PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : نسبت میان فضا و مکان چیست



hasti-m
06-10-2009, 09:17 AM
اين ملاحظات معطوف به دو پرسش‌اند:
از يك سو، اصلاً نسبت ميان مكان و فضا چيست؟
و از سوي ديگر، اصلاً نسبت ميان انسان و فضا كدام است؟‌

پل يك مكان است. به مثابة چنين چيزي بودن فضايي را فراهم مي‌كند كه زمين و آسمان، خدايان و فانيان، همه در آن جاي مي‌گيرند. فضائي كه پل به وجود مي‌آورد شامل جاهاي مختلفي است كه برخي از آن‌ها نزديك پل‌اند و برخي هم از آن دوراند. ولي اين مكان‌ها را بايد به عنوان ]نقاط يا[ موضع‌هايي صرف قلمداد كرد، كه هر يك از ديگري فاصله‌اي ] يا مسافتي[ قابل اندازه‌گيري دارد؛ فضاي هر فاصله، به زبان يوناني هر ستاديون [ arasrov]، همواره از طريق نقاط صرف مشخص مي‌گردد. ولي فضائي كه به اين ترتيب از ] نقاط يا [ موضع‌ها تشكيل مي‌يابد فضاي منحصر به فردي است. چنين فضائي به منزلة فاصله، به منزلة ستاديون، همان است كه به زبان لاتين با كلمه «اسپاتيوم»[spatium] ادا مي‌شود ] و به معناي[ درونفضايي يا فضاي مياني است. در نتيجه نزديكي و دوري ميان انسان‌ها و اشياء مي‌تواند به امر مسافت صرف يا به فاصله‌هاي صرف درونفضايي تبديل شود. اكنون پل در فضايي كه صرفا از حيث اسپاتيوم تصور مي‌شود به عنوان چيزي صرف در ] نقطه‌اي يا [ موضعي معين ظهور مي‌كند، موضعي كه مي‌توان در هر لحظه به وسيلة‌ چيز ديگري اشغال شود يا با علامت‌گذاري صرف جايگزين شود. افزون بر اين، بعدهاي ارتفاع، عرض، و عمق را مي‌توان از فضا به مثابة درونفضا انتزاع كرد. حاصل چنين انتزاعي را ما در رياضيات به عنوان خمينة (manifold) سه بعدي محض تعريف مي‌كنيم. اما فضايي كه چنين خمينه‌اي را تشكيل مي‌دهد ديگر به وسيلة فاصله و مسافت تعين نمي‌يابد؛ آن ديگر اسپاتيوم نيست، بلكه اكنون فقط امتداد [extensio] محض است. اما فضا به منزلة امتداد را هم مي‌توان باز از طريق انتزاع به نسبت‌هاي تحليلي- جبري تقليل داد. فضايي كه اين‌ها تشكيل مي‌دهند عبارت است از مكان ساخته‌هاي رياضي محضي كه مركب از خمينه‌هايي با تعداد دلبخواهي بعد هستند. مي‌توان چنين فضاهاي رياضي را عين فضا خواند. اما فضا در چنين معنايي، شامل هيچ نوع جا و مكاني نيست. در آن هرگز نمي‌توانيم مكان‌هايي يعني چيزهايي چون پل را سراغ بگيريم. در حالي كه در فضاهايي كه از مكان‌ها تشكيل مي‌يابند هميشه مي‌توانيم بازگرديم و فضا به منزلة درونفضا و در اين باز فضا به منزلة امتداد را پيدا بكنيم. اسپاتيوم، امتداد هميشه امكان مي‌دهد تا بتوان چيزها و فضايشان را مطابق با فاصله، مسافت، و جهت، اندازه گرفت و مقدارشان را محاسبه كرد.

اما صرف اين‌كه اين مقادير و ابعاد در مورد هر چيز ممتدي به طور عام كاربردپذيرند دليل آن نمي‌شود كه آن‌ها جهت وجودي ماهيت فضاها و مكان‌هايي باشند كه با رياضيات قابل اندازه‌گيري هستند. در اينجا مجال پرداختن به اين نكته نيست كه چگونه حتي خود فيزيك جديد به اقتضاي واقعيت‌ها مجبور شده است تا محيط فضايي فضاي كيهاني را به وسيلة ]مفهومميدان يا [ وحدت ميداني نمايش دهد، ميداني كه جسم مركز مكانيكي آن را تشكيل مي‌دهد.

