PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ردیابی موضوع غم وشادی در هزاره ادب پارسی



غریب آشنا
05-07-2013, 03:32 PM
ردیابی موضوع غم وشادی در هزاره ادب پارسی


بخش اول


محمدحسین بهرامیان


عضوهیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد استهبان





انعكاس صریح اندیشه های زروانی ، مسیحی ، مانوی ، هندی و...در آثار شاعران و نویسندگان قرون بعد از اسلام به خلق اندیشه های جبرگرا انجامیده است . اشعار اولین شاعران پارسی گو ، از جمله محمد بن وصیف ، فیروز مشرقی ، ابوسیلك گرگانی و شاعران دوره های بعد از این گونه تفكرات بی تأثیر نبوده است .


كریستین سن می نویسد : در تحت تأثیر تفكرات جدید ( یعنی افكار مسیحی ، مانوی ، هندی ) آن خوش بینی كه بنیان دین زردشتی و محرک مردمان به كار و كوشش بود پژمرده و گسیخته شد . میل زهد و ترك دنیا كه در فرقه های مخالف آیین زردشت ، رواجی تمام داشت رفته رفته وارد آیین زردشتیان گردید و بنیان این دیانت را برانداخت .. در این وقت زروانیت كه در عهد ساسانی شیوعی یافته بود موجب شد كه مردمان اعتقاد به جبر پیدا كرده و این اعتقاد به منزله زهری جانگزای بود كه روح مزدیسنی قدیم را از پای درآورد .


تأثیر چنین اندیشه هایی خصوصا از اوایل قرن چهارم ، در آثار شاعرانی چون رودكی سمرقندی و شهید بلخی كاملا مشهود است :


شاد زی با سیاه چشمان شاد


كه جهان نیست جز فسانه و باد


ز آمده تنگ دل نباید بود


وز گذشته نكرد باید یاد





ای آن كه غمگنی و سزاواری


و اندر نهان سرشك همی باری


رفت آنك رفت ، ‌آمد آنك آمد


بود آنچه بود خیره چه غم داری


آزار بیش بینی زین گردون


گر تو به هر بهانه بیازاری





شهید بلخی :


اگر غم را چو آتش دود بودی


جهان تاریك بودی جاودانه


در این گیتی سراسر گر بگردی


خرد مندی نیابی شادمانه





توجهات خاص فردوسی بزرگ به فرهنگ ایرانی ، شعر او را در دو راهة تفكرات زروانی و مزدایی قرار داده است . خرد وزری پیرطوس ، او را از ابراز نظرات عاطفی افراطی و احساسی باز داشته و او به فراخور موضوع ، در اوایل یا ما بین داستان خود به بیان موضوعاتی می پردازد كه رنگ و بویی كاملا عبرت آمیز و اندیشه ور دارد . بی اعتباری دنیا ، كوتاهی عمر ، جدال با سرنوشت و زمان ، از مهمترین موضوعات مطرح شده در اشعار اوست .


بیا تا به شادی دهیم و خوریم


چو گاه گذشتن بود بگذریم


چه بندی دل اندر سرای سپنج


چه نازی به گنج و چه نالی زرنج





تأثیرات زبان و اندیشه حكیم خراسان بر شاعران دوره های بعد خصوصا خیام نیشابوری كاملا مسلم و آشكار است :


خیام نیشابوری به دلایلی معروفترین شاعر این حوزه به شمار می رود . عدم عدول خیام از چنین اندیشه هایی و تأكید تمام او بر چنین تفكرات عبرت آمیز ،‌در عین حال یأس آلوده و سیاه ، او را به عنوان شاعری صاحب سبك معرفی كرده است . چون و چرا در كار خلقت ، انكار برخی از مبانی دینی و اعتقادی ، جبرگرایی ، ناتوانی انسان در برابر مرگ از مؤلفه های معنایی شعر خیام به شمار می رود . خیام انسان را از درك راز و رموز هستی عاجز دانسته و او را به شادخواری و لذت جویی دعوت می‌كند :


