PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : اشعار پابلو نرودا



Isooda
03-19-2014, 11:06 PM
اگر عشق
تنها اگر عشق
طعم خود را دوباره در من منتشر كند
بي بهاري كه تو باشي
حتي لحظه اي ادامه نخواهم داد
مني كه تا دست هايم را به اندوه فروختم

آه (http://pnu-club.com/forumdisplay.php?454-%D8%A7%D8%B4%D8%B9%D8%A7%D8%B1-%D9%88-%D8%AF%D9%84%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%87-%D9%87%D8%A7) عشق من
اكنون مرا با بوسه هايت ترك كن
و با گيسوانت تمامي درها را ببند
براي دستانت
گلي
و براي احساس عاشقانه ات
گندمي خواهم چيد

تنها ، فراموشم مكن
اگر شبي گريان از خواب برخاستم
چرا كه هنوز در روياي كودكي ام غوطه مي خورم
عشق من
در آنجا چيزي جز سايه نيست
جايي كه من و تو
در رويايمان
دستادست هم گام برخواهيم داشت
اكنون بيا با (http://pnu-club.com/forumdisplay.php?454-%D8%A7%D8%B4%D8%B9%D8%A7%D8%B1-%D9%88-%D8%AF%D9%84%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%87-%D9%87%D8%A7) هم آرزو كنيم كه هرگز
نوري برنتابدمان

پابلو نرودا
مترجم : دکتر شاهکار بينش پژوه

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

Isooda
03-19-2014, 11:06 PM
اي عشق
بي آنکه ببينمت
بي آنکه نگاهت را بشناسم
بي آنکه درکت کنم
دوستت مي داشتم

شايد تو را ديده ام پيش از اين
در حالي که ليوان شرابي را بلند مي کردي
شايد تو همان گيتاري بودي که درست نمي نواختمت

دوستت مي داشتم بي آنکه درکت کنم
دوستت مي داشتم بي آنکه هرگز تو را ديده باشم
و ناگهان تو با من ، تنها
در تنگ من
در آنجا بودي

لمست کردم
بر تو دست کشيدم
و در قلمرو تو زيستم
چون آذرخشي بر يکي شعله
که آتش قلمرو توست
اي فرمانرواي من


http://pnu-club.com/imported/2014/03/1474.jpg

Isooda
03-19-2014, 11:07 PM
به کسي که دوستش داري بگو که چقدر بهش علاقه داري
و چقدر در زندگي براش ارزش قائل هستي
چون زماني که از دستش بدي
مهم نيست که چقدر بلند فرياد بزني
اون ديگر صدايت را نخواهد شنيد.

http://pnu-club.com/imported/2014/03/1475.jpg

Isooda
03-19-2014, 11:07 PM
تمام اصل‌های حقوق بشر را خواندم
و جای یک اصل را خالی یافتم
و اصل دیگری را به آن افزودم
عزیز من
اصل سی و یکم :

هرانسانی حق دارد هر کسی را که میخواهد دوست داشته باشد.

http://pnu-club.com/imported/2014/03/1476.jpg

Isooda
03-19-2014, 11:07 PM
گاه و بي‌گاه فرو مي‌شوي
در چاهِ خاموشي‌ات
در ژرفاي خشم پرغرورت
و چون بازمي‌گردي
نمي‌تواني حتا اندكي
از آن‌چه در آن‌جا يافته‌اي
با خود بياوري

عشق من ، در چاهِ بسته‌ات
چه مي‌يابي ؟
خزه‌ي دريايي ، مانداب ، صخره ؟
با چشماني بسته چه مي بيني ؟
زخم‌ها و تلخي‌ها را ؟
زيباي من ، در چاهي كه هستي
آن‌چه را كه در بلندي‌ها برايت كنار گذاشته‌ام
نخواهي ديد
دسته‌اي ياس شبنم‌زده را
بوسه‌اي ژرف‌تر از چاهت را

