PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : پوپولیسم



javad jan
06-10-2013, 01:19 PM
پوپولیسم

http://pnu-club.com/imported/mising.jpg (http://www.populism2005.com/images/populism_logo.gif)

الف ) تاریخچه
تنوع جنبشهاي پوپوليستي در طول تاريخ دشواري مقايسه ميان آنها را بدون آنکه به تحليلي مشترک بيانجامد، نشان ميدهد. اگر دوران مدرن را در نظر بگيريم، به نظر ميرسد که تجارب روسيه، آمريکا و آمريکاي لاتين از همه شاخصتر باشند.در ابتدا مردم باوری یا همان پوپولیسم در اروپا وآمریکای شمالی به عنوان یک ایدولوزی برای حمایت از دهقانان و صنعت گران که شغل ومهارتشان به وسیله صنایع مدرن به خطر افتاده بود مطرح شد .پیروان این ایدئولوژی عبارت بودند از لودایت ها (Luddites) مخالفان تکنولوژِ ی در انگلستان و نارودیک ها در روسیه و پوپولیستها (مردم باوری ) در ایالات متحده آمریکا.
پوپوليسم آمريکاي لاتين که در سالهاي دهه ي ١٩٣٠ پديدار شد، خود بينهايت متغير است، و در ميان نمونه هايي که مکرراً نقل ميشوند از همه بارزتر است. مردم باوری در آمریکای لاتین برعکس آنچه در روسیه و انگلستان به آن اشاره شد ایدئولوژی بود برای بهبود وضعیت کارگران در صنایع مدرن عظیم شهری که مخلوطی بود از ناسیونالیسم و اصلاح طلبی . این ایدئولوؤی به طور دقیق از تغییر اقتصادهای نیمه مستعمره مبتنی بر صادرات کالاهای اولیه تحت سلطه صاحبان املاک وسیع کشاورزی و بازرگانان خارجی به یک ساختار مستقل و برابر ی طلب حمایت میکرد . برخي از شخصيتهاي کاريزماتيک اين پوپوليسم به نام ملت و عدالت اجتماعي، در مقابله با دولتهاي ضعيف و فاسد ظهور کردند و تبلور اميد و آرزو بودند.از ميان اين تجربه ها، شخصيت کاريزماتيک خوان دومينگو پرون(55-1946)، و گفتمانِ آتشينِ همسرش «اويتا»، از همه معروفتر است. پرون به کمک محفل نظامی وو صنایع کارگری به حکومت رسید . در زمینه اقتصادی سیاستهای ضدواردات و کنترل ارز خارجی وملی کردن صنایع را درپیش گرفت .قوانین کار و نظام تامین اجتماعی را تقویت کرد . به این ترتیب بخش دولتی گسترش یافت . وي تعهداتي را در ارتباط با طبقات محروم پذيرفت. حضور هنوز زنده ي اسطوره پرونيستي نيز جز با اين دليل قابل درک نيست. آرژانتين همراه با پرون پيشرفته ترين سياست اجتماعي در آمريکاي لاتين (گل سرسبد سيستم) و اضمحلال زودرس چپ را تجربه کرده است[1].
جنبشهاي پوپوليستي در ادامه راه خود متناقض تا دوران معاصر ادامه يافته اند: در اکوادور رييس جمهور عبدلله بوکرم (مه ١٩٩٦ ـ فوريه ١٩٩٧) در محاصره ي ثروتمندترين افراد کشور «حکومت تهيدستان» را پيشنهاد کرد؛ در پرو تحت حکومت ليبرال آلبرتو فوجي مورو؛ يا هم اکنون در رياست جمهوري «اجتماعي» هوگو چاوز ( کودتاچي نظامي سابق که فارغ التحصيل علوم سياسي از دانشگاه سيمون بوليوار است و موفق شده امواج پرشور جنبش مردمي را که فساد دستگاههاي سياسي را طرد و در انتظار تغيير روزشماري ميکرد، سازمان و جهت دهد.)در ونزوئلا دوباره نشانه هایی از حکومت پوپولیستی مشاهده میشود .
