PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : دین و روانکاوی



Borna66
05-31-2009, 10:16 PM
زیر (بجز متن زرد رنگ ) گزیده ای از کتاب "روانکاوی و دین " اثر اریک فروم است.
https://www.sharemation.com/aarmaan1/TN_48.JPG
آيا كودكان ما صدايي خواهند شنيد كه به آنها بگويد كجا مي روند و براي چه زندگي مي كنند ؟ آنها نيز مثل ساير افراد بشر احساس مي كنند كه زندگي بايد معني و مفهومي داشته باشد. اما اين مفهوم كدام است ؟ يا مفهوم فوق را در تضادها ، در سخنان دو پهلو و در تسليم و رضاي بد بينانه اي كه سر هر پيچ زندگي با آن برخورد مي كنند مي يابند ؟ آنها طالب سعادت ، حقيقت ، عدالت ، عشق و خلاصه چيزي هستند كه خود را وقف آن نمايند. آيا ما قادريم اين خواست آنها را برآورده كنيم ؟
ما نيز مثل آنها در مانده ايم. پاسخ آن را نمي دانيم ، زيرا اصلا فراموش كرده ايم كه چنين پرسشي از خود به عمل آوريم. اين طور وانمود مي كنيم كه زندگي ما بر روي شالوده محكمي قرار گرفته و به نشانه هاي تشويش و اضطراب و سردرگمي و ابهامي كه هرگز از ما دور نمي شود بي اعتناييم.

Borna66
05-31-2009, 10:17 PM
براي برخي از مردم پاسخ اين مساله بازگشت به دين است ، البته نه به عنوان عملي از سر ايمان بلكه ، براي فرار از يك ترديد تحمل ناپذير . آنها اين تصميم را نه از جهت ايمان و پرهيزكاري بلكه ، براي دست يافتن به ايمني اتخاذ مي كنند. پژوهنده اي كه به روح انسان علاقمند است و نه به كليسا ، اين عمل را نشانه ديگر ناراحتي عصبي بشمار خواهد آورد.
آنهاييكه مي كوشند از طريق بازگشت به اديان سنتي راه حلي بيابند تحت تاثير نظري قرار گرفته اند كه اغلب از طرف مذهبيون ابراز مي شود برطبق اين نظر ما ناگزير از انتخاب بين دين و يك طريق زندگي هستيم كه فقط ارضاي نياز هاي غريزي ما و آسايش مادي مورد توجه آن است و چنانچه به خدا اعتقاد نداشته باشيم ، هيچ دليلي و "هيچ حقي" نداريم كه به روح و نياز هاي آن معتقد باشيم. به نظر مي رسد كشيش ها و پيشوايان ديني تنها گروهاي حرفه اي ذينفع در روح و تنها سخنگويان آرمان هاي عشق ، حقيقت و عدالت اند !

Borna66
05-31-2009, 10:17 PM
... روانكاو در موقعيتي قرار دارد كه واقعيت انساني را در وراء سيستم هاي سمبوليك مذهبي و همچنين غير مذهبي ، بررسي مي كند. او به اين نكته پي مي برد كه مساله اساسي ، بازگشت انسان به دين و اعتقاد به خدا نيست بلكه ، اين نكته است كه آيا در زندگي او عشق و محبت جايي دارد يا نه ؟ چنانچه جواب اين سوال مثبت باشد نظام هاي سمبوليك مورد اتباع او در مرحله دوم اهميت قرار دارد و اگر جواب منفي باشد به كلي فاقد اهميت است .