از من وحشت نكن
واژه‌هايم را كه براي آزار تو مي‌آيند
در مشت بگير و از پنجره رهايشان كن
آن‌ها بازمي‌گردند براي آزار من
بي آن‌‌كه تو رهنمون‌شان شده باشي
آن‌ها سلاح را از لحظه‌اي درشت‌‌خويانه گرفته‌اند
كه اينك در سينه‌ام خاموش شده‌است
اگر دهانم سر آزارت دارد
تو لبخند بزن
من چوپاني نيستم نرم‌خو ، آن‌گونه كه در افسانه
اما جنگلباني‌ام
كه زمين را ، باد را و كوه را
با تو قسمت مي‌كند

دوستم داشته باش ، لبخند بزن
ياري‌ام كن تا خوب باشم
در درون من زخم برخود مزن ، سودي ندارد
با زخمي كه بر من مي‌زني ، خود را زخمي نكن

ترجمه‌ : احمد پوري

http://pnu-club.com/imported/2014/03/1477.jpg

Isooda
03-19-2014, 11:08 PM
واقعا دوستت دارم
گرچه شايد گاهي
چنين به نظر نرسد
گاه شايد به نظر رسد
كه عاشق تو نيستم
گاه شايد به نظر رسد
كه حتي دوستت هم ندارم

ولي درست در همين زمان هاست
كه بايد بيش از هميشه
مرا درک كني

چون در همين زمان هاست
كه بيش از هميشه عاشق تو هستم

ولي احساساتم جريحه دار شده است
با اين كه نمي خواهم
مي بينم كه نسبت به تو
سرد و بي تفاوتم

درست در همين زمان هاست كه مي بينم
بيان احساساتم برايم خيلي دشوار مي شود

اغلب كرده تو ، كه احساسات مرا جريحه دار كرده است
بسيار كوچک است
ولي آن گاه كه كسي را دوست داري
آن سان كه من تو را دوست دارم
هر كاهي كوهي مي شود
و پيش از هر چيزي اين به ذهنم مي رسد
كه دوستم نداري

خواهش مي كنم با من صبور باش
مي خواهم با احساساتم
صادق تر باشم
و مي كوشم كه اين چنين حساس نباشم
ولي با اين همه
فكر مي كنم كه بايد كاملا اطمينان داشته باشي
كه هميشه
از همه راه هاي ممكن
عاشق تو هستم

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

Isooda
03-19-2014, 11:08 PM
اگر اندك
اندك
دوستم نداشته باشي
من نيز تو را
از دل مي‌برم
اندك
اندك
اگر يكباره فراموشم كني
در پي من نگرد
زيرا
پيش از تو فراموشت كرده ام

Isooda
03-19-2014, 11:09 PM
رنگ چشمان تو
آه ! رنگ چشمان تو
اگر حتی به رنگ ماه نبودند
اگر حتی چونان بادی موافق
در هفته کهربایی ام وجود نمی داشتی
در این لحظه زرد
که خزان از میان تن تاک ها بالا می رود
من نیز
چون تاکی
تکیده بودم

آه ! ای عزیز ترین
وقتی تو هستی
همه چیز هست ، همه چیز
از ماسه ها تا زمان
از درخت تا باران
تا تو هستی
همه چیز هست
تا
من باشم .

Isooda
03-19-2014, 11:09 PM
به خاطر تو
در باغهاي سرشار از گلهاي شكوفنده
من
از رايحه بهار زجر مي كشم

چهره ات را از ياد برده ام
ديگر دستانت را به خاطر ندارم
راستي چگونه لبانت مرا مي نواخت ؟

به خاطر تو
پيكره هاي سپيد پارك را دوست دارم
پيكره هاي سپيدي كه
نه صدايي دارند
نه چيزي مي بيننند

صدايت را فراموش كرده ام
صداي شادت را
چشمانت را از ياد برده ام

با خاطرات مبهمم از تو
چنان آميخته ام
كه گلي با عطرش
مي زيم
با دردي چونان زخم
اگر بر من دست كشي
بي شك آسيبي ترميم ناپذير خواهيم زد