تا كی غم این خورم كه دارم یا نه


وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه


پركن قدح باده كه معلومم نیست


كاین دم كه فرو برم برآرم یا نه


گروهی در تعداد رباعیات خیام و حتی در اینكه شخصی به نام خیام اصولا وجود داشته است یا نه تردید روا داشته اند . به عقیده ما حتی اگر چنانکه برخی اذعان كرده اند خیام وجود خارجی نداشته باشد اما چیزی تحت عنوان تفكرات خیامی وجودی كاملا آشكار و مسلم دارد . تفكراتی كه در قرون بعد ، شعرشاعرانی چون حافظ ، سعدی ، جامی ، صائب و دیگران را تحت تأثیر قرار داده است .


ابوبكر عتیق نیشابوری همشهری خیام ، در قصص قرآن و در بیان خلقت آدم و با اعتقادی راسخ این واژگان را رقم می زند : آنگاه خدای تعالی بر آن گل آدم (ع) چهل روز باران اندوهان بارید تا آغشته گشت و آنگاه یك ساعت باران شادی بر آن بارید .


سالها بعد ، رشید الدین میبدی كه آموخته های خود از پیر مناجات خواجه عبداله انصاری را بر بیاض كاغذ می ریخت در كشف الاسرار خود چنین نوشت : در فراق دوست چندان گریستن باید كه وهمت چنان افتد كه با اشك آمیخته است و با قطرات اشك در كنارت خواهد افتاد .


عطار نیشابوری برتری انسان بر قدسیان را وجود درد در آدمی می داند :


قدسیان را عشق هست و درد نیست


درد را جز آدمی در خورد نیست


هر كه او خواهان درد كار نیست


از درخت عشق بر خوردار نیست


گر تو هستی اصل عشق و مرد راه


درد خواه و درد خواه و درد خواه


نظامی گنجوی در همان زمان در مكانی دور از عطار ،‌به نظم منظومه های سراسر غم و شادی خود می پردازد . وی اگر چه با وصف مناظر شادی و بزم ، شاعری شادمان و طربناك به نظر می آید اما نه غم و نه شادی هیچیك را شایسته دل بستن نمی داند :


رها كن غم كه دنیا غم نیارزد


مكن شادی كه شادی هم نیارزد


مقیمی را كه این دروازه باید


غم و شادیش را اندازه باید


از آن سو ، خاقانی شروانی دیگر شاعر سبک آذربایجانی با زبانی سترگ مرثیه خوان زندگی است . مرثیه كافی الدین و مرگ فرزند ، عبرت آموزی های ایوان مداین و قصیده ای كه در غم نان پرداخته است هرگز او را از شادمانگی رخساره صبح غافل نكرده است :


مرا صبحدم شاهد جان نماید


دم عاشق و بوی پاكان نماید


مگر صبح بر اندكی عمر خندد


كه دارد دم سرد و خندان نماید


افصح المتکلمین سعدی شیرازی شاعری عاشق است و آنگاه كه به تغزل می پردازد جز خوبی و زیبایی معشوق نمی بیند .

منبع:سایت سارا شعر - برگزیده مقالات من - ردیابی مو& (http://sarapoem.persiangig.com/link7/shady01.htm)

غریب آشنا
05-07-2013, 03:33 PM
ردیابی موضوع غم وشادی در در هزاره ادب پارسی
بخش دوم

افصح المتکلمین سعدی شیرازی شاعری عاشق است و آنگاه كه به تغزل می پردازد جز خوبی و زیبایی معشوق نمی بیند .
دوستان عیب كنندم كه چرا دل به تو بستم
باید اول به تو گفتن كه چنین خوب چرایی
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم كه غم از دل برود چون تو بیایی

