PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مباحثی پیرامون روح



شهر ساز
07-27-2013, 12:10 PM
مقدمه:
شناخت روح در زمان حيات و ايمان و اعتقاد به استقرار وجود آن پس از مرگ، هر فردي را قادر مي‌سازد كه نه تنها به زندگاني خود در رابطه با مرگ، مفهوم و معنايي روحاني و آرام‌بخش و شرق‌آوري را ببخشد بلكه باعث ميشود تا در فرصت حيات مادي،‌ جهاني روشن و پاك و بي‌آلايش و منطبق با واقعيات حيات انساني براي خود انتخاب نمايد. و در زندگي، حقايق و درستي و صداقت را مبناي عمل و ادامه عمر خود قرار دهد.
آنها كه در طول حيات خود، بر اثر تجربه و ممارست و تعمق خالصانه و مطالعات فراوان، به بقاي روح معتقدشده‌اند، كوشيده‌اند تا در تزكيه رواني، كنترل اعمال نفساني، بي‌توجهي به ماديات در زمان حيات و گرايش به جنبه‌هاي معنوي زندگي، سرمشق خوبي براي خانواده و اطرافيان خويش و همچنين جوامع بشري باشند. چنين افرادي هرگز از ناملايمات زندگي وحشت ندارند و درصدد انتقام‌‌جويي، كينه‌توزي، بخل و حسد، دروغگويي و تضييع حق ديگران برنخواهد آمد و نيز در اصل، توجه چنداني به تجملات و زرق و برق زندگي از خود نشان نمي‌دهند و با زندگي و مشكلات آن برخورد ملايم و مسالمت‌آميزي دارند و معمولاً زندگي خود را در آسايش خيال و آرامش‌خاطر مي‌گذرانند و موجب امنيت خاطر و ثبات روحي اطرافيان خود خواهند شد.
برخورد با اين مقاله، نه از سر تفنن و سرگرمي و نه به قصد ارضاء حس كنجكاوي بلكه به مثابه يك واقعيت مهم، مي‌تواند چنان تأثير شگرف و سازنده‌اي در زندگاني افراد بشر داشته باشد كه برايش تعجب‌آور است. درك چنين حقايقي براي بسياري مردم چندان آسان نيست اما زماني كه كساني بر
نسبت فهم و شعور خود از آن بهره‌برداري خواهد كرد. برخي از مردم، بر اين باورند كه تماس با ارواح امري است محال و نشدني و كسي در زمان حيات خويش، قادر به برقراري تماس‌هاي روحي يا مشاهده و يا كسب اطلاع از زندگي روحي و عوام ارواح نخواهد بود، در حاليكه امروزه با توجه به وجود علم روحي جديد ثابت شده كه چنين افرادي در اشتباه محض مي‌باشند زيرا پي بردن به آن عوالم در زمان حيات بشر، باعث به دست آوردن قدرت اتكاء بر نفس و پرهيزكاري و دوري از بديهاي عالم مادي در جامعه بشريت خواهد شد.
حقيقت وجود روح و عوالم روحي، امروزه براي بشر علم‌اليقين شده و اكثريت قريب به اتفاق مردم غير از ماديون، كسي وجود و بقاي آنرا انكار نمي‌كند و عموماً به اين اصل معتقدند. در تمام كتاب‌هاي آسماني از طرف خداوند اشاراتي در مورد وجود و بقاي روح شده و حتي عوالم روحي نيز در آنها مشخص شده‌اند.
در اينجا بايد افزود كه در ايران قبل و بعد از اسلام، روح شناساندن برجسته‌اي وجود داشته و آثار فراواني از خود بجا گذاشته‌اند، كما اين كه مثنوي «هبوطيه» ابن‌سينا، كه كمالات روح‌شناسي را معين و آشكار مي‌كند. اما در قرن اخير مقام علوم در جهان پيشرفت‌هاي شايان توجه و چشمگيري كرده‌اند و علم روحي نيز از ساير علوم مستثني نبوده و در اين مسير همگام با ساير علوم ترقي و تكامل يافته است به طوريكه امروزه اكثر افراد غربي و شرقي، از اين علم شناخت كافي به دست آورده‌اند و حقايق روحي را پذيرفته‌اند.
در كتاب‌هاي آسماني در مورد وجود بهشت و بقاي روح آيات فراواني آمده است كه هر يك از آنها مؤيد اين حقيقت است كه بشر پس از مرگ داراي زندگاني ديگري است و در آنجا روح هر كسي به نسبت اعمال و كردارش از طرف خداوند پاداش و يا جزا خواهد ديد. و از آن رو است كه در قرآن كريم آيات فراواني درباره بهشت و زندگاني پس از مرگ به بشريت نويد داده است تا افراد نيكوكار بدانند كه پس از مرگ مورد لطف و رحمت خداوند بزرگ قرار خواهد گرفت.
روح چيست و اين كلمه از كجا آمده است؟
واژه روج براي اولين بار در مباحث مذهبي، مردم‌شناسي و متافيزيك مورد استفاده قرار گرفته و در هيچ كدام از اين زمينه‌ها نه توصيف جامعي از آن به عمل آمده و نه مطابق روشهاي علمي سعي در اثبات آن شده است. بنابراين تصور هر فرد از روح با افراد ديگر تا حدود زيادي متفاوت است. همانطور كه مي‌دانيم در بيشتر زبانها روح به معني نفس يا دم است. شايد انسانهاي اوليه تنفس و نفس كشيدن را مهمترين نشانه و الزام زندگي مي‌دانسته و فكر ميكردند پس از آنكه انساني نفس يا دم آخر را كشيد روح از تنش خارج و مرگ فرا ميرسد. در برخي از كتبهاي شرقي تصور مي‌شد به همراه تنفس كردن نوعي انرژي ابدي و ازلي و يك نوع ماده زندگي‌گرد جذب ميگردد كه به آن پراناياما مي‌گويند.
بررسيهاي باستان‌شناشي نشان ميدهد كه حتي انسانهاي اوليه هم به وجود و بقاي روح معتقد بودند و در شرايط كنوني هم اقوام و طوايف عقب‌مانده به صورتهاي مختلف به اين موضوع ايمان و عقيده دارند ولي هيچ يك از اين آيين‌ها و طريقت‌ها چنان دلايل محكمي ارائه نمي‌دهند كه يك فرد تازه‎وارد را كاملاً قانع سازند. در برخي از مكاتب باستاني مانند يوگا بين روح و روان تفاوت قايل مي‌شوند. روان همان مقوله‌اي است كه در روان‌شناسي مورد بحث قرار ميگيرد و تا حدود زيادي به سلسله اعصاب و ساختمان مغز مربوط ميشود. روان با تشكيل جنين شكل ميگيرد و با رشد و نمو بدن تكامل پيدا ميكند و با مرگ از بين مي‌رود. برعكس روح انسان كه منشاء در اذليت و ابديت دارد، قبل از زندگي در قالب اقيانوس ازلي و ابدي و به عنوان جزئي از انرژي كيهاني و آسماني وجود داشته و پس از تشكيل جسم براي مدتي وارد يا اسير جسم مي‌شود و پس از مرگ بار ديگر آزاد شده و به سوي مبدأ رجعت مي‌كند.
بايد قبول كنيم كه قسمت مهم وجود آدمي را روح تشكيل ميدهد نه جسم. بشر براساس خصلت حقيقت‌جويي و حق‌طلبي كه در نهاد اوست خواهي نخواهي در مقابل اين واقعيت تسليم ميشود.

شهر ساز
07-27-2013, 12:12 PM
روح چيست؟

اراده، به تعيين نيرويي است، كه از هوش منشأ ميگيرد. فرد بااراده‌اي مانند ناپلئون قصد داشت كه مقام جهان را تسخير كند. او از مصر تا روسيه و از آنجا تا واترلو بيش از نيروهاي دشمن فرانسه، جوانان و مردم فرانسه را به كشتن داد. نيروي اراده و پشتكاري كه در وجود او قرار گرفته بود با قوانين فيزيولوژي، روان‌شناسي، شيمي، فيزيك قابل توجيه و تفسير نيست در درون او روح پرقدرتي وجود داشت كه از مغز و روان او تنها به عنوان يك وسيله استفاده ميكرد. آيا تنها با توجه به قدرت عظيم و شگرف اراده مي‌توانيم وجود روح در كالبد آدمي را ثابت كنيم؟ روح و اراده مي‌توانند بر روي جسم از جمله مغز و سيستم عصبي اثر بگذارند پس مغز فرمانده و اراده كننده بدن نيست و اين روح است كه از طريق سيستم عصبي و مغز به اراده بدن مي‌پردازد. انساني كه به خوبي اراده‌اش را به كار ميگيرد سازنده آينده و سرنوشت خويش است.

تفكر با ارزش‌ترين، فردي‌ترين و مستقل‌ترين توانايي و دارايي بشر مي‌باشد كه آزادي آن غيرقابل گزند است. جسم مي‌تواند تحت تأثير شكنجه، فشار و زندان پژمرده يا مصدوم شود ولي فكر و روح هميشه سالم و سازنده باقي مي‌مانند. هر چند روح تحت فشارهاي سياسي يا رياي دنيوي و ايدئولوژيك به دروغ متوسل ميشود و به اجراي نقش مي‌پردازد ولي در باطن همچنان سالم و ثابت باقي و استوار مي‌ماند. به اين ترتيب استقلال و جدايي روح از بدن به اثبات مي‌رسد.

شناخت ارواح

از نظر علم پزشكي در برخي از مواقع مشاهده مي‌شود، با توجه به صدمه كلي و يا از كار افتادن قسمتي از مغز باز هم بشر قادر است به حيات ماده خود ادامه دهد و در چنين حالت‌هايي مقام احساس او به طور مطلق از بين نخواهد رفت. در اين زمينه بايد قدري انديشيد كه چرا فردي بدون داشتن مغز كامل، تمام قسمتهاي تفكر و حافظه و خاطرات و يا قسمتي از حواس خود را از دست نداده است؟ پاسخ اين است كه اين روح بشر است كه مركز عقل و اراده و حافظه او را كنترل مي‌كند نه اين كه يك عنصر مادي مانند مغز، چون آشنايان به علم روحي مي‌دانند كه اين جسم ماده پس از مرگ از بين مي‌رود و پس از گذشت اندك زماني تبديل به مواد اوليه تشكيل دهند مادي خود مي‌شود و روح بشر است كه زندگاني جاوداني دارد.

در حقيقت در مورد قدرت‌هاي روحي و ارتباط آنها با زندگاني بشر چنين مي‌توان بيان داشت كه روح در اصل باعث حفظ تعادل عالم است بدين معني كه هر ملتي، از اقوام و قبايل مختلفي بوجود آمده كه تشكيل دهنده آنها، در نهايت يكايك آدمها هستند و بيش از هشتاددرصد افراد بشر وجود و بقاي روح معتقدند و همين اعتقادات بشر باعث خواهد شد كه نظم و قوانين اجتماعات را بوجود آورد، زيرا كساني كه به بقاي روح پس از مرگ معتقدند بر اين باورند كه اگر خلافي را فردي در زمان حيات مادي خود انجام بدهند پس از مرگ بايد جوابگوي اعمال خوب و بد خود در پيشگاه خداوند باشند به همين دليل هم از انجام اعمال خلاف بيمناك هستند و در چنين مواقعي از عواقب زندگاني خود وحشت دارند و رعايت حال ديگران را خواهند كرد. يكي از بزرگترين قراردادهاي خداوند متعال با بشر همان ثواب و عقاب روحي است كه هر فردي پس از مرگ خود بايد آن را تحمل كند. اگر چنين قراردادي بين خالق و بنده‌اش وجود نداشت، مطلقاً نظم و ترتيبي در جوامع نمي‌توانست بر جهان حكمفرما باشد و مقام افراد بشر در هر نقطه‌اي از دنيا به جنايت و خيانت و قتل و غارت مي‌پرداختند.

در حال حاضر، درصد بسيار كمي از افراد اجتماعات وجود دارند كه وحشتي از عذاب پس از مرگ ندارند و يا مطلقاً به وجود و بقاي روح معتقد نيستند، به همين دليل هم مرتكب اعمال ناشايست و خلاف ميشوند. چنين افرادي وجود بشر را تنها در جسم مي‌شناسند و از شناخت و حقيقت بقاي روح بي‌خبرند و آنچه را كه در جسم مي‌بينند، ملاك زندگاني خود قرار ميدهند و تمام قدرت و شوكت بشر را در همين پنج حس او مي‌دانند، در صورتيكه اين حواس پنجگانه فقط مي‌توانند محيط اطراف خود را حس كنند و بشناسند و با شناخت‌هايي كه از محيط خود بدست مي‌آورند قادر به انجام عمل يا عكس‌العمل متقابل خواهند بود و خارج از قدرت و شناخت اين حواس پنجگانه معلومات و يا اطلاعاتي را از محيط خود درك نخواهند كرد و فهمي نسبت به آن ندارند. زيرا بشر با اين حواس خود نمي‌تواند از طبيعت و كائنات دركي داشته باشد و مقام عمر و زندگاني خود را در عدم آگاهي و شناخت مي‌گذراند. لذا هر فردي با احساس خود مي‌تواند به شناختهايي دست يابد كه توسط حواس پنجگانه به صورت تجربي بدست آورده و يا معلوماتي كه از كتب گوناگون كسب كرده است و كساني كه در حيات خود فقط به وجود جسم معتقدند از همين گروه مي‌باشند كه مقام فضايل آنها مربوط به دستاوردهاي مادي است نه شناخت حقايق وجود ذاتي، زيرا اگر كسي علاوه بر جسم به ذات خود توجه كامل داشته باشد به سادگي متوجه خواهد شد كه علاوه بر جسم بايد نيرو و قدرتهاي ديگري هم در ذات او وجود داشته باشند تا بتواند صاحب درك و فهم و شعور و عقل و… گردد.

با اندك دقت و تفكر مي‌دانيم كه در محيط زندگاني افراد بشر نيروهاي فراواني وجود دارند كه قابل لمس و درك و فهم همگان نيستند و به همين دليل هم اكثراً اين نيروها را ناديده گرفته و توجه چنداني به آنها نشان نمي‌دهند.

البته وجود چنين نيروهايي قطعي و متيقن است. كما اين كه برخي از حيوانات با نيروهايي كه در ذات آنها نهان است مي‌توانند بسادگي به وجود پاره‌اي از پديده‌ها پي برند كه بشر از درك آنها عاجز است. در بين افراد بشر به طور استثنايي و نادر كساني يافت ميشوند كه برخي از حواس پنجگانه آنها به دلايل خاصي تقويت مي‌شوند و يا احساس ديگري علاوه بر اين پنج حس ظاهري در آنها بوجود مي‌آيد كه گاهي مي‌توان آنها را در بين دو يا سه‌هزارنفر مشاهده كرد، لذا اين اشخاص و حتي حالت‌هاي خود را براي ديگران بازگو مي‌كنند. چون شنوندگان فاقد چنين احساس و ادراكي هستند توجه چنداني به گفته‌هاي آنها نمي‌كنند و از اظهارات آنها به سادگي مي‌گندند و اكثراً هم آنها را افرادي خيالاتي و مريض و باطل تصور مي‌كنند.

تماس صحيح با ارواح باعث خواهد شد تا افراد بشر بتوانند بر بسياري از ناشناخته‌هاي محيط خودآگاه شوند و پس از مدتي به نتايج بسيار درخشان و مطلوبي دست يابند زيرا تماس با ارواح باعث خواهد شد كه حواس بشر تقويت مي‌گردد و يا گروهي از تماس گيرندگان روحي، ادارك و احساس جديدي بدست مي‌آورند كه خارج از حواس پنجگانه هستند و درك حقايق اين احساس از نظر ديگران قابل تصور و درك نخواهد بود.

اگر روزي بشر بتواند به طور عامل و مطلوب به حقايق روحي و عوالم ماوراءالطبيعه دست يابد و قادر باشد براي دستيابي به پاره‌اي از حقايق روحي از قدرت ارواح استفاده كند و در اين باره از ارواح متخصص ياري جويد مسلماً به مراتب، بهتر و سريع‌تر مي‌تواند به اطلاعات پربها، و ذيقيمتي دسترسي پيدا كند و در نتيجه دروازه‌اي از دانشهاي ناشناخته و علوم كشف نشده بر روي بشريت گشوده خواهد شد. زماني كه از شناخت‌هاي روحي و كسب اطلاعات توسط ارواح، سخني به ميان مي‌آيد هدف اين نيست كه تمام افراد جوامع بشري، مي‌بايست درصدد دسترسي به ارواح باشند، بلكه منظور از شناخت‌هاي روح اين است كه هر فردي با آگاهي كامل از وجود و بقاي روح در طول عمر خود از زندگاني پس از مرگ مطمئن شود و بداند كه زندگي بشر در اين عالم با فرا رسيدن مرگ پايان نخواهد يافت، بلكه مرگ سرآغاز زندگي نويني براي وي محسوب مي‌شود و به همين دليل هم در زمان حيات مادي درصدد كسب فضيلت و معرفت و تزكيه نفس خود برآيد و به قدرت پروردگار خود قبل از مردن واقف شود و دستورات و فرامين الهي را براي رستگاري بكار گيرد.

اگر كسي توجه كامل نسبت به شناخت‌هاي روحي و حقايق حيات داشته باشد و بتواند وجود خود را به طور كامل بشناسد، يقيناً در تمام طول عمر از كليه تشنجات و هيجانات مادي و اجتماعي آزاد خواهد بود و از روش‌هايي كه ساير افراد مادي‌پرست نسبت به حيات مادي خود قائلند و بخاطر آن از مقام حقايق چشم‌پوشي مي‌نمايند و انسانيت و دوستي و پيوندهاي خويشاوندي را زيرپا، لگدمال مي‌كنند و بي‌رحمانه به ديگران مي‌تازند خود را به دور مي‌دارد. تا آسوده‌خاطر شده و زندگاني نسبتاً آرامي را در تمام مدت حيات ادامه دهد. زيرا زماني كه فردي بتواند به حقايق حيات پي ببرد و آن را بشناسد، از خواست‌هاي مادي و اجتماعي بي‌محتواي او كاسته مي‌شود و در مابقي حيات درصدد كسب فضايل و شناخت معنويت برخواهد آمد.