نوازشهايت مرا در بر مي گيرد
چونان چون پيچكهاي بالارونده بر ديوارهاي افسردگي

من عشقت را فراموش كرده ام
اما هنوز
پشت هر پنجره اي
چون تصويري گذرا
مي بينمت

به خاطر تو
عطر سنگين تابستان
عذابم مي دهد
به خاطر تو
ديگر بار
به جستجوي آرزوهاي خفته بر مي آيم
شهابها
سنگهاي آسماني

http://pnu-club.com/imported/2014/03/1478.jpg

Isooda
03-19-2014, 11:09 PM
که بود آنکه نشانی‌ام را به تو داد ؟
که بود او ؟

از کدامین راه ؟
بگو
چگونه ؟
از کجا برای تسخیر روح من آمده‌ای
منی که تلخ‌ترین بودم
منی که الهه خشم
با تاجی از تیغ و خار
و منی که خداوند تنهایی

که بود آنکه نشانی‌ام را به تو داد ؟
چه کسی راهنمای تو بود ؟
کدامین صخره ، کدامین دود ، کدامین آتشدان ؟

زمین لرزید گیلاس‌های پایه‌دار
از شراب خورشید نوشیدند
و من پر شدم از تو
و من پر شدم از عشقی باکره
که تو باشی
که بود انکه نشانی‌ام را به تو داد ؟

بیش از آنکه برنجانم
رنجیده شدم
بیش از آنکه دوستم بدارند
دوستشان داشتم
بیش از آنکه عشقم دهند
عشقشان

و این حاصلی است از سالی دور تا امروز
قلبی به زخم اندر نشسته را
کنون مرا می‌خوانید

http://pnu-club.com/imported/2014/03/1479.jpg

Isooda
03-19-2014, 11:09 PM
چه کسي چنان که مـا عاشقيم
عاشق تواند بود ؟
بگذار بوسه ها مان
يک به يک جاري شوند
تا گلي بي معنا
مفهومي دوباره يابد
بگذار عشقي را عاشق باشيم
که شمايلش تا قلب زمين رسوخ کرده باشد
عشق را دوباره بنا کن
عشق مدفون زمستاني را
که در نيستان يکي خزان سرگشود
و اکنون
از ميان ابديت لب هاي مدفون
عبور مي نمايد

http://pnu-club.com/imported/2014/03/1480.jpg

Isooda
03-19-2014, 11:10 PM
تو را دوست نمی دارم
گرچه گلی در نظر آیی
یا یاقوت زردی
یا میخکی
که آتش، آنها را به کشتن خواهد داد.

تو را دوست می دارم
چونان حقایق تاریک
که دوست داشتنی هستند.
من
حقیقت تو را دوست می دارم
اگر گیاهی باشی که هیچگاه شکوفه نداده است.
باز
دوستت می دارم
حقیقت مطلق تو را
و عشقی را که از تو
در بدنم زندگی می کند.

دوستت می دارم، بی‌آنکه بدانم چرا؟
یا چه زمانی- در کجا؟
تو را بی عقده و غرور
تو را آشکارا دوست می دارم.

ما به هم نزدیکیم
به قدری نزدیک که دستان تو بر سینه ام
همان دستان من است
به قدری که بستن چشمان تو
همان به خواب رفتن من است.


جهت مشاهده ی تصویر در ابعاد واقعی 620x488 پیکسل اینجا کلیک کنید.
http://pnu-club.com/imported/2014/03/1481.jpg

Isooda
03-19-2014, 11:10 PM
آنگاه که در آستان مرگم

دست هایت را بر روی چشم هایم بگذار.
آنگاه که در آستان مرگم
بگذار گندم دست هایت
طراوت شان را یک بار دیگر
بر فراز من پرواز دهند
بگذار لطافتی را که به تفسیر سرنوشتم انجامید، احساس کنم
آنگاه که در آستان مرگم.
می خواهم وقتی که می میرم، باز هم زندگی کنی
می خواهم گوش هایت باز هم صدای باد را بشنوند
می خواهم به واسطه ات
عطر خوش دریا را که هر دو دوست می داشتیم استشمام کنم
و به قدم زدن به ساحلی که در آن گام برمی داشتیم
ادامه دهم.
تا با تو زنده باشم
تا در تو زنده باشم
می خواهم هر آنچه را دوست می داشتم، زندگی کنی

و تویی آنکه بیش از هر چیز
دوست می داشتم.

