PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : زندگینامه ویکتور امیل فرانکل، از اندیشه تا آثار!!!



alamatesoall
07-20-2013, 06:57 PM
http://pnu-club.com/imported/2013/07/856.jpg

۱۹۴۲دکترى جوان به همراه همسر جوانش که تازه با او ازدواج کرده بود و مادر و پدر و برادرش در وین دستگیر و به یک اردوگاه جنگى در بوهمیا منتقل شد. حوادثى که در آنجا و سه اردوگاه دیگر رخ داد دکتر جوان ـ زندانى شماره۱۱۹۱۰۴ـ را عمیقاً متوجه اهمیت معناجویى در زندگى کرد. یکى از اولین حوادثى که او را به این نتیجه رساند از دست دادن دست نوشته هاى علمى اش طى انتقال به آشویتس بود. او آنها را در داخل آستر کت خود جاسازى کرده بود اما مجبور شد در واپسین دقایق آنها را تحویل دهد. شبهاى بعد سعى کرد آنها را ابتدا به ذهنش و سپس بر روى کاغذ پاره هایى که پنهانى به دست آورده بود بازسازى کند.

میل شدید او براى بازنوشتن و چاپ آن یادداشتها باعث شد سختیهاى اسارت را تحمل کند. حادثه مهم دیگر زمانى رخ داد که به همراه سایر زندانیان براى نصب خطوط راه آهن کار مى کرد. زندانیان از سرنوشت خویشاوندان و همسران خود کاملاً بى خبر بودند. دکتر جوان شروع به اندیشیدن راجع به همسر خودش کرد و دریافت که همسرش در درون او حضور دارد:

«نجات انسان از طریق عشق و در عشق است. انسانى که هیچ چیزى در این جهان از خود به جا نگذاشته باز ممکن است حتى براى لحظه اى هم که شده در یاد وخاطره معشوق خویش سعادت و شادمانى را تجربه کند.»

او متوجه شده بود که در میان زندانیان کسانى بخت زنده ماندن پیدا مى کردند که ایمان یا تصورى از آینده داشتند چه آن آینده انجام کارى مهم یا بازگشت به نزد عزیزانشان بود. کسانى که چنین انتظار و امید و دلبستگى هایى داشتند رنج خود را بهتر تحمل مى کردند و از یأس و ناامیدى شدیدى که جسم و روحشان را ازدرون تهى مى کرد و به مرگ منتهى مى شد مصون مى ماندند.
«محرک اصلى انسان کسب لذت و پرهیز از درد نیست بلکه یافتن معنایى است در زندگى. فرد آماده رنج کشیدن است به شرط آنکه معنا و مقصودى در آن رنج بیابد.»

دکتر جوان در ۱۹۴۵ از زندانهاى مخوف نازیها نجات پیدا کرد و تا ۵۲ سال بعد به زندگى فعال خود ادامه داد. از ۱۹۷۰ تا ۱۹۹۷ بیست و نه دکتراى افتخارى از دانشگاههاى معتبر جهان و دهها جایزه علمى از کشورهاى مختلف دریافت کرد. او در ۲۰۹دانشگاه در هر پنج قاره جهان سخنرانى کرد و ۳۲کتاب به رشته تحریر درآورد که به ۲۷زبان ترجمه شده است.

alamatesoall
07-20-2013, 07:00 PM
ویکتور فرانکل victor frankel در ۲۶ مارس۱۹۰۵ در وین به دنیا آمد. پدرش مردى پرابهت و منضبط بود و مادرش هم زنى خوش قلب و دیندار. ویکتور پسرى استثنایى و فوق العاده کنجکاو بود. حتى د رچهارسالگى مى دانست که مى خواهد پزشک شود.

در ۱۹۳۰دکتراى پزشکى گرفت و در مراکز مختلف درمانى و پژوهشى مشغول به کارشد. او با فروید در همان سالها آشنا شد (در ۱۹۲۵ شخصاً با فروید ملاقات کرده بود). اما نظریه آلفرد آدلر را بیشتر مى پسندید و در آن سال مقاله اى به نام «روان درمانى و جهان بینى» در نشریه بین المللى آدلر در روانشناسى فردى منتشر کرد.