بهتر است در زمينه‌هاي علم روحي و عدم پيشرفت آن بخصوص در كشورهاي اسلامي و بالاخص ايران قدري بي‌پرده حقايق را بشكافيم و اين علت را بررسي كنيم كه چه عاملي باعث اين امر شده است كه آگاهيها در مورد روح اندك و ناچيز باشد، در صورتيكه گذشتگان، مباحث فراواني را در مورد وجود بقاي روح داشته‌اند. مخصوصاً در قرآن كريم كه چهارده قرن پيش از طرف خداون بر بشريت نازل شده است، در مورد وجود و بقاي روح همگان را آگاه فرموده و حيات جاودانگي بشر را پس از مرگ او اعلام كرده و براي روح ثواب و عقاب نيز تعيين نموده است.

شهر ساز
07-27-2013, 12:12 PM
در حقيقت، جاي بس تأسف است كه دانشمندان آمريكايي و اروپايي در اكثر زمينه‌هاي علمي، بخصوص در مورد علم روحي و شناخت وجود بقاي روح، از ما مسلمانان گوي سبقت را ربوده و موفق شده‌اند كه در چنين مواردي بيشتر از ما به اسرار الهي پي ببرند. در اصل چند علت مربوط به هم و علت‌هاي جدا از يكديگر باعث عدم پيشرفت شناخت‌هاي روحي در سرزمينهاي اسلامي گرديده كه هنوز چراغ اين علم نتوانسته است آنطور كه شايسته و بايسته است درخشندگي و نور چنداني را از خود بروز دهد و همگان را به سوي خود جلب نمايد:
1-افرادي كه در گذشته‌هاي دور يا نزديك، اطلاعات روحي مفيد و سودمندي را كسب كرده و يا گروهي از آنها به برخي از حقايق روحي دست يافته بودند، به علت مسائل خاص اجتماعي خودشان يا خودخواهي و بخل و حسد حاضر شده‌اند تا يافته‌‌هاي علمي و يا تحقيقاتي خود را به صورت كتبي يا شفاهي در اختيار دانشمندان و يا علماي زمان خود قرار دهند، زيرا آنان چنين عقيده داشتند كه اگر كسي به اعمال و اطلاعات آنها دست يابد و از اسرار آنها مطلع شود، امكان دارد مشكلاتي را براي آنها فراهم آورد و يا از رونق كار و شهرت آنها كاسته شود لذا اين شناخت‌ها و حقايق را به صورت اسراري در خود نگاه داشتند و پس از مرگ خويش به عوالم روحي برده‌اند.
2-با توجه به اينكه كشورهاي اسلامي مؤمن به وجود و بقاي روح هستند ولي تاكنون در هيچ يك از كشورهاي اسلامي با پديده‌ها و حقايق روحي به طور جدي برخورد نشده و مراكز يا مؤسساتي كه مربوط به روح‌شناسي مي‌باشد، در آنها تأسيس نشده است تا مانند مؤسسات اروپايي و امريكايي براي پيگيري و شناخت روح كوشا باشند و درصدد بررسي و تحقيقات روحي برآمده و اين حقيقت را پيگيري دائمي بنمايد.
3-ترس از برخوردهاي ناهنجارانه و نادانانه توسط برخي از متعصبان نيز باعث شده كه عده‌اي از افرادي كه اطلاعات كامل و جامعي در مورد وجود روح داشته‌اند، در اختيار كسي قرار ندهند.
4-با توجه به اينكه همواره عكس‌العمل مردم جامعه به علت عدم شناختهاي روحي، باعث دلسردي كساني مي‌شد كه درگذشته با ارواح در تماس بوده‌اند، زيرا مردم كساني را كه در گذشته با ارواح ارتباط برقرار مي‌كردند افرادي مي‌دانستند كه روح شيطان در كالبد آنها حلول كرده است و به همين علت هم، همه از چنين اشخاصي گريزان مي‌شدند و او را تنها مي‌گذارند. گاهي هم چنين اصولي باعث شده‌اند تا اكثر كساني كه مي‌توانستند ارتباط‌هاي علمي يا عملي با ارواح برقرار كنند، در نهايت از تجسس و بررسي‌هاي خود دست بردارند و آن را به دست فراموشي بسپارند.
همه مي‌دانيم كه جسم مادي افراد بشر از عناصر سخت و سفتي تشكيل يافته و در اصل جسم ماده‌اي است پايدار و داراي شكل ظاهري كه با درك عيني قابل تشخيص و شناخت مي‌باشد، ولي روح برخلاف حالت و وضع ظاهري جسم مادي، از عنصري بسيار لطيف و سيال تشكيل يافته است. از نظر عقلي مي‌دانيم كه ارتباط اين دو عنصر به طور عادي و بدون واسطه عملي است بس دشوار و حتي نشدني. ولي آنچه مسلم است اين دو عنصر بايد به طريقي با هم ارتباط داشته باشند، تا اصل حيات را به وجود آورند و نياز رابط در اين بين امري است حتمي و الزامي.
به دليل اينكه دو عنصر جسم و روح هر يك از سيالات جداگانه‌اي تشكيل يافته‌اند، لذا روح ابزار بشر توسط يك ربط دهنده با جسم مربوط مي‌شود. اين ربط دهنده در اصل همان جسم اثيري يا جسم ثاني است به اصطلاح تن‌پوش است. زيرا اين عنصر در اصل تمام قسمتهاي جسم مادي را در بر مي‌گيرد و آن را مي‌پوشاند به طوريكه گاهي جسم مادي در بين تن‌پوش ديده نمي‌شود و فقط شكل وامواج تن‌پوش قابل رؤيت مي‌گردند و اين عنص هم مانند عنصر روحي در حالت عادي غيرقابل رؤيت است، ولي طي شرايط بخصوص مي‌توان آن را مشاهده كرد. در زمان حيات مادي گروهي از افراد روشن‌بين طي شرايط خاص، مي‌توانند با چشم تن اين عنصر (تن‌پوش) را به وضوح در پيرامون بدن افراد ديگر و حتي حيوانات و نباتات مشاهده كنند ارتفاع و قطر اين پوشش در تمام اشخاص به طور مساوي و يكسان نيست و نسبت به افراد مختلف متغير است ولي درجه فشردگي و تكاثف آن تقريباً درهمگان يكسان بوده و حجم و ارتفاع آن مربوط به حالت‌هاي روحي افراد است.
در صورت مساعد بودن تمام شرايط محيطي، تن‌پوش مي‌تواند حالت تجسدي را به ارواح بدهد و در اين حالت تن‌پوش داراي حجم و وزن و قد و قيافه خواهد شد و در جلسات روحي نيز خود را به حضار مي‌نماياند. روح بشر در تمام طول زندگاني مادي، در داخل اين عنصر اثيري جاي مي‌گيرد و زندگاني مشتركي را با جسم ادامه مي‌دهد و هرگز در طول عمر، جسم مادي اين محل را به طور مطلق ترك نمي‌كند. بشر از زمانهاي بسيار دور، شناخت‌هايي نسبت به وجود و بقاي روح داشته است ولي در مورد وجود تن‌پوش كاملاً بي‌اطلاع بوده و شناخت كافي تا اواخر قرن نوزدهم نسبت به‌ آن نداشته است.
اين جسم اثيري كه شباهت تقريبي زيادي با جسم مادي زمان حيات دارد، عنصري است سيال و بسيار لطيف و حساس و نفوذپذير. يعني به راحتي مي‌تواند از هر شيئي و يا عنصري بدون كوچكترين مقاومتي عبور كند و از آن بگذرد و گاهي هم طي شرايط بخصوصي با سرعتي غيرقابل تصور حركت كند و حتي در برخي مواقع از جو زمين خارج شود و سير و سفر كائنات را انجام بدهد. اين جسم تنها مخصوص ارواح نيست، زيرا تمام افراد بشر در زمان حيات مادي خود آن را دارا مي‌باشند و گاهي به طور كامل يا ناقص از بدن مادي جدا ميشود و در اين حالت مي‌تواند در محل ديگري ظاهر شود آن چنان كه شخصي را در يك لحظه در دو محل مي‌توان مشاهده كرد. در چنين ارتباطاتي، فقط روح و عقل در جسم اثيري اثر مي‌گذارند و از وقوع چنين حالتي اطلاع دارند و جسم مادي و حواس از آن بي‌اطلاع هستند.

شهر ساز
07-27-2013, 12:13 PM
تن‌پوش مركز عمق و درك و شعور ضمير ناخودآگاه را تشكيل ميدهد و در نتيجه كليه خاطرات گذشته كه مربوط به ضمير ناخودآگاه است نيز در اين منطقه نگاهداري مي‌شوند اين تن‌پوش داراي قدرت‌هاي مختلفي است كه ذيلاً قسمتهايي از نيروهاي نهان در ذات آن بدين گونه است:
الف: تن‌پوش افراد بشر برخلاف جسم مادي، آسيب‌پذير نيست و در صورت نقص عضو جسم مادي، تن‌پوش آسيبي نخواهد ديد، به همين دليل هم در زمان تجسدهاي روحي، ارواحي كه در زمان حيات خود نقص عضوي داشته‌اند، به طور سالم و بي‌عيب ظاهر مي‌شوند.
ب: تن‌پوش مركز خاطرات و عقل و ادراك و احساس است، اگر به دلايلي نارسائي در مغز مادي ديده شود، هيچ تأثير و يا تغييري از نظر فهم و درك و تشخيص در تن‌پوش بروز نمي‌كند و در حالت سلامت خود باقي مي‌ماند.
پ: اين جسم را در اصل مي‌توان يك مركز اطلاعاتي و بايگاني اسرارآميز كليه اتفاقات گذشته زندگي افراد بشر دانست، بطوريكه تمام اسرار مربوط به اعمال و تكامل روحي را در خود حفظ مي‌كند و در زمان بخصوص و به طريقي آنها را از خود بروز ميدهد.
ت: تن‌پوشهاي افراد بشر پس از گذرانيدن هر دوره تكامل روحي، در هم ادغام مي‌شدند و با اطلاعاتي كه نسبت به اعمال و رفتار گذشته هر فردي دارند، در يك تن‌پوش جديد با هم قرار مي‌گيرند و تن‌پوش واحدي را تشكيل ميدهند كه اين تن‌پوش جديد اسرار بيشتري را در خود حفظ و نگهداري مي‌كند و به تدريج اعمال خوب و بد، در اين تن‌پوش جديد جمع مي‌شوند.
ث: تن‌پوش باعث ميشود كه اطراف جسم مادي را ارواح و انوار بخصوصي فرا گيرد. اين امواج نامرئي كه تمام قسمتهاي بدن را فرا ميگيرد توسط ارواح كاملاً قابل تشخيص است و حتي گاهي اتفاق مي‌افتد كه برخي از افراد زنده نيز مي‌توانند پي به وجود اين هاله‌هاي اطراف بدن ببرند.
ج: اين عنصر به طور دائم و مستمر در اختيار روح قرار دارد و خواست‌هاي روح را به طور صحيح و كامل انجام ميدهد و جسم مادي هيچ گونه دخل تصرف و حتي شناختي از نظر ادراك نسبت به آن ندارد و گاهي قدرت روحي باعث ميشود كه قسمتي از اين عنصر را به محلي ديگر و خارج از محيط جسم روانه كند كه چنين حالتهايي موجب بروز برخي از پديده‌هاي اسرارآميز در خلقت بشر مي‌شوند.
چ: وجود تن‌پوش است كه سبب ارتباط يك عنصر لطيف و الهي با جسم خشن مادي مي‌شود، يعني در اصل اگر تن‌پوش وجود نداشت حياتي هم به وجود نمي‌آمد زيرا روح هرگز نمي‌توانست با جسم مادي كه عنصري است محكم و نفوذناپذير رابطه‌اي برقرار سازد و در نتيجه چنين استنباط مي‌شود كه حيات شكل‌ ديگري به خود مي‌گرفت و مسلماً حيات بشري به اين شكل تجلي نمي‌نورد.
ح: اين عنصري كه در اصل بسيار لطيف و حساس است گاهي هم باعث حفاظت جسم مادي از گزند بسياري از بليات مي‌شود، مخصوصاً امواج و انواري كه براي جسم مادي مضر هستند، از خود عبور نمي‌دهد و آنها را دفع ميكند و جسم مادي را از چنين خطراتي مصون و محفوظ نگه مي‌دارد. اين عنصر از امواجي بسيار عالي و قدرتمند بوجود آمده است، لذا به سادگي مي‌تواند در مقابل برخي از امواج آزار دهنده و اشعه‌هاي مختلف از خود مقاومت نشان دهد و بدن را محافظت نمايد و به چنين نيروهايي اجازه ندهد كه صدماتي را بر اين پيكر مادي ناتوان وارد سازند، تا اين كه جسم مادي قادر باشد در زمان حيات، بار روح و تن‌پوش را به دوش بكشد. زيرا بايد اين حقيقت را بيان داشت كه جسم مادي در اصل براي به دوش كشيدن بار روح تن‌پوش خلق شده است و از اين حقيقت همگان غافلند.
امروزه در بسياري از كشورهاي جهان كه داراي مؤسسات و لابراتوارهاي روحي هستند، دانشمندان روح شناس موفق شده‌اند تا از ارواح تجسد يافته و اعضاي مختلف آنها كه توسط روح و تن‌پوش به خود شكل مادي داده‌اند عكسبرداري و يا قالب‌گيري نمايند كه چنين اعمالي باعث حيرت شگفتي در عالم و علم روحي گرديده است. به كمك اين عكس‌ها و قالب‌گيري‌ها دانشمندان روح‌شناس توانسته‌اند وجود و بقاي روح و جسم اثيري به اثبات برسانند و به بشريت بفمانند كه هر فردي تنها از جسم مادي به وجود نيامده است و در تركيبات ذات افراد، عناصر ديگري هم وجود دارند كه آنها به سادگي قابل لمس و رؤيت نيستند، ولي هرگز وجود آنها را هم نمي‌توان انكار كرد!

معماي مرگ
1-اگر به هنگام وقوع مرگ روانپوش بكلي از بدن جدا شده باشد، روح هيچ احساس رنج نمي‌كند.
2-اگر به هم پيوستگي سيالات روانپوش با بدن جسماني هنوز به سختي برقرار باشد، جدايي آنها نوعي گسيختگي به وجود مي‌آورد كه روح را سخت متأثر ميكند.
3-اگر به هم پيوستگي ضعيف باشد، جدا شدن آنها از يكديگر آسان و بي() انجام ميگيرد.
4-اگر بعد از قطع كامل حيات مادي هنوز نقاط تماس بدن با روانپوش نسبتاً زياد باشد، روح ممكن است آثار از هم گسيختگي بدن را تا آزاد گشتن نهايي تمام سيالات روانپوش احساس نمايد. از مراتب فوق چنين نتيجه مي‌گيريم كه رنج حاصل از مرگ، متناسب خواهد بود با شدت نفوذ روانپوش در مولكولهاي مادي بدن. نتيجه ديگر اين كه هر عملي كه بتواند از شدت تداخل و امتزاج سيالات روانپوش با اعضاء و جوارح بدن بكاهد و بر سرع جدايي آنها بيفزايد، رنج انتقال روح را به عالم روحي كاهش خواهد داد. بالاخره اگر اين فعل و انفعال جدايي بتواند بدون اشكال انجام بگيرد، روح هيچ احساس نامطبوع نخواهد داشت.
در واقع چگونگي خلق و خوي افراد مي‌تواند جدا گشتن روانپوش را از بدن، كمتر يا بيشتر آسان سازد. شدت آميزش روانپوش تناسب مستقيم با جذبه مادي بر روح دارد. اين جذبه نزد اشخاصي كه تمام فكر و ذكرشان را روي زندگي جسماني و لذت مادي متمركز ساخته‌اند، فراوان است. ليكن نزد كساني كه روحشان را مصفا ساخته و پيشاپيش براي زندگاني روحاني آمادگي دارند، تقريباً هيچ خواهد بود. در واقع سرعت و سهولت رهايي روح از قيد بدن، رابطه مستقيم دارد با خلق و خوي شخص و تمايلي كه وي براي سفر به عالم روحاني دارد.