Isooda
03-19-2014, 11:11 PM
اکنون که مال منی
رویایت را تنگاتنگ رویایم بخوابان
و به عشق و رنج و کار بگو که اکنون همه باید بخوابند...


http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

Isooda
03-19-2014, 11:11 PM
وقتی تو می خوانی مرا

وقتی تو آوازم می کنی
صدایت
لایه ای از دانه روز برمی دارد
و پرندگان زمستانی
هم آوایت می شوند.
گوش دریا

پر است از زنگ و زنجیر و زنجره
از موج و اوج و حضیض
و من
پرم از تو
وقتی تو آوازم می کنی.

http://pnu-club.com/imported/2014/03/1482.jpg

Isooda
03-19-2014, 11:11 PM
مجالی نیست تا برای گیسوانت جشنی بپا کنم
که گیسوانت را یک به یک
شعری باید و ستایشی
دیگران
معشوق را مایملک خویش می‌پندارند
اما من
تنها می‌خواهم تماشایت کنم
در ایتالیا تو را مدوسا صدا می‌کنند
(به خاطر موهایت)
قلب من
آستانه ی گیسوانت را، یک به یک می‌شناسد
آنگاه که راه خود را در گیسوانت گم می‌کنی
فراموشم مکن!
و بخاطر آور که عاشقت هستم
مگذار در این دنیای تاریک بی تو گم شوم
موهای تو
این سوگواران سرگردان بافته
راه را نشانم خواهند داد
به شرط آنکه، دریغشان مکنی.


مترجم : دکتر شاهکار بینش پژوه

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg

Isooda
03-19-2014, 11:12 PM
بدرود،اما تو خواهی بود

با من، تو خواهی گشت
درون قطره ئی خون در میان رگ های من
و یا بیرون،با بوسه ئی که صورتم را می سوزاند

شیرین من،بپذیر
عشق بزرگی را که از زندگی من بیرون آمد
و در تو سرزمینی نیافت
و در جزایر نان و عسل
راه گم کرد.
من تو را
پس از توفان،
پس از هوای باران شسته
و در آب ها یافتم...

دیگر نیندیش،شیرین من،
بر تلخی هائی که میان ما گذشت
چون آذرخشی سوزنده
و خاکسترش را جا گذاشت.
صلح نیز رسید،زیرا من باز می گردم
به سرزمینم برای نبرد
با قلبی بزرگ
و سهمی از خون که تو به من دادی...
بدرود،عشق من،بدرود...
و این نامه به پایان می رسد
بی اندوهی:
پاهای من بر روی زمین محکم اند،
دست من این نامه را در جاده می نویسد،
و در میانه ی زندگی
همیشه
در کنار یاران خواهم بود،رویاروی دشمن،

با نام تو بر دهانم
و بوسه ئی که هرگز از من جدا نشد...

http://pnu-club.com/imported/2014/03/1483.jpg

Isooda
03-19-2014, 11:12 PM
شايد بسيار ديرهنگام

خواب هاي مان به هم آميخت
برفراز و يا در اعماق،
برفراز چون شاخه هائي كه به يك باد مي جنبند،
و در اعماق چون ريشه هاي سرخي كه به هم مي پيوندند.


شايد خواب هاي تو
از خواب من برخاستند
و از ميان درياي تاريك
به جستجوي من آمدند
همچون گذشته،
زماني كه تو وجود نداشتي،

بي آنكه تو را ببينم
در كنارت پارو زدم،
و چشمان تو
در پي آنچه كه امروز مي جويند-
نان،شراب،عشق و خشم-
در تو پر مي شوم
زيرا تو جامي هستي
در انتظار هديه هاي زندگي من...

http://pnu-club.com/imported/2014/03/1484.jpg

Isooda
03-19-2014, 11:12 PM
خوش آمدي
در حالي كه درب را به روي روز مي بنديم
عشق من
از ميان تاريكي با من عبور كن
چشمانم را در آسمانت جاي ده
و خونم را چونان رودخانه اي عظيم گسترده كن

خداحافظ اي روز بيرحم
كه هر روز به خورجين گذشته درمي افتي
خداحافظ اي نگاه ها ، اي تلالو پرتقال ها
و سلام اي تاريكي
با توام اي دوست شبانگاهي من
عشق من خوش آمدي

