PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : و خدايي كه در اين نزديكيس



javad jan
08-10-2013, 04:04 PM
خيلي موقعها آدم انقد مشكلاتشو بزرگ ميبينه كه بزرگي خدا يادش ميره .. در واقع تنها چيزي كه بايد بهش فكركنه يادش ميره ......من تو سختي هاي بزرگ و كوچيك بودم تو سختي هايي كه شايد تو تجربه شو داشته باشي يا نه .....بعضي وقتا از پايان مشكلاتم متحيرم كه آيا من مشكلو حل كردم يا خدا بود چون واقعا حل يه مشكل و چيدن راه حلا كنار هم كار آسوني نيست .... آخرش به اين ميرسم كه من راهو انتخاب ميكنمو خدا ازپهلوم ميگيره و منو تا 2 راهي يا چند راهي بعدي ميرسونم آره همينه....ولي اين مثه يه رويا سhttp://pnu-club.com/imported/mising.jpg
........اين همه آدم با اهداف مختلف كه راهاي مختلف رو انتخاب ميكنن...فقط عجب از اوني كه وقتي ميخاي راهنماييش كني وقتي ميخاد به راه بن بست بره از پهلوهاش ميگيري و خيلي جالب ميخاي جوو آروم كني كه خود طرف نميخاد راه اشتباهو بره....كه طرف اخم ميكنه و بهت نگا ميكنه و آروم با دستاش دستاتو از رو پهلوهاش ميككنه .....
خدا اگه من اينكارو كردم از دلت در آر يكي محكم بزن تو پس كلم تا جايگاهم يادم بياد كه تومنو از خاك آفريديو ارزشمند كردي وگرنه هيچ كس به من نگاه نميكرد.. تو منو كه خاك پات بودمو اشرف مخلوقات كردي ....جواب تواضع مو با تواضع داري... ..كاري كه هيچ كي نميكنه...اگه با نور دنيا به سختي ها نگاه كنم كه واقعا همين معني رو داره ..سختي..اما اگه با نور تو به مشكلات نگاه كنم فقط زيبايي سختي رو ميبينم كه در اين موقعس كه ديكه تحمل كردنو از زندگيم دور ميكنم و صبر ميكنم
كه اگه راهي درست بود ، طولاني بود اذيت نشم (اينو ميدونم كه براي تحمل كردن و اذيت شدن بايد جواب پس بدم)و باآرامش مسير بعديمو مشخص كنم ....اما خيلي وقتا صبرم لبريز ميشه فك كنم اون لحظه ايه كه دوست داري باهم صحبت كنيم ...
اينو يه دفعه خيلي عميق تجربه كردم خيلي عميق..........كه هر كي بهم ميرسيد ميگفت خدا بزرگه و................................................ كه اگه بخام نقطه چين بذارم بايد 18 صفحه بجاي دلداري هاي بقيه بذارم ..... منم لبخند تحويلشون ميدادم ...
يه سال گذشت باز بقيه ! .. خدا بزرگه و..... 24 صفحه .... نه ديگه بعد يه سال ديگه لبخند نميزدم فقط نگاه ميكردمو اما نميشنيدم چون خسته شده بودم....هر چي ميگشتم مشكل كارو گير بيارم پيدا نميشد ........حس ميكردم خدا بهم نگا ميكنه ولي خبري از هيچ حركتي نبود ....ديگه كم كم يه تضاد عميقي تو وجودم نمايان شد .....اين خدا كجاس نكنه سر كارم....پس اين اميدي كه تو دلم انقد زياده كه دلمو داره منفجر ميكنه چيه .......ديگه تو دلم به خدا گفتم :خدايا من سعي و تلاشمو كردم باقيش با خودت_با خودم زمزمه كردم _طبق معمول وقتي كم ميارم كارمو ميسپارم به تو و شانه خالي ميكنمhttp://pnu-club.com/imported/2012/10/57.gif
_البته اين چيزيه كه خودت گفتيhttp://pnu-club.com/imported/mising.jpg
(توكل بر تو )
؟؟؟؟؟ ديگه تصميم گرفتم شروع كنم به درس خوندن اونم از نوع تخ
صصي ش .. يه كتاب بود كه عشقم بود خيلي از خوندنش لذت ميبردم فقط دنبال اون ميگشتم چون اون تنها كتابي بود كه بهم روحيه ميداد ودر واقع استارت كارم به حساب ميومد ........ هر جا رو گشتم پيدا نكردم به يكي از دوستامhttp://pnu-club.com/imported/mising.jpg
(كه اسمشو بايد كتاب بزاري ) زنگ زدم بهم گفت كه نگردم كه پيداش نميكنمhttp://pnu-club.com/imported/2012/07/40.gif
گفت كه اگه گيرش آورد برام ميارش.....چارزانو نشسته بودم رو زمين وقتي گوشي رو قطع كردم ......پرتش كردم تو هوا تا محكم بخوره تو سرم كيف كنم .... اما نخورد .... تف به اين شانس http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
.... مامانم انگار از پشت اين حركتمو ديده بودhttp://pnu-club.com/imported/mising.jpg
اومد گفت چي شده .. قضيه رو براش تعريف كردم آخرش هم پشت سر حرفام ادامه دادم اگه بگي خدا بزرگه سرمو ميكوبم به ديوار ...... گفت نه نه !ميخام يه چيز ديگه بگم كه اينهاش!.... خدا كنارت نشسته http://pnu-club.com/imported/2013/02/22.gif
...... تو اوج عصبانيت زدم زير خنده .... تلويزيونو روشن كردم يكمي آروم شم كه اولين شبكه باز آقاي شيخ هم شروع كرد به گفتنه همين حرفا كه خدا به آدما نزديكه و ...اي بابا تلويزيونم بهم تيكه ميندازه ....از اين به بعد جمله ي عمومي تغيير كرد از خدا بزرگه به خدا كنارته ..... 3 ،4 روز گذشت وهمين روال پيدرپي ادامه داشت ..... مثلا يه روز يهو به سرم زد كتاب سهراب سپهري بخونم .... اي بابا..!. نان و ريحانو پنير ........ نميدونم چي ....... و خدايي كه در اين نزديكيس ...........آخه منم به اين اعتقاد دارم كه هيچ چيز تصادفي نيست و آدم بايد به اطرافش دقت كنه تا راهنمايي ها رو بدون زحمت بگيره .......اعصابم خط خطي شده بود .... همون دوستم بهم زنگ زد تا ديدم شماره اونه گوشي روبرداشتم گفتم سلام پيداش كردي يا نه؟ گفت هنوز نه .... زنگ زدم ببينم مياي بريم به ياد گذشته بيرونا ...
