PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : فدک ... ( پرسش ها و پاسخ ها ) ؟؟ .:.



javad jan
06-14-2013, 11:39 AM
«بسم الله الرحمن الرحیم»


::. فدک در فراز و نشیب .::



- مقدمه


بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للّه ربّ العالمين والصلاة والسلام على سيّدنا محمّد وآله الطاهرين المعصومين ولعنة اللّه على أعدائهم أجمعين من الأوّلين والآخرين


پيش گفتار

چندى پيش، از طريق اينترنت نامه اى از يك دانشور اهل سنّت را دريافت كردم كه در ضمن آن نامه از اين جانب درباره ماجراى فدك درخواست گفت و گو كرده بود. وى در بخشى از نامه خود چنين نوشته بود:

... به شرط آن كه ماجراى فدك را تنها از منظرى كه شايسته آن است بنگريم و آن را با معيار احساس و عاطفه ـ كه شايستگى قضاوت بين دو مدعى را ندارد ـ نسنجيم، بلكه نگرشى انديشمندانه بر آن داشته باشيم و با ديده انسانِ با انصافى كه بر احساس خود گردن نمى نهد، آن را نظاره كنيم و نگاه خويش را سوى حق بداريم، و آن را بپذيريم، در نزد هر كه باشد. البتّه بايستى اين نگرش در پرتو منابع موثق و اخبار معتبر اهل سنّت باشد.

وى در بخش ديگرى از نامه نوشته بود:
بايسته است كه در اين گفت و گو بى طرف و آزادانديش باشيم و حقايق را آن گونه كه هست و با بى طرفى تمام بيان كنيم؛ مانند هر مشكل ديگرى كه بين دو شخص به وجود مى آيد و نگاهى بر اساس معيارهاى صحيح را مى طلبد، تا به واقعيت و حقيقت دست يافته شود.



(تالیف: ایت ا... سید علی حسینی میلانی)

javad jan
06-14-2013, 11:40 AM
پرسش هاى مطرح شده



اين دانشور سنّى در بخشى از نامه خود پرسش هايى را مطرح نموده بود كه چكيده آن ها چنين است:



1 ـ چرا ماجراى فدك اين همه مورد توجّه علماى شيعه قرار گرفته و حال آن كه در تاريخ اسلام موضوعات شبيه به آن به فراوانى يافت مى شود؟... آنان در پسِ اين همه تلاش و توجّه در پى يافتن چه چيزى هستند؟

2 ـ ادّعاى زهرا در اين ماجرا چند گونه است: گاهى مدّعى شده كه فدك بخشيده پيامبر صلى اللّه عليه وآله(1) است و گاه ادّعا نموده كه فدك ارث است. علّت اين گونه ادّعاها چيست؟ و چگونه مى توان همه آن ها را با هم توجيه نمود؟

3 ـ با آن كه على (عليه السلام) را محترم مى شماريم، ولى او همسر زهرا (عليها السلام) است و گواهى او در اين ماجرا ـ كه شهادت يك نفر به تنهايى است ـ دليل كافى نخواهد بود.

4 ـ بى ترديد ابوبكر به گوش خود شنيده بود كه پيامبر صلّى اللّه عليه وآله فرموده است:


إنّا معاشر الأنبياء لا نورث وما تركناه صدقة.
ما گروه پيامبران ارث نمى گذاريم و آن چه از ما بر جا مى ماند صدقه است.


از اين رو بر او لازم بوده كه به فرموده پيامبر صلّى اللّه عليه وآله عمل كند، و لذا فرق نمى كند كه مدّعىِ ارث پيامبر، دختر او باشد يا شخصى ديگر؟

5 ـ حقيقت آن است كه زهرا (عليها السلام) زنى همانند ديگر زنان و بشرى مانند ديگران بوده است كه گاه خوشنود مى شود و گاه خشم مى گيرد; حال چه مى شود اگر به سبب واگذار نشدن فدك به او، بر ابوبكر خشم گرفته باشد؟

6 ـ در برخى روايات ما آمده است: كسى كه بر جنازه زهرا [عليها السلام] نماز خوانده، ابوبكر بوده و اين موضوع نشانه خوشنودى او از ابوبكر است.

7 ـ شيعيان چيزى از مِلك به عنوان ارث به زن نمى دهند، چنان كه اين موضوع در روايات آنان نيز مطرح شده است.

8 ـ كلينى در كتاب كافى از ابو عبداللّه [امام صادق عليه السلام]نقل كرده است كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرموده اند:
وإنّ العلماء ورثوا الأنبياء، إنّ الأنبياء لم يورثوا ديناراً ولا درهماً... .
به راستى كه علما و دانشمندان از پيامبران ارث مى برند، همانا پيامبران دينار و درهمى به ارث نمى گذارند... .

9 ـ اگر در اين ماجرا حق با زهرا (عليها السلام) بوده است، پس چرا هنگامى كه على [عليه السلام]به حكومت رسيد فدك را باز پس نگرفت؟





.................................................. .................................................. .....................................
(1) على رغم اين كه در منابع اهل سنّت درود و صلوات پس از نام مبارك پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله به صورت ناقص (ابتر) آمده است، ما طبق فرمايش حضرتش، درود و صلوات را به صورت كامل آورده ايم.

javad jan
06-14-2013, 11:40 AM
مبانى پاسخ گويى :



در پاسخ به موارد مطرح شده، اين گونه نوشتم: بر هر پژوهشگر آزادانديش و منصف، روشن و آشكار است كه علماى شيعه دوازده امامى همواره با شرح صدر از هر پرسش و پژوهشى در مورد انديشه و اعتقاد شيعه، كه در وراى آن دست يافتن به حق و پرده افكندن از چهره حقيقت بوده است، استقبال نموده اند.

آنان پيوسته در گفت و گوها و مناظره ها خود را به حفظ شؤون و آداب بحث و مناظره متعهّد دانسته اند و جز با استناد به شواهد روشن و استوار، و برگرفته از دلايل مورد اتّفاق دو طرف و يا اخبار موجود در مصادر و منابع قرون نخست و مورد اعتماد طرف مقابل سخن نرانده اند.
بديهى است كه در اين بحث نيز با وجود حساسيت و اهميّت بسيارش، همين شيوه و سيره، آشكار و هويدا خواهد بود. به طور كلّى پاسخ ما در چهار بخش بيان مى گردد:



بخش يكم: نگاهى كوتاه به ماجراى فدك
بخش دوم: نقد و بررسى حديث انحصارى
بخش سوم: نگاه فاطمه زهرا عليها السلام به غاصبين فدك
بخش چهارم: بررسى سه مورد مهمّ


از خداوند مى خواهم كه به حق محمّد و خاندان مطهّرش عليهم السلام مؤمنان را با اين بحث سود بخشد و آن را وسيله اى براى كسانى كه شايسته هدايت هستند قرار دهد.

javad jan
06-14-2013, 11:42 AM
بخش یکم: نگاهی کوتاه به ماجرای فدک


::علّت توجّه خاص به مسائل مربوط به حضرت زهرا عليها السلام

بررسى مسائل صدر اسلام به طور عام، و مسائل مربوط به پاره تن رسول خدا صلى اللّه عليه وآله، حضرت زهرا عليها السلام به طور خاص همواره مورد اهتمام بزرگان علماى اماميّه بوده و هست، و البتّه ماجراى فدك از حساس ترين آن هاست.
حساسيت و اهتمام ويژه ما به قضايا و مسائل مربوط به حضرت زهرا عليها السلام به دو علت است:

نخست: به سبب يقينى بودن عصمت آن حضرت به استناد كتاب خدا و سنّت رسول او، و نيز جايگاه و منزلت آن بانوى بزرگوار در پيشگاه خدا، پيامبر صلى اللّه عليه وآله و مؤمنان.

دوم: ارتباط جدّى و تنگاتنگ قضاياى ايشان با مسئله امامت و خلافتِ پس از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله.

بسيار واضح است كه توجّه خاص آن بانو و ائمّه اهل البيت عليهم السلام و شيعيان ايشان از همان روز نخست به اين ماجرا، از آن رو نبوده كه سرزمين فدك در آن زمان باغ و بستانى بوده و ارزش اقتصادى در خور توجّه و محصولات زراعى بسيار از آن به دست مى آمده، بلكه هدف از اين اهتمام، آشكار نمودن موضوع ديگرى است كه با اصل و اساس دين و رويكرد مسلمانان تا روز رستاخيز بستگى دارد.
ولى خواسته شما در اين پژوهش اين است كه گفت و گو با قطع نظر از جايگاه و منزلت زهراى بتول عليها السلام انجام شود و گفته اى كه:
بايستى در اين موضوع بى طرفانه عمل نماييم و فراموش كنيم كه مدّعى اين ماجرا زنى است كه چون دخترِ پيامبر ماست، ما او را دوست مى داريم و بزرگش مى شماريم و نزد ما و خداى متعال جايگاه و شأنى خاص دارد; همچنين فراموش كنيم كه طرف مقابل او ابوبكر است كه دشمن شيعه است و تا هنگامى كه دشمن به شمار آيد تمام بدى ها در او و تمام خطاها در انديشه و نظر اوست; بلكه فقط بايسته است بگوييم: كلام و كردار محمّد صلى اللّه عليه وآله برتر از گفتار و رفتار همگان است و بس... .
آرى بايد به اين مسئله «بى طرفانه» نگاه كنيم و «بايد فراموش كنيم كه مدّعى اين ماجرا زنى است كه ما او را دوست مى داريم و بزرگش مى شماريم» و او جايگاهى خاص دارد. همچنين بايد موقعيّت جغرافيايى، مساحت، عايدات و ديگر خصوصيات «فدك» را نيز فراموش كنيم.

امّا در مورد ارتباط اين موضوع با مسئله امامت و ولايت و با توجّه به اين ديد، نمى توان چند نكته را ناديده گرفت و بايد آن ها را در نظر داشت. اكنون ما به اختصار اين مطلب را توضيح مى دهيم.

javad jan
06-14-2013, 11:43 AM
:: ارتباط ماجراى فدك با امامت

همان گونه كه اشاره شد، قضيّه فدك ارتباط تنگاتنگى با مسئله امامت دارد. از اين رو دانشمندان اسلامى در طول تاريخ به اين موضوع عنايت داشتند. به عنوان نمونه چند مورد را مى آوريم:

1 ـ نويسنده كتاب شرح المواقف در اين زمينه چنين مى نگارد:

فصل چهارم درباره امام به حق پس از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله است. از نظر ما امام به حق پس از پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله ابوبكر است و از نظر شيعه على رضى اللّه عنه. ما بر عقيده خود دو دليل داريم:

نخست آن كه راه اثبات امامت يا كلام خدا و سخن صريحى است كه از جانب پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله باشد و يا اجماع و اتّفاق نظر بر بيعت. سخن صريحى از پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله ]در مورد امامت ابوبكر[ وجود ندارد، چنان كه خواهد آمد، ولى هيچ اتّفاق نظرى نيز از جانب امّت پيامبر جز بر ابوبكر يافت نمى شود...(1).

بسيار واضح است كه شريف جرجانى در اين استدلال، به نبودِ هر گونه سخن صريح و بيان آشكار از سوى خدا و پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله بر امامت ابوبكر اعتراف دارد. وى تنها دليل بر امامت ابوبكر را اجماع و اتّفاق نظر امت مى داند.

2 ـ همچنين وى در جاى ديگرى از شرح المواقف چنين مى نويسد:

فصل دوم درباره شروط امامت است.

عموم علماى ما بر اين باورند كه كسى اهليّت و استحقاق امامت را دارد كه در اصول و فروع دين مجتهد باشد تا بتواند اُمور دين را برپا دارد و قادر باشد كه اقامه حجّت نموده و شبهات وارده بر عقايد دينى را حل كند... همچنين بايستى شجاع باشد تا قدرت بر دفاع و حمايت از حوزه دين و حفظ حريم اسلام را با ثبات قدم در نبردها داشته باشد... .
همچنين امام بايد عادل باشد تا بر كسى ستم روا ندارد، چرا كه گاهى فاسق، اموال مردم را براى اهداف شخصى به كار مى گيرد و حقوق ديگران را تباه مى سازد; و نيز امام بايد عاقل باشد تا صلاحيّت تصرّف در امور شرعى و كشوردارى را داشته باشد; و نيز امام بايد بالغ باشد كه عقل بچگى راه به جايى نبرد... .

اين صفات هشتگانه يا پنجگانه، شروط معتبر امامت هستند كه از طريق اجماع و اتّفاق نظر علما به اثبات رسيده است(2).

آن سان كه روشن است وى در اين سخن نيز تصريح كرده است كه شرط امامت علم و عدالت است و... البتّه اين شروط با اتّفاق نظر علما به اثبات رسيده است...; هر چند بهتر است كه شرط شجاعت در امام و «با ثبات قدم در نبردها بودن» را از شرايط امامت ـ كه شريف جرجانى بدان اشاره نموده است ـ به فراموشى بسپاريم و حال و روز ابوبكر در جنگ احد(3)، خيبر(4) و... را يادآور نشويم(!!)(5).

.................................................. .................................................. ..........................
(1) شرح المواقف: 8 / 354.
(2) شرح المواقف: 8 / 349 ـ 350.
(3) براى آگاهى از ماجراى ابوبكر در اين جنگ مى توانيد روايت ابو داوود طيالسى، ابن سعد، طبرانى، ابن حِبّان، دارقُطْنى، ابن عساكر، ضياء مَقْدِسى و ديگران را در كنز العمال: 10 / 424 حديث 30025 ببينيد.
(4) براى آگاهى از ماجراى ابوبكر در جنگ خيبر به روايت احمد، ابن ابى شيبه، بزّار، طبرى، حاكم، بيهقى، ضياء مَقْدِسى، هيثمى و ديگران در كنز العمال: 10 / 461 حديث هاى 30117 ـ 30135 مراجعه كنيد كه روايات متعددى نقل كرده است.
(5) شايان يادآورى است كه ما در مقابل ترجمه عبارات مندرج در منابع اهل تسنّن كه محل تأمّل و دقّت نظر مى باشند، علامت (!!) را نهاده ايم.

javad jan
06-14-2013, 11:44 AM
:: بخشش فدك به فاطمه عليها السلام به وسيله پيامبر صلى اللّه عليه وآله


آن چه به روشنى از روايات برمى آيد اين است كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فدك را در حالى به فاطمه عليها السلام بخشيده كه مِلك شخصى خودش بوده است; زيرا فدك زمينى نبوده كه با تازاندن اسب و شتر و با جنگ و نبرد به دست آمده باشد.

در اين جا دو ادّعا وجود دارد:

ادعاى نخست

هر چيزى كه اين گونه به دست آمده باشد، مِلك شخص پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله خواهد بود.
و اين يك حكم اسلامى است كه همه علما و دانشمندان بيان كرده اند كه اينك براى اثبات اين مطلب به خلاصه اى از كلام قُرْطُبى در كتاب تفسيرش الجامع لأحكام القرآن بسنده مى كنيم. در سوره حشر آمده است:


(وَما أَفاءَ اللّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْل وَلا رِكاب وَلكِنَّ اللّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى مَنْ يَشاءُ وَاللّهُ عَلى كُلِّ شَيْء قَديرٌ)(1).

و آن چه را خدا از آنان به رسم غنيمت عايد پيامبر خود گردانيد، [شما براى تصاحب]اسب يا شترى بر آن نتاختيد، ولى خدا فرستادگانش را بر هر كه بخواهد چيره مى گرداند، و خدا بر هر كارى تواناست.


قُرْطُبى در تفسير اين آيه مى گويد:

خداى تعالى مى فرمايد: (وَما أَفاءَ اللّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْهُمْ) يعنى: آن چه را خداوند از اموال بنى نضير به رسولش برگرداند (فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ) يعنى: و شما چهارپا بر آن نرانديد.

واژه «ايجاف» مترادف «ايضاع» به معناى شتاب نمودن در حركت و سوارى با چهارپايان است، و مراد از چهارپا، شتر است.
مى فرمايد: شما براى به دست آوردن آن، هيچ سختى و زحمتى را تحمّل نكرده ايد، و به خاطر آن با جنگ و مشقّت مواجه نشده ايد مگر پيامبر صلى اللّه عليه وآله كه بر شترى ـ بعضى گفته اند: بر الاغى پوشيده از ليف خرما ـ سوار شده و آن جا را بدون درگيرى فتح كرده، آنان را پراكنده نموده و اموالشان را گرفته است.
از اين رو مسلمانان از پيامبر صلى اللّه عليه وآله خواستند كه آن اموال را بين آنان تقسيم كنند، امّا اين آيه نازل شد كه:


« وَما أَفاءَ اللّهُ... »


به اين ترتيب خداوند متعال اموال بنى نضير را مِلك شخصى پيامبر صلى اللّه عليه وآله برشمرد و آن ها را در اختيار آن كه خواسته بود قرار داد و پس از اين اختصاص، پيامبر صلى اللّه عليه وآله آن اموال را ميان مهاجران تقسيم نمود.

در صحيح مسلم از عمر اين گونه نقل شده است:

اموال بنى نضير از جمله اموالى بود كه خداوند به پيامبرش برگرداند و از آن هايى بود كه مسلمانان بر آن اسب و شتر نرانده بودند و به پيامبر صلى اللّه عليه وآله اختصاص داشت.

اين روايت بيان مى دارد كه آن اموال به شخص رسول خدا صلى اللّه عليه وآله تعلّق داشته و اصحاب نصيبى از آن نداشته اند(2).

نكته مهم در اين جا اين است كه آيه مباركه ادّعاى نخست ما را كه همان كبراى قضيّه است تأييد مى كند، اگر چه بين مفسّران اين سخن به ميان آمده كه آيا اموال بنى نضير اين گونه بوده است يا نه؟
در سخن فخر رازى در تفسير اين آيه همين مسئله آمده، آن جا كه ردّ اين مطلب را از مفسّران نقل كرده و فقط فدك را مصداق آيه مباركه قرار داده است. در اين صورت ادّعاى دوم به اثبات مى رسد.

javad jan
06-14-2013, 11:45 AM
ادّعاى دوم

اكنون براى اثبات ادّعاى دوم متن عبارت فخر رازى را نقل مى نماييم; وى مى نويسد:
در تفسير آيه مورد بحث اين پرسش مطرح است كه:
اموال بنى نضير بعد از جنگ و نبرد به دست آمده است، زيرا آنان مدّتى را در محاصره به سر برده و جنگيده اند و كشته داده اند آن گاه بر ترك سرزمين خود مصالحه كرده اند. از اين رو لازم است كه آن اموال غنيمت به شمار آيد نه جزء اموال فىء.

