه بين عقل و نقل تعارض بوجود مى‏آمد، اگر نمى‏توانستند براى نقل، تأويلى پيدا كنند آن را رد مى‏كردند. اين طايفه همه آراء خود را در تفسير قرآن مصاب مى‏دانستند و بنا بر رأيى كه در اجتهاد داشتند آنجا كه از آيه واحد وجوه مختلف مى‏توان استنباط نمود همه آن وجوه را بنابر اجتهاد مجتهد، صحيح مى‏شمردند كه در مقابل ايشان «اهل الحديث»يا «اهل السنة» معتقد بودند هر آيه يك معنى بيشتر ندارد. و همان «مراد الله» است. و تلاش

|163|

مجتهدان و همه براى دريافت آن معنى است و هر چند به آن نرسند. و مجتهد يا مصيب است يا مخطى و مصيب دو اجر دارد و مخطى يك اجر و به حاصل اجتهاد در تفسير نبايد قاطع بود، بلكه آن نهايت«وسع» است كه راهى بغير از آن نيست.

معتزليان تا آنجا كه توانسته‏اند آن قسمت از لغات قرآن را كه با «تنزيه» و ديگر عقايدشان معارض بوده، «تأويل» نموده‏اند و از معانى متبادر و متداول خارج ساخته‏اند و اين كار را تا سرحد تكلف انجام داده‏اند. چنانكه گاهى براى حفظ اعتقاد خود قرائت مشهور قرآن را رها كرده و به قرائت شاذى تمسك جسته‏اند. چنانكه در آيه شريفه:

«و كلم الله موسى تكليماً». [4]

و خدا با موسى به طور آشكارا سخن گفت.

براى تنزيل خداوند از تكلم، «الله» را به فتح خواندند. و «موسى» را به تقدير ضمن بحساب آوردند. تا فاعل تكلم، موسى باشد نه الله.

ابن قتيبه در ضمن ايراداتى كه به تفسير قرآن توسط معتزله مى‏گيرد، مى‏گويد: برخى از ايشان در آيه شريفه:

«و لقد همت به وهم بها لولا ان رءا برهان ربه...». [5]

گفته‏اند: آنهاهمت بالفاحشة و هم هو بالفرار منها. در صورتى كه خداوند فرمد: «لولا ان راى برهان ربه». معتزله گفته‏اند كه يوسف اراده فرار از معركه داشت ولى با ديدن برهان پروردگار بجاى خود ماند.

ابو على جبائى معتزلى در تفسير آيه:

|164|



«و كذلك جعلنا لكل نبى عدوا من المجرمين و كفى بربك هادياً و نصيراً». [6]

يعنى و همچنين براى هر پيغمبرى دشمنى از جنس بدكاران امتش قرار داديم و خداى تو براى هدايت و نصرت و يارى تو كفايت است.

كلمه «جعلنا» را بمعنى «بينا» آورده و معنى آيه را چنين تصور كرده است:

(و همچنين خداوند براى هر پيغمبرى دشمنش را روشن و آشكار ساخته تا پيغمبر از او برحذر باشد). [7]

و همچنين در تفسير آيه ميثاق:

«و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم على انفسهم الست بربكم قالوا بلى شهدنا ان تقولوا يوم القيمة انا كنا عن هذا غافلين او تقولوا انما اشرك آباؤنا من قبل و كنا ذرية من بعدهم افتهلكنا بما فعل المبطلون». [8]

به سبب استبعاد عقلى به استعاره دست زده‏اند چنانكه زمخشرى در كشاف محتوى آيه مذكور را «تمثيل» دانسته است. [9]

و نيز بسيارى از معتزله در غوامض تفسيرى گاهى دچار انكار گشته‏اند. مانند: وجود جن كه به نص آيات وجود واقعى و عينى دارند. [10]


اهم كتب تفسير معتزله



1- تفسير تنزيه القرآن، تأليف قاضى عبدالجبار همدانى شيخ المعتزله.

|165|



2- الكشاف عن حقايق القرآن [11]، تأليف جار الله زمخشرى.

3- تفسير القرآن، تأليف قاسم بن خليل دمشقى.

4- تفسير القرآن، تأليف الحاكم الجشمى.

--------------------------------------------------------------------------------

پى‏نوشتها:

[1]. سوره كهف، آيه 16.

[2]. ابن اثير: روح المعانى، ص 131.

[3]. سوره اسراء، آيه 79 (و بعضى از شب را بيدار و متهجد باش و نماز شب بجاى آور، كه خدايت تو را به مقام محمود مبعوث گرداند).

[4]. سوره نساء، آيه 164.

[5]. سوره يوسف، آيه 24.

[6]. سوره فرقان، آيه 31.

[7]. كمالى دزفولى: تاريخ تفسير، ص 114.

[8]. سوره اعراب، آيه 172 و 173.

[9]. دزفولى: تاريخ تفسير، ص 116.

[10]. آية الله جوادى آملى: تفسير موضوعى، ج 5، ص 290.

[11]. الكشاف عن حقايق التنزيل.

sunyboy
03-24-2014, 04:53 PM
تفسير شيعه اماميّه



--------------------------------------------------------------------------------

تفسير شيعه اماميّه

پيدايش شيعه

چرا اقليت شيعه جداى از مسلمين شمرده شدند؟

موقف شيعه در تفسير قرآن كريم

الف: فهم ظواهر آيات قرآن

مصادر تبيين ظواهر آيات

1- سنت

2- عترت (سنت ائمه عليهم السلام)

احاديث صحابه

صحابى كيست؟

روش پيامبر (ص) واهل بيت (ع) در تفسير قرآن

ب: فهم عقلى يا تدبر در عمق قرآن

ج: فهم معنوى و بواطن قرآن كريم

ظاهر و باطن قرآن كريم

عدم تحريف قرآن از نظر شيعه

دلايلى چند بر اثبات عدم تحريف قرآن كريم

1- قرآن كتاب هدايت:

2- قرآن آخرين شريعت:

3- قرآن معجزه جاويد

4- قرآن بطلان ناپذير

5- قرآن خالى از اختلاف

6- نگهدارنده قرآن خداوند است

7- حجيت قرآن

8- قرآن كنونى واجد (تمام صفات كلام خدا)

9- قرآن حلال مشكلات (هنگام بروز فتنه‏ها)

10- قرآن ثقل اكبر

11- قرآن ملاك صحت و سقم روايات

12- تلاش پى‏گير و بى امان مسلمانان درحفظ و نگهدارى قرآن



--------------------------------------------------------------------------------


تفسير شيعه اماميّه

شيعه در لغت به معنى «ياران، پيروان» است و اصل آن از مشايعت به معنى متابعت ميباشد كلمه شيعه در زبان عربى مفرد بوده و جمع آن «شيع و اشياع» است ولى در زبان فارسى هرگاه مورد استفاده قرار گيرد از آن «جمع» اراده مى‏شود و معمولاً وقتى مفرد اراده شود «شيعى» به معنى يك نفر از شيعه، منسوب به گروه شيعه، گفته مى‏شود. [1]

در قرآن كريم كلمه «شيعه» به همين مفهوم به كار گرفته شده است، مثلاً آنجا كه مى‏فرمايد: «و ان من شيعته لابراهيم». [2] يعنى: و ازپيروان نوح در دعوت به توحيد به حقيقت ابراهيم بود يا فرمود: «هذا من شيعته و هذا من عدوه» [3] يعنى: اين يك از شيعيان وى (از بنى اسرائيل) و آن يك از دشمنان او (از فرعونيان) بود. اما در مفهوم خاص آن «شيعه» به پيروان و ياران اميرالمؤمنين على بن ابيطالب (ع) گفته مى‏شود كه پس از پيامبر اكرم (ص) به امامت او روى آوردند. چرا كه اعتقاد داشتند پيامبر گرامى (ص) در دوران حيات خويش به نص روشن بر امامت او صحه گذارده و او را به جانشينى خود برگزيده است. كه دراثبات اين مدعا به آيات قرآنى كه در شأن، على (ع) نازل شده و به احاديث نبوى استناد و اتكاء مى‏نمايند.

ابن خلدون در كتاب مقدمه مى‏نويسد:

«شيعه در لغت به معنى ياران و پيروان است و در عرف فقيهان و متكلمان خلف و سلف

|167|

به پيروان و اتباع (على (ع)) و پسران او اطلاق مى‏شود». [4]

دكتر محمد حسين ذهبى در التفسير و المفسرون مى‏نويسد:

«شيعه در اصل كسانى هستند كه از على (ع) و اهل بيت او پيروى مى‏كنند و به آنها محبت و دوستى مى‏ورزند. و مى‏گويند على (ع) امام بعد از رسول است و خلافت، حق اوست به وصيت پيامبر اسلام و بعد از على (ع) امامت به فرزندانش مى‏رسد». [5]

شهرستانى در ملل و نحل، شيعه را چنين تعريف مى‏كند:

«آن طايفه كه على (ع) را متابعت كرده و به امامت و خلافت او قائلند به نص جلى و آنكه امامت به اولاد آن حضرت منساق شود و به غير ايشان نرسد». [6]

علامه فقيد محمد حسين طباطبائى در تعريف شيعه فرموده‏اند:

«شيعه كه در اصل لغت به معنى پيرو مى‏آيد و به كسانى گفته مى‏شود كه جانشينى پيغمبر اكرم (ص) را حق اختصاصى خانواده رسالت مى‏دانند و در معارف اسلام پيرو مكتب اهل بيت مى‏باشند». [7]

و نيز ايشان در آثار ارزشمند خويش مى‏نويسد:

«نبايد شيعه را در اسلام اقليتى فرض كرد كه با اكثريتى كه در مقابل خود داشته در اصول و مبادى دين مقدس اسلام كه محتويات كتاب (قرآن كريم) و سنت قطعيه بوده باشد. اختلافات نظر داشته و پاره‏اى از آنها را نمى‏پذيرفته‏اند لذا با اكثريت به مقام مخاصمه و مشاجره در آمده، و مذهب نوبنيادى تأسيس نموده است. يا بعللى سياسى يا تعصبات قومى يا ملى يا انتقامهاى دينى دستخوش اميال ديگران و بازيچه دست

|168|

بيگانگان قرار گرفته و در نتيجه گروه قابل توجهى را از جماعت مسلمين جدا كرده و وحدت اسلامى را به هم زده و اختلافات كلمه بوجود آورده است بلكه شيعه طايفه‏اى هستند كه از مسلمين بواسطه مخالفتهائى كه از اكثريت نسبت به مسلمات كتاب و سنت مشاهده كرده‏اند، در مقام اعتراض و انتقاد بر آمده و به ملازمت مسلمات كتاب و سنت برخاسته و دعوت كرده‏اند. و البته اين طايفه را كه در راه چنين منظور مقدسى در طول تاريخ و قرنهاى متمادى، هر بلا و مصيبت و هر آزار و شكنجه قابل تصور را از دست مخالفين خود كشيده است، نبايد مخالف اصول مسلمه ديانت و هدم كننده سنت و جماعت مسلمين ناميد».


پيدايش شيعه



الف: همانطور كه جلال الدين سيوطى از مفسرين معروف اهل سنت در كتاب تفسير الدرالمنثور نوشته است: اولين بار خود پيامبر اكرم (ص) كلمه «شيعه» را براى ياران على (ع) نامگذارى فرمود. سيوطى در اينمورد احاديثى را در كتاب تفسير مذكور نقل نموده است:

1- جابر مى‏گويد: «نزد پيامبر (ص) بودم كه على (ع) از دور نمايان شد. پيغمبر اكرم (ص) فرمود: سوگند به كسى كه جانم بدست اوست اين شخص (على «ع») و «شيعيانش» در قيامت رستگارند».

2- ابن عباس مى‏گويد: وقتى آيه «ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البرية» نازل شد، پيامبر اكرم (ص) فرمود: مصداق اين آيه تو على و شيعيانت مى‏باشيد كه در قيامت

|169|

خشنود خواهيد بود و خدا هم از شما راضى است». [8]

ب: پيامبر گرامى (ص) بارها امامت و جانشينى على بن ابيطالب (ع) را در زمان حيات خويش در محافل و مجالس مهم بيان فرمودند تا آنكه در يوم مبارك غدير براساس فرمان و وحى [2]حضرت حق تعالى مأمور به نصب امام على (ع) به امامت گرديد. زيرا خداوند متعال همانگونه كه مستقيماً ابراهيم خليل (ع) را براى «هدايت به امر»، مصداق «انى جاعلك للناس اماما» [9]

قرار داد. براى استمرار خط هدايت و ابلاغ و اجراى آخرين شريعت، بنده صالح ومخلص خود على (ع) را بدست حضرت ختمى مرتبت (ص) به مقام «امامت» جعل و نصب فرمود.

اين بود كه پيامبر گرامى در غدير خم درحضور تعداد بسيار زيادى از امت اسلامى كه صحابه نيز درميان آنها بودند پس از اخذ اقرار و اعتراف صريح از آنها مبنى بر «ولايت مطلقه رسول الله» و ولايت بر انفس، آنگاه در كنار امام على (ع) نداى ملكوتى:

من كنت مولاه فهذا على مولاه اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه...

را به آسمان بلند كرد و بدين وسيله على عزيز را به امامت و جانشينى خويش نصب فرمود. پس از ختم خطابه روح بخش آن بزرگوار حاضرين مخاطب، بويژه صحابه و خواص گروه گروه به امام على (ع) تبريك گفتند و حسان بن ثابت شاعر متعهد آن زمان كه درجمع حضور داشت پس از رخصت و اجازت از محضر مقام رسالت (ص) ابيات زيبا و پر محتوايى را بمناسبت اين روز مبارك و نصب و جعل

|170|

امام بعد از پيامبر (ص) سروده و در حضور پيامبر گرامى و امت اسلامى قرائت نمود كه سبب خشنودى و سرور رسول خدا (ص) گرديد و علماى عامه و خاصه اين ابيات و صحت سند آن را در كتب خويش ثبت و ضبط كرده‏اند و جالب توجه آن است كه كلمه «مولى» را حاضرين و مخاطبين روز غدير به معنى «امام» و «هادى» مى‏فهميدند نه فقط به معنى «دوست» چنانكه حسان بن ثابت در شعر خود در آن روز تاريخى هر سه كلمه «مولى» و «امام» و «هادى» را به يك معنى آورده است و براى تبرك به ذكر آن ابيات مى‏پردازيم:

يناديهم يوم الغدير نبيهم

بخم و اسمع بالرسول مناديا

يقول فمن مولاكم و وليكم

فقالوا ولم يبدوا هناك التعاميا

الهك مولانا و انت ولينا

و لم‏تر منا فى الولاية عاصيا

فقال له قم يا على فاننى

رضيتك من بعدى اماماً و هاديا

فمن كنت مولاه فهذا وليه

فكونوا له انصار صدق مواليا

هناك دعا اللهم ول وليه

وكن للذى عادى عليا معاديا

ندا مى‏دهد آنان را پيغمبرشان روز غدير غم

چه سزاست نداى پيامبر (ص) را شنيدن

مى‏گويد: كيست مولاى و ولى شما؟

همگى گفتند، و غفلت نورزيدند

كه خداى تو مولاى ما و تو ولى ما هستى

و نميبينى كسى را در ميان ما روگردان از ولايتت

پس بدو گفت: اى على (ع) برخيز كه من

بعد از خود تو را «امام» و «راهنما» پسنديدم

پس هر كه من مولاى اويم اين على مولاى اوست

و همگى باشيد ياران صدق و دوستداران او

در آن موقع دعا كرد كه خدايا دوست بدارد دوستدارنده او را

و دشمن باش كسانى را كه دشمنى مى‏كنند با على (ع)

پيامبر اكرم (ص) پس از اتمام قرائت اين شعر توسط حسان فرمود:

لا تزال يا حسان مويدا بروح القدس ما نصرتنا بلسانك.

|171|



از تأييدات روح القدس بهره‏مند گردى اى حسان تا آن زمان كه ما را با زبان خود يارى مى‏كنى.

مرحوم علامه فقيد عبدالحسين امينى قدس سره در كتاب شريف الغدير [10] تعداد دوازده نفر از حافظان و راويان از اهل سنت نسبت به اين شعر را نام برده و تعداد بيست و شش نفر از بزرگان شيعه را كه راوى اين ابيات بوده‏اند ذكر فرموده است. ضمناً اين ابيات بعداً بوسيله خودحسان بصورت قصيداى در مدح على (ع) تكميل نموده است.