لوييز ايناسيو «لولا» دو سيلوا، سنديکاليست سابق برزيلي، قبل از کسب قدرت، رهبر کاريزماتيک حزب کارگران بود و مدتها چون شخصيتي پوپوليست معرفي ميشده است. وی پس از تصاحب قدرت با حفظ گفتمان چپ، با عملکردي پراگماتيستي خود را آماده ي پيمان بستن با نهادهاي بين المللي بويژه صندوق بين المللي پول نشان ميدهد و مواضع خود را در جهت ميانه روي تعديل ميکند. با برسی مصداقهای امروزین پوپولیسم با الگوی پرونیس آن میتوان گرایش به نظام لیبرالی و استفاده ی موثراز رسانه ها را از ویژگیهای مهم ومتفاوت نظام کنونی پوپولیستی دانست[2] .
ب ) عوامل ظهور پوپولیسم :
1-وجود نارضایتی از اوضاع سیاسی - اجتماعی:
پوپوليسم پديده ي دوران گذار، انفجاري و تقريباً موقتي است که در قلب بحراني عمومي و در زماني که وضعيت موجود سياسي ـ اجتماعي براي بيشتر مردم غيرقابل تحمل شده است، رشد ميکند. پوپوليسم زنگ خطر، هشداري پرسروصدا و عجيب و غريب است و نه انفجاري که همه چيز را در مسير خود با خويش ميبرد[2] .. پوپوليسم ضرورتاً منجر به تغيير قطعي رژيم نميشود. بي شک، اگر پيام او مورد توجه طبقات حاکم قرار نگيرد، فراخوان توده ها به عمل، تنها راه حل ممکن، براي تغيير وضعيتِ به بن بست رسيده است. جوهر آن، در جوش و خروش اجتماعي اي نيست که با آن همراه ميباشد بلکه آن هيجان عميقي است که تحريک کننده آن است. عامل انسجام نه اجتماعي بلکه رواني است. اين واکنشي عصبي و سرشار از بدگماني نسبت به نهادها و در مقابل نيروهاي گريز از مرکزي است که اسطوره هاي بنيادين ملت را مورد تهديد قرار ميدهند. اگر پوپوليسم به صورت سلبي ظهور نميکند به اين دليل است که با موقعيت بحراني جامعه و حضور نشانه هاي سرخوردگي گره خورده است. عدم تحرک نخبگان در قدرت، اين وضعيت درهم ريخته ي سياسي را سبب ميشود. ايمان ملت ترک ميخورد. آينده ترسناک است. شک و ترديد به سکوتي همدستانه تبديل ميشود و فردگرايي تنگ نظرانه و انتزاعي جايگزين شوق و شور مدني افراد ميشود[3] .
-شکست نهادها ی مدرن :
از نظر جينو جرماني، پوپوليسم بيانگر شکست نهادهايي است که مسئول يکپارچگي مردمي (خانواده ها ، مدارس، شرکتها، سنديکاها، احزاب سياسي) هستند که ميبايد خود را با مطالبات اقتصادي و فني مدرنيزاسيون پرشتاب صنعتي وفق دهند. پوپوليسم امکان چالش با وضعيت موجود و رشد روحيه ي سازش ناپذيري را براي شتاب بخشيدن به اداره ي بحران و جستجو براي تعادل اجتماعي و سياسي تازه فراهم ميآورد. ساختارهاي اجتماعي و سياسي در نتيجه ي جهاني شدن ليبرالي، با آشوبي مشابه در ساختارهاي فيزيکي، عادات و بازنمودها همراه بوده است. انباشت نوميدي رفته رفته دلسردي جديد و بزرگي را بوجود ميآورد. قديميها نه خود را در جمهوري غمگين و تسليم شده ي مدرنها باز مي شناسند و نه در جامعه ي «ليبرال اجتماعي» که بيش از پيش خودکامه و بسته ميشود. همين است که نگران کننده است. تا آنجا که بديل چندان شادي بخش نيست: شورش انفجارگونه يا در خود فرورفتن مصلحت جويانه است[4] .