در پاسخ به اين پرسش مفسّران چند وجه را بيان نموده اند:

اين آيه درباره آبادى هاى بنى نضير نازل نشده است، چرا كه به وسيله مسلمانان بر آن ها اسب و شتر تازانده شد و آنان مدّتى را در محاصره رسول خدا صلى اللّه عليه وآله و مسلمانان بودند، لذا شايد اين آيه درباره فدك نازل شده است، زيرا ساكنان فدك سرزمين خود را ترك نمودند و آبادى ها و ديگر اموال آن ها بدون جنگ و نبرد در اختيار رسول خدا صلى اللّه عليه وآله قرار گرفت...(3).

كوتاه سخن آن كه هر آن چه بدون نبرد و ستيز و به صورت مصالحه در اختيار رسول خدا صلى اللّه عليه وآله قرار گرفته، مِلك شخصى ايشان بوده و فدك نيز از اين قبيل است; همچنان كه رازى به نقل از مفسّران بدان تصريح كرده است.
البتّه به اين مطلب در سخنان بسيارى ديگر از بزرگان اهل تسنن از جمله حديث نگاران و مغازى نويسانى مانند زُهْرى و ابن اسحاق ـ چنان كه از جوهرى نقل شده است ـ(4) و مورخان و جغرافى نويسان مانند ياقوت حموى تصريح شده است.

ياقوت حموى درباره فدك چنين مى نويسد:

در منطقه حجاز روستايى است كه از آن جا تا مدينه دو يا سه روز راه است. خداوند اين روستا را در سال هفتم بدون نبرد و به صورت فىء در اختيار پيامبرش قرار داد. اين ماجرا هنگامى بود كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله به خيبر رفته و قلعه (http://www.daneshju.ir/forum/vbglossar.php?do=showentry&item=%D9%82%D9%84%D8%B9%D9%87) هاى آن را فتح نمود. فقط سه قلعه (http://www.daneshju.ir/forum/vbglossar.php?do=showentry&item=%D9%82%D9%84%D8%B9%D9%87) باقى ماند تا آن كه حضرتش با محاصره كار را بر آنان سخت كرد.
آنان پيكى نزد رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرستادند و درخواست نمودند كه پيامبر صلى اللّه عليه وآله آن ها را به حال خودشان واگذارد تا سرزمين خود را ترك كنند. پيامبر صلى اللّه عليه وآله نيز با آنان چنين رفتار كرد.
اين خبر به اهالى فدك رسيد، آنان نيز پيكى به جانب پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرستادند و درخواست كردند كه با پذيرفتن نصف محصولات و اموالشان با آنان مصالحه كند. پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله اين مصالحه را پذيرفت. از اين رو بر آن جا هيچ اسب و شترى تازانده نشد و فدك به شخص رسول خدا صلى اللّه عليه وآله تعلق گرفت.
در آن جا چشمه اى جوشان و درختان نخل بسيارى است. اين همان جا است كه فاطمه رضى اللّه عنها در مورد آن به ابوبكر گفت كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله آن را به او بخشيده است. ابوبكر رضى اللّه عنه پاسخ داد: بر اين مطلب شاهد مى خواهم.
البته اين ماجرا خود قصه جداگانه اى دارد، تا آن كه پس از ابوبكر عمر بن خطّاب حكومت را به دست گرفت و سرزمين هايى فتح شد و مسلمانان گشايشى يافتند و توانگر شدند، و عمر به اجتهاد خود تصميم گرفت كه آن را به ورثه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله باز گرداند. ولى على بن ابى طالب رضى اللّه عنه و عبّاس بن عبدالمطلب بر سر آن اختلاف پيدا كردند.

على مى گفت: پيامبر صلى اللّه عليه وآله آن را در زمان حياتش براى فاطمه عليها السلام قرار داده است، اما عبّاس اين سخن را نمى پذيرفت و مى گفت: اين مِلك رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بوده و من وارث او هستم.
آنان اختلاف خود را نزد عمر بردند و او از حكم و داورى بين آن دو خوددارى كرد و گفت: شما دو نفر خودتان شأن و موقعيّت خود را بهتر مى دانيد. من اين مسئله را به خود شما واگذار مى كنم.
سرانجام هنگامى كه عمر بن عبدالعزيز حكومت را به دست گرفت نامه اى به فرماندار خود در مدينه نوشت و به او دستور داد كه فدك را به فرزندان فاطمه عليها السلام باز گرداند...(5).

همچنين در مراصد الاطلاع آمده است:
فدك روستايى است در حجاز كه از آن جا تا مدينه دو يا سه روز راه است و خداوند آن را بدون نبرد به پيامبرش واگذار نموده است و در آن چشمه اى جوشان و... است(6).

آرى، همان گونه كه ملاحظه نموديد در سخن ياقوت حموى در مورد فدك آمده است كه امير مؤمنان على عليه السلام فرمود:


«پيامبر در زمان حياتش فدك را براى فاطمه عليها السلام قرار داده است»

javad jan
06-14-2013, 11:45 AM
همچنين از عبّاس نيز نقل كرده كه آن جا مِلك رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بوده و من وارث او هستم.
اين دو مطلب به حديثى كه مسلم در صحيح آورده اشاره دارد كه در ادامه آن را نقل خواهيم كرد.
واضح است كه نقل كننده قصد داشته است كه به سخن امير مؤمنان على عليه السلام و عبّاس استدلال كند كه

فدك مِلك شخصى رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بوده است،
زيرا در غير اين صورت عبّاس نمى توانسته مدّعى شود كه از باب ارث بردن مستحق آن است.

به اين ترتيب، از آن چه بيان داشتيم روشن شد كه به دلالت كتاب خدا و سنّت رسول خدا صلى اللّه عليه وآله، فدك مِلك شخصى پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله بوده است و امير مؤمنان و حضرت زهرا عليها السلام از آن رو آن را مطالبه كرده اند كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله

«در زمان حياتش آن را براى فاطمه عليها السلام قرار داده بود»

و بدين گونه جاى هيچ شك و ترديدى در اين موضوع نمى ماند، نه در كبراى قضيّه و نه در صغراى آن.


افزون بر اين در روايات آمده است:
بخشش فدك از سوى رسول خدا صلى اللّه عليه وآله به حضرت صديقه كبرى عليها السلام به فرمان خداى متعال بوده است... .
شهرستانى در كتاب ملل و نحل به اين مطلب اشاره نموده است آن جا كه مى نويسد:
اختلاف ششم درباره فدك و ارث بردن از پيامبر صلى اللّه عليه وآله و ادّعاى ارث بردن فاطمه عليها السلام و تمليك شدن آن در ادّعاى ديگر اوست(7).
بنا بر اين حضرت زهرا عليها السلام مدّعى بود كه پيامبر صلى اللّه عليه وآله فدك را به او بخشيده است. اين مطلب در منابع ديگر نيز مانند تفسير رازى، الصواعق المحرقه، الرياض النضره، وفاء الوفا بأخبار دار المصطفى و... آمده است.
البتّه ادّعاى آن بانوى گرامى با دلايلى كه حتّى از طريق اهل تسنن نيز مى توان بر آن ارائه كرد به يقين صحيح است. زيرا هنگامى كه از سوى خداى متعال اين آيه شريفه نازل شد كه:




(وَآتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ)(8).
حق ذوى القربى را بپرداز.
پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فدك را به فاطمه عليها السلام عطا نمود... .




اين موضوع را پيشوايان و حافظان نامدار حديث اهل تسنن روايت نموده اند كه از جمله آنان مى توان افرادى را نام برد:



ابوبكر بزار (متوفاى 291)
ابويعلى موصلى (متوفاى 307)
ابن ابى حاتِم رازى (متوفاى 327)
ابن مردويه اصفهانى (متوفاى 410)
حاكم نيشابورى (متوفاى 405)
ابوالقاسم طبرانى (متوفاى 360)
ابن نجّار بغدادى (متوفاى 643)
نورالدين هيثمى (متوفاى 807)
شمس الدين ذهبى (متوفاى 748)
جلال الدين سيوطى (متوفاى 911)
على متقى هندى (متوفاى 975) و جمعى ديگر(9).



بنا بر آن چه بيان شد، تا اين جا سه موضوع ثابت شد:



1 ـ رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فدك را به فاطمه عليها السلام بخشيده است.
2 ـ اين بخشش به فرمان خداى متعال بوده است.
3 ـ ابوبكر فدك را به زور و اكراه از فاطمه عليها السلام گرفته است.



آرى، از اين روست كه افرادى مانند نويسنده كتاب الصواعق المحرقه اين ماجرا را قطعى دانسته و نوشته است:



إنّ أبا بكر انتزع من فاطمة فدكاً.
به راستى ابوبكر فدك را به زور از فاطمه عليها السلام گرفت(10).



همچنين تفتازانى هنگامى كه موضوع بازگرداندن فدك را به فرزندان فاطمه عليها السلام توسّط عمر بن عبدالعزيز نقل مى كند ـ كه در ادامه روايتش را نقل خواهيم كرد ـ مى نويسد:



ثمّ ردّها عمر بن عبدالعزيز أيّام خلافته إلى ما كانت عليه.
آن گاه عمر بن عبدالعزيز در روزگار حكومتش فدك را به آنان كه تعلّق داشت بازگرداند(11).



تا اين جا روشن شد كه:




حضرت زهرا عليها السلام مالك و صاحب يد بر فدك بوده و در اين موضوع هيچ معترضى نداشته است، بلكه تنها ابوبكر شاكى اين ماجرا بوده
و او نيز اين ملك شخصى را از دست مالك آن به ستم ستانده، و بايد بر اين كردار خود دليل اقامه كند.




.................................................. .................................................. ..............................................
(1) سوره حشر: آيه 6 .
(2) تفسير قُرْطُبى، الجامع لأحكام القرآن: 9، الجزء 18، ص 9 ـ 10.
(3) التفسير الكبير: 15 / 284.
(4) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 16 / 210.
(5) معجم البلدان: 4 / 270 ـ 271 شماره 9053.
(6) مراصد الاطلاع على الأمكنة والبقاع: 3 / 1020.
(7) الملل والنحل: 1 / 13.
(8) سوره اسراء: آيه 26.
(9) الدر المنثور: 5 / 273، مجمع الزوائد: 7 / 49، ميزان الاعتدال: 2 / 288، كنز العمّال: 3 / 767.
(10) الصواعق المحرقه: 31.
(11) شرح المقاصد: 5 / 279.

javad jan
06-14-2013, 11:46 AM
:: مطالبه فدك و ارائه دليل

نويسنده نامه در فرازى ديگر مى نويسد:
ما به جهتى ديگر نمى توانيم اين مطلب را از او (يعنى حضرت زهرا عليها السلام) بپذيريم، و آن جهت لزوم عدالت بين فرزندان است.
در پاسخ به اين بخش از نامه كافى است بگوييم كه اين سخن اعتراض به رسول خدا صلى اللّه عليه وآله است در آن چه فرموده و انجام داده; چرا كه روايات و اخبار بسيارى دلالت دارند بر اين كه آن حضرت صلى اللّه عليه وآله اين كار را به پيروى از كلام خداى متعال كه مى فرمايد:


(وَآتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ) (1)

انجام داده است، چنان كه دانستيد.
افزون بر اين، بايد گفت كه اين سخن، مشكل تصرّف فدك توسّط ابوبكر را حل نمى كند، زيرا به هر حال تصرّف در ملك غير است و همين موضوع بحث كنونى ماست: يعنى مطالبه فدك و ارائه دليل.

هنگامى كه فدك به وسيله ابوبكر تصرّف شد، حضرت زهرا عليها السلام بر اين رفتار اعتراض كرد و مِلك خويش را طلب نمود. ابوبكر در پاسخ، از ايشان شاهد و دليل خواست تا ثابت شود كه فدك مِلك شخصى و عطاى پدر بزرگوار ايشان است(!!).
بديهى است كه در احكام اسلام ـ در فقه تمام فرق و مذاهب آن ـ بيان شده است كه از كسى كه مِلكى در اختيار اوست دليل و شاهد طلب نمى شود، بلكه ارائه دليل بر آن كسى لازم است كهخلاف آن ملكيّت را ادّعا مى كند.

اين موضوع چنان روشن است كه حتّى كسانى كه اندكى از تعاليم شريعت اسلام را آموخته اند نيز آن را مى دانند. از اين رو اگر ابوبكر اين حكم را مى دانسته و خلاف آن عمل كرده است «ظالم»و اگر نمى دانسته «جاهل» است... .

البتّه پيش از اين بيان شد كه به اتّفاق همه دانشمندان كسى كه ظالم و يا جاهل باشد هرگز شايستگى امامت را ندارد. پس با كمال بى طرفى ملاحظه مى كنيد كه چگونه مسئله فدك به امامت مسلمين ارتباط دارد!
با اين حال، آن بانو به عنوان شاهد امير مؤمنان على، امام حسن و امام حسين عليهم السلام و اُمّ ايمن را نزد ابوبكر آورد تا آنان گواهى دهند كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فدك را به آن گرامى بخشيده است... .
البتّه اين قضيّه در روايت ابو سعيد خُدرى و ابن عبّاس ـ چنان كه در مصادر عامه آمده ـ نيز نقل شده است(2).
آرى فقط اينان بودند كه به چشم خود ديدند كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فدك را به حضرت زهرا عليها السلام بخشيده است، زيرا آن حضرت اين بخشش را در منزل آن بانو و در حضور اين گراميان انجام داده بود، نه در مسجد و در ميان مردم.




.................................................. .................................................. ...........................
(1) سوره اسراء: آيه 26.
(2) الدر المنثور: 5 / 273 و 274.

javad jan
06-14-2013, 11:47 AM
:: جايگاه شاهدان مسئله فدك/همگامى و همراهى على عليه السلام با حق



از جمله احاديث قطعى كه درباره امير مؤمنان على عليه السلام نقل شده اين حديث است كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرموده است:



علي مع الحق والحق مع علي... .
على با حق است و حق با على است.


اين حديث از روايات قطعى است كه بيش از بيست تن از صحابه آن را روايت كرده اند، از جمله:
امير مؤمنان على عليه السلام، ابوبكر، ابوذر، عمّار، عبداللّه بن عبّاس، ابو سعيد خُدرى، سلمان، ابو ايّوب انصارى، جابر بن عبداللّه، سعد بن ابى وَقّاص، عايشه، اُمّ سَلَمه و... .
اين حديث را بيش از يكصد نفر از حافظان، عالمان و محدّثان اهل تسنن آورده اند كه برخى از نامداران و موثّقين آن ها در نظر اهل تسنّن عبارتند از:

1 ـ تِرمذى با سند خود از امير مؤمنان على عليه السلام اين گونه نقل مى كند كه على عليه السلام مى فرمايد:
رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در سخنى فرمود:


رحم اللّه عليّاً، اللهمّ أدر الحق معه حيث دار.
رحمت خداوند بر على باد، خداوندا! حق را بر گرد على قرار ده هر جا كه هست(1).


2 ـ حاكم نيشابورى اين حديث را با سند خود روايت نموده است. وى پس از نقل آن مى گويد:
اين حديث با شرط مسلم صحيح است ولى مسلم و بُخارى آن را نقل نكرده اند(2).
همچنين با سند خود نقل مى كند كه عمره دختر عبدالرحمان مى گويد:
هنگامى كه على عليه السلام قصد عزيمت به بصره را داشت به منزل اُمّ سَلَمه، همسر پيامبر صلى اللّه عليه وآله آمد تا با او وداع كند.اُمّ سَلَمه به او گفت:


در سايه حفظ و حمايت خداوند به سفر برو. سوگند به خدا! كه يقيناً تو بر حق هستى و حق با توست; و اگر ]فرموده رسول خدا صلى اللّه عليه وآله [نبود و دوست نمى دارم فرمان خدا و رسولش را سرپيچى كنم ـ زيرا كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله ما را امر فرموده در خانه هايمان بمانيم ـ به طور حتم همراه تو مى آمدم، امّا به خدا سوگند! كسى را كه برتر و عزيزتر از جان من است، پسرم عمر را همراه تو خواهم فرستاد.


حاكم پس از نقل اين حديث ـ كه سومين حديث در اين مورد است ـ مى نويسد:
همه اين احاديث با شرط مسلم و بُخارى صحيح هستند، گرچه هيچ يك اين احاديث را نقل نكرده اند(3).
البتّه ذهبى نيز در اين مورد با حاكم هم نظر است.

3 ـ ابويعلى اين حديث را از ابوسعيد خُدرى اين گونه نقل كرده است:
همراه عدّه اى از مهاجران و انصار در خانه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله و در نزد ايشان بوديم كه فرمود:


ألا اُخبركم بخياركم؟
آيا به شما خبر بدهم كه بهترين شما چه كسانى هستيد؟


پاسخ دادند: آرى.
فرمود:


الموفون، المطيّبون، إنّ اللّه يحبّ الحفي التقي.
وفا كنندگان به عهد و پاكيزگان. همانا خداوند تقوا پيشه گانِ نكته سنج را دوست مى دارد.


ابو سعيد مى گويد: در اين هنگام على بن ابى طالب عليه السلام از آن جا عبور كرد و پيامبر صلى اللّه عليه وآله فرمود:


الحق مع ذا، الحق مع ذا.
حق با اين شخص است، حق با اين شخص است(4).



4 ـ بزّار نيز اين حديث را نقل كرده است. وى مى گويد كه سعد بن ابى وَقّاص در ضمن صحبت با معاويه به وى گفت: از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله شنيدم كه مى فرمود:


علي مع الحق.
على با حق است.


يا حضرتش فرمود:


الحق مع علي حيث كان.
حق با على است هر گونه كه باشد.


معاويه پرسيد: چه كسى اين سخن را از پيامبر شنيده است؟
سعد پاسخ داد: پيامبر صلى اللّه عليه وآله اين سخن را در خانه اُمّ سَلَمه فرموده است.
پس معاويه شخصى را نزد اُمّ سَلَمه فرستاد و اين موضوع را از وى پرسيد.
او در پاسخ گفته بود: آرى، اين سخن را پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله در خانه من فرمود... (5).

javad jan
06-14-2013, 11:50 AM
5
ـ طبرانى نيز نقل كرده كه اُمّ سَلَمه همواره مى گفت:



على بر حق است، هر كه از او پيروى كرد از حق پيروى كرده و هر كه او را رها نموده حق را ترك كرده است، اين پيمانى است كه پيش از اين گرفته شده است(6).



6 ـ خطيب بغدادى نيز با سند خود اين حديث را اين گونه نقل كرده است: ابو ثابت مولا ابى ذر مى گويد:
روزى به نزد اُمّ سَلَمه رفتم و او را ديدم كه على عليه السلام را ياد مى كند و مى گريد و مى گويد:
از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله شنيدم كه مى فرمود:



علي مع الحق والحق مع علي ولن يفترقا حتّى يردا عليَّ الحوض يوم القيامة.
على با حق است و حق با على است و اين دو از يكديگر جدا نمى شوند تا آن كه روز رستاخيز كنار حوض بر من وارد شوند(7).



7 ـ ابن عساكر نيز با سند خويش مانند همين ماجرا را از ابو ثابت نقل كرده است(8).