سال بعد فرانکل از اصطلاح Logotherapy براى اولین بار در یک سخنرانى عمومى استفاده کرد و به شرح و بسط دیدگاه خاص خود در روانشناسى وین پرداخت. وقتى به آشویتس منتقل شد دست نوشته هایى را که براى کتاب «دکتر و روح» تهیه کرده بود پیدا کردند و از بین بردند. تمایل شدیدش به کامل کردن آن کار و امیدش به اینکه بار دیگر در کنار همسر وخانواده اش باشد او را از یأس و ناامیدى که در آن شرایط هر شخصى را فرامى گرفت دور نگاه مى داشت.

فرانکل پس از طى کردن دوران اسارت در دواردوگاه دیگر سرانجام در ۱۹۴۵ از اردوگاه رهایى پیدا کرد و به وین رفت. آنجا بود که متوجه شد بهترین عزیزانش از دنیا رفته اند. اگرچه بسیار تنها و شکسته بود. سرپرستى یکى از مراکز عصب شناسى وین را پذیرفت و تا ۲۵سال در آن سمت ماند.
او بالاخره کتابش را بازسازى کرد و به چاپ سپرد. پس از چاپ این کتاب (یعنى کتاب دکتر و روح)، براى تدریس به مدرسه پزشکى دانشگاه وین دعوت شد. تنها در نه روز، کتاب دیگرى به رشته تحریر درآورد که عنوان اش این بود: انسان در جست وجوى معنى.

فرانکل در ۱۹۴۷ با دخترى به نام الى ازدواج کرد که قدرت او را براى مقابله با مسائل و دشواریهاى جهان دوچندان مى ساخت.
فرانکل در ۱۹۴۸ در رشته فلسفه دکترا گرفت. عنوان رساله اش The UnconsciousGod بود که به تحلیل و بررسى رابطه میان روانشناسى و دین مى پرداخت. همان سال استادیار عصب شناسى و روان پزشکى در دانشگاه وین شد.


در ۱۹۵۰ انجمن پزشکى براى روان درمانى اتریش را بنیاد نهاد و خود ریاست آن را برعهده گرفت. پس از آنکه به درجه استادى ارتقا یافت در محافل بیرون از وین نیز به سرعت شهرت پیدا رد. چنانکه گفته شد او دکتراهاى افتخارى و جوایز علمى و فرهنگى بسیارى دریافت داشت و حتى نامزد دریافت جایزه صلح نوبل شد.

فرانکل تا سال ۱۹۹۰ یعنى تا ۸۵ سالگى به تدریس در دانشگاه وین ادامه داد. او یک کوهنورد قهار بود و لیسانس خلبانى اش را زمانى گرفت که ۶۷ سال داشت!

در ۱۹۹۲ دوستان و اعضاى خانواده اش به افتخار وى مؤسسه ویکتور فرانکل را تأسیس کردند. فرانکل در ۱۹۹۵ زندگینامه خود نوشته اش را به پایان رساند و در ۱۹۹۷ آخرین اثرش «انسان در جست وجوى معنى غایى» را برپایه تجربیات دیرینه اش منتشر ساخت.
او مجموعاً ۳۲ کتاب منتشر ساخته است که به ۲۷ زبان ترجمه شده اند. ویکتور فرانکل در دوم سپتامبر ۱۹۹۷ در اثر سکته قلبى درگذشت.

alamatesoall
07-20-2013, 07:02 PM
نظریه هاى علمى و روان درمانى ویکتور فرانکل تا حدودى برپایه تجربیات او در اردوگاههاى مرگ نازى شکل گرفت. او با مشاهده دقیق وضعیت روحى کسانى که از درون تهى مى شدند و نمى توانستند به زندگى خود ادامه دهند به صحت گفته نیچه پى برد: «آن که چرایى در زندگى دارد تقریباً با هر چگونه اى خواهد ساخت.» او مى دید کسانى که امید وصال با محبوبشان را داشتند یا طرح ها و برنامه هایى در سر داشتند که خود را نیازمند انجام و تکمیل آنها مى دیدند یا کسانى که ایمانى قوى داشتند بهتر از آنان که امیدشان را یکسره از دست داده بودند شرایط دشوار اردوگاه را تحمل مى کردند. فرانکل روان درمانى خود را لوگوتراپى مى نامید.