javad jan
06-10-2013, 01:19 PM
ج)ویژگیهای پوپولیسم :
1- مردم در کانون :
درپوپولیسم یکسره حرف از مردم است و خواست و اراده‌ی آنها. مردم همه‌چیزند و چیزی بیرون از آنها و خواست‌شان وجود ندارد و هرچه و هرکس هم که بخواهد مقابل این سخن بایستد می‌شود دشمن مردم، دشمن ملت، دشمن خواست و اراده‌ی همه‌ی آحاد یکپارچه و یک شعار و یک هدف مردم. اراده‌ی مردم بر هر چیز قرار بگیرد همان باید تحقق بیابد و نه تنها کسی نباید با آن مخالفتی کند بلکه اساساً کسی نیست که چنین کاری بکند؛ چرا که هر که در جامعه است یکی از مردم است و از آنجا که مردم همه یکپارچه و یکرنگ‌اند، شعارِ یکی شعارِ همه است و تصّور وجود «صدایی دیگر» در چنان جامعه‌ای از همان آغاز برچیده می‌شود. و آیا اصلاً کسی هست که خلاف خواست مردم چیزی بخواهد[3]!؟
2-وجود کاریزما :
همواره پوپوليسم در وجود فردي کاريزماتيک و خداگونه تجسم مييابد. احتمالاً همين موضوع است که به آن در تحليل روانشناسي جايگاه ويژه اي ميدهد. کاريزما با انرژي شيوع يابنده ي خود نقش ضدافسردگي ايفا ميکند. شيفته کننده و اغواگر، در تماس مستقيم و پرشور، امکان بسيج و سازماندهي مردمي تسليم اما خشمگين را ميدهد. اين خصيصه ي ماورا طبقاتي و مشترک بودن در ميان همه اقشار آن است که قادرش ميسازد بر فراز شکافهاي سياسي کلاسيک عمل کند. فراخوان پوپوليستي همه مردم را خطاب قرار ميدهد، تمام آناني که به سکوت در برابر بيعدالتي و بينوايي تن داده اند. در اين فراخوان، کنشهاي بزرگ جمعي و ارزشهاي مشترک طلب ميشود. اين قدرت عاطفي و جزء منطقي پوپوليسم است. اين آميزه است که قدرتش را به وجود ميآورد[2].
3- نبود برنامه اي معين يا دکتريني ايدئولوژيک
پوپوليسم نه به معناي ايده اي بکر است نه يک تئوري عمومي، چه رسد به اين که برداشتي از انسان و جامعه باشد. پيش از هر چيز، اراده اي است براي بازسازي تعلقات عمومي. بدينسان، از نظر ارنستو لاکلاو ، پوپوليسم نه جنبش نقد اجتماعي است نه رژيمي دولت سالار، بلکه پديده اي است از نوع ايدئولوژيک که ميتواند در داخل سازمانها و رژيمها، طبقات و صورت بنديهاي سياسي با تفاوت و فاصله بسيار، به وجود آيد. و به همين دليل است که تحليل ايدئولوژيِ آن، خارج از حمايت ويژه اش از يک طبقه ي اجتماعي، ضروري است. جهت تبین بهتر به دو واژه ناسیونالیسم و فاشیسم توجه میکنیم . ناسيوناليسم مانند فاشيسم بيانگر مفهومي تماميت خواه از جهان است که در آن هويت ملي در تحليل نهائي در چارچوب دکتريني مربوط به نژاد يا قدرتي مقدس، تعريف ميشود. علاوه بر اين، دستگاه دولت و ارتش، بويژه در مورد فاشيسم، عناصري اصلي هستند که همزمان براي محدود کردن توده ها با يک ايدئولوژي ميهن پرستانه يا تماميت خواه و، براي حاکم کردن نظمي آهنين به نام سنت، نژاد و رهبري که کيش او، اوج سلسله مراتب رسمي است، بکار گرفته ميشوند. اين دکترينها مستلزم يک تئوري توسعه طلب دولت و به علاوه هژموني طلب ميباشند. جنگ به مثابه ي پيامدي متعالي ناگزير شمرده ميشود. در جنبش پوپوليستي هرگز چنين چيزهائي را نميتوان يافت . دولت پوپولیستی تا حد زیادی توان برنامه‌ریزی درازمدت، عقلانی و شفاف را از دست می‌دهد و عمدتاً به‌مثابه برآیند مقطعیِ منافع متعارض و نیروهای فشار آشکار و پنهان عمل می‌کند. حاصل کار مجموعه‌ای است از تصمیمات و طرح‌های ناگهانی، شتاب‌زده، نامنسجم، و گاه حتی متناقض، که صرفاً به بی‌نظمی اداری و آشفتگی اقتصادی دامن می‌زند و موجب تشدید مشکلات و آسیب‌های اجتماعی می‌گردد. بدین‌سان، تساوی‌طلبی و عدالت‌خواهی پوپولیستی ــ صرف نظر از ’نیات خیر‘ یا ’تلاش شبانه‌روزی‘ دولتمردان ــ به ضد خود، یعنی به افزایش نابرابری، فقر، و فساد، می‌انجامد[4].