Borna66
05-31-2009, 10:17 PM
فرويد از اثبات اين نكته كه دين توهمي بيش نيست پا را فراتر مي گذارد و مي گويد كه دين چيز خطرناكي است ، زيرا به نظر او به تقديس نهادهاي شوم انساني كه در طول تاريخ خويش ، خود را با آن همداستان نموده كمك كرده است. گذشته از اين با معتقد ساختن مردم به يك توهم و منع تفكر انتقادي ، مسئوليت فقر زدگي فكري بشر را نيز پذيرفته است. اين اتهام نيز مثل اتهام اول به وسيله متفكران عصر روشنگري به كليسا وارد شده بود. اما اتهام دوم بر مبناي داوري فرويد محكمتر از اتهام انديشمندان قرن هيجدهم است. فرويد توانست با روش تحليلي خود نشان دهد كه ممنوعيت تفكر انتقادي در نقطه اي منجر به فقر زدگي قدرت انتقادي شخص در حوزه هاي ديگر فكري شده و نيروي خرد وي را عقيم سازد. اعتراض سوم فرويد به دين اين است كه ، اخلاق را بر روي پايه هاي سخت متزلزلي قرار مي دهد.چنانچه اعتبار هنجار هاي اخلاقي متكي بر تلقي آنها به عنوان فرامين خداوندي باشد ، آينده اخلاق با اعتقاد به خدا مستحكم و با عدم اعتقاد به او متزلزل خواهد شد و از آنجا كه فرويد چنين فرض مي كند كه ايمان و اعتقاد مذهبي رو به زوال است ناچار معتقد مي شود كه پيوستگي دايمي دين و اخلاق منجر به نابودي ارزشهاي اخلاقي ما خواهد شد.

Borna66
05-31-2009, 10:17 PM
نظر او اگر انسان از توهم خود در باره خداي "پدر گونه" دست بردارد و با تنهايي و عجز خود در عالم روبرو شود به كودكي مي ماند كه خانه پدري اش را ترك كرده است. اما اصلا هدف پيشرفت انسان غلبه بر همين ميل مثبت شده كودكي است . انسان بايد خود را طوري تربيت كند كه بتواند با واقعيت روبرو شود. چنانچه قبول كند كه نقطه اتكايي جز نيرو هاي خود ندارد ، كاربرد صحيح آنها را هم خواهد آموخت. انسان آزاد كسي است كه خود را از سلطه قدرت-– قدرتي كه هم او را مي ترساند و هم از او حمايت مي كند – رهانيده باشد. تنها اوست كه مي تواند قوه خرد خود را به كار انداخته و بدون توهم بلكه ، با توسعه نيرو هاي فطري خويش به دنيا و به نقش خود در آن مسلط شود.

Borna66
05-31-2009, 10:17 PM
انسان در انتخاب بين داشتن يا نداشتن "آرمان ها" آزاد نيست بلكه ، در انتخاب بين آرمان هاي مختلف ، بين پرستش قدرت و نيروي تخريب از طرفي ، و اعتقاد به نيروي خرد و عشق از طرف ديگر آزاد است. همه انسان ها ايده آليست هستند و هدفشان دستيابي به چيزي بالاتر از اقناع جسمي است. آنها در نوع آرمان ها و ايدآل هايي كه بدان اعتقاد مي ورزند با هم اختلاف دارند. بهترين و در عين حال شرورانه ترين مظاهر فكر انسان همين مظاهر ايداليستي و مظاهر روح اوست ، نه مظاهر جسماني او. بنابراين آن طرز فكر نسبي گرايانه كه مدعي است داشتن يك آرمان يا يك احساس ديني به خودي خود مفيد و با ارزش است خطرناك و مغالطه آميز است. بايد هر نوع آرماني را از جمله آنهايي كه در ايدئولوژي هاي دنيوي و غير ديني ظاهر مي شوند به مثابه همين نياز انساني تلقي كرده و آنها را در پرتو حقيقتي كه بيان مي كنند و حدودي كه به گشايش نيرو هاي انسان كمك مي نمايند ، و نيز برحسب توانايي آنها به برطرف ساختن احتياج انسان به تعادل و هماهنگي در جهان ، مورد قضاوت قرار دهيم.

Borna66
05-31-2009, 10:17 PM
اگر شخص موفق به سازمان دادن نيرو هاي خود در جهت "من عالي تر" خويش نشود آنها را به سوي هدف هايي پايين تر و پست تر سوق خواهد داد . اگر هيچ گونه تصوير مقرون به حقيقتي از جهان و از وضع و موقعيت خود در آن نداشته باشد تصويري توهم انگيز از آن خلق مي كند و با همان اصرار و لجاجتي كه شخص مذهبي به اصول متحجرانه خود مي چسبد بدان اعتقاد خواهد ورزيد.

... حتي غير عقلاني ترين جهت گيري ها ، چنانچه تعداد قابل ملاحظه اي از مردم آن را پذيرفته باشند ، احساس يگانگي با ديگران را همراه با يك مقدار آرامش و ايمني كه شخص فاقد آن است در فرد به وجود مي آورد. هر چيز غير انساني ، شرارت آميز يا غير عقلاني ، يه شرطي كه گروه آنرا قبول داشته باشد ، مي تواند به فرد آرامش دهد.

