PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : فریاد و بغض زیر سایه مشتهای گره شده



Borna66
08-08-2012, 09:30 AM
فریاد و بغض زیر سایه مشتهای گره شده

نمیدانم چه احساسیست که حتی اگر از زندگیت سیر شده باشی هم نمیتوانی نسبت به افتخارآفرینی هموطنانت بی تفاوت باشی.
انگار تا دم مرگ هم حس میهن دوستی در وجود آدم زنده میماند. وقتی جوانان سرزمینت را میبینی که از زیر خروارها استرس و فشاری
که بر جامعه ات از داخل و خارج حاکم است، پیروزمندانه سر بیرون می آورند و پا روی بلندترین قله های دنیا میگذارند نمیتوانی خوشحال نباشی.
باید نابینا باشد کسی که بازوی 70 میلیون نفری را زیر وزنه هایی که بهداد میزند نبیند. نمیشود ادعای بصیرت داشت اما قلبهایی را که از پای تلویزیون
دیسک احسان را در اوج آسمان همراهی میکنند، ندید. قلبهایی که هر لحظه شدیدتر میتپیدند تا شاید دیسک احسان فقط یک سانتیمتر دورتر زمین را لمس کند.

حالا خبر به دورترین نقاط جهان رسیده است: برای نخستین بار فرزندان کشورت در رشته فرنگی بالاتر از روسهایی ایستاده اند که تا همین چند سال پیش
نداشتن حریف برایشان خسته کننده شده بود. چقدر زیبا بود وقتی کشتیگیران فرنگی ما، ورای تمام نامهربانیها حتی داوران را هم کول انداز کردند
و حالا نمیدانم کدام قاضی را توان محاسبه امتیاز این فن قاطعانه است؟

حالا دنیا را میتوانی ببینی که روی گوشهایش را گرفته است و حنجره ای 70 میلیونی را ببینی که دارد فریاد بیعدالتی را با احساسی پر از خشم و شادی بر سرش آوار میکند.
ما بیش از هر ملت دیگری در مدالهای رنگارنگ فرزندانمان شریکیم. زیرا اگر دیگران تماشاگرند ما در کالبد ورزشکارانمان عرق میکنیم و حرص میخوریم.
اگر دیگران مشت گره میکنند و داد میزنند ما تپشهای شدید قلبمان را زیر بغضهایمان احساس میکنیم.
بغض،
بغض...
واژه آشنایی برای گلوی تک تک ما پس از پیروزی غرورآفرین فرزندان این سرزمین است. اما چرا بغض؟ چرا وقتی بهداد زیر وزنه لبخند میزند ما بغض میکنیم؟
همانگونه که وقتی شکست ناعادلانه عبدولی را میبینیم باز هم بغض گره میخورد. چرا وقتی دیسک احسان سینه آسمان را میشکافد بغض میکنیم؟
شبیه لحظه ای که همپای اشکهای بوکسورمان به بغضمان پناه بردیم. و در نهایت چرا واکنش ما در برابر پیروزی و شکست به یک شکل است؟

شاید چون ما میدانیم چه خون دلی میخوریم تا جوانانمان به اینجا برسند. شاید چون ما طعم تلخ فشار را روی ستون فقرات جامعه خود چشیده ایم
و صورتهایی که به ضرب سیلی سرخ نگه داشته میشوند را دیده ایم. شاید چون تنهایی خودمان و ورزشکارانمان را در داخل و خارج کشور درک کرده ایم.
شاید چون ایمان داریم جوانان این سرزمین ، لابلای بی مسئولیتی مدیران و هرج و مرج اقتصادی و بیکرانه ی بی تکیه گاهی، تنها به زانوان خویش دلبسته اند و به بازوان خویش باور دارند.

هر چه هست معنایش جز این نیست که ما در هر رشته ای پا به پای ورزشکارانمان حرکت میکنیم. کشتی میگیریم، میدویم و وزنه میزنیم.
نه شعار است نه شعر. نگاه ما به ورزشکارانمان از جنس دیگریست و این را باید تنها ایرانی باشی تا بفهمی و باید نفس به نفس ورزشکارانت، قدم به قدم آمده باشی تا درک کنی.