سعدی با وجود معشوق از غم ، نیستی ، ‌فنا و مرگ ابایی ندارد :
وگر رسم فنا خواهی كه از عالم بر اندازی
برافشان تا فرو ریزد هزاران جان زهر مویت

سعدی آنگاه كه به اجتماع رجوع می كند و به نگارش گلستان می پردازد از نگاهی واقع بینانه تر برخوردارست و شادی و غم و تلخ و شیرین زندگی در زبانی عبرت آمیز و پند آموز به تصویر می‌كشد:
با بدان بد باش و با نیكان نكو
جای گل گل باش و جای خار و خار

و آن گاه كه به گذران عمر و بی اعتباری دنیا می اندیشد زبان او در تحسر ایام رفته ، به نصیحت و پند باز می شود . كلام او در چنین مقامی دوستانه و حكیمانه است و هرگز تیرگی و تندی زبان خیام را در آن راهی نیست :
دینی آن قدر ندارد كه بر او رشك برند
یا وجود و عدمش را غم بیهوده خورند

با اینهمه اوضاع نابسامان عصر چنگیز حتی این شاعر مسافر و گریز پای را از تبعات خود مصون نداشته است . تأثیر نابسامانیهای اجتماعی از یكسو و از سوی دیگر تفكرات اشعری سعدی كه حاصل آموخته های وی از نظامیه بغداد است او را به سرودن اشعاری سراسر عجز و دلتنگی وادار كرده است :
بگرد بر سرم ای آسیای دور زمان
به هر جفا كه توانی كه سنگ زیرینم

ما بین آسمان و زمین جای عیش نیست
یك دانه چون جهد از سنگ آسیا

غم شربتی ز خون دلم نوش كرده و گفت
این شادی كسی كه در این دوره خرم است

با همه این احوال ، سعدی شاعری عارف است و در این مقام كلامی دیگر گونه تر را ارائه می كند :
غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد
ساقیا باده بده ساقی آن كاین غم از اوست

چون غم از اوست پس می تواند همه غم های عالم را زیبا ببیند :
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم ازاوست
خوشدلم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
به حلاوت بخورم زهر كه شاهد ساقی است
به ارادت بكشم درد كه درمان هم از اوست

مولانا جلال ادین محمد بلخی ،خود را فرح بن فرح می داند . مولوی كه ماضی و مستقبل را سوخته و فردای نسیه را گردن زده است از ساعت و تلوین رسته است و ابن الوقت و بل میر اوقات و احوال شده است . او كه جانش در عروسی و عید كردن و نو شوندگی و گذار مستمر است كجا اجازت می دهد كه خاشاك حلال در دلش بپاید . " غزلیات او بعد از گذر قرون متمادی ، هنوز در ترنم موسیقیایی خود ، انسان را وجد می آورد و به رقص و هلهله وا می دارد . این شور و شوق عارفانه و این وجد و حال روحانی چیست كه از پس سالها ، با گذاراز منازل های تاریك زمان و مكان خود را به امروز رسانده و هنوز آن واژگان مترنم ، در اشتیاق معشوق هلهله سر می دهد :
چه عروسی است در جان كه جهان زنقش رویش
چو دو دست نوعروسان تر و پر نگار گردد

راز و رمز شادمانگی مولانا در چیست ؟
برای پاسخ به این سؤال فرازهایی از مقالات شمس را از نظر می گذرانیم و بعد به تحلیل موضوع می پردازیم : شمس تبریزی در انتقاد از اندیشه های یأس آلود و انحصار طلب فلسفی می گوید : شمس جهت نور خداست ، فلسفیك مانده بالای هفت فلك ، میان فضا و خلاء ، فلسفیك گوید عقول عشره است و همه ممكنات را محصور كرده ،عالم فراخ خدا را چگونه در حقه ای كرده .
شمس معتقد است كه : عالم بس بزرگ و فراخ است . تو در حقه كردی كه همین است كه عقل من ادراك می كند .. در عالم اسرار اندرون آفتابهاست ، ماه هاست ، ستاره هاست . در اندرون من بشارتی هست. مرا عجب از این مردمان است كه بی آن بشارت شادند . اگرهر یكی را تاج زرین بر سر نهادندی بایستی كه راضی نشوندی كه ما این را چه كنیم . ما را گشاد اندرون می باید .
ثمره این گشاد اندرون و بشارت و سرور و بهجت كه در وجود سراسر اشتیاق شمس موج می زند آن شادی بیكران و طرب فسون سازی است كه با تلالو خیره كننده خود فضای شعر مولانا را پر كرده است .
شمس در جایی دیگر می گوید : دلی را كز آسمان دایره افلاك بزرگتر و فراخ تر و لطیف تر و روشن تر است بدان اندیشه و وسوسه چرا باید تنگ داشتن و عالم خوش را بر خود زندان كردن . وی در این مقام حتی در حدیثی نبوی پیچیده است و به نقد آن پرداخته است : در هیچ حدیث پیغامبر (ص) نپیچیدم الا این حدیت كه الدنیا سجن المؤمن چون من هیچ سجن نمی بینیم . می گویم سجن كو ؟ و در جایی دیگر می گوید : مرا از این حدیث عجب می آید كه الدنیا سجن المؤمن كه من هیچ سجن ندیدم ، همه خوشی دیدم ،‌همه عزت دیدم ، همه دوست دیدم . وی در دو جایگاه دیگر نیز به تحلیل این حدیث پرداخته و البته توجیهی نیزدر نهایت برای آن ارائه می كند .
این عشق و شور و حال و وجد و شادمانگی ، بی گمان سراپای وجود مولوی را كه به آن پیر سرخ روی عشقی زبانزد می ورزد آكنده است . او خود به این امر معترف است كه :
شمس تبریزی نشسته شاهوار و پیش او
شعر من صف ها زده چون بندگان بی اختیار

دقایق كلام شمس اینگونه در كلام ملای روم جلوه یافته است :
تو ز ضعف خود مكن در من نگاه
بر تو شب بر من همین شب چاشتگاه
بر تو زندان بر من این زندان چون باغ
عین مشغولی مرا گشته فراغ

اندیشه های خیامی اگر به شادی های مبتذل و خوش گذرانی ها و لذت جویی های اپیكوریستی می انجامد این گونه نگاه دقیق و موشكافانه عارفانه به نوعی شادمانی منطقی و خردمندانه منتهی می شود :
هر كه را پر غم و ترش دیدی
نیست عاشق و زان ولایت نیست

اگر تو عاشقی غم را رها كن
عروسی بین و ماتم را رها کن

در خانه غم بودن از همت دون باشد
و اندر دل دون همت اسرار تو چون باشد

وی باز، با زبانی پر آهنگ و مترنم ، این شادی روحانی را اینگونه به تصوی می كشد :
مسجد اقصاست دلم ، جنت مأواست دلم
حور شده ،‌ نور شده ، جمله آثارم از او
قسمت گل خنده بود ، گریه ندارد چه كند ؟
سوسن و گل می شكند در دل هشیارم از او
خانه شادی است دلم ، غصه ندارم چه كنم ؟
هر چه به عالم ترشی ، دورم و بیزارم از او

آشنایی مخاطب با ذهن و زبان مولانا، ما را از ارائه مثال های بیشتر در این مورد بی نیاز می كند . این اندیشه های دقیق و این فضای طرب انگیز و شادی بخش از ویژگیهای كلام مولوی به شمار می رود .
مثال ده كه نروید ز سینه خار غمی
مثال ده كه كند ابرغم گهر باری
مثال ده كه نریزد گلی زشاخ درخت
مثال ده كه كند توبه خار ، از خاری

منبع:سایت سارا شعر - برگزیده مقالات من - ردیابی مو& (http://www.pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fsarapoem.persiangi g.com%2Flink7%2Fshady01.htm)

غریب آشنا
05-07-2013, 03:34 PM
ردیابی موضوع غم وشادی در هزاره ادب پارسی

بخش سوم



خواجه اهل راز حافظ شیرازی تلفیقی از خیام و مولاناست یا به تعبیر بهتر اندیشه های حافظ تلفیقی از اندیشه های عرفانی و اندیشه های فلسفی خیامی است . این تضاد را می توان بر دیگر تضادها یا دوگونگی ها و دو گانگی های شعر حافظ افزود. در شعر حافظ غم ‌حداقل دردو حوزه مختلف بكار رفته است . یعنی در حقیقت غمهای حافظ دو گونه است :

غمهای فلسفی و حكمی و غمهای عاشقانه و عارفانه

غمهای فلسفی حافظ ، خیام گونه اند ، حدت و شدت كلام خیام در شعر حافظ دیده نمی شود كه بی گمان تفكرات عرفانی وی در این توازن و تعدیل اندیشه بی تأثیر نبوده است . حافظ غمگین است و شرابخواه بر خلاف مولوی كه بی غم است و بی باده مست ؛ حافظ در فراق است و مولوی در عین وصال ؛ مولوی را مقام معشوقی بود و حافظ را مقام عاشقی . غمهای فلسفی حافظ ، غم نیستی و فنای آدمی است . او غمگین است چون اساس و بنیاد هستی و شالوده آرزوها را سخت سست می بیند . او غمگین است چون انسان را از درك اسرار هستی عاجز می یابد . دوای این غم سیاه و یأس آلوده ، چیزی جر شراب ارغوانی نتواند بود :

غم زمانه كه هیچش كران نمی بینم

دواش جز می چون می چون ارغوان نمی بینم



پیوند عمر بسته به موی است هوش دار

غمخوار خویش باش ، غم روزگار چیست ؟



می خور كه هر كه آخر كار جهان بدید

از غم سبك برآمد و رطل گران گرفت



جام مینایی می سد ره تنگ دلی است

منه از دست كه سیل غمت از جا ببرد



اگر نه باده غم دل ز یاد ما ببرد

نهیب حادثه بنیاد ما ز جا ببرد



ساقی تنها كسی است كه در این لحظات سراسر غم و ماتم و تحسر به امداد شاعر می آید :

ساقیا برخیز و درده جام را

خاك بر سر كن غم ایام را



غم های عرفانی حافظ رنگ و بوی كاملا متفاوت دارد . غم های حافظ در این مقام ، آنات و لحظات شیرینی است كه با عشق و خاطره و یاد معشوق همراه است . غم در این حال و هوا ، معادل كلمه عشق است و گاهی نیز با كلمه درد در یك ردیف قرار می گیرد . عشق بار عظیم امانتی است كه انسان تحمل آن را بر جان شیفته خود پذیرفته است . عشق بخششی ازلی است كه حافظ در آن زمان كه دیگران قرعه قسمت بر عیش زده اند او غم عشق را برگزیده است :

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند

دل دیوانه ی ما بود كه هم بر غم زد



بار غم او عرضه به هر كس كه نمودند

عاجز شد و این قرعه به نامم ز سر افتاد



سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد

تا روی در این منزل ویرانه نمودیم



با این تعبیر غم حافظ ازلی است چون عشق او ازلی است و علی الدوام ابدی خواهد بود :

حافظ گمشده را با غمت ای یار عزیز

اتحادی است كه در عهد قدیم افتاده است



مقام عیش میسر نمی شود بی رنج

بلی ، به حكم بلا بسته اند روز الست



نه این زمان دل حافظ در آتش هوس است

كه داغدار ازل همچو لاله خود روست



غم عاشقانه حافظ ، غم دوری از معشوق و محبوب است ، چون غم محبوب است عزیز و دوست داشتنی است :

لذت داغ غمت بر دل ما باد حرام

اگر از جور غم عشق تو دادی طلبیم



تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است

همواره مرا کنج خرابات مقام است



در برخی از ابیات حافظ با پاراداكسی از غم و شادی رو به روایم : غمی كه شادی بخش است .

