PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : داستانهای کوتاه جالب



javad jan
02-28-2013, 12:02 PM
روزی از روزها ، پادشاه سالخورده که 2 پسرش را در جنگ با دشمنان از دست داده بود ، تصمیم گرفت برای خود جانشینی انتخاب کند . پادشاه تمام جوانان شهر را جمع کرد و به هر کدام دانه گیاهی داد و از آنها خواست ، دانه را در یک گلدان بکارند تا دانه رشد کند و گیاه رشد کرده را در روز معینی نزد او بیاورند . پینک یکی از آن جوان ها بود و تصمیم داشت ...

javad jan
02-28-2013, 12:08 PM
... تمام تلاش خود را برای پادشاه شدن بکار گیرد ، بنابر این با تمام جدیت تلاش کرد تا دانه را پرورش دهد ولی موفقف نشد .
به این فکر افتاد که دانه را در آب و هوای دیگری پرورش دهد ، به همین دلیل به کوهستان رفت و خاک آنجا را هم آزمایش کرد ولی موفق نشد .
پینک حتی با کشاورزان دهکده های اطراف شهر مشورت کرد ولی همه این کارها بی فایده بود و نتوانست گیاه را پرورش دهد ...

javad jan
02-28-2013, 12:11 PM
... بالاخره روز موعود فرا رسید.
همه جوانها در قصر پادشاه جمع شده و گیاه کوچک خودشان را در گلدان برای پادشاه آورده بودند . پادشاه به همه گلدان ها نگاه کرد . وقتی نوبت به پینک رسید ، پادشاه پرسید : پس گیاه تو کو ؟؟؟
پینک ماجرا را برای پادشاه تعریف کرد ...

javad jan
02-28-2013, 12:14 PM
... در این هنگام پادشاه دست پینک را بالا برد و او را جانشین خود اعلام کرد !!!!!!!!!!!!!!!!!!!
همه جوانها به این انتخاب پادشاه اعتراض کردند .
پادشاه روی تخت خود نشست و گفت : ...

javad jan
02-28-2013, 12:16 PM
بنظر شما دوستان چرا پادشاه پینک را به عنوان جانشین خود معرفی کرد ؟؟؟؟؟

javad jan
02-28-2013, 04:45 PM
. . . نشست و گفت : این جوان درستکارترین جوان این شهر است . من قبلا همه دانه ها را در آب جوشانده بودم ، بنابراین هیچ یک از دانه ها نمیبایست رشد می کردند .
پادشاه ادامه داد : مردم به پادشاهی نیاز دارند که در عین راستگوئی و درستکاری با آنها صادق باشد ، نه آن پادشاهی که برای رسیدن به قدرت و حفظ آن دست به هر کار ریاکارانه ای بزند .