PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده می باشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمی کنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : قصه های شیوانا



hasti-m
05-30-2009, 05:51 PM
شماره 1
مردی چندین دختروپسرداشت.اما هر وقت می خواست برای تفریح جایی برود،دوستان و فامیل را هم صدا می زدو به شکل گروهی و دسته جمعی تفریح می کرد.روزی آن مرد نزد شیوانا آمد و با تعریف و تمجید از خود گفت: استاد!می بینید من چقدر خانواده دوست هستم.هر هفته آنها را برای تفریح همراه دوستان و آشنایان دیگر به گردش می برم و یا به مسافرتهای طولانی و دسته جمعی می رویم!

شیوانا سری تکان دادو گفت : یکی دو بار اشکالی ندارد!اما اگر در هر مسافرت و تفریحی دیگران را هم به دنبال خودت می کشانی ،این نشان می دهد که تو در حق خانواده ات ظلم می کنی و نمی توتنی تنهایی از با هم بودن در کنار خانواده ات لذت ببری . تو در این مسافرتها با دعوت از دیگران بین خودت و همسرو بچه هایت فاصله می اندازیدر حالی که اشخاص خانواده دوست از هر فرصتی استفاده می کنند تا در کنار خانواده خود هرچند کوچک هم باشد با هم بودن را تجربه کنند

hasti-m
05-30-2009, 05:53 PM
یکی از شاگردان شیوانا همیشه روی تخته سنگی رو به افق می نشست و به آسمان خیره می شد و کاری نمی کرد. شیوانا وقتی متوجه بیکاری او شد کنارش نشست و از او پرسید:"چرا دست به کاری نمی زنی تا نتیجه ای عایدت شود و زندگی بهتری برای خود رقم بزنی ؟"
شاگرد جوان سری به علامت تاسف تکان داد و گفت:"تلاش بی فایده است استاد!به هر راهی که فکر می کنم ،می دانم بی فایده است.من می دانم کار درست چیست اما دست و دلم به کار نمی رودو هر روز هم حس وحالم بدتر می شود"!

شیوانا از جا بر خواست و دستش را بر شانه شاگرد جوان گذاشت و گفت:"اگر می دانی کجا بروی خب برخیز و برو!اگر هم نمی دانی خوب از این و آن جهت و سمت درست حرکت را بپرس و بعد که جهت را پیدا کردی آن موقع برخیز و در آن جهت برو!فقطبرو و یکجا ننشین!از یکجا نشستن هیچ نتیجه ای عاید انسان نمی شود.فرقی هم نمی کند که آن انسان چقدر دانش داشته باشد ! اگر می خواهی معنای زندگی رادرک کنی در اثنای کارو تلاش این معنا را دریاب.مهم این است که دایم در حال رفتن به جلو باشی ! پس برخیز و برو

hasti-m
05-30-2009, 05:55 PM
شماره3:به خاطر خودت هم که شده همیشه عاشق بمان!


مردی جوان پریشان و آشفته نزد شیوانا آمد و با حالتی زارو به هم ریخته گفت : به هر کسی محبت می کنم جوابم را با گستاخی و بی احترامی می دهد و از مهربانی من سوء استفاده می کند.شما بگویید چه کنم!آیا طریق مهرو محبت را رها سازم و همچون خود آنها بی رحم و خود پرست باشم و به فکر منافع خود باشم؟!
شیوانا با لبخند گفت وقتی کسی به دیگری محبت می کند و در حق انسانهای اطراف خودس مهربانی و شفقت به خرج می دهد این کار را فقط به خاطر آنها انجام نمی دهد بلکه اولین فردی که از این عمل مهربانانه نفع می برد خود شخص است که احساسی آرامشبخش و متعالی وجودش را فرا می گیرد و شادی و عشق در وجود و زندگی او گسترش می یابد.اگر آنها جواب محبت را با فریب و دقل می دهند و از مهربانی تو سوء استفاده می کنند،تو هرگز نباید فضای پاک و آرام و با صفای دل خود را به خاطر افرادی ایچنینی تیره و تار کنی.هر چه اطراف تو را فریب و نیرنگ بیشتر فرا گرفت،تو به خاطر خودت و به خاطر آرامش و تعالی روح و روان خودت عاشق تر بمان و چراغ مهربانی را در دل خود خاموش نکن.

در واقع به خاطر خودت هم که شده همیشه عاشق بمان!