4- دشمن بزرگ
آنها همه مردم را یکپارچه و یکدل می‌دانند، خواست همه مردم را بیان می‌کنند، با همه دوست هستند و قصدشان تنها خدمت‌رسانی است؛ امّا از آنجا که در عمل به بن‌بست‌هایی برمی‌خورند و نمی‌توانند وعده‌های داده شده به گروههای مختلف را برآورده کنند مجبور می‌شوند یک دشمن هولناک بتراشند (حتی اگر شده آن دشمن، دشمنِ فرضی باشد) و این دشمن یا دشمنان رامانع برآمدن خواست و ارداه‌ی مردم معرفی میکنندو نقاب از چهره‌ی پلید سالیان سال پنهان شده او برمی‌دارند. می‌کند. ژست‌های ضدامپریالیستی هوگو چاوس و جاروجنجال‌های تبلیغاتی او دربارۀ ’دشمن بزرگ‘، خود نمونۀ بارزی از حکومت پوپولیستی است. فرافکنی تنش‌های درونی به بیرون، به دولت پوپولیستی اجازه می‌دهد تا بر مشکلات درونی سرپوش بگذارد، تقصیر معایب و کمبودها را به گردن ’دشمن خارجی‘ بیاندازد، و هرگونه مخالفت، حتی نقد درونی و قانونیِ دولت، را به‌عنوان ’پیروی از اجانب‘ ساکت کند. اما پیامد به‌غایت مهمترِ فرافکنی آن است که دولت می‌تواند با ارائۀ تصویری بی‌شکل و توده‌دار از جامعه، روند رشد و بلوغ سیاسی، یعنی همان فرآیند تفکیک سیاسی‌ـ‌اجتماعی را کُند یا متوقف سازد، و حتی فراتر از آن، ازطریق تفکیک‌زدایی مجدد، هرگونه تفکر و کنش سیاسی را ناممکن و عقیم ساخته، کل جامعه را سیاست‌زدایی کند. زیرا در واقع، فرافکنی، محو تفکیک‌های موجود، و تفکیک‌زدایی مجدد جملگی اجزاء و عناصر کلیِ محو سیاست حقیقی‌ اند. در چنین شرایطی، دولت می‌تواند با تکیه بر قدرت و نفوذ اقتصادی، فرهنگی، رسانه‌ای، و اداری خویش با استفاده از انواع روش‌های قانونی و فراقانونی، ازطریق بسیج بخش کوچکی از جامعه در وضعیت‌های مهم و استثنایی، نظیر انتخابات یا تظاهرات، از بی‌اعتنایی، سردرگمی و عدم‌ بلوغ سیاسی مردم به طرق مختلف بهره‌برداری کند. و به‌همین دلیل است که باید ــ در ورای رقابت‌های حقیر فرقه‌گرایانه ــ از هرگونه بروز تفکیک سیاسی، حتی درمیان حامیان دولت پوپولیستی، به‌مثابه نشانه‌های احیاء سیاست و عقلانی‌شدنِ حکومت، و نه علایم تفرقه و ضعف، استقبال کرد[4].