شهر ساز
07-27-2013, 12:14 PM
فصل عوالم روحي:
هر يك از مخلوقات خداوند، در زمان حيات مادي خويش، داراي محل زندگاني بخصوص در كره زمين مي‌باشد. برخي از موجودات در خشكي و گروهي در آب زندگي مي‌كنند كه همه آنها داراي روحي هستند كه پس از مرگ جسم مادي، نه تنها از بين نخواهند رفت بلكه به نحو ديگري به زندگاني خود ادامه خواهند داد.
ارواح نيز زماني كه جسم مادي خود را ترك مي‌كنند، احتياج به محل زندگاني جديدي دارند كه در آن محيط بتوانند ادامه حيات روحي بدهند.
خداوند براي زندگاني پس از مرگ بشر، محل‎هاي بخصوصي را در نظر گرفته است كه هر يك از اجزاء پس از مرگ، به نسبت اعمال و لياقت خود به آن محل‎ها انتقال مي‎يابند كه اين مراكز مختلف را، عوالم روحي مي‎ناميم.
عوالم روحي يكي از عجايب خلقت خداوند است و كليه عناصر و يا مواد و كراتي كه در عالم كائنات به صورت مرئي و يا نامرئي وجود دارند (نامرئي بودن آن فقط از نظر ادراك و احساس محدود موجود در بشر است) از يك نيروي حيات مشترك برخوردارند و اين نيروهاي عالم حيات و كائنات توسط امواجي اداره مي‎شوند كه هر يك از اين امواج داراي دامنه بطول و سرعت بخصوصي مربوط به همان ماده و يا جسم مي‎باشند و هر يك از اين موجودات و يا عناصر، به نسبي كه از نيروي چنين امواجي برخودار هستند و در خود ذخيره مي‎كنند و بازتاب آنها را نيز انعكاس مي‎دهند، مي‎توانند به حيات خود ادامه دهند.
زماني كه مرگ بشر فرا مي‎رسد، روح و تن‎پوش، جسم ماده را ترك مي‎گويند و پس از مدتي كه روح توانست به شناخت حيات اثيري خود واقف شود و از چگونگي زندگاني جديد خود آگاهي به دست آورد و بر عقل روحي مسلط گردد. درصدد تكامل و ارتقاء يافته در جهان‎هاي روحي برمي‎آيد. در اين زمان روح تحت تأثير و نفوذ دو نيروي عقلي قرار خواهد گرفت: اول، عقل حيات كه مقام عناصر عالم و موجودات اعم از مرئي و نامرئي را دربرمي‎گيرد و بر آنها نفوذ دارد.
دوم: اندوخته‎هاي عقلي زمان حيات مادي، كه بشر در طول زندگي به آنها دست يافته است (زيرا عقل بشر كه خارج از جسم و در تن پوش او قرار دارد. پس از مرگ جسمي، به همراه تن پوش، به عوالم روحي انتقال يافته است.)
اين عقل به محض ورود به عوالم روحي كامل نمي‎شود، زيرا زمان تكامل عقلي در عوالم روحي، براي ارواح مختلف، متفاوت است. عقل روحي برخي از افراد، پس از ورود به عوالم روحي مي‎توانند سريع‎تر به تكامل برسند و حقايق حيات پس از مرگ را دريابند و گروهي ديگر از ارواح، مدتي را در گيجي و ناباوري بسر خواهند برد و تا زماني كه تنوانند حقايق روحي را بپذيرند، به عقل كامل زمان حيات خود دست نمي‎يابند، ولي تكامل عقلي در مقام ارواح، قبل از شروع تكامل روحي است و آنها تا جهان سوم روحي به تكامل عقلي دست مي‎يابند و شروع تكامل روحي جديد به طور كامل و مستمر براي رسيدن به ابديت، از جاهن چهارم روحي آغاز مي‎گردد و قدرت عقلي روحي‎اي را كه به دست مي‎آورند فقط در سطح ادامه زندگاني رحي آنها خواهد بود.
هر يك از جهان‎هاي روحي، با اختلاف فاصله فراواني، نسبت به يكديگر در عالم هستي قرار گرفته‎اند و تمام جهان‎ها داراي اسامي بخصوصي هستند كه ترتيب حالت و چگونگي و فاصله آنها نسبت به كره خاكي شرح داده خواهد شد:
1-جهان اول روحي يا زحل: ارواحي مي‎توانند خو درا تا اين محل برسانند كه داراي طول موجهاي بساير كوتاه و سرعتي كم هستند و تكاشف مبني جسم اثيري اين ارواح، به نسبت ساير ارواح به مراتب بيشتر و سنگين‎تر است. ارواحي كه در زمان حيات وابستگي فراواني به ماده و ماده پرستي داشته‎اند، اين فضا را اشغال مي‎نمايند و گناه و تقصيرات آنها، معمولاً به همين دلايل است. زماني كه اين ارواح وارد جهان اول روحي مي‎شوند براي اينكه بتوانند موقعيت خود را كاملاً درك كنند در مرحله نخست با دو عامل اصلي روبرو خواهند شد:
1-تاريكي مطلق 2-سرماي شديد و سوزان
ارواحي كه در جهان اولي روحي به حد تكامل عقلي است مي‎يابند و از اعمال و رفتار خلاف گذشته خود آگاه مي‎‏شدند از حالت اوليه خود خارج ميشوند و ملبس به لباس‎هايي رنگي‎هاي قهوه‎اي تيره كه مخصوص جهان اول روحي است مي‎گردند و گاهي هم برخي از اين ارواح كه داراي گناهان كمتري هستند پس از تحمل نمودن جزا و عقوبت‎هاي الهي، به جهان دوم روحي انتقال مي‎يابند و تا مدت‎هاي زيادي با همان لباس در جهان دوم باقي خواهند ماند.
عوالم روحي
جهان دوم روحي يا مرژن: در اين جهان روحي، ارواح از سرگرداني و عقوبت و زجه‎هاي فراوان الهي تقريباً خلاص ميشوند و به آرامش بسيار كم و جزئي دست مي‎يابند. محيط اين جهان از جهان اول روشن‎تر است و اشياء و اجسام قابل تشخيص و لمس خواهند بود ارواح در جهان دوم لباس مخصوصي دارند و مقام ارواح از لباس‎هايي كه به رنگ خيلي پررنگ است استفاده مي‎كنند و هر چه ارواح بتوانند در اين جهان به تكامل دست يابند، رنگ اين لباس‎ها روشنتر خواهد بود ارواحي كه به طبقه دوم جهان دوم روحي انتقال مي‎يابند، از مزاياي بيشتري برخوردارند و لطف الهي تا اندازه‎اي نصيب آنها مي‎گردد زيرا جهان دوم روحي بر خلاف جهان اول كه فقط داراي يك طبقه مي‎باشد از دو طبقه روحي تشكيل شده است و ارواحي كه آمادگي انتقال به جهان سوم روحي يا بهشت را پيدا كرده‎اند، مدت‎ها در طبقه دوم اين جهان باقي مي‎مانند تا پس از بدست آوردن شناخت‎اهي كافي و عقل روحي، بتوانند به جهان سوم منتقل شوند.
جهان سوم روحي يا زلفت: از نظر افراد كره زمين، شناخت‎هايي كه افراد بشر از عوالم روحي بدست آورده‎اند جهان سوم روحي يا زلفت‏ همان بهشت است.
هر يك از افراد بشر. در زمان حيات مادي آرزو دارد كه روح وي به اين بهشت خداوند كه داراي محسنات و زيبائي‎هاي زيادي است انتقال بيابد و همگان آن جهان را يك معبدگاه حقيقي مي‎دانند و از طرفي هم توقف روح بشر در اين جهان روحي بسيار زيادتر از تمام عوالم روحي است زيرا اين جهان از نه طبقه تشكيل شده است.
در مورد چگونگي زندگاني در بهشت، كسي نمي‎‏بايست مردگان را فنا شده ابدي بداند بلكه بايد آنها را بشري با زندگي جديد و زيبا به حساب آورد زيرا آنها در بهشت بهترين غذاها را مي‎خورند و خوش طعم‎ترين نوشيدينها براي آنها مهيا است و از بهترين پارچه‎هاي الوان لباس مي‎دوزند و بر تخت‎ها تكيه مي‎زنند پس ديگر جاي شك و ترديد نيست كه بشر داراي دو نوع زندگي است. يكي زندگاني مادي كه در جهان خاكي آن را مي‎گذراند و ديگري زندگاني ابدي و روحي كه اصل بقا و حيات بشر را پس از مرگ تشكيل مي‎دهد.
جهان چهارم روحي يا تيور: اين اولين جهان روحي است كه مقام ارواح تكامل يافته به آن قدم خوهند گذارد. اين ارواح داراي صفات مشتركي هستند يعني هر گونه بدي و يا ماده‎گرايي در ذات آنها از بين رفته است و به خلوص ويژه‎اي دست يافته‎اند.
زماني كه ارواح به اين جهان مي‎رسند سعي براين دارند تا هر چه زودتر، تكامل روحي آنها پايان بيابد و بتوانند خود را به جهان هفتم روحي برسانند. آنها مي‎خواهند تمام سنگيني‎هايي را كه مربوط به خاطرات زمان‎هاي گذشته حيات و يا عوالم پايين‎تر روحي است از خود دور كنند تا با اين عمر ثقل اثيري آنها كمتر شود و سريعتر بتوانند خود را به عوالم بالاتر روحي برسانند كه اين اعمال را با استفاده از نيرو و تجارب عقلي خود انجام خواهند داد.
ارواح از جهان چهارم به بالا داراي لباس‎هاي متحدالشكلي هستند و بر خلاف جهان سوم روحي كه جهان الوان و سكون رنگ‎ها نام دارد فقط از يك نوع لباس كه به رنگ خيلي بسيار روشن مي‎باشد استفاده مي‎كنند.
جهان پنجم روحي يا ثباتي: ارواح از جهان پنجم به بعد، قدرت موجي بيشتري بدست مي‎آورند و به شكل امواج پرقدرت ظاهر مي‎شند. ارواح تا جهان چهارم داراي جسم اثيري هستند يعني در برخي از شرايط بخصوص احتمال تجد يافتن عادي آنها امكان پذير است ولي از اين جهان به بعد، قالب اثيري خود را به ترتيب از دست مي‎دهند و به شكل اثير جديد‎‏تري تبديل مي‎شوند كه وجود اثيري تازه آنها از نور و قدرت است و از اين پس تغيير شك آنها به صورت مادر امكان پذير نخواهد بود. لباس اثيري ارواح در جهان پنجم به رنگ نور و قدرت است و از اين پس تغيير شكل آنها به صورت مادي امكان‎پذير نخواهد بود. لباس اثيري ارواح در جهان پنجم به رنگ نور زرد مايل به سفيد است.
جهان ششم روحي يا كاوه: ارواح در اين جهان از حالت‎هاي موجي به صورت امواج نوري تبديل مي‎شوند و مقام حركات و نقل و انتقالات آنها بوسيله امواج نوري صورت خواهد گرفت. رنگ اثيري ارواح در اين جهان به صورت نور سفيد درمي‎آيد و مقام ملكات روحي، تبديل به قدرت عقلي و انرژي و نور مي‎شود به طوريكه در جهان ششم روحي،‌ارواح مشخصات ظاهري خود را از دست مي‎دهند و به صورت نور و انرژي كامل،‌تبديل خواهند شد.
جهان هفتم روحي يا شلون: كليه ارواحي كه در زمانهاي طولاني حيات مادي و روحي خود متحمل زحمات و مشقات فراوان شده‎اند تا بتوانند خود را به تكامل برسانند و در مسيرهاي تكاملي در نهايت تبديل به انرژي مطلق بشرند و خود را به اصل ذات خويش برسانند. اين مسير است كه مقام موجودات عالم حيات مادي و روحي طي خواهند كرد و هركدام از آنها در زمان معيني كه از طرف كائنات مشخص شده است بايد خود را به اين مبدأ اصلي برسانند.
وقتي كه ارواح توانستند خود را به اين جهان برسانند زماني است كه ارواح به حيات ابدي و به ابديت واقعي دسته يافته‎اند، چون زندگي ابدي فقط در اين جهان روحي مفهوم واقعي خود را به دست مي‎آورد نه ديگر جهان‎هاي پس از مرگ.
جهان‎هاي روحي از نظر شكل و اندازه و ابعاد و وضع ظاهري هيچگونه مشابهتي نسبت به يكديگر ندارند و داراي اختلافات ظاهري و باطني فاحش هستند و امواج موجود در هر يك از جهان‎هاي روحي، برابر و متناسب با امواج موجود قدرت‎هاي روحي است كه در اين عالم زندگي مي‎كند.

شهر ساز
07-27-2013, 12:16 PM
معماي مرگ
بي‎اطلاعي از چگونگي تغيير حيات جسماني به زندگاني روحاني، حتي كساني را كه به روح و بقاء آن پس از مرگ، معتقد مي‎باشند، نگران مي‎سازد. اين نگراني بيشتر از اين جهت است كه مردم نمي‎دانند پديده مرگ و جدايي رح از بدن تحت چه شرايطي انجام مي‎گيرد.
از طرفي هر كس به سهولت مي‎تواند از يك سفر زميني صرف نظر كند. اما انتقال از دنيا جسماني به عالم روحاني، يك سفر قطعي است كه ثروتمند و فقير يا قدرتمند و ضعيف و خلاصه همه و همه ناگزير بايد به آن تن درهند حال اگر اين سفر تألم آور باشد كدام مقام و ثروت مي‎تواند تلفي آن را برطرف نموده يا كاهش دهد؟
هنگامي كه ما آرامش بعضي از محتضرين را به هنگام مرگ مشاهده مي‎كنيم يا بالعكس ناظر تشنجات وحشتناك برخي ديگر از محتضرين هستيم، به خوبي مي‎توانيم درك كنيم كه احساسات آنها از مرگ، غالباً يكسان نبوده و نيست. اما چرا؟ حقيقت امر چيست؟
مرگ كه پايان حيات جسماني است قطع رابطه سيالات روانپوش را با بدن سبب ميشود. ولي اين عمل ناگهاني صورت نمي‎گيرد، بلكه سياله روانپوش كم كم از اعضاء و جوارح بدن بيرون كشيده ميشود. قطع كامل ارتباط روح با بدن، هنگامي خواهد بود كه ديگر ذره‎اي سيالة روانپوش با مواد متشكله بدن تماس نداشته باشد.
خارج شدن كامل سيالات روانپوش از بدن جسماني، احتمالاً روح را رنجور مي‎سازد و شدت اين رنجوري متناسب با زيادي مشكلات و طول زماني است كه براي قطع مطلق اين رابطه ضرورت دارد در اين صورت مي‎توان گفت كه مرگ به موقعيتهاي مختلف ممكن است روح را بهتر يا بيشتر متألم سازد. اكنون لازم است اين موقعيتها را بررسي كنيم. ابتدا چهار مورد اصلي را كه ممكن است پيش آيد بيان مي‎داريم:
معناي «كل نفس ذائقه الموت»
نفس، يعني روح وروان، هر موجود زنده‎اي داراي روح و جسم مي‎باشد، و اين دو چيز است كه جاندار را به حركت درمي‎آورد و با بودن روح و جسم، حيات در زندگاني دنيوي تشكيل مي‎شود كه اگر اين دو از هم جدا شوند، حيات دنيوي وجود ندارد، البته در باره روح بحث‎هاي زيادي شده و آنچه در باره آن گفته‎اند آثار روح است كه حقيقت روح، و سكس نتوانسته و نخواهد توانست كه به حقيقت روح پي ببرد. زيرا مسأله روح يكي از اسرار الهي است كه تنها خداوند متعال كه آفريننده روح است حقيقت آن را مي‎داند. همان طور كه قرآن كريم مي‎گويد: «اي پيامبر خدا! از تو در باره حقيقت روح مي‎پرسند و تو نيز به آنها بگو كه اين از امر خداي من است. روح موجودي است ناشناخته، البته عقل عقل و ذهن و اراده و فطرت و مجموعه غرايز و احساسات و اميال از آثار نفس و روح است، كه همگي متصل به روح هستند اما حقيقت روح نيستند، بنابراين روح و بدن در عنصر جداگانه مي‎باشند مانند «ظرف» و «مظروف» و اين روح است كه داراي مشاعر و احساسات است. زماني كه روح از بدن جدا و داخل قالب مثالي مي‎شود با همان مشاعر و احساساتي كه روح دارد درك مي‎كند، و در عالم برزخ زندگي مي‎كند و لذايذ و دردها را احساس مي‎كند، و تا روز قيامت در جايگاه مخصوص خود باقي مي‎ماند، و تا هنگامي كه قيامت به پاگردد و بدنهاي پوسيده و متلاشي شده دو باره به هم مي‎پيوندند و جسدها به حالت قبلي دنيوي خود باز مي‎گردند، آن هنگام كه روح در عالم برزخ بوده دو باره به جسد دنيوي خود باز مي‎گردد. پس از اين معنا معلوم مي‎شود كه روح زنده و باقي است و مرگ و معاد تنها براي جسم است نه براي روح، و معاد روح يعني بازگشتن روح به بدن. و اين آيه مي‎گويد كه روح مرگ را مي‎چشد يعني هر روحي خارج شدنش را از بدن احساس مي‎كندو كلمه ذائقه يعني چشيدن و كسي چيزي را نمي‎چشد مگر زنده و با شعور و داراي احساس باشد.
ديگر اينكه در اين آيه نمي‎گويد «كل نفس تموت» يعني هر نفسي مي‎ميرد، زيرا آيه درصدد اثبات حيات نفس انسان پس از خارج شدن او از بدن است، همان گونه كه رسول گرامي(ص) مي‎فرمايد: «مردم هنگامي كه زنده‎اند در دنيا در حال خواب و غفلتند و هنگامي كه مي‎ميرند متنبه مي‎شوند و به خود مي‎آيند.»
«ملك الموت و اعوان او»
خداوند فرشتگاني دارد كه هر كدام را براي انجام كاري مقرر نموده، مثلاً جبرئيل براي انزال وحي و آمدن كتاب آسماني، و ميكائيل براي تقدير ارزاق، و اسرافيل براي دميدن روح، و عزرائيل كه ملك الموت است براي قبض ارواح و هركدام از ايشان براي انجام كارها اعواني دارند، زيرا هم بايد بميرند.
در كافي به سند صحيحي از يعقوب احمر نقل شده كه حضرت امام صادق(ع) فرمودند:
-همه اهل زمين و آسمان مي‎ميرند و كسي از آنها باقي نمي‎ماند جز ملك الموت، حاملان عرش، جبرائيل و ميكائيل. پس از آن خداوند ملك الموت را فرا مي‎خواند او با خضوع و خشوع و آماده انجام هر دستوري از جانب پروردگار عالم رو به پروردگار متعال حاضر مي‎شود. خداوند كه داناترين است به او مي‎فرمايد: چه كسي زنده و باقي است؟ ملك الموت مي‎گويد كسي زنده نيست جز ملك الموت و حاملان عرش و جبرائيل و ميكائيل. سپس خداوند به او مي‎‏گويد بگو جبرائيل وميكائيل بميرند، پس در آن هنگام خروش ملائكه بلند مي‎شود كه بارالها! اين دو ملك، دو رسول و دو امين تو مي‎‏باشند، اين‎ها را نيز مي‎ميراني!؟ خداوند به آنها مي‎گويد: آري من مرگ را بر هر جانداري كه داراي روح است حتمي ولازم نمودم، پس از آن ملك الموت آمادگي خود را براي اجراي فرمان خدا اظهار مي‎كند، خداوند به او مي‎فرمايد: چه كسي ديگر زنده است؟ ملك الموت عرض مي‎كند: كسي زنده نيست جز ملك الموت و حاملان عرش، پس دستور مي‎رسد كه: به حاملان عرش بگو بميرند و آنها نيز مي‎ميرند. سپس آن حضرت فرمود: ملك الموت در حالي كه افسرده و اندوهناك مي‎باشد با فروتني در برابر خداوند مي‎ايستد، خداوند به او مي‎فرمايد: ديگر چه كسي زنده و باقي است؟ عرض مي‎كند: كسي نمانده جز ملك الموت،‌خداوند به او مي‎فرمايد: ملك الموت!‌تو هم قبض روح شو، ملك الموت مي‎ميرد و ديگر كسي جز خداوند باقي نمي‎ماند، آنگاه پروردگار عالم به زمين و آسمان‎ها خطاب مي‎كند. «كجائيد آنان كه خو درا با من شريك مي‎دانستند، و كجائيد آنان كه با من خداي ديگري قرار مي‎دادند.«
اما آيات قرآن در باره قبض روح كننده نسبت‎هاي مختلفي داده:
اول: آياتي كه قبض روح را به خداوند متعال نسبت داده مانند:
«خداوند ارواح خلق را وقت مرگ مي‎گيرد و آن كسي را كه هنوز مرگش فرا نرسيده نيز في الحال روحش را قبض مي‎كند.
و هم چنيني مي‎فرمايد:
«بلكه خدايي را مي‎‏پرستيم كه شما را قبض روح مي‎كند و مي‎ميراند»
«هرگاه كسي از شما را مرگ فرا گيرد، فرشتگان كه فرستاده ما مي‎باشند او را آن گونه كه سزاوار است قبض روح مي‎كنند البته بدون هيچ افراطي»
و در جايي ديگر مي‎فرمايد:
«آن كساني را كه فرشتگان قبض روح مي‎كنند در حالي كه به خود ستم كرده بودند»
سوم: آياتي كه قبض روح را به ملك الموت نسبت داده: مانند
«اي پيامبر! به آنها بگو قبض روح مي‎كند شما را ملك الموتي كه بر شما گماشته شده است، پس بازگشت شما به سوي ماست» بيشتر مفسران با جمع‎آوري آياتي مشابه به اين نتيجه رسيده‎اند كه ملك الموت در قبض روح مردم ياراني دارد و خداوند به سبب ملك الموت مردم را قبض روح مي‎كند. و گواه به اين معنا روايتي از حضرت امام صادق(ع) است كه فرمودند: «خداي تبارك و تعالي براي ملك الموت اعوان و ياراني از ملائكه قرار داد كه آنها را قبض روح مي‎كنند، پس ملائكه به دستور ملك الموت قبض روح مي‎كنند، چون ملك الموت در قبض ارواح مأمور خداست، پس در حقيقت خداوند بزرگ قبض ارواح مي‎باشد.»
مرحوم علامه مجلسي (رحمت الله) از حديثي از اميرالمؤمنين(ع) نتيجه مي‎گيرد كه ائمه معصومين(ع) نيز بعضي از ارواح را قبض مي‎كنند، و يا اين كه در قبض روح دخالت دارند و اگر در احاديث مشهور به آن تصريح نكرده‎اند بنا به تقيه از مخالفان و پرهيز از كم خردان بوده است.
در تفسير تهي به روايت صحيح از هشام از حضرت امام صادق(ع) نقل شده كه فرمودند: رسول خدا(ص) فرمود:
«هنگامي كه به معراج رفتم فرشته‎اي را ديدم كه در دست او لوحي از نور بود كه با دقت به آن نگاه مي‎كرد بدون آن كه ار آن روي گرداند، در حالي كه چهرة او گرفته و خشمگين بود، به جبرائيل گفتم: اين كيست؟ گفت: او ملك الموت است كه مشغول قبض روح است. گفتم: اي جبرائيل! مرا نزديك او ببر تا با او سخن بگويم. مرا نزديك او برد به او گفتم: اي ملك الموت! هر كه قبلاً مرد و هر كه بعداً بميرد تو او را قبض روح مي‎كني؟ گفت: آري، خداوند همة دنيا را نزد من مسخر گردانيده و بر او مسلط نموده و آن مانند درهمي است در كف دست كسي كه آن را به هرگونه كه بخواهد زير و رو كند. ونيست خانه‎اي در نيا مگر اينكه روزي پنج بار داخل آن خانه مي‎شوم، و به اهل آن خانه كه بر اموات خود گريه مي‎كنند مي‎گويم بر آنها نگرييد كه من دوباره به سوي شما مي‎آيم تا اينكه يك نفر از شما را باقي نمي‎گذارم.»
و در كتاب جامع الاخبار نقل شده كه حضرت ابراهيم(ع) به ملك الموت فرمود: «مي‎تواني خودت را به من نشان دهي كه چگون فاجر را قبض روح مي‎كني؟ ملك الموت گفت: طاقت نداري؟ ابراهيم(ع) فرمود: طاقت مي‎آورم. ملك الموت گفت: روي بگردان… سپس به ملك الموت نگاه كرد، ديد او مردي است سياه چهره، موهاي سرو بدنش برجسته، بسيار بدبو، با لباسهاي سياه كه از سر و رويش زبانه‎هاي دود و آتش شعله‎ور است. حضرت سخت وحشت زده شد و گفت: «اگر براي فاجر شكنجه‎اي نباشد همان ديدن روي تو براي او از همة شكنجه‎ها سخت‎تر است»
و به روايت ديگر سپس به او گفت مؤمن را چگونه قبض روح مي‎كني؟ به او گفت پس رو بگردان، آنگاه او را جواني خوش رو، خوش برخورد ديد كه در دست او شاخه گلي است. سپس گفت: به مؤمن مي‎گويم او را ببريد آنگاه او را قبض روح خواهم كرد. حضرت ابراهيم(ع) اگر براي مؤمن هيچ نمعتي نباشد اين برخورد را براي او كافي است»
پس در نتيجه آن خداوند است كه زنده مي‎كند و مي‎ميراند و از براي او ملائكه‎اي است كه ارواح را قبض مي‎كنند.