8 ـ زمخشرى نيز همين حديث را همراه با عبارات مهمى افزون بر نقل خطيب بغدادى روايت نموده است. وى چنين مى نگارد:
ابو ثابت از اُمّ سَلَمه اجازه ورود خواست. اُمّ سَلَمه اجازه داد و گفت: خوش آمدى ابو ثابت!
سپس ادامه مى دهد: اى ابو ثابت! هنگامى كه دل ها به سوى خواستگاه هاى خود رو كرد دل تو به كدام سو متمايل شد؟
ابو ثابت پاسخ داد:
در پى على بود.

اُمّ سَلَمه گفت: توفيق يافته اى. سوگند به آن كه جانم در دست قدرت اوست! از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله شنيدم كه مى فرمود:


علي مع الحق والقرآن، والحق والقرآن مع علي، ولن يفترقا حتّى يردا عليَّ الحوض.
على با حق و با قرآن است، و حق و قرآن با على هستند و اين دو از يكديگر جدا نمى شوند تا كنار حوض بر من وارد شوند(9).


با توجّه به حديث اخير مى توان گفت كه اين دو حديث يكى است:


«علي مع الحق والحق مع علي».



و «علي مع القرآن والقرآن مع علي».


همچنين مى توان گفت كه هر يك از اين دو حديث عبارت ديگرى از آن يكى است. البتّه حديث دوم را بسيارى از پيشوايان اهل تسنّن نقل نموده اند كه از جمله ايشان حاكم نيشابورى و ذهبى هستند كه هر دو آن را صحيح دانسته اند(10).



.................................................. ...........................................
(1) صحيح تِرمذى: 5 / 592 حديث 3714.
(2) المستدرك على الصحيحين: 3 / 134 و 135 حديث 4629.
(3) المستدرك على الصحيحين: 3 / 129 حديث 4611.
(4) مجمع الزوائد: 7 / 234.
(5) مجمع الزوائد: 7 / 235.
(6) مجمع الزوائد: 9 / 134 بخش «الحق مع على عليه السلام».
(7) تاريخ بغداد: 14 / 320 شماره 7643.
(8) تاريخ دمشق: 42 / 449.
(9) ربيع الابرار: 1 / 828 و 829 .
(10) المستدرك على الصحيحين: 3 / 124 ح 4628.

javad jan
06-14-2013, 11:51 AM
:: حسن و حسين عليهما السلام دو آقا و سرور جوانان اهل بهشت

درباره امام حسن و امام حسين عليهما السلام همين بس كه از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله روايت شده است:


الحسن والحسين سيّدا شباب أهل الجنّة. http://pnu-club.com/imported/2013/06/34.gif (http://www.eteghadat.com/forum/images/smilies/rose.gif)

حسن و حسين دو آقا و سرور جوانان اهل بهشت هستند(1).





.................................................. .................................................. .....................
(1) سنن تِرمذى: 5 / 614 حديث 3768، الخصائص، نَسايى: 99 حديث 124، مسند احمد: 3 / 3،
مستدرك حاكم: 3 / 182 حديث هاى 4778، 4779 و 4780، المعجم الكبير طبرانى: 3 / 35 حديث 2605،
المعجم الاوسط طبرانى: 1 / 173 حديث 368، مسند ابو يعلى: 2 / 359 حديث 1169، المصنّف: 7 / 512 حديث 2،
سنن ابن ماجه: 1 / 44 حديث 118، حلية الاولياء: 4 / 139 حديث 206، الاحسان: 9 / 55 حديث 118،
مشكل الآثار طَحاوى: 2 / 269 حديث 2103، شرح السنه بغوى: 8 / 104 حديث 3935 و....

javad jan
06-14-2013, 12:03 PM
:: اُمّ ايمن از بهشتيان است



در مورد اُمّ ايمن همين نكته كافى است كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بهشتى بودن او را گواهى داده است، چنان كه ابن سعد با اسناد خود از سُفيان بن عقبه اين گونه نقل مى كند:
اُمّ ايمن نسبت به پيامبر صلى اللّه عليه وآله خوش رفتار و مهربان بود و به كارهاى ايشان رسيدگى مى كرد. روزى رسول خدا صلى اللّه عليه وآله درباره او فرمود:



من سرّه أن يتزوّج امرأة من أهل الجنّة فليتزوّج اُمّ أيمن.



هر كه خوش داد كه زنى از بهشتيان را به همسرى برگزيند با اُمّ ايمن ازدواج كند.


پس زيد بن حارثه با او ازدواج كرد و او اسامه را به دنيا آورد(1).
اين روايت را ابن حجر نيز به هنگام معرفى اُمّ ايمن، از همين راوى نقل كرده است(2).
البته بايد تمام اين ها را به فراموشى بسپاريم... چنان كه نويسنده نامه خواسته است... .
گفتنى است كه تعداد زيادى از نامداران اهل سنّت، به هنگام مطالبه حضرت زهرا عليها السلام سپس شهادت دادن امام عليه السلام و ديگران، حضور اُمّ ايمن را نزد ابوبكر گزارش كرده اند، از جمله: فخر رازى(3)، ابن حجر مكّى(4)، حلبى شافعى(5)، ياقوت حموى(6)، سمهودى مدنى(7)، قاضى ايجى وجرجانى(8)
و برخى ديگر. آنان به اتفاق گفته اند: ابوبكر گواهى و شهادت اهل بيت و اُمّ ايمن را نپذيرفت و آن را رد كرد.


.................................................. .............................
(1) الطبقات الكبرى: 10 / 213 حديث 11899.
(2) الإصابه: 8 / 172 شماره 11899.
(3) التفسير الكبير: 29 / 284 ـ 286.
(4) الصواعق المحرقه: 25.
(5) السيرة الحلبيه: 3 / 486 ـ 489.
(6) معجم البلدان 4 / 270 ـ 273 شماره 9053.
(7) وفاء الوفاء بأخبار دار المصطفى: 3 / 995 شماره 1001.
(8) شرح المواقف: 8 / 356.

javad jan
06-14-2013, 12:04 PM
:: چرا ابوبكر شهادت شاهدان را نمى پذيرد؟



اكنون بار ديگر ماجرا را با دقّت مورد توجّه قرار مى دهيم. البتّه «بايد بى طرف باشيم». مى پرسيم:
چرا ابوبكر شهادت آن ها را رد كرد؟ پاسخ اين پرسش را در سخنان علما جست و جو مى نماييم.
سعدالدين تفتازانى به هنگام بيان ايرادهاى وارده بر امامت ابوبكر مى گويد:



يكى ديگر از ايرادهاى وارده اين است كه ابوبكر مانع تصرّف فاطمه عليها السلام در فدك شد. فدك روستايى در نزديك خيبر بود كه على رغم اين كه فاطمه عليها السلام ادّعا مى كرد كه پيامبر صلى اللّه عليه وآله آن را به او بخشيده و واگذار نموده است على عليه السلام و اُمّ ايمن نيز بر اين موضوع گواهى دادند; ابوبكر سخن آنان را نپذيرفت، امّا ادّعاى همسران پيامبر صلى اللّه عليه وآله درباره مالكيت خانه را بدون شاهد قبول كرد.



بديهى است كه اين گونه ستم و روى گردانى از حق، شايسته امام و رهبر نيست. از همين رو عمر بن عبدالعزيز در دوران خلافتش فدك را از مروانيان ستانده و به فرزندان فاطمه عليها السلام باز گرداند.
آن گاه تفتازانى اين اشكال را چنين پاسخ مى دهد:



پاسخ اين است كه بر فرض كه صحّت و درستى ماجرا را بپذيريم، باز هم بر حاكم لازم نيست كه شهادت يك مرد و يك زن را بپذيرد، گرچه فرض كنيم كه ادّعاكننده و شاهد، عصمت داشته باشند(1).



شريف جرجانى نيز در اين مورد مى گويد:
شايد ابوبكر معتقد بود كه براى حكم در اين موضوع، شاهد و سوگند لازم نيست(2).
ما در پاسخ اين دو نفر و كسانى كه اين گونه مى انديشند مى گوييم:


ما از عصمت ثابت شده و يقينى امير مؤمنان على عليه السلام و حضرت زهرا عليها السلام نيز صرف نظر مى كنيم، زيرا برخى از كسانى كه به امامت ابوبكر معتقدند، در اين موضوع ترديد دارند، با اين حال مى گوييم:



ابوبكر مى توانست تنها با شهادت امير مؤمنان على عليه السلام در اين قضيّه حكم كند، همچنان كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فقط با گواهى خزيمة بن ثابت حكم فرمود و او به «ذو الشهادتين» ملقّب شد(3).
در مورد ديگر آن گرامى فقط با گواهى عبداللّه بن عمر قضاوت نمود(4).




آيا مقام امير مؤمنان على عليه السلام از خُزَيمه و عبداللّه بن عمر هم كمتر بود؟!!
اگر ابوبكر در اين مسئله از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله پيروى مى كرد چه زيان مى ديد؟
ديگر اين كه بر طبق احكام قضاوت، ابوبكر مى توانست علاوه بر شهادت امير مؤمنان على عليه السلام از فاطمه عليها السلام نيز سوگند بخواهد، همچنان كه در زمان رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در ماجرايى كه فقط يك شاهد داشت، جبرئيل به نزد آن گرامى فرود آمد(5) و حكم آورد كه به همان يك شاهد و با سوگند دادن مدّعى قضاوت نمايد و ايشان نيز همان گونه حكم كرد(6).



پس چرا ابوبكر اين گونه عمل نكرد؟؟



.................................................. ...........................
(1) شرح المقاصد: 5 / 278 و 279.
(2) شرح المواقف: 8 / 356.
(3) سنن ابى داوود: 3 / 306 حديث 3607.
(4) جامع الاصول: 10 / 187 حديث 7686. در اين منبع آمده است:
بُخارى روايت مى كند كه مروان بن حكم همان فردى است كه در داورى فقط شهادت عبداللّه بن عمر را پذيرفت، نه پيامبر صلى اللّه عليه وآله.
(5) كنز العمّال: 5 / 585 حديث 14040.
(6) جامع الاصول: 10 / 184 و 185 حديث هاى 7681 ـ 7685. اين حديث را مالك، مسلم، ابو داوود و تِرمذى نقل كرده اند.

javad jan
06-14-2013, 12:06 PM
:: قرآن از پذيرش شهادت و گواهى امير مؤمنان على عليه السلام سخن مى گويد



آرى، آنان شهادت و گواهى امير مؤمنان على عليه السلام را نپذيرفتند، در حالى كه خداوند سبحان شهادت و گواهى آن حضرت را به تنهايى پذيرفت.
جلال الدين سيوطى در تفسير آيه شريفه اى كه خدا مى فرمايد:




(أَفَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَة مِنْ رَبِّهِ وَيَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ)(1).
آيا كسى كه بيّنه اى از پروردگارش دارد و شاهدى در پى دارد.




اين گونه نقل مى كند:
ابن ابى حاتِم، ابن مردويه و ابو نعيم نقل كرده اند كه على ابن ابى طالب عليهما السلام فرمود:

ما من رجل من قريش اِلاّ نزل فيه طائفة من القرآن.
هيچ مردى از قريش نيست مگر آن كه چيزى از قرآن درباره اش نازل شده است.
شخصى پرسيد: درباره خودت چه نازل شده است؟ فرمود:
أما تقرأ سورة هود؟
آيا سوره هود را نخوانده اى ]كه مى فرمايد[:




(أَفَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَة مِنْ رَبِّهِ وَيَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ).
آيا كسى كه بيّنه اى از پروردگارش دارد و شاهدى در پى دارد؟
به راستى كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بر بيّنه پروردگارش بود و من شاهد او هستم.




ابن مردويه اين روايت را به صورت ديگرى نيز نقل كرده است:
على عليه السلام فرمود:

رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله (عَلى بَيِّنَة مِنْ رَبِّهِ) وأنا (شاهِدٌ مِنْهُ).
رسول خدا صلى اللّه عليه وآله (بيّنه اى از پروردگارش دارد) و من (شاهد آن هستم).

رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

(أَفَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَة مِنْ رَبِّهِ) من هستم و (وَيَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ)على است(2).


آرى، ابوبكر اين گونه فاطمه زهرا و امير مؤمنان على عليهما السلام و ديگر شاهدان را تكذيب نمود... .





00000000000000000000000000000000000000000000000000
(1) سوره هود: آيه 17.
(2) الدر المنثور: 4 / 409 ـ 412.

javad jan
06-14-2013, 12:09 PM
:: چرا تكذيب على عليه السلام و زهرا عليها السلام، و تصديق جابر؟

به نگارنده نامه مى گوييم كه اكنون پرسش ديگرى مطرح مى شود:
چگونه ابوبكر، على و زهرا عليهما السلام را تكذيب مى كند امّا جابر بن عبداللّه انصارى را تصديق مى نمايد!؟

بُخارى در صحيح خود از جابر بن عبداللّه انصارى اين گونه آورده است:
إنّ النبي صلّى اللّه عليه وآله قال:
إذا أتى مال البحرين حثوت لك ثمّ حثوت لك ـ ثلاثاً ـ .
ماجرا از اين قرار است كه به هنگام رسيدن اموال بحرين نزد ابوبكر، جابر نيز حضور داشت. جابر رو به ابوبكر كرد و گفت كه پيامبر صلى اللّه عليه وآله به من فرمود: هنگامى كه اموال بحرين را آوردند، سه مشت از آن مال توست.
ابوبكر به او گفت: جلو بيا و هر مقدار به تو وعده داده اند بردار.
جابر بدون شاهد و فقط با ادّعا از بيت المال مسلمانان برداشت كرد(1).


پس چگونه است كه ادّعاى جابر بن عبداللّه به تنهايى پذيرفته مى شود، امّا ادّعاى فاطمه عليها السلام دختر رسول خدا صلى اللّه عليه وآله كه به گواهى آيه تطهير و ديگر شواهد كتاب و سنّت، معصوم است و فدك نيز در دست اوست و شاهدانى مانند امير مؤمنان، حسن و حسين عليهم السلام نيز دارد، پذيرفته نمى شود؟!



اگر از تمام اين موارد نيز صرف نظر كنيم اين اشكال مطرح خواهد شد كه جابر يك نفر از صحابه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بوده و فاطمه عليها السلام نيز فرد ديگرى از صحابه بوده است; در اين صورت آيا براى برخورد دوگانه ابوبكر، پاسخى عاقلانه و قابل قبول در پيشگاه خدا و رسولش يافت مى شود؟



.................................................. .........................................
(1) صحيح بُخارى: 3 / 57 و 58 كتاب الاجاره باب من تكفّل عن ميّت ديناً...

javad jan
06-14-2013, 12:11 PM
:: بزرگان حديث به يارى ابوبكر برمى خيزند



حال، ببينيم كه بزرگان محقّقين اهل حديث در دفاع از ابوبكر چه گفته اند:
كرمانى از طَحاوى اين گونه نقل كرده است:
امّا اين كه ابوبكر ادّعاى جابر را تصديق نمود از آن جهت بوده كه پيامبر صلى اللّه عليه وآله فرموده بود:



من كذب عليّ متعمّداً فليتبوّأ مقعده من النار.

هر كس به عمد سخن دروغى به من نسبت دهد، جايگاهش آتش خواهد بود.


روشن است كه اين وعده عذابى است كه گمان نمى رود شخصى مانند جابر سوى آن برود(1).
ابن حجر عسقلانى نيز در اين مورد مى نويسد:
وجه اين مسئله، در جواز پذيرش خبر واحد از يك صحابى عادل است، گرچه اين خبر به نفع او بوده باشد، زيرا ابوبكر از جابر شاهدى بر ادّعايش نخواست(2).
عينى نيز پس از نقل سخن ابن حجر مى نويسد:
ابوبكر از جابر شاهد نخواست، زيرا كه او بر طبق كتاب و سنّت عادل است.
خدا در قرآن فرموده است:


(كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّة أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ)(3).

شما بهترين اُمّتى بوديد كه به نفع انسان ها آفريده شده ايد.



و در آيه ديگر مى فرمايد:


(وَكَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطًا)(4).

و همين گونه شما را اُمّت ميانه اى قرار داديم.


پس اگر شخصى مانند جابر از بهترين اُمّت نباشد. پس چه كسى هست؟
در سنّت، به سبب كلام پيامبر صلى اللّه عليه وآله كه فرموده:
هر كه از روى عمد به من دروغ نسبت دهد جايگاه او در آتش است.
و چنين كارى از يك مسلمان عادى نيز گمان نمى رود تا چه رسد به يك صحابى. امّا اگر امروزه چنين مسئله اى پيش آيد جز با دليل و شاهد پذيرفتنى نيست(5).

پس «بى طرف و منصف باشيم» و بگوييم: اگر اين دو آيه نشانگر عدالت جابر باشد، به اين دليل كه او از صحابه است، پس به يقين نسبت به فاطمه زهرا عليها السلام نيز چنين خواهد بود.
و هر گاه اين سخن صحيح باشد كه «اگر شخصيّتى همانند جابر از بهترين اُمّت نباشد پس چه كسى هست؟» به يقين اين سخن در حق فاطمه زهرا عليها السلام نيز صحيح خواهد بود.
و هر گاه كه در آن حديث «وعده عذابى است كه گمان نمى رود شخصى مانند جابر سوى آن برود» به يقين از شخصيّتى مانند فاطمه زهرا عليها السلام نيز گمان نمى رود كه سوى آن گام نهد.
و هر گاه كه «چنين كارى حتّى از يك مسلمان عادى نيز احتمال نمى رود تا چه رسد به يك صحابى» پس فاطمه زهرا عليها السلام و جابر هر دو از آن منزه و دور هستند.
سرانجام، چگونه است كه نسبت دادن سخنى دروغ به پيامبر از جابر ـ بلكه از يك مسلمان عادى نيز ـ گمان نمى رود، امّا درباره فاطمه زهرا عليها السلام چنين نيست؟
پس «بايد بى طرف باشيم» و اقرار كنيم كه حق با آن بانوى مطهّر عليها السلام بوده و بى گمان بر او ستم شده است. از اين رو بايسته است كه بدانيم در وراى ماجراى فدك، مسائل ديگرى مطرح بوده كه از خود فدك و قضاياى آن با اهميّت تر و بزرگ تر بوده است(!!).