5- فرای ایدوئولوژی :
نظام‌های پوپولیستی ممکن است هرگونه مرام سیاسی اجتماعی متفاوت با یکدیگری داشته باشند. تاریخ و تنوع چنین نظام‌هایی از دو قرن پیش تا به حال و از کشورهای غرب تا شرق زمین نشانگر این است که این نظام‌ها گاه راست‌گرا هستند گاه چپ‌گرا، گاه مارکسیستی‌اند، گاه ناسیونالسیت‌اند، و گاه ملغمه‌ای از همه‌ی اینها. عمر این نظام‌ها اغلب چندان طولانی نیست و علت آن هم انباشت وعده‌های تحقّق نیافته است. وعده‌هایی که آن‌قدر گرانبار می‌شوند که روزی به ناچار سدّ «مردم» را می‌شکند و آنها را به شورشی دیگر و نظامی دیگر، نظامی برای مردم و از خود مردم، می‌کشاند[3].

javad jan
06-10-2013, 01:20 PM
د) عاقبت پوپولیسم :
نگاهی تجربی به سرانجام نظام های پوپولیستی نشان میدهدکه این حکومتها نیز مانندهمه حکومتها سرنگون شده اند . ازجمله مواردی که غالبا موجبات سقوط این دولتها را فراهم میکرد بیش از همه معضلات اقتصادی بوده است . افزایش کسری بودجه به دلیل افزایش حجم مخارج دولت وهزینه های پرداختهای انتقالی از یکسو وتاکید بیش از حد بر کنترل واردات که خود باعث کاهش حجم فعالیت صنایع مدرن ونیز صنایع کوچک و کشاورزیمیشد از جمله مهمترین عوامل شکست تئوری مردم باوری بوده است[1].. با وجود نرخهای ارز بیش از حد ارزش گذاری شده بازهم معمولا تراز تجاری کسری را نشان میدهد و دولتها برای جبران این کسری از اعتبارات خارجی کمک میگیرند وغالبا به دلیلی انباشته شدن بدهی های خارجی و بیم از ورشکستگی جریان اعتبارات خارجی متوقف میشود ودولت برای جبران کسری اقدام به چاپ پول میکند که خود عامل مهمی در بروز پدیده تورم است . تورم داخلی به بدتر شدن شرایط خارجی کمک میکند و با کاهش ارزش پول ملی ورود سرمایه را کاهش داده و فرار سرمایه را تقویت میکند . از نظر سیاسی نیز افزایش قیمتهای داخلی کالاهای مصرفی تجاری مانند غذا – سوخت هزینه زندگی را افزایش میدهد .مخالفت مردم را موجب میشود . این در کنار مخالفتهای کارآفرینان و صنعتکاران عامل مهمی در شکست نظامهای پوپولیستی بوده است .
با اینهمه شواهدی دال بر اثرات مثبت این نظام نیز وجود دارد . سیاستهای جایگزینی واردات در کشورهایی نظیر برزیل که از بازار بزرگی برخوردارند توانسته در قالب نظام پوپولیستس رشد اقتصادی قابل توجهی را ایجاد نماید . اگرچه روند اقتصاد سرمایه داری وافزایش نرخ بهره به دلیل اجرای سیاستهای کنترل عرضه پول ریگان این اقتصادها در سراسر دهه 1980 به بدترین میزان تورم و انباشت بدهی خارجی مبتلا شدند.