براساس مطالب مذكور پيدايش شيعه از زمان حيات پيامبر گرامى و هنگام رشد و توسعه رسالت آن حضرت بوده و در حقيقت تشيع از متن اسلام «ناب محمد» (ص) سرچشمه گرفته و هرگز امامت على (ع) از رسالت رسول خدا (ص) انفصال و انفكاك نداشته است. پشتوانه اين مدعا غير از مطالب ذكر شده قبل، آيات قرآنى بسيارى است كه در شأن و امامت امام على (ع) نازل گرديده است كه علماى اهل سنت نيز از ذكر بعضى از آنها در كتب تفسير و آثار روائى خويش ناگزير بوده‏اند. و روايات و احاديث متواتر ازمقام رفيع نبوت، حضرت محمد (ص) بحد فراوان وغير قابل انكار از طريق عامه و خاصه نقل گرديده كه در جاى خود تشريح و تفصيل يافته و هرگز شك و شبهه‏اى براى انسان حق طلب و منصف زايل مى‏نمايد براى دستيابى به اين واقعيت و رسيدن به حقيقت كافى است از ميان آثار بسيار زياد و ارزشمند دانشمندان شيعه فقط به كتب و آثار مستدل مرحوم علامه سيد عبدالحسين شرف الدين [11] و دوره كتاب شريف

|172|

«الغدير» تأليف علامه فقد عبدالحسين امينى [12] و تأليف مرحوم سلطان الواعظين [13] مراجعه شود كه در اين آثار به كتب تفسيرى و روائى مهم و معروف اهل سنت نيز با ذكر سند و منبع استناد گشته است و با رعايت احترام و ادب و بطور منصفانه و خداپسندانه مسائل امامت امام على (ع) و فرزندانش (ع) مطرح شده است بگونه‏اى كه در كتاب المراجعات، ادب و وقار و صداقت مرحوم علامه سيد شرف الدين مخاطب اهل سنت خود مجذوب و شيفته نموده و آن مخاطب منصف و عزيز هم كمال محبت و اخوت و رعايت احترام را در مورد علامه نموده و در سطح بسيار خوب و براساس تفاهم كامل گفتگو نموده است كه مسلماً اينگونه مباحثه و مناظره كردن و حق و حقيقت را تحرى و جستجو نمودن زودتر انسان را بسر منزل مقصود مى‏رساند.


چرا اقليت شيعه جداى از مسلمين شمرده شدند؟



واقعه مبارك و الهى روز غدير، وضع امام على (ع) و شيعيان آن حضرت را روشن و تثبيت نمود. و امامت و جانشينى آن بزرگوار را بر همگان بويژه خواص و صحابه، قطعى و آشكار كرد. اما متأسفانه هنگام رحلت پيامبر مكرم اسلام (ص)، على رغم آن همه نصوص د رامامت امام على (ع) در حالى كه هنوز پيكر پاك پيامبر اكرم (ص) به خاك سپرده نشده بود؛ عده‏اى از مسلمين با شتاب هر چه تمامتر در «سقيفه بنى ساعده» در مدينه اجتماع نموده و به انتخاب و نصب خليفه و جانشين پرداختند و بعداً هم از«اكثريت» مسلمانان با تأييد انتخاب خود

|173|

به اخذ بيعت مبادرت نمودند.

در اين موقع امام على (ع) و يارانش همچون سلمان، ابوذر غفارى، مقداد بن اسود، عمار ياسر، عباس و زبير و... كه در مقابل عمل انجام شده قرار گرفه بودند پس از دفن جسد مطهر و مقدس پيغمبر گرامى نسبت به «انتخاب خليفه!» در سقيفه اعتراض كردند و در اينجا بود كه امام على (ع) و شيعيان آن حضرت بعنوان «اقليت معترض» از اكثريت جدا بودند. و اكثريت پيروان و ياوران على (ع) را «شيعه على (ع)» شناختند، اگر چه دستگاه خلافت بمقتضاى سياست مايل به تقسيم مسلمانان به اكثريت غير شيعه و اقليت شيعه نبود. و خلافت را امرى «اجماعى» مى‏خواند و «معترض» به خلافت را، «متخلف» از بيعت و جماعت مى‏ناميد!! و گاهى آنها را «مرتد» [14] يا نزديك به مرتد معرفى مى‏كرد!! اگر چه امام على (ع) براساس مصلحت اسلام و وحدت مسلمين دست به سلاح نبرد و قيام و اقدام نظامى نفرمود. ولى امام (ع) و شيعيانش از جهت عقيده هرگز تسليم اكثريت نشدند و براى خلافت خليفه انتخابى مشروعيت قائل نبودند و جانشينى و امامت را بطور «منصوص» و مستند پس از پيامبر اسلام (ص) حق مسلم امام على (ع) مى‏دانستند و شيعيان مراجعه علمى و معنوى را فقط به آن حضرت روا مى‏دانستند و تعاليم اسلام و معارف قرآن را از آن حضرت مى‏گرفتند. و در دعوت به راه خود اصرار مى‏ورزيدند و در عين حال براى حفظ هسته و حوزه اسلام و گسترش قدرت مسلمين با حكومت مخالفت علنى نمى‏كردند و حتى افراد شيعه دوش به دوش اكثريت به جهاد عليه دشمنان اسلام به جبهه مى‏رفتند. و در امور عموم مسلمانان دخالت مى‏كردند. و امام على (ع) در موارد ضرورى اكثريت

|174|

را به نفع اسلام راهنمائى مى‏فرمودند [15] پس ازشهادت امام على (ع) در سال چهل هجرى قمرى معاويه با تطميع سپاهيان امام حسن (ع) و توسل به زور و زور و تزوير لشكريان آن حضرت را تضعيف نمود و امام (ع) نيز براى مصالح اسلام و رسوا كردن دشمن مزور، به انعقاد صلح با معاويه مبادرت فرمود. معاويه در سال چهل هجرى بر خلافت اسلامى استيلا يافت و بلافاصله به عراق آمد و در سخنرانى به مردم خطاب و اخطار نمود كه:

«من با شما بر سر نماز و روزه نمى‏جنگيدم، بلكه مى‏خواستم بر شما حكومت كنم كه به مقصودم رسيدم!!». [16]

معاويه اعلام كرد هر كس در مناقب «اهل بيت عليهم السلام» حديثى نقل كند مصونيت جان و مال و عرض ندارد!! [17] و دستور داد هر كس در مدح و منقبت ساير صحابه و خلفا حديثى بياورد جايزه كافى مى‏گيرد. و در نتيجه اخبار بسيارى در مناقب صحابه و در تضعيف «شيعه» جعل و وضع گرديد!.

براى كسب اطلاع در مورد جعل حديث و وضع روايت در مناقب صحابه و نظام حاكم در عهد خلافت امويان و نيز عباسيان و بطور كلى جعليات خلفاى جور، مى‏توان به آثار و كتب علامه مرتضى عسگرى، مانند كتاب‏هاى «سرگذشت حديث» و «عبدالله بن سبا» و يكصد و پنجاه صحابى دروغين» و نيز به آثار علامه فقيد عبدالحسين امينى مانند «الغدير» [18] مراجعه نمود.

در اينجا لازم به يادآورى است. با اين همه جعل حديث عليه اهل بيت

|175|

عليهم السلام و عليه شيعه با تشويق خلفا و بعضى از كسانى كه برادران اهل سنت آنها را (صحابه پيامبر «ص») مى‏دانند مانند «معاويه» مع الاسف آقاى دكتر محمد حسين ذهبى (از برادران اهل سنت) در كتاب معروف التفسير و المفسرون جلد دوم؛ در بحث موقف شيعه اماميه در تفسير قرآن؛ شيعه را جاعل واضع حديث قلمداد مى‏كند!! و اهل سنت را مبرى از اين موارد و مسائل مى‏شمارد و حتى كسانى از اهل سنت را كه در تفسير خود ناگزير به ذكر مناقب و مناصب الهى ائمه عليهم السلام شده‏اند، زير رگبار تحقير مى‏گيرد.


موقف شيعه در تفسير قرآن كريم



شيعه فهم و درك قرآن مجيد را از سه طريق زير ممكن مى‏داند:

الف: فهم ساده در ظواهر آيات قرآن.

ب: فهم عقلى يا تدبر در عميق آيات.

ج: فهم معنوى يا درك بواطن آيات.


الف: فهم ظواهر آيات قرآن

قرآن مجيد در آيات خود عموم مردم «ناس» را مخاطب قرار مى‏دهد .مانند امر كردن به پذيرش اصول اعتقادات چون، توحيد ونبوت و معاد و امر به احكام عملى، مانند: نماز و روزه و مانند آن و نهى از محرمات اين بيانات لفظى قرآن كريم «ظواهر» دينى ناميده مى‏شوند. ظواهر آيات قرآن چون لفظى بوده و به ساده‏ترين زبان القاء شده‏اند، در دسترس مردم قرار دارند و هر كس به اندازه ظرفيت فهم خود از آنها بهره مى‏گيرد. قرآن مجيد كه سرچشمه زلال و منبع اصلى تفكر مذهبى در اسلام است به

|176|

ظواهر الفاظ در برابر شنوندگان خويش «حجيت» و اعتبار داده است .

قرآن كريم خود را «نور» [19] و روشن كننده همه چيز [20] معرفى مى‏كند و نيز در مقام «تحدى» از مردم بويژه منكرين خود مى‏خواهد در آيات قرآن انديشه كنند تا نبودن تناقض و اختلاف را كه ويژه تأليفات و تصنيفات بشرى است، در آن بنگرند. حال اگر قرآن مجيد براى همگان قابل فهم نبود هرگز اينگونه خطابها مورد نداشت. اما از طرفى چون قرآن بخشى از معارف اسلامى كه احكام و قوانين شريعت است، بصورت «كليات» بيان فرموده و متذكر جزئيات نشده است ؛ بنابراين تفصيل و تبيين آن جزئيات متوقف بر سنت رسول الله (ص) و سنت ائمه عليهم السلام «از نظر شيعه» مى‏باشد كه پيامبر مكرم اسلام (ص) و امامان معصوم عليهم السلام در حقيقت «قرآن ناظق و اسلام مجسم» هستند.


مصادر تبيين ظواهر آيات



از نظر شيعه اماميه براى روشن كردن و توضيح جزئيات و تفصيل كليات از ظواهر آيات، دو مصدر مهم وجود دارد: 1- سنت، 2- عترت .


1- سنت

منظور از سنت در اينجا گفتار و كردار و سكوت و تقرير پيامبر گرامى (ص) است كه در ارتباط توضيح ظواهر آيات صورت گرفته است و قرآن مجيد، بيان پيامبر الهى را تالى بيان قرآن قرار مى‏دهد. آيات ذيل بيانگر اين واقعيت

|177|

مى‏باشد كه پيامبر قرآن ناطق است و بيان و تبيين جزئيات بعهده اوست.

1- «هو الذى بعث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة». [21]

2- «و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم و لعلهم يتفكرون». [22]

3- «لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة». [23]

بديهى است اگر گفتار و رفتار و حتى سكوت و امضاء پيامبر اكرم (ص) براى ما مانند قرآن مجيد «حجت» نبود آيات ذكر شده مفهوم درستى نداشت. پس در بيان ظواهر آيات قرآن، بيان پيامبر و بطور كلى سنت پيامبر حجت و لازم الاتباع مى‏باشد.


2- عترت (سنت ائمه عليهم السلام)

براساس روايات قطعى و احاديث متواتر از رسول اكرم صلوات الله عليه، بيان اهل بيت عليهم السلام نيز مانند بيان آن حضرت «حجت» است و بيان اهل بيت تالى بيان آن حضرت مى‏باشد و ائمه اطهار عليهم السلام در اسلام سمت مرجعيت علمى دارند. و در بيان احكام و معارف قرآن هرگز خطا نمى‏كنند كه اين بحث در جاى خود (دراصول اعتقادات در مبحث امامت)، اثبات گرديده است. بخصوص كه پيامبر گرامى (ص) در حديث شريف تقلين «عترت» را در معيت قرآن و غير قابل افتراق از آن معرفى فرموده است و به زبان ديگر آن حضرت قرآن مجيد را «ثقل اكبر» و عترت را «ثقل اصغر» ناميده‏اند كه به ذكر چند نمونه از آن

|178|

احاديث و روايات مى‏پردازيم:

1- قال رسول الله: انى تارك فيكم الثقلين: كتاب الله و عترتى ولن يفترقا حتى يردا على الحوض. [24]

2- قال رسول الله: انى مخلف فيكم الثقلين: كتاب الله و عترتى اهل بيتى و انهما لن يفترقا. [25]

3- قال رسول الله: انى تارك فيكم الثقلين الا ان احدهما اكبر من الاخر كتاب الله حبل ممدود من السماء الى الارض و عترتى اهل بيتى و انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض. [26]

علامه بزرگ سيد مير حامد حسين هندى، صاحب عبقات الانوار، حديث ثقلين را از قريب دويست نفر از بزرگان علماء در طول قرن دوم هجرى تا قرن سيزدهم، و از صحابه بيش ازسى نفر روايت مى‏كند كه طريق آنها همه متصل و مرفوع به پيغمبر اكرم (ص) مى‏باشد.


احاديث صحابه



به اعتقاد شيعه احاديث و رواياتى منقول ازصحابه اگر متضمن قول يا فعل پيامبر اكرم (ص) باشد و مخالف بااحاديث اهل بيت (عترت) نباشد. قابل قبول است. و اگر متضمن نظر و رأى خود صحابى باشد داراى «حجيت» نيست و حكم صحابه مانند حكم ساير افراد مسلمان مى‏باشد و فرد صحابى با يك نفر غيرصحابى از اين نظر تفاوتى ندارند.

|179|



صحابى كيست؟



از نظر شيعه اماميه مراد از صحابى، كسى است كه با پيغمبر مكرم اسلام (ص) مصاحبت زمانى و مكانى داشته و با تعليمات آنحضرت هم آهنگ بوده است. مانند ابوذر وسلمان و... و صرف صحابى بودن «وثاقت» و مصونيت ايجاد نمى‏كند، بلكه قابل جرح و تعديل مى‏باشد. بنابراين لفظ صحابى دراصطلاح اماميه «مشروط» است و استعمال آن بصورت «مطلق» صحيح نمى‏باشد. با اين توضيح كه تفسير صحابيان مى‏تواند مورد استفاده و بهره‏گيرى مسلمانان قرار گيرد.


روش پيامبر (ص) واهل بيت (ع) در تفسير قرآن



با دقت و تفحص در روايات و احاديث معلوم و روشن مى‏گردد كه بدون شك روشن تفسير قرآن به قرآن تنها روشن پيامبر مكرم اسلام (ص) و روش ائمه اطهار عليهم السلام بوده است علاوه بر اينكه آن بزرگواران مهبط وحى الهى(پيامبر مورد وحى تشريعى و تسديدى و ائمه مورد وحى تسديدى) بوده‏اند. مى‏دانيم بخشى از معارف قرآن كه مسائل اعتقادى و اخلاقى است اگر چه مضامين آنها براى عموم قابل فهم است ولى در درك معانى درست آنها بايد روش پيامبر اكرم (ص) و اهل بيت اطهار (ع) را اتخاذ نمود. يعنى بايد هر آيه قرآن را با آيات ديگر قرآن تفسير نموده و توضيح داد، نه به رأى و نظر شخصى خود عمل نمود.

چنانكه امام على (ع) فرمودند:

كتاب الله تبصرون به، و تنطقون به، و تسمعون به. و ينطق بعضه ببعض، و يشهد بعضه على بعض. [27]

|180|



كتاب خدا (قرآن كريم) است كه بوسيله آن (حق را) مى‏بينيد و مى‏گوئيد و مى‏شنويد. و بعضى از آن بعض ديگر گويا (پاره‏اى از آيات آن آيه ديگر را تفسير مى‏نمايد) و بعضى از آن بربعض ديگر گواه است. (براى فهم مراد آيه‏اى به آيات ديگر استشهاد مى‏شود).

و پيامبر گرامى (ص) فرمودند:

«بخشى از قرآن بخشى ديگر را تصديق مى‏كند». [28]

و نيز سيوطى در تفسير خود حديثى بشرح زير از پيامبر اكرم (ص) نقل نموده است:

قال رسول الله (ص): ان القرآن لم ينزل ليكذب بعضه بعضا ولكن نزل يصدق بعضه بعضاً... [29]

مثالى ساده براى «تفسير قرآن به قرآن» مى‏توان آيات زير را مورد دقت و مطالعه قرار داد:

خداى تعالى در قصه قوم لوط در جائى مى‏فرمايد:

«و امطرنا عليهم مطراً فساد مطر المنذرين». [30]

بر ايشان باران بد بارانيديم.

و در جاى ديگر مى‏فرمايد:

«.. و امرنا عليهم حجارة من سجيل». [31]

بر ايشان سنگ بارانيديم.

و از انضمام آيه دوم به آيه اول روشن مى‏شود كه مراد از «باران بد»، «سنگهاى آسمانى» است .

|181|



ب: فهم عقلى يا تدبر در عمق قرآن

از سوى ديگر قرآن كريم در آيات بسيارى انسان را بسوى «حجيت عقل» رهبرى مى‏كند و مردم را به «تفكر» و «تعقل» و «تدبر» در آيات قرآن دعوت مى‏فرمايد. و خود نيز در مورد احقاق حق به استدلال مى‏پردازد. قرآن كريم با چنين بيانات و پرداختن به استدلالات اعتبار حجيت عقل واعتبار دليل عقلى و استدلال برهانى را مسلم مى‏شمارد. يعنى نمى‏گويد كه اول حقانيت معارف اسلامى را بپذيريد سپس به استدلال عقلى پرداخته و معارف را از آنها،استنتاج كنيد. بلكه مى‏گويد: با استدلال عقلى حقانيت معارف اسلامى را از آن دريابيد و بپذيريد وايمان را از نتيجه دليل بدست آوريد.

به عبارت ديگر نه اينكه اول ايمان بياوريد و بعد دليل اقامه كنيد. پس «تفكر فلسفى» نيز راهى است كه حجيت و رسائى آن را قرآن مجيد تصديق مى‏نمايد.