نمي دانم
نمي دانم چه كسي زندگي مي كند
چه كسي مي ميرد
چه كسي در خواب است و كدامين كس بيدار
تنها مي دانم كه قلب توست
تنها قلب توست كه تمام ظرافت هاي سپيده ام را
در سينه ام تعميم مي دهد

Isooda
03-19-2014, 11:13 PM
به وقتي مي انديشم كه دوستم داشتي
به زماني كه رفت
و درد به جاي خالي اش نشست
پوستي ديگر بر اين استخوان ها پوشيده خواهد شد
و چشماني ديگر بهار را خواهد ديد
و آنگاه هيچ يك از آنها كه آزادي را به بند مي كشيدند
آنها كه ميان غبار ، معامله مي كردند
آن مقام هاي دولتي و تجار
هيچ يك
در حصار زنجيرشان قادر به حركت نخواهند بود
خدايان بي رحمي كه عينك آفتابي بر چشم زده اند
خواهند مرد
و هم حيوان هايي كه خود را به كتاب آذين بسته اند
و آنگاه خواهيم ديد
كه دانه گندم
بي گريستن هم مي تواند آراسته باشد .

Isooda
03-19-2014, 11:13 PM
به ياد خواهي آورد
روزي پرنده اي را خيس از عشق
يا رايحه اي شيرين را
و بازي رودخانه اي كه قطره قطره
با دستان تو عشق بازي مي كند

به ياد خواهي آورد
روزي هديه اي را از زمين
كه چونان رسي طلائي رنگ
يا چونان علفي
در تو مي زايد

به ياد خواهي آورد
دسته گلي را كه از حباب هاي دريايي
با سنگي چيده خواهد شد
آن زمان درست مثل هرگز
درست مثل هميشه است

دستانت را به من بده
تا به آنجا حركت كنيم
جايي كه هيچ چيز ، در انتظار هيچ چيز نيست
جايي كه همه چيز ، تنها در انتظار ماست

Isooda
03-19-2014, 11:14 PM
هر وقت کور شوم
شعري مي نويسم و مي گويم
به آرزويم رسيدم
به آرزويم
به تـو نه
تو از آرزوهايم رفته اي

و حس بدي دست ميکشد روي سرم
سرم را که مي چرخانم
ميبينم روز هايي که چشمانم را سياه تر مي کنم
عاشق تــــــــــر مي شوي

و حس بدي که روي سرم دست کشيده بود ابر سياه باران زايي ميشود
که هر لحظه قطره ي سياهي مي زايد
و حل ميشود در بوم سفيدي از لباسم

و من با خط بريل
شعري مي نويسم و مي گويم
به آرزويم رسيدم

و هيچ جمله اي را توي پرانتز نميگذارم
حتي حس بد را توي سطر ها لو مي دهم

مثلا روزي که باران مي باريد
و تو پخش شدي روي لباسم
و من با چشمان پخش شده روي گونه ام
عکسي که از تو کنار رودخانه کشيده بودم
به آب انداختم

Isooda
03-19-2014, 11:14 PM
دست هايم را مي بيني ؟ آن ها زمين را پيموده اند
خاک و سنگ را جدا کرده اند
جنگ و صلح را بنا کرده اند
فاصله ها را
از درياها و رودخانه ها برگرفته اند
و باز
آن گاه که بر تن تو مي گذرند
محبوب کوچکم
دانه گندمم ، پرستويم
نمي توانند تو را در برگيرند
از تاب و توان افتاده
در پي کبوتراني توامان اند
که در سينه ات مي آرمند يا پرواز مي کنند
آن ها دوردست هاي پاهايت را مي پيمايند
در روشناي کمرگاه تو مي آسايند
براي من گنجي هستي تو
سرشار از بي کرانگي ها تا دريا و شاخه هايش
سپيد و گسترده و نيلگوني
چون زمين به فصل انگورچينان
در اين سرزمين
از پاها تا پيشاني ات
پياده ، پياده ، پياده
زندگي ام را سپري خواهم کرد