Logotherapy از کلمه یونانى Logos اشتقاق یافته است که داراى معانى مختلف کلمه، روح، خدا یا معنى است. فرانکل معناى آخر را در کانون توجه خود قرار مى دهد: معنى. گرچه معانى دیگر را هم کاملاً از نظر دورنمى دارد. فرانکل در مقایسه دیدگاه خود با دیدگاه دو روانکاو بزرگ دیگر وین یعنى فروید و آدلر مى گوید که فروید اساساً اراده معطوف به لذت یا لذت جویى را ریشه همه انگیزه ها و فعالیتهاى انسان مى داند و آدلر اراده معطوف به قدرت را. لوگوتراپى اراده معطوف به معنى یا معناجویى را بنیان زندگى انسان مى شمارد.

فرانکل از واژه یونانى noos هم استفاده مى کند که به معناى فکر یا روح یا روان است. به عقیده او در روانشناسى سنتى عقیده بر این است که انسانها مى کوشند کشمکش روانى را به حداقل برسانند. فرانکل به جاى این نظر یا علاوه بر آن، مى گوید که ما باید به noodynamics هم توجه کنیم به این معنى که کشمکش درونى براى سلامتى انسان ضرورى است لااقل وقتى که به معنى منتهى شود. درواقع خود کشمکش مى تواند محرک قویى براى رفتار آدمى باشد. شاید معضل اصلى اى که فرانکل از اوایل زندگى علمى خود دلمشغول آن بود خطر فروکاست گرایى بود. در آن زمان تا حدودى مانند امروز، مدرسه هاى پزشکى بر این نظر پاى مى فشردند که همه چیز محدود به فیزیولوژى است. فیزیولوژى نیز به فروکاست گرایى (reductionism) دامن مى زد. یکى از این فروکاستن ها آن بود که فکر یا روان را مى توان براساس سازوکارهاى مغز به خوبى شناخت. در این دیدگاه وجه معنوى یا روحانى زندگى انسان به سختى مورد اعتنا قرار مى گرفت. فرانکل مخالف این فروکاست گرایى ها بود. هدف او آن بود که تعادلى میان نظرات روانشناسى و دیدگاههاى معنوى برقرار کند.

alamatesoall
07-20-2013, 07:04 PM
یکى از مفاهیم اصلى اندیشه ویکتور فرانکل، مفهوم وجدان است. او وجدان را نوعى معنویت ناخودآگاه تلقى مى کند که متفاوت با ناخودآگاه غریزى فروید و دیگران است. وجدان عاملى در میان عوامل دیگر نیست بلکه قلب و هسته وجودما وسرچشمه هویت شخصى ماست. فرانکل در این باره مى گوید: «انسان موجودى مسؤول است، او از لحاظ وجودى مسؤول است. مسؤول وجودخویش.» وجدان خصلتى شهودى و بسیار شخصى دارد. وجدان به شخص حقیقى در موقعیت حقیقى مرتبط است و نمى توان آن را به قوانین کلى ساده تقلیل داد. باید با آن زندگى کرد. فرانکل از وجدان با عنوان خودشناسى وجودى شهودى یا «حکمت قلب» یاد مى کند چیزى که به زندگى مان معنا مى بخشد.

فرانکل خاطرنشان مى کند که حیوانات در زندگى خود تحت راهنمایى غرایز قرار دارند. در جوامع سنتى قواعد و هنجارها و سنتهاى اجتماعى هستند که جاى غریزه ها را مى گیرند اما امروزه به دشوارى چنین چیزهایى در اختیارمان است. ما مى کوشیم در همرنگى با دیگران و در عرف و عادتها زندگى مان را پیش ببریم: «دیگر غریزه اى به انسان نمى گوید که چه باید کرد و سنتى هم به او نشان نمى دهد که چه باید کرد و چیزى نمى گذرد که او نمى داند چه خواهد کرد و درنتیجه کارى مى کند که دیگران از او مى خواهند و روز به روز بیشتر اسیر همرنگى جماعت مى شود. این خلأ وجودى به صورت ملامت و بى حوصلگى ظاهر مى شود و گفته شوپنهاور را به یاد مى آورد که گفت انسان همواره محکوم است که میان دو قطب متضاد بى حوصلگى و هیجان در کشمکش و نوسان باشد.» اما در هر حال نمى توانیم از مواجهه بااین واقعیت بپرهیزیم که ما آزادى و مسؤولیت داریم که در زندگى مان دست به انتخاب بزنیم و براى آن معنایى خاص خودمان بیابیم. البته معنى را باید یافت و نمى توان آن را به کسى هدیه کرد.