شهر ساز
07-27-2013, 12:16 PM
»انتقال روح در جايگاه برزخي»
آنچه كه از آيات قرآن و احاديث اهل بيت عصمت(ع) و ادّله قطعيه ظاهر و معلوم مي‎شود آن است كه روح و نفس انسان پس از مرگ، زنده و باقي است، او پس از مرگ در عالم برزخ به همان گونه‎اي كه در دنيا بوده زندگي مي‎كند و همان احساس و در كسي را كه در دنيا داشت در عالم برزخ نيز دارد. البته سئوال نكير و منكر و فشار قبر در شب اول قبر متعلق به همين بدن دنيوي مي‎باشد، زيرا روح در شب اول قبر به بدن و يا تا سينه ميت باز مي‎گردد (البته لازم به ذكر است كه علما در بارة اين مطلب اختلاف نظر دارند و بعضي معتقدند كه سئوال و جواب و .. در قبر حقيقي انسان در عالم برزخ روي مي‎دهد) و آنچه كه در قبر واقع مي‎شود متعلق به اين بدن است، پس دري از قبر به سوي جهنم و يا بهشت برزخي باز مي‎شود و روح پس از سؤال و جواب و فشار قبر كه براي مردم گناهكار مي‎باشد، دو باره از بدن خارج مي‎شود و در قالب بدن برزخي قرار مي‎گيرد، و او را به سوي جايگاه برزخي به واسطه ملك نقامه منتقل مي‎كنند، كه اگر مؤمن باشد او را به وادي‎السلام و اگر كافر باشد او را به وادي برهوت مي‎برند و تا روز قيامت روح او را در آن جا مي‎ماند. بنابراين معلوم مي‎شود كه انسان بعد از مرگ حوادث و اتفاقاتي كه بر او واقع مي‎شود را حس مي‎كند كه گاهي در هنگام خروج روح از بدن مي‎باشد و گاهي در هنگام برگشتن روح به بدن در قبر و حوادث فشار قبر وسئوال نكير و منكر و غيره. و بعد او را از قبر به جايگاه برزخي منتقل مي‎كنند كه روح را از بدن او دو باره خارج و در قالب لطيفي مثل و مانند او قرار مي‎دهند كه تا روز قيامت همان جا مي‎ماند.
آيات قرآن در بارة جايگاه ارواح در عالم برزخ چنين مي‎فرمايد: اما براي مؤمنان «و از براي آنهاست روزي در بهشت در شبانه روز»
مراد و مقصود از بهشت در اين بهشت دنيا است كه در عالم برزخ است چون بهشت آخرت كه بهشت خلد است روز و شب ندارد. و در حديثي از حضرت امام صادق(ع) نقل شده كه فرمودند:
-از جمله سؤالاتي كه پادشاه روم از حضرت امام حسن(ع) پرسيد در بارة ارواح مؤمنين پس از مرگ بود، كه در چه جايي قرار مي‎گيرند؟ آن حضرت فرمودند: در شب جمعه نزد سنگ بيت‎المقدس جمع مي‎شوند و آن عرش جداي عز و جل است كه از آن جا خداوند زمين را پهن و گسترش مي‎دهد، و به طرف او زمين را مي‎پيچاند… و سپس در بارة ارواح كفار پرسيد كه در چه جايي جمع مي‎شوند؟ كه حضرت فرمودند: «در وادي حضرالعوق در شهر يمن جمع مي‎شوند.»
«زيارت ارواح اهل خود را»
در بحارالانوار جميل بن دراج نقل كرده كه امام صادق(ع) مي‎گويند:
«مؤمنين هنگامي كه براي خواب به تخت خوابهاي خود مي‎روند خداوند روح آنها را به طرف بالا مي‎برد. پس كسي كه مرگ او حتمي باشد او را در باغ‎هاي بهشتي و گنج‎هاي رحمت خود و در حيطة عزتش قرار مي‎دهد، اگر مرگ بر او حتمي نباشد او را با ملائكه امين خود به بدن همان شخص برمي‎گرداند.»
در جايي ديگر ابراهيم ابن اسحاق الجازي مي‎گويد: به امام صادق(ع) عرض كردم ارواح مؤمنين كجايند؟ امام فرمود: در خانه‎هايي كه در بهشت هستند مي‎خورند و از غذاها و آب‎‏هاي بهشتي و يكديگر را زيارت مي‎كنند و مي‎گويند: خدايا قيامت را برپاكن تا آن چه كه به ما وعده داده‎اي به دست آوريم. ابراهيم گفت: ارواح كافرين در كجايند؟ حضرت(ع) فرمودند: در خانه‎هايي در جهنم، مي‎‏خورند از غذاها و آب‎هاي جهنمي و يكديگر را مي‎بينند و مي‎گويند. خدايا قيامت را برپا نكن تا به آن چيزي كه وعده داده بودي داخل شويم»
اسحاق بن عمار مي‎گويد: از حضرت علي(ع) سئوال كردم از مرد كه آيا اهلش را زيارت مي‎كند؟ پس حضرت فرمودند: بله، گفتم: در جه وقتي اهلش را زيارت مي‎كند؟ امام فرمود: در روز جمعه و در هر ماه و در هر سال به اندازة قدر منزلت خود نزد خدا گفتم: در چه قالبي پيش اهلش مي‎آيد؟ امام(ع) فرمود: در صورت يك پرندة لطيف و زيبا بر روي ديوارهاي اهل خود مي‎آيد و ايشان را مي‎بيند پس اگر ايشان را در حال كار خير ديد خوش حال و اگر در حال كار بد و زشت ديد ناراحت و غمگين مي‎شود.
اسحاق بن عمار گفت: به ابوالحسن(ع) عرض كردم: آيا مؤمن اهلش را زيارت مي‎كند؟ فرمودند: بلي، عرض كردم: در چه مدت فرمودند: بنابر قدر و منزلت وفضيلت ايشان نزد خداوند، بعضي از ايشان زيارت مي‎كنند در هر روز يكبار و بعضي دو روز يكبار و بعضي زيارت مي‎كنند سه روز يك بار. اسحاق گفت: در مابين كلام ديدم امام(ع) فرمود: پست‎ترين ايشان از نظر منزلت زيارت مي‎كند اهلش را هر جمعه، گفتم: در چه ساعتي؟ فرمود: در هنگام ظهر و مثل اين هنگام. اسحاق گفت: عرض كردم در چه صورتي؟ حضرت فرمودند: در صورت گنجشگ و كوچكتر از آن، پس خداوند عز و جل ملكي را مبعوث مي‎كند كه نشان مي‎دهد به شخص آن چه خوشش بيايد و مخفي مي‎كند آن چه او بدش بيايد پس مي‎بيند فقط آن چه را خوش مي‎آيد و چشمش بدين سبب روشن مي‎شود.
و در جايي از امام صادق(ع) نقل شده: هنگامي كه شما زيارت مي‎كنيد مردگان خود را قبل از طلوع خورشيد آنها سخن شما را مي‎شنوند و جواب شما را مي‎دهند هنگامي كه زيارت كنيد مردگان خود را بعد از طلوع آفتاب سخن شما را مي‎شنوند ولي جواب شما را نخواهند داد.
«عبادات و خيرات اهل دنيا براي ارواح»
پيامبر اكرم(ص) فرمودند: ارواح مؤمنين در هر جمعه در آسمان و بر روي ديوار خانه‎هاي خود قرار مي‎گيرند و با يك صدا ناراحت و غمگين در حالي كه گريه مي‎كنند ندا مي‎دهند و مي‎گويند: اي اهل من و اي فرزندان من، اي پدر و مادر من و اي نزديكان من! مهرباني كنيد بر ما به يك درهم يا يك پوشاندن، خداوند شما را بپوشاند از لباس‎هاي بهشت.
سپس پيامبر گريه كردند اطرافيان هم همراه ايشان گريه كردند تا حدي كه از شدت و زيادي گريه ديگر پيامبر قدرت حرف زدن نداشت، سپس بعد از مدتي فرمودند: «ايشان برادران ديني شما هستند كه بعد از سرور و شادي و نعمت تبديل شده‎اندبه خاكستر، پس ندا مي‎كنند كه در چه ويل و آتش اسيرند و مي‎گويند: واي برما، اگر انفاق مي‎كرديم آن چه در دستان بود در راه اطاعت از خداوند و رضايت او به شما محتاج نبوديم پس برمي‎گردند با حسرت و پشيماني و ندا مي‎كنند كه سريع صدقه اموات را بفرستيد.»
عمر بگذشت تو سرمايه بدادي زكف حاصلي بهر تو جز حيف پشيماني نيست
خانه پرگندم يك جو نفرستاده به گور غم مرگت چو غم بزرگ زمستاني نيست
دست شيطان تو با توق ايمان بشكن كه اين به سرپنجگي ظاهرجسماني نيست
خدر از پيروي نفس كه در راه خدا مردم افكن تر از اين غول بياباني نيست
شيخ صدوق از امام صادق(ع) روايت مي‎كند از حضرت رسول(ص) كه فرمودند:
«حضرت عيسي مريم(ع) به قبري رسيد كه صاحب آن را عذاب مي‎كردند پس از يك سال ديگر حضرت عيسي(ع) از آنجا عبور كرد ديد عذاب از آن شخص برداشته شده است پس عرض كرد: اي پروردگار من! من به صاحب اين قبر در سال گذشته عبور كردم ديدم صاحبش در عذاب بود و امسال بر او گذشتم مي‎بينم كه عذاب از او برداشته شده است، پس وحي رسيد كه اي روح ا.. از براي صاحب اين قبر فرزند صالحي بود كه به حد بلوغ رسيد راهي را اصلاح كرد و يتيمي را پناه داد و جاي داد پس من آمرزيدم او را به سبب اين عمل كه فرزندش به جاي آورد.