.................................................. ..............................
(1) شرح كرمانى بر صحيح بُخارى: 10 / 125.
(2) فتح البارى: 4 / 559 حديث 2296.
(3) سوره آل عمران: آيه 110.
(4) سوره بقره: آيه 143.
(5) عمدة القارى: 6 / 120 حديث 5.

javad jan
06-14-2013, 12:32 PM
:: مطالبه فدك به عنوان ارث

آرى، سخن صدّيقه طاهره عليها السلام پذيرفته نمى شود و شاهدان او نيز رد مى شوند... و اين برخورد بدان معناست كه فدك از جمله آن چيزهايى است كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بر جا گذاشته است.
پس اگر آن دلايل پذيرفته نشد، اكنون اين حق فاطمه عليها السلام است كه آن را به عنوان ارث پدرى مطالبه كند، زيرا با نپذيرفتن سخن گذشته آن بانو آن سرزمين تا پايان عمر در تملّك پيامبر صلى اللّه عليه وآله و پس از فوت جزء ماتَرَك ايشان بوده است، و بى ترديد آن چه از شخص فوت شده بر جا مى ماند ـ از مملوكات و حقوق ـ از آنِ وارث او خواهد بود، و زهرا عليها السلام يگانه فرزند رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بوده است. پس چرا بايد از ارث پدرش محروم گردد؟

ابوبكر كه بر ممانعت از اين كار پافشارى داشت، برايش ممكن نبود كه هيچ يك از اين امور را انكار كند:

ـ نه مى توانست بگويد كه فدك از آن آبادى هايى نيست كه بدون نبرد مِلك پيامبر صلى اللّه عليه وآله شده است.
ـ نه مى توانست منكر شود كه زهرا عليها السلام تنها فرزند پيامبر است.
ـ و نه مى توانست حق ارث آن بانو را از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله انكار كند... .

با اين حال، بر منع فدك از آن بانو مصمّم بود. پس براى اين كار چه بايد مى كرد؟
حضرت زهرا عليها السلام به نزد ابوبكر آمد، در حالى كه زبان حالش چنين بود:
تو اقرار دارى كه فدك مِلك پدرم بوده؟ اقرار دارى كه من تنها وارث او هستم؟ پس چرا بر آن دست گذاشتى با آن كه مى دانى آن جا اكنون به عنوان ارث، مِلك من است؟

حضرت زهرا عليها السلام رو به ابوبكر كرد و فرمود:


يابن أبي قحافة! أترث أباك ولا أرث أبي؟
اى پسر ابو قحافه! آيا تو از پدر خويش ارث مى برى، امّا من از پدر خود ارث نمى برم؟


اين سخن در روايات شيعه و اهل تسنن در ضمن فرمايشات طولانى حضرت زهرا عليها السلام خطاب به انصار و گفت و گو با ابوبكر آمده است. استوارى متن، اين سخن را از پى گيرى سند بى نياز مى كند; وليكن طبيعى است كه پيروان ابوبكر امثال اين روايات را نقل نكنند; در عين حال ما آن را نزد عدّه اى از دانشمندان يافته ايم.
آن خطبه را احمد بن ابى طاهر بغدادى مشهور به ابن طيفور (متوفاى 280 هـ)(1) در كتاب بلاغات النساء آورده است(2).
همچنين ابوبكر احمد بن عبدالعزيز جوهرى (متوفاى 323 هـ) در كتاب السقيفه و فدك آن را نقل كرده، آن گونه كه ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه آورده و درباره وى گفته است:
ابوبكر جوهرى دانشمند و محدّثى اديب، موثق و پارسا است كه محدّثين او را ستوده و آثارش را روايت كرده اند(3).

javad jan
06-14-2013, 12:32 PM
...
ابو عبيداللّه محمّد بن عمران مرزبانى (متوفاى 384 هـ) نيز آن خطبه را با اسناد خويش از عروه و او از عايشه نقل كرده است، چنان كه در الشافى فى الامامه و شرح نهج البلاغه آمده است(4).
احمد بن حنبل نيز حديث ياد شده را با اين عبارت نقل نموده است:
آن بانو خطاب به ابوبكر گفت:


أنت ورثت رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله أم أهله؟!
تو از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله ارث مى برى يا اهل او؟!


او پاسخ داد: البتّه اهلش(5).

حلبى نيز با اين عبارت حديث را نقل كرده است: در نقلى آمده است: فاطمه رضى اللّه تعالى عنها به ابوبكر گفت:

من يرثك؟
چه كسى از تو ارث مى برد؟
ابوبكر گفت: خانواده و فرزندانم.
فاطمه عليها السلام گفت:فمالي لا أرث أبي؟
پس چرا من از پدرم ارث نمى برم؟


حلبى مى نويسد: ابوبكر نامه فدك را برايش نوشت، در اين هنگام عمر وارد شد و پرسيد: اين چيست؟
ابوبكر پاسخ داد: نامه اى براى فاطمه درباره ارث پدرش نوشته ام؟
عمر گفت: براى مسلمانان چه خواهى داد؟ مگر نمى دانى كه عرب عليه تو قيام كرده است؟(6)


آن گاه عمر نامه را گرفت و آن را پاره كرد(!!)


اين قضيّه را بُخارى و مسلم نيز از عايشه نقل كرده اند. عبارت بُخارى چنين است: عايشه گويد:


إنّ فاطمة عليها السلام بنت النبي صلى اللّه عليه وآله أرسلت إلى أبي بكر تسأله ميراثها من رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله، ممّا أفاء اللّه عليه بالمدينة وفدك وما بقي عن خمس خيبر، فقال أبوبكر: إنّ رسول اللّه قال: «لا نورث ما تركناه صدقة»، إنّما يأكل آل محمّد في هذا المال، وإنّي واللّه لا أُغيّر شيئاً من صدقة رسول اللّه عن حالها الّتي كان عليها في عهد رسول اللّه، ولأعلمنّ فيها بما عمل به رسول اللّه.
فأبى أبو بكر أن يدفع إلى فاطمة منها شيئاً، فوجدت فاطمة على أبي بكر فهجرته، فلم تكلّمه حتّى توفّيت، وعاشت بعد النبي ستّة أشهر، فلمّا توفّيت دفنها زوجها علي ليلاً ولم يؤذن بها أبا بكر وصلّى عليها...(7).


فاطمه عليها السلام دختر پيامبر صلى اللّه عليه وآله براى ابوبكر پيغام فرستاد و ارث خود را از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله از آن چيزهايى كه خداوند در مدينه به ايشان بخشيده بود و نيز باقى مانده خمس خيبر، مطالبه نمود.
ابوبكر به او گفت: رسول خدا صلى اللّه عليه وآله گفته است: «ما چيزى به ارث نمى گذاريم، آن چه از ما مى ماند صدقه است». آل محمّد فقط مى توانند از آن مال استفاده كنند. به خدا سوگند! من صدقه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله را از همان حال كه در زمان حياتش بوده هيچ تغيير نخواهم داد و درباره آن همان كارى را خواهم كرد كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله انجام مى داد.

بدين وسيله ابوبكر از دادن حتى بخشى از آن ها به فاطمه عليها السلام خوددارى كرد، و فاطمه عليها السلام نيز بر ابوبكر خشم گرفت و او را طرد كرد و با وى سخن نگفت تا از دنيا رفت.
فاطمه عليها السلام بعد از وفات پيامبر صلى اللّه عليه وآله شش ماه زندگى كرد و هنگامى كه فوت نمود، همسرش على عليه السلام او را شبانه دفن كرد و به ابوبكر خبر نداد و خود بر او نماز خواند، و تا وقتى فاطمه عليها السلام در قيد حيات بود على عليه السلام در بين مردم وجهه اى داشت، و چون از دنيا رفت مردم از او روى برگرداندند.



.................................................. .................................................. ...
(1) شرح حال او را خطيب بغدادى در تاريخ بغداد: 4 / 211 و 212 شماره 1900 آورده
و از او تمجيد كرده است، شرح حال نويسان ديگر نيز از ابن طيفور تمجيد نموده اند.
(2) ر.ك بلاغات النساء: 58 .
(3) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 16 / 210.
(4) الشافى: 4 / 69 و 70، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 16 / 249.
(5) مسند احمد: 1 / 4.
(6) سيره حلبيه: 3 / 488.
(7) صحيح بُخارى: 5 / 82 ، كتاب المغازي، باب غزوه خيبر،
صحيح مُسلم: 5 / 153، كتاب الجهاد والسير.

javad jan
06-14-2013, 12:33 PM
-بخش دوم: نقد و بررسی حدیث انحصاری


:: اقرار به منحصر بودن اين سخن از ابوبكر

در اين بخش نظر نويسنده نامه را به اين نكته معطوف مى داريم كه حديث «لا نورث» تنها از سوى ابوبكر نقل شده است و نه هيچ صحابى ديگر:
فقط ابوبكر گفته است كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله فرمود:


إنّا معاشر الأنبياء لا نورث وما تركناه صدقة.

ما پيامبران ارث نمى گذاريم و آن چه از ما مى ماند صدقه است.


و تنها بودن ابوبكر را در نسبت دادن اين كلام به رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله حافظان و محدّثان بزرگ اهل سنّت تصريح نموده اند، كسانى مانند:
ابو القاسم بغوى (متوفاى 317)، ابوبكر شافعى (متوفاى 354)، ابن عساكر (متوفاى 571)، جلال الدين سيوطى (متوفاى 911)، ابن حجر مكى (متوفاى 973) و متقى هندى (متوفاى 675).

javad jan
06-14-2013, 12:34 PM
:: ديدگاه حديث شناسان



حافظ جلال الدين سيوطى (متوفاى 911) چنين مى گويد:
ابو القاسم بغوى و ابوبكر شافعى در كتاب فوائد خود و همچنين ابن عساكر اين گونه نقل كرده اند: عايشه مى گويد:


هنگامى كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله از دنيا رفت مسلمانان درباره ميراث پيامبر صلى اللّه عليه وآله به اختلاف افتادند و هيچ كدام سخنى در اين باره نمى دانستند.


ابوبكر گفت: من از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله شنيدم كه فرمود:



إنّا معاشر الأنبياء لا نورث ما تركناه صدقة.
ما گروه پيامبران ارثى به جا نمى گذاريم آن چه از ما باقى مى ماند، صدقه به شمار مى آيد(1).



ابن حجر مكى نيز در الصواعق مى نويسد:
مسلمانان درباره ميراثِ پيامبر صلى اللّه عليه وآله به اختلاف افتادند و نزد هيچ كدام سخنى در اين باره يافت نشد.
ابوبكر گفت: من از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله شنيده ام كه فرمود:



إنّا معاشر الأنبياء لا نورث(2).



متّقى هندى نيز پس از نقل اين روايت مى گويد: اين روايت را احمد، مسلم، ابى داوود، ابن جرير و بيهقى نقل كرده اند(3).



.................................................. ...............
(1) تاريخ الخلفاء: 86 و ر.ك تاريخ دمشق: 30 / 311، در اين منبع آمده است: «ما تركنا».
(2) الصواعق المحرقه: 19.
(3) ر.ك كنز العمال: 5 / 604 حديث 1409 به نقل از ابن سعد، احمد بن حنبل،
بُخارى، مسلم، ابى داوود، ابن الجارود، ابوعوانه، ابن حبان و بيهقى
و 11 / 20 حديث 30458 به نقل از احمد بن حنبل و بيهقى.

javad jan
06-14-2013, 12:35 PM
:: ديدگاه اصوليون

از طرفى دانشمندان بزرگ اصولى اهل تسنن نيز در مبحث خبر واحد، بر انفراد ابوبكر در نقل اين سخن تصريح كرده اند و آن را از مهم ترين و مشهورترين رواياتى شمرده اند كه صحابه به طور انفراد نقل كرده اند. اكنون متن عبارت برخى از آن ها را ملاحظه نماييد.
قاضى عضد الدين ايجى در شرح عبارت ابن حاجب كه گفته است: عمل به خبر واحد عادل واجب است
بر خلاف گفته كاشانى و...; مى گويد:از نظر ما بسيارى از صحابه و تابعين بارها به چنين خبرى عمل كرده اند و اين كار مشهور و آشكار بوده و مخالفى نداشته است.
وى مى افزايد: جواز پذيرفتن و معتقد شدن به خبر واحد، ثابت و واقع شده است... .

از جمله اين موارد مى توان موارد ذيل را برشمرد:

1 ـ عمل كردن ابوبكر به خبرى كه مغيره درباره ميراث جدّه (مادربزرگ) نقل كرد كه عمر نيز بدان عمل كرد و... .
2 ـ عمل كردن صحابه به رواياتى كه ابوبكر نقل كرد و گفت:
ـ الأئمّة من قريش.
ـ الأنبياء يدفنون حيث يموتون.
ـ نحن معاشر الأنبياء لا نورث.

و روايات و موارد ديگرى كه نقل آن ها موجب طولانى شدن كلام خواهد گرديد(1).
فخر رازى نيز در بحث حجّيت خبر واحد به اجماع صحابه استدلال نموده، و پس از كلامى طولانى گفته است:
صحابه به روايتى كه ابوبكر از پيامبر صلى اللّه عليه وآله نقل كرده كه «الأنبياء يدفنون حيث يموتون» و به روايت «الائمّة من قريش» و به روايت «نحن معاشر الأنبياء لا نورث» عمل كرده اند...(2).

غزالى نيز در اين باره اظهار نظر كرده است. وى مى گويد:
ادّعاى كسى كه منكر خبر واحد است و آن را حجّت نمى داند در نهايت سستى است. به همين جهت ارث بردن فاطمه به دليل نقل ابوبكر حديث «نحن معاشر الأنبياء لا نورث...» رد شد(3).
آمِدى نيز در اين مورد سخنى دارد، وى در بحث حجيّت خبر واحد مى نويسد:


دليل اين مطلب، خبرهايى است كه در وقايع مختلف بى شمارى از صحابه نقل شده، كه همگى به اتّفاق به خبر واحد عمل مى كردند و وجوب را در آن لازم مى دانستند، از جمله اين موارد همان است كه از ابوبكر نقل شده كه وى به حديثى كه مغيره نقل نمود، عمل كرد; همچنين همه صحابه به روايت ابوبكر كه: «الأئمّة من قريش» و «الأنبياء يدفنون حيث يموتون» و «نحن معاشر الأنبياء لا نورث ما تركناه صدقة» عمل كرده اند(4).


علاء الدين بُخارى در اين باره مى گويد:
اصحاب پيامبر به خبرهاى واحد عمل مى كردند و در موارد بى شمارى به آن ها احتجاج مى كرده اند و هيچ كس منكر اين عمل نمى شده... از جمله اين موارد عمل صحابه به آن حديثى است كه ابوبكر از پيامبر صلى اللّه عليه وآله نقل كرد كه حضرتش فرمود: «نحن معاشر الأنبياء لا نورث ما تركناه صدقة»(5).

عبدالعلى انصارى نيز در اين زمينه سخن گفته است. وى مى گويد:

دليل دوم بر نظر ما اين است كه صحابه بر وجوب عمل به خبر عدل اتفاق نظر داشته اند. از جمله موارد آن، عمل كردن صحابه به حديثى است كه خليفه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله ابوبكر نقل كرد كه «الأئمة من قريش» و «نحن معاشر الأنبياء لا نورث...»(6).


نظام الدين انصارى در بحث وجوب پذيرش خبر واحد در شرح المنار فى علم الاصول مى نويسد:

دليل ديگر قائلين به حجّيت خبر واحد اجماع و اتّفاق نظر علما است. تفصيل اين موضوع ـ آن سان كه در كتاب تحرير آمده است ـ بدين قرار است: به طور متواتر از صحابه نقل شده كه آن ها در موارد بى شمارى به خبر واحد عمل مى كرده اند كه مجموع اين موارد، اجماع و اتّفاق نظر آنان را بر وجوب پذيرش خبر واحد مى رساند... و از جمله اين موارد مى توان برشمرد كه اميرالمؤمنين ابوبكر به حديث مغيره و... عمل كرد.

همچنين اتّفاق نظر بر پذيرش حديث ابوبكر كه گفت: «الأئمّة من قريش» و «نحن معاشر الأنبياء لا نورث» ثابت شده است.
ولى لازمه پذيرش چنين خبر واحدى (حديث «لا نورث») آن است كه احكام قرآن با خبر واحد نسخ شود، زيرا حديث ابوبكر ـ پيش از آن كه اجماع بر آن حاصل شود ـ صرفاً يك خبر واحد بوده و حال آن كه حكم ارث بردن دختر در قرآن، اطلاق دارد.


آرى! وقتى ابوبكر اين سخن را از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله شنيده هيچ ترديدى براى او نمانده، به طورى كه حجّيت آن از تواتر تمام تر بوده پس اين حديث را مخصّص يا ناسخ قرآن قرار داد... .




.................................................. .....................
(1) شرح المختصر: 2 / 58 و 59.
(2) المحصول فى علم الاصول: 2 / 180 و 181.
(3) المستصفى فى علم الاصول: 2 / 121 و 122.
(4) الاحكام في اصول الاحكام: 2 / 297 و 298.
(5) كشف الاسرار فى شرح اصول البزدوي: 2 / 688 .
(6) فواتح الرحموت ـ شرح مسلم الثبوت ـ هامش المستصفى: 2 / 132.

javad jan
06-14-2013, 12:39 PM
:: ديدگاه متكلمان

دانشمندان كلام نيز در كتاب هاى كلامى خود ـ مثل علماى فقه و حديث ـ اقرار نموده اند كه نقل اين حديث از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله منحصر به ابوبكر بوده است. اينك به نقل عبارت برخى از آن ها اكتفا مى كنيم.
قاضى ايجى و شارح كتابش، شريف جرجانى اين گونه مى نويسند:


شرايط امامت همان است كه گفتيم و ابوبكر واجد تمام آن ها بوده است و كتاب هاى تاريخ و سيره گواه اين مطلب است. ما نمى پذيريم كه ابوبكر ظالم و ستمگر بوده است... كه با حكم قرآن در مورد ارث مخالفت كرده است.
البته ما پيش تر توضيح داديم و گفتيم كه ظالم كسى است كه معصيتى را مرتكب شود كه عدالت از او ساقط گردد و توبه نكند و خود را اصلاح ننمايد، ولى كسى كه پس از بعثت پيامبر صلى اللّه عليه وآله ايمان آورده و خود را اصلاح نموده، ظالم نيست.


او ادامه مى دهد و مى گويد:


ايراد ديگرى كه درباره ابوبكر گفته اند اين است كه او با ممانعت از ارث، با آيه قرآن مخالفت نموده است.


در پاسخ مى گوييم: اين عمل وى به سبب معارض شدن كلام رسول خدا صلى اللّه عليه وآله با آيه بوده است; چرا كه آن حضرت فرموده بود:

«نحن معاشر الأنبياء لا نورث ما تركناه صدقة».


اگر گفته شود: شما بايستى وجه حجّيت اين حديث را بيان كنيد، زيرا اين حديث از جمله احاديث آحاد است، و همچنين بايد وجه ترجيح آن بر آيه قرآن روشن شود.

در پاسخ مى گوييم:


ما در اين مورد به حجّيت خبر واحد و وجه ترجيح آن نياز نداريم، زيرا ابوبكر به مقتضاى آن چه از پيامبر صلى اللّه عليه وآله شنيده بود عمل كرد و هيچ شبهه اى در آن چه شنيده بود، نداشت(1).