چنانكه خداوند فرموده است:

«كتاب انزلنا اليك مبارك ليدبروا آياته و ليتذكر اولو الالباب». [32]


ج: فهم معنوى و بواطن قرآن كريم

قرآن كريم از طرفى با بيان روشن دلهاى پاك و تزكيه شده را ظرف و محل فهم حقايق خود معرفى مى‏كند و با ذكر و بيان آيه: «... لا يمسه الا المطهرون» اين حقيقت را آشكار مى‏سازد. قرآن مجيد دل پاك و روح مزكى را كه با عنوان «قلب سليم، صدر، و فؤاد» ياد مى‏كند. آن را ابزار معرفت و محل دريافت حقايق معنوى و روحى مى‏داند كه حتى از قلمرو انديشه و عقل بشرى فراتر است و خلاصه يكى از طريق

|182|

درك حقايق قرآن و دستيابى به بواطن نورانى آن تزكيه نفس و تصفيه باطن است كه با اخلاص عمل و دورى از معاصى حاصل مى‏گردد. بندگان صالح و مخلص خداوند كه تمام قواى خود را متوجه عالم ملكوت نموده و ديده به نور حضرت حق تعالى روشن ساخته‏اند و با چشم واقع بين «حقايق اشياء» و «ملكوت» آسمان و زمين را ديده‏اند و به مقام والاى «يقين» رسيداند و شهد وصال به حق را چشيده‏اند، قابليت و ظرفيت و شايستگى فهم معنوى و درك عميق آيات الهى را پيدا كرده‏اند. و آيات ذيل شاهد مدعاى ما است:

1- «و اعبد ربك حتى يا تيك اليقين». [33]

پروردگارت را پرستش نما تا «يقين» بر تو فرا رسد.

2- «و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السماوات و الارض وليكون من الموقنين». [34]

همچنين ما بر ابراهيم حقيقت و باطن آسمانها و زمين رانشان داديم تا به مقام «اهل يقين» برسد.

3- «كلا ان كتاب الابرار لفى عليين» .

چنين نيست، همانا كتاب نيكوكاران در عليين است .

«و ما ادريك ما عليون»؟

و تو چگونه بر حقيقت عليين آگاه توانى شد؟

«كتاب مرقوم يشهده المقربون». [35]

مقربان خداوند سرنوشت ابرار را در مقام قرب مى‏بينند.

|183|



بنابر آيات مذكور فوق و مطالب مزبور، فهم معنوى قرآن كريم با تطهير باطن و تزكيه نفس و تلطيف روح ميسر مى‏گردد منتها چون طهارت نفس از ملكه عدالت تا قوه قدسيه عصمت داراى مراتب عالى و متعالى است فهم بواطن قرآن نيز در اين مسير داراى مراتب است كه درك پيامبر اكرم (ص) و معصومين (ع) با اهل تقوى متفاوت است .


ظاهر و باطن قرآن كريم



پيامبر مكرم اسلام (ص) فرمود:... فعليكم بالقرآن... ظاهره انيق و باطنه عميق‏ [36] يعنى: قرآن ظاهرى زيبا و خوش آيند و باطنى ژرف و عميق دارد.

و نيز در اين مورد فرموده:

ان للقرآن ظهراً و بطنا و لبطنه بطنا الى سبعة ابطن. [37]

و در كلمات اهل بيت رسالت (ع) نيز از «باطن قرآن كريم» بسيار نام برده شده است. [38] ريشه اصلى اينگونه روايات «مثلى» است كه خداوند متعال در قرآن مجيد آن را بيان فرموده است:

«انزل من السماء ماء فسالت اودية بقدرها فاحتمل السيل زبداً» . [39]

خداى متعال در اين آيه شريفه افاضات آسمانى را تشبيه فرموده به بارانى كه از آسمان نازل مى‏شود و حيات زمين و اهل زمين بسته به آن است. با آمدن باران سيل راه مى‏افتد و سيلهاى گوناگون هر كدام به اندازه ظرفيت خود از آن «سيل» برداشته،

|184|

جريان پيدا مى‏كنند...

پس بهره‏گيرى و استفاضه از منبع عظيم و بى‏پايان قرآن كريم بستگى به ظرفيت و قابليت انسان دارد. محمد حسين ذهبى نويسنده متعصب اهل سنت كه در كتاب خود در مورد شيعه اماميه گزنده قلم زده است، درباره ظاهر و باطن قرآن كريم كه از اعتقادات محكم و مستند شيعه است مى‏نويسد:

يقول الامامية الاثنا عشرية: ان القرآن له ظاهر و باطن. و هذه حقيقة نقرهم عليها ولا نعارضهم فيما بعد ما صح لدينا من الاحاديث التى تقرر هذا المبدء فى التفسير... [40]

شيعه اماميه مى‏گويد: قرآن ظاهرى دارد و باطنى، و اين سخن حق است. ما به صحت آن اقرار مى‏كنيم و معارضه و برخوردى با اين عقيده نداريم زيرا در نزد ما احاديث در تفسير هست كه صحت دارد و اين حديث از آنها است.

قرآن مجيد كلام متجلى خداوند متعال است. كه در حقيقت مرتبه عالى و مجرد آن در نزد خداوند مى‏باشد «فى ام الكتاب لدينا» و مرتبه تنزيل يافته آن بر انسانها در دنيا نازل گرديده است و مرتبه نازله آن همان ظاهر قرآن است كه در دسترس همگان قرار دارد ولى اصل آن كه بطن قرآن است در نزد پروردگار عالميان است كه در اين مورد فرمود:

«انه لقرآن كريم فى كتاب مكنون لا يمسه الا المطهرون» [41]

قرآن در كتابى پنهان است و فقط پاكان به آن دسترسى پيدا مى‏كنند.

قرآن پنهان و مكنون را چه كسانى مى‏توانند دريابند؟ پاكان. پاكان كه درك كنندگان حقيقت و بطون قرآن هستند چه كسانى مى‏باشند؟ پاسخ اين سئوال را

|185|

خود قرآن بيان فرموده و مصاديق پاكان كه همان معصومين هستند را ذكر فرموده:

«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهر كم تطهيراً» . [42]

خداوند چنين مى‏خواهد كه رجس و پليدى را از شما خانواده (نبوت) ببرد و شما را از هر عيب مصون گرداند.

طبق آيه شريفه فوق‏الذكر روشن است كه پيامبر اكرم (ص) و اهل بيت طهارت عليهم السلام قابليت و ظرفيت فوق بشرى را دارا هستند. زيرا آنها از گناه و اشتباه مصونيت كامل دارند و معصوم هستند در اينكه اهل البيت همان پنج تن مقدس (محمد «ص» و على و فاطمه و حسن وحسين عليهم السلام) هستند در جاى خود طبق روايات غير قابل ترديد منقول از علماى عامه و خاصه، به اثبات رسيده و در اينجانيازى به ذكر آن ادله نيست. در اين بحث با توجه به دو آيه فوق‏الذكر بطور وضوح نتيجه مى‏شود كه قرآن مجيد داراى حقيقتى است كه باطن آن ناميده شده و فقط معصومين عليهم السلام (پيامبر اكرم «ص» و امامان معصوم «ع») قابليت و صلاحيت درك و فهم بطون ومفاهيم ژرف آيات نورانى قرآن را دارند.

و آن حضرات (ع) مى‏توانند واسطه فيض بين حضرت فياض و بندگان حق طلب و تشنگان حقيقت بوده باشند اين است كه پيامبر گرامى (ص) فرمود:

نحن معاشر الانبياء امرنا ان نكلم الناس على قدر عقولهم. [43]

ما طايفه پيامبران مأموريك كه با مردم و با هر كس به اندازه فهم و شعورشان صحبت كنيم.

و نيز از حضرت امام صادق (ع) منقول است كه در اين باره فرموده‏اند:

كتاب الله عزوجل على اربعة اشياء: على العبارة و الاشارة و اللطايف و الحقايق

|186|

فالعبارة للعوام و الاشارة للخواص و اللطائف للاولياء و الحقايق للانبياء. [44]

كتاب خدا (قرآن) بر چهار گونه است: عبارات، اشاره، لطايف و حقايق.

عبارت قرآن براى عامه مردم است. اشاره براى خواص، لطايف براى اولياء و حقايق براى انبياء.

و نيز منقول است كه ابن عباس گفت: وجوه تفسير قرآن، بر چهار نوع است:

1- تفسيرى كه هيچ كس نسبت به ندانستن آن معذور نيست.

2- تفسيرى كه اعراب (اهل زبان قرآن) به مقتضاى طبيعت و شعور خود آن را درك مى‏كنند.

3- تفسيرى كه دانشمندان از آن آگاهى دارند.

4- تفسيرى كه جز خداوند، كس ديگرى از آن اطلاع ندارد.

اما تفسيرى كه هيچ كس نسبت به ندانستن آن معذور نيست، آن مقدار از معارف قرآن است كه مربوط به شرايع و احكامى است كه به عهده مردم واگذار شده است و نيز آن قسمت از معارف كه به دلايل اثبات توحيد ارتباط دارد.

اما تفسيرى كه اهل زبان (اعراب) مى‏فهمند، عبارت از حقيقت معانى لغوى و مناسبات كلام عرب است .

و اما تفسيرى كه علما و دانشمندان مى‏دانند، عبارت از تأويل آيات متشابه و آيات مربوط به احكام است .

و اما تفسيرى كه جز خداوند، ديگر كسان را از آن آگاهى نيست، عبارت از امورى است چون غيب، قيام قيامت و... [45]

و نيز در كتب روائى منقول است كه: وقتى جابر از حضرت امام باقر (ع)

|187|

تفسير آيه‏اى را سئوال نمود، حضرت بگونه‏اى پاسخ دادند و مرتبه ديگر جابر همان آيه را از حضرت پرسيد. امام (ع) بگونه ديگر آن را تفسير فرمودند. جابر عرض كرد قبلاً اين آيه را طور ديگر تفسير فرموديد.

حضرت در جواب فرمودند: يا جابر:

ان للقرآن بطنا و للبطن بطن و ظهراً و للظهر ظهر... [46]

و پيامبر گرامى (ص) قرآن را قرين عترت و ثقل اكبر ناميد و فرمود آن ريسمانى است كه از عالم اعلى و آسمان به عالم اسفل و زمين كشيده شده و آنان كه پيوند و مراتب متصل اين ريسمان الهى را واقف اند و مى‏توانند بيانگر حقايق مكنون و بواطن آن باشند پيامبر و عترت آن حضرت است كه فرمود:

انى تارك فيكم الثقلين احدهما اكبر من الاخر كتاب الله تبارك و تعالى حبل ممدود من السماء الى الارض، و عترتى... [47]

و شيعه اماميه در استفاضه از كتاب الهى و آيات نورانى و حقايق و بواطن آن متمسك به مقام نبوت و رسالت و ذوات مقدس و مطهر اهل بيت عليهم السلام است .


عدم تحريف قرآن از نظر شيعه



متأسفانه عده‏اى از نويسندگان و مؤلفين اهل سنت در آثار خود شيعه را قائل به تحريف قرآن كريم دانسته‏اند. و اخيراً ايادى ومزدوران فتنه‏انگيز و تفرقه انداز استكبار جهانى بويژه فرقه سياسى و ضاله وهابى براى پيشگيرى از صدور انقلاب اسلامى ايران و شيوع ارزشهاى اسلام ناب محمدى (ص) اين

|188|

«اتهام» را بصورت مكتوب در كشورهاى اسلامى منتشر ساخته‏اند! در صورتى كه اگر هر محقق منصفى با آثار و منابع اصيل شيعه اماميه آشنائى متوسطى داشته باشد اين خلاف و اتهام ناروا را كه به شيعه نسبت داده‏اند نفى خواهد نمود. و در خواهد يافت كه در نزد شيعيان مصونيت قرآن مجيد از تحريف و نيز «حجيت» اين كتاب الهى قطعى و محرز مى‏باشد و علما و دانشمندان شيعه در كتب و آثار خود با ادله محكم و براهين متقن اين حقيقت را اثبات نموده و با استناد به آيات شريفه و روايات و احاديث مأثوره به رفع شبهات اجانب و اغيار و رفع اشتباهات احبا و اخيار پرداخته‏اند.

منظور از تحريف وقوع مسائل زير مى‏باشد:

1- (تحريف به زياده)، يعنى زياد شدن لفظ يا الفاظى در قرآن كريم .

2- (تحريف به نقيصه)، يعنى كم شدن لفظ يا الفاظى در قرآن كريم .

3- (تحريف به معنى)، يعنى تغيير معنى لفظ يا الفاظى قرآن خلاف مراد الله تعالى .

قبل از ذكر ادله عدم تحريف قرآن مجيد فرازى از سخنان استاد شهيد آيت الله مطهرى را ذكر مى‏كنيم. ايشان فرمودند:

«... احدى نمى‏تواند ادعا كند و يا احتمال بدهد كه نسخه ديگرى از قرآن وجود داشته و يا دارد. هيچ مستشرقى هم در دنيا پيدا نشده كه قرآن‏شناسى را بخواهد از اينجا شروع كند كه بگويد، بايد بسراغ نسخه‏هاى قديمى و قديمى‏ترين نسخه‏هاى قرآن برويم و ببينيم در آنها چه چيزهائى هست و چه چيزهائى نيست. اگر در مورد تورات و انجيل و اوستا و يا شاهنامه فردوسى و گلستان سعدى و هر كتاب ديگر، اين نياز هست براى قرآن چنين نيازى نيست». [48]

|189|



دلايلى چند بر اثبات عدم تحريف قرآن كريم



1- قرآن كتاب هدايت:

«كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور». [49]

يعنى: اين قرآن كتابى است كه ما به سوى تو فرستاديم تا مردم را به امر خدا از ظلمات بيرون آورى و به نور رسانى .

طبق مفاد آيه شريفه فوق وآيات مانند آن معلوم است كه قرآن مجيد، «كتاب هدايت» است. و كتابى است كه پيامبر اسلام مأموريت و مسئوليت دارد كه بوسيله آن، مردم را از ظلمات كفر و جهل به سوى نور راهنمائى كند.

يعنى نجات و هدايت مردم و راهنمائى پيامبر منوط به قرآن كريم است. حال اگر اين كتاب عظيم با چنين برنامه خطير، مورد تحريف قرار گيرد و اصالت و وثاقت آن مخدوش گردد، ديگر چگونه مى‏تواند وسيله هدايت و چراغ راه براى رسيدن انسان به كمال باشد؟


2- قرآن آخرين شريعت:

«ما كان محمد ابا احد من رجالكم ولكن رسول الله و خاتم النبيين» . [50]

يعنى: محمد (ص) پدر هيچ يك از مردان شما نيست (پس زن زيد زن فرزندش نبود كه پس از طلاق او را نتواند گرفت) ليكن او رسول خدا و خاتم انبياء است.

طبق آيه شريفه مذكور مسلم است كه پيامبر اسلام (ص) آخرين پيامبر است و شريعت اسلام آخرين دين الهى است و براى همه زمانها ونسلها مى‏باشد. و نظام

|190|

فكرى و معارف اعتقادى و نظام ارزشى و عملى قرآن براى انسان از ظهور اسلام تا ظهور قيامت است. و معقول نيست كه چنين شريعتى با چنين هدفى مورد تحريف و تغيير قرار گيرد و ارزش و اصالت و اعتبارش سلب شود. زيرا اگر چنين شود از زبان تحريف و سلب اعتبار قرآن با توجه به نيامدن شريعت ديگر از جانب خداوند متعال، انسانها بدون تكليف و مسئوليت و به خود وانهاده خواهند بود و در ارتكاب معاصى وجرائم هيچگونه مسئوليت و كيفرى نخواهند داشت كه اين مسئله با حكمت و هدايت الهى معارض مى‏باشد.


3- قرآن معجزه جاويد

الف: «ان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسورة من مثله و ادعوا شهداء كم من دون الله ان كنتم صادقين». [51]

ب: «لئن اجتمعت الانس و الجن على ان ياتوا بمثل هذا القرآن لا يأتون بمثله ولو كان بعضهم لبعض ظهيراً». [52]

قرآن كريم براساس آيات شريفه فوق‏الذكر «تحدى» مى‏كند و تمام انس و جن را به مقابله دعوت مى‏نمايد. و اين تحدى براى همه زمانها و براى همه انسانها است. چون اسلام دين جهانى و پايانى، است. پس نبايد هيچ نقص و كاستى و خدشه‏اى در قرآن راه يابد والا تحدى آن معنى ندارد.


4- قرآن بطلان ناپذير

«... و انه لكتاب عزيز - لا ياتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه تنزيل من حكيم

|191|

حميد». [53]

قرآن كريم كتابى است گرانمايه كه، باطل، نه در عصر نزولش ونه در آينده، در آن راه ندارد. نازل شده از خداى فرزانه ستوده است. از اين آيه شريفه بوضوح استفاده مى‏شود كه قرآن مجيد از هر زياده ونقصان و تغيير لفظى محفوظ بوده و خواهد بود.


5- قرآن خالى از اختلاف

«افلا يتدبرون القرآن و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً». [54]

در اين آيه شريفه خداوند بزرگ دير باوران و ناباوران را به تدبر و بررسى و تحقيق در قرآن دعوت فرموده و عدم اختلاف در آن را دليل حقانيت خود قرار داده است. بنابراين هيچگونه اختلاف و زياده و نقصانى در قرآن وجود ندارد كه خداوند اين چنين قاطع صحت و اصالت الهى بودن آن را تأييد فرموده است .


6- نگهدارنده قرآن خداوند است

«انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون». [55]

ما قرآن را نازل نموديم و نگهدارنده آن ما هستيم.