شهر ساز
07-27-2013, 12:17 PM
عوامل راحت كننده سفر مرگ»
در اين جا لازم است بدانيم كه چه عواملي در رفع سختي‎هاي اين سفر مخوف، نافع و مفيد مي‎باشد. در ابتداي اين سفر كه حال احتضار است( محتضر به كسي مي‎گويند كه در حال جان دادن است از اين جهت به او محتضر مي‎گويند كه عالم غيب را مشاهده مي‎كند، از قبيل ديدن عالم برزخ و ملائكه و انبياء و ائمه معصومين(ع) و ديدن ارواح امواتي كه در عالم برزخ مي‎‏باشند) چهار فرشته بر سر محتضر حاضر مي‎شوند:
اولي مي‎گويد كه من مأمور خوراكي‎هاي و غذاهاي تو بودم و اكنون آمده‎ام تا بگويم كه سهم غذاي دنيايي‎ات پايان يافته است. دومي مي‎گويد من مأمور نوشيدني‎هاي تو در دنيا بودم و حالا آمده‎ام تا خبرت كنم كه سهم آشاميدني‎هاي تو در دنيا پايان يافته است. ملك سوم رو به محتضر كرده و مي‎گويد: من مأمور دقايق عمر تو بودم و اكنون لحظات و اسعات عمر تو در دنيا تمام شده است. فرشته چهارم مي‎گويد كه من مأمور نفس كشيدن تو در دنيا بودم اكنون اين نعمت استنشاق و نفس كشيدن‎هاي دنيايي تو پايان يافته و اين لحظه، آخرين لحظات نفس كشيدن تو در دنياست. لذا محتضر يك نفس مي‎كشد و از دنيا مي‎رود.
پس بدانيد كه تمام اين‎ها يعني غذا و خوردني‎ها و آشاميدني‎ها و عمر و لحظات و دقايق عمر و تنفس‎هاي انسان غافل، حساب دارد و از روي دقت و محاسبه، ثبت و ضبط مي‎شوند.
در روايتي امام زين‎‏العابدين(ع) مي‎فرمايد: دو وقت است كه براي بعضي آدم سخت‎ترين و خطرناك‎ترين ساعات مي‎باشند: اولين آن زماني است كه ملك الموت را مشاهده مي‎كند دومين لحظه آن وقتي است كه در پيشگاه حضرت احديت مي‎ايستد و در آن ساعات سرنوشت او معلوم مي‎گردد كه بهشتي يا دوزخي مي‎باشد.
مرحوم شيخ صدوق (رحمت الله) به نقل از امام جعفر صادق(ع) حديثي به اين مضمون ذكر كرده است: هر كس بخواهد كه حق تعالي سكرات مرگ را بر او آسان گرداند بايد صله ارحام نمايد و به خويشاوندان مخصوصاً پدر و مادر خويش نيكي و احسان كند. پس هر گاه چنين نمايد پروردگار، دشواريها و سختي‎هاي مرگ را بر او آسان گرداند و در حياتش هرگز فقر و بي‎چارگي به او راه نيابد. و همچنين مرحوم شيخ كفعمي به نقل از حضرت رسول(ص) فرمود كه هر كس هر روز ده مرتبه اين ذكر دعاي شريف را بخواند حق تعالي چهار هزار گناه كبيرة او بيامرزد، وي را از شدايد مسكرات موت و فشارقبر و صدهزار هول قيامت نجات مي‎دهد، از شر شيطان و لشكريانش مصون و محفوظ دارد. قرضش ادا مي‎گردد و غم و غصه‎‏اش زايل مي‎شود و آن دعا اين است:
«اعتدت لكل هو لااله الله و لكل هم و غم ماشاءا.. و لكل نعمه الحمدالله و لكل رخاء الشكرلله و بكل اعجوبه سبحان الله و لكل ذنب استغفرالله و لكل مصيبه انالله و انا اليه راجعون و لكي ضيق حسبي الله و لكل قضاء و قدر توكلت علي الله و لكل عدو و معصيبه لاحول و لا قوه الا بالله العلي العظيم»
مرحله دو سفر مرگ، عديلة عندالموت است. يعني در وقت مرگ، عدول كردن از حق به باطل و آن چنين است كه شيطان ملعون. نزد محتضر حاضر شده و او را در اصول و عقايدش به شك و ترديد مي‎اندازد تا از ايمان خارج شود. بدين خاطر است كه جناب فخرالمحققين فرموده: هر كه اين عبارات را در هنگام احتضار بخواند از وسوسة شيطان لعين محفوظ خواهد ماند و ادله ايمان و اصول عقايد خمسه با دلايل قطعي و صفاي خاطر در قلب او جايگزين شود و آن را به پروردگارش بسپارد تا در وقت مرگ حضور موت به او مسترد فرمايد و آن عبارت اين است: اللهم يا ارحم الراحمين اني قدا ودغنك يقييني هذا و ثبات ديني و انت خي مستودع وقد امرتنا بحفظ الودايع فرده علي وقت حضور موتي.
يكي ديگر از چيزهايي كه براي سلامتي از اين عقبه خطرناك كه بسيار نافع و مفيد است مواظبت بر اوقات نمازهاي واجب مي‎باشد. از جمله امور مفيد و منجي در عديله عندالموت عبارتند از:
1-مداومت به تسبيح حضرت فاطمه زهرا(س)
2-انگشتري عقيق در دست نمودن خصوصاً اگر عقيق سرخ بوده و به ويژه اگر بر او نقش «محمد نبي الله و علي ولي الله» شده باشد.
3-در هر جمعه، خواندن سورة «قدافلح المؤمنون»
4-خواندن ذكر مبارك «بسم الله الرحمن الرحيم» لاحول و لا قوه الا بالله العلي العظيم» 7مرتبه پس از نماز صبح و مغرب
«حالت روح»
بعد از حالت احتضار علاقه روح از بدن تا حدي قطع شده اما هنوز مقداري باقي است. روح پس از مفارقت از بدن جسماني كاملاً به بدن برزخي و قالب مثالي تعلق مي‎گيرد. آري آداب و رسوم خدايي بر اين است كه به واسطه برزخ، مراتب را به هم مرتبط مي‎سازد. بر همين قاعده، عالم كبير هم، ارواح و اجساد دارد. ارواح همان جانهاي بزرگ و كلي‎اند اجسان نيز كره خاك و كوهها و معادن و درياها مي‎باشند. بين ارواح كليه و اجسام عنصري، فاصله و دوري بسياري هست.
قاعدة عقلي و حكمت الهي اقتضاء دارد كه يك عالم متوسطي بين جهان ارواح و موجودات نشئة روحاني و عالم جسمانيت ايجاد شود كه نه در لطافت و نازكي مثل ارواح است و نه در ثقل و سنگيني مثل ماديات مي‎باشد. يك رو به عالم ارواح دارد و جهتي به جهان مادي. از براي هر چيزي در عالم مثال، صورتي در عالم مادي وجود دارد. اما فرق آن در اين است كه جسم مادي فنا مي‎شود اما موجود برزخي مثالي باقي است. موجودات برزخي رابط بين روح مطلق و جسم مطلق‎اند. انسان هم به عنوان موجود عالم هستي همين گونه است يعني روحي دارد و بدن.
ارواح چه مي‎گويند؟
غرض از تماس ما با ارواح، تعليم و رهبري انسانها به روشنايي و حقيقت است نه، جانب ثروت و افتخارات زميني يا به قصد تأمين اميال پست حيواني.
ارواح به هيچ وجه وظيفه ندارند از امور دنيوي به ما خبر بدهند آنان مي‎كوشند ما را در جهتي هدايت كنند كه از لحاظ ارتقاء معنوي سودمند باشد. ارواح نيك اگر احياناً گاهي از مسائل زندگي مادي خبر دهند، معمولاً بدان جهت است كه آگاهي به مطلب را صلاح نمي‎دانند و بنا به مصلحتي در آن مورد پاسخ مي‎گويند پس نبايد تصور كرد كه احياناً مي‎توان به قصد پيشگوئي يا فالگيري و غيره از ارواح كمك گرفت.
خداي تعالي ارواح رابراي آموزش انسانها مأمور مي‎سازد تا آدميان را بر وظائف معنوي آشنا كنند و راهي به آنان بنمايانند كه دوران مصائبشان كوتاهتر و پيمودن مراحل ترقي آسانتر و سريعتر گردد. البته انسانها بايد متوجه اين حقيقت باشند كه موجوداتي علوي و ملكوتي مي‎توانند با اتكا به قدرت خود روي انسانهاي زمين تأثير بگذارند. ولي آنها قادر نيستند هر چه را كه مايل باشند به انسانها القاء نمايند. مثلاً هر گاه انسانها براي دفع شرها و حوادث ناگوار پيش قدم نباشند. قدرت ارواح در دفع آنها ناچيز و بلكه بي‎تاثير خواهد بود. چون آن نشرها و حوادث ناگوار نتيجه مستقيم اعمال خود انسانها است. بنابراين حتي اگر خداوند بخواهد جلو آنها را بگيرد،‌بر خلاف نواميس آفرينش و عدالت خود رفتار كرده است. پس تا هنگاميكه انسانها دلها و افكار خود را تغيير ندهند و به جاي كينه‎تورزي به مهرورزي و به عوض خصومت به تفاهم عمل نكنند و به جاي عدم اعتماد، اطمينان و در عوض ترس شجاعت و شهامت به وجود نياورند، مسلماً حيات فردي آنان وضع تازه‎اي به خود نمي‎گيرد. به همين جهت است كه قانون بزرگ انسانيت به همه اعلام مي‎دارد كه: «تو خودت را ياري بده تا خداوند هم تو را ياري كند.»

شهر ساز
07-27-2013, 12:18 PM
«قانون محبت»
قانون محبت از حيث اثر و عمل، بزرگترين و والاترين قانون حمايت مي‎‏باشد. محبت راه شناخت حقايق هستي و كشف زيباييهاي آسماني از راه قلب است. روح آدمي بدون محبت به سوي تاريك،‌خودخواهي و غرور كشانده مي‎شود. بسا مردان بزرگي كه شهوات، آنها را به ورطه هلاكت مي‎كشاند و بسا انسانهاي عادي ولي شريفي كه محبت آنها را به سوي نور مي‎كشاند. و چنان قدرتي برايشان بوجود مي‎آورد كه قدرت جباران بزرگ را ناتوان مي‎سازد.
يكي از ارواح مي‎گويد: اگر جهت نبود آدمي لذت هستي را درك نمي‎كرد و از ساغر حيات بهره‎مند نمي‎شد.
ارواح چه مي‎گويند؟
روشنايي روح، منبع همه گذشتهاي جوانمردانه و است. مجبت به معناي واقعي خود، به قلب يك انسان خيرخواه نزديكتر است تا به عقل يك فيلسوف. محبت يگانه چراغ روغن كننده حيات است زيرا در راه زندگي چه بسيار تاريكيها و وحشتها وجود دارند كه تنها محبت و عطوفت آنها را دفع و ما را از آنها مصون نگاه مي‎دارد. بدين جهت است كه ارواح مترقي با جديت و اصراي سعي دارند تخم محبت را در دل انسانها بكارند و در انجام اين مهم، فرقي ميان هيچيك از اقوام، نژادها، رنگها نمي‎گذارند. همين روح در جاي ديگر مي‎گويد: در جهان ما ميليونها ارواح پاكيزه وجود دارند كه با محبت عميق خود انسانهاي روي زمين را هدايت مي‎كنند. در اينجا مادراني هستند كه از فرزندانشان جدا شده‎اند. زناني هستند كه از شوهرانشان دور گشته‎اند، و خلاصه تعداد بيشماري ارواح هستند كه مرگ، ميان آنها و دوستان و خويشاوندانشان جدايي افكننده، با اين همه، محبت خدا بر آنها ظاهر شده و غمها و رنجهايشان را از بين برده‎اند.
روح ديگري مي‎گويد: اگر شما بخاهيد به معرفي واقعي خداوند برسيد، بايد جمال او را در همه موجوداتي كه در اطراف شماست مشاهده كنيد. و خداوند را با صفات پاك و جمالش توصيف كنيد و در هر موجودي، به هدف پاك و اصيلي كه خداوند از خلقت آن داشته نگاه كنيد، و به خود تلقين كنيد كه شما از روح خداوند هستيد و خداوند همان نيروي پاكر وشعله مقدسي است كه در وجود مشا تجلي كرده است. پس همه جهان هستي را مخلوق خداوند متعال بدانيد كه هرگاه چنين باشيد، آن وقت مي‎توانيد به كمك يكديگري جهان بهتري را بسازيد چون افكار و اراده شما جهان شما را مي‎سازد.
انسان به هر طرف كه نگاه مي‎كند در جستجوي خداوند است. اما فراموش كرده است كه خداوند در باطن اوست. كافي نيست كه انسان فقط به خداوند ايمان داشته باشد، بلكه بايد به روح بودن خود هم ايمان داشته باشد و بداند كه نيروي روحي هميشه بايد پاك و خودشناس باشد.
«چگونگي حيات خانوادگي در جهان ارواح»
مهمترين سئوالي كه ذهن را بر‎انگيزد پرسش از چگونگي حيات خانوادگي در عالم روح است. از امور مورد اتفاق علما اين است كه اولاً الفت و دوستي در جهان ارواح، خوب و در درجة عالي مي‎باشد. بنابراين امكان دارد كه در عالم ارواح رابطه خانوادگي در جنس به وجود آيد. ثانياً:‌ باز هم اامكان دارد كه در جنس براي زندگي در زير يك سقف با اعتماد و اطمينان از محبت و دوستي طرفين راغب باشند. و ما مي‎توانيم به اين ارتباط زندگي مشترك يا رابطه خانوادگي اطلاق كنيم اگر چه در عالم اين رابطه به يك صورت پيشرفته‎تر از زمين وجود دارد. ارواح در جهان روح مانند زمين زن و شوهر نمي‎شوند. ولي ما م‎توانيم مانند ملائكه با هر موجودي كه ارتعاش امواجشان با ارتعاش امواج ما موافق باشد مخلوط و متعدد باشيم تا زمانيكه اين توافق ادامه دارد، رشد و نمو اين اتحاد از ميزان محبت جسد مادي به يكديگر در روي زمين بيشتر است. پس براي دوست داشتن در جهان روح قدي و بندي نيست.
وقتي كه هر انساني به جهان ارواح مي‎رسد مي‎فهمد كه او قادر نيست با كسي جفت شود، مگر با كسي كه در زمين شوهرش بوده، از آنها مي‎توانند خود را براي ديگري حفظ كنند همان طوري كه در روي زمين مي‎كردند. زن و مرد هر دو از آفريدگان خداوند هستند. كه نخست بر زمين آمدند و بعد هم به جهان ارواح در اين جا در هيئت يگانه با هم متحد مي‎شوند. اين اتحاد در آفرينش يك حالت جديد مي‎باشد. هنگامي كه به اين جهان ارواح آمديد براي شما كيفيت اين اتحاد روشن خواهد شد. در جهان ارواح تقارن و نزديكي دو روح به هم براساس تقارن ارتعاشات امواج آن دو به يكديگر مي‎باشد. يعني آن دو در سطحي هستند كه از لحاظ نوع علاقه به حيات و فكر با هم موافقتند. درآخر متذكر مي‎شويم كه حيات در عالم ارواح كاملاً متفاوت با زمين مي‎باشد چون در جهان ارواح ماده هيچ معنايي ندارد.
«توقف گاه سئوال جواب از ارواح»
پس از قبض روح و دفن ميت، نوبت به ملكي به نام «درمان» كه لقبش «فتان القبور» است مي‎رسد. اولين فرشته‎اي كه بر روح انسان فرود مي‎آيد اوست. در صحيفة سجاديه دعايي است راجع به سلام و درود و تحيت به فرشتگان. زيرا ما بايد قبل از مردن با آنها آشنايي داشته باشيم كه بعد از مرگ و انتقال به عالم برزخ، سروكار انسان با آنان زياد خواهد بود:
اين فرشته اولين ملكي است كه در قبر بر انسان وارد مي‎شود. وي وقتي بر مسلمانان وارد مي‎گردد خيلي خوش رو و زيبا و نوراني است و به او خطاب مي‎كند كه: «آنچه را كه از اول تكليف تا مرگ بر جاي آوردي از خوب و بدن بنويس انسان مي‎گويد من وسيله نوشتن ندارم و قلم و كاغذ لازم است. به قدرت الهي و فرمان آن فرشته وسايل نگارش مهيا مي‎شود و به توجه و قدرت آن ملك، اعمال گذشته ساليان عمر انسان به يادش مي‎آيد و همه از صغير و كبير خواهد نوشت و چون نگارش پايان يافت آن وقت اين صحيفه يا روح را حلقه كرده و به گردن انسان مي‎اندازد. اين لوح هم چنان پيچيده بر گردن وي تا روز رستاخيز مي‎ماند. روز قيامت كه فرا رسيد، باز شده و جلو چشم انسان قرار مي‎گيرد. البته اين فرشته مأمور عذاب نيست و فقط همين كار را انجام مي‎دهند. پس از خروج اين ملك از روح انسان دو فرشته ديگر به نامهاي «نكير» و «منكر» يا «بشير» و «مبشر» وارد مي‎شوند. نكير و منكر با قيافه‎اي قبيح و ترسناك بر بدكاران و گناهكاران نازل مي‎شوند و بشير و مبشر با چهره‎اي زيبا و خوش بر مؤمنين و دارندگان عمل صالح وارد مي‎گردند و انيس و مونس ميت مي‎گردند.
اين دو ملك،‌حسب مورد رو به ميت كرده مي‎پرسند:
سن ربك؟ بهترين جواب كه انسان مي‎تواند بگويد اين است كه «خدا و رب من آن خدايي است كه حلالش، جليل و مقامش منيع است. مجد و عظمت كبريايي‎اش تمام عالم هستي ار فرا گرفته، آن پروردگاري است كه دست فكر و عقل بشر به اين آساني‎ها به حلال و ربوبيتش و عظمت و مجد كبريايي نمي‎رسد.»
سئوال دوم: من نبيك؟ شما به حمدالله مي‎گوييد «محمد رسول الله» اگر چنين گفتيد از اين مرحله، سالم جسته‎ايد. اما هيهات كه اين دو ملك با عظمت، باعث گم شدن دست و پاي انسان مي‎شوند.
سئوال سوم: ما كتابك؟ واي بر حال آن كساني كه در مقابل قانون كامل الهي، قانون وضع كردند، اين‎ها جواب خدا را چگونه خواهند داد؟ اكنون در برابر اين دو فرشته بزرگوار چه عذر و بهانه‎اي خواهند آورد، و واي بر كساني كه قانون الهي را ملعبه كردند و آنرا شوخي پنداشتند.
اما در اين مرحله بهترين پاسخي كه انسان مي‎گويد اينست «القرآن كتابي»» دستور من و نظامنامه دين و دنيايم قرآن بود. و سئوال بعدي در بارة وظايف ائمه طاهرين(ع) است. از اين بزرگواران، يكان يكان سئوال مي‎كنند. بايد تمام امامان طاهر را يك به يك نام برد و بازگو كرد. از قبله و كعبة مخطمه همه مي‎پرسند. اگر بازماند و زبانش لكنت پيدا كرد و پاسخ موافق مطلوب نداد مي‎گويند: ندانستي! در اين مدت عمر طولاني هدايت نشدي! لذا عمود آتشين را بلند مي‎كنند و چنان بر سرش مي‎كوبند كه قبر مملو از آتش مي‎گردد. بدن نيز با آن حس ضعيف و نيم روحي كه به او تعلق گرفته اين تألمات را درك مي‎كند.
اما اگر به همه پرسش‎ها پاسخ درست و مناسب داد روزنه‎اي از قبر به عالم برزخ باز مي‎شود كه داراي نسيمي ملايم و روح افزاست. بويي خوش و معطر و هوايي لطيف از آن جهان داخل قبر مي‎گردد. آن وقت آن دو فرشته به هنگام خداحافظي و خروج از قبر به وي مي‎گويند «نم نوم العروس« همانگونه كه عروس با شوق و شعف و كامل راحتي و آسايش مي‎خوابد تو نيز تا روز رستاخيز همانگونه بخواب.