سعدالدين تفتازانى نيز در اين مورد اظهار نظر كرده و مى نويسد:
از جمله ايرادهايى كه بر امامت ابوبكر گرفته شده اين است كه او با كتاب خدا در جريان ممانعت از ارث پيامبر صلى اللّه عليه وآله مخالفت كرده است. اينان مى گويند كه او به سبب حديث «نحن معاشر الأنبياء» كه تنها خودش نقل كرده است به اين كار دست يازيده است، در حالى كه تخصيص كتاب فقط با خبر متواتر جايز است، نه با خبرهاى آحاد.

در پاسخ اين اشكال مى گوييم:

خبر واحد ـ گرچه متنش ظنّى است ـ ولى گاهى دلالت آن قطعى است. در اين صورت عموم كتاب خدا به آن خبر تخصيص مى خورد، زيرا كه دلالت عموم كتاب ظنّى است، گرچه صدور متن آن قطعى باشد. اين عمل به هنگام جمع بين دو دليل صورت مى پذيرد.


بديهى است كه تحقيق اين موضوع در اصول فقه آمده است بر اين اساس كه خبرى كه از دهان رسول خدا صلى اللّه عليه وآله شنيده شود(!!) اگر آن را فوق متواتر ندانيم به منزله متواتر خواهد بود. بنا بر اين براى شنونده اى كه مجتهد است جايز خواهد بود كه عموم كتاب را به وسيله آن خبر تخصيص زند(2).
آرى ـ چنان كه نوشته ايد ـ «بايد آزادانديش باشيم» و در اين سخنان بينديشيم تا گوشه اى از واقعيّت برايمان آشكار گردد.



.............................................
(1) شرح المواقف: 8 / 355.
(2) شرح المقاصد: 5 / 278.

javad jan
06-14-2013, 12:39 PM
موضوعات محورى حديث «لا نورث»

با توجّه به آن چه درباره حديث مذكور بيان شد و رفتارى كه طبق اين حديث از ابوبكر سر زد اين موضوع در چند محور قابل بررسى است:

:: محور اول: چه كسى بيشتر به اين حديث نياز داشت؟

محدّثان، متكلّمان و اصوليان همگى اتّفاق نظر دارند كه اين حديث را فقط ابوبكر از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله نقل كرده، و هيچ فرد ديگرى آن را از پيامبر صلى اللّه عليه وآله نشنيده است. نه دامادش امير مؤمنان على عليه السلام، نه عمويش عباس، نه دخترش فاطمه زهرا عليها السلام، و نه همسرانش و نه حتّى عايشه دختر ابوبكر، بلكه تا آن لحظه هيچ فردى حتّى عايشه نيز چنين حديثى را از ابوبكر نشنيده بود... با آن كه آنان به اين موضوع و اين حديث بيشتر از هر كسى نياز داشتند، و ابوبكر هيچ احتياجى به دانستن آن حكم نداشت.

فخر رازى در اين مورد مى گويد:

به راستى كسانى كه به دانستن اين حكم نياز داشتند تنها على، فاطمه عليهما السلام و عبّاس بودند. اينان از زاهدان، عالمان و دينداران بزرگ بودند. ولى به طور حتم ابوبكر هيچ نيازى به شناخت اين حكم نداشت; زيرا ابوبكر در زمره كسانى نبوده است كه حتّى احتمال ارث بردن وى از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله وجود داشته باشد، و اين مطلب هرگز بر دل او خطور نمى كرد. پس چگونه مى توان شايسته دانست كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله اين حكم را به كسى كه هيچ نيازى به آن نداشته است رسانده، و به كسانى كه كاملاً به آن نياز داشته اند نرسانده باشد(1).

به اين ترتيب، هنگامى كه در اصل صدور اين خبر شك و ترديد وجود دارد، چگونه مى توان به آن چه در قرن هاى بعدى نقل شده و تلاش هايى كه براى متواتر جلوه دادن اين خبر از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله انجام گرفته اطمينان كرد...؟!


..............................................
(1) التفسير الكبير: 5 / 218.

javad jan
06-14-2013, 12:40 PM
:: سه حديث انحصارى



در كتاب هاى اصولى سه حديث نقل شده است كه تنها ابوبكر آن ها را روايت نموده است:



ـ حديث يكم، حديث ارث است كه موضوع نوشتار ماست.
ـ حديث دوم، حديث «الأئمّة من قريش» است، كه به نظر مى رسد اين همان حديثى است
كه ابوبكر در ماجراى سقيفه گفت و انصار را بدان مجاب نمود.
ـ حديث سوم، حديث «الأنبياء يدفنون حيث يموتون» است.



حديث اول موضوع اصلى بحث است و آن را تكميل خواهيم كرد، امّا اين جا به اختصار در مورد دو حديث ديگر نيز مطالبى را مطرح مى نماييم.
درباره حديث دوم جاى بحث مهمّى وجود دارد، زيرا ظاهر كلمات اهل تسنّن نشان مى دهد كه اين حديث را فقط ابوبكر از پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله شنيده، و هيچ فرد ديگرى نشنيده است، و اين موضوعى شگفت است،



زيرا چگونه ممكن است رسول خدا صلى اللّه عليه وآله تنها ابوبكر را از اين مطلب ـ كه به سرنوشت اسلام و مسلمانان تا روز رستاخيز بستگى دارد ـ آگاه كرده باشد و به ديگر مسلمانان خبر نداده باشد؟ از طرفى، چگونه ممكن است اين مطلب را هيچ كس تا آن زمان و تا تشكيل سقيفه از ابوبكر نشنيده باشد؟!!



مگر گفته شود: دانشمندانى كه اين حديث را جزء احاديث آحاد شمرده اند به خطا رفته اند، چرا كه اين حديث همان حديثى است كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرموده:




الائمّة من بعدي اثنا عشر كلّهم من قريش.
پيشوايان پس از من دوازده نفرند كه همگى از قريش هستند.




و همين حديث منظور ابوبكر بوده است. امّا در اين صورت پرسش ديگرى مطرح خواهد شد، كه اگر انصار اين سخن را از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله شنيده بودند، چگونه در سقيفه جمع شدند تا براى آن حضرت جانشين تعيين كنند، آن گونه كه نقل شده است.



از طرفى، اگر چنين حديثى را از پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله شنيده اند و مخالفت كرده اند پس فاسق و غير عادل خواهند بود، و اگر تا آن زمان نشنيده بودند همان سؤال نخست باقى است، زيرا فرض بر اين است كه چنين حديثى دست كم در ميان عدّه اى از اصحابى كه در مدينه بودند از سوى رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بيان شده باشد. مگر آن كه در توجيه آن بگوييم:

بخشى از حديث ـ كه عبارت «كلّهم من قريش» است ـ قطعى نيست، زيرا راوى به سبب هياهوى حاضران، آن را از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله نشنيده بوده، بلكه ديگران به او رسانده اند.

چنان كه در كتاب هاى صحاح اهل سنّت و منابع ديگر آمده است، و نقل اين حديث بدون آن عبارت در ديگر كتاب ها گواه اين مطلب است.

و يا آن كه بگوييم: گرد هم آمدن انصار در سقيفه براى تعيين جانشين براى رسول خدا صلى اللّه عليه وآله نبوده است، و البتّه تحقيق اين موضوع مهم و خطير فرصتى ديگر مى طلبد.

گفتيم كه سومين حديث انحصارى ابوبكر اين روايت است:



الأنبياء يدفنون حيث يموتون.
پيامبران هر جا از دنيا روند همان جا دفن مى شوند.



به نظر مى رسد كه ابوبكر اين روايت را به مناسبت وفات رسول خدا صلى اللّه عليه وآله و به منظور تعيين محل دفن آن حضرت گفته است. البتّه ما اين حديث را نيز به چند دليل نمى توانيم بپذيريم:



ـ نخست آن كه ابوبكر بيش از على و اهل بيتِ پيامبر عليهم السلام به اين مطلب نياز نداشته است.

ـ دوم آن كه ابوبكر جنازه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله را بر زمين رها كرد و به سقيفه رفت تا بر سر رياست نزاع كند، و از اين ماجرا بيرون نيامد مگر بعد از دفن پيامبر صلى اللّه عليه وآله. در اين صورت چه كسى از او درباره محل دفن پيامبر صلى اللّه عليه وآله پرسيده؟ و كجا چنين پرسشى از او شده تا او چنين پاسخى گفته باشد؟

ـ سوم آن كه كسى كه كارهاى رسول خدا صلى اللّه عليه وآله را بر طبق وصيّت آن حضرت بر عهده داشت امير مؤمنان على عليه السلام بود، او نيز غسل و كفن و دفن آن گرامى را انجام داد و محل دفن پيامبر صلى اللّه عليه وآله را هنگامى كه بر سر آن اختلاف افتاده بود، تعيين كرد. چنان كه در روايتى اين گونه آمده است:




«برخى از آنان گفتند: در بقيع دفن شود.
بعضى ديگر گفتند: در صحن مسجد دفن گردد.
امير مؤمنان على عليه السلام فرمود:




إنّ اللّه لم يقبض نبيّه إلاّ في أطهر البقاع فينبغي أن يدفن في البقعة الّتي قبض فيها.
خداوند هيچ پيامبرى را قبض روح نمى كند مگر در پاكيزه ترين بقعه ها. پس شايسته است در همان بقعه اى كه قبض روح گرديده دفن شود.


از اين رو همه آن گروه بر سخن آن حضرت هم نظر شدند و پيامبر صلى اللّه عليه وآله در خانه خودش دفن گرديد»(1).




................................................
(1) تهذيب الاحكام: 6 / 2 و 3.

javad jan
06-14-2013, 12:40 PM
:: محور دوم: قرآن حديث «لا نورث» را تكذيب مى كند

دومين محور قابل بررسى در مورد حديث ابوبكر اين است كه قرآن كريم آن حديث را تكذيب مى كند. ابوبكر از پيامبر صلى اللّه عليه وآله نقل مى كند كه حضرتش فرمود:

«إنّا معاشر الأنبياء لا نورث».


در حالى كه قرآن مجيد مى فرمايد:

(وَوَرِثَ سُلَيْمانُ داوُودَ)(1).

و سليمان وارث داوود شد.


همچنين قرآن از زبان زكريّا عليه السلام اين گونه نقل مى نمايد:

(وَإِنّي خِفْتُ الْمَوالِيَ مِنْ وَرائي وَكانَتِ امْرَأَتي عاقِرًا فَهَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا * يَرِثُني وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا)(2).
و من پس از خود از بستگانم بيمناكم و در حالى كه زنم نازا و عقيم است. پس تو از جانب خود ولىّ و جانشينى به من ببخش، كه از من ارث برد و از خاندان يعقوب نيز ارث برده و او را اى پروردگار من مورد پسند و رضايت خود گردان.

بديهى است كه هر چه بر خلاف كتاب خدا باشد به طور حتم و ضرورت مردود است، زيرا حقيقتِ معناى ميراث در لغت و در شرع عبارت است از انتقال آن چه كه از ارث گذارنده بر جاى مانده است به وارثان او بعد از فوتش ـ چه مِلك باشد چه حق ـ آن هم مطابق با حكم الهى كه در فقه بيان شده است.
روشن است كه حمل كردن اين موضوع بر نبوّت و علم خلاف ظاهر است. چرا كه نبوّت از امورى نيست كه بتوان آن را از خداوند طلب كرد، زيرا نبوّت به انتخاب و گزينش الهى است و هيچ فردى در آن نقشى ندارد و درخواست و طلب هيچ فردى نيز در آن اثرى نخواهد گذاشت.
فراتر اين كه در آيات قرآن قرينه هاى متعدّدى وجود دارد كه تأكيد مى كند كه مقصود از ميراث، مال و دارايى است، نه نبوّت و علم.

در آيه اى از قرآن درباره داوود و سليمان عليهما السلام آمده است:

(وَكُلاًّ آتَيْنا حُكْمًا وَعِلْمًا)(3).

و به هر يك از آنان داورى و دانش فراوان داديم.


قرآن كريم درباره يحيى عليه السلام مى فرمايد:

(وَآتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا)(4).

و ما در كودكى حكم (پيامبرى) به او داديم.


در آيه ديگر زكريّا عليه السلام در دعاى خود از خداوند فرزندى خواست تا ولىّ او باشد و موالى او را از ميراث وى محروم نمايد و اين جز در مال و دارايى محقّق نمى گردد، همچنين زكريّا از خداوند فرزندى خواست كه مورد رضايت باشد، در حالى كه هيچ پيامبرى نيست مگر آن كه مورد رضايت است(5).
اين جا نظر نگارنده نامه را به اين نكته جلب مى نماييم كه از چيزهايى كه سخن ما را تأكيد مى كند بيان صريح عدّه اى از مفسّران بزرگ اهل تسنن است. آن ها مى گويند:


مقصود در اين آيات، ارثِ مال و دارايى است، نه علم و نبوّت.


اين نكته براى پژوهشگرى كه در ذيل اين آيات به تفسير طبرى، رازى و ديگر تفاسير نامدار مراجعه كند هويداست. از اين رو، تلاش برخى از افراد براى منصرف كردن آيات از ظواهرشان در راه دفاع از ابوبكر ساقط شده و بى ثمر مى گردد.


.................................................. .....
(1) سوره نمل: آيه 16.
(2) سوره مريم: آيات 4 و 5 .
(3) سوره انبياء: آيه 79.
(4) سوره مريم: آيه 12.
(5) اشاره به سوره مريم: آيات 4 و 5.

javad jan
06-14-2013, 12:41 PM
:: محور سوم: تكذيب حديث به وسيله على عليه السلام و عبّاس

سومين محور بررسى اين روايت اين است كه به طور مسلّم امير مؤمنان على عليه السلام و عبّاس آن را نپذيرفته و تكذيبش كرده اند، چنان كه در حديثى كه مسلم نقل كرده، آمده است:

عن مالك بن أوس قال: قال عمر لهما: فلما توفّي رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله، قال أبو بكر:


أنا ولي رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله، فجئتما تطلب ميراثك من ابن أخيك، ويطلب هذا ميراث امرأته من أبيها.


فقال أبو بكر: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله:


لا نورث ما تركناه صدقة، فرأيتماه كاذباً آثماً غادراً خائناً، واللّه يعلم أنّه لصادق بارّ راشد تابع للحقّ. ثمّ توفّي أبو بكر وأنا ولي رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله وولي أبي بكر، فرأيتماني كاذباً آثماً غادراً خائناً.


مالك بن اوس مى گويد: عمر بن خطّاب به على عليه السلام و عبّاس گفت: هنگامى كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله از دنيا رفت ابوبكر گفت كه:

من ولىّ رسول خدا صلى اللّه عليه وآله هستم. شما دو نفر آمديد، تو ارثِ پسر برادرت را مى خواستى و او ارث همسرش از پدرش را،
ابوبكر گفت: رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرموده: «لا نورث وما تركناه صدقة».


پس او را دروغگو، خطاكار، پيمان شكن و خائن دانستيد، امّا به خدا سوگند كه او صادق، درستكار و در راه راست و پيرو حق بود(!!)...»(1).
همچنين در روايت ديگرى ـ كه احمد و بزّار نقل كرده اند و بزّار آن را حسن الاسناد(2) دانسته ـ اين گونه آمده است:

عن ابن عبّاس، قال:


لمّا قبض رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله واستخلف أبو بكر، خاصم العبّاس عليّاً في أشياء تركها رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله.


فقال أبو بكر:


شيء تركه رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله فلم يحرّكه فلا أُحرّكه، فلمّا استخلف عمر رضي اللّه عنه اختصما إليه، فقال: شيء لم يحرّكه فلا أُحرّكه، فلمّا استخلف عثمان اختصما إليه، فأسكَتَ عثمان ونكّس رأسه.


قال ابن عبّاس:


فخشيت أن يأخذه، فضربت بيدي بين كتفي العبّاس، فقلت: يا أبت أقسمت عليك إلاّ سلّمته لعليّ.

ابن عبّاس گويد:

هنگامى كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله از دنيا رفت و ابوبكر در جاى او قرار گرفت، عبّاس با على عليه السلام بر سر چيزهايى كه پيامبر صلى اللّه عليه وآله از خود به جا گذاشته بود اختلاف كردند.
ابوبكر گفت:


چيزى را كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله به جا گذاشته و اقدامى نسبت به آن نكرده، من نيز هيچ اقدامى نسبت به آن نمى كنم.
هنگامى كه عمر جانشين او شد، آن ها اختلاف خود را نزد عمر بردند. او گفت: چيزى را كه ابوبكر تغيير نداده، من هم تغيير نمى دهم.

و آن گاه كه عثمان جانشين او شد آن ها اختلاف خود را نزد عثمان بردند، امّا عثمان سكوت كرد و سرش را پايين انداخت.[/

ابن عبّاس مى گويد: من ترسيدم كه پدرم مال را بردارد، پس با دست به پشت عبّاس زدم و گفتم: اى پدر! تو را سوگند مى دهم كه مال را به على عليه السلام واگذارى(3).




.................................................. ....................
(1) صحيح مسلم: 5 / 152، كتاب جهاد باب حكم فىء.
(2) حَسَن الاسناد در اصطلاح اهل تسنّن روايتى است كه سند آن حسن باشد،
ولى متن حديث به واسطه شذوذ يا علّت، حسن نباشد.
(3) كنز العمال: 5 / 586 ، حديث 14044.

javad jan
06-14-2013, 12:42 PM
:: توجّه به تحريف بُخارى

بُخارى حديث سابق را چند مرتبه نقل كرده، ولى عبارت: «پس شما او را دروغگو، خطاكار و خائن دانستيد» را حذف نموده و يا به شكل هاى مختلف در آن تصرّف كرده است. وى در باب وجوب خمس آن را چنين روايت مى كند:

قال عمر: ثمّ توفّى اللّه نبيّه صلّى اللّه عليه وآله، فقال أبو بكر:


أنا ولي رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله فقبضها أبو بكر فعمل فيها بما عمل رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله، واللّه يعلم أنّه فيها لصادق بارّ راشد تابع للحقّ، ثمّ توفّى اللّه أبا بكر، فكنت أنا ولي أبي بكر، فقبضتها سنتين من إمارتي، أعمل فيها بما عمل رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله وما عمل فيها أبو بكر، واللّه يعلم أنّي فيها لصادق بارّ راشد تابع للحق.


عمر بن خطّاب گفت: آن گاه كه خداوند پيامبرش را قبض روح نمود. ابوبكر گفت:


من ولىّ رسول خدا صلى اللّه عليه وآله هستم; پس اموال را در اختيار گرفت و همان گونه رفتار كرد كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله در آنان عمل مى كرد و خدا مى دانست كه او در ادّعايش صادق و درستكار و در راه راست و پيرو حق بود(!!)...(1).


وى در اين جا آن عبارت را اصلاً نياورده، امّا در كتاب مغازى، باب حديث بنى نضير و در كتاب نفقات و در كتاب الفرائض و در كتاب الاعتصام به طور گوناگون تحريف كرده است(2).