معنى مثل خنده است شما نمى توانید کسى را مجبور کنید بخندد باید برایش لطیفه اى تعریف کنید. این حکم در مورد ایمان، امید و عشق هم صادق است. نمى توان آنها را صرفاً با فعل اراده به وجود آورد. فرانکل تصریح مى کند که «معنى چیزى است که باید آن را کشف کرد نه ابداع. معنى واقعیت خاص خودش را دارد و مستقل از اذهان ماست.» مانند تصویرى است که باید آن را دید نه آنکه با قوه خیالمان آن را پدید بیاوریم. سنت و ارزشهاى سنتى به سرعت از زندگى عده اى ناپدیدمى شود ولى این موضوع در عین حال که بسیار اسف انگیز و دشوار است لزوماً به یأس و نومیدى ختم نمى شود. معنى وابسته به ارزشهاى اجتماعى نیست. به یقین هر جامعه اى مى کوشد معنادارى را در قواعدى که براى رفتار به دست مى دهد خلاصه کند. اما بنابر عقیده فرانکل که صبغه تا حدودى فردگرایانه آن را نمى توان انکار کرد معنى نسبت به هر فردى خصلت یکه و یگانه دارد. کار روانشناسان و روان درمانگران و مربیان آن است که مردم را در بسط و گسترش وجدان فردى شان و یافتن معنى هاى منحصر به فرد آنان یارى کنند.

alamatesoall
07-20-2013, 07:05 PM
این تلاش و تقلا براى یافتن معنى ممکن است حاصلى به بار نیاورد و این بى حاصلى و سرخوردگى به نوعى روان رنجورى خاص بینجامد، چیزى که مى توان آن را روان رنجورى معنوى یا وجودى نامید. به نظر مى رسد مردم امروزه بیش از گذشته زندگى شان را تهى و بى معنى و بى هدف و برباد رفته تجربه مى کنند و گاه در واکنش در برابر این تجربیات کارهاى نامعقولى انجام مى دهند که به خودشان یا دیگران یاجامعه و یا هر سه آسیب مى زند. فرانکل از این وضعیت به خلأ وجودى تعبیر مى کند. بى معنایى یک حفره و خلأ در زندگى ماست. هرگاه خلأیى وجود داشته باشد چیزهایى براى پر کردنش به آن هجوم مى برند. فرانکل مى گوید که یکى از علائم و نشانه هاى خلأ وجودى در جامعه ماملالت و بى حوصلگى است. او خاطرنشان مى کند که چگونه اکثر مردم وقتى بالاخره زمان و فرصت آن را پیدا مى کنند که کارى را که مى خواهند بکنند انجام دهند انگار دیگر میلى به انجام آن ندارند! وقتى بازنشسته مى شوند به بحران روحى دچار مى شوند، یا دانشجویان سرخورده که هر آخر هفته بدمستى مى کنند. واکنش عده اى هم آن است که هر روز غروب خودشان را در سرگرمیهاى منفعلانه غوطه ور مى سازند.

فرانکل این وضعیت را «روان رنجورى یکشنبه» مى خواند. خلاصه آنکه ما تلاش مى کنیم خلأهاى وجودیمان را با چیزهایى پرکنیم که چون تاحدودى ما را راضى مى کنند این امید را پیدا مى کنیم که رضایت وخرسندى نهایى ما را هم فراهم کنند: چه بسا بکوشیم زندگى مان را با لذت وپرخورى وپرداختن افسارگسیخته به امور جنسى پرکنیم یا به دنبال قدرت برویم مخصوصاً قدرتى که کامیابى هاى مالى فراهم مى کند. همچنین ممکن است زندگى مان را با مشغله هاى گوناگون کارى، همرنگى با جماعت وعرف وعادتها پرسازیم یا خشم ونفرت پیشه کنیم و ایام عمرمان را صرف تلاش براى نابودکردن چیزهایى کنیم که گمان مى کنیم به ما صدمه مى زنند. این امکان هم وجود دارد که زندگى مان را با پاره اى دور باطل هاى روان رنجورانه بیامیزیم نظیر وسواس نسبت به نظافت ونظایر آن.