علامه طباطبائى قدس سره در شرح و تفسير آيه شريفه مذكور مطالب ارزشمندى را در تفسير الميزان و ديگر آثار خود بيان فرموداند. كه مجمل آن را مى‏توان چنين بيان نمود: سياق صدر اين آيه، سياق حصر است و ظاهر سياق

|192|

نامبرده اين است كه حصر در آن ناظر به گفتار مشركين است، كه قرآن را هذيان، ديوانگى! و رسول خدا (ص) را ديوانه! ناميده‏اند و همچنين ناظر به اقتراح و پيشنهادى است كه كرده، نزول ملائكه را خواسته بودند تا او را تصديق نموده قرآن را بعنوان كتابى آسمانى و حق بپذيرند. بنابراين معنى آيه (و خدا داناتر است) اين مى‏شود كه اين ذكر را تو از ناحيه خودت نياورده‏اى تا مردم عليه تو قيام نموده و بخواهند آن را به زور و قلدرى خود باطل ساخته و و در نگهداريش بزحمت بيفتى و سرانجام هم نتوانى، و همچنين از ناحيه ملائكه نازل نشده تا در نگهدارى آن محتاج آنان باشى تا بيايند و آن را تصديق كنند. بلكه ما آن را نازل كرده‏ايم، و تدريجاً نازل كرده‏ايم و خود نگهدار آن هستيم و به عنايت كامله خود آن را با صفت ذكريتش حفظ مى‏كنيم.

پس قرآن كريم ذكرى است زنده و جاودانى و محفوظ از زوال و فراموشى و مصون از زيادتى كه ذكريتش باطل شود و از نقصى كه باز اين اثرش را از دست دهد و از جابجا شدن آياتش بطورى كه ديگر ذكر و مبين حقايق معارفش نباشد، از همه اينها محفوظ است .

پس آيه شريفه فوق‏الذكر دلالت بر مصونيت قرآن از تحريف نيز مى‏كند. چه تحريف بمعناى دستبرد در آن به «زياد كردن» و چه به «كم كردن» و چه به «جابجا» نمودن باشد. چون قرآن ذكر خداوند متعال است. همانطورى كه خود پروردگار الى الابد باقى است ذكرش هم باقى است .

بايد دانست در مورد اثبات عدم تحريف قرآن كريم، اگر هيچ دليل ديگرى وجود نداشته باشد، همين آيه شريفه به عنوان دليل روشن و بينه متقن، كفايت مى‏كند. زيرا سلامت و صحت و مصونيت آن از هرگزند و خدشه، مستقيماً از طرف خداوند توانا تضمنين گرديده است كه اگر امرى را او اراده كند هيچ مانعى و رادعى در پيش ندارد .

|193|



7- حجيت قرآن

اگر قرآن كريم تحريف شده باشد، «حجيت» آن باطل مى‏گردد. در اين صورت نبوت پيامبر اسلام (ص) باطل مى‏شود، و معارف دينى لغو و عبث خواهد شد. و تكليف از امت اسلامى ساقط مى‏گردد چون احكام بى‏اعتبار خواهد شد و خلاصه قرآن مجيد به سرنوشت كتب محرف اديان قبل دچار و امت مسلمان به سرگردانى و بى تكليفى گرفتار مى‏شوند!


8- قرآن كنونى واجد (تمام صفات كلام خدا)

دليل مهم ديگر بر عدم تحريف قرآن كريم اين است كه: قرآنى كه امروز در دست ما است همه آن صفاتى را كه خداى تعالى در قرآن براى «كلام الله» آورده است، واجد است. اگر آن قرآن واقعى كه بر رسول خدا (ص) نازل شد (قول فصل) و رافع اختلاف در هر چيزى است، اين نيز هست. اگر آن قرآن «ذكر» و «هادى» و «نور» است، اين نيز هست. اگر آن قرآن مبين معارف حقيقى وشرايع فطرى است. اين نيز هست. اگر آن معجزه است و كسى نمى‏تواند مانندش بياورد، اين نيز هست و هر صفت ديگرى كه آن دارد، اين نيز دارد. در اين صورت خود قرآن، بر مصونيتش از «تحريف» و بر صحت و حجيت خود گواه و شاهد است.


9- قرآن حلال مشكلات (هنگام بروز فتنه‏ها)

پيامبر مكرم اسلام (ص) فرمود:

فاذا التبست عليكم الفتن كقطع الليل المظلم، فعليكم بالقرآن... و هو الدليل يدل

|194|

على خير سبيل و هو كتاب تفصيل و بيان و تحصيل.... [56]

پس آن هنگام كه فتنه‏ها همچون پاره‏هاى شب ظلمانى بر شما هجوم مى‏آورند، به قرآن پناه آوريد. و آن قرآن دليل و راهنمايى است بر بهترين راه، كتاب تفصيل (جدايى بين حق و باطل) و بيان و تحصيل (سعادت) است .

اين حديث شريف دلالت كامل بر عدم تحريف قرآن كريم و مصونيت آن از هر گزند دارد.


10- قرآن ثقل اكبر

حديث شريف ثقلين كه قرآن كريم (ثقل اكبر) را از عترت (ثقل اصغر) در معيت يكديگر، و غير قابل افتراق مى‏داند، دلالت كامل بر عدم تحريف كتاب خدا دارد.


11- قرآن ملاك صحت و سقم روايات

به سفارش پيامبر گرامى (ص) روايت اسلامى با قرآن كريم سنجيده مى‏شود و اين دليل عدم تحريف اين كتاب الهى است .


12- تلاش پى‏گير و بى امان مسلمانان درحفظ و نگهدارى قرآن

براى حفظ و نگهدارى هيچ كتابى به اندازه قرآن مجيد تلاش نشده است. زيرا مسلمين از همان ابتداى نزول تدريجى قرآن اهتمام در حفظ آن داشتند و اين امر به چند علت انجام مى‏شد:

الف: از آنجا كه قرآن كريم در اوج فصاحت و بلاغت بوده از شيوايى خاصى برخوردار است، مسلمين از خواندن و حفظ كردن آن لذت مى‏بردند بطورى كه

|195|

حتى مشركين بطور مخفيانه، نيمه شب مى‏آمدند و به تلاوت قرآن توسط رسول اكرم (ص) گوش فرا مى‏دادند.

ب: قرآن كريم بگونه‏اى است كه براحتى مى‏توان آن را به حافظه سپردكه اين خود از وجوه اعجاز آن است .

ج: عرب جاهلى سواد نداشتند تا بتوانند از روى لوح و نوشته بخوانند. از همين روى بهترين راه براى دستيابى به قرآن مجيد، حفظ كردن آن مى‏دانستند.

د: قرآن مجيد براى مسلمانان از ارزش و اصالت ويژه‏اى برخوردار بوده و هست زيرا اساس احكام و سنج اصلى فرهنگ اسلامى است. بنابراين عموم مسلمانان در صدد حفظ كردن هر چه بيشتر آن بودند. بهترين گواه بر كوشش پيگير مسلمانان براى حفظ كردن قرآن كريم، واقعه جنگ يمامه است. در اين جنگ كه در سال دوازده هجرى پس از وفات پيامبر (ص) بين مسلمانان و طرفداران مسيلمه كه مدعى نبوت بود، واقع شد. شمار زيادى از حافظان قرآن كريم كه تعداد آنها را هفتاد تا هفتصد نفر گفته‏اند، شهيد شدند و اين مسائل صحت و مصونيت قرآن را ثابت مى‏كند.

علما و مراجع بزرگ شيعه اماميه قائل به عدم تحريف قرآن كريم مى‏باشند،من جمله:

1- شيخ صدوق (ابن بابويه).

2- شيخ مفيد .

3- سيد مرتضى علم الهدى.

4- شيخ الطايفه طوسى.

5- شيخ طبرسى صاحب مجمع البيان.

6- علامه حلى .

7- شيخ حر عاملى .

8- قاضى نورالله شوشترى .

9- فاضل تونى .

10- محقق بغدادى.

11- كاشف الغطاء.

12- مولا محسن فيض كاشانى .

|196|



13- محقق كركى.

14- شيخ زين الدين بياضى.

15- بحرالعلوم (سيد مهدى طباطبائى).

16- علامه فقيد سيد محمد حسين طباطبائى.

17- علامه سيد حسين كوه كمره‏اى .

18- مولا صالح مازندرانى .

19- سيد عاملى شامى (سيد محسن عاملى).

20- مولا فتح الله كاشانى.

21- رهبر كبير انقلاب اسلامى ايران حضرت آية الله العظمى امام روح الله خمينى قدس سره الشريف.

22- آية الله سيد شهاب الدين نجفى مرعشى (قدس سره الشريف).

23- علامه سيد هبة الدين شهرستانى.

24- علامه سيد عبدالحسين شرف الدين عاملى.

25- آية الله سيد محمد رضا گلپايگانى مدظله العالى.

26- علامه سيد محمد مهدى شيرازى .

27- شيخ آقا بزرگ تهرانى (شيخ محسن).

28- شيخ الفقهاء عبدالحسين رشتى حائرى.

29- شيخ محمد حسين اصفهانى معروف به مسجد شاهى.

30- محقق تبريزى - شارح (الرسائل).

31- شيخ محمد جواد بلاغى.

32- سيد ميرزا محمد حسين شهرستانى.

33- حاج ميرزا حسن آشتيانى .

34- شيخ عبدالله مامقانى.

35- علامه حاج ميرزا على ايروانى .

36- حاجى كلباسى (محمد ابراهيم اصفهانى).

37- محقق قمى .

38- حاج شيخ هادى تهرانى.

39- شيخ بهاء.

40- مرحوم آية الله العظمى حاج سيد حسين بروجردى (قده).

--------------------------------------------------------------------------------

پى‏نوشتها:
[1]. مصاحب: دائرة المعارف فارسى، ذيل كلمه شيعه.

[2]. سوره صافات، آيه 83.

[3]. سوره قصص، آيه 15.

[4]. ابن خلدون: مقدمة العبر، ج 1، ص 376.

[5]. ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 3.

[6]. شهرستانى: محلل و نحل، ج 1، ص يو.

[7]. علامه طباطبائى: شيعه در اسلام، ص 4.

[8]. جلال الدين سيوطى: الدرالمنثور، ج 1، ص 379، غاية المرام، ص 326.

[9]. سوره بينه، آيه 7.

[10]. سوره بقره، آيه 124.

[11]. علامه امينى: الغدير (ترجمه فارسى)، ج 2، ص 94 و ج 3، ص 56 و سلطان الواعظين: شبهاى پيشاور، ص 625.

[12]. سيد شرف الدين: المرجعات (ترجمه فارسى آن به نام رهبرى على «ع» جعفر امامى). الفصول المهمه (ترجمه آن در راه تفاهم، محمد يزدى). النص و الاجتهاد.

[13]. علامه امينى: دوره الغدير 20 جلدى.

[14]. سلطان الواعظين: شبهاى پيشاور (مناظره در بحث امامت).

[15]. تاريخ طبرى، ج 2، ص 447.

[16]. تاريخ يعقوبى، ص 111 و 126 و 129.

[17]. تاريخ طبرى، ج 4، ص 124؛ ابن اثير، ج 3، ص 203.

[18]. علامه طباطبائى: شيعه در اسلام .

[19]. علامه امينى: الغدير (عربى)، ج 5، و ترجمه فارسى الغدير، ج 10.

[20]. سوره اعراف، آيه 157، «و اتبعوا النور الذى انزل معه = و پيروى كردند از نورى كه با محمد (ص) نازل گرديده است».

[21]. «ان انزلنا عليك الكتاب» «تبيانا لكل شى‏ء» = ما قرآن را براى بيان هر چيز به تو نازل كرديم».

[22]. سوره جمعه، آيه 2.

[23]. سوره نحل، آيه 44.

[3]. سوره احزاب، آيه 21.

[24]. قانون تفسير كمالى دزفولى، ص 406 به نقل از عيون اخبار الرضا.

[25]. همان مدرك، به نقل از عيون.

[26]. كمال الدين وجامع الاخبار، نقل از قانون تفسير دزفولى.

[27]. نهج البلاغه، ترجمه فيض الاسلام، خطبه 133.

[28]. تفسير صافى، ص 8، به نقل از بحار، ج 19، ص 28.

[29]. سيوطى: الدرالمنثور، ج 2، ص 8.

[30]. سوره شعرا، آيه‏173.

[31]. سوره حجر، آيه 74.

[32]. سوره ص، آيه 29.

[33]. سوره حجر، آيه 99.

[34]. سوره انعام، آيه 75.

[35]. سوره المطففين، آيه 18 - 21.

[36]. تفسير صافى، ص 4؛ قانون تفسير دزفولى، ص 333.

[37]. قانون تفسير، ص 328 ؛ تفسير صافى، ص 15.

[38]. التفسير و المفسرون، ج 2، ص 28.

[39]. سوره رعد، آيه 17.

[40]. التفسير و المفسرون، ج 1، ص 28.

[41]. سوره واقعه، آيه 79 - 77.

[42]. سوره احزاب، آيه 33.

[43]. قانون تفسير دزفولى.

[44]. بحار، چاپ بيروت، ج 89 ،ص 13. مراة الانوار، ص 17.

[45]. مجمع البيان، ج 1، ص 6 و 7.

[46]. بحارالانوار، چاپ بيروت، ج 89، ص 91، 94، 95، 110، 111.

[47]. همان مدرك، ص 107.

[48]. استاد مطهرى(قده): شناخت قرآن، ص 12.

[49]. سوره ابراهيم، آيه 1.

[50]. سوره احزاب، آيه 40.

[51]. سوره بقره،آيه 23.

[52]. سوره بنى اسرائيل، آيه 88.

[53]. سوره فصلت، آيه 42.

[54]. سوره نساء، آيه 82.

[55]. سوره حجر، آيه 9.

[56]. علامه طباطبائى (قده)، تفسير الميزان (عربى)، ج 1، ص 10.

sunyboy
03-24-2014, 04:54 PM
طبقات مفسران شيعه



--------------------------------------------------------------------------------

طبقات مفسران شيعه

طبقه اول

1- ابن عباس

2- ابى بن كعب

3- جابر بن عبدالله انصارى

4- عبدالله بن مسعود

طبقه دوم

1- سعيد بن جبير (م 95 ه . ق)

2- يحيى بن يعمر

3- طاووس بن كيسان يمانى

4- ابو صالح ميزان بصرى

5- محمد بن سائلب كلبى (م 146 ه . ق)

6- جابر بن يزيد جعفى (م 127 ه . ق)

7- اسماعيل سدى الكبير (م 145 ه . ق)

طبقه سوم

1- ابو حمزه ثمالى (م 150 ه . ق)

2- آبان بن تغلب (م 141 ه . ق)

3- ابو بصير يحيى بن قاسم اسدى (م 148 ه . ق)

4- حصين بن مخارق

5- حسين بن سعيد

6- على بن اسباط

طبقه چهارم

طبقه پنجم

طبقه ششم

طبقه هفتم

مفسران جديد شيعه



--------------------------------------------------------------------------------



طبقات مفسران شيعه[1]



طبقه اول



نخستين گروه مفسران شيعه، تعدادى از اصحاب پيامبر گرامى اسلام (ص) و ائمه اطهار عليهم السلام، هستند كه روايات تفسيرى را نقل كرده، يا ضبط نموده‏اند به اعتقاد شيعه، تعدادى از مفسران در بين صحابه مانند: ابن عباس، ابن مسعود، ابى بن كعب، جابر بن عبدالله انصارى و همچنين جمعى از تابعين مانند: سعيد ابن جبير، يحيى بن يعمر، ابو صالح ميزان بصرى، طاووس بن كيسان معروف به يمانى، محمد بن سائب كلبى، جابر بن يزيد جعفى، اسماعيل سدى كوفى، ابو حمزه ثمالى و نيز جمعى ديگر كه از علما و مفسران شيعه مى‏باشند، علوم خود را از پيامبر اكرم (ص) و ائمه عليهم السلام كسب نموده‏اند و طلايه داران علم تفسير هستند.