اگرچه انجام کارهای بی برنامه و کارشناسی خود معضل بزرگ نظام پوپولیستی است اما این نمیتواند دیدگاه عدالت طلبی این اندیشه را زیر سئوال ببرد . دولت پوپولیستی درمقام نمایندۀ مردم طبیعتاً مدافع منافع آنان، و درنتیجه، ناچار از توسل به روش‌های گوناگون حفظ این منافع است: انواع و اقسام سوبسید‌ها، اقدامات ضربتی و برنامه‌های کوتاه‌مدت، وام‌های گوناگون با بهرۀ کم، و سایر مواردی از این دست. بی‌شک در این میان، خطاها، آسیب‌ها، و تلفات بسیاری هم رخ می‌دهند که عمدتاً در ندانم‌کاری، نادانی، خودرأیی، و شاید حتی در فساد و طمع‌ورزی ریشه دارند. اما نکتۀ اصلی نه این خطاها وعوامل حادث، بلکه همان تناقض ساختاری است. انتساب نتایج و پیامدهای این تناقض به اموری چون ’فقدان کار کارشناسی‘ یا ’عدم برنامه‌ریزی علمی‘ صرفاً تلاشی ریاکارانه برای پنهان‌کردن اصل مسأله است. آن ایدئولوژی‌ای که تحت عناوینی چون ’آشوب رقابتی سازمان‌یافته‘ یا ’هرج‌ومرج مدیریت‌شده در راستای رشد تولید‘ با افتخار از نظام سرمایه‌داری دفاع می‌کند، صرفاً می‌کوشد تا گناه جهانی‌شدنِ نکبت و فلاکت را به دوش همان مردمی بیاندازد که خود قربانیان اصلی آن‌اند. آن کسانی که ’حقیقت‘ را مفهومی جزمی و متافیزیکی، علم را ترکیب سودمندِ تکنولوژی و تجارت، و پیکار سیاسی علیه بی‌عدالتی را نوعی ’بازی زبانی‘ منسوخ می‌دانند (که باید جایش را به ’مهندسی اجتماعی در راستای کاستن از رنج‌های آدمیان‘ بدهد)، هم به علم خیانت می‌کنند و هم به ’آدمیان‘. آنها باید توضیح دهند که چرا سهم عمده‌ای از منافع حاصل از ’کار کارشناسی‘ و ’برنامه‌ریزی علمی‘ همواره نصیب نیم درصد از ’آدمیان‘ می‌شود؛ چرا در بهشت اقتصاد آزاد که انباشته از کارشناسان خبره و متخصصان علمی است، این فقط مردم اند که باید قربانی طوفان و نقص فنی آب‌بندها شوند و به رغم موهبت زندگی در ثروتمندترین اقتصاد جهان، حتی ماه‌ها بعد از فاجعه هنوز هم بدون آب و برق در چادر زندگی می‌کنند ــ همان مردمی که تا پیش از آمدن طوفان کاترینا آنقدر نامرئی بودند که گویی اصلاً وجود نداشتند و اینک نیز، پس از افت ’ارزش رسانه‌ایِ‘ واقعه در قیاس با رسوایی جنسی مایکل یا ازدواج چهارم آنجلینا، می‌روند تا بار دیگر، دستکم تا طوفان بعدی، در پس چهرۀ سترگ و خداگونۀ مردم گم و ناپدید شوند.حل و فصل تناقضات اجتماعی و رفع مصائب ناشی از آنها به یاری فرمول‌های علمی همانقدر کاذب و بی‌معناست که غلبه بر آنها با توسل به فرامین و مصوبات دولتیِ مبتنی بر ایده‌های نبوغ‌آمیز.در هر حال، فلاکت و درماندگی گروهی از مردم در آن سوی جهان هرگز نمی‌تواند تحت هیچ شرایطی رنج و بدبختی گروهی دیگر را توجیه کند. تناقض درونی پوپولیسم منشأ چهره‌های دوگانۀ دولت است. حتی دولت پوپولیستی نیز، درمقام نمایندۀ مردم، باید در درازمدت بی‌کاری و تورم را کاهش دهد، موانع رشد تولید را کنار زند، و در یک کلام، با جذب سرمایه‌های خارجی، خصوصی‌سازی و... تحقق رونق اقتصادی را ممکن سازد. ناسازگاری این اهداف با آنچه پیشتر بدان اشاره شد (سوبسید، افزایش واردات، وام‌های کوچک) نیازی به توضیح ندارد. و اگرچه تنوع مشهود در تجارب تاریخی برای پرهیز از صدور احکام جزمی بر اساس ’قوانین آهنین تاریخ‘ کافی است، لیکن می‌توان گفت که، دست‌کم در جهان سوم، محصول نهایی این تنش میان مردم و مردم به احتمال قوی چیزی جز نوعی سرمایه‌داری دولتیِ عقب‌مانده نخواهد بود.