Borna66
05-31-2009, 10:17 PM
آيا وظيفه خاص اديان يكتا پرست نجات او از اين واپس گرايي نيست ؟ آيا اعتقاد به خدا حايلي در برابر خطر سقوط در نيا پرستي ، توتميسم و پرستش گوساله طلايي نيست ؟ به درستي چنانچه دين در شكل دادن به شخصيت انسان بر طبق آرمان هاي مورد ادعايش كامياب شده بود حقيقت جز اين نبود. اما اديان تاريخي بارها و بارها در برابر قدرت دنيوي تسليم شده و با آن سازش كرده اند. دين تاريخي به چند اصل جزمي به مراتب بيشتر علاقه مند بوده تا به اشاعه عشق و فروتني در زندگي روزمره . همچنين ، هنگامي كه قدرت غير ديني ، روح آرمان هاي مذهبي را نقض نموده دين سنتي به چالشگري قدرت مزبور برنخاسته است و به عكس بارها خود در اين گونه تخطي ها و تجاوزات شركت جسته است. چنانچه كليسا ها نماينده روح ده فرمان و قانون طلايي مي بودند ، و نه فقط نماينده كلمات آن ، مي توانستند قدرت هاي موثري باشند كه جلوي واپس گرايي به سوي بت پرستي را سد كنند. اما از آنجا كه اين امر بيشتر يك استثنا بوده است تا يك قاعده لازمست با حس علاقه مندي به روح انسان ، و نه از ديدگاه ضد ديني سوال كنيم : آيا مي توان به دين به عنوان نماينده نياز هاي ديني اعتماد كرد ؟ و آيا براي جلوگيري از در هم شكستن ساخت اخلاقي ما ، نبايد اين نياز ها را از اديان سازمان يافته و سنتي جدا نمود ؟

Borna66
05-31-2009, 10:17 PM
خياط فقيري يك روز پس از توبه نزد يك خاخام رفته و به او گفت : ديروز من بحثي با خدا داشتم. به او گفتم :
خداوندا تو مرتكب گناه شده اي و من نيز. اما تو گناهان بزرگ مرتكب شده اي و من گناهان جزيي و كم اهميت. تو چه كرده اي ؟ مادران را از جگر گوشگان خود جدا نموده و اجازه داد اي كه مردم از گرسنگي بميرند. من چه كرده ام ؟ من بعضا فراموش كرده ام تكه لباسي را به مشتريانم برگردانم و يا در رعايت قوانين جدي نبوده ام. اما خداوندا بدان كه من گناهان تو را مي بخشم و تو نيز گناهان مرا خواهي بخشيد.

Borna66
05-31-2009, 10:18 PM
تعريف واژه دين در فرهنگ آكسفورد در حاليكه مشعر بر دين به طور كلي است ، بيشتر تعريف دقيقي است از دين خودكامه. در فرهنگ ياد شده چنين مي خوانيم :
"دين عبارت است از شناسايي يك قدرت نامريي برتر كه بر سرنوشت انسان تسلط داشته و واجب الطاعت و لازم الاحترام است ."
در اين نوع اديان ، خدا مظهر قدرت و جبروت است. او برتر و فايق است ، زيرا داراي قدرت برتر است و انسان در مقايسه با او به طرز رقت باري ناتوان است. اديان خودكامه دنيوي نيز از همين اصل تبعيت مي نمايند. در اينجا پيشوا يا پدر محبوب ملت و يا دولت يا نژاد ، شي ء مورد پرستش مي باشد. زندگي فرد بي اهميت تلقي مي شود و ارزش انسان در همان انكار ارزش و توانايي خود اوست. اديان خودكامه غالبا آرماني را فرض مسلم مي پندارند كه از بس انتزاعي و مستعبد است به سختي پيوندي با زندگي حقيقي مردم دارد. در راه آرمان هايي نظير "زندگي پس از مرگ" يا "آينده نوع بشر" حيات و سعادت افراد معاصر قرباني مي شود. هدف هاي مورد ادعا هر وسيله اي را موجه جلوه مي دهند و به صورت مظاهري در مي آيند كه "نخبه ها " يا برگزيدگان ديني يا دنيوي به نام آن بر زندگي همنوعان خود تسلط مي يابند.