فضاهايي كه ما به طور روزمره از لابه‌لايشان عبور مي‌كنيم از مكان‌ها تشكيل يافته‌اند؛ ماهيتشان هم در اموري از نوع امور ساخته شده ريشه دارد. اگر ما توجه خود را به اين نسبت‌هاي ميان مكان‌ها و فضاها، ميان فضاها و فضا معطوفبكنيم آنگاه سرنخي خواهيم يافت كه مي‌تواند به ما در تعمق در باب نسبت ميان انسان و فضا ياري كند.

وقتي از انسان و فضا سخن مي‌گوييم چنين به نظر مي‌رسد كه گويي انسان در يك طرف است و فضا در مقابل او. اما فضا امري نيست كه در برابر انسان قرار گيرد. فضا نه شيئي‌ خارجي است نه تجربه‌اي دروني. چنين نيست كه انسان‌هايي وجود داشته باشند و وراي آنان فضا باشد؛ چون وقتي مي‌گويم «يك انسان»، با بيان اين كلمه به امري مي‌انديشم كه به نحوي انساني وجود دارد، يعني كسي كه سكونت مي‌كند، با ناميدن نام «انسان» ] محل [ استقرار او را هم در امر چهارگانه و نزد چيزها مي‌نامم. حتي وقتي هم كه نسبتي ميان خود و چيزهايي كه در دسترس ما نيستند برقرار مي‌كنيم باز در كنار و نزد آن چيزها استقرار داريم. برخلاف آنچه آموخته مي‌شود ما هرگز امور دور از دسترس را به طور دروني تصور نمي‌كنيم، به طوري‌كه ] احساس كنيم كه[ جانشين اين‌ امور فقط تصوراتي هستند كه در درون ما و در سر ما مي‌گذرند. اگر همة ما، هم‌اكنون و از همين جايي كه هستيم، به پل قديمي هيدلبرگ بينديشيم، اين انديشة معطوف به آن مكان يك تجربة صرفاً دروني افراد حاضر در اينجا نيست؛ درست به عكس، چنين انديشه‌اي به ماهيت تفكر ما در باب آن پل تعلق دارد، چون تفكر في‌نفسه امري است كه مستقل از فاصلة ما از آن مكان پابرجا مي‌ماند. از همين نقطه‌اي كه در آن هستيم در عين حال سر پل هستيم و نه در حضور مضمون تصوري كه درآگاهيمان وجود دارد. از همين نقطه‌اي كه هستيم چه بسا ما به پل و مكاني كه احداث كرده است نزديك‌تر از كسي باشيم كه از آن هر روز، و بي‌اعتنا، به عنوان گذرگاهي صرف بر روي رودخانه استفاده مي‌كند. فضاها، و همراه با آن‌ها فضا از حيث فضا هميشه در ] محل [ استقرار فانيان جاي مي‌گيرند. فضاها باز ايجاد مي‌شوند چون به قلمرو سكونت انسان‌ها نفوذ مي‌كنند. فانيان هستند، يعني: آنان بر مبناي استقرارشان در ميان چيزها و در مكان‌ها،‌ فضاها را با سكونت ] خود [ اشباع مي‌كنند. فانيان مي‌توانند از ميان فضاها عبور كنند، چون بنا بر ماهيتشان فضاها را اشباع مي‌كنند. اما با عبور از اين فضاها هميشه به گونه‌‌اي عبور مي‌كنيم كه آن‌ها را همواره تجربه مي‌كنيم، چون تماس خود را با مكان‌ها و چيزهاي دور و نزديك به طور دائمي حفظ مي‌كنيم. وقتي به سوي در خروج اين تالار سخنراني مي‌روم، من به نقد آنجا هستم و اگر غير از اين بود اصلاً نمي‌توانستم به آنجا بروم. من هرگز مانند يك جسم ثابت اينجا نيستم، بلكه ] به عكس[ من آنجا هستم، چون در فضا دوام دارم، و درست به همين اعتبار مي‌توانم از آن عبور كنم.