چون غمت را نتوان یافت مگر در دل شاد

ما به امید غمت خاطر شادی داریم



گر دیگران به عیش و طرب دلخوش اند و شاد

ما را غم نگار بود مایه ی سرور



شادی مجلسیان در قدم و مقدم توست

جای غم باد هر آن دل كه نخواهد شاد ست



هنر حافظ ، هنر عشق ورزیدن و غمخواری دل است :

ناصحم گفت كه جز غم چه هنر دارد عشق؟

گفتم ای خواجه عاقل ، هنری بهتر از این ؟



تعارض و گونه های مختلف و متفاوت نظریه پردازی های حافظ در شعر ، در حوزه غم و شادی نیز رسوخ یافته است . حافظ كه از ترش رویی زاهد و عبوس چهره صوفی به تنگ آمده است دل به خنده های شاد پیر مغان می بندد و شادی را در گذشته باستانی خود جستجو می كند :

دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست

واندر آن آینه صد گونه تماشا می كرد



پیر مغان كه شاید نمودی از كیخسرو ، جمشید یا زردشت باشد پیغامبر شادی و فرح و خرمی است . حافظ در غزلی دیگر نیز به مقایسه جام می و چنگ می پردازد و شادی را نتیجه می گیرد كه می تواند ختم كلام ما در باب شادمانگی حافظ باشد :

با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام

نی گرت زخمی می رسد آیی چو چنگ اندر خروش

منبع:
سایت سارا شعر - برگزیده مقالات من - ردیابی مو& (http://www.pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fsarapoem.persiangi g.com%2Flink7%2Fshady01.htm)

غریب آشنا
05-07-2013, 03:35 PM
ردیابی موضوع غم و شادی در هزاره ادب پارسی

بخش چهارم



عبدالرحمن جامی ، خاتم الشعرا دوره عراقی ، در این حوزه تنها به واگویه سخن گذشتگان بسنده می كند :

منه زعشق به دل بارغم تو را آن به

كه بار غم ز دل اهل درد برداری



بابا فعانی شیرازی و وحشی بافقی در طلیعه سبك هندی با ارائه مكاتب جدیدی از جمله مكتب وقوع و واسوخت بی گمان طرحی نو در انداخته اند كه در قرن دهم و یازدهم منشأ اثراتی در اشعار شاعران سبك هندی بود . بابا فغانی دل به آزار یار جفا پیشه می دهد و با خود چنین زمزمه می کند :

دل بد مكن از یار جفا پیشه فغانی

یاری كه جفایی نكند خوب نباشد



اما وحشی بافقی اگر چه غم معشوق در اعماق جانش رسوخ یافته ، در كلام خود با زبان تعرض و اعتراض به عتاب معشوق می پردازد . این گونه تند خویی در برابر معشوق هم ریشه روانشناختی و هم ریشه اجتماعی دارد و از این دو حوزه قابل نقد و بررسی است :

مكن ، مكن لب ما را به شكوه باز مكن

زبان كوته ما را دراز مكن

پر است شهر زناز بتان نیاز كم است

مكن چنانكه شوم از تو بی نیاز مكن



صائب تبریزی شاخص ترین شاعر سبك هندی به شمار می رود . درگیری شاعران سبك هندی با زبان و تأكید آنها بر خلق معانی بكر و بدیع و مضمون سازی و مضمون تراشی و بعضا بازی های زبانی ، برداشتی دقیق و صریح را از شعراین دوره ، مشكل و تا حدودی نا مقدور ساخته است . صائب تبریزی نیز از این قاعده مستثنی است

مرا ز سیر چمن غم ، تو را نشاط رسد

تو خنده گل و من داغ لاله می بینم



نوع نگاه متفاوت صائب به طبیعت و دینا ، برخی از اشعار او را قابل توجه و تأمل كرده است . صائب آن زمان كه دنیای اطراف خود را جور دیگر می بیند به تصاویر تازه ای در حوزه غم و شادی در عالم دست می یابد :

گر نباشد حسن معنی خط زیبا هم خوش است

گر زبان گویا نباشد دست گویا هم خوش است

دیده یوسف شناسی نیست در مصر وجود

ورنه با این تیرگی زندان دنیا هم خوش است



در برخی از موارد نیز به تكرار گفته دیگران می پردازد :

با غم عشق ، غم عالم فانی هیچ است

غم عالم نخورد هر كه همین غم با اوست



نمی توان غم را به خنده بیرون برد

زخنده رویی گل ، ‌تلخی شراب نرفت



یأس و دلزدگی ووجد اندوه و حسرتی جانگزا از ویژگیهای محتوایی شعر شاعران سبك هندی به شمار می رود . برخی از شاعران این سبك بنا بر آنچه در تذكره ها آمده است از زندگی آرام ، شاد و مرفهی برخوردار بوده اند با اینهمه اظهار یأس و ناامیدی به شكلی كاملا آشكار در شعرشان نمود دارد . حكیم كاشانی از تهیدستی ، روزه حرمان گرفته است :

دارم آن حوصله و صبر که غم هم نخورم

از تهیدستی اگر روزه ی حرمان گیرم



طالب آملی روز و شب از غم معشوق خاك بر سر می ریزد:

جان دگرم بخش كه آن جان كه تو دادی

آن سان زغمت خاك به سر ریخت كه تن شد

هر سنگ كه بر سینه زدم نقش تو بگرفت

آن هم صنمی بهر پرستیدن من شد



بیدل دهلوی در تحیر و سرگشتگی های عالم امكان ، به تصاویر وهم آلود ، پیچیده و گاه حیرت انگیز شاعرانه روی آورده است :

چراغ حسرت دیدار خاموش و نمی داند

تحیر ناله بود اما من بیهوش نشنیدم



و در همین تحیر است كه در دو راهه شادی و ناشادی مانده است :

زندگی در گردن افتاده است بیدل چاره چیست

شاد باید زیستن ، ناشاد باید زیستن ؟



از شاعران دوره بازگشت ادبی ، بدون هیچ توضیحی ،‌اشعاری را در این باب تقدیم می داریم:



نیازی جوشقانی :

بگو چگونه فروشم غمت به شادی عالم

كه شادی دو جهان دادم و غم تو خریدم



قصاب كاشانی :

به من بسیار می ماند ، نمی دانم كه صنع حق

مرا از خاك غم یا خاك غم را آفرید از من



عاشق :

مرا كه از غم هجران جهان بود زندان

چه خلوت و چه گلستان ، چه انجمن بی تو



نشاط اصفهانی :

غم و شادی كه به یك لحظه دگرگون گردد

چه غم ار باشد و گر زانكه نباشد چه غم است



فروغی بسطامی :

آنكه یك ذره غمت در دل پر غم دارد

اگر انصاف دهد عیش دو عالم دارد



بررسی این موضوع در حوزه ادبیات معاصر مجالی بیش از این می طلبد به همین مختصر بسنده كرده و این مقال را با دوبیتی از هوشنگ ابتهاج از شاعران نامی معاصر به پایان می بریم :

زندگی زیباست ای زیبا پسند

زیبه اندیشان به زیبایی رسند

آنقدر زیباست این بی بازگشت

كز برایش می توان از جان گذشت

پایان / 1385


منبع:

سایت سارا شعر - برگزیده مقالات من - ردیابی مو& (http://www.pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fsarapoem.persiangi g.com%2Flink7%2Fshady01.htm)