.................................................. ...............
(1) صحيح بُخارى: 4 / 108.
(2) صحيح بُخارى: 5 / 207، 7 / 114، 8 / 267 و 9 / 187.

javad jan
06-14-2013, 12:42 PM
:: محور چهارم: تكذيب عملى حديث توسّط عمر بن خطّاب

عمر بن خطّاب با باز گرداندن فدك به على عليه السلام و عبّاس، در عمل اين حديث را تكذيب نموده است.
در صحيح بُخارى و مسلم، در ذيل حديثى كه ما با عنوان «تكذيب حديث به وسيله على عليه السلام و عبّاس» بيان كرديم، اين گونه آمده است:


عمر در زمان حكومت خود فدك را به على عليه السلام و عبّاس باز گرداند.


در آن روايت آمده است:عمر على عليه السلام و عبّاس را مخاطب قرار داد و گفت:


سپس تو و اين همراهت با هم، نزد من آمديد در حالى كه كار شما يكى بود و گفتيد: فدك را به ما بده و من گفتم: اگر بخواهيد به شما مى دهم، امّا با اين شرط كه با خدا عهد كنيد كه درباره فدك همان كارى را انجام دهيد كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله انجام مى داد; و شما نيز آن را به اين شرط گرفتيد; آيا چنين نيست؟
گفتند: آرى(1).



.................................................. .
(1) صحيح مسلم: 5 / 152 و 153،
كتاب الجهاد والسير، باب حكم فىء.

javad jan
06-14-2013, 12:43 PM
:: انديشه اى در روايت

حال كه اين روايت را به گونه هاى متفاوت از بُخارى و مُسلم نقل كرديم و از چگونگى تصرّفات و تحريفات بُخارى آگاه شديم، جا دارد كه ما و نگارنده نامه در اين نقل ها بينديشيم و به نكات آن توجّه نماييم. نكات جالبى در آن ها ديده مى شود:

1 ـ ظاهر روايت چنين است كه على عليه السلام و عبّاس فدك را مطالبه كرده بودند، بنا بر اين، مرجع ضمير «ها» فدك است.

2 ـ پر واضح است كه مطالبه امير مؤمنان على عليه السلام به عنوان نيابت از طرف حضرت زهرا عليها السلام، و مطالبه عبّاس از باب ارث خودش بوده است.
اين موضوع آشكارا در سخن ياقوت حموى در معجم البلدان ـ آن سان كه نقل كرديم ـ ديده مى شود و نمى توان گفت: شايد آنان اموال ديگرِ رسول خدا صلى اللّه عليه وآله غير از فدك را خواسته بودند.

3 ـ عمر فدك را به آنان بازگرداند و گفت: «با اين شرط كه با خدا عهد كنيد كه...».


اين رفتار وى دروغ شمردن عملى حديث «إنّا معاشر الأنبياء...» است.

همچنين اين نكته را به ذهن مى آورد كه چرا خود ابوبكر با گرفتن تعهّد فدك را به زهرا عليها السلام باز نگرداند؟

4 ـ در اين حديث از اختلاف ميان على عليه السلام و عبّاس درباره فدك، رفتن آن ها به نزد ابوبكر و عمر براى داورى و توهين عبّاس به على عليه السلام سخن به ميان آمده است. اين موضوعى است كه هرگز نمى توان آن را تصديق كرد و پذيرفت.

5 ـ عمر بن خطّاب در جريان گرفتن فدك و باز نگرداندن آن به حضرت على و حضرت زهرا عليهما السلام شخصاً همكار اصلى ابوبكر بود، با اين حال چگونه ممكن است در زمان حكومتش آن را باز گردانده باشد؟

البتّه بايد گفت: اين مطلب از جمله قراين و شواهدى است كه نشان مى دهد كه مقصود آنان از گرفتن فدك در آن زمان، خود فدك نبوده،

بلكه غرض ديگرى در ميان بوده است، چنان كه مطالبه آن از جانب حضرت على عليه السلام و سيّدة النساء فاطمه زهرا عليها السلام نيز هدف ديگرى داشته است.

javad jan
06-14-2013, 12:43 PM
:: روايات نقل شده و اضطراب علما

با توجّه به نكات مطرح شده، دانشمندان اهل تسنّن در مقابل اين حديث به اضطراب افتاده اند، زيرا اين روايت نقض ماجرا را، هم توسّط عمر و هم توسّط على عليه السلام و عباس در خود دارد، چرا كه هم اقرار و پذيرش روايت «إنّا معاشر الأنبياء...» را توسّط آن دو، و هم مطالبه فدك را در همان زمان(!!) در بر دارد. علاوه بر اين ها ناسزاگويى عبّاس به على عليه السلام(!!) را نيز در بر دارد.

نَوَوى مى نويسد كه قاضى عياض از مازرى اين گونه نقل مى كند:
ظاهر اين ماجرا شايسته عبّاس نيست، و هيهات كه حتّى برخى از اين اوصاف در على عليه السلام باشد.
وى مى افزايد:


اگر راهى براى تأويل آن نيابيم ناگزيريم كه راويان آن را دروغگو بدانيم.


در ادامه مى گويد: و اين باعث شده كه برخى از محدّثين آن الفاظ حديث را از نسخه خود حذف كرده است(1).
و ابن ابى الحديد در اين مورد مى نويسد:

اين حديث آشكارا نشان مى دهد كه على عليه السلام و عبّاس آمده اند تا ارثشان را طلب كنند، نه ولايت و حكومت را، و اين موضوع از مشكلات است. چرا كه ابوبكر در همان ابتداى كار موضوع را از ريشه بريد و نزد عبّاس و على عليه السلام و ديگران تأكيد كرد كه پيامبر صلى اللّه عليه وآله هيچ ارثى نگذاشته، و عمر نيز او را در اين ماجرا كمك كرد.

پس چگونه ممكن است عبّاس و على عليه السلام بعد از وفات ابوبكر بازگشته باشند و براى موضوعى كه تمام شده و اميدى به دست يابى آن نيست، تلاش كنند؟!مگر آن كه بگوييم: على عليه السلام و عبّاس گمان كرده اند كه شايد عمر حكم ابوبكر را در اين ماجرا نقض كند كه اين نيز بعيد است، زيرا على عليه السلام و عبّاس در ماجراى گرفتن فدك، عمر را به همدستى با ابوبكر متّهم مى كردند.

مگر نمى بينيد كه عمر مى گويد: «من و ابوبكر را به ظلم و خيانت متّهم كرديد»،

بنا بر اين چطور ممكن است كه آن دو گمان كرده باشند كه شايد عمر حكم ابوبكر را نقض كند و ارث آن دو را بدهد؟!(2).

.................................................. .....
(1) شرح صحيح مسلم: 12 / 59 حديث 1757،
باب حكم فىء از كتاب الجهاد والسير.
(2) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 16 / 229 و 230.

javad jan
06-14-2013, 12:43 PM
:: محور پنجم: مطالبه ميراث توسّط همسران پيامبر صلى اللّه عليه وآله

طبق نقل هايى، ثابت شده است كه همسران پيامبر صلى اللّه عليه وآله عثمان را نزد ابوبكر فرستادند و ارث خودشان از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله را مطالبه كردند. اين ماجرا را عدّه اى از بزرگان با سندهايشان نقل كرده اند:
عبدالرزّاق از معمر از زُهْرى نقل مى كند كه عروه و عمره مى گويند:


همسران پيامبر صلى اللّه عليه وآله شخصى را نزد ابوبكر فرستاده و ارثشان را درخواست كردند.
عايشه كسى را نزد آنان فرستاد و گفت: چرا تقواى خدا پيشه نمى كنيد؟
مگر رسول خدا صلى اللّه عليه وآله نگفت كه ما ارث نمى گذاريم و آن چه بر جاى مى گذاريم صدقه است؟!
راوى مى گويد: همسران پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله با اين سخن عايشه راضى شده و درخواست خود را رها كردند(1).


ابن راهويه نيز اين گونه نقل مى كند: عبدالرزّاق از معمر از زُهْرى نقل مى نمايد كه عروه و عمره مى گويند: همسران پيامبر صلى اللّه عليه وآله شخصى را نزد ابوبكر فرستاده و ارث خود را طلب نمودند...(2).
اين روايت را رافعى نيز آورده است. وى مى گويد كه از عبدالرزّاق از معمر از زُهْرى نقل شده كه عروه و عمره گفته اند:...(3).
البتّه در اين روايات نامى از شخص فرستاده شده نيامده است، ولى ابن شبه با سند خود از زُهْرى از عروه از عايشه نقل مى كند كه همسران پيامبر عثمان را فرستادند...(4).

بلاذرى(5)، ياقوت حموى(6) و برخى ديگر نيز اين چنين نقل كرده اند، پس پنهان نگه داشتن نام «عثمان» نكته اى ناپنهان دارد!

نكته ديگر اين كه در تمام اين روايات واژه «فرستادند» آمده است. ولى بُخارى، مسلم، احمد، نَسايى و عدّه اى ديگر با همين سند چنين نقل كرده اند: «آن ها قصد داشتند كه عثمان را بفرستند»(7); و البتّه راز تغيير عبارت واضح و آشكار است.

نكته ديگر اين كه در تمام اين روايات كسى كه مانع شده و آن ها را از اين مطالبه منصرف كرده «عايشه» است، بلكه در عبارت طبرانى آمده است كه عايشه گفت: ومن بودم كه آن ها را از اين درخواست منصرف كردم(8).

و در روايت ابن شبه آمده است كه عايشه گفت: تصميم همسران رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در اثر گفته من پايان يافت(9).
و در روايت رافعى آمده است: پس آنان به سخن او رضايت داده و تصميم خود را رها كردند(10).

اين در حالى است كه ما پيش تر مطلبى را از عايشه نقل كرديم كه نشان مى داد عايشه نيز مانند ساير همسران پيامبر از آن چه پدرش ابوبكر به پيامبر صلى اللّه عليه وآله نسبت داده بود، بى خبر بود; و اين موضوع جاى تأمّل دارد.



.............................................
(1) المصنّف: 5 / 471 حديث 9773.
(2) مسند ابن راهويه: 2 / 362.
(3) التدوين في أخبار قزوين: 4 / 27.
(4) تاريخ المدينة المنورة: 1 / 207.
(5) فتوح البلدان: 1 / 43.
(6) معجم البلدان: 4 / 272.
(7) صحيح بُخارى: 8 / 268 حديث 7، صحيح مسلم: 5 / 153،
مسند احمد: 6 / 262، سنن نَسايى: 4 / 66 حديث 6311.
(8) المعجم الاوسط: 4 / 270 و 271.
(9) تاريخ المدينة المنورة: 1 / 205.
(10) التدوين فى اخبار قزوين: 4 / 27.

javad jan
06-14-2013, 12:44 PM
:: محور ششم: تكذيب گفتارى و رفتارى حديث به وسيله ابوبكر

ما به نگارنده نامه قول داده ايم كه «بى طرف باشيم» و از خودمان چيزى نگوييم، امّا ابوبكر خودش با گفتار و كردارش اين حديث را تكذيب نمود.

تكذيب رفتارى: تكذيب عملى او آن گونه بود كه هنگامى كه صدّيقه طاهره فاطمه زهرا عليها السلام از ابوبكر پرسيد:


أفي كتاب اللّه أن ترثك ابنتك ولا أرث أبي؟!

آيا در كتاب خدا آمده است كه دخترت از تو ارث مى برد و من از پدرم ارث نمى برم؟


آن سان كه پيش از اين در روايت نورالدين حلبى نويسنده كتاب سيره نقل كرديم ابوبكر در پاسخ، نامه فدك را براى آن بانو نوشت. در همان زمان عمر وارد شد و پرسيد: اين چيست؟ پاسخ داد: نوشته اى است براى فاطمه درباره ارث پدرش.
عمر گفت: به مسلمانان چه خواهى داد در حالى كه مى دانى عرب به ستيز با تو برخواهند خواست؟

آن گاه عمر نوشته را گرفت و پاره كرد(1).

همچنين ابوبكر خود با احكامى كه درباره اشياى بر جاى مانده از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله صادر كرده، حديث خود را تكذيب نموده است; از جمله آن ها عبارت است از: حكم ابوبكر ـ و همچنين عمر ـ در مورد مَركب، شمشير و عمامه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله.

احمد بن حنبل روايتى نقل كرده كه با صراحت بيان مى دارد كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله چيزهايى را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام گذاشته بود.

احمد مى گويد: يحيى بن حَمّاد براى من نقل كرد كه ابو عَوانه از اعمش از اسماعيل بن رجاء از عمير مولى عبّاس نقل كرد كه ابن عبّاس مى گويد: هنگامى كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله قبض روح شد و ابوبكر جانشين وى گشت عبّاس با على عليه السلام بر سر چيزهايى كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله از خود بر جا گذاشته بود اختلاف كرد.
ابوبكر گفت: هر چه را رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بر جاى گذاشته و اقدامى نسبت به آن نكرده من نيز هيچ اقدامى نمى كنم.
هنگامى كه عمر جانشين وى شد على عليه السلام و عبّاس اختلاف خود را نزد وى بردند.


عمر گفت: چيزى را كه ابوبكر تغيير نداده، من نيز تغيير نمى دهم.


و هنگامى كه عثمان جانشين او شد آنان اختلاف خود نزد وى بردند. عثمان سكوت كرد و سر خود را پايين افكند.
ابن عبّاس مى گويد: من ترسيدم كه عبّاس آن ها را بگيرد. از اين رو با دست به پشت او زدم و گفتم:


پدرجان! تو را سوگند مى دهم كه آن ها را به على عليه السلام واگذارى. او نيز چنين كرد(2).

در اين حديث به آن چه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله نزد امير مؤمنان على عليه السلام گذاشته بود، تصريح نكرده اند، امّا در ديگر روايات و گفتار علما به برخى از اين اموال بر جاى مانده تصريح شده است.

قاضى عبدالجبّار معتزلى در يك حديث قطعى آن چه را پيامبر صلى اللّه عليه وآله براى امير مؤمنان عليه السلام گذاشته اين گونه نام برده است: شمشير، مركب، عمامه و چيزهايى ديگر. و در اين زمينه سخنى را از ابو على جبّايى نقل كرده كه سيّد مرتضى رحمه اللّه نيز آن را پاسخ داده است(3). و اين گفت و گو را ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه آورده است(4).

همچنين قاضى فقيه ابويعلى ابن فَرّاء حنبلى (درگذشته 458) ـ كه در مواردى مورد اعتماد ابن تيميّه قرار گرفته ـ در مبحث صدقات رسول خدا صلى اللّه عليه وآله نوشته است:
صدقات رسول خدا صلى اللّه عليه وآله معيّن است، زيرا از او گرفته شده و مشخص شده است و آن ها هشت مورد بوده است. سپس آن ها را مى شمارد و مى گويد: امّا اموالى كه غير از اين هشت صدقه بوده اند، عبارتند از... .
او آن ها را نام مى برد تا آن كه مى گويد:


امّا خانه هاى همسران رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در مدينه; آن حضرت به هر كدامشان همان خانه اى را كه ساكن بودند بخشيد و نيز آن را برايشان وصيت كرد. پس اگر اين بخشش از سوى پيامبر صلى اللّه عليه وآله به عنوان تمليك بوده، از صدقات پيامبر صلى اللّه عليه وآله بيرون است، و اگر اين بخشش براى سكونت و براى مداراى با آن ها بوده از صدقات به شمار مى آيد. امروزه آن ها بخشى از مسجد پيامبر صلى اللّه عليه وآله شده و گمان نمى كنم چيزى از آن ها بيرون از مسجد باشد.


وى در ادامه مى نويسد: هُشام كلبى از عَوانة بن الحكم در مورد اسباب سفر رسول خدا صلى اللّه عليه وآله اين گونه نقل كرده است: ابوبكر از اسباب سفر رسول خدا صلى اللّه عليه وآله، بيرق و كفش ايشان را به على عليه السلام داد و گفت: غير از اين ها صدقه است.

اسود نيز نقل كرده است كه عايشه مى گويد: رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در حالى از دنيا رفت كه زره خود را در عوض 30 صاع جو نزد يك يهودى به امانت گذاشته بود.

اگر زرهش همان بوده باشد كه به «بتراء» معروف است، نقل شده كه اين زره در روزى كه حسين بن على عليه السلام كشته شد بر تنش بوده... و اما برده...، چوب دستى... و انگشتر ايشان... .
اين مجموعه چيزهايى است كه به عنوان صدقه و ماترك رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بر جاى ماند. واللّه اعلم(5).

javad jan
06-14-2013, 12:45 PM
در شرح نهج البلاغه ـ به نقل از ابوبكر جوهرى در كتاب سقيفه ـ آمده است:
وسايل نبرد رسول خدا صلى اللّه عليه وآله، مَركب و كفش او به على داده شد...(6).
فضل بن روزبهان نيز به اين روايت اعتراف كرده و منكر آن نشده، امّا سعى كرده است به اشكال وارد شده پاسخ دهد. البتّه سخن وى از ابن تيميّه كه اصل اين خبر را منكر شده، به انصاف نزديك تر است.

در اين مورد ابن كثير نيز در تاريخ خودش در بخش «آن چه از لباس، سلاح و مركب از پيامبر صلى اللّه عليه وآله بر جا مانده و در دوران حياتش به وى اختصاص داشته است» سخن به ميان آورده و از انگشتر، شمشير، كفش، ظرف، سرمه دان، لباس، اسب ها و مركب هاى پيامبر صلى اللّه عليه وآله نام برده است.

ولى ابن كثير كلامش را بسيار مجمل بيان كرده و نخواسته است كه هيچ سخنى در مورد وضعيّت آن ها پس از وفات پيامبر صلى اللّه عليه وآله به ميان آورد. با اين حال وى از بيهقى نقل كرده كه در روايات آمده است:



پيامبر صلى اللّه عليه وآله وفات كرد و از او استر سفيد، سلاح، قطعه اى زمين، لباس و انگشتر بر جا ماند.



آرى، البته گفته است: استر پيامبر صلى اللّه عليه وآله ـ كه همان شهباء باشد ـ سال ها پس از وى زنده بود، تا اين كه در دوران حكومت على بن ابى طالب عليه السلام نزد وى بود(7).
تكذيب گفتارى: همان گونه كه اشاره شد ابوبكر با گفتار خود حديثى را كه خودش به پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله نسبت داده بود تكذيب كرد.
در روايتى آمده است كه هنگامى كه مرگ ابوبكر نزديك شد گفت:



من براى هيچ چيز از دنيا اندوهگين نيستم جز براى سه كارى كه انجام دادم، و اى كاش آن ها را ترك مى كردم. و سه كارى كه ترك كردم و اى كاش آن ها را انجام مى دادم. و سه چيزى كه اى كاش از پيامبر صلى اللّه عليه وآله مى پرسيدم.
سپس ادامه داد:دوست مى داشتم كه با خانه فاطمه كارى نداشتم و آن را نمى گشودم اگر چه با اعلام جنگ آن را بر من مى بستند.
و دوست داشتم كه از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله مى پرسيدم كه اين امر (خلافت) از آنِ كيست تا هيچ كس بر سر آن نزاع نكند(!!)(8).