Isooda
03-19-2014, 11:14 PM
ما اين را از گذشته به ارث مي بريم
و امروز چهره ي شيلي بزرگ شده است
پس از پشت سر نهادن آن همه رنج
به تو نيازمندم، برادر جوان، خواهر جوان !
به آن چه مي گويم گوش فرا دار :
نفرت غير انساني را باور ندارم
باور ندارم كه انسان دشمني كند،
من برآنم كه با دستان تو و من
با دشمن، روياروي توانيم شد
و در برابر مجازاتش خواهيم ايستاد
و اين سرزمين را سرشار خواهيم كرد از شادي
لذت بخش و زرين چون خوشه ي گندم

Isooda
03-19-2014, 11:14 PM
کوزه گر
تن تو را يکسره
رام و پر
برای من ساخته اند.
دستم را که بر آن می سرانم
در هر گوشه ای کبوتری می بينم
به جستجوی من
گوئی عشق من تن تو را از گل ساخته اند
برای دستان کوزه گر من.
زانوانت سينه هايت
کمرت
گم کرده ای دارند از من
از زمينی تشنه
که دست از آن بريده اند
از يک شکل
و ما با هميم
کامليم چون يک رودخانه
چون تک دانه ای شن .

Isooda
03-19-2014, 11:14 PM
من آرزومند دهانت هستم ، صدايت ، مويت
دور نشو
حتي براي يك روز
زيرا كه ...
زيرا كه ...
- چگونه بگويم -
يك روز زماني طولاني ست
براي انتظار من
چونان انتظار در ايستگاهي خالي
در حالي كه قطارها در جايي ديگر به خواب رفته اند !
تركم نكن
حتي براي ساعتی
چرا كه قطره هاي كوچك دلتنگي
به سوي هم خواهند دويد
و دود
به جستجوي آشيانه اي
در اندرون من انباشته مي شود
تا نفس بر قلب شكست خورده ام ببندد !
آه !
خدا نكند كه رد پايت بر ساحل محو شود
و پلكانت در خلا پرپر زنند !
حتي ثانيه اي تركم نكن ، دلبندترين !
چرا كه همان دم
آنقدر دور مي شوي
كه آواره جهان شوم ، سرگشته
تا بپرسم كه باز خواهي آمد
يا اينكه رهايم مي كني
تا بميرم !

Isooda
03-19-2014, 11:15 PM
و در ان زمان بود
كه ( شاعري ) به جستجوي ام بر آمد
نمي دانم !
نمي دانم از كجا آمد
از زمستان يا از يك رود
نمي دانم چگونه
چه وقت !
نه !!
بي صدا بودند و
بي كلمه
بي سكوت !
اما از يك خيابان
از شاخسار شب
به ناگهان از ميان ديگران
فرا خوانده شدم
به ميان شعله هاي مهاجم
يا رجعت به تنهايي
جائيكه چهره اي نداشتم ...
و
( او ) مرا نواخت !!
نمي دانستم چه بگويم !
دهانم راهي به نامها نداشت
چشمانم كور بود
و چيزي در روح من آغازيد :
تب
يا بالهايي فراموش شده !
و من به طريقت خود دست يافتم :
رمز گشايي اتش !
و اولين سطر لرزان را نوشتم :
لرزان ،
بدون استحكام ،
كاملا چرند !!
سرشار از دانايي آنان كه هيچ نمي دانند!!
و ناگهان ديدم
درهاي بهشت را
بدون قفل و گشوده !
گياهان را
تپش كشتزاران را
سايه هاي غربال شده با تيغ آتش و گل را
شب طوفان خيز و
هستي را !
و من
اين بي نهايت كوچك
با آسمانهاي عظيم پرستاره
مهربانانه
همپياله شدم !
تصويري راز آلود
خودم را ذره اي مطلق از ورطه اي لايتناهي حس كردم
با ستارگان چرخيدم
و قلبم
در اسمان
بند گسست ..

Isooda
03-19-2014, 11:15 PM
باد اسب است
گوش کن چگونه می‌تازد
از ميان دريا از ميان آسمان
می‌خواهد ما را با خود ببرد
گوش کن چگونه دنيا را زير سم خود دارد
برای بردن من
مرا در ميان بازوانت پنهان کن
تنها يک امشب
آنگاه که باران دهانهای بيشمارش را
بر سينه دريا و زمين می‌شکند
گوش کن چگونه باد چهار نعل می‌تازد
برای بردن من
با پيشانيت بر پيشانيم
با دهانت بر دهانم
تن ما گره خورده به عشقی که ما را سر می‌کشد
بگذار باد بگذرد
و ما را با خود نبرد
بگذار باد بگذرد
با تاجی از کف دريا
بگذار ما را بخواند و بجويد
زمانی که آرام آرام فرو می‌روم
در چشمان درشت تو
وتنها يک امشب
در آنها آرام می‌گيرم

Isooda
03-19-2014, 11:15 PM
صدایت را فراموش کرده ام
صدای شادت را،
چشمانت را از یاد برده ام.