Borna66
05-31-2009, 10:18 PM
هدف ‌(مي بايست ) نيل به حداكثر قدرت باشد نه حداكثر عجز و ناتواني. تقوي و فضيلت به معني تحقق نفس است نه اطاعت و فرمانبرداري. ايمان عبارت است از قطعيت يافتن معتقدات شخص براساس تجربه فكري و عاطفي او ، نه پذيرش القائاتي به اعتبار شخص القا ء كننده. در اينجا فرد در حالتي توام با خوشي و شادماني به سر مي برد. حال آنكه در اديان خودكا مه اين حالت توام با اندوه و احساس گناه است.
...اسپينوزا شادي را معادل تقوي و اندوه را در حكم گناه مي دانست.

Borna66
05-31-2009, 10:18 PM
اين درست است كه انسان موجودي وابسته است و پيوسته در معرض مرگ و نيستي و كهولت و بيماري قرار دارد. حتي اگر مي توانست طبيعت را مهار كند و آن را براي خدمت به خود كاملا مهيا سازد او و سياره اش به صورت ذرات ناچيزي در جمع كائنات باقي مي ماندند. اما پي بردن به وابستگي ها و محدوديت ها چيز ديگري است و غرق شدن در اين وابستگي و پرستش نيرو هايي كه فرد بر آن متكي است چيزي ديگر. فهم و درك واقع بينانه و هوشيارانه اين نكته كه قدرت ما تا چه حد محدود است شرط اساسي خردمندي و پختگي است. پرستش آن يك عمل مازوشيستي و "ضديت با خود" است. اولي تواضع است و دومي "خود ستيزي".

Borna66
05-31-2009, 10:18 PM
انسان ديني را هم مي توان در شمار هنرمندان و در بالاترين رده آنان نهاد. آنچه اين همه هزاره ها را وا مي دارد كه با چنگ و دندان به يك تعبير ديني از وجود بچسبند ، آن ترس ژرف و بسيار بدگمان از پراكنش درد بي درمان بدبيني است : همان ترس غريزي كه از آن بيم دارد كه مبادا آدمي بسي پيش از آنكه به كفايت قوي ، به كفايت استوار ، به كفايت هنرمند شده باشد ، به حقيقت دست يابد... از اين ديدگاه دينداري و زندگي در خدا همچون عاليترين و آخرين زاده ترس از حقيقت بشمار مي آيد ، چون حالت پرستش و جذبه هنرمندانه در برابر پايدارترين دروغپردازيها ، همچون خواست باژگون كردن حقيقت و خواستن ناحقيقت به هر قيمت..."

Borna66
05-31-2009, 10:19 PM
اين حقيقت كه خدا مظهر نياز انسان به عشق است به آساني قابل درك است. اما آيا وجود و يا شدت و حدت اين نياز انساني به معناي وجود نيرويي خارجي است كه پاسخگوي اين نياز باشد ؟ بديهي است همانطور كه نيرومندترين تمايل عشق ورزيدن به انساني ديگر وجود شخصي را كه طرف عشق باشد ثابت نمي كند در اينجا نيز احتياج مزبور مويد وجود چيزي نيست و فقط نمايشگر احتياج ما است.

Borna66
05-31-2009, 10:19 PM
گشايش منطق و تجلي كامل آن به تحقق آزادي و استقلال كامل بستگي دارد. تا زماني كه اين امر تحقق نيابد انسان آن چيزي را به عنوان حقيقت خواهد پذيرفت كه اكثريت افراد گروهش خواستار آنند. داوري او تحت تاثيرنياز وي به تماس با گروه و نيز ترس گسستن از آن خواهد بود. معدودي افراد مي توانند اين جدايي و گسستگي را تحمل كنند و علي رغم خطر قطع پيوند ها حقيقت را بگويند . اينها قهرمانان واقعي نوع بشرند كه بدون آنها انسان هنوز در غارها زندگي مي كرد. با اين حال براي اكثريت عظيم مردم كه قهرمان نيستند ، رشد نيروي منطق بسته به استقرار يك نظم اجتماعي است كه در آن هر فردي از احترام و ارج كامل برخوردار بوده و آلت دست حكومت يا هر گروه ديگر قرار نگيرد. در چنين نظمي ، فرد لزومي ندارد كه از انتقاد كردن بهراسد زيرا ، جستجوي حقيقت نه تنها او را از همنوعانش جدا نمي سازد بلكه ، احساس يگانگي با آنها را در او به وجود مي آورد.

Borna66
05-31-2009, 10:19 PM
از سفيدپوستان شمال و جنوب آمريكا دو پرسش زير به عمل آمد:
1- آيا همه افراد مساوي خلق شده اند ؟
2 آيا سياهان با سفيد پوستان برابرند ؟

61% سوال شوندگان به سوال اول پاسخ مثبت دادند. اما 4% به سوال دوم پاسخ مثبت دادند.
آنهاييكه فقط به سوال اول جواب مثبت دادند بدون شك اين طرز فكر را از كلاس هاي درس به خاطر سپرده و به جهت اينكه هنوز جزي از ايدئولوژي رايج و مورد احترام بوده آنرا حفظ كرده بودند. اما چنين طرز فكري رابطه اي با آنچه شخص واقعا فكر مي كند ندارد. فكر مزبور بدون اينكه در قلب او جايي داشته باشد در ذهن او جاي گرفته و بنابراين تاثيري در اعمال و كردار او ندارد. همين وضع در مورد هر عقيده پذيرفته شده اي صحت دارد.
... هر عقيده و فكري تنها در صورتيكه در ساختار شخصيت فرد ريشه و زمينه داشته باشد بر شالوده محكمي استوار است. هيچ فكر و عقيده اي از خميره عاطفي خود نيرومندتر نيست.

Borna66
05-31-2009, 10:19 PM
جهت گيري سوداگرانه ما ، مردم فكر مي كنند بدين جهت مورد محبت واقع نشده اند كه به قدر كافي جالب توجه و جذاب نيستند . جذابيت هم به نظر آنها به هر چيزي از طرز نگاه ، لباس ، فهم و شعور و پول و ثروت گرفته تا مقام اجتماعي و پرستيژ بستگي دارد . آنها متوجه نيستند كه مساله واقعي مشكل دوست داشته شدن نيست بلكه ، مشكل دوست داشتن است و شخص تنها در صورتيكه قدرت دوست داشتن را به دست آورد و نيروي عشق او در ديگري نيز توليد عشق كند مورد محبت واقع خواهد شد ، و اينكه بالاخره كسب قدرت عشق واقعي ، نه نسخه بدل آن مشكل ترين كارها مي باشد.

Borna66
05-31-2009, 10:19 PM
درمان تحليلي اساسا تلاشي است جهت ياري بيمار به منظور كسب ، يا كسب مجدد ، استعداد دوست داشتن. اگر اين هدف تحقق نپذيرد هيچ چيز غير از تغييرات سطحي به دست نخواهد آمد.
روانكاوي همچنين نشان مي دهد كه عشق ، بنا به طبيعت خود ، نمي تواند به يك شخص محدود شود. هركس كه فقط به يك نفر عشق مي ورزد و نسبت به همسايه اش محبتي در دل ندارد ثابت مي كند كه عشق او به يك نفر وابستگي تمكين آميز يا تسلط جويانه است. بعلاوه هركس كه به همسايه اش عشق مي ورزد اما نسبت به خودش چنين احساسي ندارد نشان مي دهد كه عشق او به همسايه اش حقيقي نيست. عشق بر پايه طرز فكري مثبت و توام با احترام استوار است و اگر چنين طرز فكري نسبت به خود شخص ، كه به هر حال يك انسان و يك همسايه ديگر است ، وجود نداشته باشد اصلا نمي تواند تحقق پذيرد.