این دور باطل هاى روانى در چیزهایى یافت مى شوند که فرانکل از آن به «اضطراب انتظارى» تعبیر مى کند: گاه ممکن است شخص از چیزى آنقدر واهمه و هراس داشته باشد که خود این هراس او را به آن چیز اضطراب انگیز نزدیک کند. در واقع اضطراب انتظارى دقیقاً همان چیزى را که شخص از آن واهمه دارد به وجود مى آورد. تست یا آزمون اضطراب مثال آشکار این قضیه است: اگر شخصى از این بترسد که از پس آزمونها به خوبى برنیاید خود این اضطراب وترس ممکن است وى را در گذراندن درست آن آزمونها از موفقیت دور کند.

مشکل دیگرى که فرانکل دراینجا برمى شمارد قصد وتوجه مفرط است . دراین حالت شخص آنقدر سخت و جدى تلاش مى کند که خود این افراط او را ناموفق مى دارد. یکى از رایج ترین نمونه هاى آن بى خوابى است : خیلى ها وقتى نمى توانند بخوابند همچنان تلاش مى کنند که با استفاده از انواع واقسام روشها خوابشان ببرد واین تلاش براى خوابیدن خودش مانع از خوابیدن مى شودو بدین ترتیب این دور ادامه مى یابد. مثال دیگر وضعیت کسانى است که احساس مى کنند باید عاشقانى استثنایى و بى همتا باشند: مردان احساس مى کنند که باید «آخرش» باشند. درمقابل، برخى از زنان همتاى آنان هم تصور مى کنند متعهدند که از اوج لذت جنسى برخوردار شوند. اما خود این توجه وتلاش افراطى به ناآرامى ولذت کمتر منجر مى شود. گویى هرچیزى که از حد متعادل و معقول خود مى گذرد به ضدش بدل مى شود. سومین دشوارى، فکرکردن بیش از اندازه است .

دراین حالت شخص شدیداً درحال اندیشیدن است . گاه ما انتظار داریم چیزى اتفاق بیفتد واتفاق هم مى افتد صرفاً به این علت که وقوع آن قویاً به اعتقادات ونگرشهاى ما بستگى دارد. فرانکل دراین مورد از زنى یاد مى کند که در کودکى تجربیات جنسى بدى داشت و نتوانسته بود به شخصیت قوى وسالمى برسد. وقتى به مطالعه برخى متون روانشناسى پرداخت که مى گفتند این گونه تجربیات باعث مى شوند که فرد قادر نباشد از روابط جنسى لذت ببرد دچار مشکلاتى شد!

تلقى فرانکل از خلأ وجودى به تجربه هاى او در اردوگاههاى مرگ نازیها برمى گردد. وقتى چیزهاى روزمره اى که به زندگى مردم معنا مى بخشند ـ از جمله کار ، خانواده، خوشى هاى کوچک زندگى ـ از زندگى شان حذف مى شد گویى آینده شان به مخاطره مى افتادوحتى محو مى شد. فرانکل مى گوید که انسان فقط مى تواند با نظر به آینده زندگى کند: «زندانیانى که امید و ایمانشان به آینده، به آینده خودشان را از دست مى دادند از بین مى رفتند». فرانکل معتقد است اگرچه امروزه اردوگاه مرگى بدان شکل درمیان نیست اما خلأ وجودى نه تنها شیوع دارد بلکه به سرعت در سراسر جامعه در حال گسترش است . او ازاین احساس بیهودگى و طفیلى بودن به تجربه درافتادن در پوچى و هاویه نام مى برد. به دید او حتى افراط و تفریط هاى سیاسى و اقتصادى دنیاى امروز را هم مى توان انعکاس هاى بیهودگى وپوچى دانست: او مى گوید به نظر مى رسد ما بین یکسان سازى ماشین وار فرهنگ غرب و تمامیت طلبى هاى نظامهاى کمونیست ، فاشیست و تئوکراتیک گرفتار آمده ایم. همرنگ شدن در جامعه توده بنیاد یا در تمامیت طلبى، هردو ارضا مى کنند افرادى را که مى خواهندخلأ وجودى زندگى شان را انکار کنند.

فرانکل افسردگى ، اعتیاد و پرخاشگرى را سه روان رنجورى مهم توده ها مى نامد. او در تحقیقات خود به این نتیجه رسید که ارتباطى قوى بین احساس بى معنایى وفعالیتهاى مانند جرم وجنایت، مصرف موادمخدر وافراط کاریهاى جنسى وجود دارد. او حتى هشدار مى دهد که خشونت، استفاده از موادمخدر وسایر فعالیتهاى منفى که تلویزیون، فیلم هاى سینما وحتى موسیقى مؤید وجود آنهاست نشانه وجود بى معنایى است ونتیجه کار کسانى را نشان مى دهد که مى کوشند زندگى شان را با تقلید از «قهرمانان خیالى شان» تنظیم کنند. به عقیده او حتى ورزش هم ممکن است مروج پرخاشگرى باشد.

alamatesoall
07-20-2013, 07:10 PM
معنى را چگونه و در چه چیزهایى مى توان یافت؟ فرانکل سه راه عمده برمى شمارد: اولین راه ورهیافت، ارزشهاى تجربى است یعنى اینکه ما چیزى یا شخصى را ارزشمند تجربه کنیم . این مى تواند شامل تجربیات زیبایى شناختى باشد. مثل مشاهده شگفتى هاى طبیعت یا دیدن آثار بزرگ هنرى. به عقیده فرانکل مهمترین نمونه هاى ارزشهاى تجربى عشقى است که نسبت به دیگرى احساس مى کنیم. به واسطه عشق مان ـ معشوقمان را یارى مى کنیم که به معنا نزدیک شود وبدین وسیله خودمان نیز به معنى نزدیک مى شویم.

او مى گوید: «عشق عالى ترین هدفى است که انسان مى تواند شوق آن را داشته باشد». فرانکل خاطرنشان مى کند که در جامعه معاصر خیلى ها امور شهوانى را با عشق اشتباه مى گیرند. بدون عشق امور جنسى چیزى بیش از یک فعالیت ساده وسافل زیستى نخواهدبود و دیگرى صرفاً ابزارى است که باید مورداستفاده قرارگیرد، مانندوسیله اى درخدمت یک هدف. از امورجنسى فقط وقتى مى توان لذت کامل برد که جلوه فیزیکى و جسمانى عشق باشد.

عشق شناخت و تأیید یگانگى شخص دیگر در مقام فرد است با فهمى شهودى از مقام انسانى او. در غیر این صورت، دوطرف رفتارى شىءگونه بایکدیگر خواهندداشت. دومین راه کشف معنى ارزش هاى خلاق و ابداع گرایانه است، با انجام کارى. این خلاقیت فعالیت در عرصه هاى هنر و موسیقى و نوشتن و اختراع و ابتکار و جزاینها را دربرمى گیرد.

فرانکل خلاقیت و نیز عشق را کارکرد ناخودآگاه معنوى یعنى وجدان مى داند.
غیرعقلى بودن تولید هنرى مانند آن درک شهودى است که به ما امکان مى دهد خیر و خوبى را تشخیص دهیم.
فرانکل دراین مورد چنین مثال مى زند: «ما مواردى را مى شناسیم که در آن یک ویلون زن همیشه سعى مى کند تا آنجا که امکان دارد آگاهانه ویلون بنوازد. او از گذاشتن ویلون روى شانه اش تا انجام فنى ترین جزئیات این کار مى خواهد هرکارى را آگاهانه و با درک و هوشیارى تام و تمام انجام دهد و همین باعث مى شود کار او کاملاً ناموفق از آب درآید. معالجه باید ایمان و اطمینان بیمار به ناخودآگاه را به او بازگرداند. راهش هم آن است که او به خوبى درک کند که ناخودآگاهى اش از قوه آگاهى اش موسیقیایى تر است.»