شهر ساز
07-27-2013, 12:18 PM
پس از سؤالات و رفتن آن دو ملك كه انسان داراي وضعيت برزخي مي‎شود يعني يا عذاب عالم برزخ واقع مي‎گردد و يا در نعمت و رفاهيت و راحتي آن. ممكن است كسي سئوال كند ميت كه روح ندارد تا بخواهد جواب دهد، آيا با اين دهان و زبان و كلمه حرف مي‎زند يا طور ديگري است؟ چون روح از بدن مفارقت كند خيلي قوي و نيرومند مي‎‏شود. ضعف روح و ناتواني آن در حال حيات به خاطر اينست كه ما گرفتار و سرگرم علايق و دل بستگي‎هاي اين جهان مادي مي‎باشيم. هركه از اوضاع دنيوي خبر داشته باشد مي‎داند كه اين روح تنها، چقدر گرفتاري و سرگرمي در ميانه منزلش دارد و تا چه رسد به گرفتاري و ناملايمات خارج از محيط آن. اين مسائل روح را از قدرت اوليه خارج مي‎كند. لذا وقتي روح از دنيا رجعت كرد علاقه‎ها و گرفتاري‎ها از بين مي‎رود و زنجيرها از پاي او باز مي‎شود. روح، آسوده و فارغ‎البال مي‎شود لذا قدرت اوليه خود را دريافته و نيرومند مي‎گردد پس سه چيز همراه روح است: قوه عقلانيه، قوه خيال، قوه عمليه
وقتي آدمي از اين عالم، رجعت مي‎كند، علوم و معارف الهاي، صدها بلكه هزار بار، بالا مي‎رود. همان قوه عقليه كه با آن خدا را شناخته، وحي آسماني را فهميده بود و مراتب نبوت و معاد را درك كرده بود با روح همراه است و بعد از مرگ،‌ هزار درجه بالاتر مي‎رود اما قوه دوم كه خيال مي‎باشد نيز همراه روح است. روح چون مدت‎هاي زيادي در دنيا با بدن محشور بوده است گاهي از اوقات به اين فكر مي‎افتد كه من سالياني طولاني با بدن بودم و چون روح بسيار قوي است همين كه خيال مي‎كند و به فكر بدن مي‎افتدبا جسد يك حيات و حس مختصري پيدا مي‎كند و اين نكته سري از رموز حق است.
به هر حال وقتي ملائك سئوا كنند كارشان تمام شد به جايگاه خود بازمي‎گردند اما روح از دور يك ميل و توجهي به جسدش دارد مانند كسي كه اگر در خانه‎اي مدت‎ها ساكن باشد و بعداً آن منزل خراب شود هرگاه از آن محل عبور كند توجهي به آن محل مي‎نمايد چرا كه سالها در آن خانه مسكني داشته است. روح هم با اين جسد افسرده، همين حال را دارد زيرا روزي بدن او بوده است و سالها با وي زندگي و عبادت يا نفود ،گناه و معصيت كرده است. اما اين خانه ويران اكنون قابل سكونت و نشستن نيست لكن روح، هنوز به وي علاقه و توجه دارد.البته كار روح،‌تنها اين نيست و فقط به طور ضمني به اين امر مشغول است. بلكه كار روح اينست كه با قالب مثالي و بدن برزخي به درياها و اعماق و عوالم عجيب دنيا برزخ وارد شود و امور اوضاع شگفت انگيز آن را مشاهده نمايد.
زنده رسي در صف افسردگان رفت به همسايگي مردگان
حرف فنا خواند زهر لوح خاك روح بقا جست زهر روح پاك
كارشناسي يي تفيش حال كرد او بر سر راهي سئوال
ليكن هم ارزنده رميدن چراست رخت سوي مرده كشيدن چراست
گفت پليدان بعفاك اندرند پاك نهادن ته خاك اندرند
مرده دلانند به روي زمين بهر چه با مرده شوم همنشين
همه مي‎مرده دهد مردگي صحبت افسرده دل افسردگي
زير گل آنان كه پاكنده‎اند گرچه به تن مرده به دل زنده‎اند.
مرده دلي بود مرا پيش از اين بسته هر چون و چرا پيش از اين
زنده شوم از نظرياتشان آب حياتست مرا خاكشان

شهر ساز
07-27-2013, 12:22 PM
مسأله روح، از قديمي ترين زمان ها و شايد از پيدايش انسان، توجه آدمي را به خود مشغول داشته با مطالعاتي كه در آثار اقوام بدوي به عمل آمده از روي تصاويري كه در غارها به جاي گذاشـته اند و از طرز تدفـين امـوات آنها، چنين برمي آيد كه اقوام مختلف ولو آنكه وحشي بوده اند به چيزي پس از مرگ عقيده داشته اند و كم و بيش براي انساني كه مي مرده روح يا چيزي شبيه به آن قائل بوده اند.

به هر نسبت كه انسان پيشرفت كرده، اين عقيده راسخ تر شده و روح و معاد، بيش از پيش مورد توجه قرار گرفته. در آثار ظهور بشر، طبعاً انديشه درباره روح يا چيزي از اين قبيل، در ذهن انسان راه يافته، چون وقتي يك آدم، هم نوعش را مي ديد كه ناگهان بي علت و يا به علتي خشك و سرد به زمين افتاده خواه از خود مي پرسيد چرا اين فرد به اين صورت درآمد؟ او هم اكنون چه فرقي با من دارد؟ و همين فرق –بين زنده و مرده- او را به اين اصل هدايت مي كرده: كه چيزي وجود داشته و اينك از آن مرده گرفته شده و در نتيجه از همان اوايل اين «چيز» به هر نام ناميده شود او را به انديشه هاي دور و درازي فرو برده ... بعدها در اين خصوص جواب هائي به ذهنش رسيده كه هنوز هم مي رسد.

مردم عهد باستان براي اين پديده كه با نبودنش انسان به مرده نبديل مي شود.تعبيرات و تشبيهات و فرضياتي آورده بودند و مثلاً بعضي آن را مثل وزش باد مي دانستند كه وجود دارد، ولي ديده نمي شود و به هر حال مي توان وجودش را حس كرد. و همين طور آن را مثل هوا مي دانستند در قاره اروپا، زبان «سانسكريت» قديمي ترين زبان است و در اين زبان براي روح و هوا يا باد يك كلمه وجود دارد. يعني در مورد اين هر سه كلمه آلمان به كار برده مي شود.

در جاوه در ميان اقوام قديمي غرب استراليا و همين طور در بين سرخپوستان آمريكاي شمالي نيز وضـع به همين منوال است يعني چه بخواهند بگويند روح و چه هوا، يك كلمه را به كار مي برند. بنابراين قديمي ها، روح را عين هوا، يا چيزي شبيه به آن مي دانستند.

در تمدن هاي قديم قاره اروپا هم با چنين وضعي برخورد مي كنيم. مثلاً يوناني ها از يك فعل كه معني تنفس كردن مي دهد كلمه پسيك را مشتق كرده اند. كه به معني روح است. سپس از همين كلمه لفظ پيس كيكوس را گرفته اند كه مني نفس يا روح را مي دهد. و بعدها در زبان هاي اروپايي كلمه مشتق از معني علم النفس يا روانشناسي مي دهد. همچنين در اشتقاق لغات به يك كلمه ديگر لاتيني مي رسيم كه عبارت است از «پنوتو» كه معني (هوا) مي دهد. و به معني (روح) به كار رفته و در فلسفه كلمه اي از آن آمده كه عبارت است از پنوتولوژي به معني «علم روح».

در بيـان اينكه روح با هوا در نظر قديمي ها وجه اشتراكي داشته اند يك لغت ديگر به كمك مي آيد و آن كلمه «دريح» به معني باد است. كه از نظر تلفظ با روح مناسبتي دارد. و اين لغت ريشه عربي دارد. و به عربي وارد شده. خلاصه اين مطلب، آنكه اسنان هاي اوليه با توسل به انديشه و تجربه دريافتند كه جسم انسان يك عنصر مادي است ولي زندگي، يك امر غير مادي و چيزي است به سبك و هوائي مثل باد. (1)

همين انديشه انسان را به ادراك (روح) رهبري كرد و در اين مرحله هم، مثل هر مسأله ديگر كم كم به مدارج ترقي رسيد.







گزارش طرح

من طرحم را با ياري گرفتن از خداوند آغاز كردم.

به كتـاب خانه هاي مختلف از جمله كتاب خانه ي آستان قدس مي رفتم و در آن جا به مطالعه ي كتاب هاي بسياري مي پرداختم و از مطالب آن ها چكيده اي را برمي داشتم و به خانه مي آوردم.

از افراد مختلف و دانا مي پرسيدم و اطلاعاتي جمع آوري مي كردم.

سعي مي كردم از تلويزيون برنامه هايي را نگاه كنم تا بتوانم اطلاعاتي جمع آوري كنم ولي متأسفانه تلويزيون در مورد زوح برنامه اي نداشت.

در آخر با ياري معلمم توانستم از ميان مطالبي كه جمع آوري كرده بودم بهترين آنها را برگزينم و به صورت تحقيقي درآورم.

اميدوارم توانسته باشم تحقيق خوبي ارائه كنم.





وجود روح از ديدگاه انسان هاي اوليه

1- انسان از همان مراحل بدويت متوجه شد كه گردا شده و نگهدارنده ي بدن چيزي است غير مادي و از همان جا بود كه براي آن تعبيرات و تشبيهاتي آورد.

2- به اين كشف قانع نشد و به هر نسبت كه در فكرش پيشرفت حاصل آمد و فهميده تر و متفكرتر شد به يك مسئله ديگر انديشيد و آن اينكه گرداننده بدن هر اسمي كه داشته باشد و هر مشخصاتي كه دارا باشد، ابدي است و اين فكر به طور خيلي ساده در ذهنش حلول كرد و بيدار شد. اما طول اين مسأله فكر انسان به خاطر خوابها و روياهايي بود كه مي ديد و در بيداري آنها را نمي ديد و اين امر آدمي را به انديشه فرو مي برد كه علت و منشأ چنين امري را دريابد. گاهي به خاطرش مي رسيد كه اين خواب و عوالم آن، مربوط به روح است كه در جسدش دميده و مستقل از بدن است. بر اثر اين طرز فكر، بين جدا شدن روح از جسم در دو حالت مقارنه و پيوستگي مي ديد، ژيكي خواب و ديگري مرگ. به عبارت ديگر بر او ثابت مي شد كه روح بدن مرده را ترك مي كند. همان طور كه از بدن شخص در حالت خواب به بدن بازمي گردد. ولي پس از مرگ بازگشتي نيست. از همين جا انسان ابتدايي با عقل و خردي كه خداوند به او داده بود، كم كم به يك مسأله پي برد و آن عبارت بود از: بقاي روح؛ با پي بردن انسان به بقاي روح متوجه شدند كه بين روح و جسم هر كسي حتي پس از مرگ او رابطه اي است و ارواح در همان حفره اي كه اموات به خاك سپرده شدند در كنار اجساد به سر مي برند و حتي عقيده پيدا كردند كه گاهي روح هر كسي به محل هايي مانند خانه او رفت و آمد مي كند و از اين رو بستگان هر كس بعد از مرگ او وظيفه داشتند در خانه را تا مدتي بعد از مردنش بار بگذارند كه مانع ورود روح به خانه اش نشوند. بدين طريق بود كه انسان هاي اوليه نه تنها برار هر موجود زنده اي روح مي شناختند و كارشان به عبادت روح رسيده بود، بلكه كم كم معتقد شدند كه در دنيا هر چيزي كه حركت مي كند و جنبشي دارد، داراي روح است و نيز عامل حركت اشياء بيجان روح مي باشد. مثلا مي گفتند درخت ها بعد از خشك شدن، باز سبز مي شوند و اين دليل برداشتن روح است. حتي حركاتي كه ب برگها و شاخه ها به هر علتي وارد مي شود. اگرچه از راه باد مي باشد باز علتش روح است. رودخانه ها كه بين صخره ها به حركت مي آيند.

صريح ترين جمله دربارة روح آيه اي است كه متن آن اين است . « يسالونك عن الروح ، قل الروح من امرربي » از ظاهر آيه چنين استنباط مي شود كه روح امري است كه هيچ كس نمي تواند از حقيقت ونوع و چگونگي آن آگاه شود تنها خداست كه ازآن اطلاع دارد. وآن را مي شناسد .

ولي گفته اند : چنين استنباطي آن چنان درست هم نيست چون خداوند مي فرمايد : روح از امور خدايي است يعني مربوط به خداي بزرگ است ولي در پايان يا در متن آيه تصريح نشده كه انسان حق ندارد . ونبايد ويا نمي تواند درباره روح به تحقيق بپردازد وكوشش كند آن را بشناسد ويا اينكه روح براي هميشه درنزد بشر يك امر مرموز ونشناخته وعجيب باقي خواهد ماند . در قرآن مجيد ، همچنين از نفس كه خود در معرفت از روح بحث مفصلي دارد. سخن ها گفته شده .

باز در مورد روح خداوند به هنگامي كه سخن از آدم به ميان مي آورد ، مي گويد : «ونفخت فيه من روحي» پس روح خدايي در ميان آدميان وميده شده وروح خدا است كه موجب زندگي افراد است . وهمچنين پيامبر اسلام ، بارها سخن از عدالتي روحاني وخارج از حدود چشم وگوش انسان به ميان آورده وبه طور مثال فرموده است «لي مع الله لا يحتملها ملك مقرب ولا نبي مرسل » : وبنابراين چنين فهميده مي شود كه پيامبر مي گويد از عوالم مخصوصي كه آدميان از آن بي خبرند ، خبر وارد والبته منظور عالم غيب وشهود : وامثال اينها مسئله معراج يعني صعود پيامبر به آسمان ولقاد ذات خداوند ودريافت عوالم معنوي وغير مادي نيز چيزي است كه باروحانيت وعوالم غيبي ومسائلي كه از ديد و قدرت ودريافت انسان خارج است ، ارتباط دارد.

به هر حال شايد : بيش از هر چيز در قرآن واحاديث پيامبر (ص) وائمه (ع) سخن از روح و نفس وقيامت وعالم ديگر به ميان آمده باشد . در مقام دليل بر اينكه جز آن چه مي بينيم واحساس مي كنيم عوالم وچيز هاي ديگري نيز وجود دارد سراسر قرآن واقوال پيامبر و امامان پراز دلايل متقن است كه نمي توان همه رادر اين جا نقل كرد ، تنها كافي است يك دليل كه خود با سه دليل همراه است از يكي از پيشوايان دين ذكر شود . او مي گويد : به سه دليل عالم ديگر وجود دارد . ودنيا ومخلوقات آن منحصر به همين عناصر حس كردني نيست . يكي از دلايل عالم روحانيت است كه بسيار سابقه دارد به اين معني كه اگر كسي از علائق مادي بگسلد ووارد عوالم روحاني شود . دليل دوم بر وجود عالمي مارا خواب دانستند چنان كه دراين نشاه آدمي به مسير وحركت مي پردازد معاشرتها مي كند چيزهاي مي بيند وبه عواملي وارد ميشود كه در بيداري مشاهده آن محال است .ولي دراين حال از جاي خود حركت نكرده ودر رختخواب بسر مي برد . پس لابر عالمي جز عالم تن وجود دارد كه شد حض مي تواند به آن پا مي نهد و وجود خود راازياد مي برد. وباز به عالم خود باز گردد. دليل سوم دريافت علم ودانش است به اين معني كه دريافتها وانديشه ها ، هيچ يك از امور مادي وزميني مقصود نمي شود.

مثلاً غذا نيستند كه شخص بخورد ويا چيزي لمس كردني وديدني نمي باشد با اين حال ، فردي كه در ده آنها ست به همه مي رسد . و بر معلومات خود مي افزايد . بادي ، اسلام مي گويد: (تن) چيز ديگري است و (روح) چيز ديگر ، اين دو بهم وابسته اند ودر عين حال از هم جدا … روح در بدن جاي دارد وبه هنگام رسيدن اجل محتوم از آن مفارقت مي كند . واذا جاء اجلهم لا يستقدمون ساعه ولا يستاخرون . از نظر اسلام روح را عزرائيل يا ملك الموت به هنگام مردن قبض مي كند يعني اين فرشته ماموراست كه موقع مردن هر فرد ، جانش را بستاند واين سرنوشت از آغاز معين شده ومسافتي طي مي كنندراهنما وبه حركت در آورنده آنها روح است :

شهر ساز
07-27-2013, 12:23 PM
همين طور دريا با آن امواج خروشان ومتحرك روح دارد. وخلاصه حركت در اشياء پيا نمي شود مگر اينكه پاي روح در ميان باشد . حتي در اين مورد كار را به افراط كشاندند وبطور مثال اگر سنگي از كوه رها مي شود وبه زمين سقوط مي كرد ، همين حركت آن از بالا به پايين را دليل برداشتن روح مي دانستند ، يك دليل از نظرآنها ، كوه آتش فشان بود كه مي ديدند گاهي طغيان مي كند ، از آن دود به آسمان مي رود واجسام مذاب را به اطراف پراكنده مي سازد وبه هنگام آتش فشاني صداهايي از آن به گوش م يرسد . از نظر آنها اي ، دليل بر آن بود كه كوه روحي دارد.

حتي بيابان ها هم بعقيده آنها روح داشتند ودليلشان ريگ هاي روان بود كه «حركت مي كردند»وصداي باد كه اين ريگها را به حركت در مي آورد ، در واقع صداي ارواح بيابان ها بود.



اسلام وروح :
در اسلام نيز راجع به روح بحث هاي بسياري پيش آمده قرآن كريم بارها كلمه «روح» اگر به ميان كشيده همچنانكه از «نفس »سخن گفته واشارات بسيار به عالم غيب وآخرت وجن ومانند اينها دارد.

كسي را كه در برابر آن چاره اي جز تسليم نيست . پس از مرگ ، درست است كه تن آدمي مي پوسد واز ميان مي رود وجز استخوان چيزي از آن باقي نمي ماند ولي روح او تا ابد زنده است پس روح عنصري است جاويد كه مي توان با گرويدن به خدا وبا پيروي از تعاليم پيشوايان دين وهمچنين با نيكوكاري واجتناب از بن ها موجب صفا وشادي آن شد وپس از مرگ هم ، تا وقتي كه روز رستاخيز مي رسد ارواح مراحل كمال دارند ودر دنيايي جز دنياي مادي به سير وارتقاء مي رسند وبنابراين يك مسلمان حق ندارد پس از مرگ كسي را او بد بگويد : هر چند او در زندگي فرد شايسته اي نبوده باشد.

بيماريهاي روح :

در مقام مقايسه جسم وروح بزرگان گفته اند همان طور كه بدن دچار بيماري مي شود روح نيز بيماريهايي دارد كه عبارتند از صفات بد ، اخلاق رذيله ، بد انديشي وبد كرداري ، حسد ، كينه ، خشم و امور نفساني ديگر كه روح را خسته وفرسوده وفاسد مي سازد . براي اين بيماري ها ، معالجه اي كه در نظر گرفته شده اجتناب از بدن ها وخدمت به خلق واعتقاد راسخ به دين و توسل به خداوند و بي توجهي به امور دنيا است. كه يك فرد مؤمن و مسلمان را رستگار مي كند.

مرگ از دو ديدگاه :

بي شك يكي از واقعيت هاي بزرگ زندگي مرگ است . در طول اعصار وقرون اين پديده توجه بشر را به خود جلب كرده وبه موضع گيري ها ي گوناگون واداشته . به طور كلي مي توان دو ديدگاه عمده اي درباره مرگ تشخيص داد :

1- ديدگاه كساني كه يا مرگ را پايان بخش زندگي انسان مي دانند ، ويا به علت غوطه ور شدن در هوسها همة ارزشهاي انساني را زير پا گذارده ودنيا را معبود و معشوق خود قرار داده اند . اين هر دو دسته مرگ را نا گوار مي دانند و از آن هراس دارند. براي آنها مرگ پايان همه چيز است .

2- ديدگاه ديگر ، ديدگاه الهيون است . از اين ديدگاه ،ئ مرگ پايان بخش دفتر زندگي نيست ، بلكه غروب از يك جهان وطلوع در جهان ديگر است . مرگ نسبت به دنيا مرگ است و نسبت به جهان پس از دنيا تولد در نتيجه ، آدمي مطلق ندارد.