hasti-m
05-30-2009, 05:56 PM
قصه شماره4 :بال نمی خواهم،بالهایم تو باش!
4 نفر از شاگردان شیوانا خود را برای یک مسابقه شمشیر بازی سراسری آماده می کردند.یک روز مانده به آخرین روز مسابقه شاگردان نزد شیوانا جمع شدند و از او خواستند تا راهی نشان دهد تا آنها قدرت روانی و جسمی لازم برای پیروزی را در مسابقه فردا بدست آورند و بر حریفان غلبه کنند.شیوانا لختی سکوت کرد و سپس از آنها خواست گوشه خلوتی برای خود پیدا کنند و دعایی در دل بگردانند و از خالق هستی اجابت آن دعا را بخواهند. شاگردان چنین کردند.یکی از آنها از بقیه آرامتر بود پس از آن که دعای کوتاهی را خواند با آرامش به گوشه ای رفت و با آسودگی و اطمینان کامل خوابید. آن سه تای بقیه تا چند ساعت دعای خود را تکرار کردند و سپس به بستر رفتندو خوابیدند.
روز بعد آن شاگردی که خیلی آرام بود موفق شد به خوبی و البته با حوادث شانسی و تصادفی و عجیب و باور نکردنی حریفان را شکست دهد و مقام اول را بدست آورد و بقیه شاگردان نتوانستند مانند او مقام بیاورند.
بعد از مسابقه همگی شاگردان دور او جمع شدند و در حالی که شاگرد نفر اولی هم حضور داشت از شیوانا پرسیدند : "چرا او با وجودی که ما همه در یک مدرسه درس شمشیر بازی آموختیم و همگی به یک اندازه مهارت داشتیم اما این شاگرد آرام و مطمئن توانست اول شود و ما مقامی بدست نیاوردیم؟"
شیوانا پرسید : به من بگویید دیشب چه دعایی کردید و از خالق هستی چه خواستید؟"
شاگردان یکی یکی دعایشان را گفتند.یکی گفت از خدا خواسته به شمشیرش قدرت جادویی بدهد.دیگری گفت از خدا خواسته تا بازوان و ضرباتش را از همه قوی تر کند و آن سومی گفت که از خالق کاینات خواسته تا به کمک فرتگان نامرئی اش ضربه حریفان را ضعیف و شمشیر او را قوی ترین سازد.شیوانا سپس دستی بر شانه های شاگرد آرام و نفر اول زد و به او گفت :"تو چه دعایی کردی؟"
پسر آرام لبخندی با شرم زد و گفت؟"من از خدا خواستم خودش شمشیر من باشد.همین!و بعد هم با اطمینان از اینکه روز مسابقه او خودش شمشیر خواهد زد با آرامش خوابیدم و امروز هم در تمام لحضه های مسابقه می دیدم که یک نیرویی نامرئی شمشیر مرا به این سو و آن سو می برد و اتفاقات عجیب حریفان را یکی یکی از مقابلم دور می کرد. من کاری نکردم و او خودش امروز همانطور که دیشب خواسته بودم شمشیر من شد و به جای من شمشیر زد."
شیوانا گفت:"اگر خواستید دعا کنید،ایگونه دعا کنید.برای اینکه پرواز کنید به جای اینکه از خالق هستی بالهای قدرتمند بخواهید،از او بخواهید که خودش بالهای شما باشد.سپس به برآورده شدن آرزوهایتان ایمان داشته باشید و با این باور که زیر بالهای او قرار دارید به کارتان برسید.باید به جای بال از او می خواستید که خودش بال شما بشود.ـن وقت معنای آرامش و اوج گرفتن را با تمام وجود احساس می کنید.

hasti-m
05-30-2009, 05:57 PM
قصه شماره5:نردبان کدام دیوار!



استادکار ماهری در دهکده شیوانا بود که می توتنست گاری هایی با چرخهای محکم و روان بسازد،طوری که سالها برای صاحبش بچرخد و مشکلی پیش نیاید.این استاد درودگر که دوستی دیرینه ای با شیوانا داشت مردی چهل ساله بود که هم در زمینه نجاری و درودگری و هم در رشته آهنگری تبحری خاص داشت و هیچ کس در آن سرزمین به اندازه او ماهر نبود.



روزی کالسکه افسر امپراتور در گودالی افتاد و چرخهایش شکست به ناچار کالسکه را نزد استاد درودگر آوردند تا تعمیرش کند.اتفاقا شیوانا هم در کارگاه درودگر نشسته بود و با او صحبت می کرد.افسر امپراتو که مردی سنگدل و بی رحمی بود،وقتی وارد کارگاه شد،استاد درودگر را شناخت و با خنده و نیشخند گفت:روزگار را می بینی جناب شیوانا!من و این درودگر از کودکی در یک محله همسایه بودیم. او به یادگیری فن و صنعت پرداخت و من به دربار امپراتور رفتم.در طی این سالها من نردبان ترقی و موفقیت را یکی یکی بالا رفتم و به این مقام که می بینی رسیدم،اما این درودگر در این دهکده فقیر ماند و باید شب و روز زحمت بکشد.به نظر تو من موفق تر نبودم؟!



شیوانا با تبسم گفت:""کسی که می خواهد از نردبان موفقیت بالا برود اول باید ببیند این نردبان را به کدام دیوار تکیه داده است.هر دوی شما از نردبان بالا رفتید.این دیواری که نردبانتان را به آن تکیه داده اید تعیین می کند شما موفق بودید یا نه!درودگر از بابت کسب درآمد مستقل است و شاید درآمدش به اندازه تو نباشد اما در سختترین شرایط و در هر شرایطی که باشد می تواند از پس معاش خود برآید.این دیوار اوست.آیا تو اگر از دربار امپراتور رانده شوی و کارت دیگر به درد امپراتور نخورد،باز هم می توانی در هر شرایطی از پس معاش خود برآیی؟اگر چنین است،تو هم موفق بوده ای!ولیبه یاد داشته باش موفقیت اسمی است که روی دیوار می گذارند نه پله های نردبان

5mmmmm
06-18-2009, 11:05 AM
جالب بودن.این شیوانا کیه؟من تا حالا داستان های زیاد ی در موردش شنیدم ولی خودش را نمی شناسم.ممنون میشم توضیحاتی در موردش بدین.