حتي وقتي هم كه فانيان «در خود فرو مي‌روند»، تعلق خود را به امر چهارگانه رها نمي‌كنند. به قول معروف، وقتي سر عقل مي‌آييم و به خويشتن مي‌انديشيم بدون آنكه هرگز ار استقرارمان در ميان چيزها صرف‌نظر كنيم، از چيزها آغاز مي‌كنيم و به خود مي‌آييم. در حقيقت، قطع رابطه با چيزها كه در اوقات افسردگي به وقوع مي‌پيوندد امري كاملاً محال بود اگر چنين حالتي همچنان حالتي انساني نبود- يعني استقرار در ميان چيزها. درست به اين دليل كه اين استقرار خصيصة انسان بودن را تعيين مي‌كند، چيزها، چيزهايي كه ما در ميانشان هستيم، مي‌توانند ] با ما قطع رابطه كنند[ و ديگر با ما سخن نگويند، و در نتيجه نسبت به آنها بي‌اعتنا شويم.

نسبت انسان‌ها با مكان‌ها، و از طريق مكان‌ها با فضاها، بر امر سكونت كردن استوار است. نسبت ميان انسان و فضا چيزي جز سكونت كردن (به طور ماهوي) فكر شده نيست.

وقتي به نحوي كه در بالا سعي كرديم نشان دهيم، دربارة نسبت ميان مكان و فضا، و نيز دربارة‌ نسبت ميان انسان و فضا مي‌انديشيم، ماهيت آن چيزهايي هم كه مكان‌اند و ما آن‌ها را‌‌ ]امور ساخته شده يا [ ابنيه مي‌خوانيم در پرتو جديدي قرار مي‌گيرد.

پل هم چيزي از اين نوع است. مكان با احداث انواع مقر در فضاها، مقري براي وحدت سادة زمين و آسمان، خدايان و فانيان، تأمين مي‌كند.

مكان براي امر چهارگانه به دو معنا فضا ايجاد مي‌كند. مكان هم به ورود امر چهارگانه امكان مي‌دهد، و هم آنكه امر چهارگانه را مستقر مي‌كند. هر دو امر- يعني ايجاد فضا به مفهوم ورود يافتن و ايجاد فضا به مفهوم استقرار يافتن- به يكديگر تعلق دارند. مكان به عنوان اين امر دوگانه به منزلة سرپناهي براي امر چهارگانه است- يا به همين اعتبار به منزلة كاشانه، خانه. چيزهايي كه از نوع اين مكان‌ها هستند به استقرار انسان‌ها پناه مي‌دهند. چنين چيزهايي به منزلة كاشانه هستند، ولي نه الزاماً خانه‌هاي مسكوني به معناي محدود كلمه.

فرا آوردن چنين چيزهايي همان بنا كردن است. ماهيت چنين فعاليتي چنان است كه با خصلت اساسي اين چيزها مطابقت دارد. آن‌ها مكان‌هايي هستند كه فضاها را مستقر مي‌كنند. به همين دليل بنا كردن، به اعتبار ساختن مكان‌ها، نوعي ايجاد و اتصال فضاها است. از آنجا كه مكان با بنا كردن توليد مي‌شود، توأم با اتصال فضاهاي آن، فضا، هم به مثابة spatium و هم به مثابة extensio، نيز در چيز گونگي سازة به هم متصل بنا ضرورتاً ادغام مي‌شود. اما بنا كردن هرگز به فضاي محض شكل نمي‌بخشد. نه مستقيم و نه غير مستقيم.به همين منوال ، از آنجا كه بنا كردن چيزها را به منزلة مكان فرا مي‌آورد، از هر حساب و هندسه‌اي به ماهيت فضاها و منشأ ماهوي فضا نزديك‌تر است. با بنا كردن مكان‌هايي تأسيس مي‌شوند كه براي امر چهارگانه مقري تأمين مي‌كنند. امر بنا كردن از وحدت بسيطي كه در آن زمين و آسمان، خدايان و فانيان، به يكديگر تعلق دارند، جهت تأسيس مكان‌ها را اقتباس مي‌كند. امر بنا كردن معيار همه نوع سنجش و اندازه‌گيري فضاهايي را كه در قالب مكان‌هاي احداث شده مستقرند از امر چهارگانه وام مي‌گيرند. بناها از امر چهارگانه محافظت مي‌كنند. آن‌ها چيزهايي‌اند كه به نحو منحصر به خود از امر چهارگانه حراست مي‌كنند. حفظ و حراست از امر چهارگانه- نجات زمين، پذيرفتن آسمان، در انتظار خدايان ماندن، مشايعت كردن فانيان- اين حفظ و حراست چهارگانه همان ماهيت بسيط امر سكونت كردن است. بناهاي اصيل از همين طريق به ماهيت سكونت كردن شكل مي‌بخشند و آن را در دل خود جاي مي‌دهند.

