PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : بنا كردن (Bauen) به چه معناست؟



hasti-m
06-10-2009, 11:59 AM
بنا كردن (Bauen) به چه معناست؟

لفظ قديمي آلماني براي بنا كردن ،“Buan” به معناي منزل كردن است و از ماندن، و در جايي رحل اقامت افكندن خبر مي‌دهد. معناي واقعي فعل زماني bauen ديگر از ياد رفته است. اما رد پنهان آن در واژة ] آلماني[ “Nachbar” ] كه به معناي همسايه است[ همچنان حفظ شده است. همسايه ] يعني[ كسي كه در نزديكي سكونت دارد. فعل‌هاي beuron, beuren, buren, buri همه بر سكونت كردن و اقامتگاه دلالت دارند. بالاخره آنكه كلمة قديمي buan نه تنها به ما مي‌گويد كه بنا كردن در واقع همان سكونت كردن ] يا اقامت كردن[ است، بلكه افزون بر اين سر نخي در اختيار ما مي‌گذارد تا ببينيم چگونه بايد دربارة مدلولش (يعني اقامت گزيدن) بينديشيم. به طور متعارف وقتي از سكونت كردن حرف در ميان باشد، معمولاً فعاليت يا رفتاري را تصور مي‌كنيم كه بشر در كنار انواع و اقسام فعاليت‌هاي ديگر انجام مي‌دهد. ] مثلا[ در جايي كار مي‌كنيم و در جاي ديگري سكونت مي‌كنيم. اما هيچگاه صرفاً سكونت نمي‌كنيم- چون سكونت صرف عملاً چيزي جز بي‌فعاليتي محض نخواهد بود- ما هميشه حرفه‌اي داريم، تجارت مي‌كنيم، مسافرت مي‌كنيم، و در بين راه هم اطراق مي‌كنيم،‌ گاه اين‌جا، گاه آن‌جا. بنا كردن در اصل به معناي سكنا گزيدن است. هرجا كه كلمة بنا كردن همچنان معناي اصليش را ادا مي‌كند، در عين حال اين را هم بيان مي‌كند كه ماهيت سكونت كردن تا كجا پيش مي‌رود. يعني آنكه beo,bhu, buan, bauen ، همه همان لفظ متعارف ما ] يعني[ “bin” در اشكال تصريفي مختلف زير هستند: من هستم ]ich bin[، تو هستي [du bist] و حالت امري آن، باش [sei , bis] بنابراين من هستم (يا) [ich bin] به چه معناست؟‌لفظ قديمي bauen] بنا كردن[ كه bin به آن تعلق دارد به اين پرسش پاسخ مي‌دهد: “من هستم” [ich bin] ،‌“تو هستي” [du bist] يعني: من سكونت دارم [ich wohne] ، تو سكونت داري [du wohnst]. نحوي كه تو هستي و من هستم، نحوي كه مطابق با آن، انسان‌ها روي زمين هستند، همان das Buan اقامت گزيدن است. انسان بودن يعني: به مثابة موجودي فاني روي زمين بودن، يعني: مقيم بودن. لفظ قديمي bauen] يا بنا كردن[ كه مي‌گويد بشر هست به اين اعتبار كه او مقيم است، ] و مي‌بينيم كه [ باز همين لفظ در عين حال معناي ديگري هم دارد: (hegen und pflegen)، محافظت كردن و مراقبت كردن، يعني كشت كردن و وزارعت كردن (DenAckerbaven)، تاك پرورش دادن (Reben bauen). بنا كردن به اين معناي اخير خود فقط به مفهوم مراقبت كردن است- نظارت كردن بر رشد و نمو چيزهايي كه مطابق با آنچه در دل خود پنهان دارند به بار مي‌نشينند و مي‌رسند. بنا كردن به معناي محافظت كردن و مراقبت كردن ديگر ] به هيچ‌وجه[ به معناي ساختن و توليد كردن نيست. در حالي كه در كشتي‌سازي يا بناي معبد به يك معنا همة چيزها ساخته مي‌شوند. بنا كردن در اين معناي خود يعني برافراشتن و نه مراقبت كردن. اين معاني، يعني بنا كردن به مثابة مراقبت كردن، به زبان لاتيني cultura, coiere و بنا كردن به مثابة برافراشتن بنا، aedificare- هر دو در بنا كردن اصيل، در سكنا گزيدن ملحوظ‌اند. اما بنا كردن به مثابة سكنا گزيدن، يعني در مقام روي زمينْ بودن، همچنان براي تجربة روزمرة آدميان از همان آغاز ] به معناي[ “امري از روي عادت” يا “امري خو گرفتني” است- چنانكه زبان ما هم اين مضمون را به نقد بيان مي‌كند: “Gewohnte”، ] زمين محل سكونت [das Gewohnte] است. [ به همين دليل، لابلاي اشكال مختلف تحقق سكونت كردن فعاليت‌هايي چون كشاورزي و ساختمان‌ محو مي‌شود. بعدها اين فعاليت‌ها لفظ بنا كردن و امور مربوط به آن را به انحصار درمي‌آورند. با اين گام، معناي حقيقي بنا كردن، يعني سكونت كردن، به دست فراموشي سپرده مي‌شود.
در نگاه نخست، اين حادثه چيزي جز تحولي در معناي الفاظ ] در سير تاريخ خود[ به نظر نمي‌آيد. اما حقيقت امر اين است كه امر مهمي در بطن آن مستتر است: يعني اين امر كه سكنا گزيدن ديگر به عنوان هستي آدميان تجربه نمي‌گردد؛ ديگر حتي براي يك لحظه هم به ذهن خطور نمي‌كند كه سكنا گزيدن جزو لاينفك وجود آدمي است.
اينكه زبان به نحوي از انحاء معناي اصلي يا حقيقي كلمة بنا كردن را كه همان سكنا گزيدن باشد از اين كلمه باز پس گرفته است گواه يا شاهدي بر وجود اولية اين معاني است؛ چون اتفاقي كه هميشه براي كلمات اساسي زبان مي‌افتد اين است كه معناي باطني يا اصليشان به سهولت به سود معناي ظاهريشان به دست فراموشي سپرده مي‌شود. بشر هنوز به فكر تعمق در راز و رمز اين فرآيند نيفتاده است. ] در نتيجه[ زبان هم در حق آدميان سخن بي‌پيرايه و والاي خود را دريغ مي‌كند. اما با اين كار نداي ازلي خود را مسكوت نمي‌گذارد؛ بلكه صرفاً خاموش مي‌ماند و افسوس كه بشر به اين خاموشي دل نمي‌سپارد، و به اين سكوت اعتنا نمي‌كند.