(نيمه جون بودم با اين حرف به جون دادن رسيدم)
.. اصلا حوصله شو نداشتم .... از من نه و از اون اصرار ..... ديگه تسليم شدمو رفتيم ....... اومدن دنبالم تو ماشين مثه ميت بودم و چشامو بستم اصلا حالم خوب نبود .....
يه آن متوجه شدم كه هر 3 تايي با تعجب دارن بهم نگا ميكننhttp://pnu-club.com/imported/2013/02/22.gif
.... آخه حق داشتن .... يه آدمي با اون همه سر و صدا حالا اينقد آروم شده واقعا جاي تعجب داره
گفتم گاوميش برو ديگه . اونم گفت ماااااااااااااااااااااااا ااااااا ...(سوژه تكي بود شرمنده گفتم ).....حركت كرديم هنوز ده بيست دقيقه نگذشته بود كه بارون گرفت......انقد حرف زدن كه سرمو بردن ...تيكه گفتنشون كه به من رسيد همون ب بسم ا... يكي گفت: كارايه تو خدام عجيب غريبه ... بيا بيا ....خدااز بالا نميشه بايد از نزديك ببيني تا باورت شه اين همون آدمه http://pnu-club.com/imported/mising.jpg
..... هم اينو گفت ......ماشينو نگه داشتم پياده شدم.... داشتم منفجر ميشدم .... يه صد قدم از جاده يه تپه بود ...... رفتم اون سمت تا برم رو تپه......وقتي رسيدم به قله ش نفس نداشتم. موش آب كشيده شده بودم همونجا نشستم .... زدم زير گريه ....... رو كردم به خدا گفتم چرا هر جا ميرم ميگن خدا نزديكه كنارته چميدونم يا هر چي ....كو خدا من كه خدا نميبينم .... هر راهي رو انتخاب ميكنم نميذاري برم ..... خسته شدم ..........مگه تو نميدوني صبرم كمه .... (خدا شرمندم). يكمي بعد از آروم شدنم رفتم سوار ماشين شدم همه ساكت بودن .... يه مدتي ( چند ثانيه )كه گذشت .....اوني كه كنارم نشسته بود گفت ما از اين بيرون رفتن قصدي داشتيم .... هي_ مثه يك زلزله 10 ريشتري تنمو لرزوند_ با توم ... تا خواستم بگم خب ......يه چيزي رو كوبوند تو صورتم http://pnu-club.com/imported/2013/02/22.gif
......جوري كه دماغم درد گرفت ....كتاب بود ..... باورم نميشد ...... گفتم اين چيه گفت مگه كوري نميبيني .... دمپايي ديگهhttp://pnu-club.com/imported/2013/02/22.gifhttp://pnu-club.com/imported/2013/07/76.gif
.... همه زدن زير خنده فقط يه لبخند رو لبم بود .
بهت زده بودم اما نه از كتاب...... . كتاب تو صورتم بود انقد نزديك كه هيچي ديده نميشد اما ميشد حدس زد كه كتابه ......
. معنيشو فهميدم خدا http://pnu-club.com/imported/2012/10/31.gif
.... من تو اين مدت تو آغوش تو بودم انقد نزديك كه نميتونستم ببينمت و هواسم نبودhttp://pnu-club.com/imported/2012/10/31.gif
......همينكه كنارمي همه سختي ها رو برام آسون ميكنه و برام بسهhttp://pnu-club.com/imported/2012/10/31.gifhttp://pnu-club.com/imported/2012/10/31.gif
........... راست گفتن كه من كورم http://pnu-club.com/imported/mising.jpghttp://pnu-club.com/imported/2012/10/31.gif
.....منوبخاطر همه كفر گويي ام ببخش http://pnu-club.com/imported/2012/10/27.gifhttp://pnu-club.com/imported/2012/10/31.gif