با خاطرات مبهم ام از تو
چنان آمیخته ام
که گلی با عطرش.

Isooda
03-19-2014, 11:15 PM
این دختر دریا!
ای خواهر پونه کوهی!
ای شناگر! ای تنت پاک تر از آب چشمه ها
ای پرنده!ای که خونت سرخ تر از سرخ
با تو زمین به بر می نشیند
با هر نفست
چشم هایت با هر اشک رودی می زایند
و دست هایت، دانه ها را بارور می کنند
تو قلب زمین را
تو، دل آب را می شناسی
سینه هایت را چونان فیروزگان
چون جواهری پرداخت کن
تا آنها بزرگ شوند و زمین را در بر گیرند
در میان بازوان من آرام گیر
که تاریکی بمیرد، که سبزه بخندد
که عشق بر ید
در میا بازوان من آرام گیر
به من تکیه کن

Isooda
03-19-2014, 11:16 PM
مجال ستایش موهایت ندارم


باید برای تک تک آن نغمه ها سر دهم

دیگر عاشقان تو را به چشم دیگر می طلبند اما

تنها آرزوی من آرایش موهای توست

تو و من ، چون سنگِ مزار فرو می افتیم

و این گونه ، عشق نافرجام ما

چون هستی جاویدانِ خاک ، پایاست

دوست می دارم آن وجب خاکی که تو هستی

من که در مراتع سبز ِ افلاک

ستاره ای ندارم ، این تکرار ِ توست

تو ، تکثیر دنیای من.

در چشمان ِ درشت ِ تو نوری است

که از سیارات مغلوب به من می تابد

بر پوست تو ، بغض ِ راه هایی می تپد

هم مسیر ِ شهاب و تندر ِ باران

منحنی کمرت قرص مهتاب ِ من شد

و خورشید ، حلاوت دهان ژرف تو


نور سوزان و عسل ِ سایه ها
من در خفا ، میان سایه و روح دوستت دارم.

Isooda
03-19-2014, 11:16 PM
کلمه های من
نوازشگرانه برتو می بارید
دیر زمانی صدف آفتابی اندام تو را دوست داشته ام
تا به آ نجا که بیانگارم دارنده دنیایی ام
از کوه ها برای تو گلهای شاد می آ ورم
سنبل آبی، فندق تاری
و سبد های وحشیِ بوسه
میخواهم با تو آن کنم
که بهار با درختان گیلاس می کند.

Isooda
03-19-2014, 11:16 PM
در گیسوانِ تو
درختان کاج غنوده اند
درختانی سترگ
از مجمع الجزایری که منم.

در پوست تو
قرن ها خفته اند
و در خلوت سبزت
حافظه ام آرمیده است.

این قلب گمشده را هیچ کس
درمان نتواند کرد.
(چنین می اندیشیدم)
تا تو آمدی
و بال و نهال
با نفست طلوع کرد
در همیشه ظلمات من
و با لمس دستانت
تنم را
دوباره آفریدی.

http://pnu-club.com/imported/2014/03/1485.jpg

Isooda
03-19-2014, 11:16 PM
هیتلر را در جهنم
به چه کار اجباری واداشته‏اند؟
آیا دیوارها و جسدها را نقاشی می‏کند
یا دود مردگان سوخته را نفس می‏کشد؟
غذایش آیا
خاکستر کودکان سوخته است؟
آیا از روز مرگش برای نوشیدن
با قیف، خون به حلق او ریخته‏اند؟
یا دندان‏های طلایی را که کشیده بود
با چکش در دهانش می‏کوبند؟

Isooda
03-19-2014, 11:17 PM
دست های تو
سپیدند و لطیف
و چشم های من
مظاهر صلح.

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg