PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : کاوه آهنگر نماد ظلم ستیزی ایرانیان



javad jan
05-31-2013, 01:37 PM
کاوه آهنگر نماد ظلم ستیزی ایرانیانhttp://pnu-club.com/imported/2013/05/247.gif




امروزه در دهی از توابع شهرستان فریدن در استان اصفهان که با نام «مشهد آهنگران» یا «مشهد کاوه» خوانده می شود، آرامگاهی وجود دارد که به «آرامگاه کاوه آهنگر» شهرت دارد.






http://pnu-club.com/imported/2013/05/2827.jpg






http://pnu-club.com/imported/2013/05/2828.jpg



مجسمه کاوه آهنگر در اصفهان







http://pnu-club.com/imported/2013/05/248.gif



درفش كاويانی

javad jan
05-31-2013, 01:38 PM
داستان كاوه آهنگر و ضحاك






ضحاك پادشاه تازی انسانی ناپاك بود. او برای این كه دو ماری كه بر شانه اش روییده بودند را سیر نگهدارد، هر روز مغز دو انسان را به آنها می داد. او شبی در خواب دید كه پسر جوانی با گرز بر سر او می كوبد. یك پیشگو به او گفت این پسر فریدون نام دارد. ضحاك هرچه به دنبال فریدون گشت او را پیدا نكرد. بنابراین به راه حلی فكر كرد. راه حلش این بود كه گواهی ای را بنویسد و همه بزرگان آن را امضا كنند. براساس این گواهی ضحاك به جز نیكی كاری نكرده است و حرفی جز به راستی نزده است. همه بزرگان به ناچار این گواهی را امضا کردند. اما ناگهان صدای داد و فریاد كسی از بیرون به گوش رسید. وی کاوه آهنگر نام داشت که درفش کاویانی او در تاریخ مشهور است.


ضحاك دستور داد كسی كه داد و فریاد می كرد را به داخل بیاورند. وقتی آن مرد به داخل كاخ آمد،‌ دو دستش را بر سرش كوبید و فریاد زد: "منم كاوه كه عدالت می خواهم. اگر تو عادلی به فرزند من رحم كن. من هيجده پسر داشتم که تنها یکی از آنها باقی مانده است. مغز آخرین پسر من هم قرار است غذای ماران تو شود. من یک آهنگر بی آزارم. جوانی من به پایان رسیده و اگر این پسرم را بکشی فرزندی هم برایم باقی نمی ماند. اگر تو پادشاه هفت کشوری چرا رنج و سختیش را ما باید بکشیم. ای پادشاه ، ستم هم اندازه ای دارد. چرا ماران دوش تو باید از مغز سر فرزند من غذا داده شوند؟"


ضحاك كه تا به حال چنین حرف هایی را نشنیده بود تعجب کرد و دستور داد فرزند کاوه را به او بازگردانند و سپس از کاوه خواست که گواهی را امضا کند. كاوه نوشته را خواند و بدون این که بترسد فریاد زد: "همه اتان دارید به سوی جهنم می روید که به گفته های ضحاک گوش می دهید. من این گواهی را امضا نمی کنم". بعد در حالی که از خشم می لرزید با فرزندش از کاخ بیرون رفت.


وقتی او رفت بزرگان به ضحاک گفتند: "چرا مقابل کاوه سرخ شدی و اجازه دادی پیمان را پاره کند و از فرمان تو سرپیچی کند؟"


ضحاک گفت: "وقتی او به داخل آمد و دستانش را بر سرش زد من شگفت زده شدم. حالا نمی دانم از این ببعد چه پیش می آید که راز جهان را نمی دانم".


وقتی کاوه از کاخ بیرون رفت، شروع به فریاد زدن کرد و دنیا را به عدالت فرا خواند. بعد چرمی را که آهنگران می پوشند بر سر نیزه کرد و با همان نیزه خروشان رفت و فریاد زد: "چه کسی می آید که فریدون را پیدا کنیم و به او بگوییم که پادشاه ما شیطان است". به اندازه یک سپاه آدم دور او جمع شد. خود کاوه فهمید که که فریدون کجاست. رفتند و فریدون را پیدا کردند. فریدون وقتی چرم را بالای نیزه دید آن را به فال نیک گرفت و آن را با جواهر و طلا و دیبای روم آراست به طوری که رنگ های سرخ و زرد و بنفش گرفت و آن را "درفش کاویانی" نامید. از آن ببعد هم هر کسی که تاج پادشاهی را بر سر می گذاشت، به آن چرم بی بهای آهنگری جواهرات جدیدی اضافه می کرد. به این ترتیب درفش کاویان مثل خورشیدی در شب های تیره می درخشید و همه از آن امید می گرفتند.


به هرحال فریدون چون وضع را به این گونه دید فهمید که کار ضحاک تمام است و با سپاهش برای جنگ با ضحاک به سرزمین تازیان رفت. فریدون کاوه آهنگر را فرمانده سپاه کرد و درفش کاویانی افراشته شد تا سپاه فریدون ضحاک را شکست دادند و او را مجازات سختی کردند.








http://pnu-club.com/imported/2013/05/2829.jpg



این تصویری نمادین از ضحاک است که بر روی یک اثر باستانی پیدا شده است