بنا كردن با چنين خصلتي نوع خاصي اسكان يافتن است. اگر به واقع چنين باشد، آنگاه بنا كردن با نداي امر چهارگانه هم سخن مي‌شود. هر طرح و نقشه‌اي بر اين همسخني استوار است، كه به نوبة خود قلمروي متناسب با طرح‌هاي طراح ايجاد مي‌كند.

به محض آنكه سعي كنيم تا در باب ماهيت فعاليت ساختماني بر مبناي اسكان يافتن فكر بكنيم، ماهيت اين نوع فراآوردن را كه در قالب آن امر بنا كردن واقع مي‌شود به نحو روشن‌تري درك مي‌كنيم. به طور متعارف اين نوع فراآوردن را به عنوان فعاليتي در نظر مي‌گيريم كه عملكرد آن نتيجه‌اي ] چون [ بناي تمام شده، در پي دارد. مي‌توان فراآوردن را به اين نحو تصور كرد: با چنين كاري امر صحيحي درك مي‌شود، ولي هيچ ارتباطي با ماهيت آن ندارد، كه مطابق با آن نوعي توليد (Herbringen) است كه امري را فرا مي‌آورد ( Verbringt). بنابراين،‌امر بنا كردن امر چهارگانه را در قالب يك چيز توليد مي‌كند، ] مثلاً[ پل، ولي آن چيز را به منزلة يك مكان فرا مي‌آورد، آن هم در امري از قبل حاضر كه اكنون به وسيلة اين مكان اشغال مي‌شود.

فراآوردن به زبان يوناني تيكتو (tikto = ) خوانده مي‌شود. تكنيك، تخته،(techne = ) به tec كه ريشة اين فعل است تعلق دارد. براي يونانيان اين كلمه نه به معناي هنر است نه به معناي صفت (دستي)، بلكه ] به معناي اين است كه [: چيزي همچون اين يا آن، به اين نحو يا به آن نحو، در امر حاضر به ظهور درآورده شود. يونانيان به تخنه، به فراآوردن، به مثابة به ظهور درآوردن مي‌انديشند. چنين تفكري در باب تخنه از زمان باستان تا به امروز، در وجه عمراني معماري مستقر مانده است. در دوران جديد استتار اين وجه به نجو بارزتري در امور تكنولوژيك و تكنولوژي ماشيني به وقوع پيوسته است. اما ماهيت بنا كردن به منزلة فرآوردن را نه بر مبناي معماري مي‌توان به كفايت درك كرد نه بر مبناي مهندسي عمران،‌و نه بر مبناي تركيبي از هر دو. حتي اگر قرار بود كه با مراجعه به معناي اصلي و يوناني تخنه صرفاً به عنوان به ظهور درآوردن – يعني به عنوان امري كه هر فرآورده‌اي را به منزلة امري حاضر به ميان امور از قبل حاضر مي‌آورد- از بنا كردن به مثابة فراآوردن تعريفي در خود ارائه دهيم باز هم نمي‌توانستيم.

ماهيت بنا كردن همان امر اسكان يافتن است. ماهيت بنا كردن از اين طريق تحقق مي‌يابد كه با اتصال فضاها مكان‌ها احداث شوند. تنها اگر بتوانيم سكونت كنيم آنگاه مي‌توانيم بنا كنيم. بيائيد براي يك لحظه به كلبه‌اي روستايي در جنگل سياه بينديشيم، كلبه‌اي كه دويست سال قبل براي سكونت روستاييان ساخته شده بود. امري كه اين خانه را برپا مي‌كند حضور اين توانايي است كه بر مبناي آن، زمين و آسمان، خدايان و فانيان، با وحدتي بسيط در امور استقرار مي‌يابند. خانه محفوظ از باد، در شيب كوهستان رو به سمت جنوب، ميان مزارع نزديك به چشمه‌سار واقع شده است. خانه با شيرواني ساده سايباني جلو آمده دارد كه با انحنايي متناسب وزن برف را در بوران شب‌هاي دراز زمستان حمل مي‌كند. اين توان گوشه‌اي براي عبادت خداوند را سر ميز خانوادگي فراموش نكرده است، و در اتاق جاهاي متبركي را تعبيه كرده است. براي قرار دادن گهوارة نوزادان و «درخت اموات»، نامي كه آنجا به تابوت داده‌اند، و همچنين رد پا و نشانه‌هاي گذر زمان در سنين مختلف زندگي را براي ما از قبل ترسيم كرده است. پيشه‌اي كه خودزادة سكونت كردن است در عين حال از خود اين ابزار و چارچوب‌ها براي بنا كردن خانه استفاده مي‌كند.