بنا بر اين كسى كه در شايستگى خود براى امامت و جانشينى پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله ترديد دارد، چگونه به خود اجازه مى دهد در كارها تصرّف كند، به ويژه در آن چه به ميراث رسول خدا صلى اللّه عليه وآله تعلّق دارد؟

اين روايت در كتاب اموال نيز ذكر شده، امّا دست خوش تحريف قرار گرفته است، و به جاى جمله:




«اى كاش خانه فاطمه را نمى گشودم»




چنين آمده است:



«اى كاش فلان كار و فلان كار را انجام نمى دادم».



البتّه محقّق كتاب متوجّه تحريف شده و در پاورقى اين موضوع را تذكّر داده است.


.................................................. ............
(1) سيره حلبيه: 3 / 488.
(2) مسند احمد: 1 / 13. اين روايت پيشتر نقل گرديد.
(3) المغنى فى الامامه: 20، ق 1، 331، والشافى فى الامامه: 4 / 82.
(4) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 16 / 261.
(5) الاحكام السلطانيه: 221 ـ 226.
(6) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 16 / 214.
(7) البدايه والنهايه: 6 / 2.
(8) تاريخ طبرى: 2 / 353 و 354، الامامه والسياسه: 1 / 36 و 37،
الاموال تأليف ابى عبيد: 174 و 175 حديث هاى 353 و 354،
العقد الفريد: 3 / 279 و 280 و ديگر منابع.

javad jan
06-14-2013, 12:46 PM
:: محور هفتم: تكذيب عملى عمر بن عبدالعزيز و ديگران

هفتمين محور مورد بررسى درباره اين حديث، تكذيب عملى برخى زمامداران است. عمر بن عبدالعزيز با باز گرداندن فدك به فرزندان زهرا عليها السلام و به همان صورت اولش، به طور عملى اين حديث را دروغ شمرد; و البته ماجراى عمر بن عبدالعزيز از قضاياى ثابت شده تاريخ است. همچنين رفتار برخى ديگر از زمامداران كه در كتاب هاى مفصّل نقل شده، گوياى اين مطلب است.

javad jan
06-14-2013, 12:47 PM
:: محور هشتم: تكذيب صريح حديث توسّط حافظ ابن خراش

محور پايانى بحث و بررسى اين حديث، كاوش در راويان اين حديث است.

همان گونه كه در محور چهارم گفتيم: برخى از حافظان بزرگ، راويان حديث «إنّا معاشر الأنبياء» را به دروغگويى متّهم كرده اند، و يكى از راويان آن، مالك بن اوس است.


فراتر اين كه حافظ ابن خراش كه يكى از حافظان بزرگ از دانشمندان اهل تسنّن در قرن سوم است

بر بطلان حديث «إنّا معاشر الأنبياء لا نورث...» و بر متّهم بودن مالك بن اوس به دروغگويى به طور خاص، تصريح نموده است.

javad jan
06-14-2013, 12:48 PM
:: نگاهى به شرح حال حافظ ابن خراش

در اين جا بهتر است كه سخن حافظ ذهبى را در شرح حال حافظ عبدالرحمان بن يوسف بن خراش مرور كنيم. ذهبى در شرح حال اين حافظ بزرگ مى نويسد:
ابن خراش ابو محمّد عبدالرحمان بن يوسف بن سعيد بن خراش مَرْوَزى بغدادى، حافظ، فاضل و ناقد از فلان و فلان حديث نقل كرده است. ابو سهل قَطّان، ابو العبّاس ابن عُقده، بكر بن محمّد صيرفى و برخى ديگر نيز از او حديث نقل كرده اند.
بكر بن محمّد درباره او مى گويد: از ابن خراش شنيدم كه مى گفت: براى اخذ حديث و به دست آوردن آن (متحمل رنج ها شدم تا جايى كه) پنج بار ادرار خود را نوشيده ام!

ابو نعيم در مورد ابن خراش مى گويد: در قدرت حافظه، كسى را تواناتر از ابن خراش نديدم.

ابن عَدى جرجانى نيز درباره او اظهار نظر كرده و مى گويد:
او چيزهايى درباره تشيّع بيان كرده كه اميدوارم تعمّدى بر دروغ نداشته باشد. از ابن عُقده شنيدم كه مى گفت: ابن خراش با ما چنان بود كه وقتى چيزى درباره شيعه مى نوشت، مى گفت: اين پيش من و تو بماند.

از عبدان شنيدم كه مى گفت: ابن خراش دو جلد كتابى را كه در عيوب و مثالب شيخين تأليف كرده بود ، نزد تاجرى كه پيش ما بود بُرد تا به دو هزار درهم مكانى براى او بسازد، و هنگامى كه تمام شد از دنيا رفت.

ابو زُرعه محمّد بن يوسف در مورد ابن خراش مى گويد: عيوب و مثالب شيخين را نقل كرده و رافضى بوده است.

ابن عَدى نيز درباره او اظهار نظر مى كند و مى گويد: از عبدان شنيدم كه مى گفت: به ابن خراش گفتم: حديث «ما تركناه صدقة» چگونه است؟
گفت: باطل است. مالك بن اوس به جعل اين حديث متّهم است.
ذهبى در ادامه خطاب به ابن خراش مى نويسد:
از جاهلان رافضى كه نه حديث مى فهمند و نه سيره(!!) عجيب نيست، امّا تو اى حافظ فاضل ـ كه اگر راست گفته باشى در سفر براى اخذ حديث ادرار نيز نوشيده اى ـ چه عذرى در پيشگاه خدا دارى؟ با اين كه به مسائل آگاه بوده اى؟ پس تو يك زنديق و دشمن حق هستى كه خدا از تو راضى نباشد(!!)

javad jan
06-14-2013, 12:48 PM
:: دو نكته درباره حافظ ابن خراش


با توجّه به شرح حالى كه از حافظ ابن خراش آورديم، اكنون نظر نگارنده نامه، و همچنين خوانندگان را در مورد او به دو نكته جلب مى نماييم:

نكته يكم: عدم اعتماد مصلحتى

حافظ خطيب بغدادى نيز به شرح حال ابن خراش مى پردازد. وى پس از ذكر مشايخ و راويان در توصيف وى چنين مى نويسد:
ابن خراش از كسانى است كه براى اخذ حديث سفرهاى زيادى را به عراق، شام، مصر و خراسان رفته است. او به قدرت حافظه و شناخت حديث وصف شده است.
گفتنى است كه خطيب بغدادى سخن ابن خراش را درباره حديث «إنّا معاشر الأنبياء» نقل نكرده است. فقط همان را كه ذهبى از ابن عَدى و او از عبدان روايت كرده نقل نموده است. البتّه همان روايت را نيز تحريف كرده و متن آن را تغيير داده و چنين نوشته است:
ابو سعد مالينى به ما خبر داد كه عبداللّه بن عَدى به او گفت: از عبدان شنيدم كه او مى گفت: تاجرى دو هزار درهم به ابن خراش بخشيد تا در بغداد مكانى بسازد و در آن جا حديث بگويد. امّا ابن خراش از آن استفاده نكرد، هنگامى كه تمام شد از دنيا رفت(1).
اين در حالى است كه ابن جوزى هيچ يك از اين دو سخن را نياورده است. وى در شرح حال ابن خراش اين گونه گفته است:

او از كسانى است كه براى اخذ حديث سفرهاى زيادى را به شهرهاى مختلف رفته، و به قدرت حافظه و شناخت حديث وصف شده است. تنها عيبى كه دارد اين است كه او به رافضى بودن متّهم است(2).

جلال الدين سيوطى نيز به شرح حال ابن خراش پرداخته و سخن او را درباره آن حديث نقل كرده است، ولى آن را تحريف نموده و نوشته است:
عبدان مى گويد كه به ابن خراش گفتم: حديث «ما تركناه صدقة» چگونه است؟
پاسخ داد: باطل است.
عبدان گويد: او احاديث مرسل را نقل مى كرد و...(3).
سيوطى اين عبارت را كه ابن خراش مالك بن اوس را متّهم به دروغگويى مى نمود، حذف كرده است.

نكته دوم: اعتماد مصلحتى

دانشمندان اهل تسنّن به ابن خراش در موارد ديگر اعتماد كرده اند.
با وجود تمام اين سخنان، اين عالم و حافظ مورد بى اعتمادى علماى اهل تسنّن قرار نگرفته است، بلكه در موضوعات ديگر، نظرات وى در احاديث و جرح و تعديل راويان آن ها از درجه اعتبار ساقط نگرديده و همواره آراء و ديدگاه هاى او نقل شده و مورد توجّه قرار گرفته است.
براى اطمينان بيشتر مى توانيد به كتاب هاى آنان مانند: تهذيب التهذيب و هدى السارى ـ مقدمه فتح البارى فى شرح صحيح البُخارى ـ نوشته حافظ ابن حجر عسقلانى كه متأخّر از ذهبى نيز مى باشد، مراجعه كنيد.
به راستى با اين وصف آيا يك انسان منصف و محقق مى تواند با اين خطاب ذهبى نسبت به ابن خراش موافق باشد كه گفت: «پس تو يك زنديق و دشمن حق هستى كه خدا از تو راضى نگردد»؟!



................................................
(1) تاريخ بغداد: 10 / 280.
(2) المنتظم: 7 / 291.
(3) طبقات الحفاظ: 301.

javad jan
06-14-2013, 12:49 PM
بخش سوم: نگاه فاطمه زهرا علیها السلام به غاصبین فدک


:: روى برگرداندن زهرا سلام اللّه عليها از ابوبكر

تا اين جا در بخش هاى گذشته نگارنده نامه را با دو موضوع مهم يعنى جزئيات مربوط به ماجراى فدك و احاديث ساختگى و تحليل آن ها آشنا كرديم، و در ارائه اين مطالب بى طرفى و انصاف را با نقل مدارك معتبر اهل سنّت همراه كرديم. اينك بخش ديگرى از نامه را توضيح مى دهيم كه در مورد غضب فاطمه عليها السلام پس از غصب فدك است.
آرى، ابوبكر با حديث ساختگى، فدك را از فاطمه زهرا عليها السلام، آن مطهّر و پاره تن رسول خدا صلى اللّه عليه وآله ربود. آن بانوى بزرگوار همواره تا آخرين لحظات حيات خود حق خويش را خواهان بود و سرانجام ـ همچنان كه كمى پيش تر به نقل از كتاب بُخارى و مسلم بيان كرديم ـ در حالى از دنيا رفت كه بر ابوبكر خشمناك بوده و از او روى برمى گرداند. آن حضرت وصيّت نمود كه شبانه دفن گردد و هيچ يك از آن گروه بر او نماز نگزارند.
البتّه اين ماجرا نيز از مطالب مسلّم تاريخ اسلام است كه برخى از راويان آن عبارتند از:

ـ بُخارى در باب فرض الخمس(1)
ـ مسلم در كتاب الجهاد والسير(2)
ـ ابن سعد در الطبقات الكبرى(3)
ـ ابو جعفر طَحاوى(4)
ـ محمّد بن جرير طبرى(5)
ـ حاكم نيشابورى(6)
ـ ابوبكر بيهقى(7)
ـ ابو نعيم اصفهانى(8)
ـ ابن عبدالبر قُرْطُبى(9)
ـ محى الدين نَوَوى(10)
ـ ابوبكر هيثمى(11)
ـ ابن اثير جَزَرى(12)
ـ ابن حجر عسقلانى(13)


.................................................. ......
(1) صحيح بُخارى: 4 / 177 و 178 حديث 2.
(2) صحيح مسلم: 5 / 153 و 154.
(3) الطبقات الكبرى: 10 / 28.
(4) شرح معانى الآثار: 2 / 4 و 3 / 308.
(5) تاريخ طبرى: 2 / 236.
(6) مستدرك حاكم: 3 / 178 حديث 4764.
(7) السنن الكبرى: 6 / 300 و 396.
(8) حلية الاولياء: 2 / 43.
(9) الإستيعاب: 4 / 1897.
(10) تهذيب الاسماء واللغات: 2 / 353.
(11) مجمع الزوائد: 9 / 311.
(12) أُسد الغابه: 6 / 226.
(13) الإصابه: 8 / 60.

javad jan
06-14-2013, 12:52 PM
:: حديث ساختگى ديگر

ماجراى غصب فدك به طور مسلّم پيامدهاى ويژه اى در پى داشت از آن رو براى آن گروه سخت بود كه پاره تن رسول خدا صلى اللّه عليه وآله اين گونه دنيا را ترك كند، و برايشان ناگوار بود كه آن بانو به خاك سپرده شود و ابوبكر ـ كه به گمانشان جانشين پدرش بود ـ و اصحابش حتّى نتوانند بر جنازه او حاضر شوند و بر او نماز بخوانند. از اين رو، برخى از آنان حديثى را از زبان فرزندان آن بانو ساختند تا حضور ابوبكر و نماز گزاردن او را بر آن بانوى بزرگوار و حتّى گفتن چهار تكبير را از سوى او نشان دهد...(!!).
امّا از حسن اتّفاق شخصيتى مانند ابن حجر عسقلانى بر بطلان اين حديث تصريح نموده است. وى به هنگام بيان شرح حال عبداللّه بن محمّد بن ربيعه بن قدامه قدامى مصيصى مى نويسد:
وى يكى از ضعفاء است، از مالك احاديث باطلى را نقل كرده، و از جمله آن ها اين حديث است كه از جعفر بن محمّد از پدرش از جدّش آورده:


فاطمه شبانگاه از دنيا رفت. پس ابوبكر، عمر و عدّه بسيارى آمدند. ابوبكر به على گفت: جلو بايست و نماز بخوان.

على پاسخ داد: به خدا سوگند! چنين نمى كنم و نمى توانم بر تو مقدّم شوم تو خليفه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله هستى(!!).
پس نماز جنازه به امامت ابوبكر برگزار شد و او چهار تكبير گفت(1).

javad jan
06-14-2013, 12:54 PM
:: خشم فاطمه عليها السلام همان خشم خداوند است

با توجّه به آن چه بيان شد كه فاطمه زهرا عليها السلام، پاره تن پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله، همواره تا واپسين لحظه هاى زندگى خود خواهان حق خويش بود، و در حالى از دنيا رفت كه بر ابوبكر خشمناك بود و از او روى برگرداند.

نگارنده نامه گفته است:


زهرا زنى مانند ديگر زنان است... حال چه تفاوتى مى كند اگر به سبب واگذار نشدن فدك به او، بر ابوبكر خشم گرفته باشد؟


در اين جا براى روشن شدن ذهن ايشان جا دارد كه به اين حديثِ صحيح توجّه كنيم:
رسول خدا صلى اللّه عليه وآله ـ آن گونه كه تمام دانشمندان مسلمان روايت نموده اند ـ فرموده بود:


يا فاطمة! اِنّ اللّه تعالى يغضب لغضبك ويرضى لرضاك... .

اى فاطمه! خداوند به غضب تو غضبناك و به خوشنودى تو خوشنود مى گردد... .


و بسيارى از بزرگان اهل تسنّن اين حديث را نقل كرده اند، برخى از راويانِ بزرگ اين حديث عبارتند از:

ـ حافظ ابو موسى ابن مثنّى بصرى (252)(1).
ـ حافظ ابوبكر ابن ابى عاصم (287)(2).
ـ حافظ ابو يعلى موصلى (307)(3).
ـ حافظ ابو القاسم طبرانى (360) در(4).
ـ حافظ حاكم نيشابورى (405)(5).
ـ حافظ ابو سعد خركوشى (406)(6).
ـ حافظ ابو نعيم اصفهانى (430)(7).
ـ حافظ ابو الحسن ابن اثير (630)(8).
ـ حافظ محبّ الدين ابن نجّار بغدادى (643)(9).
ـ حافظ ابو المظفّر سبط ابن جوزى (654)(10).
ـ حافظ محبّ الدين طبرى (694)(11).
ـ حافظ ابو حَجّاج مزّى (742)(12).
ـ حافظ ابن حجر عسقلانى (852)(13).
ـ حافظ ابن حجر مكّى (954)(14).
ـ حافظ على متّقى هندى (975)(15).
ـ حافظ ابو عبداللّه زرقانى مالكى (1122)(16).


.................................................. .................
(1) ذخائر العقبى: 82 و 83 .
(2) الإصابه: 8 / 57 ، شرح المواهب الدنيّه: 4 / 330.
(3) كنز العمّال: 12 / 111 حديث 34238.
(4) معجم الكبير: 1 / 108 حديث 182 و 22 / 401 حديث 1001.
(5) مستدرك حاكم: 3 / 167 حديث 4730.
(6) ذخائر العقبى: 82 و 83 .
(7) فضائل الخلفاى ابى نُعيم: 124 و 125 حديث 140،
كنز العمّال: 12 / 111 حديث 34238.
(8) اُسد الغابة: 6 / 224.
(9) كنز العمّال: 13 / 674 حديث 37725.
(10) تذكرة خواص الاُمّة: 279.
(11) ذخائر العقبى: 82 و 83 .
(12) تهذيب الكمال: 22 / 379.
(13) الإصابه: 8 / 56 ، تهذيب التهذيب: 12 / 442.
(14) الصواعق المحرقه: 105.
(15) كنز العمّال: 12 / 111 حديث 34238 و 13 / 674 حديث 37725.
(16) شرح مواهب الدنيّه: 4 / 3030.

javad jan
06-14-2013, 12:55 PM
بخش چهارم: بررسى سه مورد مهم

مطالبى در مورد فدك بررسى و حق مطلب آشكار شد امّا از اشكالات و پرسش هاى نگارنده نامه سه مورد بى پاسخ باقى مانده است كه در اين بخش به آن ها مى پردازيم.

:: شيعه از زمين به زنان ارث نمى دهد

نگارنده در فراز ديگرى از نامه خويش مى نويسد:
شگفت تر از همه اين ها نكته اى است كه بر بسيارى پنهان مانده و آن نكته چنين است:


در مذهب شيعه اماميّه زنان از زمين هيچ ارثى نمى برند. بنا بر اين چگونه شيعيان امامى ارث برى فاطمه رضوان اللّه عليها را از فدك روا مى دانند در حالى كه آنان طبق مذهبشان به زنان از زمين ارث نمى دهند؟!!


كلينى در كتاب كافى بخش جداگانه اى با اين عنوان باز كرده است:


«زنان از زمين هيچ ارثى نمى برند». وى در آن بخش روايت مى كند كه ابو جعفر (امام باقر سلام اللّه عليه) فرمود: «زنان از زمين و ملك هيچ ارثى نمى برند»(1).


همچنين طوسى در تهذيب(2) و مجلسى در بحار الانوار(3) از ميسر... و از محمّد بن مسلم... و از عبدالملك بن اعين از يكى از آن دو (امام باقر يا امام صادق سلام اللّه عليهما) اين گونه نقل كرده اند كه براى زنان هيچ سهمى از خانه ها و زمين نيست.