معروفترين مفسران اين طبقه عبارتنداز:


1- ابن عباس

كه از شيعيان و شاگردان على (ع) است. در زمان رحلت پيامبر (ص) بيش از دوازده يا سيزده سال نداشت. [2] بيشتر علوم خود را نزد على (ع) آموخت. [3] و در جنگ صفين يكى از فرماندهان ايشان بود. [4]

ابن قتيبه در تاريخ خود، آخرين سخنان ابن عباس را به هنگام فوت نقل كرده

|199|

است. او مى‏گويد:

«ابن عباس گفت: خليل من رسول خدا (ص)، به من خبر داد كه دو هجرت مى‏كنم، هجرتى با او و هجرتى با على...» آنگاه گفت: «... خدايا مرا زنده بدار با زندگانى على (ع) و مرا بميران به مردن على (ع)» سپس چشم از جهان فرو بست. [5]


2- ابى بن كعب

كه «سيد القراء» ناميده شده است. از نخستين مفسران قرآن است و از جمله آن دوازده تن از صحابيان است كه در جريان سقيفه معترض بودند. ابن شحنه، در تاريخ خود او را از جمله كسانى مى‏شمرد كه در روز سقيفه، به جهت پشتيبانى از على (ع) از بيعت با حاكم منتخب امتناع ورزيد، ائمه عليهم السلام، قرائتش را قرائت اهل بيت دانسته‏اند. [6]


3- جابر بن عبدالله انصارى

كه تا زمان امام محمد باقر (ع)، زنده مانده و سلام پيامبر (ص) را به ايشان رساند عطيه، از مفسران بنام تابعين، از ملازمان جابر بن عبدالله انصارى بوده است. روايت سفر اين دو بزرگ جهت زيارت قبر امام حسين (ع) توسط خود عطيه نقل شده است. جابر در سن 94 سالگى ازدنيا رفته است. [7]


4- عبدالله بن مسعود

|200|


كه بنا به گفته سيد مرتضى در كتاب الشافى امت اسلام در علم و ايمان بسيار او اتفاق نظر داشته، پيامبر اكرم (ص) نيز او را ستوده است و به حالت پسنديده از دنيا رفته است؛ ابن مسعود را نيز از معترضان به «سقيفه» شمرده‏اند. [8] ابن مسعود از سردمداران علم تفسير بوده، بنا به گفته سيوطى، پس از ابن عباس بيشترين تفسير از او نقل شده است. [9] مسروق نقل نموده كه عبدالله بن مسعود، سوره‏اى را مى‏خواند و سپس تمام روز را به تفسير آن مى‏پرداخت. [10] خود ابن مسعود مى‏گفت كه قرآن بر هفت حرف نازل شده است هر كدام از آنها ظاهر و باطنى دارد و علم اين ظاهر و باطن، همه نزد على بن ابى طالب (ع) است . [11]


طبقه دوم



اين دسته از مفسران كه از تابعين هستند، تعدادى مورد اتفاق همه علماى اسلام و برخى تنها در نزد شيعه شهرت دارند. معروفترين مفسران اين طبقه عبارتنداز:


1- سعيد بن جبير (م 95 ه . ق)

كه در باب تفسير اعلم تابعين است و به علت داشتن عقايد شيعى، به دست حجاج به شهادت رسيد. سيوطى در اتقاق از قتاده نقل مى‏كند كه او گفته است: چهار تن از تابعين در تفسير داناترين هستند و سعيد بن جبير از آن ميان اعلم به تفسير قرآن است. قتاده و ابن نديم، كتاب تفسير سعيد بن جبير را نقل كرده‏اند [12] ابن خلكان

|201|

مى‏گويد از سعيد بن جبير خواستند كتابى درباره تفسير بنگارد ولى او نپذيرفت‏ [13] گروهى نيز معتقدند كه كتاب تفسيرى وى، نخستين تأليف در علم تفسير است. [14]


2- يحيى بن يعمر

كه براى اولين بار قرآن را نقطه گذارى نمود. او از اعلام شيعه و از تابعين معروف مى‏باشد. ابن خلكان او را از علماى بزرگ تفسير و از مشايخ عبدالله بن اسحاق و از شيعيانى كه قائل به برترى اهل بيت عليهم السلام هستند، شمرده شده است. وى توسط حجاج به خراسان تبعيد شد. [15]


3- طاووس بن كيسان يمانى

كه با پنجاه تن از صحابه مجالست داشته، ذهبى او را شيخ اهل يمن، ابن حيان او را از بزرگان تابعين و ابن عباس او را از اهل بهشت دانسته‏اند. ابن تيميه او را اعلم مردم به تفسير قرآن و ابن قتيبه، او را به شيعه بودن، توصيف نموده. [16] در ضمن ايشان از اصحاب امام سجاد (ع) نيز بمشار آمده است. [17]


4- ابو صالح ميزان بصرى

كه از شاگردان ابن عباس بوده، كلبى در تفسير خود از او بسيار نقل سخن كرده است. شيخ مفيد در كتاب «الكافية فى ابطال توبة الخاطئة» حديثى را از طريق

|202|

ابو صالح از ابن عباس نقل مى‏كند و سپس مى‏گويد: اين حديث، سندش صحيح بوده، راويانش از مردان جليل القدر مى‏باشند. [18]


5- محمد بن سائلب كلبى (م 146 ه . ق)

نويسنده كتاب «طبقات المفسرين» او را صاحب تفسير معروف و مؤلف كتاب «ناسخ القرآن و منسوخه» معرفى كرده است. سيوطى نقل مى‏كند كه كلبى روايات شايسته‏اى دارد به خصوص از ابو صالح؛ و او به تفسير قرآن معروف بوده، در ميان تابعين، هيچيك تفسير پر بارتر و مفصلتر از تفسير او نداشته است. [19]


6- جابر بن يزيد جعفى (م 127 ه . ق)

وى از تابعين و اصحاب امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهما السلام است .


7- اسماعيل سدى الكبير (م 145 ه . ق)

سيوطى او را از تابعين شمرده. تفسير او را اَمْثَلُ التفسير، توصيف كرده است نجاشى نيز او را از مؤلفان شيعه نام برده است. [20]


طبقه سوم



در اين طبقه، جمعى از اصحاب ائمه عليهم اسلام، جاى دارند كه به تفسير يا تأليف درباره علم تفسير شهرت يافته‏اند.

معروفترين آنان عبارتند از :

|203|



1- ابو حمزه ثمالى (م 150 ه . ق)

ابن نديم او را از مؤلفان در تفسير قرآن و از اصحاب امام سجاد عليه السلام و از افراد مورد اطمينان (= ثقه) بر شمرده است. ثعلبى نيز در تفسير خود از تفسير ابوحمزه ثمالى نقل كرده و به آن اعتماد نموده است. نجاشى ،او را از جمله مؤلفان شيعه در تفسير قرآن دانسته است. [21]


2- آبان بن تغلب (م 141 ه . ق)

از اصحاب امام سجاد و امام باقر عليهما السلام بوده، صاحب كتاب «معانى القرآن» و «القراءات» مى‏باشد.


3- ابو بصير يحيى بن قاسم اسدى (م 148 ه . ق)

از اصحاب امام باقر و امام صادق عليهما السلام بوده، داراى كتابى درباره تفسير قرآن است .


4- حصين بن مخارق

از جمله اصحاب امام صادق (ع) معرفى گرديده است ابن نديم او را از قدماى مؤلفان شيعه مى‏شمارد.


5- حسين بن سعيد

از اصحاب امام رضا (ع) مى‏باشد در فهرست ابن نديم در شمار مؤلفان

|204|

شيعه در تفسير ياد شده است .


6- على بن اسباط

از اصحاب امام رضا (ع) بوده از بزرگان علما در باب تفسير قرآن و حديث است .

در كتاب «الفهرست» و «طبقات المفسرين» و «تأسيس الشيعه» و «الذريعه» نام جمعى ديگر از اصحاب ائمه عليهم السلام را در زمره مفسران نوشته‏اند. مانند: وهيب بن حفص، عبدالله بن حباب، احمد بن صبح، على بن مهزيار، على بن فضال، عيسى جلودى، حسن بن خالد برقى، احمد بن محمد سيارى.


طبقه چهارم



در اين طبقه، آن دسته از مفسران شيعه جاى دارند كه در زمان نزديك به زمان ائمه عليهم السلام مى‏زيسته‏اند. آنان، احاديث راجع به تفسير قرآن را جمع آورى كرده‏اند و تأليفاتشان، به عنوان اولين منابع تفسيرى شيعه محسوب مى‏شود .

معروفترين مفسران اين طبقه عبارتنداز:

1- على بن ابراهيم قمى: صاحب تفسير معروف كه در آن روايات اهل بيت عليهم السلام را جمع آورى نموده است .

2- ابن عقده: حافظ معروف كه حافظ سيصد هزار حديث بوده و كتابى نيز در تفسير قرآن دارد.

3- فرات بن ابراهيم كوفى: صاحب تفسير موسوم به «تفسير فرات»

4- محمد بن مسعود عياشى: صاحب تفسير موسوم به «تفسير عياشى» كه فقط يك جلد چاپ شده آن در دسترس است .

|205|



5- احمد بن حسن: معروف به ابو العباس مفسر، مولف «المصابيح فى ذكر ما نزل من القرآن فى اهل البيت».

6- محمد بن ابراهيم نعمانى: صاحب تفسير موسوم به «تفسير نعمانى» او در تفسير خود قرآن كريم را به شصت بخش تقسيم نموده است.

7- ابو محمد جرجانى: كه شيخ طوسى در فهرست خود، او را از مؤلفان شيعه و صاحب تفسير قرآن نام برده است .

8- محمد بن احمد صابونى: مولف كتاب «تفسير معانى القرآن و تسمية اصناف كلامه المجيد».

9- محمد بن حسن شيبانى: صاحب تفسير «نهج البلاغه عن كشف معانى القرآن». سيد مرتضى در كتاب «المحكم و المتشابه» از او نقل سخن كرده است .


طبقه پنجم



1- شيخ مفيد: (م 409 ه . ق) مؤلف كتاب «البيان فى انواع علوم القرآن».

2- ابوالقاسم مغربى: معروف به وزير، مؤلف كتاب «خصائص علم القرآن».

3- محمد بن احمد وزير: صاحب كتاب «متشابه القرآن».

4- شيخ رشيد الدين : معروف به ابن شهر آشوب، مؤلف كتابهاى «اسباب النزول فى القرآن» و «متشابه القرآن».

5- ابوالعباس اشبيلى: مؤلف كتاب «علوم القرآن».


طبقه ششم



اين طبقه عموماً دانشمندان مختلف، صاحبنظران هستند و مجموعه‏اى از

|206|

بهترين كتب تفسيرى را بوجود آورده‏اند كه تا امروز مرجع و منبع اصلى تفسير شمرده مى‏شوند.

معروفترين مفسران اين طبقه عبارتنداز:

1- سيد مرتضى علم الهدى (م 436 ه . ق): كتاب «امالى» كه حاوى تحقيقات ارزنده‏اى در تفسير قرآن است و كتاب «المحكم و المتشابه» از اوست .

2- سيد رضى: مؤلف كتاب «حقائق التنزيل ودقائق التأويل» كه فقط جلد پنجم آن از اول سوره آل عمران تا اواسط سوره نساء، در دسترس است. كتابهاى «المتشابه فى القرآن» و «المجازات القرآنية» از اوست.

3- شيخ الطايفه، ابو جعفر طوسى (م 460 ه . ق): مؤلف «التبيان الجامع لكل علوم القرآن».

4- شيخ ابوالفتوح رازى: مؤلف كتاب «روض الجنان فى تفسير القرآن» معروف به تفسير ابوالفتوح رازى .

5- امين الدين طبرى: مؤلف كتابهاى، مجمع البيان فى علوم القرآن، الوسيط فى علوم القرآن، مجمع الجوامع، است .

6- شيخ معزالدين سمان: مؤلف كتاب «البستان فى تفسير القرآن).

7- طب الدين راوندى: مولف كتاب «خلاصة التفسير».


طبقه هفتم



معروفترين مفسران اين طبقه عبارتنداز:

1- شيخ طبرسى (م 548 ه . ق): مؤلف كتاب ارزشمند «مجمع البيان فى تفسير القرآن».

2- سيد حيدر آملى: مؤلف «جامع الاسرار».

3- صدرالمتألهين شيرازى (م 1050 ه . ق): مولف كتاب «اسرار الايات» و

|207|

مجموعه تفاسير.

4- سيد هاشم بحرانى (م 1107 ه . ق): مؤلف تفسير برهان .

5- ملا محسن فيض كاشانى (م 1091 ه . ق): مؤلف سه كتاب «تفسير صافى»، «تفسير اصفى» و «تفسير مصفى».

6- شيخ عبد على حويزى شيرازى (م 1112 ه . ق): مؤلف كتاب «نور الثقلين».

7- بهاء الدين شريف لاهيجى (م 1806 ه . ق): مؤلف كتاب معروف به «تفسير لاهيجى».

8- سيد عبدالله شبر (م 1242 ه . ق): مؤلف تفسير معروف به «تفسير شبر».

9- مولى محمد رضا نضيرى طوسى : مؤلف (تفسير الائمة لهداية الامة) كه در تاريخ 1067 ه . ق از تأليف سى جلدش فراغت يافت.

10- ميرزا ابراهيم صدر شيرازى (م 1007 ه . ق): مؤلف كتاب «العروة الوثقى فى التفسير».

11- قاضى محمد ابراهيما (م 1160 ه . ق): مؤلف «تفسير القرآن» به زبان فارسى.


مفسران جديد شيعه



1- علامه طباطبائى (سيد محمد حسين) قدس سره: (م 1402 ه . ق) مؤلف كتاب شريف «الميزان فى تفسير القرآن» اين تفسير ارزشمند در بيست جلد به زبان عربى در زمان حيات مؤلف منتشر گرديد.

2- چند تن از فضلاى حوزه علميه قم : كه تفسير نمونه را تأليف نموده‏اند.

3- مجاهد شهيد سيد مصطفى خمينى : مؤلف كتاب «تفسير القرآن» كه تا آيه 42 سوره بقره تفسير شده مى‏باشد.

4- شيخ محمد جواد بلاغى (م 1352 ه . ق): مؤلف كتاب «آلاء الرحمن فى

|208|

تفسير القرآن» تا آيه 75 نساء .

5- مجاهد نستوه سيد محمود طالقانى: مؤلف كتاب «پرتوى از قرآن» در پنج جلد .

6- استاد شهيد مرتضى مطهرى: نوشته‏هاى پراكنده در زمينه تفسير قرآن دارند.

7- حسين بن احمد حسينى: مؤلف كتاب «تفسير اثنى عشر» در چهارده جلد.

8- محمد تقى شريعتى : مؤلف كتاب «تفسير نوين» كه تنها به تفسير جزو آخر قرآن پرداخته است .

9- شيخ جعفر سبحانى: مؤلف كتاب «التفسير الموضوعى» كه چند جلد آن چاپ گرديده.

10- خوئى (سيد ابوالقاسم): تفسير سوره حمد و مقدماتى از علوم قرآنى در كتاب «البيان فى تفسير القرآن».

11- سيد على نقوى كهنوى: مؤلف كتاب «الفرقان فى تفسير القرآن» وى از شاگردان شيخ محمد جواد بلاغى بوده است .

12- سيدعبدالحسين طيب : مؤلف كتاب «اطيب البيان فى تفسير القرآن».

13- شيخ يعسوب الدين رستگار: مؤلف كتاب «تفسير البصائر» از شصت جلد، چهارده جلد آن چاپ شده است .

14- حاج ميزا محمد ثقفى تهرانى: مؤلف كتاب «روان جاويد در تفسير قرآن مجيد» در پنج جلد فارسى.

15- سيد محمد كاظم عصار : مؤلف كتاب «تفسير القرآن الكريم» در يك جلد.

16- سيد محمد حسين فضل الله: مولف تفسير «من وحى القرآن».

17- سيد محمد شيرازى : مولف كتاب «تقريب القرآن الى الاذهان».

18- آية الله عبدالله جوادى آملى: مؤلف «تفسير موضوعى قرآن» تاكنون 5 جلد آن چاپ گرديده است .

|209|



درباره آثار تفسير شيعه دانشمندان در كتاب خود مطالب ارزشمندى را بيان و ثبت فرموده‏اند. نجاشى، اولين كسى است كه اسامى مؤلفان شيعه را در باب تفسير قرآن ثبت كرده است، ابن نديم نيز، در «فهرست» بسيارى از مفسران شيعه را نام برده است و همچنين، سيد حسن صدر در «تأسيس الشيعه» به طبقه بندى مفسران مى‏پردازد. و مهمترين از همه كار پر ارزشى است كه شيخ آقا بزرگ تهرانى در جلد چهارم كتاب «الذريعة الى تصانيف الشيعة» انجام داده است ايشان در اين كتاب گرانبها و بى نظير بالغ بر چهار صد تفسير از تأليفات شيعه را ثبت كرده است .

--------------------------------------------------------------------------------

پى‏نوشتها:
[1]. عميد زنجانى، مبانى و روشهاى تفسير قرآن.

[2]. ابن اثير: اسد الغابة فى معرفة الصحابة، ج 3، ص 195.

[3]. حاج محمد تقى شوشترى: قاموس الرجال، ج 6، ص 28.

[4]. اسد الغابة، ج 3، ص 194.

[5]. سيد حسن صدر: تأسيس الشيعة، ص 322.

[6]. همان مدرك، ص 324.

[7]. اسدالغابة، ج 1، ص 258.

[8]. حاج محمد تقى شوشترى: قاموس الرجال، ج 6، ص 136 و 140.

[9]. جلال الدين سيوطى: الاتقان، ج 2، ص 187.

[10]. محمد حسين ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 2، ص 86.

[11]. ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 2، ص 187؛ سيوطى، الاتقان، ص 187.

[12]. سيد حسن صدر، تأسيس الشيعه.

[13]. سيد حسن صدر، تأسيس الشيعه.

[14]. سيد حسن صدر، تأسيس الشيعه.

[15]. سيد حسن صدر، تأسيس الشيعه، ص 66.

[16]. ابن قتيبه: معارف، ص 306.

[17]. سيد حسن صدر، تأسيس الشيعه، ص 325.

[18]. مدرك قبل .

[19]. سيوطى: الاتقان، ج 2، ص 189.

[20]. تأسيس الشيعه صدر، ص 326.

[21]. رجال نجاشى.

sunyboy
03-24-2014, 04:55 PM
تفسير خوارج



--------------------------------------------------------------------------------

فرقه خوارج

خوارج در كلام ائمه (ع) (= مارقين)

پيدايش و تشكل خوارج

مبانى اعتقادى و ايمانى خوارج

1- استقرار توحيد منهاى امامت

2- اعتقاد به كفر امام على (ع)!!