Borna66
05-31-2009, 10:19 PM
مساله دين مساله خدا نيست ، بلكه مساله انسان است . غرض از فرمول ها و سمبل هاي ديني بيان گونه هاي خاصي از تجربه انساني است و مساله مهم خصلت و كيفيت اين تجربه هاست. نظام سمبليك ، به مثابه نشان و علامتي است كه مي توان واقعيت انساني را به مدد آن دريافت. بد بختانه بحث هاي ديني از عصر روشنگري به بعد بيشتر بر محور اثبات يا رد اعتقاد به خدا دور زده است تا اثبات يا نفي طرز فكر هاي خاص انساني . مساله حياتي مذهبيون در اين سوال جلوه گر شده است : "آيا به خدا اعتقاد داري ؟ " و انكار خدا عقيده كساني بوده است كه بر ضد كليسا به مبارزه بر خاسته اند. به آساني مي توان مشاهده كرد ، بسياري از آنهايي كه ادعاي اعتقاد به خدا را دارند از نظر اصول انساني بت پرست و يا افراد بدون ايماني هستند. در حاليكه برخي از با حرارت ترين "خدانشناسان" كه زندگي خود را وقف رفاه بشريت كرده و برادري و عشق را پيشه خود قرار داده اند ايمان و طرز فكر ديني عميقي از خود ظاهر ساخته اند. تمركز بحث هاي ديني روي قبول يا نفي سمبل خدا سد راه تلقي دين به عنوان يك مساله انساني مي شود و از رشد آن طرز فكري كه بتوان گرايش نوعخواهانه ديني اش ناميد جلوگيري مي كند.

Borna66
05-31-2009, 10:19 PM
كوشش هاي فراواني براي حفظ سمبل خدا در عين افاده مفهومي متفاوت از آنچه در سنت يكتا پرستي رايج است صورت گرفته است. يكي از نمونه هاي برجسته اين مورد الهيات اسپينوزاست است . اسپينوزا كه يك زبان كاملا الهياتي به كار مي برد ، تعريفي از خدا ارائه مي دهد كه از نظر طرز فكر يهودي- مسيحي در حكم انكار خداست. با اين حال اسپينوزا به فضاي روحي اي كه در آن سمبل خدا ضروري تلقي مي شود به قدري نزديك بود كه متوجه نبود با تعريف جديدش وجود خدا را نفي كرده است.

Borna66
05-31-2009, 10:20 PM
در تاليفات پاره اي از حكماي الهي و فلاسفه قرن نوزدهم ، و عصر حاضر نيز ، به كوشش هايي از اين دست بر مي خوريم كه ضمن آن سعي مي شود در عين حفظ كلمه خدا مفهومي به آن داده شود كه كلا با مفهومي كه براي پيامبران كتاب مقدس يا حكماي الهي يهودي- مسيحي قرون وسطي در برداشت متفاوت باشد. احتياجي نيست با آنهاييكه سعي در نگهداري سمبل خدا دارند به دعوي و ستيزه بر خيزيم ، هر چند اين نكته قابل بحث است كه آيا عمل مزبور كوششي قهر آميز جهت حفظ سمبلي كه صرفا از نظر تاريخي حائز اهميت است نيست ؟
معذالك حتي اگر اين امر نيز صحت داشته باشد يك چيز مسلم است. تعارض واقعي ، بين اعتقاد به خدا و "خدانشناسي" نيست بلكه ، بين طرز فكر نوعخواهان ديني و طرز فكري است كه قطع نظر از نحوه اظهار و يا اختفاي آن در شعور ناخود آگاه ، معادل بت پرستي است.

Borna66
05-31-2009, 10:20 PM
آيا وقت آن نيست كه بحث در باره خدا كنار بگذاريم و به جاي آن در برداشتن نقاب از چهره اشكال امروزين بت پرستي متحد گرديم ؟ امروزه خدايان بعل و آستارت نيستند كه گرانبهاترين نعمت روحي انسان را مورد تهديد رار داده اند. بلكه خدا ساختن دولت و قدرت در نظام هاي خودكامه و خدا ساختن ماشين و "موفقيت" در فرهنگ ماست كه اين خطر را به وجود آورده است . ما خواه مذهبي باشيم ، خواه نباشيم ، خواه به ضرورت يك دين تازه معتقد گرديم يا به ديني لاديني و يا به مداومت سنن يهودي-مسيحي ، تا زمانيكه به ماهيت و تجربه وانسان توجه داريم نه به پوسته و عبارت و كليسا ، مي توانيم در رد و نفي قاطع بت پرستي متحد گرديم ، و احتمالا متوجه مي شويم كه در اين كار ايمان مشترك بيشتري داريم تا در هرگونه بيان مثبت در باره خدا. مطمئنا تواضع ما بيشتر و عشق ما به يكديگر افزون خواهد شد.