PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : داشتن یک جامعه شاد



alamatesoall
08-04-2012, 06:37 PM
http://pnu-club.com/imported/2012/08/70.jpg


زندگي مي تواند به زيبائي و تنوع روياهايمان باشد; به شرط آنکه باور داشته باشيم که مي توانيم کردار نيکو و پندار نيکو و رفتار نيکو داشته باشيم; اين نسخه ايست که خالق زيبائيها، يعني خداوند هستي بخش، براي تمام انسانها پيچيده است. اما به قول مولا ي سخن، سعدي بزرگ: ذات نايافته از هستي بخش; کي تواند که شود هستي بخش!؟ متاسفانه چنديست که خواسته يا ناخواسته، کارهاي قشنگ و مثبت را در بسياري از زمينه هاي رفتاري و هنجاري، در جاي جاي جامعه نمي بينيم; مهر ورزيدن و محبت کردن را بايد در اشعار و سروده هاي عاشقانه و داستانها و رمانهاي عاطفي ببينيم; به صورت طبيعي، چهره ها و صورتهايمان، براي خنده و خنديدن، قفل شده است در حالي که هر انساني به شادي و نشاط، ذاتا نيازمند است و کسي که نتواند لبخند بزند يا اساسا با شادي و شادماني خودش مخالف باشد، قطعا تحمل شادماني و شادي ديگران را هم نخواهد داشت.


بديهي است که چنين موجودي بيمار است، يعني به فضا و محيطي درمان بخش احتياج دارد. گاهي يک لبخند اميدبخش در ساعات اوليه صبح يا لحظات نيمروز و اوقات پاياني يک کار روزانه يا شبانه مي تواند حامل زيباترين پيامهاي زندگي باشد; شادي و لبخند هر انسان به روي انسان ديگر، ترجمان اين پيام و سفارش است: «عزيزم! زندگي زيباست; از لحظه لحظه آن لذت ببر و تمام قد در خدمت جامعه و همنوعانت باش!» راستگوئي و کمک کردن به ديگران; دو استوانه پايداري و بيداري جامعه هستند. چرا از برقراري ارتباط هاي اجتماعي وحشت داريم؟ چرا شادي و نشاط ديگران را تحمل نمي کنيم؟ چرا همراهي و مساعدت به همنوعانمان، در ضمير ما کمرنگ شده است؟ چرا نسبت به رواج خانمانسوز تجاوز به حريم ديگران از هر شکل و هر نوعش، بي تفاوت شده ايم؟ چرا در هر سطحي خود بزرگ بيني و خودشيفتگي و برتربيني، آنقدر در انديشه رسوخ کرده که نصيحت و انتقاد رابرنمي تابيم؟ و چرا از عواقب دروغ و درغگوئي هراسي نداريم؟ چرا آنگونه که بايد، فرزندان اين نسل، سپاسگزار زحمات طاقت فرساي پدران و مادران و معلمان و اساتيد و مربيان دلسوز خود نيستند؟ چرا با تعصبات کورکورانه، کشتي هدايت جوانان جامعه را به سمت و سوئي مي بريم که چالش برانگيز و طوفانزا باشد؟ چرا ادبيات کاربردي و رايج زبان محاوره کوچه و بازار و مدرسه و دانشگاه سرشار از واژگان زننده تند و خشن به مفهوم نوعي دهن کجي و آموزش لجبازي به جامعه شجاع و صبورمان است؟ ما ملتي هستيم که هزار سال پيش، ابوريحان و ذکرياي رازي و فخر رازي و فردوسي و خيام و ابوعلي سينا را به گهواره دانش و تمدن جهان تقديم کرده ايم.


حتي هزار و پانصدسال پيش از پذيرش اسلا م، دانشمندان ايراني، در تمام زمينه هاي علم و دانش آن روز بشر چنان پيشتاز و منحصر و زبانزد بوده اند، که هرودوت مورخ بزرگ و نامي يونان، برخلا ف ميل باطني، درجاي جاي نوشته هايش، زبان به تحسين دانش پژوهان ايراني مي گشايد. مگرنه اينکه، شيخ الرئيس، پورسينما، در پاسخ يکي از شاگردانش گفت; همواره به يادت باشد که:«همه چيز را همگان دانند» اين پيام عميق و استخوانسوز ابوعلي سينا، مي خواهد چه مفهوم و معنائي را براي جامعه و صاحبنظران و گردانندگانش در اين مقطع از تاريخ برساند؟ در هر برهه از تاريخ، طبعا، گروهي در طيف و دسته رهبري و حکومت جامعه و دسته اي از مردم در طبقات ديگر، چرخ حيات و چرخه زندگي را به حرکت و گردش در ميآورند; بنابراين، آن فرد يا گروهي که مامور و منتخب دسته دوم يعني مردم است نبايد آنقدر دچار توهم خودشيفتگي و خودبرتربيني باشد که به طور کلي، ماجراي تکرار اين چرخ کج رفتار را فراموش کند و در تصور غلط خويش، خودش را جاودانه و تافته اي جدا بافته از آحاد ملت تلقي کند، که يقينا روز حسابرسي، هم در اين دنيا و هم در آن دنيا خيلي ديررس و ديرهنگام نخواهد بود.


با توجه به پيچيدگي هاي جهان و جوامع امروز، اگر نقاب هاي تيره بدبيني و کج فهمي را از چشمان و چهره هايمان برنداريم، و اگر با پديده زشت رواج دروغ و دروغ گوئي که بعضا در لا يه هاي مختلف شخصيت هاي حقيقي و حقوقي، عنکبوت وار، تنيده شده، مبارزه جدي به عمل نياوريم، ايمان و اعتقادي که در دل ملت، به ويژه در دل جوانان، در خصوص سفارش آسماني و قرآني عمل و عکس العمل برپايه تمثيل زيباي فارسي باقي مانده از دست مي رود که مي گويد: «از مکافات عمل غافل مشو گندم از گندم برويد جوز جو».


پس بيائيم با جامعه و مردم جامعه آشتي کنيم، بيائيم با اين مردم صبور و مهربان، روراست باشيم. چرا در اتوبوس ها، خطوط مترو، قطار، هواپيما، در کوچه و بازار و مدرسه و دانشگاه، واژه اي به نام شادي و خنده و کلمه اي به نام مهر و مهرباني، از لب ها و چهره ها رخت بربسته است; چرا؟ گوئي خنديدن و شاد بودن در اين کشور يک جرم سنگين است، و هرکس به هربهانه بيشتر گريه کند و اشک بريزد فقط اهل بهشت است و بس. اجازه بدهيم که مردم در زمينه هاي اجتماعي، حق انتقاد داشته باشند;اجتماعي که تک صدايي در آن حاکم باشد، همچون کشتي به گل نشسته محکوم به درماندگي خواهد بود.



نويسنده : عباس دبستاني (گلبانگ کرماني)
منبع:روزنامه مردم سالاري