سومین راه معنایابى شامل امورى ازقبیل شفقت و نوع دوستى، شجاعت، شوخ طبعى و نظایر اینهاست. اما شاخص ترین مثال فرانکل تقرب به معنى از طریق رنج است. او دراین مورد به یکى ازمراجعه کنندگانش اشاره مى کند: دکترى که همسرش مرده بود و او درمرگش سخت اندوهگین و سوگوار بود. فرانکل از او مى پرسد: اگر شما اول مى مردید زنتان چه مى کرد؟ دکتر در پاسخ مى گوید: خب این برایش بسیار غم انگیز و سوگناک بود. فرانکل مى گوید: حال که او اول مرده، از این رنج و سوگوارى برکنار است اما شما مجبورید بهاى آن را با زنده ماندن و سوگواریتان بپردازید. به عبارت دیگر غم و اندوه بهایى است که براى عشق باید بپردازیم: براى دکتر، این فکر، به مرگ همسرش و اندوه و سوگ خودش معنامى بخشید.
بدین ترتیب رنج و اندوه او به چیزى بیشتر بدل شد. اگر معنایى درکار باشد رنج را مى توان با بزرگى و شرافت تحمل کرد. فرانکل همچنین خاطرنشان مى کند که افراد جداً بیمار غالباً فرصت و مجال آن را پیدانمى کنند که شجاعانه رنج خود را تحمل کنند و بدین ترتیب بزرگى و منزلت خود را بیشتر حفظ کنند.

به آنها گفته مى شود: خوشحال باشید، خوش بین باشید، بخندید تا دنیا به رویتان بخندد. آنها غالباً نسبت به اندوه و مصیبت خود احساس شرمندگى و خجلت مى کنند. فرانکل مى نویسد: «هرچیزى را مى توان از انسان گرفت جز یک چیز: آخرین آزادى هاى انسان را ـ آزادى اینکه درهرموقعیتى راه خودش را انتخاب کند.»

alamatesoall
07-20-2013, 07:12 PM
ارزش هاى تجربى و خلاق و والا درنهایت جلوه هایى از چیزى بسیار بنیادى تر هستند که فرانکل آن را معنى برین و وجودمتعالى یا استعلا (TRANSCENDENCE) مى نامد.

معنى برین عبارت از این اندیشه است که در زندگى معنایى نهایى و واپسین یا غایى وجودداردکه مستقل از دیگران، مستقل از طرح ها و برون افکنى هاى ما و فراتر از مقام و منزلت وجودى ماست.

فرانکل آن را دال برخدا و معناى روحانى مى داند.
او تصریح مى کند که لازم است یادبگیریم که ناتوانى مان درفهم و ادراک کامل معنى برین و وجود متعالى را بپذیریم و تحمل کنیم زیرا «معنى (Logos)عمیق تر از منطق (Logic) است.» از نظر فرانکل خدا درعین حال هم متعالى و هم عمیقاً متشخص یا شخص وار (Personal) است. او خاطرنشان مى کند که حتى ملحدان و شکاکان و معلقان هم اى بسا مفهوم استعلا را بپذیرند بدون آنکه از کلمه خدا استفاده کنند. درهرحال فرانکل معتقداست که روى برگرداندن از خدا سرچشمه نهایى همه بیماریهاى عمیق روحى و روانى است. او مى نویسد: «همین که فرشته درما واپس زده شود به صورت یک شیطان درمى آید.» درمانگرى هاى فرانکل جالب توجه اند که دراینجا مجالى براى پرداختن به آنها وجودندارد.

فقط درنهایت اختصار به یکى از آنها اشاره مى کنیم:پرهیز از درون نگرى مفرط و غوطه ورشدن در دنیاى درون، پرهیز از اندیشیدن مفرط و بى حد و مرز.
فرانکل مى گوید:در دنیاى امروز برخودنگرى و خودکاوى تأکیدبسیارمى شود که این میراث فروید است. اما این کار عملاً به دورشدن ازمعنى غایى مى انجامد. «وجودانسان ـ لااقل مادام که دچار روان رنجورى نشده است همواره معطوف به (انجام) چیزى یا (محبت به) شخصى غیر از خود است.» که فرانکل آن را خوداستعلایى یا تعالى یافتن وجود آدمى مى خواند.
و در توضیح آن، جمله اى از آلبرت شوایتزر را نقل مى کند: تنها راههایى که درآنها واقعاً مسرور و سعادتمند خواهى بود راههاى آنانى است که مى کوشند خدمت کنند، خدمت و یاریى راستین...



منبع:

- روزنامه ایران

باشگاه اندیشه