3- پيامبر اسلام (ص) فرمودند :

« براي بقا خلق شده ايد نه براي نابودي وفنا ، وبا مرگ تنها از عالمي به عالم ديگر منتقل مي شويد.»

روح از ديدگاه قر آن :

قرآن براي مرگ وقبض روح انسان تعبير خاصي به كار برده است كه نشان دهندة غير مادي بودن روح است .

قرآن در حدود بيست مورد از مرگ تعبير به «توفي» نموده وفرموده است خداوند يا مأمورين او انسان را هنگام مرگ «توفي»مي كند.

توفي در لغت يعني دريافت چيزي بي آنكه كوچكترين نقصاني در آن روي وهر يا چيزي از آن بر جاي ماند . وقتي گفته مي شود وكسي تمام حق خود را توفي نموده واستيهاي حق ، منظور اين است كه تمام حق خود را بي كم وكاست ، دريافت نمود.

آيه : « وگفتند آنگاه ما كه (با مرگ )در زمين نا پديد شديم آيا دوباره آفريده خواهيم شد ؟ حقيقت اين است كه آنها (ازروي غيا و) ملاقات پروردگار خويش را انكار مي كنند . بگو فرشته مرگ كه بر شما گماشته شوه ، جان شما را هنگام مرگ مي گيرد پس به سوي پروردگار تان باز گردانده مي شويد. »

آيا شما نيز كه مكالمه انسان را در زمين مگ وبعد از آن با مامورين الهي بيان مي كند ونيز آيه بالا مؤيداين مطلب است .

حيات در عالم برزخ :

البته مسلم است كه درك خصوصيات عالم برزخ براي كسي كه در اين جهان مادي زندگي مي كند به طور كامل امكان پذير نيست . انسان از واقعيات اموري مي تواند به طور كامل آگاه گردد كه در محدودة زندگي او قرار گيرد و چون جهان برزخ جنبه مادي نداشته واز جهات بسياري با عالم ماده تفاوتهاي اساسي دارد، انسان ار درك كامل آن ناتوان است .

آنچه مادربترة خصوصيات جهان برزخ با توجه به دلايل عقلي و تعاليم رسيده از پيشوايان اسلام مي دانيم ، اين است كه عالم برزخ جنبه مادي نداردو اگر چه از جهاتي چند شبيه اين عالم است ولي از جهات ديگر به كلي با آن تفاوت دارد و نظامي غير از نظام اين عالم بر آن حاكم است . چون عالم برزخ بسياري از محدودت هاي عالم مان را ندارد از گستردگي و عظمت و صف ناپذيري بر خوردار است . در توصيف وسعت و عظمت عالم برزخ در بعضي از روايات از نظر كمك به فهم مطلب ، گفته شده است كه تمامي زمين و آسمان ها در برابر آن همچون حلقه اي است در بيابان ! همچنين ، عالم برزخ نسبت به عالم ماده تشبيه شده است به عالم خارج نسبت به محيط داخل رحم ، زير از ماني كه چنين در محيط محدود به رحم به سر مي برد. قادر به درك جهان خارج و وسعت و گستردگي آن نيست.

شهر ساز
07-27-2013, 12:24 PM
جهان در آستانه قيامت :

آنچه از آيات قرآني در بارة قيامت فهميده مي شود اين است كه مقارن بر پايي قيامت ، انقلاب و دگرگوني بس بزرگي است كه در سرتاسر جهان واقع مي شود وبه فرمان خدا تمام موجودات زندة اين جهان مي ميرند . در اين ميان در سرتاسر آسمان وزمين نيز تحولي عظيم واقع مي شود. با زلزله اي هولناك زمين و كوهها خرد و متلاشي مي شوند و بناي آسمان سست شده ودر هم مي شكافد و واقعه بزرگ به وقوع مي پيوندد. در اين هنگام ، آفتاب در هم پيچيده مي شود و ستارگان فرو مي ريزند . كوهها چون پشم زرد شده متلاشي مي گردند و مانند ذرات گرد در هوا پراكنده مي شوند.

سپس بار ديگر فرمان خدا صادر مي شود و تمامي مردم به قدرت خدا از دل ذرات خاك خارج مي شوند ودر عرصه محشر نظاره گر واقعه اي بس عظيم وپر هيبت مي شوند.

در چنان روزي ، انسان زشتكار مي گويد : كجا مفرو پناهي هست ؟ اما هرگز مفرو پناهي نيست . آن روز جز درگاه خدا هيچ آرامگاهي نيست.

در عرصه محشر ، پاكان و ناپاكان از چهره و سيمايشان شناخته مي شوند . همراه اهل ايمان نوري است كه در نتيجه ايمان و عمل صالح بدست آورده اند و اينك روشني بخش هاشان شده است .

معاد جسماني :

معاد بازگشت هر چيز است با تمام هستي خود به سوي مبرا كه از آنجا گرفته است . بنابراين لازم است در قيامت كبري بدن به روح بپيوندد و آدمي با تمام ابعاد وجودي خود در پيشگاه خداوند متعال حاضر شود. لذا معادله تنها بازگشت روح به سوي خالق خويش است ، بلكه بدن نيز در اين مسير وبازگشت همراه روح است واين ، معناي جسماني بودن معاد است كه اعتقاد به آن از نظر تعاليم اسلامي لازم و ضروري است .

در آيات متعدد قرآني به برخاستن انسانها از قبرها و سخن گفتن اعضاي انسان اشاره شده است كه همگي نشان دهندة جسماني بودن معاد است . از آن جمله در سورة يس آيه 51 مي فرمايد : « ودميده شود در صور و آنگه ايشان از قبرها ي خود به سوي پروردگارشان بشتابند .» ونيز در توصيف نعمت هاي بهشتي به وجود غذا و ازدواج و امثال آن يقرع شده است كه بيانگر وجود لذات مادي همراه لذات روحاني است . همين طور است در مورد عذا بهاي موجود در جهنم .

شهر ساز
07-27-2013, 12:25 PM
بنام خدا
عالم قبل از اين عالم
« نويسنده : سيد حسن ابطحي »


طبق احاديث بسياري كه نه انكارشان و نه محل ترديد و شك است پيشوايان اسلام فرمودند خداي تعالي ارواح را دو هزار سال قبل از ابدان خلق فرموده و با توجه به اينكه به مدلول آيه ي شريفه ي قرآن به ضميمه ي تفاسيري كه شده است وقتي حضرت آدم خلق شد همه ذريه اش حاضر بودند و خداي تعالي آنها را مورد خطاب قرار داد و فرمود آيا من خداي شما نيستم همه آنها گفتند چرا تو خداي ما هستي منظور از اين ابدان بدن هاي ذره اي كوچك شبيه به همين بدن ها بوده است و بنابراين منظور از خلقت ارواح قبل از بدن ها همان بدن هاي كوچك « عالم ذر » مي باشد . و انسان در همان عالم ارواح يعني در همان مدت دو هزار سال همه ي علوم حقيقي را كه امروز به صورت فطرت و عقل در او جلوه مي كند ياد گرفته و چون اختيار داشته توانسته راه حق و باطل را اختيار نموده و جمعي غير شيعه و منحرف از راه راست بوده اند .






ارواح و اشياء نوراني
« نويسنده : فخر رازي »

يكي از علماء و نويسندگان بزرگ نقل مي كند : شبي خواب از سرم پريده بود و با آنكه بسيار خسته بودم هرچه مي كردم به خواب نمي رفتم لذا از ميان رختخواب بيرون آمدم و به اتاق كتابخانه و مطالعه ام رفتم و اتفاقا” كتابهايي را كه در مسأله روح و تحقيق از حقيقت و آثار و صفات آن داشتم رديف كرده بودم تا در باره ي مسائل روح تحقيق بيشتري بكنم ، ناگهان صدايي شبيه به صداي تعدادي گنجشك كه به جان هم بيفتند در خارج اتاق جلب توجه مرا كرد ،‌ لذا از اتاق بيرون آمدم . هوا بسيار تاريك بود ، اما روي ايوان بزرگ منزل ما حدود چهل يا پنجاه شئي نوراني شبيه به جرقه ي آتش اين طرف و آن طرف مي رفتند و قطعا” صدايي كه به گوشم مي رسيد از اينها بود . من اول فكر كردم خيالاتي شدم و يا خواب مي بينم ، لذا مقداري چشمم را ماليدم و قدري خودم را تكان دادم و يقين كردم نه به خواب رفتم و نه خيالات مي كنم لذا مدتي كنار ايوان نشسته و به اين اشياء نوراني نگاه مي كردم در اين بين همسرم كه ديده بود من مدتي است از اتاق بيرون رفته ام و چون مقداري هم كسالت داشتم در پي من حركت كرده بود و من كه مبهوت آنها شده بودم وقتي ناگهان او را در كنار خود ديدم از جا پريدم و به او گفتم : ببين تو هم آنچه را كه من مي بينم مشاهده مي كني يا نه ؟ او گفت : راستي اين اشياء نوراني چيست كه در اينجا پراكنده اند ؟ در اين بين يكي از آن اشياء نوراني به طرف همسرم آمد و او هم بي اختيار دهانش را باز كرد و آن شئي نوراني را بلعيد و بقية اشياء نوراني هم از چشم ما محو شدند . من به همسرم رو كردم و گفتم : آن را چرا بلعيدي ؟ گفت : من چيزي متوجه نشدم فقط خميازه ام گرفت ، وقتي خميازه كشيدم و چشمم را روي هم گذاشتم و باز كردم احساس كردم كه هواي دهانم معطر و خنك شده ولي آن را طبيعي تصور مي نمودم .
من كه آن شب و شب هاي قبل و بعد از آن مشغول مطالعه ي مسائل روحي بودم و از طرفي چهارماه بود كه همسرم حامله شده بود و مي دانستم كه « جنين » در رحم پس از چهار ماه روح در بدنش وارد مي شود . با خودم گفتم : نكند كه اين شئي نوراني همان روح جنين باشد كه در رحم همسرم بايد اين ايام وارد شده و به جنين ملحق گردد ؟
لذا چند روزي اين موضوع فكر مرا كاملا” به خود مشغول كرده بود و با هر يك از دانشمندان « علم الروح » هم كه حرف مي زدم از اين موضوع چيزي نمي فهميدند ولي آنچه من حدس مي زدم آنها هم احتمال مي دادند تا آنكه چهارماه از اين جريان گذشت ، شبي در عالم خواب ديدم باز همان اشياء نوراني روي ايوان منزل ما دور يكديگر جمع اند و سر و صداي عجيبي به راه انداختند ، اما اين دفعه آنها را را به شكل انسان هاي كوچك نوراني مي بينم و حرف هاي آنها را مي فهمم . آنها به يكديگر مي گفتند : الآن حامد به جمع ما برمي گردد و از اين جهت اظهار خوشحالي مي كردند . ضمنا” به خاطر آنكه من دوستي داشتم به نام حامد كه در يك حادثه رانندگي از دنيا رفته بود . لذا اين جمله مرا تكان داد و از وحشت از خواب پريدم وقتي بيدار شدم متوجه شدم كه همسرم در حال خواب ناله مي كند كه ناگهان به چشم خود ديدم كه همان شئي نوراني از دهان همسرم كه خواب بود بيرون آمد و به طرف ايوان رفت و من وقتي سراسيمه به طرف ايوان دويدم چيزي مشاهده نكردم در اين بين همسرم از خواب بيدار شده بود و احساس درد زايمان مي كرد با آنكه هنوز يك ماه به وضع حملش باقي بود ما او را فورا” به بيمارستان رسانديم و او همان شب با ناراحتي زيادي وضع حمل كرد ولي آن طفل كه پسر هم بود مرده به دنيا آمد . من با آنچه كه در اين دو جريان مشاهده كردم يقين بر عالم قبل از اين عالم براي ارواح نمودم زيرا به هيچ وجه آنچه را كه ديدم برايم قابل توجيه و تأويل بر غير اين تصور كه عرض كردم نمي باشد .

ارواح در گوشه باغ
« نويسنده : ‌شيح حر عاملي »

روزي در باغي يكي از داشمندان و علماء علم الروح و جنبه ي مديومي بسيار قوي بود نشسته بودم و در باره ي روح و كيفيت تجسم حرف مي زديم . ناگهان آن دانشمند گوشه اي از باغ را به من نشان داد و گفت آن جا را ببين . من به آن طرف نگاه كردم اما چيزي نديدم به او گفتم : من در آنجا چيزي نمي بينم . آن دانشمند از جا برخاست و پشت سر من قرار گرفت و از پشت سر دستهايش را روي چشم من گذاشت و به من گفت : وقتي دستهايم را از روي چشمت برداشتم بدون پلك زدن دقيقا” به همان محلي كه به تو نشان دادم نگاه كن تا ببينم مي تواني ارواحي را كه آنجا هستند ببيني يا خير ؟
وقتي او دستهايش را از روي چشم برداشت و من به همان محلي كه او مي گفت نگاه كردم ديدم سه نفر با خصوصياتي كه مي گويم دور يكديگر نشسته اند . آنها صورتشان بسيار زيبا بود ولي معلوم نمي شد كه لباس در بدن دارند يا خير ؟
آنان مثل بخار آب رقيق بودند كه حتي اشيائي كه آن طرف آنها قرار گرفته بود كاملا”
ديده مي شدند . آنها مثل انسان هاي ديگر حركاتي داشتند كه كاملا” مشخص بود . آنها با هم حرف مي زدند ولي من صدايشان را نمي شنيدم . اما از حركات دست و سرشان مي فهميدم كه با هم حرف مي زنند لذا به آن دانشمند كه همچنان پشت سر من ايستاده بود گفتم : من اينها را با اين خصوصيات مي بينم آيا ممكن است صداي آنها را هم بشنوم . گفت : همان طور كه نشسته اي پلك نزن و صورتت را برنگردان و چشمت را از آنها برندار تا شايد موفق شوند كه صداي آنها را به گوش تو برسانم . من اطاعت كردم پس از چند لحظه ديدم آنها كم كم مثل ابر سياهي كه ديگر آن طرف آنها ديده نمي شوند شكل گرفتند . و همچنين صداي آنها كه اول آهسته به گوشم مي رسيد بلند و بلندتر شد تا آنكه مثل معمول مي شنيدم كه آنها مطالبي در ارتباط با مسائل علمي فوق العاده عميق با يكديگر رد و بدل مي كنند .
اينجا من شوق زده شدم و از آن دانشمند سئوال كردم حالا مي توانم از آنها عكس هم بگيرم ياخير ؟ او گفت : بله مي تواني ،‌ ولي اگر چشمت را از آنها برداري دوباره معلوم نيست كه من بتوانم آنها را براي تو مجسم كنم . من به او گفتم : مگر آنها را شما مجسم كرده اي ؟ گفت : بله آنها با خواست من اينگونه مجسم شده اند . دوربين را برداشتم و يك عكس رنگي از آنها گرفتم ولي عكس را كه مي گرفتم طبق عادت به دوربين نگاه كردم كه بعد از آنها را نديدم .


عالم عجيب ارواح
« نويسنده : حاج محمود علي محمدي »


جواني به نام محمد شوشتري كه پدر و مادرش در تهران زندگي مي كنند و در يك حادثه اتومبيل راني از دنيا رفته و جريان عجيب زندگي عالم بعد از مرگ خود را براي يكي از دوستانش تعريف مي كند . دوستش كه از مردان معروف علم و دانش است مي گفت : همان روزي كه او تصادف كرده بود و من نمي دانستم كه او مرده‌ ، شبش وي را در خواب ديدم كه با عجله به طرف من مي آيد و با خوشحالي كامل مي گويد من مرده ام .
من مي خواهم جريانات بعد از مرگم را هر شب چند دقيقه براي تو بگويم تو حاضري به آنها گوش بدهي ؟ برات خيلي آموزنده است . من گفتم بسيار خوب شروع كن او گفت اين طور كه نمي شود بيا با هم به ويلائي كه همين امروز تحويل من داده اند برويم و آنجا بنشينيم .
دو نفري به راه افتاديم و در باغ بزرگي رسيديم . درِ باغ از طلا و نقره و جواهرات
ساخته شده است او با اشاره و اراده اي بدون آنكه دستش را دراز كند و در را باز كند مثل وقتي كه انسان اراده مي كند دستش را بلند نمايد بلند مي شود . در باغ را باز كرد و ما دو نفري وارد باغ شديم و مستقيما” به طرف قصري كه در وسط باغ بود رفتيم . حالا اين باغ چه خصوصياتي داشت بماند زيرا در ضمن مطالبي كه براي من نقل مي كند ،‌ خصوصيات باغ را هم تا حدي خواهم گفت .
اين قصر اتاق هاي زيادي داشت . ولي در وسط اين اتاق ها تالار بزرگي وجود داشت كه صدها مبل مخملي نرم در اطرافش گذاشته بودند . من و او در گوشه اي از اين تالار پهلوي يكديگر نشستيم . او حس كرده بود كه من مبهوت اين باغ و اين قصر شده ام و ممكن است به سخنانش گوش ندهم . لذا به من گفت : اگر مي تواني ششدانگ حواست را به من بدهي قضيه ام را شروع كنم گفتم : بسيار خوب اين كار را مي كنم . لذا با دقت مطالب او را گوش دادم و به ذهنم سپردم و وقتي بيدار شدم فورا” آنها را نوشتم و اينك تحويل شما مي دهم .
او گفت : اولا” به شما بگويم كه راحت ترين مرگ ها براي كسي كه دلبستگي به دنيا ندارد و تزكيه نفس كرده است مرگ دفعي و ناگهاني است . زيرا من وقتي تصادف كردم اصلا” متوجه نشدم كه مرده ام فقط وقتي چشمم به بدنم افتاد كه فرمان ماشين به سينه ي جسدم فشار آورده و قلب مرا له كرده متوجه شدم كه مرده ام . در اين بين كه نمي دانم همان لحظه اي بود كه تصادف كردم يا بعد از تصادف چون به قدري سريع بود كه اين موضوع را متوجه نشدم . ديدم جوان خوش قيافه اي دست مرا گرفته و به طرفي مي برد به او سلام كردم او با تبسم جواب خوبي به من داد و گفت : نترس من به تو از هركس مهربان ترم زيرا تو دوست دوستان و ارباب من هستي . گفتم : دوستان و ارباب شما چه كساني هستند ؟ گفت : من خدمتگزار خاندان پيامبر اسلام و دوستان من هم همان ها هستند . من آمده ام شما را به خدمت آنها ببرم . آنها به من گفته اند شما مي آييد و من به استقبال شما آمده ام . گفتم : اسم شما چيست ؟ آن جوان گفت : اسم من « ملك الموت » است . من به او گفتم : در دنيا شما را طور ديگري معرفي كرده اند اهل منبر مي گفتند : شما با مردم خيلي با خشونت و سنگدلي رفتار مي كنيد ولي من حالا از شما اين همه مهرباني و محبت مي بينم .
حضرت ملك الموت با چشم هاي بسيار زيبا و درشت و پلك هاي بلند و صورت نوراني و بسيار وجيه نگاه محبت آميزي به من كرد و با حياي عجيبي فرمود : راست مي گويي بعضي از ما گاهي مجبوريم كه با دشمنان شما شيعيان و كساني كه خيلي دنيا پرست اند قدري خشونت كني آنها آن را مي گويند و الا خداي تعالي در من و گروهي كه من در آنها هستم به هيچ وجه غضب بيجا و سبعيت كه از صفات حيواني است قرار نداده بلكه ما هم مثل حضرت جبرئيل افتخار خدمتگزاري اهل بيت عصمت و طهارت را داريم و مطيع آنها هستيم آنها هر صفت خوبي كه داشته باشند ما هم بايد به همان صفت متصف باشيم و آنها داراي خلق عظيم و مهرباني كاملي هستند .
در اينجا از خواب بيدار شدم و مطالب فوق را كه آقاي شوشتري برايم گفته بود همه را يادداشت كردم و چون نمي دانستم كه او فوت شده متوحش از خانه بيرون آمدم و يكسره به در منزل او رفتم كه متأسفانه تازه خبر فوت او به اهل خانه اش رسيده بود و آنها فوق العاده ناراحت بودند فرداي آن روز آنچه را كه او از مطالب بالا براي من گفته بود با احاديث اسلامي و چند كتاب ديگر مقايسه كردم و ديدم مطالب او كاملا” با آنها تطبيق مي كند ضمنا” چون او به من وعده كرده بود كه تا ده شب اين برنامه را ادامه دهد و بعد متوجه شدم كه رؤيايم هم صادقه بوده زيرا من كه نمي دانستم او فوت شده و بعد ديدم همين طور بوده است .