تنها اگر بتوانيم سكونت كنيم آنگاه مي‌توانيم بنا كنيم. اشارة ما به كلبة روستايي جنگل سياه به هيچ وجه به معناي ضرورت يا حتي امكان بازگشت به ساختن چنين كلبه‌هايي نيست، بلكه صرفاً بر مبناي سكونتي كه زماني وجود داشته است نشان مي‌دهد چگونه بنا كردن ميسر بوده است. ليكن سكونت كردن خصيصة اصلي وجود است، و فانيان به اعتبار انطباق خود با آن هستند. شايد كوشش‌ ما در جهت تفكر در باب سكونت كردن و بنا كردن پرتوي بيشتري بر اين امر بيفكند كه امر بنا كردن به سكونت كردن تعلق دارد و چگونه ماهيت خود را از آن (سكونت كردن) اخذ مي‌كند.

همين‌كه سكونت كردن و بنا كردن به اموري پرسش برانگيز تبديل شده باشند و از اين طريق اموري در خور تفكر مانده باشند ما به مقصود خود رسيده‌ايم.

اما اينكه خود امر فكر كردن، به همان مفهوم بنا كردن ولي به نحو متفاوت با آن، به سكونت كردن تعلق دارد، شايد در امتداد تفكري كه در اينجا به عمل آمد مشهود شده باشد.
بنا كردن و فكر كردن، هر كدام به نحوي منحصر به خود، از سكونت كردن گريزي ندارد. و تا زماني هم كه هر كدام به جاي گوش فرا دادن به ديگري فقط به خود اعتنا دارد، تركيب‌شان هم براي سكونت كردن كفايت نمي‌كند. امر بنا كردن و امر فكر كردن فقط وقتي مي‌توانند به يكديگر گوش فرا دهند كه به سكونت كردن تعلق داشته باشند و در حدود و ثغور آن بمانند و بدانند كه هر كدام از كارگاه تجربه‌اي طولاني و تمريني دائمي فرا مي‌آيد.

كوشش كرديم تا ماهيت سكونت كردن را در تفكر تعقيب كنيم. قدم بعدي در اين راه طبعاً طرح اين پرسش است كه:

موقعيت سكونت كردن در روزگار بي‌ثبات ما چيست؟

همه به اتفاق و به طور موجهي از كمبود مسكن سخن مي‌گويند. فقط هم حرف نيست، عمل هم در كار است. كوشش مي‌شود تا با ساختن واحدهاي مسكوني، با توسعه مجتمع‌هاي مسكوني، با برنامه‌ريزي مؤسسات ساختماني، اين كمبود مرتفع شود. اما هر اندازه هم كمبود مسكن واقعيتي سخت و تلخ، واقعيتي فلج‌كننده و مخاطره‌آميز بماند، باز مصيبت واقعي سكونت كردن به دليل فقدان واحدهاي مسكوني نيست. مصيبت واقعي كمبود مسكن هم قديمي‌تر از جنگ‌هاي جهاني و ويراني‌هاي آن‌ها است. و هم قديمي‌تر از معضل افزايش جمعيت و موقعيت كارگران صنعتي. مصيبت واقعي سكونت كردن در اين امر نهفته است كه فانيان هر بار كه از نو ماهيت سكونت كردن را جستجو مي‌كنند ] مي‌بينند[ كه هميشه بايد نخست سكونت كردن را بياموزند. چه بسا كه بي‌خانماني بشر در اين امر نهفته باشد كه انسان هنوز بحران واقعي مسكن را اصلاً به مثابة مصيبت درك نمي‌كند؟ اما همين كه انسان به اين بي‌خانماني فكر بكند ديگر در حكم مصيبت‌زدگي نخواهد بود. اگر درست فكر شود و خوب به خاطر سپرده شود، اين امر تنها ندايي است كه فانيان را به درون سكونت كردن فرا مي‌خواند.

اما فانيان از چه راهي مي‌توانند به اين ندا پاسخ گويند جز اين راه كه به نوبة خود بكوشند تا سكونت كردن را به سوي تماميت ماهيت خود سوق دهند؟ تحقق اين امر مبتني بر اين است كه آنان بر مبناي سكونت كردن بنا كنند و براي سكونت كردن فكر كنند.