مهمترین تناقض درونیِ پوپولیسم که می‌توان در عین حال آن را معادل تناقض درونی دموکراسی لیبرال در عصر جدید ــ و یا حتی به‌تعبیری، معادل تنش اصلی و برسازندۀ خود عرصۀ سیاست از عهد باستان تا کنون ــ دانست، از شکاف میان معانی دوگانۀ مفهوم ’مردم‘ ناشی می‌شود: الف) مردم به‌معنای عوام یا طبقات فرودست در تقابل با اشراف و طبقات حاکم، و ب) مردم به‌مفهوم ملت، مجموع اعضای جامعه یا همگان. مفهوم حکومت یا دولت نیز از همین دوگانگی پیروی می‌کند: از یکسو دولت با خواست و ارادۀ شخصی پادشاه، اقشار ممتاز (نظیر اشراف یا کاهنان) و یا حتی ایل و طایفه‌ا خاص، برابر شمرده می‌شود، و از سوی دیگر دولت تجسم ارادۀ همگانی و متعلق به کل ملت یا مردم تلقی می‌گردد. کاملاً بدیهی است که تضاد میان این دو برداشت، زمانی تشدید و آشکار می‌شود که عوام یا مردم خاموشی و انفعال هزاران سالۀ خویش را کنار می‌گذارند و درمقام ملت یا مردم پا به عرصۀ تاریخ می‌نهند؛ و این همان لحظۀ تولد سیاست است. همۀ تجارب تاریخی ما، از ستیز میان الیگارشی و دموکراسی در دولتشهرهای یونان باستان و نزاع اشراف (پاتریسین‌ها) و عوام (پلبین‌ها) در جمهوری رم گرفته تا مبارزۀ کارگران و زنان برای کسب حق رأی در انگلستان قرن نوزدهم، جملگی مؤید همین حقیقت‌اند که سیاست فقط زمانی آغاز می‌گردد که طردشدگانی که عضو جامعه یا ’آدم‘ محسوب نمی‌شوند، نه درمقام یک بخش یا جزء، بلکه به‌عنوان کل جامعه یا همان مردم دولت را به چالش می‌کشند. تنش میان مردم و مردم در دموکراسی تشدید می‌شود، زیرا دموکراسی درمقام شکلی از حکومت (یا همان ’مردم‌سالاری‘) دولت را به‌مثابه نمایندۀ مردم یا همگان معرفی می‌کنند، در حالی که کارکرد اصلیِ همین ’دولت‘ تولید و بازتولید ساختاری اجتماعی است که به‌واسطۀ آن خواسته‌های انبوه مردم همواره و به‌شکلی سیستماتیک در پای منافع سرمایه، گروه‌های نخبۀ صاحب نفوذ و اقشار ممتاز قربانی می‌شود. دموکراسی، به‌واسطۀ پیوندش با دولت و تقلیل سیاست به دولتمردی، سیاستمداری، و حکمرانی، خودبخود بر این تناقض درونی و ساختاری سرپوش می‌گذارد. ایدئولوژی لیبرال نیز با کمرنگ جلوه‌دادن نقش دولت، جداکردن اقتصاد و فرهنگ از سیاست (که در قیاس با آن دو فعالیتی فرومایه یا نوعی شرّ ضروری محسوب می‌شود)، برجسته‌ساختن فرد به‌مثابه سوژۀ صاحب حقوق و ’بازار آزاد‘ به‌مثابه عالی‌ترین شکل حیات جمعی و... به انحاء گوناگون، این سرپوش را مستحکم‌تر و پایدارتر می‌سازد. (و این اعتقاد عامۀ مردم که ’سیاست پدر و مادر ندارد‘ یکی از نشانه‌های موفقیت لیبرالیسم است.) بدین‌ترتیب، در دموکراسی لیبرال، به‌واسطۀ سیاست‌زدایی از جامعه، هرچند سال یکبار حدود 30 تا 40 درصد از مردم در انتخابات شرکت