PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : بررسي حادثه ای تکان دهنده-زنان قربانیان خشونت



Borna66
06-02-2009, 10:50 PM
با سلام
باز هم خشونت علیه زنان فاجعه آفرید.


اخطار: قبل از خواندن این متن از شما تقاضا می شود چنانچه دچار اختلالات یا ضعف عصبی ، روحی ، روانی و یا نارحتی قلبی دارید از خواندن این مطلب خودداری نمایید.

استدعا دارم از گفتگو های کلیشه ایی خودداری کرده و برای لحظه ایی خود را جای قربانی قرار دهید. براستی چه کسی مسئول این چنین حادثه هایی است؟

Borna66
06-02-2009, 10:50 PM
زنان قربانیان خشونت ( حادثه ای تلخ و تکان دهنده)


چندی پیش ماموران ستاد حفاظت و پیگیری اجتماعی شادگان در یک گزارش محرمانه پی به ناپدید شدن مشکوک زن جوانی بودند که از روز 13 فروردین ماه دیده نشده بود. ماموران پس از تحقیقات نا محسوس به بازجویی از اعضای خانواده این زن جوان پرداختند تا اینکه پدر خانواده با اعترافی هولناک پرده از سرنوشت تلخی که برای دختر جوانش رقم زده بود برداشت و گفت : دو سال قبل بود که پس از طلاق دخترم ( نجات) متوجه شدیم او باردار شده است به خاطر این مساله آبروی ما نزد همه رفته بود با شکایتی که کردیم دخترم در دادگاه ادعا کرد با فردی رابطه پنهانی داشته و از او باردار شده است.

وی افزود با توجه به انکارهای آن مرد قرار شد تا هنگام تولد نوزاد و آزمایش های لازم دخترم در زندان بماند . پس از تولد نوزاد بود که یک روز از سوی دادگاه احضار شد . در آنجا بود که متوجه شدم آزمایشات ادعای دخترم را ثابت نکرده است.

این مرد با ناراحتی ادامه داد : با توجه به وضعیت جسمانی دخترم قاضی او و دخترش را به من سپرد. از همان زمان زخم زبان های اطرافیان به سوی من شروع به باریدن کرد همه می گفتند چرا لکه ننگ را در دامن خودت پرورش می دهی. وی افزود به ناچار خانه ام را ترک کرده و به شهر دیگری رفتیم دخترم در این مدت سر به راه شده بود و بچه اش را بزرگ می کرد ولی باز هم در محل جدید زندگیمان این حرف ها را می شنیدم حتی وقتی همسایگان متوجه سرنوشت دخترم و نوه ام می شدند مرا سرزنش می کردند و می خواستم دخترم را از پای در آورم. این مرد اضافه کرد پس از مدت دو سال ناچار شدم دوباره محل زندگیم را تغییر بدهم. از حرفهای مردم خسته شده بودم به همین خاطر فکر کردم اگر به یک روستا مهاجرت کنم مشکلاتم حل می شود ولی بعد از چند هفته زندگی در روستا متوجه شدم اشتباه کرده ام چون در آنجا هم دوباره عده ای مرا به خاطر اینکه دختر نا فرمانم را از پای درنیاورده بودم سرزنش می کردند. از حرف مردم خسته شده بودم دیگر راهی برایم وجود نداشت می دانستم حتی اگر به دورترین نقاط نیز بروم شخصی پیدا خواهد شد که مرا به خاطر این مسئله سرزنش کند.

