PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : درد دل دختر با مامانش(شعر طنز)



O M I D
09-01-2012, 07:07 PM
درد دل دختر با مامانش

دختری با مادرش در رختخواب
درددل می کرد با چشمی پر آب
گفت:مادر حالم اصلا خوب نیست
زندگی از بهر من مطلوب نیست
گو چه خاکی را بریزم بر سرم؟
روی دستت باد کردم مادرم!
سن من از بیست وشش افزون شد
دل میان سینه غرق خون شد
هیچ کس مجنون این لیلا نشد
شوهری از بهر من پیدا نشد
غم میان سینه شد انباشته
بوی ترشی خانه را برداشته!
مادرش چون حرف دختش را شنفت
خنده بر لب آمدش آهسته گفت:
دخترم بخت تو هم وا می شود
غنچه ی عشقت شکوفا می شود
غصه ها را از وجودت دور کن
این همه شوهر یکی را تور کن!
گفت دختر مادر محبوب من!
ای رفیق مهربان و خوب من!
گفته ام با دوستانم بارها
من بدم می آید از این کارها
در خیابان یا میان کوچه ها
سر به زیر و با وقارم هر کجا
کی نگاهی می کنم بر یک پسر
مغز یابو خورده ام یا مغز خر!؟
غیر از آن روزی که گشتم همسفر
با سعیدویاسر وایضا صفر
با سه تاشان رفته بودم سینما
بگذریم از مابقی ماجرا!
یک سری هم صحبت صادق شدم
او خرم کرد آخرش عاشق شدم
یک دو ماهی یار من بود و پرید
قلب من از عشق او خیری ندید
مصطفای حاج علی اصغر شله
یک زمانی عاشق من شد،بله
بعد جعفر یار من عباس بود
البته وسواسی وحساس بود
بعد ازآن وسواسی پر ادعا
شد رفیقم خان داداش المیرا
بعد او هم عاشق مانی شدم
بعد مانی عاشق هانی شدم
بعدهانی عاشق نادر شدم
بعد نادر عاشق ناصر شدم
مادرش آمد میان حرف او
گفت: ساکت شو دگر ای فتنه جو!
گرچه من هم در زمان دختری
روز و شب بودم به فکر شوهری
لیک جز آن که تو را باشد پدر
دل نمی دادم به هرکس اینقدر
خاک عالم بر سرت ،خیلی بدی
واقعا که پوز مادر را زدی

snowgirl
09-01-2012, 08:23 PM
:55: خیلی جالب بود:74:

alamatesoall
09-02-2012, 06:48 PM
اینم از جوابیه:112:

قصّه شنیدم که جوانی عَزَب
از مرض عشق شبی کرد تب

در دل خود کرد کمی جستجو
یافت در آن مهر یکی ماهرو ‏

دید که کار دلش از کف شده‏
بهرۀ او رنج مضاعف شده

باخته یکجا همه سرمایه را
فتنه شده دختر همسایه را

رفت و به گوش پدر آواز داد
شرح غم انگیزی از آن راز داد:

‏«کای پدر آشفته و شیدا شدم
عاشق یک دختر زیبا شدم

چون بدهم شرح ز حالات او
عاجزم از وصف کمالات او

از مه خود می دهمت آگهی
ترم نُه است آن مهِ دانشگهی‏

گرچه پی مدرک مامایی است‏
‏«در همه کاریش توانایی است»!

شاعر و خطاط و ترومپت نواز
کوزه گر و گچبر و گلگیر ساز!‏

صاحب شش قطعه مدال جودو‏
‏«خاله شکردونه» ی کانال دو!‏

بیشتر از این چه بگویم پدر؟
عاشق دلخسته ی اویم پدر!‏

وقت ز کف می رود و گشته دیر
لطف کن از بهر من او را بگیر!»

گفت پدر:« کای پسر خامدست
ای زده بر دامن اوهام، دست

ای که تبت رد شده حال از چهل
این تب و تاب از سر پوکت بهل!‏

عشق چه و کشک چه، ای نوجوان!‏
خربزه آب است، بکن فکر نان

مگذر از این بادیۀ پرخطر
الحذر از عشق بُتان الحذر!

نیست تو را خانه و ماشین و کار‏
دختر کس را چه شوی خواستگار؟

چون شوی از مشکل مسکن رها؟
این تو و این رهن و اجاره بها!‏

ای که شدی بر نگهی مبتلا
یک نظر انداز به نرخ طلا

قیمت اجناس ندیدی هنوز
طعم گرانی نچشیدی هنوز

بیش مگو یاوه، مزن حرفِ زن
در حد یارانۀ خود حرف زن!‏

سفره ی خالی چو ببینی عیان
عشق خودت را ننمایی بیان...»‏

بسکه از انواع بلا کرد یاد
رعشه بر اندام پسر اوفتاد

نعره زد و رو به خیابان نهاد
روز دگر سر به بیابان نهاد

ای پدر عشق بسوزد به کُل!‏


حال نشسته ست توی خاک و خُل