.................................................. .............
(1) كافى: 7 / 127 ـ 130 حديث هاى 1 ـ 11.
(2) تهذيب الاحكام: 9 / 298 و 299 حديث هاى 26 ـ 31.
(3) بحار الانوار: 104 / 351 و 352 حديث هاى 4، 6 و 7.

javad jan
06-14-2013, 12:56 PM
:: توضيح اشتباه

در پاسخ به اين فراز از نامه مى گوييم: شگفتا از بى توجّهىِ اين محقق و پژوهشگرِ حقيقت ـ اگر نگوييم تظاهر به نادانى ـ زيرا در مذهب شيعه اماميه زن فقط از همسرش از زمين و ملك ارث نمى برد، نه از طرف پدرش و ديگران. پس چگونه اين محقّق و پژوهشگرى كه مدّعى است «بايد آزادانديش و بى طرف باشيم» چنين نسبتى را بر مذهب شيعه اماميّه روا مى دارد كه آنان قائل به آن نيستند؟

آرى، شيعيان زن را از زمين و ملك، ارث مى دهند، مگر آن كه شخص فوت شده شوهرش باشد، و كتاب هاى فقه و حديث شيعيان ـ كه نزد همگان يافت مى شود ـ شاهد اين سخن است.

موضوعى كه در كتاب كافى و ديگر كتاب ها نيز آمده از همين موارد است، زيرا موضوع ارث نبردن زنان، پس از اين عنوان مطرح شده است كه:

«مردى كه بميرد و بازمانده اى جز همسرش نداشته باشد».


همچنين در ذيل عنوان «زنان از زمين هيچ ارث نمى برند» يازده روايت آمده است كه متن روايت دوم آن چنين است.
زراره گويد: ابى جعفر (امام باقر عليه السلام) فرمود:


إنّ المرأة لا ترث ممّا ترك زوجها من القرى.
به زن از آن چه از شوهرش بر جا مانده از زمين ها(ى آباد شده) ارث داده نمى شود.


متن روايت سوم نيز اين گونه است: زراره، بُكِير، فضيل و محمّد بن مسلم مى گويند كه ابى جعفر و ابى عبداللّه عليهما السلام ـ كه برخى از ابى عبداللّه عليه السلام و بعضى از يكى از آن دو روايت كرده اند ـ فرمود:


إنَّ المرأة لا ترث من تركة زوجها من تربة دار أو أرض.
زن از آن چه شوهرش بر جا گذاشته، از زمين منزل و از زمين ارث داده نمى شود(1).



.......................................
(1) ر.ك كافى: 7 / 126 ـ 130.

javad jan
06-14-2013, 12:56 PM
:: بررسى حديث «إنّ الأنبياء لم يُورّثوا ديناراً ولا درهماً»



يكى ديگر از مواردى كه نگارنده نامه اشاره كرده است حديث:

«إنّ الأنبياء لم يورثوا ديناراً ولا درهماً»

است. وى مى نويسد:
«كلينى در كافى از ابى عبداللّه عليه السلام نقل كرده است كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:



وإنّ العلماء ورثة الأنبياء، إنّ الأنبياء لم يورّثوا ديناراً ولا درهماً ولكن ورّثوا العلم، فمن أخذ منه أخذ بحظّ وافر.
همانا علما از پيامبران ارث مى برند; به راستى كه پيامبران دينار و درهم به ارث نگذاشته اند، بلكه علم به ارث گذاشته اند. پس كسى كه از آن برگيرد سهم بسيار برده است(1).



وى ادامه مى دهد كه مجلسى در مرآة العقول(2) از كلينى نقل مى كند و مى گويد:
اين حديث دو سند دارد كه سند نخست آن مجهول و دومين سند آن حسن يا موثّق است كه از صحيح كمتر نمى باشند.
به اين ترتيب، اين حديث در يكى از سندهايش موثّق است و مى توان به آن احتجاج كرد.



پس چرا علماى شيعه على رغم شهرت اين حديث از آن چشم پوشى مى كنند؟




و شگفت تر آن كه اين حديث در نزد شيعه به حدّى از صحّت رسيده كه خمينى در كتاب خود حكومت اسلامى براى جواز ولايت فقيه بدان استناد كرده است.

پس چرا به حديثى كه انتساب آن به رسول خدا صلى اللّه عليه وآله صحيح است توجّه نمى شود با آن كه ما اتّفاق نظر داريم كه با وجود نص، اجتهاد جايى ندارد؟

و چرا از اين حديث در بحث ولايت فقيه بهره گرفته مى شود، امّا در مسئله فدك واگذاشته مى شود؟

پس آيا در اين قضيّه خوش آمدن دل (مزاج) قضاوت نمى كند؟».




.............................
(1) كافى: 1 / 34 حديث 1، باب ثواب العالم والمتعلّم.
(2) مرآة العقول: 1 / 111 حديث 1.

javad jan
06-14-2013, 12:57 PM
:: پاسخ به اشكال



ما در پاسخ اين پرسش مى گوييم:
ما به اين حديث عمل مى نماييم و با بودن نص، اجتهاد نمى كنيم و در قضيّه فدك آن را وا نمى گذاريم، ولى نگارنده نامه به معناى روايت نرسيده و به كلمات علماى شيعه درباره آن توجّه نكرده است.
وى گمان كرده كه معناى اين حديث مضمون همان حديثى است كه به پيامبر صلى اللّه عليه وآله نسبت داده اند: «إنّا معاشر الأنبياء لا نورث».
البتّه اين جا يك خطاى بزرگ است; چرا كه در روايت كلينى رحمه اللّه آمده است:
«لم يورّثوا»; «به ارث نگذاشتند» ، در حالى كه در روايتى كه آنان نقل كرده اند آمده است: «لا نورث»; «ارث نمى گذاريم».

چقدر بين اين دو عبارت تفاوت وجود دارد؟
اين روايت ـ با توجّه به ظاهر عبارت «لم يورّثوا»; «به ارث نگذاشتند» ـ خود دليلى است بر اين كه فدك هديه و بخششى از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله به پاره تنش فاطمه زهرا عليها السلام بوده است، و اين دليلى است بر اين كه فدك در زمان حيات پيامبر صلى اللّه عليه وآله از ملكيّت ايشان خارج شده بود. به اين ترتيب، اين روايت با رواياتى كه اهل تسنّن در ذيل آيه شريفه:

(وَآتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ)(1) نقل كرده اند، يكديگر را تصديق مى كنند.


با اين حال آن گونه كه در روايات و كلمات علماى هر دو طايفه آمده است، پيامبر ما صلى اللّه عليه وآله چيزهايى مثل شمشير، عمامه و... را از خود بر جاى گذاشته و ديگران آن ها را از او به ارث برده اند و اين موضوع نيز از جمله دلايل بطلان سخنى است كه به آن حضرت نسبت داده اند... .
احمد بن حنبل با سند صحيح اين گونه نقل مى كند كه ابن عبّاس مى گويد:

هنگامى كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله از دنيا رفت و ابوبكر جانشين وى شد، عبّاس و على عليه السلام درباره آن چه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله از خود به جا گذاشته بود اختلاف پيدا كردند و...(2).


چنان كه ملاحظه مى كنيد در اين نقل تصريح شده است كه آن حضرت چيزهايى از خود به جا گذاشته بود، گرچه ما درباره اختلافات مطرح شده بين امير مؤمنان على عليه السلام و عبّاس و روايات و نظريه هايى از اين دست ـ كه كمى پيش تر نيز نقل كرديم ـ ترديد داريم.
به اين ترتيب معناى روايت شيخ كلينى رحمه اللّه ـ به ويژه به قرينه عبارت نخست كه فرمود: «إنّ العلماء ورثة الأنبياء»; «همانا علما وارثان پيامبرانند» و عبارت پايانى آن كه فرمود: «فمن أخذ منه أخذ بحظٍّ وافر»; «پس هر كس كه از آن برگيرد سهم فراوانى برده است» ـ چنين مى شود:
پيامبران نيامده اند كه مال جمع كنند و دينار و درهم ذخيره نمايند و آن ها را پس از خود براى وارثان خويش بگذارند، بلكه آنان با دانش و حكمت به سوى اُمّت هايشان آمده اند، و همواره همّتشان تزكيه جان ها و تعليم دانش بوده است «پس كسى كه از آن برگيرد سهم فراوانى برده است».
البتّه اين منافاتى ندارد با اين كه پيامبران چيزهايى را كه همچون ديگر مردمان در زندگى دنيايى خويش حتّى در واپسين لحظات آن بدان ها نياز داشته اند، مانند شمشير، مركب و موارد ديگر بر جا گذاشته باشند و پس از آن ها وارثان شرعيشان آن ها را به ارث برده باشند.
به اين ترتيب هويداست كه استناد نگارنده نامه به اين روايت، براى دفاع از ابوبكر در ماجراى فدك، هيچ ثمرى ندارد، بلكه ـ چنان كه پنهان نيست ـ زيان اين روايت براى آن چه او قصد نموده بيشتر است.
چه بسا اين روايت و مانند آن اشاره اى باشد به اين كه بايستى اصحاب و ياران پيامبر صلى اللّه عليه وآله نيز در علم، اخلاق و كردار همچون پيامبران باشند تا عالمانى در امّت باشند كه نقش ايشان را پس از آن حضرت در تزكيه اُمّت و تعلّم كتاب و سنّت ايفا كنند، نه آن كه صحابه پيامبر بودن را فرصتى براى دستيابى به اهداف دنيايى خويش قرار دهند.
همچنين اين روايت اشاره دارد به احوال ناپسند برخى از بزرگان صحابه پيامبر صلى اللّه عليه وآله كه بر خلاف سيره نبوى و آموزه هاى اسلام، اموال بسيار و هزاران قطعه طلا و نقره از خود به ارث گذاردند. آن چنان كه در شرح حال كسانى همچون طلحه، زبير، عبدالرحمان بن عوف و امثال ايشان سخنان تأسّف بارى آمده است.


حافظ ذهبى مى نويسد: ابن سعد به سند خود اين گونه نقل مى كند:
هنگامى كه طلحه كشته شد يك ميليون و دويست هزار درهم نزد خزانه دارش بود و درختان و املاكش به سى ميليون درهم قيمت گذارى شد.
آن گاه ذهبى مى نويسد:
عجيب تر از اين نقل، سخنى است كه ابن طلحه سيصد بار شتر طلا از خود به ارث گذاشت(3).

جوزى در ذيل حديثى درباره او آورده كه همچنين ذهبى مى افزايد:
ابن قُتَيْبَه گفته است كه محمّد بن عتبه از ابو اسامه، از هُشام از پدرش روايت نموده كه زبير پنجاه ميليون درهم املاك و پنجاه ميليون درهم أعيان از خود به ارث گذاشت.
و نيز ابن عُيَيْنَه از هُشام از پدرش نقل نموده كه اموال زبير به چهل ميليون درهم تقسيم شد(4).
احمد بن حنبل نيز با سندى كه راويان آن ثقه و مورد اعتماد هستند از شقيق چنين نقل مى كند:
روزى عبدالرحمان نزد اُمّ سَلَمه رفت و گفت:

اى مادر مؤمنان! من مى ترسم كه از دنيا بروم در حالى كه اموالم از اكثر قريش بيشتر است، زمينى براى خود خريده ام به چهل هزار دينار.
اُمّ سَلَمه گفت: فرزندم! انفاق كن كه من از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله شنيدم كه مى فرمود:
إنّ من أصحابي من لن يراني بعد أن افارقه(5).
از ميان اصحاب من كسانى هستند كه بعد از آن كه از آنان جدا شوم هرگز مرا نخواهند ديد.


آرى، اينان همان كسانى هستند كه هرگز رسول خدا صلى اللّه عليه وآله را نخواهند ديد، و هرگز در جهان آخرت با او نخواهند بود، بلكه از كنار حوض كوثر رانده مى شوند آن سان كه چهارپايان رانده مى شوند...; آن گونه كه در حديث صحيح نزد عموم مسلمين آمده است.
اين در حالى است كه اينان در آغاز، از شمار فقيرانى بودند كه هيچ چيزى نداشتند. به عنوان نمونه مى توانيد وضعيّت زبير را ببينيد. همسرش اسماء دختر ابابكر ـ آن گونه كه در روايت بُخارى و مسلم آمده است ـ مى گويد:

هنگامى كه زبير مرا به همسرى خود گرفت، هيچ چيز ـ جز اسبش ـ نداشت، من آن را نگه دارى مى كردم و علوفه مى دادم...; تا اين كه ابوبكر خدمتكارى برايم فرستاد و رسيدگى اسب از دوشم برداشته شد، گويا مرا آزاد نمود(6).


امّا آن دسته از اصحاب رسول خدا صلى اللّه عليه وآله كه خود را از دنيا فارغ كرده بودند و هيچ سيم و زرى از خود به ارث نگذاردند، تنها آنان پس از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله شايستگى پيش گامى و الگو بودن براى اُمّت را داشتند و اينان امير مؤمنان على عليه السلام و شيعيان او مانند ابوذر، سلمان، مقداد، عمّار و امثال آن ها هستند.

شيعه و سنّى نقل كرده اند كه امام حسن عليه السلام فرداى خاكسپارى پدرش حضرت امير عليه السلام خطبه اى خواند و فرمود:


لقد فارقكم بالأمس رجل ما سبقه الأوّلون بعلم ولا يدركه الآخرون.
كان رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله يعطيه الراية فلا ينصرف حتّى يفتح له، ما ترك بيضاء ولا صفراء، إلاّ سبعمائة درهم فضل من عطائه كان يرصدها لخادم لأهله(7).

ديروز مردى شما را ترك كرد كه گذشتگان در علم و دانش بر او پيشى نگرفتند و آيندگان او را درك نمى كنند.
آن گاه كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله پرچم خويش را به او مى داد، او باز نمى گشت تا آن كه فاتح و پيروز گردد. او هيچ زر و سيمى از خود بر جاى نگذاشت جز هفتصد درهم كه از فزونى حقوق خود (از بيت المال) پس انداز كرده بود تا براى خانواده اش خدمتكارى خريدارى كند.


............................
(1) سوره اسراء: آيه 26.
(2) مسند احمد: 1 / 13.
(3) سير اعلام النبلاء: 1 / 39 و 40.
(4) سير اعلام النبلاء: 1 / 65 .
(5) مسند احمد: 6 / 298، 312، 317.
(6) سير اعلام النبلاء: 2 / 290.
(7) سنن نَسايى: 5 / 112 حديث 8418 ،
معجم الكبير 3 / 80 حديث هاى 2722 ـ 2725،
حلية الأولياء: 1 / 65 و ديگر منابع.

javad jan
06-14-2013, 12:57 PM
:: چرا على عليه السلام در دوران حكومتش فدك را پس نگرفت؟


سومين نكته اى كه بايد بررسى شود اين پرسش است كه چرا على عليه السلام در دوران حكومتش فدك را پس نگرفت؟


در پاسخ مى گوييم كه امير مؤمنان على عليه السلام در نامه اى كه به سهل بن حنيف نوشته فرموده اند:

بلى، كانت في أيدينا فدك من كلّ ما أظلّته السماء، فشحّت عليها نفوس قوم وسخت عنها نفوس آخرين، ونعم الحكم اللّه، وما أصنع بفدك وغير فدك والنفس مظانّها في غد جدث...(1).

آرى، از تمام آن چه آسمان بر آن سايه افكنده بود تنها فدك در دست ما بود. پس عدّه اى به همان نيز حرص ورزيدند و عدّه اى ديگر سخاوتمندانه از آن گذشتند. البتّه خداوند بهترين حكم كننده است. من با فدك و غير آن چه كارى دارم كه جايگاه فرداى هر كس قبر است... .



همچنين محمّد بن بابويه معروف به شيخ صدوق رحمه اللّه با سند خود روايت نموده كه ابو بصير مى گويد: به امام صادق عليه السلام گفتم: چرا امير مؤمنان على عليه السلام هنگامى كه حكومت بر مردم را در دست داشت فدك را باز پس نگرفت؟ براى چه آن را رها كرد؟

آن حضرت فرمود:




لأنّ الظالم والمظلوم كانا قدما على اللّه عزّوجل وأثاب اللّه المظلوم وعاقب الظالم، فكره أن يسترجع شيئاً قد عاقب اللّه عليه غاصبه وأثاب عليه المغصوب(2).




زيرا ظالم و مظلوم هر دو در پيشگاه خداوند عزّوجل قرار گرفتند و خداوند به مظلوم پاداش داد و ظالم را عقاب نمود. او خوش نداشت چيزى را باز ستاند كه خداوند غاصبش را به سبب آن كيفر كرد و آن را كه حقّش غصب شده جزا داد.



..............................
(1) نهج البلاغة: 417.
(2) علل الشرايع: 1 / 185 حديث 1.

javad jan
06-14-2013, 12:58 PM
:: راز مطالبه فدك در دو عبارت


با توجّه به پژوهشى كه در مورد مسئله فدك انجام يافت بايد گفت:


حقيقت امر اين است كه قضيّه غصب فدك تنها غصب يك باغ و مِلك نبود، بلكه هدف چيز ديگرى بود.


به همين جهت وقتى حكمران عبّاسى از امام كاظم عليه السلام مى خواهد كه محدوده فدك را مشخص كنند، امام عليه السلام مى فرمايند:

أمّا الحدّ الأوّل: فعريش مصر، والثاني: دومة الجندل، والثالث: أُحد، والرابع: سيف البحر(1).
حد نخست آن صحراى مصر و حدّ ديگرش دومة الجندل، حدّ سوم آن كوه اُحد و حدّ چهارم آن كرانه دريا است.

امام كاظم عليه السلام از راز مطالبه فدك اين گونه پرده برمى دارند، و مى توان آن را در دو عبارت خلاصه كرد:


1 ـ اعلام حق امير مؤمنان على عليه السلام بر امامت و خلافت پس از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله و اين كه قريش به آن حضرت خيانت كردند و انصار او را وانهادند.

2 ـ اعلام ناشايستگى ابوبكر براى خلافت و امامت پس از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله به سبب نداشتن شرط هاى لازم آن و محقّق نشدن اجماع بر او. اگر محقّق شدن امامت را به غير نص بپذيريم.


اين همان راز طلب كردن فدك است، ولى منافقان و دورويان اين نكته را نمى فهمند و يا خود را به نادانى مى زنند، البته «خداوند بهترين حكم كننده است». آن سان كه امير مؤمنان على عليه السلام نيز فرمودند(2).


«إنّا للّه وإنّا إليه راجعون،
وسيعلم الّذين ظلموا أيّ منقلب ينقلبون،والعاقبة للمتّقين، والحمد للّه ربّ العالمين».



.:.پايان.:.


....................................
(1) بحار الانوار: 48 / 144.
(2) ر.ك صفحه 137 از همين كتاب.