شهر ساز
07-27-2013, 12:25 PM
يعني اعاده روح يك قانون بزرگي تعالي است . كه تمام مخلوفات را به عضويت يا پاداش اعمال خود مي رسند .

تجديد حياط در اين دنيا محدود است و بلاخره ارواح پاك بايد در عوالم عاليزي رفته زندگاني نمايند . ما نمي توانيم از روح مراقبت كنيم مگر آنكه با روش هاي آن آشنا شويم .

رعايت كردن كلمه اي از مراسم عبادت و دين مي آيد . معني آن مواظبت چيزي بودن و همچنين احترام گذاشتن به چيزي است ، اين تعريف از مراقبت از روح تعريف كسي است كه به چيزي اندك خرسند شده است و با مراقبت فروتناند سرو كار دارند نه درمان اعجاز آميز ولي تعريف محتاطانه من اشارات ضمن عملي اي براي طريقي كه با خودمان و با يكديگر برخورد مي كنيم دارد . مراقبت از روح اساسا” روش متفاوتي از تلقي زندگي روزمره و جست و جوي خوشبختي است . تاكيد ممكن است بر مسائل و مشكلات نباشد .

اولين نكته اي كه بايد در مورد مراقبت از روح در نظر داشته باشيم آن است كه اساسا” روش براي حل مسائل نيست هدف آن ساختن يك زندگي بدون مشكلات نيست بلكه من و ارزش بخشيدن است كه به اتفاق با روح بودن مي آيد . از لحاظي بيشتر شبيه به يك دعوت كردن است تا روان درماني چرا كه در ارتباط پروراندن يك زندگي غني و پرمعني در خانه و جامعه است همچنين به اين خاطر دعوت كردن است كه از هريك از ما به كار بردن قوه تخيل را مي طلبد علاقه مند شدن به روح احتياج به مقدار معين فرصت براي تفكر و درك دارد به طور معمول آنقدر با نوسانات روان يكي شده ايم كه نمي توانيم عقب بايستيم و به آن به خوبي بنگريم .

كمي فاصله به ما اجازه مي دهد نيروهاي محرك را در ميان عوامل گوناگوني كه زندگي روح را تشكيل مي دهند ببينيم با علاقه مند شدن به اين پديده ها شروع به ديدن پيچيدگي وجود خود مي كنيد معمولا” ما اين پيچيدگي ها را كه غفلت از دنياي خارج با هزاران مسئله و پريشاني به ما يورش مي آورند احساس مي كنيد .

اگر ما روح را بهتر مي شناسيم ممكن بود براي تضادهاي زندگي آماده تر مي بوديم . اغلب احساس مي كنم وقتي كسي با نگراني در مورد گروهي كه در زندگي خود را گرفتار مي بيند صحبت مي كند و آن معضل را غير قابل حل و دردناك مي يابد و براي گشودن آن به درمانگر حرفه اي مراجعه مي كند دستاورد او فقط پيچيدگي زندگي انسان است كه يكبار ديگر خود را نشان مي دهد اكثر ما زندگي روزمره خود را توأم با نحوه برخورد روانشناسانه ساده مي كنيم با اين توقع كه زندگي و روابط مان ساده خواهند بود . عشق به روح از ما درك پيچيدگي هايش را مي طلبد . اغلب مراقبت از روح به معني آن است كه وقتي تضادي در سطحي عميق وجود دارد جانب هيچ طرفي را نگيريم شايد لازم باشد كه قلبمان تا آن حد گشاده باشد كه تضادها و كشمكش ها را در خود جاي بدهد روح خود را به رنگ هاي متنوع نشان مي دهد به تمام رنگها از جمله خاكستري ،‌ آبي ، سياه براي مراقبت از روح ما بايد تمام طيف رنگهاي آن را مشاهده كنيم و در مقابل وسوسه پذيري رنگهاي درخشان سفيد و قرمز و نارنجي مقاومت مي كند نشان دهيم .

ايده درخشان رنگي كردن فيلم هاي سياه و سفيد موافق با طرد رنگ هاي سياه و خاكستري در فرهنگ ماست در جامعه اي كه در مقابل اساس غمباري زندگي مقاومت مي كند و افسردگي هم چون يك دشمن و يك ناخوش غير قابل علاج تلقي مي شود ، با اين حال در چنين جامعه اي كه تنها به نور پايبنده است افسردگي قوي خواهد بود ، به آساني با آن توأم مي شود به دفاع برخيزيم حتي بيشتر از اين شايد لازم باشد ذوقي را براي حالت افسرده بوده در خود پرورش دهيم و يك احترام مثبت براي جايگاه آن در روح ما ممكن احساس كنيم به خاطر شكست پايمال شده ايم ولي شايد اهداف رفيع ما نياز به كمي تباهي داده شده باشد اگر كه قرار است نقش خلاقي در زندگي انساني داشته باشند كمال به دنبال تصور تعلق دارد طبق تعليمات سنتي روح احاطه شده از زندگي و نه روح بلند پرواز است كه انسانيت را تعريف مي كنند .

اگر قلون من از نگراني درد مي كند اين عضو فقط يك قطعه گوشت نيست كه به طور بيولوژيكي فعاليت مي كند بلكه ارتباطي با آگاهي داشته و نوعي بيان به خصوص خود را دارد .

ساندرور فرنزي كه همكار برجسته فروبر بود اعضاي بدن را به عنوان در عضوي كه احساسات عاشقانه خود را دارد بيان كرد .

آنطور كه من از حرف او برداشت مي كنم منظور او آن است هر عضوي زندگي شخصي خود و حتي مي توان گفت شخصيتي دارد كه از فعاليت خود لذت مي برد قولون من خوشحال نبود و اگر مي توانستم به شكاياتش گوش دهم ممكن بود بفهمم چه چيزي ناراحتش كرده است .

اسطوره ها و علامت ها و نشانه ها به طور تاريخي پشت سر هم قرار دارند . يك ملت را داستان خلقت و رب النوع هايش را مي گويند و سپس شروع به پرستش اين رب النوع كرده و خلقت خود را آئين ها جشن مي گيرد اگرچه اساطير روش براي داستان سرائي در مورد تجربياتي است كه احساس شده اند و واقعي نيستند شعائر اعمالي هستند كه با ذهن و دل سخن مي گويند ولي لزوما” از نظر واقعي نيستند در كليسا مردم نان نمي خورند تا شكمشان سير شود بلكه روح خود را غذا مي دهند .

پيرامون خلاقيت كه در زندگي حرفه اي منبع بالقوه روح است افساني پردازي بسيار شده است معمولا” ما خلاقيت از نقطه نظر در روح جوان مي نگريم و آن را با ايده محاصره مي كنيم . از اين لحاظ اكثر كارها نه تنها خلاق نيستند بلكه عادي تكراري و عمومي نيز هستند .

در معنويت ما در جستجوي آگاهي بيداري و بالاترين ارزش ها هستيم در با روح بودن ما لذت بخش ترين و خسته كننده ترين تجربيان انساني و عواطف تن مي دهيم اين دو جهت گيري اساس نبض زندگي انساني هستند و تا حدي براي يكديگر اهميت دارند ايمان هديه روح است كه اجازه مي دهد روح شكوفا نگه داريم .

وقتي ايمان پر از روح باشد هميشه در خاك حيرت و سئوال مي رويم ايمان نگه داشتن تواضعي و پر از نگراني موضوع انسان ايمان نسبت چرا كه شك بعنوان سايه آن مي تواند به ايماني كه به طور كامل پخته شده است وارد شود اعتماد به خود يا ديگران و يا به زندگي را تصور كنيم كه احتياجي به اثبات و دليل نداشته باشد و بتواند شك را در خود داشته باشد .

مردم گاهي اعتماد به رهبران روحاني پيدا مي كنند و اگر آن شخص نتواند به طور ايده آل زندگي كند حس مي كنند به طور وحشتناكي مورد ضيافت قرار گرفته اند .

در طول تاريخ مكتب هاي معيني از انديشه را مي يابيم . افلاطيون رنسانس و با شاعران رومانتيك كه توجيه شان را روي روح متمركز كرده اند جالب است كه اشاره كنيم اين نويسنده ها كه روح را در نظر داشته باشند بر موضوعات معين مشتركي آلزيم و فيالات باند پروازند كاميابي ها استثنايي تاكيد كرده اند كه رابطه داشتن ويژگي تصورات فناپذيري و لذت بردن از جمله آنها است و البته چيز ديگر است در دنياي كه روح فراموش مي شود در فهرست اولويت ها در آخرين رتبه قرار مي گيرد مثلا” در دوره تحصيلي عقل گرايي مدارس ها درس علوم و رياضيات از مهمترين درسها تلقي مي شوند چرا كه آنها موجب پيشرفت بيشتر تكنولوژي مي شوند اگر ارفاقي در درسها پايه قرار است بشود اول از همه درس هنر است حتي قبل از ورزش استدلال واضح اين است كه خواندن درس هنر ضروري نيست ما بدون تكنولوژي نمي توانيم زندگي كنيم ولي بدون زيبايي مي توانيم .

راستي چند مسئله ديگر در مورد روح بدانيم ، مطالعاتي كه در آثار اقوام به روح به عمل آمده از روي تصاويري كه در غارها به جاي گذاشته اند و از طرز تدفين اموات آنان چنين برمي آيد كه اقوام مختلف ولو آنكه وحشي بوده اند به چيزي پس از مرگ عقيده داشته اند 000

و كم و بيش براي انساني كه مي ميرد در روح يا چيزي شبيه به آن قائل بوده اند . بهر نسبت كه انسان پيشرفت كرده ، اين عقيده راسخ تر شده و روح و معاد بيش از پيش مورد توجه قرار گرفته در آغاز ظهور بشر طبعا” انديشه در باره روح يا چيزي از اين قبيل در ذهن انسان راه يافته چون وقتي يك آدم همنوعش را مي ديد ناگهان و يا به علتي خشك و سرد به زمين افتاد خواه ناخواه از خود مي پرسيد چرا اين فرد به اين صورت در مي آيد ؟

او هم اكنون با من چه فرقي دارد . و همين فرق بين زنده و مرده او را به اين اصل هدايت مي كرده كه چيزي وجود داشته و اينكه از آن مرده گرفته شده و در نتيجه از همان اوايل اين چيز به هر نام ناميده شود او را به انديشه هاي دور و درازي فرو برد و بعدها در اين خصوص جواب هايي به ذهنش رسيد كه هنوز هم مي رسد .

مردم عهد باستان براي اين پديده كه با نبودنش انسان به مردن تبديل مي شود تعبيرات و تشبيهات و فرقياتي آورده بودند مثلا” بعضي ها مثل وزش باد را مي توان حس كرد و همين طور آن را مثل هوا مي دانستند .

به داستان آقاي نجفي گوش دهيد كه مسئله هايي از روح است ، آقاي ( ره ) مرده بودند پس ديدند كه ايستاده اند و بيماري بدني كه داشتند ندارند بلكه تندرستند ولي خويشان در اطراف جنازه اش جمع شده و برايش گريه مي كنند در آن هنگام ايشان از گريه آنها اندوهگين شد و به آنها گفتند : من نمرده ام بلكه بيماريم رفع شده است ولي هيچ يك از آنها به حرف او گوش نمي كردند و مثل اينكه اصلا” او را نمي ديدند و گويا صدايش را هم نمي شنيدند پس در آن هنگام داشتند كه آنان از او دورند مع الوصف او به نظر آشنايي و دوستي آنان به آن جنازه مي نگريستم به آن جا بيشتر نگاه مي كردم تا اينكه جنازه را بعد از غسل و ديگر كارها به قبرشان و ايشان هم جزء مشيعين بودند .

مع الوصف در ميان تشييع جنازه كنندگان بعضي از جانورهاي وحشي و درندگان ،‌ از هر قبيل مي ديدند كه آن جانوران همانند حيوانات اهلي به آنان آزار و اذيت نداشتند و گويا با همديگر مأنوس بود نه در هر صورت جنازه را كه ممرازيد نمودند در كنار گور ايستاده و به او تماشا مي كردند ناگاه ترس و وحشت فوق العاده غير قابل توصيف بر من عارض شده روح من در كنار آنها بود ولي زنده بود هم و من ديدم نتيجه گيري :

نتيجه مي گيريم كه فقط روح بشر قادر است انديشه كند ،‌ نه جسم و عنصر مادي مغز كه طبيعي مسلكان مي گويند . روحاني در زمان هاي قديم وقتي خداوند جسم آدم را ساخت به روح گفت بيا برو در بدن اين آدم ولي هر كار كه كردند نرفت از آخر با آهنگ ترانه به بدن انسان رفت .

شهر ساز
07-27-2013, 12:26 PM
فراگيري عشق به روح

علاقه مند شدن به روح احتياج به مقدار معيني فرصت براي تفكر و درك دارد. به طور معمول آنقدر با نوسانات روان يكي شده ايم كه نمي توانيم عقب بايستيم و به آن به خوبي بنگريم. كمي فاصله به ما اجازه مي دهد نيروهاي محرك را در ميان عوامل گوناگوني كه زندگي روح را تشكيل مي دهند ببينيم. با علاقه مند شدن به اين پديده ها شروع به ديدن پيچيدگي هاي وجود خود مي كنيد. معمولاً ما اين پيچيدگيها را كه غفلتاً از دنياي خارج با هزاران مسئله و پريشاني به ما يورش مي آورند احساس مي كنيد. اگر ما روح را بهتر مي شناختيم ممكن بود براي تضادهاي زندگي آماده تر مي بوديم. اغلب احساس مي كنم، وقتي كسي با نگراني در مورد گرهي كه در زندگي، خود را گرفتار آن مي بيند، صحبت مي كند و آن معضل را غيرقابل حل و دردناك مي يابد و براي گشودن آن به درمانگر حرفه اي مراجعه مي كند، دستاورد او فقط پيچيدگي زندگي انساني است كه يك بار ديگر خود را نشان مي دهد. اكثر ما زندگي روزمره خود را توأم با نوعي برخورد روانشناسانه ساده مي كنيم. با اين توقع كه زندگي و روابطمان ساده خواهند بود. عشق به روح از ما درك پيچيدگيهايش را مي طلبد.

اغلب مراقبت از روح به معني آن است كه وقتي تضادي در سطحي عميق وجود دارد جانب هيچ طرف را نگيريم. شايد لازم باشد كه قلبمان تا آن حد گشاده باشد كه تضادها و كشمكش ها را در خود جاي بدهد.


منابع و مأخذ

1- قدرت روح، نويسنده توماس مور، مترجم: كامران پروانه، انتشارات افرنگ

2- سياحت شرق و غرب، آق نجفي قوچاني، انتشارات سرسبز

3- ارواح و اشباح، اسدالله شهرياري، انتشارات باربد، سال نشر، چهارم 1381

4- روح، سيد جمال الدين، انتشارات افلاك، 1382

5- روح و معماي مرگ، محمد مهدي علي خواه، انتشارات جمال الحق، بهار 1371

6- مقدمه بر پديدارشناسي روح، گئورك ويلهلم فريدريش هگل، ترجمه، دكتر محمود عباديان، انتشارات انزلي

7- روح در قلمرو دين و فلسفه و ادبيات، نصرالله آژنگ، انتشاران آبگينه

8- الاصول الكافي، تأليف شيخ كليني، مترجم، شيخ محمدباقر كمرئي، انتشارات اسلاميه

9- منتخب التواريخ، محمدعلي خراساني

10- عالم قبل از اين عالم، سيد حسن ابطحي

11- ارواح و اشياء نوراني، فخر رازي

12- ارواح در گوشه ي باغ، شيخ حر عاملي

13- عالم عجيب ارواح، حاج محمدعلي محمدي

14- نهج البلاغه

15- اعتقادات صدوق

16- معاني الأخبار

17- ترجمه تفسير الميزان

18- داستان هاي شگفت انگيز آيت الله دستغيب

19- ترجمه تفسير الميزان (جلد دوم)

20- ميزان الحكمه به نقل از بحارال نوار