می‌کنند تا سپس در میانۀ نزاع گروه‌های نخبۀ از پیش تعیین‌شده، یکی از آنها با رأی 40 درصد از آنان (یعنی حدود 20 درصد از مردم) به‌عنوان دولت و به‌منظور مدیریت جامعه برگزیده شود. البته تناقض میان دولت درمقام ’نمایندۀ همگان‘ و دولت منتخبِ 20 درصد از مردم فقط یک وجه از تناقض درونی دموکراسی لیبرال است. شکاف میان این دو قطب، یعنی دعوی انتزاعی به کلیت از یکسو و واقعیت تاریخی از سویی دیگر، به درون خود آنها انتقال می‌یابد؛ و در اینجاست که تفاوت میان مردم و مردم، در ورای تفاوت کمّیِ صرفی که بدان اشاره شد، خود مفهوم ’حکومت مردم‘ را دوپاره می‌کند. حال، در ورای تناقض درونی دموکراسی لیبرال، باید پرسید: تفاوت یا تنش میان مردم و مردم چه ربطی با پوپولیسم دارد؟ در وهلۀ نخست باید گفت، پوپولیسم درمقام شکل خاصی از حکومت و ایدئولوژی، ساختار جامعۀ مبتنی بر سلطه - سرمایه، قدرت، تکنولوژی، فرهنگ، ایدئولوژی، و ذهنیت -را، نه به‌لحاظ اقتصادی و نه به‌لحاظ سیاسی، پشت سر نمی‌گذارد، و از این رو ضرورتاً با این تنش ــ که خود صرفاً تجلی سیاسی ساختار سلطه است ــ ارتباط دارد؛ و تعلق آن به سیاست مدرن نیز، چنان‌که گفتیم، صرفاً حضور درونماندگار این تنش را تشدید می‌کند. ولی از جهت دیگر ممکن است چنین به نظر رسد که پوپولیسم ــ یا همان ’مردم‌گرایی‘ ــ به دلیل نزدیکی‌اش به پوپولاس و دفاع‌اش از ’منافع توده‌ها واقشار آسیب‌پذیر‘، به‌واقع از این تقاوتْ آگاه و آگاهانه حامیِ مردم است. اما حقیقت آن است که پوپولیسم دقیقاً به‌واسطۀ تأکیدش بر ’مردم‘ بیش از هر ایدئولوژی مدرن دیگری بر تفاوت میان مردم و مردم سرپوش می‌گذارد. استفادۀ پوپولیسم از سیاست ــ آن‌هم تا حد سیاست‌زدگیِ خام، بدوی، و جنجالی ــ نهایتاً محصولی در پی ندارد مگر استفادۀ ابزاری از مردم، جایگزین‌ساختن سیاست حقیقی با نوعی شبه‌سیاستِ حرافانه و بری از فکر، و ــ دستکم در جوامع توسعه‌نیافته ــ پیشبرد فرآیند سیاست‌زدایی از جامعه به‌شیوه‌ای کارآمدتر و گسترده‌تر از هرگونه لیبرالیسم. بدین‌ترتیب می‌توان گفت که پوپولیسم، بسته به شرایط تاریخی خاص، یا عامل یا شکلی از تجلیِ شدت‌گرفتنِ تنش و تناقض درونی سیاست مدرن است[4]..
منابع :
1- اقتصاد توسعه از فقر تا ثروت ملل – یوجیرو هایامی- ترجمه آزاد ارمکی – نشر نی1380 - چاپ اول
2 – آیا باید از پوپولیسم ترسید ؟, Alexandre DORNA پروفسور در دانشگاه کان1999 – ترجمه حسن گلریز- سایت لیبرال دموکرات www.liberaldemocrate-ir (http://www.liberaldemocrate-ir/)
3- یادداشت‌هایی در باب پوپولیسم-عادلی .mradeli.coo.ir-
4-تناقض درونی پوپولیسم –مراد فرهادپور – روزنامه شرق

برگرفته از وبلاگ اقتصاد نظری (http://rahaie.blogfa.com/)