3- وجوب بى قيد و شرط امر به معروف و نهى از منكر

ويژگيها و خصائص خوارج

موضع خوارج در تفسير قرآن كريم

سرانجام خوارج و بعضى از انشعابات آنان



--------------------------------------------------------------------------------


فرقه خوارج

خوارج يعنى (شورشيان) اين لغت از ريشه «خروج» بمعنى (بيرون شدن) و (قيام كردن) و (سركشى و طغيان) است. اين طايفه را از آن جهت خوارج گفته‏اند كه از فرمان امام على (ع) تمرد كردند و عليه آن حضرت شوريدند. چون شورش و تمرد خود را بر يك عقيده مذهبى مبتنى كردند. مكتبى را تشكيل دادند كه بعدها خود اين عقايد موضوعيت پيدا كرد اگر چه خوارج هيچوقت موفق نشدند حكومتى تشكيل دهند اما موفق شدند فقه و ادبى را براى خود بوجود آوردند و نيز براساس مبانى شرات و حروريه و... ياد شده است. شرات در لغت بمعنى فروشندگان است و از اين جهت به خوارج شرات گفته‏اند كه اينها بر اين باور بودند كه جانشان را براى پاداش اخروى فدا مى‏نمودند و آنها را از آيات زير گرفته‏اند:

1- «و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله». [1]

از مردم كسانى هستند كه نفس خود را به جهت خشنودى خداوند مى‏فروشند .

2- «ان الله اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة يقاتلون فى سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقا...». [2]

همانا خداوند از مؤمنان نفس‏ها و اموال ايشان را بخريد و بجاى آن بهشت را داد تا در راه خدا بكشند و خود نيز كشته شوند.

|211|

و نيز به خوارج از آن جهت «حروريه» گفته‏اند كه پس از جنگ صفين به قريه «حروراء» نزديك كوفه رفتند.


خوارج در كلام ائمه (ع) (= مارقين)



امام على (ع) فرمودند:

فلما نهضت بالامر نكثت طائفة و مرقت اخرى و قسط آخرون. [3]

آنگاه برخاستم و امامت را بر عهده گرفتم طايفه‏اى پيمان شكستند! وعده‏اى از دين بدر رفتند! و عده‏اى ديگر ستم كردند .

اين سه جريان انحرافى در مقابل حكومت عدل امام (ع) ايستاند و در سه جبهه با آن حضرت ستيز و پيكار نمودند:

1- ناكثين، (پيمان شكنان خائن) در جبهه (جمل).

2- قاسطين، (ستمگران مزور)، در جبهه صفين).

3- مارقين، (از دين بدر شدگان متحجر)، در جبهه (نهروان).

خوارج پس از اصحاب جمل و طايفه قاسطين در زمان حكومت امام على (ع) عليه آن حضرت شورش كردند امام على (ع) به خوارج، «مارقين» اطلاق فرمود.

زيرا «مارق» از «مرق» به معنى پرتاب شدن است. تيرى كه بسرعت از كمان رها مى‏شود و به هدف نمى‏خورد اين طايفه چون بسبب انحرافات اعتقادى و اشتباهات در تشخيص و ارزيابى مسائل سياسى و اجتماعى، از جامعه اسلامى و از حوزه اسلام به بيرون پرتاب شدند! و در مقابل امام على (ع) كه اسلام مجسم بود موضع‏گيرى خصمانه نمودند؛ به اين دليل امام (ع) اينها را «مارقين» به معنى «از دين بدرشدگان»، «بى دينان»، ناميدند. و در مورد آنها فرمودند:

|212|



يمرقون من الدين كما يمرق السهم من الرمية.

چون تيرى كه از كمان بيرون مى‏پرد از دين بيرون مى‏روند.

اين نامگذارى را امام على (ع) از پيامبر گرامى (ص) اخذ نموده‏اند، آنجا كه پيامبر (ص) فرمودند:

ستقاتل من بعدى الناكثين و القاسطين و المارقين.

بزودى پيمان شكنان و ستمگران و از دين بدر شدگان (مارقين) با تو (على «ع») خواهند جنگيد.

خارجيگرى جريانى است در تاريخ اسلام كه به سبب خصلت افراطى و تندروى، از رهبرى پيشى مى‏گيرد و به جلو مى‏تازد. و خود را در حركتهاى دينى، انقلابى، پيشتاز و پيشگام مى‏داند. و اين است كه بدون امام و رهبرى از «صراط مستقيم» خارج مى‏شود.

و امام على (ع) در مورد آنها فرمود:

من تقدمها راية الحق مرق.

هر آنكه از پرچم حق ونشانه هدايت و مشعل رهبرى جلوافتاد و پيشاپيش امام حركت كند از دين بدر رفته است. [4]


پيدايش و تشكل خوارج



آغاز ماجراى خوارج هنگامى بود كه در جنگ صفين (37 ه . ق)، قاسطين در شرف شكست بودند. عمروعاص سياستمدار محيل و مزور جناح قاسطين، براى تحميق ساده انگاران قشرى در سپاه امام على (ع) و براى نجات لشكريان

|213|

معاويه از انهدام و پيشگيرى از سقوط سلطنت خلفاى اموى دستور داد تا سپاه ستمگران صدها قرآن را بر سر نيزه‏ها كردند كه:

«.. اى واى، شما بر روى قرآن شمشير مى‏كشيد؟... ما هر دو جبهه به يك كتاب معتقديم. بيائيد تا «كتاب خدا» بين ما و شما «حكم» باشد...!» و همين جا بود كه مقدسان قشرى و نادان و سطحى نگر از لشكريان امام (ع) كه به آن شدت مى‏جنگيدند و تا نزديك خيمه معاويه پيش رفته و نزديك بود مركز فرماندهى او را ساقط كنند. يك دفعه دستشان لرزيد و شمشير جهاد را در نيام كردند و عقب نشينى نمودند و پيش امام على (ع) آمدند كه: «ما بر روى قرآن تيغ نمى‏كشيم».

امام على (ع) فرياد كشيد كه:

«... من اين قرآن را آموخته‏ام، قرآن ناطق و زنده منم، قرآن همين راه است... قرآن يعنى نفى معاويه، قرآن يعنى نفى ظلم و فريب و عصبيت جاهلى و نفى زرپرستى كه اينها مظهر آن هستند، اينها (قاسطين) قرآن را به بهانه شيطانى خود كرده‏اند!».

افسوس كه!: مارقين نمى‏فهمند! و اينها قرآن را «شى‏ء» و «شكل» و... مى‏دانند! اينها، «اهل قرآن» را كسى مى‏دانند كه آن را «جلد كند» و «ببوسد» و «تكثير» كند؛ اگر چه تكثير كننده‏اش «ابى سفيانى» باشد!! اينها بيگانه‏تر از آننند كه راه و «جهت» و «بينش و روح قرآن» را بشناسند. و بفهمند كه قرآن كريم، جلد و كاغذ و مركب و اسم و شكل نيست! و حقيقت قرآن منظور است .

امام على (ع) فرمان داد كه بزنيد اينها (قرآنهاى بر سر نيزه فريب) را. اينها صفحه و كاغذ قرآن رابهانه كرده مى‏خواهند درپناه لفظ و كتابت قرآن خودشان را حفظ كنند و بعد به همان روش «ضد قرآنى» خود ادامه دهند!

اما اين مقدس نماهاى بى شعور و بى تشخيص و متعصبان نادان كه جمعيت

|214|

كثيرى را تشكيل مى‏دادند! از امر امام (ع) تمرد كردند. سماجت دلسوزانه امام (ع) بر لجاجت جاهلانه اين طايفه غالب نگشت. وبراى مالك پيغام فرستاد تا جنگ را متوقف كند. مالك به پيام امام (ع) پاسخ داد كه اگر چند ساعتى را اجازه دهيد دشمن سقوط خواهد كرد. اما مارقين متمرد و متحجر امام (ع) و تهديد به قتل كردند و امام (براى اسلام نه براى جان خويش) دستور آتش بس و توقف جنگ را موكداً صادر فرمود.

جنگ توقف شد - تا قرآن را حكم قرار دهند و مجلس حكميت تشكيل شود و حكمهاى دو طرف، بر آنچه در قرآن و سنت مورد اتفاق طرفين است «داورى» كنند و به دشمنى‏ها پايان دهند. امام فرمود: آنها «حكم» خود را تعيين كنند تا ما نيز حكم خويش را معين نمايم. جبهه قاسطين به اتفاق آراء «عمروعاص!» عصاره نيرنگها و آدم هفت خط معاويه را انتخاب كردند و امام على (ع)، عبدالله بن عباس سياستمدار و مفسر بزرگ قرآن و يا «مالك اشتر» آن مرد روشن بين و مبارزه مخلص در راه حق را پيشنهاد فرمود اما اين احمقها بدنبال همقطار و هم طبقه خود يعنى در پى «مقدسى قشرى» مى‏گشتند و مردى چون «ابو موسى اشعرى» را كه متظاهر به تقدس و تعبد ولى سطحى و بى‏تدبير بود و با امام على (ع) نيز ميانه خوبى نداشت انتخاب كردند!! عمرو عاص با ابو موسى صحبت كرد و او را بعنوان ريش سفيد و شيخ و صحابه بزرگ قلمداد نمود و با اين حيله او را فريب داده و تحميق كرد و بالاخره توافق كردند. براى مصلحت مسلمانان! و رفع جنگ و جدال! امام على (ع) و معاويه، هر دو را از خلافت خلع كنند. و بعد عبدالله بن عمر داماد ابوموسى اشعرى كانديد خلافت باشد! دو حكم اعلام نمودند تا مردم جمع شوند و نتيجه حكميت را بشنوند. عمرو عاص به ابوموسى گفت «شما شخص مقدس! و ريش سفيد و بزرگوار! اول صحبت بفرمائيد». ابو موسى بالاى منبر رفت و خطاب به

|215|

مردم گفت ما دو حكم توافق كرديم براى مصلحت مسلمين! نه على (ع) خليفه باشد و نه معاويه. و مسلمين خود براى تعيين خليفه اقدام كنند. و سپس انگشتر خويش را از دست راست بيرون آورد و گفت: من على (ع)را از خلافت خلع كردم، همچنانكه اين انگشتر را از انگشت بيرون آوردم. اين را گفت و از منبر فرود آمد.

عمروعاص بر منبر رفت و گفت: سخنان ابو موسى را شنيد كه على (ع) را از خلافت خلع نمود. و من نيز او را از خلافت خلع نمودم همچنانكه ابوموسى كرد. عمروعاص انگشترش را از دست راست بيرون آورد و سپس آن را به دست چپ كرد و گفت: معاويه را به خلافت نصب مى‏كند. همچنانكه انگشتم را در انگشتر فرو بردم!! و مجلس آشوب شد. مردم به ابوموسى حمله بردند و بعضى با تازيانه بر وى شوريدند او به مكه فرار كرد و عمروعاص نيز به شام رفت!!.

خوارج كه بوجود آورنده اين جريان بودند، رسوائى حكميت را با چشم خود ديدند و به اشتباهات خويش پى بردند. اما نمى‏گفتند خطاى آنها در اين بود كه تسليم نيرنگ و حيله معاويه و عمرو عاص شدند و جنگ را ساده لوحانه متوقف كردند و نمى‏گفتند كه پس از قرار حكميت در انتخاب «حكم» و داور خطا كرديم كه ابوموسى آن فرد قشرى و سطحى و بى لياقت را حريف عمرو عاص آن روباه محيل و مكار قرار داديم!! بلكه مى‏گفتند: اينكه دو نفر انسان را در دين خدا حاكم و داور قرار داديم «خلاف شرع» و كفر بود و حاكم منحصراً خداست نه انسانها.

به نزد امام على (ع) آمدند و اقرار به گناه و اشتباه خود نمودند و سپس گفتند ما «توبه كرديم!» و تو نيز بايد توبه كنى زيرا ه «كافر» گشتى!! امام على (ع) فرمود به هر حال توبه خوب است. استغفر الله من كل ذنب. گفتند اين كافى نيست، بلكه بايد اعتراف كنى كه «حكميت» گناه بوده و از اين گناه توبه كنى!! امام (ع) فرمود: من موضوع حكميت را بوجود نياوردم. شما آن را بوجود

|216|

آورديد و شاهد نتيجه آن نيز بوديد. و از طرفى چيزى كه در شرع مشروع است چگونه آن را گناه قلمداد كنم و گناهى كه مرتكب نشده‏ام به آن اعتراف كنم؟!!

اين طايفه تنگ نظر كوته فكر و ابله از امام مفترض الطاعه تمردد كردند و از مسير حق خارج شدند و بر امام خود شوريدند و اين بود كه به نام خوارج «شورشيان» و مارقين «از دين بدر رفتگان» خوانده شدند و بعنوان يك فرقه مذهبى متعصب بصورت تشكل يافته دست به فعاليت زدند و فجايع و جناياتى را بوجود آوردند.

نقش فاجعه‏آميز و دشمنكام اين قشر متعبد و متحجر را بايد نگريست كه شمشير جهاد را از سر «شرك» و جبهه خصم بر مى‏گيرد و بر سر توحيد و جبهه دوست مى‏زند!!

مالك در آستانه فتح را از جبهه باز مى‏گرداند و سرنوشت نهضت و مذهب را از دست على (ع) مى‏گيرد و به دست ابوموسى اشعرى ابله و عمرو عاص هفت خط مى‏سپارد!!

اگر اين متعصبان جاهل و لجوج چنين نمى‏كردند شايد مسلمين قرن‏ها گرفتار خلفاى جور و سلاطين ستمگر نمى‏شدند و از امامت و عدالت اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام محروم نمى‏گشتند.


مبانى اعتقادى و ايمانى خوارج



مبانى عقيدتى و ايمانى فرقه خوارج بطور خلاصه عبارتنداز:

1- استقرار توحيد منهاى امامت (لا حكم الا الله).

2- اعتقاد به كفر امام على (ع) و يارانش!!

3- وجوب بدون قيد و شرط امر بمعروف و نهى از منكر.

|217|



1- استقرار توحيد منهاى امامت

خوارج با استناد به آيه شريفه «ان الحكم الا لله» [5] شعار فرقه‏اى و حزبى «لا حكم الا لله» را سر دادند و در مقابل امام على (ع) با اين گفتار و شعار به نفى حكومت آن حضرت پرداختند.

خوارج معتقد بودند حكومت مخصوص خداوند است و هيچ كسى حق حكومت بر جامعه اسلامى را ندارد. اينها بر اين باور بودند كه مردم خود مى‏توانند بدون «امام و رهبر» و بدون تكيه بر امامت، موحد باشند و تكاليف شرعى خود را انجام دهند. در صورتى كه در نظام فكرى و اعتقادى اسلام، استقرار توحيد جز مبتنى بر نظام امامت و بدون حضور و رهبرى امام معصوم امكان‏پذير نيست البته روشن است كه منظور آيه شريفه «ان الحكم الا لله» اصل تشريع و قانونگزارى است كه مختص خداوند مى‏باشد و قوانين موضوعه بشرى در مقابل شرايع و اديان الهى و نظام ارزشى پروردگار جهانيان اعتبارى ندارد. ولى اين طايفه به سبب جهل ونادانى و به سبب نداشتن بهره كافى از دانش يا به سبب پيش داورى در مسائل اعتقادى «حكم» را در آيه مذكور بمعنى «حكومت» تفسير كردند! و مى‏گفتند جز خداوند كسى حق حكومت ندارد! وقتى خوارج در مقابل امام على (ع) گفتند«لا حكم الا لله»و اين شعار را با شور و هيجان زمينه شورش خود عليه امام (ع) قرار دادند اميرالمؤمنين (ع) براى آگاهى امت اسلامى و خنثى نمودن شعار انحرافى و تبليغاتى سوء و مسموم كننده آنها خطبه‏اى را بيان فرمودند و لزوم حكومت و ضرورت وجودزمامدار و زعيم را در ميان مسلمين جهت ايجاد نظم و ارشاد و بر طرف كردن هرج و مرج و حفظ حدود و ثغور اسلامى تبيين فرمود چنانكه

|218|

در خطبه چهلم نهج‏البلاغه آمده است امام على (ع) فرمود:

كلمة حق يرادبها باطل، نعم انه لا حكم الا لله، ولكن هولاء يقولون: لا امرة الا لله و انه لا بد للناس من امير بر او فاجر، يعمل فى امرته المؤمن، و يستمتع فيها الكافر، و يبلغ الله فيها الاجل، و يجمع به الفى‏ء، و يقاتل به العدو، و تامن به السبل، ويؤخذ به للضعيف من القوى حتى يستريح بر و يستراح من فاجر.

اين شعار (ان الحكم الا لله» سخن حقى است. ولى از گفتن آن، منظور باطلى دارند! البته «حكم» بمعناى قانونگزارى ويژه خداوند است .ولى اينان حكم را به معناى «فرمانروائى» تفسير مى‏كنند و مى‏گويند غير از خداوند فرمانروايى وجود ندارد. در صورتى كه مردم خود احتياج مبرم و ضرورى به رهبر دارند (ناچار براى مردم اميرى لازم است). خواه نيكوكار باشد يا بدكار. تا در پرتو حكومت او مؤمن كارهاى شايسته خود را انجام دهد. وبى دين و كافر از زندگى مادى خود بهره‏مند گردد. و خداوند روزگار مقدر (مردم) را به پايان مى‏رساند و با حكومت امير و رهبر ماليات‏ها جمع آورى مى‏گردد. و با دشمن پيكار مى‏شود. امنيت راهها برقرار مى‏گردد تا نيكوكار در آسايش باشد و ازشر بدكار مردم ايمن باشند.

بايد دانست اگر چه در خطبه مذكور از عبارات بعد از عبارات «لا بد للناس من امير براو فاجر» ،روشن مى‏شود كه منظور امام على (ع) تأكيد بر ضرورت رهبرى و وجوب وجود امام و رهبر در جامعه است و مقصود آن حضرت هرگز تجويز پذيرش حاكميت و حكومت امامان جور و ائمه كفر و سلاطين فاسد و مفسد نيست. مع الوصف آن حضرت در جاى ديگر نيز فرموده است:

اتقوا الله و اطيعو ا امامكم فان الرعية الصالحة تنجو بالامام العادل الا وان الرعية الفاجرة تهلك بالامام الفاجر. [6]

|219|



با تقواى باشيد. از امام (حق) خود پيروى كنيد. همانا مردم شايسته بوسيله امام عادل نجات مى‏يابند. و همانا مردم فاجر و بدكار بوسيله امام و رهبر فاجر و بدكار هلاك و نابود مى‏شوند.