Borna66
06-02-2009, 10:50 PM
اخطار مجددا تاکید می شود چنانچه ناراحتی خاصی دارید از خواند ادامه مطلب خودداری کنید.
وی ادامه داد: بالاخره شب 12 فروردین ماه بود که تصمیم خودم را گرفتم ساعت یک و نیم شب بود باید هرطور بود دخترم را از پای در می آوردم نمی دانستم چطور باید اینکار را انجام بدهم. کمی فکر کردم تا اینکه به ذهنم رسید اورا زنده به گور کنم. این مرد افزود: دخترم نجات در خواب بود . بالای سرش رفتم و او را از خواب بیدار کردم به او گفتم می خواهم تو را بکشم. از جا بلند شد از دخترم خواستم چای درست کند تا با هم بخوریم. چای درست کرد و کنارم نشست.با هم چایی خوردیم. این مرد 60 ساله اظهار کرد: خودش هم از حرف مردم خسته شده بود پذیرفت نا همرام بیاید تا او را به قتل برسانم. یک بیل برداشتم و با نجات همان نیمه شب از خانه بیرون زدیم می دانستم که چند صد متر بالاتر از خانه مان یک منطقه بیابانی است به طرف آنجا راه افتادم دخترم هم از پشت دنبالم می آمد.300 متر جلو رفتم و بالاخره جایی که دو درخت نخل است ایستادم وی گفت می خواستم: گور دخترم را بین درخت نخل قرار بدهم. بین دو درخت نخل ایستادم وشروع به کندن زمین کردم کمی خسته شدم که متوجه شدم نجات برای کمک به من روی زمین نشسته و با دستانش خاک ها رو بیرون میریزد گودال که حفر شد دخترم کناری ایستاد. این مرد گفت : بعد از آن از نجات خواستم که درون چاله عمیق دراز بکشد بی آنکه حرفی بزند یا اعتراضی بکند پای به گودال گذاشت و درون آن دراز کشید حالم بد شده بود ولی فکر می کردم کار درستی انجام می دهم. وی اضافه کرد بیل را برداشتم و با آن آرام آرام خاک روی پاهای نجات ریختم. او هیچ حرفی نمیزد و اعتراضی نمیکرد. به آسمان نگاه میکرد و دستش را روی قرآن کوچکی که در گردنبندش آویزان کرده بود گذاشته بود. با بیل خاک را روی سینه و شکمش ریختم ولی باز هم حرفی نزد دلم می خواست بگوید پدر اینکار را نکن ولی او هیچ حرفی نزد. سکوت کرده بود و به آسمان خیره شده بود. قبل از اینکه خاک را روی صورتش بریزم نگاهش کردم.صدایم کرد و گفت: بابا از دخترم مراقبت کن. با هم خداحافظی کردیم و من صورتش را با خاک پوشاندم. زانوهایم می لرزید همانجا کنار قبر دخترم که در حال جان دادن بود زانو زدم و به فکر فرو رفتم عرق سردی سراپایم را خیس کرده بود.کمی گذشت تا توانستم از جا بلند شوم و به خانه بروم. وقتی به خانه رفتم همسرم و بچه ها خواب بودند. به آنها حرفی نزذم. روز بعد بود که همسرم - نامادری نجات - سراغ او را از من گرفت برای او همه چیز را تعریف کردم ولی به او گفتم اگر در این مورد با کسی حرفی بزند او را هم خواهم کشت.
با اعترافات هولناک این پدر بازپرس چعباوی دستور داد تا بلافاصله محلی که نجات در آنجا زنده به گور شده بود شکافته شود با توجه به حفر کانال در محلی در جوار دو درخت نخل پس از ساعت ها خاکبرداری جسد نجات در سطح خاک نمایان شد جسد این زن 22 ساله نگون بخت در حالی به پزشکی قانونی انتقال یافت که او لباس راحتی خانه و با دمپایی پای به قربانگاه خود گذاشته بود و کیف چرمی قرآن نیز بر گردنش قرار داشت پدر نجات پس از بازسازی صحنه جنایت در میان دو نخل زانو زدو گریان گفت : نادانی کردم و پشیمان هستم او آبروی مرا برده بود و من از سوی مردم تحت فشار بودم.
حالا آیا همان مردم نمی گویند چه پدر بی رحمی ؟