2- اعتقاد به كفر امام على (ع)!!

خوارج جاهل و متحجر معتقد بودند چون امام على (ع) «حكميت» را پذيرفته دچار معصيت و گناه كبيره گرديده!! و بايد توبه كند!! و از آنجا كه على (ع) آن اسلام مجسم و مظهر الهى حاضر به پذيرش عقيده انحرافى و نابجاى اين منحرفان و از دين بدر رفتگان نگرديده و اين كار را بى مورد دانستند متهم به بقاى در كفر!! گرديده و حتى ياران با تقوى و با وفاى آن حضرت نيز به چنين اتهام ناجوانمردانه و نابخردانه‏اى متهم گرديدند!

امام على (ع) در اين مورد براى رفع ابهام و اشتباه اين كج فهمان با بيان شيوا و رساى خود فرمودند: «ما در صفين مردم را حاكم قرار نداديم، بلكه ما قرآن را حاكم ساختيم و اين قرآن نوشته‏ها و سطورى است كه در بين دو جلد بصورت كتاب قرار دارد. قرآن با زبان سخن نمى‏گويد مى‏بايست افرادى آياتش را معنى كنند و از طرف آن سخن بگويند و چون در آن روز اهل شام از ما خواستند كه قرآن را بين خود و آنان حاكم قرار دهيم ما گروهى نبوديم كه از كتاب خدا و حكومتش روى گردان باشيم زيرا خداوند در قرآن مى‏فرمايد:

«فان تنازعتم فى شى‏ء فردوه الى الله و الرسول».

اگر در چيزى نزاع داشتيد آن را به خدا و رسول برگردانيد.

واگذاردن و رجوع به خدا آن است كه كتابش را حاكم قرار دهيم و رجوع به پيغمبرش آن است كه روش او را باز يابيم و به سنتش عمل كنيم هرگاه براستى و

|220|

حقيقت به كتاب خدا حكم شود ما شايسته‏ترين مردم هستيم كه به حكومت قرآن گردن مى‏نهيم و اگر به سنت پيغمبر حكم گردد ما به قبول آن سزاوارتريم. بزرگان شما (برگزيدگان) و انتخاب دو نماينده را به آراء خود تصويب كردند. و ما ناچار پيمان گرفتيم از آن دو كه در حريم «قرآن» بايستند. و در برابر رأى قرآن نفس در سينه نگهدارند و تسليم شوند. از مسير قرآن تجاوز نكنند. زبان و قلب آنان تابع كتاب خدا باشد. اما آن دو نماينده و حكم ازمسيرى كه قرآن تعيين كرده بود منحرف شدند. با آنكه حق را بروشنى مى‏ديدند. و قلبها و انديشه‏هاى آنان آن را مى‏يافت. آن را پايمال ساختند. و از آن چشم پوشيدند. گويا در آرزوى ادامه ستم و ظلم بودند و بكلى رأى و نظر آنها در كجروى و انحراف بود. ما هنگام تصويب آن دو جهت حكومت در امور مسلمانان شرايطى را قائل شديم و بيان كرديم. تمام نظريات و مذاكرات آن دو بر اساس قرآن و حق قانونى مورد امضاء ماست. مگر آنكه به انديشه‏ها و اغراض فاسد آنان قوام شود. و در حكومت ستم و حق كشى روا دارند و اينك كه آنها بر خلاف شرايط مقرره رفتار كردند و حكمى كردند كه مورد تصديق ملت ما نيست و با كتاب خدا تطبيق نمى‏كند. ما به حقانيت و شايستگى خودمان اعتماد كامل داريم. و زير بار تحكيم آنان نخواهيم رفت. از چه رو حيران و سرگشته‏ايد و در تشويش فرو رفته‏ايد؟ و از كدامين راه گرائيده‏ايد؟ برخيزيد و آماده شويد. براى مبارزه با مردمى كه از حق روى برتافته‏اند. آنهايى كه حق نمى‏بينند، و حق نمى‏خواهند. آنان چنان به ظلم و ستم دست زده‏اند كه هرگز از آنان ترك ستم نمى‏شود و از ظلم باز نمى‏گردند!! از كتاب خدا كناره گرفته و از راه راست رو گردانند...

شما چه بد جنگ افروزانيد! اف بر شما باد. اوه كه چه آزارها و ناروائى‏ها از شما ديدم». [7]

|221|



3- وجوب بى قيد و شرط امر به معروف و نهى از منكر

فكر خارجيگرى زمانى شدت گرفت كه آنها امر به معروف و نهى از منكر را بدون قيد و شرط دانسته و وجوب آن را بر هر چيزى مقدم دانستند و از آنجا كه امام على (ع) را متهم به كفر كرده‏بودند! معتقد بودند بايد نهى از منكر شود. و بر همين اساس مردمى را كه امام (ع) را به چنين اتهام دور از شرع و خرد محكوم نمى‏كردند خود محكوم و متهم به كفر مى‏نمودند. و آنها را سزاوار نهى از منكر و امر به معروف مى‏دانستند. بطورى كه در جلسه‏اى يكى از سران خوارج براى تحريك همفكرانش سخنرانى مفصلى نموده و با استناد به آيات قرآن گفت:

«من بقدرى در اين عقيده پا بر جا هستم كه اگر چنانچه يك نفر هم براى تغيير منكرات و جنگ با على (ع) و يارانش بر نخيزد، من خودم به تنهايى با آنها مبارزه مى‏كنم...!». [8]

خلاصه آنكه چنين مبانى اعتقادى افراطى و انحرافى سبب ظهور حركتهاى آنارشيستى و تروريستى شد كه از فرقه منحرف خوارج سر زد و نيز در موضع تفسير و تبيين آيات قرآن كريم اثرات نامطلوب و نامعقول باقى گذارد كه اين قسمت در مباحث بعدى مورد بررسى قرار خواهد گرفت .


ويژگيها و خصائص خوارج



خوارج داراى خصائص و خصلتهايى بودند كه اهم آنها عبارتند از صفات ناپسند زير به عبارت ديگر خوارج چنين بودند:

1- نادانان و بى شعور.

2- قشرى و متحجر.

3- تنگ نظر وكوته بين .

|222|



4- عبادتگر و مقدس نما.

5- فداكار و ايثارگر.

6- خشن و مستبد.

7- لجوج و متعصب .

8- عجول و شتابزده.

در مورد نادانى و بى شعور خوارج همين بس كه پس از آن اعمال نابخردانه در جنگ صفين امام على (ع) خطاب به آنها فرمود:

«وانتم معاشرا خفاءالهام، سفهاء الاحلام».

شما گروهى سبك و سر و سفيه و نادان هستيد.

«و لم آت - لا أبالكم - بجراً ولا اردت بكم ضرا!». [9]

اى بى پدرها! من شرى براى شما نياورده‏ام و زيانى براى شما نخواسته‏ام.

و در مورد قشرى‏گرى و قالب نگرى آنها همين بس كه در مقابل حيله و تزوير عمروعاص با ديدن قرآنها بر سر نيزه دست از جهاد برداشتند و فرمان امام مفترض الطاعه‏اى چون على بن ابيطالب(ع) راتمرد كردند! و حتى آن بزرگوار را مورد اتهامات نابخردانه و دشمن پسند مانند (اتهام كفر) قرار دادند!

در مورد فداكارى و تهور و ايثارشان منتهى مبتنى بر اعتقادات انحرافى و افراطى همين مورد كافى است كه در جنگ نهروان غلاف شمشيرهاى خود را شكستند و اسبهاى خود را رها كردند (به علامت آمادگى براى مردن و رسيدن به لقاء پروردگار!!)، و با امام على (ع) و سپاهيانش به جنگ وستيز پرداختند و كشته شدند!

و در مورد لجاجت و تعصبات جاهلاته آنها همين بس كه امام على (ع) هر قدر با آنها با بيان شيوا و رسا مستند به قرآن صحبت فرمود. آنها زير بار نرفتند و بالاخره تا هلاكت خود در جنگ نهروان ايستادگى كردند! در مورد خشنونت آنها، امام على (ع) به آنها فرمود:

|223|



«شمشيرها را از غلاف بركشيده و بر دوش مى‏كشيد و هر جا برسيد بجا و نابجا فرود آورده و گناهكار و بى گناه را يك سره و يكدست ازدم تيغ خود گذارنده و ترور مى‏كنيد!!». [10]

مانند فاجعه قتل «عبدالله بن خباب» كه از ياران مبرز امام على (ع) بود و با همسر حامله‏اش وقتى از كنار قرارگاه خوارج مى‏گذشتند مورد محاكمه قرار گرفته و بطرز فجيعى هر دو شهيد شدند.


موضع خوارج در تفسير قرآن كريم



خوارج تحت تأثير اعتقادات خارجيگرى و خصلتهاى قشرى‏گرى و قالب نگرى و كوته بينى و... قرآن مجيد را با پيش داوريهاى فرقه‏اى مورد تفسير قرار داده‏اند. آنها چون معتقد به نفى امامت و حكومت بودند و شعار «لا حكم الا لله» را پيشه خود قرار داده‏بودند آيه شريفه «ان الحكم الا لله» را براساس رأى شخصى و حزبى خود تفسير نمودند كه ؛ (حكومت مختص خداوند است!!) در حالى كه منظور آيه اختصاص، اصل تشريع و قانونگزارى به خداوند است و امام على (ع) تفسير غلط آنها از آيه شريفه مذكور را بيان فرمودند كه در خطبه چهلم نهج‏البلاغه ثبت مى‏باشد و در بحثهاى گذشته مختصراً از آن ياد گرديد.

خوارج چون معتقد بودند كه مرتكب گناهان كبيره «كافر» است يعنى چون فاسق را كافر مى‏دانستند و مستوجب خلد در آتش جهنم، آياتى را از قرآن كريم براساس چنين اعتقادى تفسير نموده‏اند: مانند:

1- «و لله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فان الله غنى عن

|224|

العالمين». [11]

اينهاگفته‏اند: طبق آيه شريفه مذكور هر كس «حج» را ترك كند «كافر» است.

2- «انه لا يياس من روح الله الا القوم الكافرون». [12]

هرگز جز كافران هيچ كس از رحمت خداوند نوميد نيست .

خوارج گفته‏اند: شخص فاسق بسبب فسقش و اصرارش بر نااميدى از روح خدا «كافر» است .

3- «و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون». [13]

و هر كس بر خلاف آنچه خدا فرمود حكم كند چنين كسى از كافران است. خوارج در تفسير آيه شريفه ذكر شده گفته‏اند: هر كس مرتكب گناه شود پس حكم كرده بر خلاف آنچه خدا نازل فرموده چنين شخصى كافر است .

4- «فانذرتكم نارا تلظى لا يصلاها الا الا شقى الذى كذب و تولى». [14]

من شما را از شعله آتش دوزخ آگاه كردم، هيچكس در آن آتش نيفتد مگر شقى‏ترين خلق، آنانكه آيات الهى را تكذيب نموده و روى گردانيدند.

خوارج در تفسير آيات فوق‏الذكر گفته‏اند: ما و معتزله در اين مسئله اتفاق نظر داريم كه فاسق در آتش الهى مى‏افتد. پس واجب است كه «كافر» ناميده شود!

5- «يوم تبيض وجوه و تسود وجوه فاما الذين اسودت وجوهم اكفرتم بعد ايمانكم فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون». [15]

روزى بيايد كه گروهى سپيد روى و گروهى رو سياه باشند. اما سياه رويان را نكوهش

|225|

كنند كه چرا بعد از ايمان باز كافر شديد؟ پس اكنون بچشيد عذاب خدا را به كيفر عصيان.

خوارج در تفسير اين آيه شريفه گفته‏اند: جايز نيست فاسق و گناهكار رو سپيد باشد پس واجب است كه رو سياه باشد. و واجب است كه «كافر» ناميده شود طبق قول خداوند. «بما كنتم تكفرون».

6- «وجوه يومئذ مسفرة ضاحكة مستبشرة و وجوه يومئذ عليها غبرة ترهقها قترة اولئك هم الكفرة الفجره». [16]

آن روز طايفه‏اى رخسارشان فروزان است خندان و شادمانند و صورت گروهى گردآلود (اندوهناك) است و به رويشان خاك (ذلت و خجلت) نشسته آنها كافران و بدكاران عالم مى‏باشند.

خوارج گفته‏اند: چون بر صورت فاسق گرد ذلت نشسته است پس واجب است از كافران و بدكاران باشد.

7- «ذلك جزيناهم بما كفروا و هل نجازى الا الكفور». [17]

اين كيفر كفران آنها بود كه مجازاتشان نموديم. آيا جز كفران كننده را ما كيفر مى‏كنيم؟

خوارج در تفسير اين آيه شريفه گفته‏اند: ناگزير آدم فاسق بايد مجازات شود. پس وجوباً كفور است .

8- «ان عبادى ليس لك عليهم سلطان الا من اتبعك من الغاوين». [18]

هرگز تو را بر بندگان (باخلوص) من تسلط و غلبه نخواهد بود مگر بندگان نادان كه پيرو تو شوند.

و آيه:

|226|



«انما سلطانه على الذين يتولونه والذين هم به مشركون». [19]

تنها تسلط شيطان بر آن كسانى است كه شيطان را پيروى مى‏كنند و به اغواى او به خدا شرك آورده‏اند.

خوارج در تفسير اين دو آيه گفته‏اند: غاوى كسى است كه شيطان راپيروى مى‏كند و مشرك است .

9- «و من كفربعد ذلك فاولئك هم الفاسقون». [20]

و بعد از آن هر كس كافر شود به حقيقت همان فاسقان تبهكارند.

خوارج ازآيه شريفه فوق‏الذكر اينگونه استفاده كرده‏اند كه: فاسقان ،كافر هستند.

با توجه به مطالب مذكور و با تأمل در آثار خوارج روشن مى‏شود كه آنها در تفسير قرآن كريم با پيشداورى و تعصب عمل كرده‏اند و از آن آيات قرآنى براى دفاع از فرقه و مذهب خود استفاده نموده‏اند به هر حال خوارج در تفسير قرآن مانند همه اقوال و اعمال ديگر خود، تعمق و تفحص ندارند و براى فهم معانى دقيق و درك اهداف و اسرار قرآن، خويش را به تكلف و زحمت وادار نكرده‏اند. و فقط ظاهر آيات و الفاظ و كلمات اين كتاب الهى براى ايشان كافى به نظر رسيده و به فهم سطحى آن بسنده نموده‏اند .


سرانجام خوارج و بعضى از انشعابات آنان



آنگونه كه از تاريخ بر مى‏آيد خوارج در مدت، حدود دو قرن در گوشه و كنار بلاد اسلامى فعاليت گسترده و وسيعى داشته‏اند و دائماً در صدد قيام و مبارزه عليه

|227|

حكومتهاى اموى و عباسى بوده‏اند. آنان پس از ترك كوفه كاملاً ترك عراق و عربستان و شام، جمعى به ايران آمدند، گروهى در خليج فارس مسكن گزيدند و گروهى به افريقا رفتند.

خوارج مدتهاى طولانى در ولايات شرقى ايران مانند كرمان و سيستان و خراسان پايگاه عمده‏اى داشتند و حتى در بسيارى از موارد كنترل شهر بدست آنان مى‏افتاد. قيامهاى خوارج در سيستان تا قرن سوم هجرى و حتى پس از آن هم ادامه داشته است. خوارج بمرور در اثر اختلافات و انشعابات داخلى و نيز به سبب جنگها و درگيريها با مخالفين خود از موجوديت افتادند و نابود شدند.

اين مطلب را نبايد از نظر دور داشت كه خوارج به سبب انشعابات و اختلافاتى كه درمبانى اعتقادى پيدا كردند در تفسير و تبيين آيات نيز دچار نظريات متفاوت گشتند بعضى از كتب تعداد فرقه‏هاى انشعابى خوارج را بيست فرقه!! نوشته‏اند و بعضى بيشتر از آن! از جمله فوق خوارج را اجمالاً يادآور مى‏شويم:

1- ازارقه: پيروان نافع بن ازرق حنظلى (ملقب به ابو راشد) كه يكى از نيرومندترين فرق خوارج بشمار مى‏آيند، مى‏باشند. ازارقه دشمنان خود را كافر نمى‏شمردند بلكه آنها را مشرك مى‏دانند.

2- نجدات: نجدات پيروان نجدة بن عامر حنفى مى‏باشند و اختلاف عمده آنان با ازارقه اين بود كه كناره‏گيرى از همراهى با خوارج را «مشرك» مى‏دانستند.

3- اباضيه: معتقد به امامت عبدالله بن اباض بودند. اينها مخالفان خود را كافر مى‏دانستند. و كشتن آنها را جايز مى‏شمردند! ولى آشكارانه در خفا!! خوارج در زمينه كلام و فقه نيز كار كرده‏اند كه در تاريخ از آنها ياد شده است .

--------------------------------------------------------------------------------

پى‏نوشتها:
[1]. سوره بقره، آيه 207.

[2]. سوره توبه، آيه 111.

[3]. نهج البلاغه، خطبه شقشقيه: 3.

[4]. و نيز در دعاهاى روزهاى ماه شعبان مى‏خوانيم:«المتقدم لهم - للائمة - مارق» يعنى: آنكه از ائمه (ع) پيشى گرفته از دين بدر رفته است .

[5]. سوره انعام، آيه 57.

[6]. محمد رضا حكيمى، الحياة، ج‏2، ص 385.

[7]. خطبه 177، نهج‏البلاغه، صبحى الصالح.

[8]. خوارج از ديدگاه نهج البلاغه.

[9]. خطبه 36 نهج البلاغه.

[10]. خطبه 127 نهج البلاغه.

[11]. آل عمران، آيه 97.

[12]. سوره يوسف، آيه 87.

[13]. سوره مائده، آيه 44.

[14]. سوره الليل، آيات 14 و 15 و 16.

[15]. سوره آل عمران، آيه 106.

[16]. سوره عبس، آيه 38.

[17]. سوره سبا، آيه 17.

[18]. سوره حجر، آيه 42.

[19]. سوره نحل، آيه 100.

[20]. سوره نور، آيه 55.

sunyboy
03-24-2014, 04:56 PM
اشاره به تفسيرهاى علمى



--------------------------------------------------------------------------------

اشاره به تفسيرهاى علمى

1- الاتقان فى علوم القرآن

2- تفسير «طنطاوى» بنام «التاج المرصع بجواهر القرآن و العلوم»

3- تفسير «كشف السرار النورانية القرآنية»

4- اعجاز القرآن

5- طبايع الاستبداد و مصارع الاستعباد



--------------------------------------------------------------------------------


اشاره به تفسيرهاى علمى

منظور ازتفسير علمى، تفسيرى است كه براساس علوم تدوين و تبيين گرديده و اصطلاحات علمى در آن بكار رفته است. در تفسيرهاى علمى از علوم مختلف و متنوع استفاده گرديده و دانشمندان رشته‏هاى مختلف علمى از دانش و تخصص خود در شرح و بيان آيات الهى استفاده كرده‏اند. اين علوم متنوع و مختلف اعم است از علوم دينى و اعتقادى و فقهى و اخلاقى و مانند اينها و ساير علوم نظرى و انسانى و علوم تجربى. و چون قرآن مجيد تبياناً لكل شى است، مسلماً مشتمل بر دانشهاى ظاهرى و باطنى است كه با تدبر و تفكر در آن مى‏توان حقايق بسيارى را از آن استفاده و استفاضه نمود.

امام غزالى در كتاب احياء العلوم خود از ابن مسعود نقل نموده كه او درباره علوم و دانشهاى قرآن كريم گفته است: «من اراد علم الاولين و الاخرين فليتدبر القرآن». [1]

و نيز در اين مورد؛ مى‏گويد: و بالجملة فالعلوم كلها داخلة فى افعال الله عزوجل و صفاته فى القرآن شرح ذاته و افعال صفاته و هذه العلوم لا نهاية لها و فى القرآن اشارة الى مجامعها. [2]

غزالى در جواهر القرآن كه آن را بعد از كتاب احياء العلوم تأليف نموده نوشته است:

علوم قرآن دو قسم است :

اول: علم شكلى (كه جنبه پوست دارد)، مانند علم لغت، علم نحو، علم قرائت،

|229|

علم مخارج حروف، علم تفسير ظاهر و مانند اينها.

دوم : علم ماهوى (كه جنبه مغز دارد) مانند علم كلام، علم فقه، علم اصول فقه، علم به صراط مستقيم و طريق وسلوك و مانند اينها.

سپس در انشعاب ساير علوم در قرآن مى‏گويد: علم طب، نجوم و هيئت جهان و... مانند آن و علومى نيز هستند كه درك آنها در توانائى و قدرت بشر نيست و بعضى از فرشتگان مقرب از آن بهره‏اى دارند و تنها خداوند متعال است كه علم بى‏نهايت دارد سپس غزالى ادامه مى‏دهد كه: تمام علومى كه شمرديم و آن علومى كه نشمرده‏ايم از محدوده قرآن خارج نيست. زيرا همه آنها، قطره‏اى از يك «دريا» هستند كه آن دريا از درياهاى «معرفت الله» است و آن درياى افعال است كه ساحلى براى آن متصور نيست .

عده‏اى از دانشمندان و مفسرين بعضى از آيات قرآن كريم را بر اساس علوم تجربى تفسير نموده و آيات را با قوانين طبيعى و فيزيكى منطبق ساخته‏اند.

البته قرآن مجيد انسان را به مطالعه طبيعت و پديده‏هاى حسى و عينى دعوت فرموده و هدف از اين دعوت توجه دادن بشر به «ناظم» عالم و خالق آدم است. قدر مسلم قرآن كريم كتاب كيهان‏شناسى و فيزيك و زمين‏شناسى و گياه‏شناسى و مانند اينها نيست كه براى كشف قوانين فيزيكى و طبيعى و اكتشافات علمى آن را مورد تعليم و تعلم قرار داد، بلكه قرآن مجيد كتاب انسان سازى است كه بشر را به صراط مستقيم هدايت مى‏كند وچگونه انديشيدن و چگونه عمل كردن و چگونه رفتن را به آدمى مى‏آموزد تا به «كمال حقيقى» خود كه كمال نهائى و همان «قرب الى الله تعالى» در جهان ديگر است برسد. قرآن بعنوان يك طرح جامع منسجم و هم‏آهنگ «فكرى» و «عملى» مطرح است كه بشر را از عقايد و افكار كافرانه و انحرافى نجات مى‏دهد و در عمل او را از اعمال ظالمانه و فاسدانه بر حذر مى‏دارد. در مقابل اعتقاد

|230|

و ايمان توحيدى را به او ارائه مى‏كند ووى را به «عمل صالح» با معيارهاى الهى راهنمايى مى‏فرمايد و اين همه براى نجات و كمال بشر است .

قرآن كريم كه خداشناسى و معرفت مبدأ اعلى را اساس و مبناى نظام فكرى و اعتقادى اسلام معرفى مى‏فرمايد، بشر را به اين جهت و بعد از معارف الهى و قرآن سفارش مى‏كند و به هيمن دليل انسان را به مطالعه و دقت در آيات آفاقى و انفسى (طبيعت و انسان) فرمان داده است و در اين باره فرموده است:

«سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق». [3]

آيات قدرت و حكمت خود را در آفاق جهان و نفوس بندگان نشان خواهيم داد تا ظاهر و آشكار گردد كه خدا بر حق است .

تفسير آيات قرآن بر اساس روشهاى تجربى و اكتشافات علمى، به اين معنى نيست كه هر كس با اطلاعات و تخصص علمى خود با پيشداورى به تبيين و تفسير آيات بپردازد و آيات را به نظريات و اطلاعات علمى خود مشتاقانه و مصرانه منطبق كند، كه چنين مطالعه انطباقى سبب انحراف از فهم آيات خواهد شد البته بيان آياتى كه خود بطور روشن منطبق بر قوانين مسلم و ثابت علوم هستند نامربوط نيست، بلكه پسنديده است و در بيان اعجاز علمى قرآن آياتى كه خود مبين قوانين علمى است بسيار كارساز وروشنگر مى‏باشد.

بيان قرآن مجيد در مورد آفرينش زمين وآسمان و پديد آمدن شب و روز و روئيدن گلها و گياهان، وزيدن بادها وباريدن باران و تجديد حيات نباتات و اشجار و ازهار و دشتها در باران و... از طرفى همه نشانهاى عينى و محسوس دال بر وجود ناظم دانا و توانا و خالق حكيم عالم است. كه انسان را يارى مى‏دهد تا بطور محسوس و ملموس ازآيات به ذى الايات و از نشانه‏ها پى به مؤثر و علت حقيقى

|231|

ببرد و از طرفى بيانات و آيات قرآنى كه به تبيين آيات تكوينى پرداخته، خود از معجزات قطعى قرآن و دليل بر حقانيت نبوت پيامبر اكرم (ص) و نبى امى اسلام مى‏باشند و در نهايت دلالت بر وجود قدرت مطلق و علم لا يتناهى مبدأ اعلى مى‏كنند. و اكنون نمونه‏هائى ازآيات قرآن كريم را كه داراى تفسير علمى و بيانگر قوانين علمى مى‏باشند يادآور مى‏شويم:

1- «و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طين

ثم جعلنا نطفة فى قرار مكين

ثم خلقنا النطفة علقة

فخلقنا العلقه مضغة

فخلقنا المضعة عظاما

فكسونا العظام لحما

ثم انشاناه خلقا آخر

فتبارك الله احسن الخالقين

ثم انكم بعد ذلك لميتون

ثم انكم يوم القيمة تبعثون‏ [4]

آيات فوق الذكر مبدأ و مقصد خلقت انسان را بيان فرموده و مراحل «جنينى» را بطور موجز وزيبا و علمى متذكر شده است. با توجه به اينكه پيامبر اسلام فردى درس ناخوانده و امى بوده و از طرفى علوم پيشرفته پزشكى و جنين‏شناسى در آن زمان مطرح نبوده، بيان و تفسير آيات مذكور فوق «علمى» و در رديف معجزات علمى قرآن بحساب مى‏آيد.

2- «وترى الجبال تحسبها جامدة و هى تمرمر السحاب صنع الله الذى اتقن كل شى‏ء

|232|

انه خبير بما تفعلون» [5]

كوهها را مى‏بينى در حالى كه چنين مى‏پندارى آنها ساكن و جامدند، با اينكه همچون ابرها در حركتند اين صنع خداوندى است كه هر چيز را روى اسلوب صحيحى ساخته است. او از اعمال شما آگاه است .

اين آيه بطور صريح بيان مى‏دارد كه كوهها در حركت هستند اگر چه ساكن به نظر برسند. تشبيه حركت زمين به حركت ابرها خود نكته جالب ديگرى است زيرا حركت سريع زمين را مى‏رساند و طبق محاسبات دانشمندان‏كيهان شناس بسرعت سير حركت زمين در حركت وضعى نزديك به (30) سى كيلومتر در هر دقيقه است .

3- «الله الذى رفع السموات بغير عمد ترونها...».

«و سخر الشمس و القمر كل يجرى لا جل مسمى» .

«يدبر الامر يفصل الايات لعلكم بلقاء ربكم توقنون». [6]

(خدائى كه آسمانها را با (ستونى نامرئى) برافراشت. سپس بر عرش استيلا يافت)

(و آفتاب و ماه را مسخر (شما) ساخت. هر يك از اينها تا مدت معلومى به حركت خود ادامه مى‏دهند).

(خداوند تدبير امور - جهان هستى - مى‏كند و آيات - خود را براى شما تشريح مى‏نمايد).

(باشد كه به - رستاخيز - و لقاى پروردگارتان يقين پيدا كنيد).

در آيات شريفه مذكور با توجه به كلمه «عمد» كه جمع عمود و بمعنى «ستون» است و با توجه به اينكه ضمير «ها» در ترونها به مرجع نزديكتر يعنى «عمد» بر مى‏گردد؛ قسمت اول آيات بالا چنين ترجمه مى‏گردد كه: «خداوند آسمانها را با

|233|

ستونى نامرئى برافرت» در اين صورت معلوم است كه: آسمانها ستونى دارد اما قابل مشاهد نيست .

در تفسير «برهان» ذيل آيه حديثى از امام على بن موسى الرضا (ع) نقل شده فرمود:

اليس الله يقول بغير عمد ترونها؟ قلت: بلى - قال: ثم عمد لكن لا ترونها .

آيا خداوند نفرموده «بدون ستونى كه آن رامشاهده كنيد» گفتم آرى چنين است. فرمود: بنابراين ستونى هست و ديده نمى‏شود .

اين آيه بيش از هزار سال قبل از «نيوتن» و كشف «جاذبه عمومى» توسط او نازل گرديده است در حالى كه حاكى از اين واقعيت است و بيانگر اين قانون عمومى و طبيعى مى‏باشد كه مورد قبول عموم دانشمندان است .

4- «و الله خلق كل دابة من ماء» [7]

خداوند تمام جنبدگان را از آب بيافريد.

«و منهم من يمشى على بطنه».

بعضى بر شكم راه مى‏روند (مانند خزندگان).

«و منهم من يمشى على رجلين» .

بعضى بر دو پا راه مى‏روند (مانند پرندگان).

«و منهم من يمشى على اربع» .

و بعضى بر چهار پا راه ميروند (مانند پستانداران).

«يخلق الله ما يشاء ان الله على كل شى‏ء قدير».

خداوند هر چه بخواهد مى‏آفريند زيرا بر همه تواناست .

5- «افلا ينظرون الى الابل كيف خلقت و الى السماء كيف رفعت والى الجبال

|234|



كيف نصبت والى الارض كيف سطحت فذكر انما انت مذكر» [8]

آيا در آفرينش شتر نمى‏نگرند كه چگونه خلق شده؟ و در آفرينش آسمان فكر نمى‏كنند كه چگونه بر افراشته شده؟ و كوها را نمى‏بينند كه چگونه بر زمين برافراشته گشته؟ و زمين را نمى‏نگرند كه چگونه گسترده گشته است ؟

در قرآن كريم از زوجيت گياهان در چند مورد سخن به ميان آمده است:

6- «و انزل من السماء ماء فأخرجنا به ازواجا من نبات شتى». [9]

و از آسمان آبى فرو فرستاديم و بوسيله آن جفتهائى از گياهان گوناگون رويانديم.

«و انزلنا من السماء ماء فانبتنا فيها من كل زوج كريم». [10]

و از آسمان آبى فرستاديم و از هر زوج گياه مفيد و جالب در زمين رويانديم.

«اولم يروا الى الارض كم انبتنا فيها من كل زوج كريم». [11]

آيا به زمين نگاه نكردند كه چقدر از هر زوج ومفيد و جالب در آن رويانديم ؟

نمونه تفاسير و كتبى كه جنبه علمى قرآن را متذكر شده‏اند به شرح زير است:


1- الاتقان فى علوم القرآن



بخشى را به اين وضوع اختصاص داده و رواياتى را ازصحابه در تأييد نظريات خود بيان مى‏كند و ايشان به استناد آيه «و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شى‏ء» قرآن مجيد را مشتمل بر تمام علوم حتى طب و هيئت و هندسه و صنايع و

|235|

مانند اينها مى‏داند و مواردى را بعنوان شاهد مثال يادآور مى‏گردد.


2- تفسير «طنطاوى» بنام «التاج المرصع بجواهر القرآن و العلوم»



شيخ طنطاوى استاد دارالعلم قاهره شاعر و فيلسوف و نويسنده مصرى در تفسير مذكور كشفيات علمى و جديد و با آيات قرآن كريم منطبق ساخته و در برابر هجوم فرهنگ اروپايى به مصر در انطباق علوم و اكتشافات با قرآن مجيد راه افراد پيموده است .


3- تفسير «كشف السرار النورانية القرآنية»



محمد بن احمد الاسكندرانى از علماى قرآن 13 هجرى صاحب اين تفسير است كه در 3 جلد در مصر چاپ گرديده است .


4- اعجاز القرآن



مرحوم مصطفى رافعى در كتاب «اعجاز القرآن» فصلى را تحت عنوان «قرآن علوم» نگاشته است وى در اين فصل گفته است: برخى از مفسرين در پيرامون معانى و الفاظ قرآن بحث كرده‏اند و برخى از علما در بعدى كلامى و بحثهاى توحيدى قرآن صحبت نموده و ادله و شواهد عقلى و نظرى در باب ذات و صفات حضرت بارى را طرح كرده‏اند. برخى در مبادى استنباط احكام و برخى در قصص و اخبار سخن گفته‏اند گروهى درباره فرايض وارث و عده‏اى نيز در آيات علوم طبيعى قرآن از قبيل شب و روز و ماه و خورشيد و ستارگان و... سخن بميان آورده‏اند و گروهى ازمفسرين فصاحت و بلاغت قرآن و سلاست الفاظ را بيان داشته‏اند. ايشان ادامه مى‏دهند كه در قرآن مجيد حقايق بسيارى وجود دارد

|236|

كه از عصر پيامبر اكرم (ص) تاكنون بعضاً روشن گرديده و بسيارى از آن واقعيات و حقايق در اعصار و قرون آينده روشن خواهد گرديد.


5- طبايع الاستبداد و مصارع الاستعباد



نوشته مرحوم عبدالله كواكبى؛ در اين كتاب قرآن كريم را به «شمس العلوم وكنزل الحكمه» توصيف نموده و سپس كشف حركت دائمى زمين را بر اساس آيه «و كل فى فلك يسبحون» [12] و نيز وظايف خورشيد و ماه و بهره‏گيرى زمين از آنها را بيان مى‏دارد و درباره تغييرات و تركيبات شيميائى و لقاح عمومى نباتات و مانند اينها به تفصيل سخن مى‏گويد. [13]

--------------------------------------------------------------------------------

پى‏نوشتها:
[1]. دكتر محمد حسين ذهبى: التفسير والمفسرون، ج 2، ص 475.

[2]. همان مدرك، ج 2، ص 475 به نقل از احياء العلوم، ج 3، ص 135.

[3]. سوره فصلت، آيه 53.

[4]. سوره مؤمنون، 12 - 16.

[5]. سوره نمل، آيه 88.

[6]. سوره رعد، آيه 2.

[7]. سوره نور، آيه 45.

[8]. سوره غايشه، آيه 17 - 21.

[9]. سوره طه، آيه 53.

[10]. سوره لقمان، آيه 10.

[11]. سوره شعراء آيه 7.

[12]. سوره يس، آيه 40.

[13]. التفسير و المفسرون، ج 2، ص 498.